ملاله یوسفزی: کشورهای اسلامی با منع آموزش دختران در افغانستان مخالفت کنند
شهباز شریف: منع دختران از آموزش، مانند گرفتن آیندهی روشن از آنان است
سازمان ملل: بحران آبوهوا در افغانستان نیازهای بشردوستانه را تشدید کرده است
دبیرکل سازمان همبستگی جهان اسلام: در اسلام ممانعتی برای آموزش دختران وجود ندارد
ازدواجهای اجباری؛ یک دختر در میدانوردک توسط برادرش به قتل رسید
یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»
ملاله یوسفزی: کشورهای اسلامی با منع آموزش دختران در افغانستان مخالفت کنند
شهباز شریف: منع دختران از آموزش، مانند گرفتن آیندهی روشن از آنان است
سازمان ملل: بحران آبوهوا در افغانستان نیازهای بشردوستانه را تشدید کرده است
دبیرکل سازمان همبستگی جهان اسلام: در اسلام ممانعتی برای آموزش دختران وجود ندارد
ازدواجهای اجباری؛ یک دختر در میدانوردک توسط برادرش به قتل رسید
وزارت تحصیلات عالی به هزاران طلبه و عالم دینی مدرک لیسانس و ماستری میدهند
ملاله یوسفزی: کشورهای اسلامی با منع آموزش دختران در افغانستان مخالفت کنند
شهباز شریف: منع دختران از آموزش، مانند گرفتن آیندهی روشن از آنان است
سازمان ملل: بحران آبوهوا در افغانستان نیازهای بشردوستانه را تشدید کرده است
دبیرکل سازمان همبستگی جهان اسلام: در اسلام ممانعتی برای آموزش دختران وجود ندارد
ازدواجهای اجباری؛ یک دختر در میدانوردک توسط برادرش به قتل رسید
وزارت تحصیلات عالی به هزاران طلبه و عالم دینی مدرک لیسانس و ماستری میدهند
ملاله یوسفزی: کشورهای اسلامی با منع آموزش دختران در افغانستان مخالفت کنند
شهباز شریف: منع دختران از آموزش، مانند گرفتن آیندهی روشن از آنان است
سازمان ملل: بحران آبوهوا در افغانستان نیازهای بشردوستانه را تشدید کرده است
دبیرکل سازمان همبستگی جهان اسلام: در اسلام ممانعتی برای آموزش دختران وجود ندارد
ازدواجهای اجباری؛ یک دختر در میدانوردک توسط برادرش به قتل رسید
وزارت تحصیلات عالی به هزاران طلبه و عالم دینی مدرک لیسانس و ماستری میدهند
ملاله یوسفزی: کشورهای اسلامی با منع آموزش دختران در افغانستان مخالفت کنند
شهباز شریف: منع دختران از آموزش، مانند گرفتن آیندهی روشن از آنان است
سازمان ملل: بحران آبوهوا در افغانستان نیازهای بشردوستانه را تشدید کرده است
دبیرکل سازمان همبستگی جهان اسلام: در اسلام ممانعتی برای آموزش دختران وجود ندارد
ازدواجهای اجباری؛ یک دختر در میدانوردک توسط برادرش به قتل رسید
وزارت تحصیلات عالی به هزاران طلبه و عالم دینی مدرک لیسانس و ماستری میدهند
آدمی به چه زنده است!
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی
ابرهای سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک میبارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوشهایم دیگر قادر به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار میکنند. مقصد مشخص نیست. عدهای هجوم بردهاند به سمت پرندههای فلزی(هواپیما)، جویهای آب حالا پر از خون شدهاند، چشمهایم دیگربه جای ماشینها، مردهها را میبیند، انگار زامبیها جهان را تصرف کرده اند. چشم باز میکنم و بازهم کابوس! پیشانیام را عرق خیس کرده. وجودم دارد میلرزد. نمیدانم چه زمانی این کابوسها دست از سرم بر میدارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا کمکم تبدیل شده به کابوس. کابوسهای نابههنگامیکه هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه میکنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوسها رفیق هر شب من شده اند. روزها خاموش وشبها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریهای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند میشوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرقام میکشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون میروم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت برگشتهام که از زور بغض و گریه به خودش میلرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان کردند و به سرعت برق وباد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِچاه بلند میشد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که چشمانش غمگینتر از همیشه بود، بین هقهقهایش گفت که برگهی امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمیچرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا میدانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمیخواهد که به اینزودیها از کلاس شش فارغ شود. او هنوز میخواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفیهایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا میفهمم که چطور این درد وجودش را مک میزند. با دیدن او لحظهای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوهگینشان را به خاطر دارم. سرشان را از زمین بر نمیداشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما میدزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمیخواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که به ما فرستاده شده است، نمیتوانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامهی حرفهایش را نشنیدم. تا جایی که یادم میآید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که کُند است، میبرد. آن لحظه حتی نفسهایم مرا یاری نمیکردند، تمام آنچه میشنیدم صدای گریه و زاری همکلاسیهایم بود. ضجههای شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمیگردم. خواهرم اسمم را صدا میکند و حالم را میپرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونههایش مانده، میپرسد امروز را یادت است؟ به او میگویم مگر انسان میتواند روزی که روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال میشود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیستکه دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال میشود که کتابچههایم خاک زده اند، قلمهایم کلمهای ننوشتهاند و درسهایی که ماهها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد بردهام. در این سه سال باختم تک تک داشتههایم را، گاهی فکر میکنم همه یک شبه بیمار شدهایم. روح و روانمان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی میبود تا دردها و بغضهایی که در گلویمان باقی مانده است را به او بگوییم. حرفهایی که روح و جسممان را دارد ذره ذره میخورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال هزار بار مرده و زنده شدهام، اگر تمام جهان را ببخشم، اما آنهایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بیارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانیام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آنها آن حقوقی را از من گرفتهاند و دردهایی را طی این مدت به من دادهاند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن
