سرتیتر
گزارش

یک سال پس از زلزله‌ی هرات؛ آسیب‌دیدگان از عدم توجه و مشکلات‌شان شکایت دارند

با گذشت یک‌ سال از وقوع زمین‌لرزه‌های پیاپی و مرگ‌بار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانواده‌ها و افرادی‌که در این زمین‌لرزه‌های بزرگ اعضای خانواده‌ی و اموال خود را از دست داده‌اند و خانه‌های‌شان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بین‌المللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد می‌کنند. آسیب‌دیدگان این زمین‌لرزه می‌گویند که آنان هنوز به امکانات اولیه‌‌ی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج می‌برند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمده‌ترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک‌ از نهادهای بین‌المللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یک‌تن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زنده‌جان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی می‌کرد، براثر زمین‌لرزه‌های پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغض‌آلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمین‌لرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او می‌گوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمین‌لرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمین‌لرزه، وعده‌های زیادی به آنان داده شد، اما کم‌تر به این وعده‌ها عمل شد و به‌ همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. همچنین او از ساخت‌های که خانه‌های‌که برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانه‌هایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانه‌های خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیب‌دیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیب‌دیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه‌ گوهرشاد گفت: «نیم‌ساعت را با پای پیاده طی می‌کنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانه‌ها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بین‌المللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بی‌اساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکرده‌اند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانه‌هایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانواده‌های آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امداد‌‌‌رسان هیچ کمکی دریافت نکرده‌اند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیب‌دیدگان زمین‌لرزه در هرات «پشت کرده‌اند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشته‌ی خورشیدی ولسوالی زنده‌جان هرات شاهد زمین‌لرزه‌ای به شدت ۶.۳ درجه‌ی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمین‌لرزه‌های مشابه بار دیگر زنده‌جان و سایر ولسوالی‌های هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گسترده‌ای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بین‌المللی، در این زمین‌لرزه‌ها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمین‌لرزه‌ها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمین‌لرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیب‌دیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر داده‌اند، اما ظاهرا این کمک‌ها نتوانسته است نیازهای گسترده‌ی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیب‌پذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازه‌ترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمین‌لرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزله‌زده این ولایت با خطر مواجه‌ بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیش‌تر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیش‌تر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیب‌دیدگان زمین‌لرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستم‌های تامین آب آسیب‌دیده، بازسازی کلاس‌های درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیم‌های پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبت‌های بهداشتی دسترسی پیدا کرده‌اند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمی‌توانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستم‌های آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزله‌ها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»

محبوب ترین ها
8 ماه قبل

نشانه‌های کودکان با اعتماد به نفس پایین

7 ماه قبل

اُفتان و خیزان روزگار؛ روایتی از فقر در کابل

11 ماه قبل

آکادمی بیگم مکتب آنلاین و رایگان را برای دختران افغان راه‌اندازی کرد

8 ماه قبل

چگونه اعتماد به نفس را در کودکان تقویت کنیم؟

روایت

آدمی به چه زنده است!

آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم می‌کند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشته‌اند. انسان‌ها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمع‌ورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواسته‌های نفسانی خود لبیک؛ انسانیت‌مداری را در کام مرگ می‌کشاند از سویی هم کام‌جوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بی‌حد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد می‌کند. مگر یک انسان چقدر عمر می‌کنند که تمام توجه‌اش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطی‌ست که همواره بلانفع قدم بر نمی‌دارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را به‌صورت ناشناخته می‌پذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد  حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سخت‌ترین روش‌های ممکن آن‌را روی خود عملی می‌سازد. قابل یادآوری‌ست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسان‌ها به سرعت عمل می‌شود. نمونه‌های بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسان‌های اطراف ما مشاهده می‌شود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشده‌ایم و یا با چشم‌پوشی یا بی‌اهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوه‌های رفتاری انسان‌ها وابسته به نفس و طمع آن‌هاست و از سویی هم به نوعی قدرت‌نمایی خودگذری می‌کند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاری‌ست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد می‌کند؛ از قدیم گفته‌اند که هیچ گربه‌ای به رضای خداوند موش نمی‌گیرند. رفتار انسان‌های امروزی هم همانند همین ضرب‌االمثل شده‌اند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایه‌ای اصل، از آن‌ها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت می‌پندارد. خوش‌خیالی در انسان‌های زیردست یا ریزنقش همیشه مایه‌ای امید بوده و آن‌ها برای رسیدن به جای‌گاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواسته‌های افراد زبردست و نقش‌دار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجه‌ی منتج را با فرجام نیک می‌خواهد. آدمی‌است دیگر؛ دست به هر نوع تلاش می‌زند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعه‌ها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشم‌پوشی‌ها، از ارتباطات گرفته تا واکنش‌ها، از سهولت‌ها گرفته تا مشکلات، از خوبی‌ها تا بدی‌ها، از هم‌کاری‌ها تا یک‌سویی، از یک‌سویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم می‌کند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخم‌های ناشی از زحمات بی‌جا را در پی‌ داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خسته‌گی‌های که با توجیه‌های گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم می‌تواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راه‌های پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبله‌های ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همین‌ها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقش‌داری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیاده‌خواهی در انسان‌ها  بی‌داد می‌کند، حتی بزرگ‌بین‌ترین انسان‌ها و قابل صلاحیت‌ترین آن‌ها نیز در مقابل ‌ راه منفعت‌اندوزی سر به زیر بوده و چشم‌پوشی‌ها را به صلاح می‌داند. در انسان‌های ریزنقش یا بدون نقش چشم‌پوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیت‌داران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آن‌ها به دیده حقیر می‌نگرند ولی برای انسان‌های زمام‌دار این یک نوع حقارت است که چرا با داشته‌ها بزرگ‌نقشی خود به دیگران فخر می‌فروشند و در مقابل منفعت و کام‌جویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بی‌پذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمام‌داران جامعه کنونی و سردم‌داران بی‌ابهت؛ زندگی  در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه هم‌کاری‌های اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راه‌های زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راه‌های مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسان‌ها زندگی را در گروشان بگذارند و راه‌های آن‌را امتحان کنند. یک انسان نیک‌منش و سیره‌الطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافع‌العامه می‌بیند او همواره آزمون‌های خوبی را پشت سر می‌گذارد. زیرا انسان‌ وقتی وارد اجتماع می‌شود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه می‌اندیشد و این راهی است که عبور را از دشواری‌ها و بغرنح‌های سدگاه مسیر زندگی آسان می‌سازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازو‌های گوناگون مورد بازپرسی و حجم‌سنجی قرار می‌گیرد که این بسته‌گی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدم‌گونه باشد و گونه‌ای که بتوان از آن به نام‌نیکی و بهره‌های ارایه‌وی نام‌ برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسند‌های اجتماعی تابع کنش‌های است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بی‌ورزد، باید در مقابل کنش‌‌های اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنش‌های سزاوار و مرجع‌الاصل مورد تمجید و  تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دید‌گاه شان باشد. افهام‌ها و تفهیم‌ها به گونه‌ی شخصیتی انجام شود، تعاملات  و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بی‌ربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلی‌ها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند می‌سازد؛ اعجاب‌العجب است که واکنش‌های تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی می‌شود. شاید این واکنش‌ها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز

آدمی به چه زنده است!

آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم می‌کند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشته‌اند. انسان‌ها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمع‌ورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواسته‌های نفسانی خود لبیک؛ انسانیت‌مداری را در کام مرگ می‌کشاند از سویی هم کام‌جوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بی‌حد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد می‌کند. مگر یک انسان چقدر عمر می‌کنند که تمام توجه‌اش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطی‌ست که همواره بلانفع قدم بر نمی‌دارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را به‌صورت ناشناخته می‌پذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد  حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سخت‌ترین روش‌های ممکن آن‌را روی خود عملی می‌سازد. قابل یادآوری‌ست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسان‌ها به سرعت عمل می‌شود. نمونه‌های بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسان‌های اطراف ما مشاهده می‌شود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشده‌ایم و یا با چشم‌پوشی یا بی‌اهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوه‌های رفتاری انسان‌ها وابسته به نفس و طمع آن‌هاست و از سویی هم به نوعی قدرت‌نمایی خودگذری می‌کند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاری‌ست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد می‌کند؛ از قدیم گفته‌اند که هیچ گربه‌ای به رضای خداوند موش نمی‌گیرند. رفتار انسان‌های امروزی هم همانند همین ضرب‌االمثل شده‌اند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایه‌ای اصل، از آن‌ها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت می‌پندارد. خوش‌خیالی در انسان‌های زیردست یا ریزنقش همیشه مایه‌ای امید بوده و آن‌ها برای رسیدن به جای‌گاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواسته‌های افراد زبردست و نقش‌دار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجه‌ی منتج را با فرجام نیک می‌خواهد. آدمی‌است دیگر؛ دست به هر نوع تلاش می‌زند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعه‌ها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشم‌پوشی‌ها، از ارتباطات گرفته تا واکنش‌ها، از سهولت‌ها گرفته تا مشکلات، از خوبی‌ها تا بدی‌ها، از هم‌کاری‌ها تا یک‌سویی، از یک‌سویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم می‌کند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخم‌های ناشی از زحمات بی‌جا را در پی‌ داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خسته‌گی‌های که با توجیه‌های گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم می‌تواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راه‌های پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبله‌های ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همین‌ها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقش‌داری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیاده‌خواهی در انسان‌ها  بی‌داد می‌کند، حتی بزرگ‌بین‌ترین انسان‌ها و قابل صلاحیت‌ترین آن‌ها نیز در مقابل ‌ راه منفعت‌اندوزی سر به زیر بوده و چشم‌پوشی‌ها را به صلاح می‌داند. در انسان‌های ریزنقش یا بدون نقش چشم‌پوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیت‌داران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آن‌ها به دیده حقیر می‌نگرند ولی برای انسان‌های زمام‌دار این یک نوع حقارت است که چرا با داشته‌ها بزرگ‌نقشی خود به دیگران فخر می‌فروشند و در مقابل منفعت و کام‌جویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بی‌پذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمام‌داران جامعه کنونی و سردم‌داران بی‌ابهت؛ زندگی  در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه هم‌کاری‌های اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راه‌های زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راه‌های مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسان‌ها زندگی را در گروشان بگذارند و راه‌های آن‌را امتحان کنند. یک انسان نیک‌منش و سیره‌الطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافع‌العامه می‌بیند او همواره آزمون‌های خوبی را پشت سر می‌گذارد. زیرا انسان‌ وقتی وارد اجتماع می‌شود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه می‌اندیشد و این راهی است که عبور را از دشواری‌ها و بغرنح‌های سدگاه مسیر زندگی آسان می‌سازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازو‌های گوناگون مورد بازپرسی و حجم‌سنجی قرار می‌گیرد که این بسته‌گی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدم‌گونه باشد و گونه‌ای که بتوان از آن به نام‌نیکی و بهره‌های ارایه‌وی نام‌ برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسند‌های اجتماعی تابع کنش‌های است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بی‌ورزد، باید در مقابل کنش‌‌های اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنش‌های سزاوار و مرجع‌الاصل مورد تمجید و  تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دید‌گاه شان باشد. افهام‌ها و تفهیم‌ها به گونه‌ی شخصیتی انجام شود، تعاملات  و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بی‌ربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلی‌ها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند می‌سازد؛ اعجاب‌العجب است که واکنش‌های تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی می‌شود. شاید این واکنش‌ها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز

3 روز قبل
نان آخر؛ روایت مهاجری در دل بحران

عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبت‌نام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما می‌گویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامه‌ای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش می‌کنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب می‌روند و درس می‌خوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمی‌توانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانسته‌ام برایش مدرسه (مکتب)‌ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل می‌کنم. امشب می‌روم با دوست صحبت می‌کنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباس‌هایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگ‌تراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر می‌کنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که می‌گفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا این‌قدر نگران هستی؟» صادق نفس‌زنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبت‌اند. چند نفر از بچه‌ها از در پشتی فرار کرده‌اند، اما به نظر می‌رسد که به آن‌ها شک کرده‌اند. دو مأمور به سمت در پشتی رفته‌اند. من چه کنم؟ نمی‌توانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمی‌توانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آن‌ها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر می‌رسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی مانده‌ای. هیچ‌یک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگ‌تراشی کار کنند. همه می‌گویند کار سختی است و دستمزد بیشتری می‌خواهند. برای من هم به‌صرفه نیست. احساس می‌کنم دارم سکته می‌کنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آن‌ها می‌گویند چند نیروی خانم برای شما می‌فرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابه‌جا کنند. آن بنده‌های خدا نمی‌دانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثه‌ای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه می‌شود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «ان‌شاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویه‌حساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمی‌شود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمی‌دهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر می‌رسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست این‌قدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «می‌دانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی می‌کند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت می‌کند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر می‌کنم نانوایی‌های که می‌توانید از آن‌ها نان بخرید را مشخص کرده‌اند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راه‌حلی هم برای ما می‌نوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نان‌ها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمی‌دانست با این‌همه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست می‌شود.» نویسنده: نرگس حسینی

2 هفته قبل
سالروز سیاه؛ روایتی از کابوس حقیقی دختران افغانستان

ابر‌های سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک می‌بارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوش‌هایم دیگر قادر‌ به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار می‌کنند. مقصد مشخص نیست. عده‌ای هجوم برده‌اند به سمت پرنده‌های فلزی(هواپیما)، جوی‌های آب‌ حالا پر از خون شده‌اند، چشم‌هایم دیگر‌به جای ماشین‌ها، مرده‌ها را می‌بیند، انگار زامبی‌ها‌ جهان را تصرف کرده اند. چشم باز می‌کنم و بازهم کابوس! پیشانی‌ام را عرق خیس کرده‌. وجودم دارد می‌لرزد. نمی‌دانم چه زمانی این کابوس‌ها دست از سرم بر می‌دارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا‌ کم‌کم تبدیل شده به کابوس. کابوس‌های نابه‌هنگامی‌که هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه می‌کنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوس‌ها رفیق هر شب من شده‌ اند. روزها خاموش وشب‌ها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریه‌ای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند می‌شوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرق‌ام می‌کشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون می‌روم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت‌ برگشته‌ام که از زور بغض و گریه به خودش می‌لرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان ‌کردند و به سرعت برق ‌و‌باد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِ‌چاه بلند می‌شد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی ‌که چشمانش غمگین‌تر از همیشه بود، بین هق‌هق‌هایش گفت که برگه‌ی ‌امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمی‌چرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا می‌دانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمی‌خواهد که به این‌زودی‌ها از کلاس شش فارغ‌ شود. او هنوز می‌خواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز  ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفی‌هایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا می‌فهمم که چطور این درد وجودش را مک می‌زند. با دیدن او لحظه‌ای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوه‌گین‌شان را به خاطر دارم. سر‌شان  را از زمین بر نمی‌داشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما می‌دزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمی‌خواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که‌ به ما فرستاده شده است، نمی‌توانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامه‌ی حرف‌هایش را نشنیدم. تا جایی که یادم می‌آید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که ‌کُند است، می‌برد. آن لحظه حتی نفس‌هایم مرا یاری نمی‌کردند، تمام آنچه می‌شنیدم صدای گریه و زاری هم‌کلاسی‌هایم بود. ضجه‌های شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمی‌گردم. خواهرم اسمم را صدا می‌کند و حالم را می‌پرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونه‌هایش مانده، می‌پرسد امروز را یادت است؟ به او می‌گویم مگر انسان می‌تواند روزی که‌ روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال می‌شود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست‌ که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیست‌که دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال می‌شود که کتابچه‌هایم خاک زده اند، قلم‌هایم کلمه‌ای ننوشته‌اند و درس‌هایی که ماه‌ها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد برده‌ام. در این سه سال باختم تک تک داشته‌هایم را، گاهی فکر می‌کنم همه یک شبه بیمار شده‌ایم. روح و روان‌مان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی می‌بود تا دردها و بغض‌هایی که در گلوی‌مان باقی مانده است را به او بگوییم. حرف‌هایی که روح و جسم‌مان را دارد ذره ذره می‌خورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال‌ هزار بار مرده و زنده شده‌ام، اگر‌ تمام جهان را ببخشم، اما آن‌هایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بی‌ارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانی‌ام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آن‌ها آن حقوقی را از من گرفته‌اند و دردهایی را طی این مدت به من داده‌اند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن

