
یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»

۹ نفر به شمول سه زن در غزنی و تخار شلاق زده شدند

اخراج اجباری مهاجران؛ پاکستان ۳۰ زن و ۶۵ کودک را به افغانستان بازگرداند

شیوههای تبلیغ دین برای کودکان

زهرا عالمی: آرزوی تغییر نظام صحی افغانستان را دارم

وزارت امر به معروف به کشورها: حقوق زنان را تامین کردهایم، مداخله نکنید

روز توفانی افغانستان با کسب دو مدال طلا از مسابقات تکواندوی آزاد آسیایی

۹ نفر به شمول سه زن در غزنی و تخار شلاق زده شدند

اخراج اجباری مهاجران؛ پاکستان ۳۰ زن و ۶۵ کودک را به افغانستان بازگرداند

شیوههای تبلیغ دین برای کودکان

زهرا عالمی: آرزوی تغییر نظام صحی افغانستان را دارم

وزارت امر به معروف به کشورها: حقوق زنان را تامین کردهایم، مداخله نکنید

روز توفانی افغانستان با کسب دو مدال طلا از مسابقات تکواندوی آزاد آسیایی

۹ نفر به شمول سه زن در غزنی و تخار شلاق زده شدند

اخراج اجباری مهاجران؛ پاکستان ۳۰ زن و ۶۵ کودک را به افغانستان بازگرداند

شیوههای تبلیغ دین برای کودکان

زهرا عالمی: آرزوی تغییر نظام صحی افغانستان را دارم

وزارت امر به معروف به کشورها: حقوق زنان را تامین کردهایم، مداخله نکنید

روز توفانی افغانستان با کسب دو مدال طلا از مسابقات تکواندوی آزاد آسیایی

۹ نفر به شمول سه زن در غزنی و تخار شلاق زده شدند

اخراج اجباری مهاجران؛ پاکستان ۳۰ زن و ۶۵ کودک را به افغانستان بازگرداند

شیوههای تبلیغ دین برای کودکان

زهرا عالمی: آرزوی تغییر نظام صحی افغانستان را دارم

وزارت امر به معروف به کشورها: حقوق زنان را تامین کردهایم، مداخله نکنید

روز توفانی افغانستان با کسب دو مدال طلا از مسابقات تکواندوی آزاد آسیایی

نادیا و داستان مبارزهاش در برابر تاریکی
در گوشهای از کوچههای خاکی و پر از گردوغبار کابل، دختری به نام نادیا زندگی میکرد که آرزوهای بزرگ و در عین حال غمانگیزی در دل داشت. نادیا از کودکی میدانست که تنها راه رهایی از فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، تبعیض و نابرابریهای اجتماعی، آموزش و دانشگاه است. نادیا در خانوادهای متواضع، فقیر و در گوشهی از پسکوچههای کابل به دنیا آمده بود، جایی که دختران بیشتر برای کارهای خانه و شوهر دادن بزرگ میشدند تا اینکه به دنبال آرزوهای علمی خود بروند. اما نادیا همیشه چیزی متفاوت فکر میکرد، متفاوت تصور میکرد و متفاوت به قضایا میدید. او به مکتب میرفت، حتی زمانی که خیلیها او را به خاطر دختر بودنش سرزنش میکردند و میگفتند که آموزش برای دختران ضرورت نیست و دختران باید در خانه باشد، رسم و رواج زندگی و زناشویی را یاد بگیرد. او از همان کودکی تصمیم گرفته بود که به دنیا نشان دهد که دختران نیز میتوانند رویای بزرگ داشته باشند، تغییرات ایجاد کند و جامعه را متحول کند. در مکتب، معلمان او را بهعنوان دختری پرتلاش و باهوش میشناختند. نادیا در تمامی دروس خود ممتاز بود و بسیاری از همصنفیهایش به او حسادت میکردند. در خانه نیز همیشه از پدر و مادرش تشویق میشنید. پدرش، که کراچیوان ساده بود، از آن دسته مردانی بود که به آینده نیک دخترش ایمان داشت. پدر نادیا تلاش میکرد تا دخترش درس بخوانند و معلم یا داکتر شود. او همیشه میگفت: «دنیا تنها متعلق به مردان نیست. دختر من باید در آینده کسی شود که تغییرات بزرگ را رقم بزند.» بالاخره، پس از سالها تلاش و در مواجهه با تمام محدودیتهای اجتماعی و نابرابریها، نادیا توانست در امتحان ورودی کانکور موفق و به دانشگاه راه پیدا کند. او در رشتهی مورد علاقهاش که همانا اقتصاد بود، در دانشگاه کابل قبول شد. روزهای اول دانشگاه برایش شبیه به یک رویا بود. با چشمانی درخشان و قلبی سرشار از امید، به دانشگاه میرفت و در کلاسها با شور و شوق شرکت میکرد. همهچیز به نظر میرسید که در حال تحقق آرزوهای او است. در میان همصنفیهایش، نادیا نهتنها از لحاظ علمی بلکه بهخاطر اراده، تلاش، ذهنیت و پشتکارش نیز شناخته شده بود. اما و اما این خوشبختی، این شوق و این ذوق نادیا دیر نپایید. ناگهان در سالی که او در اوج موفقیت و پیشرفت بود، اوضاع افغانستان تغییر کرد. سایهی غم و درد دوباره بر دل نادیا خانه کرد. حکومت فعلی دوباره به قدرت بازگشتند. دانشگاهها و مکاتب دخترانه یکی پس از دیگری بسته شدند. نادیا که برای رسیدن به این لحظه سالها مبارزه و تلاش کرده بود، حالا در برابر دیوار بلند ظلم و محدودیتها قرار گرفته بود. او که پیشتر میتوانست ساعتها در کلاسها بنشیند و علم بیاموزد، حالا مجبور بود در گوشهای از خانه بماند و تنها به یاد روزهای درخشان گذشته بپردازد و گریه کند. روزها مانند شبها بیپایان میگذشت. نادیا در خانه محبوس بود، اما هیچگاه دست از امید برنداشت. او تصمیم گرفته بود که تا زمانی که در این دنیا نفس میکشد، هرگز از علم و آرزوهایش دست نکشد. شبها وقتی که خانوادهاش خواب بودند، او کتابهایش را بیرون میآورد و شروع به مطالعه میکرد. در دل شبها، نور کمسوی چراغ مطالعهاش تنها روشنایی دنیای تاریک او بود. در این شبها، تنها همراهش کتابها بودند. آنها به او امید میدادند که شاید روزی دوباره بتواند به سوی دانشگاه برگردد. نادیا میگفت که نور علم، اشتیاق و تلاش در دنیایی تاریک من میدرخشد و امید در قلبم تا هنوز زنده است. در روزهایی که هیچچیز نمیتوانست ارادهی او را بشکند، حتی درد دلهای پدر و مادرش که میدیدند دخترشان در تنگنای وضعیت کشور گرفتار شده است، باز هم نادیا آرامش خود را از دست نمیداد. او میدانست که در دل هر سختی، فرصتی نهفته است، اما گاهی اوقات به این فکر میکرد که آیا دنیای او هرگز به اندازه کافی فضا برای آرزوهای یک دختر خواهد داشت؟ یکی از روزهای سخت، صدای درب خانه بلند شد. نادیا از کنار کتابهایش برخاست. صدای قدمها را میشنید، صدای مردانی که به خانه نزدیک میشدند. قلبش تندتر از همیشه میزد. میدانست که نیروهای حکومت فعلی به خانهشان نزدیک شدهاند. در آن لحظه، خاطرات روزهای گذشته و آن لحظات درخشان دانشگاه مانند فیلمی در ذهنش تکرار میشد. لحظهای از ترس و نگرانی به وجودش چنگ میانداخت، اما چیزی در درونش میگفت که باید همچنان ادامه دهد، حتی اگر دیگر به تحصیل باز نگردد. نیروهای حکومت فعلی وارد خانه شدند. اما آنها چیزی جز تهدید و ترس برای نادیا نداشتند. دستوراتشان روشن بود: «دخترها باید در خانه بمانند و در کارهای خانه مشغول شوند. دیگر برای شما جایی در مکاتب و دانشگاهها وجود ندارد.» در همان لحظات، نادیا برای اولین بار در طول این مدت، به خود گفت: «اگر حتی نتوانم در این دنیای بسته، تحصیل کنم، هیچکس نمیتواند رویاهایم را از من بگیرد. زیرا تا زمانی که امید در دل من زنده است، من هنوز آزاد هستم.» آن شب، وقتی در کنار خانوادهاش نشسته بود و به خاطرات گذشته فکر میکرد، در دلش میدانست که روزی دیگر، اگر دنیا به او فرصت دهد، برای دختران دیگری که مانند او در گوشه و کنار افغانستان از حق تحصیل محروم هستند، جنگ خواهد کرد. نادیا شاید نتوانست در آن شب به دانشگاه بازگردد، اما امید و روحیهی او همیشه زنده بود، در دل همهی دخترانی که میخواهند برای آزادی و تحصیل مبارزه کنند. و روزی، در آیندهای نامعلوم، شاید از دل این دیوارهای بلند و سنگین، صدای دخترانی مثل نادیا بلند شود. صدایی که به گوش جهان خواهد رسید. نویسنده: سارا کریمی