ماجرا از کلاس ۳۰ دقیقهای کاراته در بالکن خانهشان در پیشاور پاکستان شروع شد. آن زمان نگاره شاهین، پناهنده المپیکی یازده ساله بود و بیشتر مدت عمر کوتاهش در پناهندگی و مهاجرت گذشته بود. نگاره در سال ۱۹۹۳ میلادی وقتی نوزاد بود همراه با والدینش از کشورشان افغانستان گریختند. مادرش دو روز و دو شب در گذر از کوهها و گردنهها او را در آغوش گرفته بود. او برای پرداختن به ورزش موردعلاقهاش، از اولین و آخرین کلاس کاراته تا حضور در رقابتهای جودوی المپیک به عنوان عضو تیم پناهندگان المپیک ناچار به عبور از موانع فراوانی بوده است. از سال ۲۰۲۲ میلادی به این طرف، این ورزشکار ۳۱ ساله در تورنتو-کانادا زندگی میکند و آموزش میبیند. نگاره شاهین که دوران تحصیل خود را در پاکستان گذرانده و در مسیر رفتوآمد خود به مکتب پناهندگان ناچار بود اذیت و آزار مردان و قلدری و زورگوییهای همسالانش را تحمل کند. در مطلبی که در مجله لایف تورنتو-کانادا منتشر شده است، او میگوید: «روزی مردی مسن مزاحم من و خواهرم شد. او بر سر من فریاد کشید و مرا روی زمین هل داد. دلم میخواست با مشت او را بزنم اما نمیدانستم چطور میتوانم این کار را بکنم». مادرش به او گفت که باید یاد بگیرد از خودش دفاع کند. مکتبی که میرفت چه در برنامههای رسمی و چه در برنامههای فوقبرنامه آموزش فنون رزمی نداشت. نگاره از طریق اقوام دور خود از وجود مربی کاراته در نزدیکی مکتب خبردار میشود. مربی مرد نمیتوانست در آموزشگاه به او آموزش بدهد اما میتوانست به خانه او بیاید. چیزی نگذشت که نگاره توانست در بالکن خانه خالهاش تمرین را شروع کند. نگاره میگوید:«مادرم گفت این فضا را خانواده میتواند در اختیار تو بگذارد و تو باید تا جاییکه میتوانی از آن استفاده کنی.» کمی بعد نگاره شاهین در رقابتهای محلی کاراته شرکت کرد. مربی او شور و اشتیاق و مهارت او را به خوبی دریافته بود و به او پیشنهاد کرد در مسابقات جودو شرکت کند. «اولین مربی من گفت تا زمین نخوری بلند شدن را یاد نمیگیری. این توصیه در دوران کودکی به من انگیزه فراوانی داد». او همچنین خاطره تماشای مسابقات کشتی حرفهای آمریکا را در دوران کودکی همراه با پدرش که از علاقمندان ورزش کشتی بود به یاد دارد. جودو به او اعتمادبهنفس داد تا خودش را پیدا کند و با وجود همه رنج و سختیهای آوارگی و پناهندگی بتواند از زندگی لذت ببرد. همچنین شکبه خبری بیبیسی نوشته است که مربیهای نگاره شاهین کمکم متوجه مهارت او میشدند. او به جایی رسید که همراه با تیم ملی جودو پاکستان آموزش دید اما به دلیل نداشتن گذرنامه پاکستانی نتوانست همراه با آنها در مسابقات شرکت کند. در سال ۲۰۱۴ نگاره شاهین به افغانستان بازگشت و در دانشگاه آمریکایی کابل در رشته علوم سیاسی و مدیریت دولتی تحصیل کرد. عکس: شبکههای اجتماعی او با تیم ملی افغانستان هم تمرین کرد و مردان همتیم از حضور او استقبال کردند. در مجله لایف تورنتو آمده است:«در هنگام تمرین ما مثل خانواده بودیم و آنها با من مانند خواهرشان رفتار میکردند». او به تمرین و مسابقه ادامه داد و به عنوان ورزشکار زن در افغانستان مورد توجه فراوان قرار گرفت که تا حدودی ناخواسته هم بود. او به بیبیسی میگوید: «من با خشونتهای سایبری بیحد و اندازهای روبهرو شدم. این خشونتها مدتی بعد به آزار و اذیت واقعی تبدیل شد». او میگوید: «چندین بار خودروها دنبال ما کردند. یک بار قوطی نوشابه به طرف مادرم پرتاب کردند که با مهارت توانستم او را نجات دهم». در اولین مسابقه در المپیک توکیو نگاره شاهین دچار آسیبدیدگی شانه شد. در سال ۲۰۱۸ او کشور زادگاهش را ترک کرد. او میگوید: «همیشه میگویم من برای بار دوم آواره شدم». او برای ادامه تحصیلات در رشته کارآفرینی و تجارت بینالمللی به روسیه رفت. برخلاف استقبال در تمرینات افغانستان او نتوانست گروه مناسبی برای تمرین در روسیه پیدا کند. یک سال به تنهایی تمرین کرد که آن را تلخترین دوران ورزشی خود مینامد. در سال ۲۰۱۹ با یکی از اعضای فدراسیون بینالمللی جودو ملاقات کرد که به او پیشنهاد داد وارد تیم پناهندگان المپیک شود. او صلاحیت شرکت در بازیهای المپیک ۲۰۲۰ توکیو را کسب کرد، اما به دلیل آسیبدیدگی شانه در اولین مسابقه از دور مسابقات خارج شد. تا اینکه تحصیلاتش را در روسیه تمام کرد و در همان زمان وضعیت افغانستان بهشدت وخیم شده بود. نگاره میگوید:«من گیر افتاده بودم.» او به پاکستان بازمیگردد اما از ترس جانش بیشتر اوقات در خانه میماند. او به دلیل عدم رعایت حجاب در مسابقات مورد حملات و انتقادهای شدیدی قرار گرفت که باعث شد در مورد گامهای بعدیاش بیشتر فکر کند. در این زمان بود که به کمک بنیاد المپیک پناهندگان و آژانس پناهندگان سازمان ملل امکان زندگی و آموزش در کانادا برای او فراهم شد. نگاره شاهین برای ادامه تحصیل در رشته توسعه بینالملل در تورنتو پذیرفته شد. عکس: شبکههای اجتماعی سپتامبر ۲۰۲۲ به کانادا رسید. لحظهای تلخ و شیرین برای ورزشکاری که در جستجوی ثبات و آرامش سه کشور گوناگون را آزموده است. در این شهر کانادا بود که زندگی ورزشی او در رشته جودو جان تازهای گرفت. در پاریس او یکی از ۳۷ ورزشکاری است که در تیم پناهندگان بازی میکند. تیمی که نگاره شاهین به حضور در آن افتخار میکند. نگاره امروز (شنبه، ۲۰ اسد) قرار است یک بار دیگر روی تشک بیاید و به نمایندگی از تیم پناهندگان برای اولین بار در مسابقه مختلط شرکت کند. او پیش از مسابقات به فدراسیون بینالمللی جودو گفت: «مسابقات تیمی هیجان بیشتری دارد، چون من همیشه به همتیمیهایم نگاه میکنم و نمیتوانم بگذارم آنها شکست بخورند به همین دلیل برای همه آنها مبارزه میکنم.» پس از بازیها نگاره شاهین تصمیم دارد کانادا را خانه خود اعلام کند. او اکنون اقامت دائم کانادا را دریافت کرده است و امیدوار است روزی بتواند یار و مددرسان پناهندگانی مانند خودش باشد. مادر و پدر او هنوز پاکستان هستند و از اینکه او توانسته رؤیای حضور در المپیک را تحقق بخشد شادمان هستند. او میگوید در سختترین دورانها متکی به حمایت و پشتیبانی خانوادهاش بوده است. «خواهرم همیشه میگفت من اطمینان دارم که تو سرانجام روزی به هدفت میرسی و همه این روزهای سخت تبدیل به خاطره میشود و میتوانی به آنها بخندی.» «و حالا زمانی است که میتوانم به هر آنچه از سر گذراندم بخندم.»
