برچسب: مهاجرت

1 روز قبل - 67 بازدید

حمید وقتی چشمانش را گشود، هنوز شب بود. تنها نور کم‌جانی از لامپی ضعیف که در اتاق کوچک‌شان آویزان بود، فضای سرد و تنگ را روشن می‌کرد. او بی‌حرکت دراز کشیده بود و فکرهایش چون موج‌های خروشان در ذهنش می‌چرخیدند. باید می‌رفت؛ باید دوباره به افغانستان بازمی‌گشت، سرزمینی که سال‌ها پیش، وقتی هنوز نوجوانی بیش نبود، به اجبار ترک کرده بود. اما حالا، پس از بیش از بیست سال زندگی در ایران، بازگشت به آنجا برایش مانند سفر به ناکجاآباد بود. حمید هنوز آن لحظه را به یاد دارد، آن روزی که خانواده‌اش ناچار شدند خانه و شهرشان، کابل، را رها کنند. آن زمان او نوجوانی پرشور و پر از آرزوهای بزرگ بود؛ آرزوی زندگی در سرزمینی امن و پر از امید. اما هیچ‌کس آن روز نمی‌دانست این آرزو چقدر دور و دست‌نیافتنی است. کودکی در میان جنگ و ناامنی کودکی حمید در کابل پر از صدای انفجار و تیراندازی بود. هر بامداد که از خواب برمی‌خاست، نمی‌دانست آیا شهرش مثل دیروز زنده خواهد ماند یا نه. خانه‌شان نزدیک محله‌ای بود که هر هفته چند انفجار در آن رخ می‌داد. خانواده‌اش همیشه نگران بودند، اما چاره‌ای جز تحمل نداشتند. پدر، که پیر و ناتوان شده بود، با دلی شکسته به آینده می‌نگریست و مادر، با چشمانی پر از اشک، برای بچه‌ها غذا می‌آورد و آرامشان می‌کرد. سال ۱۳۷۵، وقتی طالبان روزبه‌روز قدرت بیشتری می‌یافتند و جنگ و خونریزی فزونی می‌گرفت، حمید و خانواده‌اش تصمیم گرفتند کشور را ترک کنند. تصمیمی که شاید آن روز تنها راه نجات بود، اما درهای جدیدی از رنج و سختی را به رویشان گشود. مهاجرت به ایران، سرزمینی بیگانه وقتی به ایران رسیدند، نخستین حس حمید ترس و سرگشتگی بود. هیچ‌چیز برایشان آشنا نبود؛ نه زبان، نه فرهنگ، نه آداب و رسوم، و از همه مهم‌تر، نه پذیرشی. آنها مهاجرانی بودند که به رسمیت شناخته نمی‌شدند. حمید زود فهمید که باید خودش را بسیار تغییر دهد تا بتواند دوام بیاورد. یافتن کار دشوار بود، به‌ویژه برای نوجوانی که حتی اجازه رسمی کار نداشت. او به همراه پدر و برادر بزرگ‌ترش در کارگاه‌های ساختمانی کار می‌کردند. سحرگاه از خواب برمی‌خاست و تا غروب زیر آفتاب سوزان یا سرمای زمستان کار می‌کرد. دستمزدشان اندک بود و همیشه ترس از دست دادن شغل داشتند. تعلیم و تلاش برای زندگی با این همه حمید هرگز امیدش را از دست نداد. او می‌خواست زندگی بهتری برای خانواده‌اش بسازد. کوشید زبان پارسی را خوب بیاموزد، حتی به‌صورت پنهانی در صنف‌های شبانه نام‌نویسی کرد. فرزندانش به مکتب رفتند و در همین شهر کوچک، خانواده‌شان را به‌سختی سرپا نگه داشتند. اما با تمام این‌ها، هرگز حس نکردند که اینجا خانه‌شان است. بچه‌ها همیشه می‌گفتند: "کاش می‌تونستیم تو وطن خودمون باشیم، با همه سختی‌ها، ولی کنار فامیل و آشناها." ولی آن سرزمین دیگر برایشان جایی نداشت، به‌ویژه برای حمید که همیشه ترس از اخراج اجباری داشت. نگاه‌های سرد و تحقیر زندگی در ایران برای مهاجران افغانستانی پر از نگاه‌های سرد و گاه تحقیرآمیز بود. حمید هرگز فراموش نمی‌کرد وقتی برای گرفتن یک مدرک ساده به اداره‌ای می‌رفت، با بی‌توجهی و تحقیر روبه‌رو می‌شد. در محل کار، همکاران ایرانی، و گاهی حتی مدیران، رفتار سرد و بی‌رحمانه‌ای داشتند. همیشه این هراس بود که نکند یک روز بدون هشدار اخراج شوند. این فشارهای روحی و جسمی، از حمید مردی ساخته بود که هرگز نایستاد، اما زیر بار سختی‌ها خم شده بود. خانواده؛ پناه و رنج هم‌زمان در خانه اما حمید می‌کوشید مردی قوی و امیدوار باشد. همسرش، مریم، همیشه پشتیبانش بود، اما خودش هم‌بارها به‌خاطر زندگی سخت و نبود امنیت در خواب گریه کرده بود. فرزندان حمید، به‌ویژه فرزاد، پسر بزرگ‌تر، روزبه‌روز به آینده ناامیدتر می‌شدند. فرزاد عاشق مهندسی بود، اما هیچ تضمینی نبود که بتواند به دانشگاه راه یابد یا شغلی مناسب پیدا کند. دخترانش، نسیم و نازنین که باهوش و پرتلاش بودند، هر روز با موانع تازه‌ای روبه‌رو می‌شدند؛ موانعی که حتی بسیاری از جوانان ایرانی تجربه نمی‌کردند. خبر بازگشت اجباری و نابودی امید چند ماه پیش، خبر تلخی رسید. دولت ایران تصمیم گرفته بود که بسیاری از مهاجران افغان را به اجبار به افغانستان بازگرداند. حمید آن روز وقتی به خانه آمد، نتوانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد. این خبر برایش مانند حکم مرگ بود. همسرش را دید که روی زمین نشسته و گریه می‌کند، و بچه‌ها در سکوتی غم‌بار غرق شده بودند. او می‌دانست که بازگشت به افغانستان یعنی بازگشت به سرزمینی پر از جنگ، فقر و ناامنی؛ جایی که حتی بودنش ممکن بود به معنای زندگی زیر سایه ترس و تهدید باشد. بازگشت به کابل؛ سرزمینی غریب وقتی به کابل رسیدند، همه چیز دگرگون شده بود. ساختمان‌ها نیمه‌ویران بودند، کوچه‌ها پر از خاک و زباله، و صدای آژیرها هر چند دقیقه قطع و وصل می‌شد. حمید سخت می‌کوشید خانواده‌اش را در این شهر غریب و ترسناک محافظت کند، اما خودش هم هر روز بیشتر در هراس و ناامیدی فرو می‌رفت. شغل یافتن دشوار بود و درآمد ناچیز. بچه‌ها به مکتب می‌رفتند، اما مکاتب بسته و کم‌کیفیت بودند و امنیت‌شان همیشه در خطر بود. هر روز حمید دعا می‌کرد که شاید روزی اوضاع بهتر شود، اما می‌دانست که این دعاها شاید سال‌ها طول بکشد. دلتنگی برای وطن دوم هر شب حمید به عکس‌های دوران جوانی‌اش در ایران نگاه می‌کرد. عکس‌هایی که خانواده‌اش را کنار هم نشان می‌داد، در کوچه‌های تهران، در مراسم‌های کوچک و شادی‌های ساده. او می‌دانست که دیگر هرگز نمی‌تواند به آن روزها بازگردد، اما دلتنگی آن روزهای آرام، زخمی عمیق بر دلش گذاشته بود. حمید که سال‌ها به ایران به‌عنوان خانه دومش می‌نگریست، حالا مردی بود که هیچ‌جای این جهان برایش امن نبود. امیدی که هنوز زنده است با همه این رنج‌ها، حمید هنوز امید داشت. امید به اینکه روزی بتواند برای فرزندانش زندگی بهتری فراهم کند. شاید در سرزمینی دیگر، شاید در آینده‌ای دور. او می‌دانست که زندگی برای مهاجران افغان دشوار است، اما نمی‌خواست ناامید شود. با هر سختی، با هر دشواری، با هر روزی که به پایان می‌رسید، تصمیم داشت که بایستد و مبارزه کند، حتی اگر سخت‌ترین شرایط پیش رویش باشد. حمید اکنون در این اتاق کوچک کابلی نشسته است، نگاهش به پنجره‌ای است که از آن دنیایی بهتر می‌خواهد. او مردی است که رنج‌های دو وطن را کشیده و حالا باید راهی بسازد برای فردایی که شاید هیچ‌کس نتواند تضمینش کند. اما این تنها داستان یک مرد نیست؛ داستان هزاران مهاجر است که میان دو وطن سرگردان‌اند، با قلب‌هایی پر از درد، اما با امیدی که هرگز نمی‌میرد. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 83 بازدید