2 ماه قبل
روایت یک زندگی؛ نگاره شاهین از افغانستان تا المپیک ۲۰۲۴ پاریس

ماجرا از کلاس ۳۰ دقیقه‌‌ای کاراته در بالکن خانه‌شان در پیشاور پاکستان شروع شد. آن زمان نگاره شاهین، پناهنده المپیکی یازده ساله بود و بیشتر مدت عمر کوتاهش در پناهندگی و مهاجرت گذشته بود. نگاره در سال ۱۹۹۳ میلادی وقتی نوزاد بود همراه با والدینش از کشورشان افغانستان گریختند. مادرش دو روز و دو شب در گذر از کوه‌ها و گردنه‌‌ها او را در آغوش گرفته بود. او برای پرداختن به ورزش مورد‌علاقه‌اش، از اولین و آخرین کلاس کاراته تا حضور در رقابت‌های جودوی المپیک به عنوان عضو تیم پناهندگان المپیک ناچار به عبور از موانع فراوانی بوده است. از سال ۲۰۲۲ میلادی به این طرف، این ورزشکار ۳۱ ساله در تورنتو-کانادا زندگی می‌کند و آموزش می‌بیند. نگاره شاهین که دوران تحصیل خود را در پاکستان گذرانده و در مسیر رفت‌و‌آمد خود به مکتب پناهندگان ناچار بود اذیت و آزار مردان و قلدری‌ و زورگویی‌های همسالانش را تحمل کند. در مطلبی که در مجله لایف تورنتو-کانادا منتشر شده است، او می‌گوید: «روزی مردی مسن مزاحم من و خواهرم شد. او بر سر من فریاد کشید و مرا روی زمین هل داد. دلم می‌خواست با مشت او را بزنم اما نمی‌دانستم چطور می‌توانم این کار را بکنم». مادرش به او گفت که باید یاد بگیرد از خودش دفاع کند. مکتبی که می‌رفت چه در برنامه‌های رسمی و چه در برنامه‌های فوق‌برنامه آموزش فنون رزمی نداشت. نگاره از طریق اقوام دور خود از وجود مربی کاراته در نزدیکی مکتب خبردار می‌شود. مربی مرد نمی‌توانست در آموزشگاه به او آموزش بدهد اما می‌توانست به خانه او بیاید. چیزی نگذشت که نگاره توانست در بالکن خانه خاله‌اش تمرین را شروع کند. نگاره می‌گوید:«مادرم گفت این فضا را خانواده می‌تواند در اختیار تو بگذارد و تو باید تا جایی‌که می‌توانی از آن استفاده کنی.» کمی بعد نگاره شاهین در رقابت‌های محلی کاراته شرکت کرد. مربی او شور و اشتیاق و مهارت او را به خوبی دریافته بود و به او پیشنهاد کرد در مسابقات جودو شرکت کند. «اولین مربی من گفت تا زمین نخوری بلند شدن را یاد نمی‌گیری. این توصیه در دوران کودکی به من انگیزه فراوانی داد». او همچنین خاطره تماشای مسابقات کشتی حرفه‌ای آمریکا را در دوران کودکی همراه با پدرش که از علاقمندان ورزش کشتی بود به یاد دارد. جودو به او اعتماد‌به‌نفس داد تا خودش را پیدا کند و با وجود همه رنج و سختی‌های آوارگی و پناهندگی بتواند از زندگی لذت ببرد. همچنین شکبه خبری بی‌بی‌سی نوشته است که مربی‌های نگاره شاهین کم‌کم متوجه مهارت او می‌شدند. او به جایی رسید که همراه با تیم ملی جودو پاکستان آموزش دید اما به دلیل نداشتن گذرنامه پاکستانی نتوانست همراه با آنها در مسابقات شرکت کند. در سال ۲۰۱۴ نگاره شاهین به افغانستان بازگشت و در دانشگاه آمریکایی کابل در رشته علوم سیاسی و مدیریت دولتی تحصیل کرد. عکس‌: شبکه‌های اجتماعی او با تیم ملی افغانستان هم تمرین کرد و مردان هم‌تیم از حضور او استقبال کردند. در مجله لایف تورنتو آمده است:«در هنگام تمرین ما مثل خانواده بودیم و آنها با من مانند خواهرشان رفتار می‌کردند». او به تمرین و مسابقه ادامه داد و به عنوان ورزشکار زن در افغانستان مورد توجه فراوان قرار گرفت که تا حدودی ناخواسته هم بود. او به بی‌بی‌سی می‌گوید: «من با خشونت‌های سایبری بی‌حد و اندازه‌ای رو‌به‌رو شدم. این خشونت‌ها مدتی بعد به آزار و اذیت واقعی تبدیل شد». او می‌گوید: «چندین بار خودرو‌ها دنبال ما کردند. یک بار قوطی‌ نوشابه به طرف مادرم پرتاب کردند که با مهارت توانستم او را نجات دهم». در اولین مسابقه در المپیک توکیو نگاره شاهین دچار آسیب‌دیدگی شانه شد. در سال ۲۰۱۸ او کشور زادگاهش را ترک کرد. او می‌گوید: «همیشه می‌گویم من برای بار دوم آواره شدم». او برای ادامه تحصیلات در رشته کارآفرینی و تجارت بین‌المللی به روسیه رفت. برخلاف استقبال در تمرینات افغانستان او نتوانست گروه مناسبی برای تمرین در روسیه پیدا کند. یک سال به تنهایی تمرین کرد که آن را تلخ‌ترین دوران ورزشی خود می‌نامد. در سال ۲۰۱۹ با یکی از اعضای فدراسیون بین‌المللی جودو ملاقات کرد که به او پیشنهاد داد وارد تیم پناهندگان المپیک شود. او صلاحیت شرکت در بازی‌های المپیک ۲۰۲۰ توکیو را کسب کرد، اما به دلیل آسیب‌دیدگی شانه در اولین مسابقه از دور مسابقات خارج شد. تا اینکه تحصیلاتش را در روسیه تمام کرد و در همان زمان وضعیت افغانستان به‌شدت وخیم شده بود. نگاره می‌گوید:«من گیر افتاده بودم.» او به پاکستان باز‌می‌گردد اما از ترس جانش بیشتر اوقات در خانه می‌ماند. او به دلیل عدم رعایت حجاب در مسابقات مورد حملات و انتقاد‌های شدیدی قرار گرفت که باعث شد در مورد گام‌‌های بعدی‌اش بیشتر فکر کند. در این زمان بود که به کمک بنیاد المپیک پناهندگان و آژانس پناهندگان سازمان ملل امکان زندگی و آموزش در کانادا برای او فراهم شد. نگاره شاهین برای ادامه تحصیل در رشته توسعه بین‌الملل در تورنتو پذیرفته شد. عکس: شبکه‌های اجتماعی سپتامبر ۲۰۲۲ به کانادا رسید. لحظه‌ای تلخ و شیرین برای ورزشکاری که در جستجوی ثبات و آرامش سه کشور گوناگون را آزموده است. در این شهر کانادا بود که زندگی ورزشی او در رشته جودو جان تازه‌ای گرفت. در پاریس او یکی از ۳۷ ورزشکاری است که در تیم پناهندگان بازی می‌کند. تیمی که نگاره شاهین به حضور در آن افتخار می‌کند. نگاره امروز (شنبه، ۲۰ اسد) قرار است یک بار دیگر روی تشک بیاید و به نمایندگی از تیم پناهندگان برای اولین بار در مسابقه مختلط شرکت ‌کند. او پیش از مسابقات به فدراسیون بین‌المللی جودو گفت: «مسابقات تیمی هیجان بیشتری دارد، چون من همیشه به هم‌تیمی‌هایم نگاه می‌کنم و نمی‌توانم بگذارم آنها شکست بخورند به همین دلیل برای همه آنها مبارزه می‌کنم.» پس از بازی‌ها نگاره شاهین تصمیم دارد کانادا را خانه خود اعلام کند. او اکنون اقامت دائم کانادا را دریافت کرده است و امیدوار است روزی بتواند یار و مدد‌رسان پناهندگانی مانند خودش باشد. مادر و پدر او هنوز پاکستان هستند و از اینکه او توانسته رؤیای حضور در المپیک را تحقق بخشد شادمان هستند. او می‌گوید در سخت‌ترین دوران‌ها متکی به حمایت و پشتیبانی خانواده‌اش بوده است. «خواهرم همیشه می‌گفت من اطمینان دارم که تو سرانجام روزی به هدفت می‌رسی و همه این روزهای سخت تبدیل به خاطره می‌شود و می‌توانی به آنها بخندی.» «و حالا زمانی است که می‌توانم به هر آنچه از سر گذراندم بخندم.»