رو به روی آیینه اتاقم ایستاده بودم و خود را در آن میدیدم. آه که چقدر تغییر کرده بودم. وجودم پر بود از نگرانی، ترس و اضطراب. لباس سیاه و روسری سفیدم را پوشیدم و زورکی چهرهام را مهمان لبخندی کردم و با گرفتن کیف مکتبم، از اتاق بیرون شدم. مادرم همینکه مرا دید گفت دخترم اما… حرفش را قطع کردم و گفتم مادر لطفا مثبت فکر کنید. چرا باید مکاتب را مسدود کنند؟ و تاکید کردم که وقتی من نتوانم درس بخوانم، چه کسی در آینده پزشک خواهد شد؟ اگر کودکان و زنان بیمار شوند، چه کسی آنان را درمان خواهد کرد؟ اگر من نتوانم درس بخوانم چه کسی خواهد بود که برای کودکان آموزش بدهد و برای آبادانی کشور تلاش کند؟ نگاه غمگین مادرم را میفهمیدم. آهی کشید و گفت: «دخترم خودت هم که میدانی که مکاتب کابل و دیگر ولایات مسدود است. فقط در سراسر کشور تنها ولایت بلخ مکاتبش باز است. در شهر هم چند روزی است آوازه شده که مکاتب اینجا هم بسته میشود.» به مادرم گفتم فکر نکنم که مکاتب بسته شود. تاکید کردم که موضوع مکاتب کابل و دیگر ولایات هم تا امر ثانی بسته است و من دعا میکنم تا زود مکاتب به روی آنها باز شود. با تمام شدن این حرفها، فورا از خانه بیرون شدم زیرا دیگر نمیتوانستم با حرفهایی که خودم هم باورش نداشتم، بیش از این مادرم را بازی دهم. شاید هم نمیتوانستم اشکهاب حلقه بسته در چشمانم را بیش از این نگه دارم. در جادهها قدم میزدم مانند پرندهای که لانهاش خراب شده و نمیداند کجا برود و چه کار کند. افکار منفی در مغزم هجوم آورده بودند. با خود میگفتم اگر وقعا مکاتب بسته شوند، من چه کنم؟ نکند دیگر نتوانم درس بخوانم. به سمت خانه دوست صمیمیام خدیجه، رفتم. قرار بود با او به مکتب بروم. هنگامی که به خانهی آنها رسیدم و خدیجه دروازه را باز کرد، از ناراحتی چهرهی خدیجه شوکه شدم. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ برایم تعدریف کرد که کل شب گذشته را نخوابیده و گریه کرده است. نگرانی من هر لحظه بیشتر شد و مجددا از او پرسیدم که چه شده؟ به گریه افتاد و خود را در آغوش من انداخت. در تمام این سالها از خدیجه، جز خنده و شوخی و شادی چیزی ندیده بودم و او اکنون اینگونه زار زار گریه میکرد. گریههایش به قلبم مانند خنجری اصابت میکرد و قلبم را به درد میآورد. کمی که آرامتر شد گفت برادرم زکی، را افراد حکومت فعلی با خود بردند. متعجب پرسیدم مگر کاری کرده بود؟ با گریه گفت: « به دلیل اینکه ما پنجشیری هستیم. حالا مشخص نیست که ما را هم میبرند یا نه؟» گوشهایم سوت کشیدند. پنجشیری بود و او را برده بودند. این دیگر چه جرمی بود که باید اینگونه تقاصش را بدهند؟ دیگر هیچ واژهای به زبانم نمیآمد. انگار لال شده بودم. دقایقی در سکوت به گریههای از سر گرفتهی خدیجه گوش دادم و او ادامه داد: «میدانی مادرم از دیشب اصلا حالی خوبی ندارد. بالای پدرش هم حمله قلبی آمد و فعلا در شفاخانه است و باید بروم پیش پدرم.» اشکهایش را پاک کرد تا مادرش نبیند. از من پرسید که برای چه به خانهی آنها آمدهام؟ در پاسخ گفتم که میخواستم امروز مکتب برویم و برگههای امتحان را بگیریم. خدیجه گفت نمیداند اما شنیده بود که گویا مکاتب اینجا هم بسته میشود. در برابر حرفهایش حرفی نداشتم. خدیجه دستهای مرا گرفت و با نگرانی پرسید که در صورت بدتر شدن وضعیت چه کنیم؟ هنوز پاسخ این سوالش را نداده بودم که گفت: «از کاکایم شنیدم که میگویند حکومت فعلی پنجشیریها را به جرم پنجشیری بودن، میکشند. اگر برادرم را چیزی شود من و فامیلم میمیریم.» در جواب نگرانیهایش گفتم خدا نکند و این اتفاق نمیافتد. در دلم نگران همه چیز بودم. کاش میتوانستم خدیجه را واقعا آرام کنم. اما هیچ حرفی برای آرام کردنش نداشتم. او پر از حرف بود و دلش بیش از اینها میخواست گریه کند. حق داشت. آخر پنجشیری بودن هم شد جرم؟ با خدا حافظی از خانه آنها بیرون شدم. وجودم میلرزید. در گودالی از حرفها غرق شده بودم. دیگر حتی مسیری که میرفتم را نمیدانستم. فقط سرگردان در جادهها قدم میزدم. مردی از کنارم عبور کرد. صدایش را شنیدم که گفت: «این را ببین! چقدر بیشرم است و هنوز شرم ندارد از خانه بیرون شده. فقط باید این زنها را گرفت و زنده زنده آتش زد.» با شنیدن حرفهای آن مرد در درونم یک بار دیگر مردم. با خود گفنم مگر زن بودن جرم است؟ آخر چرا جرمها تغییر کرده اند؟ مگر ما در چه زمانهای داریم زندگی میکنیم؟ به مکتبمان رسیدم. در حویلی مکتب دختران نشسته بودند. همه ماتم گرفته بودند. نگران شدم و نزد یکی از دختران رفتم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ برایم گفت دیگر نمیتوانیم مکتب بیاییم. پرسیدم چرا؟ در پاسخ گفت بر اساس فرمان حکومت فعلی دختران تا امر ثانی دیگر نمیتوانند به مکتب بروند. حس کردم قلبم از حرکت باز ماند. انگار عقربههای ساعت دیگر کار نمیکردند و زمان ایستاده بود. با خود گفتم یعنی همین قدر آسان؟ با یک امر ثانی زندگی من و صدها دختر دیگر برباد شد؟ همینقدر آتش زدن رویاهایمان آسان است؟ با گریه به سمت اتاق مدیر مکتبمان دویدم. در مسیر راه چند بار زمین افتادم و دوباره بلند شدم. نمیدانم چرا آن روز مسیر اتاق مدیر مکتبمان ایتقدر دور شده بود. چرا نمیرسیدم؟ علیمه، اول نمره صنفمان در گوشهای از دهلیز نشسته بود. من را که دید فورا به سمتم آمد. گریههایم ثانیه به ثانیه بلندتر میشد. تا اینکه صدایم تمام دهلیز را گرفت. خواستم به سمت اتاق مدیر مکتبمان بروم که علیمه مرا نگذاشت. با صدای بلندی گفتم ولم کن علیمه. میخواهم از خود مدیرمان بپرسم. او با صدای پر از بغضی گفت: «زینب مگر مدیر چی میتواند؟ او مسوول است تا امر را اطاعت کند.» این حجم از درد دیگر برایم قابل تحمل نبود. روی زمین نشستم و گریه کردم. این امر ثانی دیگر چه چیزی بود که چون بختک افتاد روی زندگی ما. همین است مسلمانی؟ در کجای از قرآن گفته که زنان درس نخوانند؟ به کدام حدیث آمده است؟ چرا تحصیل نکنیم؟ کشور را گرفتند، مردم را کشتند، نظامیها را با بدترین شکل ممکن در محکمههای صحرایی به قتل رساندند، زنان را از جامعه جدا کردند، با ما چرا؟ ما دختران مکتبی دیگر چه گناهی داشتیم؟ اصلا کل کشور را یکباره آتش بزنید تا حداقل یک بار بمیریم. همه با حرفهایم گریه میکردند که مدیرمان از اتاقش بیرون شد و من فورا بلند شدم و با گریه گفتم مدیر صاحب! چشمهایش مانند کاسهای از خون بود. مشخص بود که او نیز به حال ما گریه کرده است. برایم گفت: «دخترم کاش کاری از دست من بر میآمد اما نمیتوانم و چارهای جز اطاعت نداریم. شما گناهی ندارید. ما همه هیچ گناهی نداریم. ما فقط قربانی این هجوم شدیم. شاید یک ماه بعد، شاید یک سال بعد مکاتب باز شود ...» من حرفش را ادامه دادم و گفتم شاید دیگر هرگز نتوانیم به مکتب بیاییم. از همان روز، من دیگر به مکتب نرفتهام .همان روز، رویای اینکه روزی یک پزشک شوم و صادقانه به کشورم خدمت کنم در دلم ماند. بهتر بود من را به دار میزدند اما مکتبم را بسته نمیکردند. بهتر بود زنده زنده میسوختم اما شاهد تباه شدن کشورم نمیبودم. ای کاش میتوانستم کاری انجام دهم. ای کاش میتوانستم کشورم را آزاد کنم. احساس میکنم در اوج جوانی پیر شدهام. آنها باعث شدند من در ۱۷ سالگی هر روز شاهد مرگ آرزوهایم باشم و بمیرم. چه زمانی قرار است این حالمان تغییر کند؟ چرا کسی صدایمان را نمیشنود؟ نویسنده: ماه نور روشن
ابرهوش مصنوعی در سال ۲۰۲۵ پا به بازار کار میگذارد
سم آلتمنُ مدیرعامل اُپنایآی میگوید که هوش مصنوعی فوق هوشمند یا ابرهوش مصنوعی (superintelligent) این شرکت برای ورود به بازار کار در سال ۲۰۲۵ آماده میشود. سم آلتمن گفت که در سال ۲۰۲۵ میلادی، هوش مصنوعی ممکن است به نیروی کار بپیوندد. این هوش مصنوعی که برای عملکرد مستقل طراحی شده است، میتواند میزان بهرهوری را متحول کند. مدیر عامل اُپنایآی تاکید کرده است که سال ۲۰۲۵ میتواند یک لحظه مهم در تاریخ هوش مصنوعی (AI) باشد. انتظار میرود اولین عوامل کارمندان هوش مصنوعی به نیروی کار بپیوندند و بر بهرهوری کسب و کار تاثیر مادی بگذارند. این توسعه که به عنوان بخشی از تکامل گستردهتر هوش مصنوعی پیشبینی میشود، میتواند جریانهای کاری سنتی را بازتعریف کند و چشمانداز اقتصادی را تغییر دهد. بر اساس وبلاگ شخصی آلتمن، این کارمندان هوش مصنوعی برای عملکرد مستقل در محیطهای حرفهای طراحی شدهاند و نتیجه سالها توسعه هستند. برخلاف ابزارهای فعلی که برای عملکرد مؤثر به نظارت انسانی متکی هستند، هدف کارمندان هوش مصنوعی جدید، انجام وظایف پیچیده است و به طور مستقیم به بهرهوری شرکتها در بخشهای مختلف کمک میکند. او گفت: «ما معتقدیم که در سال ۲۰۲۵، ممکن است اولین کارمندان هوش مصنوعی را ببینیم که به نیروی کار میپیوندند و خروجی شرکتها را تغییر میدهند. ما همچنان بر این باوریم که قرار دادن مکرر ابزارهای عالی در دست مردم منجر به نتایج عالی و گسترده میشود.» مدیر عامل اُپنایآی ادعا میکند که این سیستمها دارای قابلیتهایی برای «تغییر مادی خروجی» سازمانها با کاربردهای بالقوه در خدمترسانی به مشتری، تحقیقات، عملیات و فراتر از آن هستند. وی تاکید میکند که این معرفی تدریجی خواهد بود و به کسب و کارها و جامعه فرصت میدهد تا با پیامدهای استقرار آنها سازگار شوند. آلتمن افزود: ما در حال تبدیل کردن هدف خود به ابرهوش مصنوعی به معنای واقعی کلمه هستیم. ما عاشق محصولات فعلی خود هستیم، اما ما برای ایجاد آیندهای باشکوه، اینجا هستیم. با ابرهوش مصنوعی، ما میتوانیم هر کاری را انجام دهیم. ابزارهای فوق هوشمند میتوانند اکتشافات و نوآوریهای علمی را بسیار فراتر از آنچه ما به تنهایی انجام میدهیم، سرعت ببخشند و به نوبه خود فراوانی و شکوفایی را افزایش دهند. با این حال، منتقدان سؤالاتی را در مورد آمادگی چنین فناوری و تاثیر اجتماعی آن مطرح کردهاند. نگرانیها در مورد جابجایی مشاغل، استفاده اخلاقی و پیامدهای گستردهتر ادغام هوش مصنوعی پیشرفته در محل کار است. کارشناسان از دولتها و تنظیمکنندههای قوانین میخواهند که چارچوبهای محکمی برای مقابله با خطرات احتمالی ایجاد کنند و در عین حال از مزایای این جهش فناوری تا بیشترین حد ممکن استفاده کنند.