ایالات متحده آمریکا درتازه‌ترین مورد ورود اتباع ۱۲ کشور از جمله افغانستان، ایران و سودان را به دلیل «نواقص جدی امنیتی» و تهدید برای امنیت ملی، ممنوع اعلام کرده است. دونالد ترمپ، رییس‌ جمهور آمریکا ناوقت شب گذشته (چهارشنبه، ۱۴ جوزا) فرمانی را امضا کرد که از روز (دوشنبه، ۹ جون) سفر اتباع ۱۲ کشور را ممنوع و برای مسافران ۷ کشور دیگر محدودیت‌هایی جزیی اعمال می‌کند. کاخ سفید با نشر اعلامیه‌ای گفته است که این تصمیم به دلیل «نواقص جدی در روند بررسی سوابق و غربالگری امنیتی» در این کشورها اتخاذ شده و آن‌ها را تهدیدی برای امنیت ملی آمریکا دانسته است. در بخشی از این اعلامیه آمده است که نهادهای امنیتی ایالات متحده، پس از ارزیابی‌های گسترده، این کشورها را دارای بالاترین میزان خطر در زمینه تهدیدات تروریستی و امنیت ملی شناسایی کرده‌اند. همچنین این فرمان، استثناهایی برای افراد دارای اقامت دایمی، ویزه‌های معتبر و کسانی که ورودشان به نفع منافع ملی ایالات متحده باشد، در نظر گرفته شده است. در اعلامیه آمده است که این تصمیم براساس صلاحیت اعطا‌شده به رییس‌ جمهور ایالات متحده در بخش ۲۱۲ قانون مهاجرت و تابعیت آمریکا اتخاذ شده است. همچنین دادگاه عالی آمریکا نیز در پرونده‌ای موسوم به «ترمپ علیه هاوایی»، حق اعمال چنین محدودیت‌هایی را برای رییس‌ جمهور تایید کرده بود. قابل ذکر است که دولت آمریکا تاکید کرده است که بازنگری‌ها در روند غربالگری و نظارت امنیتی، برای تقویت همکاری با دولت‌های خارجی و حفاظت از مردم امریکا، از اولویت‌های اصلی این سیاست به‌شمار می‌رود. طبق گزارش میزان تخلف از مدت ویزا (Overstay Report) در سال مالی ۲۰۲۳ وزارت امنیت داخلی امریکا، نرخ تخلف از ویزای تجاری/گردشگری (B1/B2) افغانستان ۹.۷۰ درصد و نرخ تخلف از ویزاهای دانشجویی (F)، فنی‌وحرفه‌ای (M) و بازدیدکننده تبادلی (J) معادل ۲۹.۳۰ درصد بوده است.