2 ماه قبل
مجرم‌های بی‌گناه؛ روایتی از یک دانش‌آموز دختر افغان

ر‌و به روی آیینه اتاقم ایستاده بودم و خود را در آن می‌دیدم. آه که چقدر تغییر کرده بودم. وجودم پر بود از نگرانی، ترس و اضطراب. لباس سیاه و روسری سفیدم را پوشیدم و زورکی چهره‌ام را مهمان لبخندی کردم و با گرفتن کیف مکتبم، از اتاق بیرون شدم. مادرم همینکه مرا دید گفت دخترم اما… حرفش را قطع کردم و گفتم مادر لطفا مثبت فکر کنید. چرا باید مکاتب را مسدود کنند؟ و تاکید کردم که وقتی من نتوانم درس بخوانم، چه کسی در آینده پزشک خواهد شد؟ اگر کودکان و زنان بیمار شوند، چه کسی آنان را درمان خواهد کرد؟ اگر من نتوانم درس بخوانم چه کسی خواهد بود که برای کودکان آموزش بدهد و برای آبادانی کشور تلاش کند؟ نگاه غمگین مادرم را می‌فهمیدم. آهی کشید و گفت: «دخترم خودت هم که می‌دانی که مکاتب کابل و دیگر ولایات مسدود است. فقط در سراسر کشور تنها ولایت بلخ مکاتبش باز است. در شهر هم چند روزی است آوازه شده که مکاتب اینجا هم بسته می‌شود.» به مادرم گفتم فکر نکنم که مکاتب بسته شود. تاکید کردم که موضوع مکاتب کابل و دیگر ولایات هم تا امر ثانی بسته است و من دعا می‌کنم تا زود مکاتب به روی آن‌ها باز شود. با تمام شدن این حرف‌ها، فورا از خانه بیرون شدم زیرا دیگر نمی‌توانستم با حرف‌هایی که خودم هم باورش نداشتم، بیش از این مادرم را بازی دهم. شاید هم نمی‌توانستم اشک‌هاب حلقه بسته در چشمانم را بیش از این نگه دارم. در جاده‌ها قدم می‌زدم مانند پرنده‌ای که لانه‌اش خراب شده و نمی‌داند کجا برود و چه کار کند. افکار منفی در مغزم هجوم آورده بودند. با خود می‌گفتم اگر وقعا مکاتب بسته شوند، من چه کنم؟ نکند دیگر نتوانم درس بخوانم. به سمت خانه دوست صمیمی‌ام خدیجه، رفتم. قرار بود با او به مکتب بروم. هنگامی که به خانه‌ی آن‌ها رسیدم و خدیجه دروازه را باز کرد، از ناراحتی چهره‌ی خدیجه شوکه شدم. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ برایم تعدریف کرد که کل شب گذشته را نخوابیده و گریه کرده است. نگرانی من هر لحظه بیشتر شد و مجددا از او پرسیدم که چه شده؟ به گریه افتاد و خود را در آغوش من انداخت. در تمام این سال‌ها از خدیجه، جز خنده و شوخی و شادی چیزی ندیده بودم و او اکنون اینگونه زار زار گریه می‌کرد. گریه‌هایش به قلبم مانند خنجری اصابت می‌کرد و قلبم را به درد می‎‌آورد. کمی که آرام‌تر شد گفت برادرم زکی، را افراد حکومت فعلی با خود بردند. متعجب پرسیدم مگر کاری کرده بود؟ با گریه گفت: « به دلیل اینکه ما پنجشیری هستیم. حالا مشخص نیست که ما را هم می‌برند یا نه؟» گوش‌هایم سوت کشیدند. پنجشیری بود و او را برده بودند. این دیگر چه جرمی بود که باید اینگونه تقاصش را بدهند؟ دیگر هیچ واژه‌ای به زبانم نمی‌آمد. انگار لال شده بودم. دقایقی در سکوت به گریه‌های از سر گرفته‌ی خدیجه گوش دادم و او ادامه داد: «می‌دانی مادرم از دیشب اصلا حالی خوبی ندارد. بالای پدرش هم حمله قلبی آمد و فعلا در شفاخانه است و باید بروم پیش پدرم.» اشک‌هایش را پاک کرد تا مادرش نبیند. از من پرسید که برای چه به خانه‌ی آن‌ها آمده‌ام؟ در پاسخ گفتم که می‌خواستم امروز مکتب برویم و برگه‌های امتحان را بگیریم. خدیجه گفت نمی‌داند اما شنیده بود که گویا مکاتب اینجا هم بسته می‌شود. در برابر حرف‌هایش حرفی نداشتم. خدیجه دست‌های مرا گرفت و با نگرانی پرسید که در صورت بدتر شدن وضعیت چه کنیم؟ هنوز پاسخ این سوالش را نداده بودم که گفت: «از کاکایم شنیدم که می‌گویند حکومت فعلی پنجشیری‌ها را به جرم  پنجشیری بودن، می‌کشند. اگر برادرم را چیزی شود من و فامیلم می‌میریم.» در جواب نگرانی‌هایش گفتم خدا نکند و این اتفاق نمی‌افتد. در دلم نگران همه چیز بودم. کاش می‌توانستم خدیجه را واقعا آرام کنم. اما هیچ حرفی برای آرام کردنش نداشتم. او پر از حرف بود و دلش بیش از این‌ها می‌خواست گریه کند. حق داشت. آخر پنجشیری بودن هم شد جرم؟ با خدا حافظی از خانه آن‌ها بیرون شدم. وجودم می‌لرزید. در گودالی  از حرف‌ها غرق شده بودم. دیگر حتی مسیری که می‌رفتم  را نمی‌دانستم. فقط سرگردان در جاده‌ها قدم می‌زدم. مردی از کنارم عبور کرد. صدایش را شنیدم که گفت: «این را ببین! چقدر بی‌شرم است و هنوز شرم ندارد از خانه بیر‌ون شده. فقط باید این زن‌ها را گرفت و زنده زنده آتش زد.» با شنیدن حرف‌های آن مرد در درونم یک بار دیگر مردم. با خود گفنم مگر زن بودن جرم است؟ آخر چرا جرم‌ها تغییر کرده اند؟ مگر ما در چه زمانه‌ای داریم زندگی می‌کنیم؟ به مکتب‌مان رسیدم. در حویلی مکتب دختران نشسته بودند. همه ماتم گرفته بودند. نگران شدم و نزد یکی از دختران رفتم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ برایم گفت دیگر نمی‌توانیم مکتب بیاییم. پرسیدم چرا؟ در پاسخ گفت بر اساس فرمان حکومت فعلی دختران تا امر ثانی دیگر نمی‌توانند به مکتب بروند. حس کردم  قلبم از حرکت باز ماند. انگار عقربه‌های ساعت دیگر کار نمی‌کردند و زمان ایستاده بود. با خود گفتم یعنی همین قدر آسان؟ با یک امر ثانی زندگی من و صدها دختر دیگر برباد شد؟ همینقدر آتش زدن رویاهای‌مان آسان است؟ با گریه به سمت اتاق مدیر مکتب‌مان دویدم. در مسیر راه چند بار زمین افتادم و دوباره بلند شدم. نمی‌دانم چرا آن روز مسیر اتاق مدیر مکتب‌مان ایتقدر دور شده بود. چرا نمی‌رسیدم؟ علیمه، اول نمره صنف‌مان در گوشه‌ای از دهلیز نشسته بود. من را که دید فورا به سمتم آمد. گریه‌هایم ثانیه به ثانیه بلندتر می‌شد. تا اینکه صدایم تمام دهلیز را گرفت. خواستم به سمت اتاق مدیر مکتب‌مان بروم که علیمه مرا نگذاشت. با صدای بلندی گفتم ولم کن علیمه. می‌خواهم از خود مدیرمان بپرسم. او با صدای پر از بغضی گفت: «زینب مگر مدیر چی می‌تواند؟ او مسوول است تا امر را اطاعت کند.» این حجم از درد دیگر برایم قابل تحمل نبود. روی زمین نشستم و گریه کردم. این امر ثانی دیگر چه چیزی بود که چون بختک افتاد روی زندگی ما. همین است مسلمانی؟ در کجای از قرآن گفته که زنان درس نخوانند؟ به کدام حدیث آمده است؟ چرا تحصیل نکنیم؟ کشور را گرفتند، مردم را کشتند، نظامی‌ها را با بدترین شکل ممکن در محکمه‌های صحرایی به قتل رساندند، زنان را از جامعه جدا کردند، با ما چرا؟ ما دختران مکتبی دیگر چه گناهی داشتیم؟ اصلا کل کشور را یکباره آتش بزنید تا حداقل یک بار بمیریم. همه با حرف‌هایم گریه می‌کردند که مدیر‌مان از اتاقش بیرون شد و من فورا بلند شدم و با گریه گفتم مدیر صاحب! چشم‌هایش مانند کاسه‌ای از خون بود. مشخص بود که او نیز به حال ما گریه کرده است. برایم گفت: «دخترم کاش کاری از دست من بر می‌آمد اما نمی‌توانم و چاره‌ای جز اطاعت نداریم. شما گناهی ندارید. ما همه هیچ گناهی نداریم. ما فقط قربانی این هجوم شدیم. شاید یک ماه بعد، شاید یک سال بعد مکاتب باز شود ...» من حرفش را ادامه دادم و گفتم شاید دیگر هرگز نتوانیم به مکتب بیاییم. از همان روز، من دیگر به مکتب نرفته‌ام .همان روز، رویای اینکه روزی یک پزشک شوم و صادقانه به کشورم خدمت کنم در دلم ماند. بهتر بود من را به دار می‌زدند اما مکتبم را بسته نمی‌کردند. بهتر بود زنده زنده می‌سوختم اما شاهد تباه شدن کشورم نمی‌بودم. ای کاش می‌توانستم کاری انجام دهم. ای کاش می‌توانستم کشورم را آزاد کنم. احساس می‌کنم در اوج جوانی پیر شده‌ام. آن‌ها باعث شدند من در ۱۷ سالگی هر روز شاهد مرگ آرزوهایم باشم و بمیرم. چه زمانی قرار است این حال‌مان تغییر کند؟ چرا کسی صدای‌مان را نمی‌شنود؟ نویسنده: ماه نور روشن