در گوشهای از کوچههای خاکی و پر از گردوغبار کابل، دختری به نام نادیا زندگی میکرد که آرزوهای بزرگ و در عین حال غمانگیزی در دل داشت. نادیا از کودکی میدانست که تنها راه رهایی از فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، تبعیض و نابرابریهای اجتماعی، آموزش و دانشگاه است. نادیا در خانوادهای متواضع، فقیر و در گوشهی از پسکوچههای کابل به دنیا آمده بود، جایی که دختران بیشتر برای کارهای خانه و شوهر دادن بزرگ میشدند تا اینکه به دنبال آرزوهای علمی خود بروند. اما نادیا همیشه چیزی متفاوت فکر میکرد، متفاوت تصور میکرد و متفاوت به قضایا میدید. او به مکتب میرفت، حتی زمانی که خیلیها او را به خاطر دختر بودنش سرزنش میکردند و میگفتند که آموزش برای دختران ضرورت نیست و دختران باید در خانه باشد، رسم و رواج زندگی و زناشویی را یاد بگیرد. او از همان کودکی تصمیم گرفته بود که به دنیا نشان دهد که دختران نیز میتوانند رویای بزرگ داشته باشند، تغییرات ایجاد کند و جامعه را متحول کند. در مکتب، معلمان او را بهعنوان دختری پرتلاش و باهوش میشناختند. نادیا در تمامی دروس خود ممتاز بود و بسیاری از همصنفیهایش به او حسادت میکردند. در خانه نیز همیشه از پدر و مادرش تشویق میشنید. پدرش، که کراچیوان ساده بود، از آن دسته مردانی بود که به آینده نیک دخترش ایمان داشت. پدر نادیا تلاش میکرد تا دخترش درس بخوانند و معلم یا داکتر شود. او همیشه میگفت: «دنیا تنها متعلق به مردان نیست. دختر من باید در آینده کسی شود که تغییرات بزرگ را رقم بزند.» بالاخره، پس از سالها تلاش و در مواجهه با تمام محدودیتهای اجتماعی و نابرابریها، نادیا توانست در امتحان ورودی کانکور موفق و به دانشگاه راه پیدا کند. او در رشتهی مورد علاقهاش که همانا اقتصاد بود، در دانشگاه کابل قبول شد. روزهای اول دانشگاه برایش شبیه به یک رویا بود. با چشمانی درخشان و قلبی سرشار از امید، به دانشگاه میرفت و در کلاسها با شور و شوق شرکت میکرد. همهچیز به نظر میرسید که در حال تحقق آرزوهای او است. در میان همصنفیهایش، نادیا نهتنها از لحاظ علمی بلکه بهخاطر اراده، تلاش، ذهنیت و پشتکارش نیز شناخته شده بود. اما و اما این خوشبختی، این شوق و این ذوق نادیا دیر نپایید. ناگهان در سالی که او در اوج موفقیت و پیشرفت بود، اوضاع افغانستان تغییر کرد. سایهی غم و درد دوباره بر دل نادیا خانه کرد. حکومت فعلی دوباره به قدرت بازگشتند. دانشگاهها و مکاتب دخترانه یکی پس از دیگری بسته شدند. نادیا که برای رسیدن به این لحظه سالها مبارزه و تلاش کرده بود، حالا در برابر دیوار بلند ظلم و محدودیتها قرار گرفته بود. او که پیشتر میتوانست ساعتها در کلاسها بنشیند و علم بیاموزد، حالا مجبور بود در گوشهای از خانه بماند و تنها به یاد روزهای درخشان گذشته بپردازد و گریه کند. روزها مانند شبها بیپایان میگذشت. نادیا در خانه محبوس بود، اما هیچگاه دست از امید برنداشت. او تصمیم گرفته بود که تا زمانی که در این دنیا نفس میکشد، هرگز از علم و آرزوهایش دست نکشد. شبها وقتی که خانوادهاش خواب بودند، او کتابهایش را بیرون میآورد و شروع به مطالعه میکرد. در دل شبها، نور کمسوی چراغ مطالعهاش تنها روشنایی دنیای تاریک او بود. در این شبها، تنها همراهش کتابها بودند. آنها به او امید میدادند که شاید روزی دوباره بتواند به سوی دانشگاه برگردد. نادیا میگفت که نور علم، اشتیاق و تلاش در دنیایی تاریک من میدرخشد و امید در قلبم تا هنوز زنده است. در روزهایی که هیچچیز نمیتوانست ارادهی او را بشکند، حتی درد دلهای پدر و مادرش که میدیدند دخترشان در تنگنای وضعیت کشور گرفتار شده است، باز هم نادیا آرامش خود را از دست نمیداد. او میدانست که در دل هر سختی، فرصتی نهفته است، اما گاهی اوقات به این فکر میکرد که آیا دنیای او هرگز به اندازه کافی فضا برای آرزوهای یک دختر خواهد داشت؟ یکی از روزهای سخت، صدای درب خانه بلند شد. نادیا از کنار کتابهایش برخاست. صدای قدمها را میشنید، صدای مردانی که به خانه نزدیک میشدند. قلبش تندتر از همیشه میزد. میدانست که نیروهای حکومت فعلی به خانهشان نزدیک شدهاند. در آن لحظه، خاطرات روزهای گذشته و آن لحظات درخشان دانشگاه مانند فیلمی در ذهنش تکرار میشد. لحظهای از ترس و نگرانی به وجودش چنگ میانداخت، اما چیزی در درونش میگفت که باید همچنان ادامه دهد، حتی اگر دیگر به تحصیل باز نگردد. نیروهای حکومت فعلی وارد خانه شدند. اما آنها چیزی جز تهدید و ترس برای نادیا نداشتند. دستوراتشان روشن بود: «دخترها باید در خانه بمانند و در کارهای خانه مشغول شوند. دیگر برای شما جایی در مکاتب و دانشگاهها وجود ندارد.» در همان لحظات، نادیا برای اولین بار در طول این مدت، به خود گفت: «اگر حتی نتوانم در این دنیای بسته، تحصیل کنم، هیچکس نمیتواند رویاهایم را از من بگیرد. زیرا تا زمانی که امید در دل من زنده است، من هنوز آزاد هستم.» آن شب، وقتی در کنار خانوادهاش نشسته بود و به خاطرات گذشته فکر میکرد، در دلش میدانست که روزی دیگر، اگر دنیا به او فرصت دهد، برای دختران دیگری که مانند او در گوشه و کنار افغانستان از حق تحصیل محروم هستند، جنگ خواهد کرد. نادیا شاید نتوانست در آن شب به دانشگاه بازگردد، اما امید و روحیهی او همیشه زنده بود، در دل همهی دخترانی که میخواهند برای آزادی و تحصیل مبارزه کنند. و روزی، در آیندهای نامعلوم، شاید از دل این دیوارهای بلند و سنگین، صدای دخترانی مثل نادیا بلند شود. صدایی که به گوش جهان خواهد رسید. نویسنده: سارا کریمی