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 75 بازدید

لیلی غزل، متولد ولایت بلخ است و تا سطح کارشناسی در دانشگاه بلخ تحصیل نموده است. او سال‌ها به عنوان آموزگار و زن فعال در عرصه‌ی حقوق بشر و اعاده‌ی حقوق زنان کار نمود، در سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی به ترکیه مهاجر شد و تا حال در آن کشور زندگی می‌کند. لیلی غزل‌ از آوان جوانی به شعر رو آورد و در دوسال پسین نام او به عنوان شاعر پرکار، توانا و مبارز بیشتر از پیش مطرح شده است. از بانو لیلی غزل در ماه‌های گذشته دو مجموعه شعر بنام‌های «رقص در باروت» و «دستنبو» منتشر شده است که هردو مجموعه با استقبال گرمی روبرو شده اند. در دنیای شعر و ادبیات، نام لیلی غزل به‌سرعت در حال بدل شدن به صدایی پرطنین برای زنان افغانستان است. او شاعری است که هنر خود را ابزاری برای بازتاب مشکلات و امیدهای زنان سرزمینش مبدل کرده است. لیلی خود را چنین معرفی می‌کند، لیلی غزل تنها بانوی معمولی است که عاشق زمزمه‌های ناخودآگاهِ شعر شد. شاید دیر شناخته شدنم نه به خاطر نادیده گرفته شدن، بلکه به این دلیل بود که شعرهایم مانند بارانِ آرامِ پاییزی نیاز داشتند تا کم‌کم به دلِ خاکِ ادبیات این سرزمین نفوذ کنند. چرا دیر؟ شاید چون شعر گفتن برای من همیشه مانند نجوایی خصوصی بود، نه فریادی برای شنیده شدن. ترجیح می‌دادم کلماتم آرام و بی‌ادعا رشد کنند، مانند گلی که در گوشه‌ای خلوت شکوفا می‌شود. جامعه‌ی ادبی ما غنی و پربار است و طبیعی است که گاهی صداهای تازه زمان می‌برد تا به گوش برسند. من هم صبور بودم و می‌دانستم اگر شعرهایم از سرِ صدق و خالصانه باشند، روزی راه خود را پیدا خواهند کرد. خوشحالم که امروز می‌توانم با خوانندگانم گفت‌وگو کنم. برای من مهم نیست که چه زمانی شناخته شدم، مهم این است که اگر شعری توانسته باشد دل کسی را لمس کند، همان بهترین پاداش برای شاعر است. انتخاب رشته ادبیات برای لیلی، مثل بسیاری از انتخاب‌های زندگی‌اش، ترکیبی بود از علاقه‌ی قلبی و تسلیم شدن در برابر شرایطی که مانند رودخانه‌ای خروشان، مسیر خود را به او تحمیل می‌کرد. از همان روزها که با روزنامه‌هایی که پدرش به‌ خانه می‌آورد و حروف را می‌شناخت، آرزویش این بود که روزی صدای مردم سرزمینش باشد. می‌خواست مثل آن خبرنگاران شجاعی باشد که از حقایق می‌نویسند و سکوت را می‌شکنند. اما در بلخ آن سال‌ها، حتی رویای خبرنگار شدن برای یک دختر هم گاهی بیش از اندازه بلندپروازانه به نظر می‌رسید. از کودکی آرزوی خبرنگاری و گرداننده‌گی بر سر داشت، اما نظر به شرایط و روزگار نابسامان آن‌روزها، ادبیات فارسی دری مثل پناهگاهی امن بود که خودش در این باب بیان می‌دارد: خانواده‌ام با این انتخاب موافق بودند؛ برای‌شان ادبیات هم قابل احترام بود، هم امن. شاید ناخودآگاه می‌دانستم که شعر هم می‌تواند همان رسانه‌ای باشد که همیشه می‌خواستم. در آن سال‌های پرالتهاب، دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه بلخ برای من تبدیل شد به کلاس‌های شعر که مثل پنجره‌هایی به دنیاهای جدید بودند، استادانی که به ما آموختند چگونه می‌توان با واژه‌ها هم فریاد زد، هم نوازش کرد. فضایی که اگرچه رویای خبرنگاری من را محقق نکرد، اما ابزارهای دیگری به من داد. امروز وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که شاید تقدیر این بود که من از راه ادبیات به هدفم برسم شعرهای من همان گزارش‌های اجتماعی‌اند، اما با زبان تصویر و استعاره. هر غزل من حکایتی است از زندگی زنانی که صدای‌شان به رسانه‌ها نمی‌رسد؛ شاعری برای من نوعی روزنامه‌نگاری عمیق‌تر شده است. شعر گفتن برای لیلی مانند نهالی بود که در تنهایی رشد کرد. لیلی در آن روزهای نخست، حتی جرئت نداشت نام «شعر» را بر تراوشات ذهنش بگذارد. حدود ده تا دوازده سال پیش، نخستین جرقه‌های شاعری در او زده شد. نوشته‌های ابتدایی‌اش بیش‌تر شبیه زمزمه‌های ناپخته بودند، اما با وجود ناپختگی، اشتیاق عجیبی برای ادامه‌دادن در لیلی بود. در این مسیر، دیوان حافظ و مولانا همدم شب‌هایش بودند، اشعار پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد چراغ راهش شدند و بیدل به او آموخت چگونه می‌توان درد را به زیبایی بیان کرد. با وجود حضور در انجمن‌های ادبیِ فعال در بلخ، ترجیح داد راهِ خود را به‌تنهایی طی کند. هر شب، ساعت‌ها به مطالعه و مقایسه‌ی اشعار می‌پرداخت. بازنویسی‌های مکرر، استادِ واقعیِ لیلی بودند. هر نقدی که دریافت می‌کرد، حاصل مطالعه‌ی شخصی و تأملِ درونی بود. این انزوای عمدی به لیلی کمک کرد صدای اصیل خود را بیابد. گاهی، بهترین یادگیری، تجربه‌ی مستقیم است. شعرِ واقعی زمانی متولد می‌شود که شاعر، شجاعتِ بودنِ خودش را داشته باشد. اشعار لیلی خطاب به همه کسانی است که به حقوق بشر، عدالت اجتماعی و زیبایی‌های زندگی اهمیت می‌دهند. از زنان و مردانی که به دنبال تغییرات مثبت اجتماعی‌اند، گرفته تا جوانانی که در جستجوی الهام و امید هستند. هدف او این است که به وسیله اشعارش به آنان نشان دهد که حتی در تاریکی‌های عمیق، می‌توان شعله‌ای از امید را زنده نگه داشت و به فردایی بهتر ایمان داشت. «رقص در باروت» اولین اثر لیلی می باشد که بیشتر بر مقاومت و ایستادگی در برابر سختی‌ها تمرکز دارد، «دستنبو» که دومین مجموعه‌ی اشعار اوست به جستجوی زیبایی‌ها در دل همین سختی‌ها می‌پردازد. «دستنبو» نشانی از زیبایی، لطافت و عطری است که حتی در سخت‌ترین شرایط هم قابل درک و لمس است. «دستنبو» ابعاد انسانی و احساسی بیشتری را به نمایش می‌گذارد. واژه عشق در شعرهای لیلی نه فقط احساس، که سلاحی برای زیستن، فریادی برای دیده‌شدن، و رسالتی برای بیان ناگفتنی‌هاست. عشق به سرزمین، به زبان فارسی، و به زن‌بودن، پاسخی است به سکوتی که بر او تحمیل شده است. وقتی می‌نویسد: «عشق را در شبِ تردید پرآوازه کنیم»، از حق بودن دفاع می‌کند، عشق در غزل‌هایش گاهی معشوقی انسانی است، گاهی میهن، و گاهی آزادی. این‌ها چنان در هم آمیخته‌اند که جدایی‌شان ناممکن است: «چنانت دوست می‌دارم که آهویی بیابان را.» عاشقانه‌هایش را نه‌تنها برای معشوق، بلکه برای آن دختر بلخی می‌نویسد که زیر چادر سیاه، شعرهایش را پنهانی می‌خواند. آثار لیلی غزل نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی زندگی و تجربیات فردی اوست، بلکه بیانگر دیدگاه‌های اجتماعی و فرهنگی است که می‌تواند برای هر خواننده‌ای جذاب و آموزنده باشد. آشنایی با این شاعر و آثارش به ما یادآوری می‌کند که فرهنگ و هنر همواره می‌توانند به ما کمک کنند تا دنیای پیرامون خود را بهتر درک کرده و به ارزش‌های انسانی بیشتر توجه کنیم. نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 76 بازدید

کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهند‌گان اعلام کرده است که تنها در ماه اپریل سال جاری میلادی، ۲۸۰ هزار مهاجر افغانستانی از کشورهای ایران و پاکستان اخراج شده‌اند. شبکه خبری الجزیره امروز (سه‌شنبه، ۶ جوزا) به نقل از «یو‌ان‌اچ‌سی‌آر» گزارش داده است که بحران رو به وخامتی در افغانستان در حال شکل‌گیری است که از اخراج اجباری مهاجران از پاکستان و ایران سرچشمه می‌گیرد. در گزارش آمده است که بازگشت‌کنند‌گان تمام دارایی‌های خود را از دست داده‌اند و اکنون با آینده‌ای پرخطر مواجه هستند. کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهند‌گان تاکید کرده است که ایران و پاکستان سال‌ها میزبان ۵.۲۵ میلیون مهاجر افغانستانی بوده‌اند، اما در ماه‌های اخیر، هر دو کشور خود با بحران اقتصادی روبرو شده‌اند. این در حالی است که بازگشت‌کنندگان با خطرات جدی امنیتی و نقض حقوق خود در افغانستان مواجه‌اند. در گزارش این سازمان بین‌المللی آمده است: «اقلیت‌های قومی و مذهبی، فعالان حقوق بشر و روزنامه‌نگاران نیز در هنگام بازگشت با تهدیدهای بیشتری روبه‌رو هستند.» کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهند‌گان گفته است که برای حمایت از بازگشت‌کنندگان در بخش‌های سرپناه، کمک نقدی، خدمات صحی و غذا به ۶۰ میلیون دالر نیاز دارد. باید گفت که پاکستان از نزدیک به دو ماه به این‌سو مرحله دوم اخراج اجباری مهاجران افغانستان را نیز روی دست گرفته که طی آن، هزاران شهروند افغانستان از این کشور با اجبار به افغانستان برگشت داده شده‌اند. در این میان مهاجران بازگشته از برخورد نادرست، زشت و خلاف ارزش‌های انسانی توسط پولیس پاکستان نیز سخن می‌زنند.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 68 بازدید

کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که در یک هفته‌ی گذشته، ۳ هزار و ۶۵ مهاجر به افغانستان بازگشته‌اند که ۴۹ درصد آنان زنان و دختران بوده‌اند. این سازمان روز گذشته (یک‌شنبه، ۴ جوزا) با نشر گزارشی گفته است که این مهاجران از کشورهای پاکستان، ایران و تاجیکستان به افغانستان بازگشته‌اند و برای شماری از این بازگشت‌کنندگان، به‌ویژه زنان و دختران، کمک‌های بشردوستانه نیز ارائه شده است. در گزارش آمده است که از میان بازگشت‌کنندگان، ۳۶ درصد تحت سرپرستی زنان قرار دارند، زنانی که نه‌تنها بار اصلی خانواده را به دوش می‌کشند، بلکه در شرایطی بازمی‌گردند که امکانات اولیه‌ی زندگی، خدمات حمایتی و حقوق ابتدایی‌شان در این کشور محدود یا از آن‌ها سلب شده است. قابل ذکر است که روند بازگشت اجباری مهاجران افغانستانی از پاکستان از آغاز اپریل سال جاری میلادی، وارد مرحله‌ی دوم شده و با وجود هشدارهای نهادهای بین‌المللی، هم‌چنان ادامه دارد. پیشتر، سازمان‌های حقوق بشری نسبت به بازگشت اجباری زنان و دختران هشدار داده و تاکید کرده‌اند که بازگرداندن آنان به کشوری که از حق آموزش، کار و حضور اجتماعی محروم‌اند، نقض جدی حقوق بشر به شمار می‌رود. پاکستان که میزبان یکی از بزرگترین جمعیت پناه‌جویان کشور در درازمدت بوده است، در بحبوحه تیرگی روابط دوجانبه با حکومت فعلی و افزایش نگرانی‌های امنیتی، تصمیم به اخراج مهاجران بدون مدرک کشور گرفته است. با این حال، چالش‌های سیاسی و اقتصادی داخلی، با تأثیرات بلندمدت بر ثبات اجتماعی، باعث دشواری‌های بیش‌تر برای مهاجران بازگشته و جامعه افغانستان شده است. باید گفت که پاکستان از نزدیک به دو ماه به این‌سو مرحله دوم اخراج اجباری مهاجران افغانستان را نیز روی دست گرفته که طی آن، هزاران شهروند افغانستان از این کشور با اجبار به افغانستان برگشت داده شده‌اند. در این میان مهاجران بازگشته از برخورد نادرست، زشت و خلاف ارزش‌های انسانی توسط پولیس پاکستان نیز سخن می‌زنند.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 127 بازدید

محمد نصیری، مدیرکل بهزیستی تهران درتازه‎‌ترین اعلام کرده است که بیش از ۳۰۰ کودک کار مهاجر افغانستانی طی دو ماه با خانواده‌های‌شان به کشورشان بازگردانده شده‌اند. محمد نصیری این اظهارات را در گفتگو با خبرگزاری ایرنا مطرح کرده و گفته است که ۸۵ درصد کودکان کار که طی دو ماه در طرح «ساماندهی و حمایت از کودکان کار» شناسایی شده، از مهاجران غیرمجاز هستند. او از کشور خاصی در این گفتگو نام نبرده است، اما ایران به شهروندان خارجی که عمداً مهاجران افغانستان هستند، «اتباع» می‌گوید. آقای نصیری تاکید کرده است که کودکان شناسایی‌شده در این طرح به همراه خانواده‌هایشان با هماهنگی نیروی انتظامی، اداره کل اتباع و حمایت فنی یونیسف و پس از طی فرایند قانونی به کشور مبدأ بازگردانده شدند. مدیرکل بهزیستی تهران افزوده است که بخش قابل توجهی از خانواده‌های کودکان خارجی نیازمند هستند و برای این خانواده‌ها، با حمایت یونیسف، مدل حمایتی جدیدی طراحی شده که به‌زودی در روز جهانی مقابله با کار کودک رونمایی می‌شود. قابل ذکر است که کودکان مهاجر عمدتاً مصروف جمع‌آوری زباله هستند. برخی از این کودکان بی‌سرپرست یا از خانواده‌های کم‌‌درآمد هستند که به دلیل بحران اقتصادی در افغانستان به ایران رفته‌اند. در حال حاضر روند اخراج مهاجران از ایران جریان دارد. این کشور تصمیم دارد حدود دو میلیون مهاجر را اخراج کند. روند اخراج مهاجران افغان از کشورهای همسایه در حالی ادامه دارد که نبود فرصت‌های شغلی و محدودیت‌های وضع‌شده، شهروندان افغانستان را به مهاجرت واداشته است. قابل ذکر است که پس از تسلط دوباره‌ی حکومت فعلی بر افغانستان شمار زیاد فعالان مدنی، مدافعان حقوق بشر و حقوق زن، خبرنگاران، دگرباشان جنسی، نظامیان پیشین و افغان‌هایی که با نیروهای خارجی در افغانستان همکار بودند، به دلیل هراس از انتقام‌جویی و یا هم رسیدگی به درخواست‌های پناهندگی‌شان به کشورهای اروپایی و آمریکایی به پاکستان و ایران رفته‌اند که برخی از آنان هنوز هم منتظر طی مراحل درخواست‌های پناهندگی‌شان اند.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 78 بازدید