4 ماه قبل
دانش و فناوری

کره زمین مدتی کوتاه دو «ماه» خواهد داشت

پاییز امسال، آماده یک پدیده غیرمنتظره کیهانی باشید، آن‌طور که دانشمندان می‌گویند کره زمین قرار است ماه دومی پیدا کند. یک سیارک قرار است در دام نیروی گرانش کره زمین بیفتد و به‌طور موقت، به ماه دوم کوچکی برای کره زمین تبدیل شود. این مهمان کیهانی از (یک‌شنبه، ۲۹ ماه سپتامبر/ ۸ میزان) دو ماه مهمان کره زمین بوده و بعد از مدار نیروی گرانش زمین بیرون خواهد رفت. متأسفانه این ماه دوم بسیار کوچک و کم‌ نور است و نمی‌توان آن را دید. مگر اینکه تلسکوپ حرفه‌ای در دسترس باشد. این سیارک را اولین بار سامانه هشدار برخورد زمینی ناسا به نام اطلس در هفتم ماه اوت ردیابی کرد. دانشمندان مسیر آن را در تحقیقی در بخش مطالعات انجمن ستاره‌شناسی آمریکا منتشر کردند. این سیارک، که دانشمندان آن را پی‌تی‌اس ۲۰۲۴ می‌نامند، از کمربند سیارک آرجونا می‌آید و حاوی سنگ‌هایی است که مداری مشابه با مدار زمین را دنبال می‌کنند. در مجموعه چهار قسمتی «اسطوره تختی» از زندگی شخصی، ورزشی و اجتماعی غلامرضا تختی می‌شنویم. گاهی بعضی از این سیارک‌ها تقریباً به زمین نزدیک می‌شوند و به فاصله ۲.۸ میلیون مایل (۴.۵ میلیون کیلومتر) از کره زمین می‌رسند. آن‌طور که محققان می‌گویند اگر سیارکی مانند این با سرعتی نسبتاً آرام، حدود ۲۲۰۰ مایل در ساعت (۳۴۵۰ کیلومتر در ساعت) حرکت کند، نیروی گرانشی کره زمین می‌تواند بر آن تأثیر زیادی بگذارد و حتی مدتی کوتاه آن را به تله بیندازد. این دقیقاً وضعیتی‌ایست که قرار است پیش بیاید. این سیارک کوچک از همین آخر هفته، حدود دو ماه در مدار کره زمین خواهد بود. جنیفر میلارد، ستاره‌شناس و مجری مجموعه پادکست‌های ستاره‌شناسی، فوق‌العاده به بی‌بی‌سی گفت این سیارک ۲۹ ماه سپتامبر وارد مدار کره زمین خواهد شد و آن‌طور که پیش‌بینی‌شده در ۲۵ نوامبر (۵ آذر) آن را ترک خواهد کرد. او می‌گوید: «این سیارک قرار نیست دور کامل دور سیاره ما بزند، بلکه تنها مسیر مدارش تغییر خواهد کرد و با نیروی کره زمین مسیرش کمی پیچ خواهد خورد و بعد از مدتی به مسیر خوش خودش ادامه خواهد داد.» این سیارک حدوداً ۱۰ متر طول دارد که در مقایسه کره ماه، که قطری حدود ۳۴۷۴ کیلومتری دارد، واقعاً ناچیز است. این سیارک چون از صخره‌های بی‌رنگ وبی انعکاس ساخته‌ شده است برای مردم روی زمین قابل‌ دیدن نیست حتی اگر از دوربین چشمی یا تلسکوپ خانگی استفاده کنند. خانم میلارد می‌گوید: «تلسکوپ‌های حرفه‌ای می‌توانند آن را نشان بدهند. احتمالاً تصاویر زیادی از این سیارک در اینترنت خواهید دید که مثل نقطه‌ای کوچک بهدسرعت از جلوی ستاره‌های عبور می‌کند.» ماه‌های کوچک قبل از این هم ردگیری‌شده بودند و تصور بر این است که ما متوجه بسیاری از آن‌ها نشده‌ایم. بعضی از آن‌ها برای دیدار مجدد باز می‌گردند. سیارک ان‌ایکس یک ۲۰۲۲ یک بار در سال ۱۹۸۱ و بار دیگر در سال ۲۰۲۲ به ماه دوم زمین تبدیل شد. برای همین، اگر این بار نتوانستید پی‌تی‌اس ۲۰۲۴ را ببینید، نگران نباشید. دانشمندان پیش‌بینی کرده‌اند این سیارک هم‌بار دیگر، ۳۱ سال دیگر، در سال ۲۰۵۵ به دیدار زمین خواهد آمد. جنیفر میلارد می‌گوید: «این نشان می‌دهد منظومه شمسی چقدر شلوغ است و چقدر در آن سیارک‌ها و اجرام مختلف وجود دارند که ما بسیاری از آن‌ها را هنوز کشف‌شان نکرده‌ایم. این سیارک تازه امسال کشف‌ شده است.» او ادامه می‌دهد: «ده‌ها هزار یا شاید صدها هزار جسم مختلف آسمانی وجود دارند که آن‌ها را کشف نکرده‌ایم. این نشان می‌دهد چقدر رصد دائمی آسمان شب و پیدا کردن آن‌ها اهمیت دارد.»

زن و بهداشت

آسم (Asthma)