ترومای جمعی چیست؟ (۲)
وقتی دورهای از زندگییک جامعه با رویدادهای دشوار و ویرانگر سپری میشود که اثرات بد آن برای کل آن نسل برجای میماند، به آن ترومایا آسیب جمعی ( به عبارت دیگر ترومای مشترک) میگویند. ما انسانها وقتی رویدادهای مثبتیا منفی را با هم تجربه میکنیم با خاطرات مشترک آن تجربه بهیکدیگر متصل میشویم. برای مثال زندگی همهی ما تحت تاثیر جنگها، انفجارات، ویروس کرونا و سایر مواردی که به خاطر میآورید تغییر کرده است. مهم نیست که چه کسی و در چه جایگاهی بوده اید، در هر صورت نمیتوانستید از تاثیرات بد این اتفاقات کاملا ایمن باشید. با درک واکنش هر جامعه نسبت به تجربیات تلخ گذشته میفهمیم که طرز فکر و زندگی ما چگونه ممکن است در نتیجهی رویدادهای گوناگون تغییر کند. ترومایا آسیب جمعی به معنای شرایط بد روحی و روانی در گروهی از انسانهاست که در پاسخ به حادثهی تلخ مشترکی رخ میدهد. با استناد به تحقیقی که در 2018 در نشریهی پیشگامان روانشناسی به چاپ رسید: ” ترومای جمعی فرایندی روانشناختی، اجتماعی و پویا میباشد که در درجهی اول به ساخت مفهومی جدید منجر میشود”. به عبارت دیگر ترومای جمعی رویدادی است که باعث میشود افراد گروه به درک و تصوری مشترک از رویداد آسیبزا برسند. آثار ترومای جمعی بر سلامت روان: پریشانی روانی: در بیشتر موارد افرادی که رویداد آسیبزای بزرگی را تجربه کردهاند نشانههای از اختلال اضطراب پس از سانحه یا PTSD را از خودشان بروز میدهند. بسیاری از آنها همچنین علائمی مانند کاهش سطح سلامت، احساس نا امنی و اضطراب بالا را نشان میدهند. اختلالات اضطرابی: ترومای جمعی مانند هر ترومای دیگری برای سیستم عصبی انسان مشکلساز است. پی تی اس دی ناشی از آن ممکن است باعث حملات پنیک و اضطراب فلجکننده هنگام انجام کارهای باشد که ترومای گذشته را برای فرد یادآوری میکند، مانند سوار شدن به هواپیما پس از یک حادثهی هوایی. مهم نیست که اضطراب چگونه ایجاد میشود مهم این است که آن را بشناسید و یاد بگیرید با آن کنار بیایید. اگر این علائم در روند عادی و کیفیت زندگی شما تأثیر میگذارد زمان آن رسیده که به آن توجه کنید تا علائم بهبود یابند. عزتنفس پائین: اگر بیتوجه به نکات مثبتی که عزیزانتان درمورد شما میگویند با عزتنفس پائین دستوپنجه نرم میکنید احتمالاً علت این عزتنفس پائین ترومای جمعی میتواند باشد. بسیاری از مطالعات ارتباط بین تروما و عزتنفس پائین را نشان دادهاند. بحران موجودیت: وقتی اتفاقات بد رخ میدهند، درک آنها یا فهمیدن اینکه با وجودشان چگونه ادامه بدهیم همیشه آسان نیست. این ممکن است باعث بحران موجودیت شود. به این دلیل مردم یا کل جامعه ممکن است احساس دورافتادگی کنند و به باورهای خود شک کنند و یا حتی ممکن است به جایگاه خود در جهان هستی تردید پیدا کنند. ترومای جمعی چگونه بر جوامع تأثیر میگذارد؟ ماهیت آسیبهای جمعی این است که کل گروه را تحت تأثیر قرار میدهد. اکنون به راههای که ترومای جمعی با آنها در جوامع تأثیر میگذارد نگاهی میاندازیم: بیگانه هراسی: تروما و ترس ناشی از آن باعث میشود که در حضور افراد خارج از گروه آَشنای خود احساس ناامنی کنیم. این امر بهویژه در خصوص مشکلاتی شناخته شده مانند خشونتهای نظامی، خشونتهای جنسیتی و جنایات ناشی از خصومتهای شخصی صادق است. مردم ممکن است از گروهی که با این رویدادها مرتبطاند بترسند یا احساس بدی به آنها داشته باشند. ترومای نسلی: هنگامی که افراد ضربۀ روحیای را تجربه میکنند یاد میگیرند سازگار شوند، رشد میکنند و این تجربیات را به فرزندان خود منتقل میکنند، اما همهی تجربیاتی که منتقل میشوند سازنده نیستند. درحالیکه فرزندانشان از دانش مفید آنها سود میبرند با تأثیرات منفی آنها نیز در جدال خواهند بود. این تأثیرات به افزایش احساس اضطراب و دور افتادگی در افراد میانجامد. بیاعتمادی و خشونت: تحقیقات نشان داده که تروما گاهی به افزایش بیاعتمادی و احساس تهدید از سوی دیگران میانجامد. این امر بخصوص در مورد افرادی که در کودکی در معرض سوءاستفاده قرار گرفتهاند شدیدتر است. چگونه گروههای انسانی از آسیبهای جمعی معنا میسازند: رویدادهای که باعث ترومای جمعی میشوند اغلب کوتاهاند و اما چیزی که مهم است تأثیری است که از آنها باقی میماند؛ یعنی درک انسانها از آنچه اتفاق افتاده میزان و مدت اثر تروما را تعیین میکند. گیلاد هیرشبرگر در مقالهاش به نام "ترومای اجتماعی و ساخت اجتماعی" معنا توضیح میدهد گروههای که در معرض ترومای جمعی قرار گرفتهاند چگونه از تجربهٔ تروما معنای میسازند. یافتهها پیچیدهاند؛ اما به زبان ساده او دریافت که انتقال آگاهی در مقایسه با تهدیدات باعث ایمنی گروه اجتماعی میشود. با گذشت زمان داشتن شناخت جمعی از تهدید به بخشی از ناخودآگاه گروه تبدیل میشود و جداسازی خاطرهی آسیب از هویت گروه را دشوار میکند. این ویژگی از یک طرف در حفاظت از گروه اجتماعی مؤثر است؛ اما از سوی دیگر گروه را در حالت قربانی بودن نگه میدارد. تغییر کردن هر فرد ممکن است به معنی جدا شدن او از گروه باشد و این اتفاق یعنی تهدیدی اجتماعی به معنی از دست دادن بخشی از هویت فرد. پس چرا برخی از انسانها باید به گذشتهی دردناک خود بچسبند؟ به این دلیل که گروه ناخودآگاه میترسد که فراموش کردن تجربهی قبلی به معنای قرار گرفتن در معرض آسیبهای دوباره است. افراط در رویکرد از یک سوراخ دوبار گزیده نشدن اعضای جامعه را در حالتی قرار میدهد که همیشه مراقب باشند. این اضطراب مزمن و فعال بودن مدام پاسخ فیزیولوژیک ستیز و گریز در بدن ممکن است احساس ایمنی ضعیف به همراه داشته باشد و بهای سنگینی دارد. چگونه ترومای جمعی را درمان کنیم؟ اتفاقاتی که باعث ترومای جمعی میشوند دردناک و سنگیناند. سرکوب احساسات و نادیده گرفتن تجربیات فردی اولین گزینهای است که افراد ناخواسته انجام میدهند. اگر مستقیماً تحتتأثیر آسیب قرار نگرفتهاید ممکن است برای شناخت ترومایی که در شما شکل گرفته است زمان کافی نگذارید و این میتواند خطرناک باشد؛ سرکوب تروما ممکن است عواقب منفی در سلامت روح و جسم شما داشته باشد. در اینجا چند راه برای بهبود وضعیت روحی و جسمی شما معرفی میکنیم: افزایش پیوند با دوستان و خانواده فعالیتهای خیریه و داوطلبانه از دیگران کمک بخواهید پیگیری بیش از حد اخبار را متوقف کنید نیمهی پر لیوان را ببینید سخن پایانی: در جایگاه یک فرد از جامعه مواجه شدن با آسیب اجتماعی ممکن است دشوار باشد؛ اما اگر بتوانیم انعطافپذیر بودن را بیاموزیم از مزایای غلبه بر بحرانها بهرهمند خواهیم شد. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»
سووشون؛ اولین داستانی که شخصیت اصلی آن زن است!
سیمین دانشور در ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش دکتر محمدعلی دانشور (احیاءالسلطنه) همان کسی است که سیمین دانشور در رمان «سووشون» از او به نام دکتر عبدالله خان یاد میکند؛ احیاءالسلطنه مردی با فرهنگ و ادب بود و عضو گروه حافظیون که شبهای جمعه بر سر مزار حافظ جمع میشدند و یاد حافظ را زنده میداشتند. مادر سیمین دانشور قمرالسلطنه حکمت نام داشت. بانوی شاعر و هنرمند که نقاشی را به فرزندانش میآموخت و مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود سیمین سه برادر و دو خواهر داشت و در خانوادهای اهل ذوق و هنر پرورش یافت. سیمین دانشور اولین نویسندهای است که شخصیت اصلی داستانش را یک زن قرار میدهد و نظام مرد سالاری را نقد و ستم دیدگی و تبعیض قائل شدن نسبت به زنان را به خوبی آشکار می کند. او در اثر فاخر خود، سووشون، نقش زن را از انفعال خارج و به نقش کنشگر تبدیل می کند، آن هم در عرصه سیاسی و اجتماعی. با این حساب میتوان دانشور را در این اثر، یک نویسنده با اندکی چاشنی فمینیست البته در چارچوب فرهنگ اسلامی دانست. سووشون؛ اولین داستانی که شخصیت اصلی آن زن است و روایتی است داستانی از تاریخ معاصر ایران در طول سالهای پایانی جنگ جهانی دوم و فضای اجتماعی. سیمین دانشور رمان سووشون؛ اولیین داستانی که شخصیت اصلی آن زن است را بر اساس تجربه زیسته خود نوشته است. او که اهل استان فارس است، در زمانی که انگلیسیها به فارس حمله کردند از نزدیک شاهد این اتفاقات بوده و توانسته به خوبی این صحنه ها را در رمان خود نشان دهد. نان سنگک بزرگ سر سفره عقد دختر حاکم، شروع زیبایی برای به تصویر کشیدن قحطی و شیوع بیماری در روزگار جنگ جهانی و حضور انگلیسی ها در شیرازِ سال ۱۳۲۰ است. اثرگذاری افکار و آثار جلال آل احمد، در رمان سووشون کاملاً مشهود است. دانشور با الهام از نوشته های همسرش جلال، انزجارش از اتفاقات ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و چند سال قبل از آن را در این رمان به خوبی نشان داده است. انزجار از اشغال کشور، از وطن فروشی و انزجار از غرب و غرب زدگی. درنگاه کلی رمان سووشون روایتی است از زری که در اینجا نماینده یک زن آرام ایرانیست و در همه عرصهها به فکر آرام نگه داشتن محیط خانه است. دل نگرانیهای زری شخصیت اول داستان، برای حفظ جان همسر(یوسف) و پسرش (خسرو)، باعث میشود که در برابر درخواستهای نابجای حاکم کوتاه بیاید، تا جایی که مجبور میشود از گوشواره زمرد یادگار شب عروسی و اسب خسرو برای دادن به دختر حاکم دل بکند. زری در مقابل نگرانیها و آرمان خواهی مردان خانواده بر سر دو راهی قرار میگیرد، سوالی که دائماً در ذهن او چرخ میخورد، ترس یا شجاعت؟ ترسو بودن برای حفظ خانواده یا شجاعت برای آرمانها؟ یوسف، خان منصفیست، که برخلاف خانهای زمانه خود از فروش آذوقه به انگلیسیها خودداری کرده و به رعیت توجه خاصی دارد تا جایی که دستور میدهد: « شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشه چین ها بیاید.» در نهایت نیز یوسف در کشاکش بین واقعیت موجود و باورهایش به شهادت میرسد. پایان داستان زری پس از شهادت یوسف، تا مرز جنون پیش میرود. شب آوردن خبر شهادت تا صبح تشییع یوسف، شب تحول زری ست. اینجاست که دکتر پیری که زری او را در دارالمجانین دیده به ملاقاتش میآید و بزرگترین بیماری مسری جان آدمی را ترس معرفی میکند. مرض بدخیم ترس، که اگر نباشد هیچ نیروی قدرت شکست اراده انسان را ندارد. زری با توصیه دکتر عبدالله خان بلند میشود و ایستادگی زنانه خود را به تصویر میکشد. زری به جبران ترسهای گذشته، تصمیم میگیرد در تشییع پیکر یوسف تا مرکز شهر و شاهچراغ با مردمی که به خانهاش آمده اند، علیرغم خواست ابوالقاسم خان (برادر یوسف) همراهی کند. تشییع جنازه منجر به آشوب و درگیری نیروهای امنیتی با جمعیت شده، تعدادی مجروح میشوند از جمله خسرو که دستش آسیب میبیند. اما زری از بابت او نگرانی ندارد بلکه این را روند مرد شدن خسرو میشمارد و میگوید حالا شدی مرد حسابی. این رمان در دسته رمانهای رئال قرار میگیرد و البته با پیوند به تاریخ و اساطیر، وجه نمادین به خود میگیرد. برای نمونه جایی که زری خواب یوسف را در قامت سیاوش یکی از شخصیتهای شاهنامه میبیند. در این رمان، خانه نماد جامعه آن روز است. یوسف، حاکم یا نماینده روشنفکر کشور است. زری نماد زن کشور و خسرو و هرمز فرزندان کشور هستند. ابوالقاسم خان، نماد یک فرد خودفروخته، مستر زینگر نماد بیگانگان و اشغالگران و مک ماهون نماد یک فرد استقلال طلب و صلح جو است. فرزند یوسف یعنی خسرو انتقام او را میگیرد. در داستان سیاوش هم کیخسرو انتقام پدرش را میگیرد. باردار بودن زری هم میتواند نشانه این باشد که آبستن، نشانهی تغییر و دگرگونی است. چرا که میخواهد خودش را از تعلقات و پیله امنی که در خانه خود برای خودش درست کرده رها کند. چرخ خیاطی نماد صنعت غرب است که بعد از آن اشغال نظامی اتفاق میافتد. مستر زینگر که ۱۷ سال در شیراز ساکن بود و چرخ خیاطی میفروخت، همواره تلاش کرد تا یک فرد عادی باشد، اما وقتی اشغال صورت میگیرد چهره واقعی مستر زینگر مشخص میگردد. دانشور با استفاده از شخصیتهای مثبت و منفیِ اثر گذار در داستان، تضاد و کشمکش را به خوبی به خواننده نشان میدهد. او در مقابل زری، عزت الدوله، در مقابل یوسف، ابوالقاسم خان و در مقابل مستر زینگر، مک ماهون را قرار میدهد. در مورد شخصیتهای اصلی هر چند به طور دقیقتر با خلقیات، رفتارها و برخوردهایشان به خواننده معرفی شدند، اما به لحاظ اعتقادی و دینی تصویر کاملی ندارند. افرادی که نمازخوانند اما مرتکب خطاهای درشت و نابخشودنی اند. مثل عزت الدوله، یا حاج آقا که مجتهد جامع الشرایط است و دلباخته سودابه رقاص هندی و سر همین عاشقی، همسرش ( مادر یوسف) او را ترک میکند. در نگاه کلی شخصیت زن دراین رمان عموما یا آسیب دیده از شرایط است، یا تسلیم آن. در بالاترین جایگاه زری است هر چند او هم تا پایان داستان خودش را به فردی شبیه میبیند که آب از چاه میکشد بدون اینکه برای خودش کاری کرده باشد. زری بعنوان شخصیت اصلی در سه مرحله از زندگی اش دیده میشود. در زمان مجردی، به تصور خودش شجاعت به خرج میداده و اهل تسلیم نبوده است. در مدرسه در مقابل زورگویی مدیر سر خم نمیکند و در ازدواج به تنهایی تصمیم میگیرد و خواستگاری پسر عزت الدوله را نمیپذیرد. بعد از ازدواج، علیرغم فعالیت های جزئی بیرون از خانه مثل تقسیم کردن نذری بین زندانیان و دیوانگان و یا رفتن به انجمن زنان، تنها لذتش وابستگی به اهل خانه و رتق و فتق امور خانه است. اما بعد از شهادت یوسف، به نوعی سرکشی و طغیان میکند. میخواهد به سبک خودش انتقام بگیرد. در مقابل خان کاکا میایستد و خواهان یک عزاداری خوب برای یوسف است. در صفحه ۲۵۲ زری میگوید: می خواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم اما حالا با کینه بزرگ می کنم. به دست خسرو تفنگ میدهم. در پایان میتوان گفت: سووشون در عین حال که یک رمان است، سندی تاریخی است که تاثیر واقعیتهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایران را در دوران جنگ جهانی دوم ، در یک خانواده نمادین ایرانی به نمایش گذاشته و آن را به اثری خواندنی و ماندگار تبدیل کرده است. جملاتی از متن رمان سووشون بعضى آدمها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوهشان حسد مىبرند. خیال مىکنند این گل نایاب تمام نیروى زمین را مىگیرد. تمام درخشش آفتاب و ترى هوا را مىبلعد و جا را براى آنها تنگ کرده، براى آنها آفتاب و اکسیژن باقى نگذاشته. به او حسد مىبرند و دلشان مىخواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش. (رمان سووشون – صفحه ۱۴) خوب که فکرش را مىکنم مىبینم همهى ما در تمام عمرمان بچههایى هستیم که به اسباب بازىهایمان دل خوش کردهایم و واى به روزى که دلخوشیهایمان را از ما مىگیرند، یا نمىگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. (رمان سووشون – صفحه ۶۷) خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت. خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دست ترا بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی. (رمان سووشون – صفحه ۷۷) نوینسده: قدسیه امینی
ارتباط میان سلامت روان والدین و کیفیت روابط خانوادگی