صبح زود بود. هنوز صدای اذان از مسجد کوچک محل نیامده بود. فاطمه کنار بخاری نشسته بود، پتو را دور دوش کشیده و به شعله‌هایی خیره مانده بود که مثل جانش ضعیف و لرزان بودند. شوهرش، عبدالخالق، با چهره‌ای گرفته، مقابل رادیو نشسته بود. دست‌هایش می‌لرزید و چشم‌هایش به دوردست‌ها دوخته شده بود. رادیو می‌گفت: حکومت سرپرست وارد کابل شده‌اند. دولت سقوط کرده. رییس‌جمهور فرار کرده است. فاطمه حس کرد انگار دنیا زیر پاهایش فرو ریخت. عبدالخالق کارمند بخش مالی وزارت داخله بود. هیچ‌وقت در خط مقدم نبوده، اما همه می‌دانستند که اعضای حکومت فعلی به دنبال کارمندان دولت هستند. مخصوصاً آن‌هایی که اسم‌شان در فهرست‌ها بوده. عبدالخالق همان شب گفت: «باید فرار کنم. اگر بمانم، کشته می‌شوم. رحمی در کار نیست.» فاطمه هول شد. چطور؟ کجا؟ با چه پولی؟ چهار بچه قدونیم‌قد داشتند. بزرگ‌ترینشان یوسف ده‌ساله بود، کوچک‌ترینشان زهرا، فقط سه سال. اما عبدالخالق تصمیمش را گرفته بود. با پولی که با قرض و زحمت فراهم کردند، خودش را به یک قاچاقچی معرفی کرد. او گفت راهی هست تا از نیمروز به ایران برود. از کوه و بیابان، از مرزهای خشک و خطرناک. اما خطر کمتر از مرگ در کابل نبود. شب آخر، عبدالخالق دخترش زهرا را بغل کرد. پیشانی فاطمه را بوسید و گفت: «من که رسیدم، راهی برای تو و بچه‌ها پیدا می‌کنم. فقط دعا کن.» فاطمه گریه نکرد. نه آن شب. اشکش یخ‌زده بود. دلش پر از ترس و ابهام بود، اما چیزی نگفت. مرزهایی که جان می‌گیرند، نه پناه می‌دهند عبدالخالق رفت. دو هفته گذشت. هر روز فاطمه گوش‌به‌زنگ بود. منتظر تماس، پیام، حتی یک نشانه از زنده‌بودن. اما هیچ خبری نشد. بی‌قراری‌اش بیشتر شد. بچه‌ها می‌پرسیدند بابا کو؟ فاطمه لب گزید و گفت: «رفته برایتان کار پیدا کنه.» اما خودش می‌دانست چیزی درست نیست. روز پانزدهم، شماره ناشناسی تماس گرفت. صدایی غلیظ و خشک گفت: «عبدالخالق را در راه کشتند. سربازهای ایرانی به او شک کردند. مستقیم زدند. در همان بیابان دفنش کردیم.» دست فاطمه از گوشی افتاد. پاهایش سست شد. جهان تار شد. کسی نبود که جسد را بیاورد. نه قبری، نه کفنی، نه نماز میتی. تنها یک جمله: «کشته شد». بازگشت به کابلِ بدون شوهر؛ بازگشت به غربت فاطمه دیگر نمی‌دانست چه کند. پولی نمانده بود. نه حمایت فامیلی، نه پشتوانه‌ای. پدر و مادرش سال‌ها پیش مرده بودند. خانواده شوهر هم خودشان به هزار درد گرفتار بودند. با چهار بچه، به کابل برگشت. خانه‌ای در حاشیه شهر پیدا کرد؛ یک اتاق تاریک، با سقف چوبی پوسیده و دیوارهای نم‌دار. اجاره‌اش کمبود، اما برای کسی که نانی برای شام ندارد، همان هم زیاد است. فاطمه هفته‌ها در شوک بود. حرف نمی‌زد. شب‌ها بچه‌ها می‌خوابیدند و او تا صبح به سقف خیره می‌ماند. گوشه اتاق می‌نشست، دست‌هایش را روی زانو می‌گرفت، و زمزمه می‌کرد: «عبد، چرا رفتی؟ چرا تنهایم گذاشتی؟» شروع رنج؛ با دستانی خالی و دهانی پُر از وعده برای بچه‌ها بچه‌ها غذا می‌خواستند. لباس می‌خواستند. مکتب، دفتر، دوا. اما فاطمه فقط یک چیز داشت: عزم. او تصمیم گرفت هر کاری بکند، جز گدایی. اما در کشوری که کار برای زن بیوه نیست، مخصوصاً با چهار فرزند، چه کاری می‌ماند؟ روزهای اول لباس شست. برای همسایه‌ها، برای چند افغانی. بعد رفت دنبال تمیزکاری. اما زن تنها، وقتی در خانه‌های غریبه می‌رود، نگاه‌ها ترحم‌آمیز نیست، حریص‌اند. تا اینکه یک روز، پسرش یوسف گفت: «مادر، یک بچه‌ در کوچه کفش رنگ می‌زند. روزی سی افغانی می‌گیرد. منم می‌توانم.» فاطمه دلش ریخت. پسرش هنوز بچه بود. دست‌هایش هنوز بوی بازی می‌داد، نه رنگ بوت، اما چاره‌ای نبود. خیابان، خانه دومشان شد با پول قرض، یک جعبه کفش‌کاری خریدند. یوسف سر کوچه نشست. اما وقتی دیدند مردم راحت‌تر به زن مراجعه می‌کنند، فاطمه خودش هم کنار پسرش نشست. از آن روز، خیابان شد جایگاهشان. صبح زود، قبل از طلوع، از خانه بیرون می‌زدند. یک‌گوشه میدان، جایی بین دست‌فروشان و گداها، می‌نشستند. بعضی رهگذران می‌گفتند: «زن که کفش رنگ نمی‌زنه!» اما بعضی کفش‌هایشان را می‌آوردند. پولی می‌دادند. بعضی هیچ پول نمی‌دادند. با پول قرض، یک جعبه کفش‌کاری خریدند. یوسف سر کوچه نشست. اما وقتی دیدند مردم راحت‌تر به زن مراجعه می‌کنند، فاطمه خودش هم کنار پسرش نشست. از آن روز، خیابان شد جایگاهشان. صبح زود، قبل از طلوع، از خانه بیرون می‌زدند. یک‌گوشه میدان، جایی بین دست‌فروشان و گداها، می‌نشستند. بعضی رهگذران می‌گفتند: «زن که کفش رنگ نمی‌زنه!» اما بعضی کفش‌هایشان را می‌آوردند. پولی می‌دادند. بعضی هیچ پول نمی‌دادند. روزهای سرد، دست‌های فاطمه یخ می‌زد. دستکش نداشت. واکس به زخم دست‌هایش می‌نشست. پوستش ترک می‌خورد. شب‌ها از درد نمی‌خوابید. زهرا، کوچک‌ترینشان، اغلب گرسنه گریه می‌کرد. فاطمه او را بغل می‌کرد، نان خشک به دستش می‌داد، و لالایی‌هایی می‌خواند که خودش هم دیگر به آن‌ها باور نداشت. فقر، فراتر از بی‌پولی‌ست؛ فقر، بی‌پناهی‌ست در خانه، وضع بدتر بود. آب نداشتند. برقشان اغلب قطع می‌شد. بخاری نداشتند. شب‌ها با چند پتوی کهنه خود را می‌پوشاندند. باران که می‌آمد، سقف چکه می‌کرد. دیوار نم می‌کشید. بچه‌ها سرفه می‌کردند. دوا نبود. دکتر نبود. فاطمه به هزار درد گرفتار بود. بعضی شب‌ها بچه‌ها از گرسنگی خواب نمی‌رفتند. او هم غذا نداشت، اما لبخند می‌زد و می‌گفت: «ببین، فردا غذاهای خوش‌مزه می‌خوریم.» دروغ می‌گفت. اما دروغی لازم. دروغی که مادرها یاد می‌گیرند وقتی نمی‌توانند گریه کنند. نگاه‌ها، از فقر بدتر بودند کار کفش رنگی فقط سخت نبود، خطرناک هم بود. گاهی مردانی می‌آمدند، کفششان را می‌دادند و بعد نگاهشان را نمی‌بردند. بعضی حرف‌هایی می‌زدند که دل فاطمه را آشوب می‌کرد. یک‌بار مردی گفت: "زن تنها با چهار بچه؟ اگه بخوای، یک راهی هست برایت" فاطمه لرزید. بُغضش ترکید، اما فقط گفت: "نه. نه هیچ‌وقت." اما او می‌دانست، زن تنها در کابل مثل شکار بی‌دفاعی‌ست. نگاه‌ها، ترسناک‌تر از زمستان‌اند. خاطره‌ها؛ مرهمی که بیشتر زخم می‌زنند گاهی شب‌ها که بچه‌ها خواب بودند، فاطمه نامه‌های قدیمی عبدالخالق را می‌خواند. او مردی ساده بود، اما مهربان. اهل شعر نبود، اما یک‌بار در نامه‌ای نوشته بود: "اگر جنگ نبود، با تو می‌رفتم سیر کوه‌ها. اگر فقر نبود، برایت دست‌بند می‌خریدم... " فاطمه آن نامه را روی سینه‌اش می‌گذاشت و گریه می‌کرد. گاهی با صدای بلند. گاهی بی‌صدا، فقط اشک. رؤیایی که دور است، اما خاموش نشده با تمام سختی‌ها، فاطمه هنوز یک آرزو دارد: این‌که بچه‌هایش، مثل او نشوند. یوسف بتواند مکتب برود. زهرا روزی دکتر شود. یا حداقل، کسی شود که مجبور نباشد کفش مردم را برق بیندازد تا زنده بماند. او هنوز امید دارد. امیدی زخمی، اما زنده. چون مادری که امید نداشته باشد، دیگر چیزی ندارد. پایانی که هنوز نیامده فاطمه هنوز زنده است. هنوز هر صبح، قبل از طلوع آفتاب، جعبه کفش کاری‌اش را برمی‌دارد. با بچه‌هایش می‌رود همان میدان همیشگی. می‌نشیند روی زمین سرد. هنوز مردم می‌آیند، گاه با کفش، گاه فقط با نگاه. و هنوز، وقتی شب می‌شود، به عکس بی‌قبر عبدالخالق نگاه می‌کند و آرام زیر لب می‌گوید: "تو رفتی تا ما بمانیم. حالا فقط بمانم... فقط بمانم..." نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