در یکی از روزهای سرد پاییزی در گوشهای از کابل، دختری به نام پریسا زندگی میکرد. او ۱۲ سال داشت و به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی، مجبور بود از صبح زود به خیابانها برود و دستفروشی کند. پریسا هر روز با یک سبد کوچک پر از گلهای وحشی که از اطراف شهر جمعآوری میکرد، به میدان مرکزی میرفت. او از بین گلها، زیبایی و امید را پیدا میکرد و با فروش آنها سعی داشت اوضاع خانوادهاش را بهبود بخشد. پدر پریسا که قبلاً کارگر ساختمانی بود، به دلیل آسیبدیدگی از کار، بیکار شده بود و مادرش نیز به شدت مریض بود و توان کار کردن را نداشت. پریسا به خاطر این مسوولیتها هیچگاه نتوانست به مکتب برود و تحصیلاتش را ادامه دهد. او همه آرزوهایش را در دل پنهان کرده بود: «آرزوهای تحصیل، آزادی و زندگی بهتر». پریسا، یک روز تصمیم گرفت که گلها را با قیمت کمتری بفروشد تا بتواند مشتریهای بیشتری جذب کند. او در روزهای بعدی با تلاش خستهگیناپذیر، گلهایش را به دست مردم میرساند. اما هیچکس قدر آنها را نمیدانست و او بیشتر اوقات با دست خالی به خانه باز میگشت. یک شب، پریسا وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که حال مادرش وخیمتر شده است. او با اندوه به بالین مادرش رفت و فهمید که دیگر توانایی خرید دارو را ندارد. اشک در چشمانش حلقه زد و در دل آرزو کرد، کاش میتوانست دردی که خانوادهاش میکشند را به دوش بگیرد. صبح روز بعد، پریسا با قلبی شکسته به خیابانها رفت. این بار به جای فروش گلها، به مغازهها مراجعه کرد و از آنها خواست که شاید بتوانند کمی کمک کنند. او هر جا میرفت، با بیاعتنایی و سردی مواجه میشد. پریسا که خسته و ناامید شده بود، به حاشیهی خیابان نشست و با چشمان پر از اشک، به زندگیای که هر ثانیه او را میآزرد و میگذشت، نگاه کرد. شامگاهی، وقتی پریسا به خانه برگشت، مادرش دیگر در کنار او نبود. مرگ او، دل پریسا را شکست و او را در دنیای تاریکی رها کرد. پریسا دیگر نه تنها مسوولیت خانوادهاش را بر دوش نداشت، بلکه اکنون تنها و بیکس در دنیای سخت و بیرحم زندگی به سر میبرد. اما پریسا تصمیم گرفت که به زندگی ادامه دهد. او به یاد مادرش، به تلاش و زحمت ادامه داد تا شاید روزی زندگی را تغییر دهد. دلش پر از غم بود، اما او با یاد مادرش، همچنان گلها را میچید و به زندگی ادامه میداد. امید و عشق به زندگی، به پریسا قدرتی میداد که هر جا میرفت، نور امید را در دلها پراکنده کند. نویسنده: محمدرضا رامز

آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز

عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی

ابرهای سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک میبارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوشهایم دیگر قادر به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار میکنند. مقصد مشخص نیست. عدهای هجوم بردهاند به سمت پرندههای فلزی(هواپیما)، جویهای آب حالا پر از خون شدهاند، چشمهایم دیگربه جای ماشینها، مردهها را میبیند، انگار زامبیها جهان را تصرف کرده اند. چشم باز میکنم و بازهم کابوس! پیشانیام را عرق خیس کرده. وجودم دارد میلرزد. نمیدانم چه زمانی این کابوسها دست از سرم بر میدارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا کمکم تبدیل شده به کابوس. کابوسهای نابههنگامیکه هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه میکنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوسها رفیق هر شب من شده اند. روزها خاموش وشبها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریهای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند میشوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرقام میکشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون میروم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت برگشتهام که از زور بغض و گریه به خودش میلرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان کردند و به سرعت برق وباد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِچاه بلند میشد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که چشمانش غمگینتر از همیشه بود، بین هقهقهایش گفت که برگهی امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمیچرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا میدانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمیخواهد که به اینزودیها از کلاس شش فارغ شود. او هنوز میخواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفیهایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا میفهمم که چطور این درد وجودش را مک میزند. با دیدن او لحظهای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوهگینشان را به خاطر دارم. سرشان را از زمین بر نمیداشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما میدزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمیخواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که به ما فرستاده شده است، نمیتوانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامهی حرفهایش را نشنیدم. تا جایی که یادم میآید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که کُند است، میبرد. آن لحظه حتی نفسهایم مرا یاری نمیکردند، تمام آنچه میشنیدم صدای گریه و زاری همکلاسیهایم بود. ضجههای شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمیگردم. خواهرم اسمم را صدا میکند و حالم را میپرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونههایش مانده، میپرسد امروز را یادت است؟ به او میگویم مگر انسان میتواند روزی که روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال میشود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیستکه دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال میشود که کتابچههایم خاک زده اند، قلمهایم کلمهای ننوشتهاند و درسهایی که ماهها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد بردهام. در این سه سال باختم تک تک داشتههایم را، گاهی فکر میکنم همه یک شبه بیمار شدهایم. روح و روانمان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی میبود تا دردها و بغضهایی که در گلویمان باقی مانده است را به او بگوییم. حرفهایی که روح و جسممان را دارد ذره ذره میخورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال هزار بار مرده و زنده شدهام، اگر تمام جهان را ببخشم، اما آنهایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بیارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانیام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آنها آن حقوقی را از من گرفتهاند و دردهایی را طی این مدت به من دادهاند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن

جنت پترو، اولین زن سرپرست ناسا کیست؟
جنت پترو (Janet Petro) تبدیل به اولین زنی شد که در روز ۲۰ ژانویه، پس از اینکه دونالد ترمپ، رییسجمهور ایالات متحده، در اولین روز بازگشتش به قدرت او را به عنوان سرپرست موقت ناسا منصوب کرد، رهبری این آژانس فضایی را بر عهده گرفت. جنت پترو، به عنوان اولین زن رهبر آژانس فضایی ناسا، در حال حاضر تغییراتی را در این آژانس ایجاد کرده است. این انتصاب برای بسیاری از افراد غافلگیرکننده بود. اغلب با روی کار آمدن یک دولت جدید، مدیر فعلی ناسا کنار میرود و معمولا کار به کارمند ارشد دولتی در آژانس یعنی مدیر اجرایی که در حال حاضر جیم فری (Jim Free) است، میرسد. با این حال، انتصاب پترو از سوی ترامپ به این معنی است که او به جای فری، این نقش را بر عهده میگیرد. پترو در سال ۱۹۶۰ در میشیگان به دنیا آمد. علاقه او به فضا و برنامه فضایی ایالات متحده در سنین پایین، تحت تاثیر کار پدرش با کرایسلر (Chrysler) در پروژههای ناسا که منجر به نقل مکان خانواده به فلوریدا شد، شکل گرفت. این جابهجایی به او و خواهران و برادرانش اجازه داد تا از ساحل به تماشای ماموریتهای تاریخی عطارد، جمینای و آپولو بنشینند. در دوران دبیرستان با الهام از گشایش آکادمیهای نظامی برای زنان، درخواستش را ثبت کرد و برای یادگیری رهبری در آکادمی نظامی ایالات متحده در وست پوینت پذیرفته شد. او در آنجا درسهای ارزشمندی در زمینه مدیریت زمان، انگیزه و همکاری آموخت که در طول زندگی حرفهای او مؤثر بوده است. جنت پیترو در سال ۱۹۸۱ از وست پوینت با مدرک لیسانس مهندسی فارغالتحصیل شد و پس از آن، وارد ارتش شد و با بالگرد در ماموریتهایی در آلمان پرواز کرد. پس از پنج سال خدمت، او به سمتهای مهندسی و مدیریت در بخش خصوصی تغییر موقعیت داد. او در سال ۱۹۸۸ مدرک کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی را از کالج متروپولیتن دانشگاه بوستون گرفت. پترو در سال ۲۰۰۷ به عنوان معاون مدیر مرکز فضایی جان اف کندی منصوب شد؛ جایی که پدرش قبلا در آنجا کار میکرد. در روز ۳۰ ژوئن سال ۲۰۲۱، بیل نلسون، مدیر وقت ناسا، او را به عنوان اولین مدیر زن مرکز فضایی جان اف کندی منصوب کرد. پس از آن انتصاب تاریخی جدید، او به عنوان اولین زنی که از زمان تاسیس ناسا در سال ۱۹۵۸ به ریاست آن رسید، برگزیده شد. پترو در پیامی که در حساب کاربری لینکدین خود نوشت که او احساس تواضع و افتخار میکند. او نوشت: ناسا به حمایت و همسویی با سیاستهای تعیینشده توسط دولت جدید ادامه خواهد داد و در عین حال در تعهد خود به مأموریت و ارزشهای اصلی ناسا ثابت قدم خواهد ماند. یکی از اولین اقدامات او به عنوان مدیر موقت ناسا ارسال ایمیل به کارکنان بود تا به آنها اطلاع دهد که آژانس در حال انجام اقداماتی برای بستن تمام دفاتر گوناگونی، انصاف و شمول (DEIA) و پایان دادن به همه قراردادهای مرتبط با دفاتر گوناگونی، انصاف و شمول مطابق با دستور اجرایی رییس جمهور دونالد ترامپ است. در یادداشت پترو آمده است: این برنامهها آمریکاییها را از نظر نژادی تقسیم کردند، دلارهای مالیات دهندگان را هدر دادند و منجر به تبعیضی شرمآور شدند. اگرچه پترو در روزهای اخیر بر سیاستهای اعلام شده تاکید کرده است، اما پیش از این به طور علنی به مبارزاتی که زنان با آن روبرو هستند، اشاره کرده بود. به عنوان مثال، پترو در مقالهای شخصی در وب سایت ناسا نوشت: به عنوان یک زن، ما مجبور بودهایم بر موانع ذاتی خاصی در زندگی خود غلبه کنیم تا به جایی که امروز هستیم، برسیم. این نه درست است و نه اشتباه. فقط همیشه این گونه بوده است. اما در درازمدت، فکر میکنم زنان را به عنوان رقبای قویتر و بهتری تبدیل کند. از آن زمان پترو، مایکل آلتنهوفن (Michael Altenhofen)، مدیر فنی قدیمی اسپیسایکس را به عنوان مشاور ارشد سرپرست موقت ناسا منصوب کرده است. این انتصاب، نگرانیهایی را به دنبال داشته است و برخی میگویند که با توجه به نزدیکی ایلان ماسک به رئیس جمهور ترامپ و نقش او در مبارزات انتخاباتی، ایلان ماسک و اسپیسایکس ممکن است نفوذ فزایندهای بر ناسا داشته باشند. بهعنوان سرپرست ناسا، پترو قرار است با جارد آیزاکمن (Jared Isaacman)، میلیاردر، بشردوست و فضانورد بخش خصوصی که با فضاپیمای کرو دراگون اسپیسایکس به فضا رفته است، جایگزین شود. ایزاکمن که اواخر سال گذشته توسط ترامپ برای ریاست ناسا معرفی شد، باید مراحل تایید را در سنای ایالات متحده طی کند. نامزدی او به طور رسمی در روز ۲۰ ژانویه به سنا فرستاده شد، اما در حال حاضر هیچ اطلاعاتی از مدت زمان لازم برای تایید او وجود ندارد. پترو به عنوان سرپرست موقت ناسا به کار خود ادامه خواهد داد و تا زمانی که ایزاکمن تایید شود، مسئولیت مدیریت آژانس از جمله بودجه و برنامهها را بر عهده خواهد داشت.