آسم یک بیماری ریوی است که راه‌های هوایی شما باریک و متورم می‌شوند و ممکن است توسط مخاط اضافی مسدود شوند. این وضعیت می‌تواند منجر به مشکلات جدی تنفسی شود و در موارد حاد، حملات آسم را به دنبال داشته باشد. آسم به‌عنوان یکی از شایع‌ترین بیماری‌های تنفسی، بر کیفیت زندگی بسیاری از افراد در سراسر جهان تأثیر می‌گذارد. در مواردی که آسم شدید باشد، این بیماری می‌تواند فعالیت‌های روزمره فرد را محدود کند و نیاز به مراقبت‌های پزشکی منظم داشته باشد. آسم چیست؟ آسم، که به آن آسم برونش نیز گفته می‌شود، بیماری‌ای است که ریه‌های شما را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به‌عنوان یک بیماری مزمن شناخته می‌شود. این بدان معناست که آسم به‌طور دائمی در بدن باقی می‌ماند و هیچ درمان قطعی برای آن وجود ندارد. افراد مبتلا به آسم باید به‌طور مداوم و منظم به مدیریت این بیماری بپردازند تا از وقوع حملات جلوگیری کنند. در صورتی که آسم به‌درستی کنترل نشود، ممکن است علائم آن به‌مرور زمان تشدید شود. این بیماری می‌تواند باعث شود فرد نتواند به‌راحتی تنفس کند و در برخی موارد ممکن است فعالیت‌های روزمره فرد را محدود کند. حمله آسم چیست؟ هنگامی که به‌طور طبیعی نفس می‌کشید، ماهیچه‌های اطراف راه‌های هوایی شما شل هستند و به هوا اجازه می‌دهند به‌راحتی از طریق ریه‌ها عبور کند. اما در طول حمله آسم، سه تغییر عمده در بدن رخ می‌دهد که این فرآیند طبیعی را مختل می‌کند. این تغییرات شامل: برونکواسپاسم: ماهیچه‌های اطراف راه‌های هوایی منقبض می‌شوند که منجر به باریک شدن راه‌های هوایی می‌شود. این امر باعث می‌شود هوا نتواند به‌راحتی جریان یابد. التهاب: پوشش داخلی مجاری تنفسی شما متورم می‌شود که این تورم اجازه نمی‌دهد هوای زیادی به ریه‌ها وارد یا از آن خارج شود. در واقع، التهاب باعث می‌شود که راه‌های هوایی باریک‌تر و تنفس سخت‌تر شود. تولید مخاط: بدن در واکنش به حمله آسم، مخاط بیشتری تولید می‌کند که باعث مسدود شدن مجاری تنفسی می‌شود. حمله آسم می‌تواند باعث مشکلات تنفسی شدید شود و اگر به‌درستی مدیریت نشود، ممکن است منجر به عوارض جدی‌تر گردد. علائم حمله آسم ممکن است شامل خس‌خس سینه، سرفه، و تنگی نفس باشد. خس‌خس صدایی است که در اثر باریک شدن راه‌های هوایی ایجاد می‌شود. حمله آسم را گاهی «تشدید» یا «شعله‌ور شدن» آسم می‌نامند، اصطلاحی که نشان‌دهنده وخیم شدن وضعیت آسم شما است. چه انواعی از آسم وجود دارد؟ آسم بر اساس علت بروز و شدت علائم به انواع مختلفی تقسیم می‌شود. پزشکان برای شناسایی آسم از دسته‌بندی‌های زیر استفاده می‌کنند: آسم متناوب: این نوع آسم به‌صورت دوره‌ای بروز می‌کند و علائم آن به‌طور کامل بین دوره‌ها از بین می‌رود. افراد مبتلا به این نوع آسم ممکن است در زمان‌هایی که علائم ندارند، احساس طبیعی داشته باشند. آسم پایدار: آسم پایدار یا مداوم، به این معناست که فرد مبتلا در بیشتر زمان‌ها علائم آسم را تجربه می‌کند. شدت علائم می‌تواند از خفیف تا شدید متغیر باشد و پزشکان شدت آسم را بر اساس تعداد دفعات بروز علائم و تأثیر آن‌ها بر زندگی روزمره تعیین می‌کنند. آسم به دلایل متعددی رخ می‌دهد آسم ممکن است به دلایل مختلفی ایجاد شود و پزشکان به‌طور کلی آسم را به دو دسته آلرژیک و غیر آلرژیک تقسیم می‌کنند: آسم آلرژیک: آلرژن‌ها (عوامل ایجاد آلرژی) مانند گرده گل‌ها، گرد و غبار، ذرات هوا، مواد شیمیایی و موی حیوانات خانگی می‌توانند باعث تحریک راه‌های هوایی و حمله آسم شوند. آسم غیر آلرژیک: عوامل خارجی مانند تغییرات دمای هوا، استرس، ورزش شدید و برخی بیماری‌ها نیز ممکن است منجر به تشدید علائم آسم شوند. آسم همچنین می‌تواند بر اساس زمان شروع آن به دو دسته تقسیم شود: آغاز آسم در بزرگسالی: این نوع آسم بعد از 18 سالگی بروز می‌کند و ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد. آسم کودکان: این نوع آسم اغلب در سنین پایین شروع می‌شود و می‌تواند در نوزادان و کودکان خردسال دیده شود. کودکان مبتلا به آسم نیازمند مراقبت‌های ویژه و منظم پزشکی هستند. آسم ناشی از فعالیت‌های خاص آسم ممکن است در شرایط خاصی بروز کند، از جمله: آسم ناشی از ورزش: این نوع آسم با ورزش و فعالیت‌های بدنی شدید ایجاد می‌شود. علائم معمولاً بلافاصله پس از فعالیت بدنی ظاهر می‌شوند و ممکن است شامل تنگی نفس و سرفه باشند. آسم شغلی: افرادی که در محیط‌های کاری خاصی قرار دارند، ممکن است به این نوع آسم مبتلا شوند. کار در اطراف مواد شیمیایی یا صنعتی، به‌ویژه در محیط‌هایی با آلودگی بالا، می‌تواند آسم را تحریک کند. چه کسانی ممکن است به آسم مبتلا شوند؟ آسم ممکن است در هر سنی بروز کند و هیچ محدودیت سنی خاصی برای ابتلا به آن وجود ندارد. با این حال، برخی افراد به‌ویژه افرادی که سابقه خانوادگی آلرژی دارند یا در معرض عوامل محیطی مانند دود سیگار قرار دارند، در معرض خطر بیشتری هستند. کودکان خردسال و نوزادانی که سیستم ایمنی ضعیف‌تری دارند، ممکن است بیش از دیگران تحت تأثیر آسم قرار بگیرند. چه چیزی باعث آسم می‌شود؟ هنوز علت دقیق بروز آسم به‌طور کامل مشخص نشده است، اما برخی عوامل ممکن است خطر ابتلا به آن را افزایش دهند. این عوامل شامل: آلرژی‌ها: افرادی که به آلرژن‌های مختلف حساسیت دارند، بیشتر در معرض خطر ابتلا به آسم هستند. عوامل محیطی: قرار گرفتن در معرض آلاینده‌های هوا، دود سیگار و بخارات سمی می‌تواند خطر بروز آسم را افزایش دهد. عوامل ژنتیکی: اگر سابقه خانوادگی آسم یا سایر بیماری‌های آلرژیک در خانواده شما وجود داشته باشد، احتمال ابتلای شما به آسم بیشتر است. محرک‌های رایج حمله آسم چیست؟ محرک‌های حمله آسم ممکن است برای هر فرد متفاوت باشد، اما برخی محرک‌های رایج عبارتند از: آلودگی هوا: دود خودروها، آلاینده‌های صنعتی و دود آتش‌سوزی می‌تواند باعث تحریک مجاری تنفسی و بروز حمله آسم شود. کنه‌های گرد و غبار: این حشرات کوچک که در خانه‌ها یافت می‌شوند، می‌توانند برای افراد حساس به آن‌ها، محرک باشند. حیوانات خانگی: شوره حیوانات خانگی ممکن است باعث تحریک راه‌های هوایی و حمله آسم شود. ورزش شدید: فعالیت‌های ورزشی شدید می‌تواند باعث تنگی نفس و حمله آسم در برخی افراد شود. بوهای قوی: بوهای شدید مانند بوی رنگ، مواد شیمیایی و محصولات تمیزکننده می‌تواند باعث تشدید علائم آسم شود. علائم و نشانه‌های آسم علائم آسم ممکن است شامل موارد زیر باشد: تنگی نفس سرفه‌های مکرر (به‌ویژه در شب) خس‌خس سینه سفتی قفسه سینه یا احساس فشار تشخیص و آزمایشات آسم پزشکان برای تشخیص آسم، سابقه پزشکی شما را بررسی می‌کنند و ممکن است آزمایشات مختلفی برای ارزیابی دقیق‌تر وضعیت شما تجویز کنند. این آزمایشات ممکن است شامل رادیوگرافی قفسه سینه، آزمایش خون، یا آزمایش پوست برای تشخیص حساسیت‌های احتمالی باشد. همچنین ممکن است پزشک از تست‌های عملکرد ریوی برای اندازه‌گیری میزان جریان هوا در ریه‌ها استفاده کند. مدیریت و درمان آسم مدیریت آسم شامل استفاده از داروها برای کنترل علائم است. برخی از این داروها عبارتند از: برونکودیلاتورها: برای باز کردن راه‌های هوایی. داروهای ضدالتهاب: برای کاهش التهاب. درمان بیولوژیکی آسم: بسته به شرایط بیمار توسط پزشک تجویز می‌شود. پیشگیری از حملات آسم برای پیشگیری از حملات آسم باید از محرک‌های شناخته‌شده خود اجتناب کنید. اگرچه نمی‌توان از ابتلا به آسم جلوگیری کرد، اما می‌توان علائم آن را با مراقبت‌های مناسب مدیریت کرد. چشم‌انداز فرد مبتلا به آسم با مدیریت صحیح و استفاده از مراقبت‌های پزشکی، افراد مبتلا به آسم می‌توانند زندگی فعال و سالمی داشته باشند. در صورت بروز حمله آسم چه باید کرد؟ در صورت وقوع حمله آسم، باید فوراً به پزشک مراجعه کرده و مراقبت‌های پزشکی لازم را دریافت کنید. نویسنده: داکتر معصومه پارسا