4 هفته قبل - 120 بازدید

سازمان بین‌المللی مهاجرت درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که هزاران شهروند افغانستان مجبور به ترک پاکستان شده‌اند و بیشتر زنان و کودکان برگشت‌کننده‌، آسیب‌پذیر هستند. سازمان بین‌المللی مهاجرت امروز (دوشنبه، ۲۹ ثور) با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که تیم‌هایش در ساحه حضور دارند و کمک‌های غذایی، مساعدت‌های نقدی، خدمات صحی، حمایت‌های روانی-اجتماعی و خدمات حفاظتی را فراهم می‌کنند. در اعلامیه آمده است که نیمی از برگشت‌کننده به کمک‌های بشردوستانه وابسته هستند. همچنین سازمان بین‌المللی مهاجرت روز چهارشنبه هفته‌ی گذشته گفته بود که طی بیش از یک ماه گذشته ۱۲۸ هزار افغان از پاکستان به کشور برگشته‌اند. این در حالی است که براساس گزارش خبرگزاری باختر تحت کنترول حکومت سرپرست، روز جمعه ۳۷۸ خانواده اهل افغانستان از پاکستان و ایران به کشور بازگشته‌اند. پاکستان که میزبان یکی از بزرگترین جمعیت پناه‌جویان کشور در درازمدت بوده است، در بحبوحه تیرگی روابط دوجانبه با حکومت فعلی و افزایش نگرانی‌های امنیتی، تصمیم به اخراج مهاجران بدون مدرک کشور گرفته است. با این حال، چالش‌های سیاسی و اقتصادی داخلی، با تأثیرات بلندمدت بر ثبات اجتماعی، باعث دشواری‌های بیش‌تر برای مهاجران بازگشته و جامعه افغانستان شده است. باید گفت که پاکستان از نزدیک به دو ماه به این‌سو مرحله دوم اخراج اجباری مهاجران افغانستان را نیز روی دست گرفته که طی آن، هزاران شهروند افغانستان از این کشور با اجبار به افغانستان برگشت داده شده‌اند. در این میان مهاجران بازگشته از برخورد نادرست، زشت و خلاف ارزش‌های انسانی توسط پولیس پاکستان نیز سخن می‌زنند.

ادامه مطلب


4 هفته قبل - 113 بازدید

اندرو سابرتون، معاون اجرایی صندوق جمعیت سازمان ملل متحد، در پی سفر اخیرش به افغانستان هشدار داده است که قطع کمک‌های مالی آمریکا، بحران انسانی در افغانستان را تشدید کرده است. آقای سابرتون این اظهارات را در یک نشست خبری مطرح کرده و گفته است که کمک ۱۰۰ میلیون دالر آمریکا به این نهاد، در بحبوحه اخراج مهاجران اهل افغانستان از پاکستان، قطع شده است. وی تاکید کرده است که حدود ۶.۳ میلیون تن عمدتاً زنان از دریافت مراقبت‌های نجات‌بخش صندوق جمعیت ملل متحد محروم خواهند شد. معاون اجرایی صندوق جمعیت سازمان ملل متحد افزوده است، مهاجرانی که از کشورهای همسایه اخراج می‌شوند، ممکن است با تهدیدهای جدی در داخل افغانستان مواجه شوند. او افزوده است که محرومیت دختران و زنان از آموزش منجر به افزایش موارد ازدواج‌های اجباری و زودهنگام شده است. آقای سابرتون در این نشست خبری تصریح کرده است که بیش‌ترین قربانیان قطع کمک‌ها، زنان و دخترانی هستند که به خدمات صحی نیاز دارند. همچنین پیش از این نیز، تام فلیچر، معاون دبیرکل سازمان ملل در امور بشردوستانه و رییس دفتر هماهنگی کمک‌های بشری سازمان ملل (اوچا)، به افغانستان سفر کرده و نسبت به بحران انسانی و اثرات مخرب قطع کمک‌ها هشدار داده بود. براساس گزارش‌های موجود کمک‌های بشری به افغانستان کاهش یافته است. آمریکا که بزرگ‌ترین کمک‌کننده به این کشور بود، پس از روی‌کارآمدن دونالد تمپ کمک‌هایش را به افغانستان و سایر کشورهای فقیر قطع کرده است. در کنار آن، محدودیت وضع شده بر زنان و دختران نیز به اقتصاد بحرانی افغانستان ضربه‌ی سنگین وارد کرده است. همچنین اخراج مهاجران افغانستان از کشورهای ایران و پاکستان ادامه دارد؛ امری که منجر به وخامت وضعیت می‌شود.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 128 بازدید

در ادامه‌ی بی‌سرنوشتی مهاجران اهل افغانستان در پاکستان، رسانه‌ها گزارش داده‌اند که یک دختر پناه‌جوی افغانستانی در این کشور خودکشی کرده است. در گزارش رسانه‌ها آمده است که این دختر جوان شب گذشته (شنبه، ۱۳ ثور) در منطقه «گلبرگ» از مربوطات شهر راولپندی به زند‌گی‌اش پایان داده است. در ادامه آمده است که این دختر جوان از مشکلات روحی و روانی رنج می‌برد و خود را از پنجره یک بلندمنزل پرتاب کرده است. رسانه‌ها در مورد هویت و سن این دختران جوان جزییات بیشتر ارائه نکرده‌اند. این در حالی است که سال گذشته نیز یک دختر به دلیل بی‌سرنوشتی پرونده مهاجرتی‌اش، در اسلام‌آباد خودکشی کرده بود. بی‌توجهی کشورهای مهاجرپذیر و بی‌سرنوشتی پناه‌جویان سبب مشکلات اقتصادی و روحی شده است. قابل ذکر است که موج تازه‌ای بازگشت مهاجران از اوایل اپریل ۲۰۲۵ از پاکستان آغاز شد. بر اساس آمار، حدود ۱۵۰ هزار مهاجر در این ماه از پاکستان وارد افغانستان شده‌اند. پاکستان از اول اپریل اخراج اجباری مهاجران افغانستانی که دارای کارت شهروندی افغانستان (پی‌اوآر) و (آی‌سی‌سی) استند را آغاز کرد. با آغاز این روند نگرانی‌ها از افغانستانی‌ها در معرض خطر نیز افزایش یافته است. به ویژه زنان و دختران که در افغانستان از حقوق ابتدایی خود محروم اند و شماری از آنان پس از حاکمیت حکومت فعلی به دلیل محدودیت‌های موجود بر زنان و دختران به این کشور پناهنده‌ شده‌ بودند. پیش این نیز، شماری از نهادهای حقوق بشری از اخراج اجباری مهاجران افغانستانی از پاکستان و سرنوشت نامعلوم آنان در حاکمیت حکومت سرپرست ابراز نگرانی کرده و از دولت پاکستان خواسته بودند که این روند را متوقف کنند.

ادامه مطلب