خانواده به عنوان اصلیترین نهاد اجتماعی، نقشی بیبدیل در رشد و پرورش فرد ایفا میکند. این نهاد، محیطی را فراهم میکند که در آن اعضا از حمایت عاطفی، اجتماعی و روانی برخوردار میشوند. اما سلامت روان والدین، که نقش اساسی در مدیریت و هدایت خانواده دارند، به طور مستقیم بر کیفیت روابط خانوادگی تأثیر میگذارد. والدینی که از سلامت روان مطلوب برخوردارند، میتوانند روابط خانوادگی مثبت و پایداری را تقویت کنند، در حالی که مشکلات روانی والدین ممکن است منجر به تنشها و چالشهای جدی در خانواده شود. این مقاله به بررسی ارتباط میان سلامت روان والدین و کیفیت روابط خانوادگی میپردازد و تأثیرات مختلف این رابطه را مورد تحلیل قرار میدهد. سلامت روان والدین و تأثیر آن بر نقشهای خانوادگی سلامت روان والدین بر نحوه انجام نقشهای آنها در خانواده تأثیر عمیقی دارد. والدینی که از نظر روانی سالم هستند، توانایی بیشتری در مدیریت وظایف روزمره، حمایت عاطفی از فرزندان و ایجاد محیطی امن و مثبت برای خانواده دارند. در مقابل، والدینی که با مشکلات روانی مانند اضطراب، افسردگی یا استرس مزمن دستوپنجه نرم میکنند، ممکن است در انجام این وظایف دچار مشکل شوند. این مشکلات میتواند به ایجاد فاصله عاطفی میان اعضای خانواده و کاهش کیفیت روابط منجر شود. تأثیر سلامت روان بر سبکهای فرزندپروری سلامت روان والدین تأثیر مستقیمی بر سبکهای فرزندپروری آنها دارد. والدینی که از سلامت روان خوبی برخوردارند، معمولاً از سبکهای فرزندپروری مثبت و حمایتی استفاده میکنند. آنها به نیازهای عاطفی و روانی فرزندان خود توجه کرده و با برقراری ارتباط مؤثر، به پرورش شخصیتی مستقل و بااعتمادبهنفس در فرزندان کمک میکنند. در مقابل، والدینی که دچار مشکلات روانی هستند، ممکن است از سبکهای فرزندپروری نامناسب مانند سختگیری افراطی، بیتوجهی یا حمایتهای بیشازحد استفاده کنند که این امر میتواند رشد عاطفی و روانی فرزندان را مختل کند. سلامت روان والدین و تأثیر آن بر روابط زناشویی روابط زناشویی یکی از مهمترین جنبههای زندگی خانوادگی است که به طور مستقیم تحت تأثیر سلامت روان والدین قرار دارد. زوجهایی که از سلامت روان خوبی برخوردارند، معمولاً توانایی بیشتری در حل تعارضات، برقراری ارتباط مؤثر و حمایت عاطفی از یکدیگر دارند. این نوع روابط میتواند الگویی مثبت برای فرزندان باشد و به ایجاد محیطی سالم در خانواده کمک کند. اما مشکلات روانی والدین، مانند افسردگی یا استرس شدید، میتواند منجر به کاهش رضایت زناشویی، افزایش تعارضات و در نهایت آسیب به روابط خانوادگی شود. تأثیر مشکلات روانی والدین بر سلامت روان فرزندان مشکلات روانی والدین نه تنها بر روابط خانوادگی تأثیر میگذارد، بلکه میتواند به طور مستقیم بر سلامت روان فرزندان نیز تأثیرگذار باشد. فرزندانی که در خانوادههایی با والدین دچار مشکلات روانی زندگی میکنند، بیشتر در معرض خطر ابتلا به مشکلات روانی مانند اضطراب، افسردگی و اختلالات رفتاری قرار دارند. این فرزندان ممکن است به دلیل فقدان حمایت عاطفی کافی یا تجربه تعارضات مکرر در خانواده، احساس ناامنی و ناتوانی کنند که این امر میتواند رشد عاطفی و اجتماعی آنها را مختل کند. نقش حمایتهای اجتماعی و درمانی در بهبود سلامت روان والدین حمایتهای اجتماعی و درمانی میتواند نقش مهمی در بهبود سلامت روان والدین و در نتیجه ارتقای کیفیت روابط خانوادگی داشته باشد. دسترسی به خدمات مشاوره و رواندرمانی، حمایت از والدین در مواجهه با مشکلات روانی و ارائه آموزشهای لازم برای مدیریت استرس و بهبود مهارتهای ارتباطی میتواند به کاهش تأثیرات منفی مشکلات روانی والدین بر خانواده کمک کند. علاوه بر این، ایجاد شبکههای حمایتی اجتماعی، مانند گروههای حمایتی والدین، میتواند به والدین کمک کند تا احساس تنهایی کمتری داشته باشند و از تجربیات دیگران بهره ببرند. راهکارهای ارتقای سلامت روان والدین افزایش آگاهی: افزایش آگاهی والدین درباره اهمیت سلامت روان و تأثیر آن بر خانواده میتواند اولین گام در پیشگیری و مدیریت مشکلات روانی باشد. تشویق به مراقبت از خود: والدین باید یاد بگیرند که به نیازهای خود توجه کنند و زمانی را برای استراحت و تجدید قوا اختصاص دهند. ترویج ارتباط مؤثر: آموزش مهارتهای ارتباطی به والدین میتواند به بهبود روابط خانوادگی و کاهش تعارضات کمک کند. حمایت مالی و اجتماعی: ارائه حمایتهای مالی و اجتماعی به خانوادهها میتواند به کاهش استرسهای مرتبط با مسائل اقتصادی و اجتماعی کمک کند. دسترسی به خدمات رواندرمانی: والدین باید به خدمات رواندرمانی و مشاوره دسترسی داشته باشند تا بتوانند مشکلات روانی خود را مدیریت کنند. سلامت روان والدین به عنوان یک عامل کلیدی در کیفیت روابط خانوادگی نقش حیاتی دارد. والدینی که از سلامت روان خوبی برخوردارند، میتوانند محیطی مثبت و حمایتکننده برای خانواده خود ایجاد کنند و به پرورش فرزندانی سالم و موفق کمک کنند. در مقابل، مشکلات روانی والدین میتواند تأثیرات منفی عمیقی بر روابط خانوادگی و سلامت روان فرزندان داشته باشد. بنابراین، توجه به سلامت روان والدین و ارائه حمایتهای لازم برای مدیریت مشکلات روانی آنها، میتواند به ایجاد خانوادههایی پایدارتر و جامعهای سالمتر منجر شود.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.