زن و ادبیات

سه دختر حوا؛ خداشناسی و اعتقادات در خانواده‌های مختلف

الیف شافاک، نویسنده‌ی ترک است که در ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه از والدینی ترک و بریتانیایی به دنیا آمد. او بعد از جدایی والدینش به همراه مادرش به ترکیه بازگشت و در دانشگاه فنی خاورمیانه در آنکارا لیسانس روابط بین‌الملل و فوق لیسانس مطالعات زنان و دکتری علوم سیاسی گرفت. اولین کتاب داستانش را در سال ۱۹۹۴ هنگامی که در حال تحصیل بود نوشت و بعد از اتمام دوره‌ی دکتری به استانبول برگشت. مادرش دیپلمات بود و به همین دلیل او توانست در شهرهای مختلف جهان زندگی کند. او در سال ۱۹۹۸ با رمان «پنهان» برنده‌ی جایزه‌ی «رومی» که برای بهترین اثر عرفانی ترکیه در نظر گرفته می‌شود و برنده‌ی جایزه‌ی «مولانا» شد و نشان شوالیه را که یکی از مدال‌های افتخار کشور فرانسه است دریافت کرد. شافاک در سال ۲۰۰۰ میلادی با نوشتن کتاب «محرم» جایزه‌ی بهترین کتاب سال را از طرف کانون نویسندگان ترکیه دریافت کرد. همچنین بارها در جوایز جهانی داستانی ادبیات، از جمله «زنان اورنج»، زنان آسیایی، ایمپک دوبلین، ادبیات داستانی مستقل بریتانیا، جوایز روزنامه‌نگاری و... شرکت کرده و در لیست نامزدها قرار گرفته است. از جمله آثار او می‌توان به «آینه‌های شهر» که روایت زندگی یک شهر و مردم‌اش با دین‌های مختلف است، کتاب «ملت عشق» که در سال ۲۰۱۰ به دو زبان ترکی و انگلیسی منتشر شد و به روایت دو داستان موازی زن خانه‌دار آمریکایی و داستانی کاملاً شرقی از شمس تبریزی پرداخته است، اشاره کرد. یکی دیگر از کتاب‌های او «شرافت» است که به جست‌وجوی نگاه مردسالارانه جامعه‌ی ترکی نسبت به موضوعاتی مانند عشق، زن، خانواده و فرزندان می‌پردازد. کتاب سه دختر حوا همانند کتاب مشهور دیگر شافاک، «ملت عشق»، بسیار محبوب و گسترده شد. این داستان که در سال ۲۰۱۶ به چاپ رسید وارد بازار شد و با استقبال زیاد رو‌برو شد. این کتاب در نشریات متعددی به چاپ رسیده است. کتاب سه دختر حوا (Three Daughters of Eve) نوشته‌ی نویسنده‌ی ترکی الیف شافاک است که در سال ۲۰۱۶ انتشار یافت. این داستان، زندگی زن خانه‌دار ثروتمندی به نام پری (Peri) را حکایت می‌کند که در استانبول دوران کودکی‌اش را گذراند و بعد در دانشگاه آکسفورد عاشق یک استاد فلسفه شد. او به استانبول برگشت و بعد از اینکه اتفاقی برایش افتاد داستان گذشته‌اش را دوباره پیش روی چشمش دید. «سه دختر حوا» پانزدهمین اثر الیف شافاک است که توسط نشر نون به چاپ رسیده است.  به‌خاطر اشاره به نسل‌کشی ارمنیان در رمان دومش به نام «ناپاک‌زاده‌ی استانبول» از سوی دادگاه‌های ترکیه به جرم اهانت به ترک بودن متهم شد. پرونده او در ژوئن ۲۰۰۶ بسته شد ولی در ژوئیه همان سال بازگشوده و وی با احتمال سه سال زندان روبرو شد. مترجم و ناشر او هم با همین تعداد سال حبس روبرو شدند. در ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶ بخاطر کمبود مدرک پرونده او از نو بسته شد. در دنیای پر پیچ و خم امروز علی‌رغم وجود شرایط دموکراتیک برای ابراز عقاید و نظرات، شاید گفت‌و‌گو بین آدم‌ها در مورد برخی مسائل همچنان تا حدی دشوار باشد. مسائلی که از دوران کودکی با آن‌ها بزرگ شده‌ایم و هنگامی سر باز می‌کنند که ما با آدم‌های متفاوتی زیست کنیم. مسائلی مانند دین و مذهب و عقاید مذهبی که وقتی در دوران کودکی با آن‌ها زندگی می‌کنیم، بیشتر به محیط خانه و زیستی که در آن داریم وابسته است و شاید حتی زندگی کردن با عقاید دیگر برایمان هیچ‌وقت مسئله نباشد. این مسئله هنگامی اتفاق می‌افتد که ما وارد محیطی می‌شویم که مجبوریم با آدم‌های متفاوت زندگی کنیم و سازگار شویم. تفاوت چه در سبک زندگی و نوع رفتار و چه در مسائل دینی و اعتقادات مذهبی. حال سوال اساسی آن است که ما چطور باید با آن برخورد کنیم و چطور می‌توانیم زندگی‌های متفاوت را ببینیم و یا با آن‌ها گفت‌وگو کنیم؟ کتاب سه دختر حوا که از نویسنده‌ی مشهور ترکی الیف شافاک به انتشار رسیده، به همین موضوع اشاره دارد. این داستان در فضای استانبول کنونی رقم می‌خورد و به مسائلی می‌پردازد که در این کشور در جریان هستند، چند راهی بین شرق و غرب، مذهبی و سکولار، ثروت و فقر. از آنجایی که حوزه‌ی فعالیت الیف شافاک بیشتر در زمینه‌ی برخورد زنان جوامع جهان سوم با موضوعات دموکراتیک مدرن است، از جمله برخورد آنان با مقوله‌ی دین، مذهب و آداب و رسوم، طبیعتاً این کتاب می‌تواند برای کسانی که علاقه‌مند به این فضا هستند مناسب باشد. چیزی که امروزه شاید دغدغه‌ی بسیاری از مشرق زمینی‌ها باشد. خواندن کتاب سه دختر حوا به ما کمک می‌کند که علی‌رغم شیوه‌ای که زندگی می‌کنیم بتوانیم دیگران را نیز بهتر دیده و شیوه‌ی زندگی آن‌ها را بهتر درک کنیم. شخصیت اصلی داستان سه دختر حوا «پری» (Peri)، زن ثروتمند و زیبای ترکی است که هنگام رفتن به یک مهمانی در عمارتی ساحلی در شهر استانبول اتفاقی برایش می‌افتد که باعث می‌شود تا دوباره با گذشته‌ای که از سر گذرانده بود، مواجه شود. گدایی کیف دستی‌اش را می‌دزدد و وقتی که برای پس گرفتن کیفش تلاش می‌کند، یک عکس قدیمی را از سه زن جوان و استاد دانشگاه آن‌ها پیدا می‌کند. کتاب سه دختر حوا شرح حال و گذشته‌ی زندگی پری است. او دو برادر دارد که با او شباهتی ندارند و پدر و مادری که با هم بسیار متفاوت‌اند. پدرش هرگز به دین اهمیتی نمی‌داد و مادرش یک مسلمان مؤمن بود. به همین جهت پری در مورد مسائل دینی سردرگم شد و در دانشگاه آکسفورد نیز با موضوعات مرتبط با خدا و دین دست‌وپنجه نرم می‌کرد. در آن‌جا با دوستانی که در عکس آن‌ها را یادآوری کرده بود آشنا شد، «شیرین» که یک دختر ایرانی ماجراجو و جذاب بود و خود را بدون دین می‌دانست و «مونا» که یک دختر مذهبی آمریکایی مصری بود. بحث‌هایی که آن‌ها در مورد اسلام و فمینیسم می‌کردند برای استاد الهیاتشان پروفسور آزور «Azur»، جذاب بود و او از این طریق الهیات را به صورت غیر متعارف آموزش می‌داد. در بخشی از کتاب سه دختران حوا می‌خوانیم: ادوارد هر روز صبح زود هنگامی که هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود، برای پیاده‌روی از خانه بیرون می‌رفت. او طول مسیری طولانی که حدوداً شامل پنج تا هفت کیلومتر می‌شد را با پاهای پیاده طی می‌کرد؛ از میان راه عبورهایی که بخش عظیمی از تاریخ آکسفورد را در برمی‌گرفتند، زمین‌های جنگلی و پردرختی که روزگارشان به دوران کهن باز می‌گشت و از کنار مزرعه‌های همواری که پیکرشان را در دو طرف گذرگاه‌ها گسترانیده بودند، گذر می‌کرد. او معتقد بود که اگر کسی با اراده و نیّتی نیک و سنجیده در طبیعت و هوای باز قدم بزند، و در عین حال هیچگونه مقصدی خاص در سر نداشته باشد، قوّه‌ی حافظه و فهم و درک او به طرز چشمگیری ارتقاء پیدا می‌کند. اگر پرفسور ادوارد در همهِ عمرش یک اعتقاد راسخ و تزلزل ناپذیر داشته است، آن اعتقاد این بوده است که ذهن آدمی درست همانند یک آفتاب پرست است؛ بنابراین حتّا این توانایی را دارد که خودش را با شرم فضاحت و رسوایی هم وفق داده و سازگار کند. او به وسیله تأمّل و ژرف‌اندیشی و گمانه زنی به این باور نرسیده بود، بلکه این باوری بود که از تجربه‌ی شخصی او نشأت می‌گرفت. او باری به شدّت خجالت زده و شرمسار شده بود. او سیه رو و رسوا شده بود. اگر آن زمانی که او به عنوان جوانی با اعتماد به نفس و بلند پرواز داشت پلّه‌های ترّقی را هم در زمینه‌ی تحصیل و هم در زمینه‌ی مقام و رتبه‌ی اجتماعی می‌پیمود، به او می‌گفت که او روزی از عرش آسمان به زیر فرش سقوط خواهد کرد فقط به این دلیل که او بیش از حد به خورشید نزدیک شده است احتمالاً باور این واقعیت برایش امکانپذیر نمی‌بود. در حقیقت، احتمالاً این پرفسور جوان‌تر و پایبند به اصول و عقاید می‌گفت که بهتر است بمیرد، تا با چنین بی‌آبرویی و ننگی به زندگی کردن ادامه بدهد. اکنون از آن ننگ و رسوایی بیشتر از یک دهه می‌گذشت، امّا ادوارد هنوز زنده، پابرجا و از درون کاملاً پر شور و انرژی بود. نویسنده: قدسیه امینی