بیاشتهایی عصبی در زنان
امروزه بر اثر فعالیتها و اتفاقات مختلف انسانهای زیادی دچار بیاشتهایی میشوند. از شایعترین انواع بیاشتهایی، بیاشتهایی عصبی میباشد. هنگامی که احساس میکنید و بو و مزه غذا دیگر همچون سابق برایتان دلپذیر نیست و همچنین میلی به خوردن انواع غذاها ندارید شما دچار بیاشتهایی شدهاید. بی اشتهایی ممکن است بر اثر انواع بیماریها همچون: بیماریهای دستگاه گوارش، سرطانها و عفونتها به وجود بیاید. همچنین ممکن است بر اثر مصرف برخی داروها اشتهای شما از دست برود. اما مهمترین دلیل بیاشتهاییهای طولانی مدت مشکلات عصبی است که سبب ایجاد بی اشتهایی عصبی میشوند. افراد مبتلا به این اختلال ممکن است ترس شدیدی از افزایش وزن داشته باشند، حتی زمانی که دچار کمبود وزن هستند. آنها ممکن است رژیم غذایی یا ورزش بیش از حد داشته باشند یا از راههای دیگری برای کاهش وزن استفاده کنند. به نوعی مشکل در تغذیه که وزن به طور غیرطبیعی پایین میآید و فرد استرس و اضطراب زیادی از افزایش وزن دارد را آنورکسیا یا بیاشتهایی عصبی میگویند. این بیماری که این روز ها به خصوص در میان خانمها رایج شده است در آن فرد به کنترل وزن و حفظ اندامش بسیار زیاد اهمیت میدهد. و برای کاهش وزن با روشهای فراوان و تلاشهای زیاد جان خود را نیز به خطر می اندازد. افراد مبتلا به بیاشتهایی عصبی با محدود کردن غذای خود سعی میکنند از افزایش وزن خود جلوگیری کنند و یا به روند کاهش وزن خود ادامه دهند. در صورت ایجاد این بیماری بهتر است با مشاور و پزشک مشورت نمایید و مراحل درمانی را طی کنید. همچنین ما در ادامه این مقاله شما را تا حدودی با این بیماری آشنا میکنیم و اطلاعاتی را در اختیار شما قرار میدهیم. علل علل دقیق بیاشتهایی شناخته نشده است. عوامل زیادی ممکن است دخیل باشند. ژنها و هورمونها ممکن است نقش داشته باشند. نگرشهای اجتماعی که تیپهای بدن بسیار لاغر را ترویج میکنند نیز ممکن است دخیل باشند. علائم: علائم و نشانههای فیزیکی بیاشتهایی ممکن است شامل موارد زیر باشد: کاهش شدید وزن و یا عدم افزایش وزن طبق الگوی تغییر وزن قبلی فرد آزمایش خون غیرطبیعی خستگی بیخوابی سرگیجه یا ازحالرفتن تغییر رنگ سر انگشتان دست به رنگ آبی نازک شدن و شکننده شدن و ریزش موها بهوجود آمدن موهای نرم و کرکی بر روی بدن عدم قاعدگی یبوست و درد شکم پوست خشک یا زرد عدم تحمل سرما ضربان قلب نامنظم فشارخون پایین کمآبی عوامل خطر بیاشتهایی عبارتاند از: نگران بودن یا توجه بیشتر به وزن و فرم بدن ابتلا به اختلال اضطراب در کودکی داشتن تصور منفی از خود داشتن مشکلات غذایی در دوران نوزادی یا اوایل کودکی داشتن ایدههای اجتماعی یا فرهنگی خاص در مورد سلامت و زیبایی تلاش برای کامل بودن یا تمرکز بیش از حد روی قوانین بیاشتهایی اغلب در دوران پیش از نوجوانی یا نوجوانی یا جوانی شروع میشود. در زنان شایعتر است، اما ممکن است در مردان نیز دیده شود. افرادی که بیاشتهایی دارند اغلب ترس شدیدی از افزایش وزن دارند و ممکن است فکر کنند که اضافهوزن دارند، حتی زمانی که لاغر هستند. برای جلوگیری از افزایش وزن یا ادامه کاهش وزن، افراد مبتلا به بیاشتهایی اغلب مقدار یا نوع غذایی که میخورند را محدود میکنند. آنها برای کنترل وزن و شکل خود ارزش زیادی قائل هستند و از تلاشهای شدید استفاده میکنند که میتواند به زندگی آنها آسیب زیادی وارد کند. بیاشتهایی به دلیل تغذیه بسیار نامناسب میتواند باعث تغییراتی در مغز شود که به آن سوءتغذیه نیز میگویند. این زمانی است که افراد مواد مغذی موردنیاز بدنشان برای سالم ماندن را دریافت نمیکنند؛ بنابراین ادامه رفتار مخاطرهآمیز و مخرب انتخابی نیست. اگر درمان نشود، کاهش وزن میتواند به نقطهای برسد که افراد مبتلا به بیاشتهایی در معرض خطر آسیب جدی جسمی یا مرگ باشند. بیاشتهایی دارای دومین میزان مرگومیر در بین هر بیماری روانی است، بیشتر مرگهای مرتبط با بیاشتهایی ناشی از بیماریهای قلبی و خودکشی است. بیاشتهایی، مانند سایر اختلالات خوردن، میتواند زندگی افراد را تحتالشعاع قرار دهد و غلبه بر آن بسیار دشوار است. ازآنجاییکه به تغییرات مغز مربوط میشود، رفتارهای بیاشتهایی یک انتخاب نیستند و این بیماری واقعاً مربوط به غذا یا ظاهر خاصی نیست. با درمان اثبات شده، افراد مبتلا به بیاشتهایی میتوانند به وزن سالم برگردند، عادات غذایی متعادلتری ایجاد کنند و برخی از عوارض جدی پزشکی و سلامت روان بیاشتهایی را معکوس کنند. عوارض بیاشتهایی عصبی میتواند عوارض زیادی داشته باشد. در شدیدترین حالت ممکن است کشنده باشد. مرگ ممکن است به طور ناگهانی اتفاق بیفتد - حتی اگر شما به طور مشهودی کموزن نباشید. ریتم نامنظم قلب که بهعنوان آریتمی نیز شناخته میشود، میتواند منجر به مرگ شود. همچنین، عدم تعادل الکترولیتها - مواد معدنی مانند سدیم، پتاسیم و کلسیم که تعادل مایعات را در بدن حفظ میکنند، نیز میتواند منجر به مرگ شود. سایر عوارض بیاشتهایی عبارتاند از: کمخونی سایر بیماریهای قلبی، مانند افتادگی دریچه میترال یا نارسایی قلبی. افتادگی دریچه میترال زمانی اتفاق میافتد که دریچه بین حفره چپ بالا و پایین قلب بهدرستی بسته نمیشود. پوکی استخوان که میتواند خطر شکستگی را افزایش دهد. از دست دادن عضلات. مشکلات معده، مانند یبوست، نفخ یا حالت تهوع. مشکلات کلیوی. در زنان، بیاشتهایی میتواند منجر به پریود نشدن شود. در مردان، میتواند تستوسترون را کاهش دهد. اگر بهشدت دچار سوءتغذیه شوید، هر سیستم عضوی در بدن شما ممکن است آسیب ببیند. این آسیب ممکن است به طور کامل قابل برگشت نباشد، حتی زمانی که بیاشتهایی تحت کنترل باشد. علاوه بر عوارض جسمی، ممکن است علائم و شرایط سلامت روان دیگری نیز داشته باشید، از جمله: افسردگی و سایر اختلالات خلقی. اضطراب اختلالات شخصیت. اختلالات وسواس اجباری. سوءمصرف الکل و مواد. آسیب به خود، افکار خودکشی، اقدام به خودکشی یا خودکشی. راههای تشخیص: مواردی هستند که به افراد در تشخیص بیماری بیاشتهایی عصبی کمک میکنند. برخی از رایجترین آنها به شرح زیر است: BMI یا شاخص توده بدنی که با استفاده از آن میتوان به استانداردهای لازم بدن هر فرد باتوجهبه اندازه قد، وزن و سایر مشخصات او پی برد. آزمایشهای پروتئین و خون که نشان میدهد فرد از هر ماده لازم برای حیات و سلامت، چه میزان در بدن خود ذخیره دارد. آزمونهای روانشناختی مختلف که اختلالات روانی فرد را شناسایی کرده و میزان خطرآفرین بودن آن را مشخص میکند. درمان: بیماریهای تغذیه خطرناک است و جان انسان را تهدید میکند. به همین علت بهترین راه مراجعه به پزشک متخصص و مشورت با ایشان است. اما در ادامه ما چند توصیه مهم را برای شما بازگو میکنیم. عادتهای غذایی سالم و تفکری درست درباره وزن را آموزش ببینیم. این فکر را که لاغری سبب شادی و نشاط شما میشود را رها کنید. آگاهی خود را دربارهٔ بیماری آنورکسیا و دیگر اختلالات تغذیه افزایش دهید. فراموش نکنید که لاغری نشانه موفقیت و ارزشمندبودن و افزایش وزن دلیل بر ضعف افراد نیست. انواع غذاها را مصرف کنید؛ زیرا بدن سالم به همه غذاها نیاز دارد. خود و دیگران را بر اساس چاقی و لاغری قضاوت نکنید و فراموش نکنید وزن نشانه شخصیت افراد نیست. تبلیغات رسانهها را که شما را تشویق به لاغری میکند، دنبال نکنید و اجازه ندهید چیزی حس بدی در مورد بدنتان به شما انتقال دهد. بر اساس استعدادهایتان به خود ارزش دهید نه بر حسب وزن بدنتان. اگر فردی را دیدید که دچار این بیماری است با آرامش او را تشویق کنید تا به پزشک مراجعه کند و مراحل درمانی را زیر نظر پزشک طی کند. نویسنده: داکتر معصومه پارسا