دانش خانواده

تأثیر اختلافات خانوادگی بر سلامت روان فرزندان

خانواده، به‌عنوان مهم‌ترین نهاد اجتماعی، نقش بسیار حیاتی در شکل‌دهی شخصیت و سلامت روانی فرزندان ایفا می‌کند. اختلافات خانوادگی، از جمله درگیری‌های بین والدین، می‌تواند تأثیرات عمیقی بر روحیه و سلامت روان فرزندان بگذارد. این اختلافات، چه کوچک و روزمره باشند و چه مسائل جدی مانند طلاق یا خشونت خانگی، می‌توانند به مرور زمان بر روانشناسی فرزندان اثر بگذارند و منجر به مشکلاتی همچون اضطراب، افسردگی و کاهش اعتماد به نفس شوند. فرزندان در این فضا احساس ناامنی می‌کنند و ممکن است دچار نگرانی‌های مداوم درباره آینده خود و خانواده‌شان شوند. در بسیاری از خانواده‌ها، اختلافات به دلیل مشکلات مالی، تفاوت‌های فرهنگی یا مشکلات ارتباطی بین اعضا رخ می‌دهد. این نوع مشکلات ممکن است در ابتدا به صورت سوءتفاهم یا عدم درک متقابل بروز کنند، اما در صورت عدم مدیریت صحیح می‌توانند تبدیل به تنش‌های جدی شوند. این تنش‌ها به‌ویژه زمانی که میان والدین یا اعضای نزدیک خانواده رخ می‌دهد، می‌تواند فرزندان را به‌طور غیرمستقیم تحت تأثیر قرار دهد. فرزندانی که در محیط‌های خانوادگی پرتنش زندگی می‌کنند، معمولاً به‌طور ناخودآگاه این الگوهای رفتاری را جذب کرده و ممکن است خود نیز در آینده در روابطشان با دیگران دچار مشکل شوند. علاوه بر این، نوع واکنش والدین به این اختلافات و نحوه مدیریت آن‌ها نیز بسیار مهم است. والدینی که توانایی حل مشکلات خود را به‌صورت سازنده دارند، می‌توانند اثرات منفی را به حداقل برسانند. در مقابل، والدینی که از روش‌های ناسالم مانند پرخاشگری یا سرکوب احساسات استفاده می‌کنند، ممکن است به شدت فرزندان خود را تحت فشار روانی قرار دهند. در چنین شرایطی، فرزندان احساس می‌کنند که نمی‌توانند به والدین خود اعتماد کنند و این موضوع باعث می‌شود که به‌جای بیان مشکلات خود، آن‌ها را در درون خود نگه دارند. از سوی دیگر، تأثیرات کوتاه‌مدت اختلافات خانوادگی نیز می‌تواند به شکل‌های مختلفی ظاهر شود. بسیاری از کودکان و نوجوانان که در معرض تنش‌های خانوادگی قرار می‌گیرند، دچار اختلالات خواب، مشکلات تغذیه و کاهش تمرکز می‌شوند. این مشکلات می‌تواند بر عملکرد تحصیلی و اجتماعی آن‌ها تأثیر منفی بگذارد. فرزندان در محیط‌های پرتنش اغلب با حس ناامنی و استرس دست‌وپنجه نرم می‌کنند که این وضعیت به‌طور مستقیم بر سلامت جسمانی و روانی آن‌ها اثر می‌گذارد. همچنین، مشاهده نزاع‌های پی‌درپی بین والدین می‌تواند به کاهش اعتماد به نفس و خودباوری فرزندان منجر شود. در بلندمدت، اثرات اختلافات خانوادگی می‌تواند عمیق‌تر شود و حتی تا دوران بزرگسالی ادامه یابد. فرزندانی که در محیط‌هایی بزرگ می‌شوند که در آن‌ها اختلافات حل نشده و همواره تنش وجود دارد، ممکن است در روابط آینده خود دچار مشکلات ارتباطی شوند. این افراد به دلیل تجربه‌های منفی گذشته، اغلب از برقراری روابط نزدیک و عاطفی می‌ترسند و ممکن است به دلیل ترس از تکرار الگوهای منفی گذشته، از ایجاد روابط پایدار و سالم دوری کنند. آن‌ها همچنین ممکن است در مدیریت تعارضات در محیط کار یا زندگی شخصی دچار مشکلات جدی شوند. عوامل دیگری نیز می‌تواند میزان تأثیر اختلافات خانوادگی بر فرزندان را تعیین کند. برای مثال، سن فرزندانی که در معرض این اختلافات هستند، نقش مهمی در نحوه تأثیرگذاری دارد. کودکان خردسال ممکن است درک کمتری از ماهیت اختلافات داشته باشند، اما احساسات آن‌ها به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد. آن‌ها ممکن است احساس کنند که این اختلافات به نوعی به آن‌ها مرتبط است و در نتیجه دچار احساس گناه شوند. نوجوانان نیز با اینکه درک بیشتری از وضعیت دارند، اما ممکن است به دلیل حساسیت بالای دوران نوجوانی، به‌طور شدیدتری تحت تأثیر قرار بگیرند. جنسیت نیز می‌تواند نقش مهمی در نحوه واکنش به اختلافات خانوادگی ایفا کند. برخی تحقیقات نشان می‌دهد که دختران بیشتر به‌طور درونی و افسرده‌وار به این نوع اختلافات واکنش نشان می‌دهند، در حالی که پسران ممکن است واکنش‌های پرخاشگرانه‌تری از خود بروز دهند. البته این تفاوت‌ها به شرایط خانوادگی و فردی هر کودک نیز بستگی دارد، اما می‌تواند به‌عنوان یک الگوی کلی در نظر گرفته شود. فرزندان ممکن است با گذر زمان الگوهای رفتاری مختلفی را از والدین خود یاد بگیرند که این الگوها به‌طور مستقیم بر شیوه مدیریت مشکلات و تنش‌ها در آینده تأثیر خواهد گذاشت. یکی از مهم‌ترین عواملی که می‌تواند از بروز اثرات منفی جلوگیری کند، ایجاد محیطی امن و حمایتی برای فرزندان است. والدین باید تلاش کنند تا با مدیریت صحیح اختلافات، فضایی را فراهم کنند که فرزندان در آن احساس امنیت و آرامش کنند. حتی در مواقعی که اختلافات جدی رخ می‌دهد، والدین می‌توانند با استفاده از مهارت‌های ارتباطی و حل مسئله، به فرزندان خود نشان دهند که چگونه می‌توانند با تعارضات به شکلی سازنده برخورد کنند. این رویکرد نه‌تنها اثرات منفی اختلافات را کاهش می‌دهد، بلکه به فرزندان کمک می‌کند تا در آینده نیز به‌طور مستقل و مسئولانه با مشکلات خود برخورد کنند. در نهایت، اگر اختلافات خانوادگی به مرحله‌ای برسد که بر سلامت روانی و جسمانی فرزندان تأثیر جدی بگذارد، کمک گرفتن از متخصصان می‌تواند بهترین راه‌حل باشد. مشاوره خانواده و جلسات درمانی می‌تواند به اعضای خانواده کمک کند تا به شیوه‌ای صحیح‌تر با اختلافات خود برخورد کنند و از اثرات منفی آن بر فرزندان جلوگیری کنند. در بسیاری از موارد، والدین با کمک مشاوران می‌توانند به درک بهتری از نیازها و نگرانی‌های فرزندان خود برسند و از طریق این فرآیند، روابط خود را تقویت کنند. نتیجه‌گیری اختلافات خانوادگی امری طبیعی است، اما نحوه مدیریت و برخورد با آن‌ها تأثیر عمیقی بر سلامت روان فرزندان دارد. والدین با یادگیری مهارت‌های ارتباطی و مدیریت تعارض می‌توانند به کاهش اثرات منفی اختلافات بر فرزندان کمک کنند و آن‌ها را به مسیر رشد سالم روانی هدایت کنند. حمایت از فرزندان در مواجهه با تنش‌ها و ایجاد فضایی امن و حمایتی می‌تواند بهترین راهکار برای مقابله با اثرات مخرب اختلافات خانوادگی باشد.