غاده السمان؛ اسطورهی که با قلم خود از زنان دفاع کرد
غاده السمان روزنامهنگار، رماننویس و شاعر مشهور سوری و یکی از شجاعترین زنان سوریه است که علیرغم تعصب و تبعیض شدید نسبت به زنان در جوامع عرب، بهعنوان یک نویسنده توانمند به رسمیت شناخته شد. غاده السمان در دوران زندگی خود آثار زیادی به تالیف رسانده که بسیاری از این آثار به چندین زبان ترجمه شده است. غاده السمان در سال ۱۹۴۲ در یک خانوادهی برجسته و محافظهکار سوری متولد شد. پدرش احمد السمان، رییس دانشگاه سوریه بود و به سبب مرگ زود هنگام همسرش، بهتنهایی عهدهدار تعلیم و تربیت دخترش شد. دیدگاهها و علایق پدر تاثیری زیادی بر او داشت. غاده السمان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دمشق سپری کرد. او دختری با اراده بود و علیرغم میل پدرش برای تحصیل در رشته پزشکی، در دانشگاه سوریه به تحصیل ادبیات انگلیسی پرداخت. پس از اخذ مدرک کارشناسی به بیروت رفت و تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آمریکایی بیروت ادامه داد. سپس به لندن رفت و در رشتهی ادبیات انگلیسی دانشگاه لندن دکترا گرفت. تمایل به داشتن استقلال مالی باعث شد که غاده السمان در زمان تحصیل شروع به کار کند. مدتی در کتابخانه کالج مشغول شد و برای مدتی در یکی از مدارس متوسطه دمشق به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. بعدها مشاغلی نظیر تدریس در دانشگاه، روزنامهنگاری وگویندگی رادیو را نیز تجربه کرد. در سال ۱۹۶۶ به دلیل اظهارات ضداستبدادی به سه ماه زندان محکوم شد و پس از آزادی مخفیانه از کشور خارج شد. او سالهای زیادی را صرف کار، زندگی و سفر در کشورهای مختلف کرد و سرانجام در بیروت اقامت گزید. این سفرها باب آشنایی او با سرچشمه های ادبی جهان و جهان ادبی خودش بود. غاده السمان نویسندگی را در سال ۱۹۶۰ آغاز کرد و اولین داستان خود را در روزنامه الاخبار سوریه منتشر ساخت. سپس اقدام به انتشار داستانهای کوتاه در روزنامههای عربی، به ویژه مجله لبنانی الاصبوع العربی نمود. اولین کتاب داستان کوتاه او با نام «چشمان تو سرنوشت من است» در سال ۱۹۶۲ منتشر شد و نقدهای خوبی دریافت کرد. در بیروت دریایی نیست۱۹۶۵، شام غریبان ۱۹۶۵ و کوچ بندرهای قدیمی ۱۹۷۳ از دیگر آثار داستانی کوتاه او هستند. اولین رمان غادة السمان به نام بیروت ۷۵ در اواخر سال ۱۹۷۴ منتشر شد که به شرح مشکلات جامعه بیروت میپردازد. کابوسهای بیروت ۱۹۷۷ و شام میلیاردی ۱۹۸۶ از دیگر کتابهای غاده السمان هستند که به عقیده برخی از منتقدان او را به یکی از برجستهترین نویسندگان مدرن عرب مبدل ساختند. غاده السمان یکی از پرکارترین نویسندگان زن جهان عرب است. او بیش از سی کتاب در ژانرهای مختلف منتشر ساخته که بسیاری از آنها به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شدهاند. غاده با شناخت حقوق و آزادیهای زنان در جامعه اروپایی و مقایسه آن با جوامع عرب، به بیان صادقانه و صریح ایدههای آزادی و برابری جنسیتی در متون خود پرداخت. غاده السمان در سال ۱۹۷۰ با دکتر بشیر الدعوق، صاحب انتشارات دارالطلیعه ازدواج کرد و صاحب پسری به نام حازم شد. او از سال ۱۹۸۴ در پاریس زندگی میکند. غاده در سال ۱۹۷۷ شرکت انتشاراتی خود را تأسیس کرد تا به نوشتن نظرات خود بدون سانسور ادامه دهد. غاده السمان از شاعران نهضت نو شعر عربی است که در اشعار خود از گونههای ادبی و فنون زبانی مانند آشناییزدایی استفاده کرده است. غاده السمان در ادبیات عرب بیشتر بهعنوان یک نویسنده شناخته میشود. اما در زمینهی شعر نیز دارای آثار بینظیری است. جنسیت، عشق بهعنوان یک نیاز زنانه و تبعیضستیزی، اصلیترین مضامین شعری این زن آزادیخواه هستند. او در اشعار خود مانند یک منتقد اجتماعی به مبارزه با بیعدالتی، تبعیض، تنهایی و رنج زنان میپردازد و اسارت زنان بواسطهی عشق و ازدواج در جوامع شرقی را به سخره میگیرد. کتاب های غاده السمان: کتاب در بیروت دریایی نیست کتاب جغد روشنفکر کتاب کابوس های بیروت کتاب زنی عاشق زیر باران کتاب تپش های شیدایی کتاب دوران عاشقی کتاب دانوب خاکستری کتاب بیروت ۷۵ کتاب جاده جنون کتاب جنون شهری است دارد کتاب عشق از سویدای دل کتاب علیه تو اعلان عشق میدهم کتاب زنی عاشق در میان دوات کتاب ابدیت، لحظه عشق کتاب عاشق آزادی کتاب با این همه عاشقت بودهام کتاب در بند کردن رنگینکمان کتاب رقص با جغد کتاب غمنامه برای یاسمین ها کتاب معشوق مجازی مجموعهی شعر عاشق آزادی، آخرین اثر غادهالسمان است و در سال ۲۰۱۰ منتشر شد. بخشی از اشعار موجود در این اثر به درد فراغ او از همسرش اختصاص دارد چرا که این کتاب شعر، پس از فوت همسر غادهالسمان، دکتر بشیر داعوق نوشته شده است. او در این کتاب به ستایش عشق و آزادی و به توصیف غربت از وطن و هجران میپردازد. کتاب دانوب خاکستری، شش داستان برگزیده از کتابهای کوچ لنگرگاه قدیمی و شام غریبان است. در این داستانها دربارهی پیامدهای شکست جنگ شش روزه سخن گفته میشود. این کتاب ۵ راوی زن و یک راوی مرد دارد که در هر داستان، از دلمشغولیها و دغدغههای خود سخن میگویند؛ دغدغههایی از جنس هویت، میهن، تعلق و زنانگی سرکوبشده. این شش داستان با یکدیگر اشتراک مهمی دارند؛ زیرا همگی روایتگر درد و رنج جامعه عرب در دهه هفتاد و هشتاد میلادی اند. قسمتی از داستان: رادیو را در حالی ترک کردم که هزاران سوال در دلم میجوشید، اما هنوز حکومت و نظام را مقدس میدانستم و باور داشتم که حق همواره با وطن است و حازم تجسم زنده اقتدار نظام. منتظر دیدار شبانه با حازم ماندم. از او پرسیدم: «چرا مردم را فریب دادیم؟ چرا بیانیههای دروغین پخش کردیم؟ چرا حالا بر شکست سرپوش میگذاریم؟..چرا؟..چرا؟ بر سرم فریاد زد: « پس تو هم مزدوری..!» با خشم گفتم:«چرا فکرکردن به کشور به معنای مزدوری است؟ من فکر میکنم، پس مزدورم؟!… » شرافت زن برایشان مهمتر از شرافتِ زمین است. با اختراعِ بیآبروییهای کوچک و صحبت از تن، خود را از یاد بیآبرویی بزرگ، یعنی شکست وطن، خلاص میکنند. برای مردان کشور من شکست خفتبار و عقبنشینی آرام و بیصدا از میدانِ جنگ آسانتر است از شکست و عقبنشینی از بستر یک زن. بیروت ۷۵، داستان ۵ مسافر است که از دمشق عازم بیروت شدهاند و مقصد مشترکی دارند. فرح، یاسمینه، ابومصطفی، ابوملا و طعان در یک خودرو نشستهاند اما با یکدیگر صحبتی نمیکنند؛ روند داستان اینگونه است که همه ۵ شخصیت، سرنوشت غمناکی پیدا میکنند. بیروت شهری مملوء از تضادها، تبعیضها و بیعدالتیهای ساختاری است؛ بیروت را عروس شهرهای خاورمیانه میشناسند اما این عبارت برای ثروتمندان و فرادستان صادق است. به نظر منتقدان، غادهالسمان در این داستان، وقوع جنگ داخلی لبنان را پیشبینی کرده است. شخصیتهای زن بیروت ۷۵، یعنی فرح و یاسمینه نماد زنان عرباند که در جستوجوی آزادی و دستیابی به رهایی، تلاش میکنند اما سرنوشت خوبی ندارند. در بیروت ۷۵، بسیاری از مهاجران در جستوجوی رفاه و آزادی به این شهر آمدهاند؛ ولی نتوانستهاند به اهدافشان دست یابند. در این داستان، علل و زمینههای شکلگیری جنگ داخلی لبنان، بهگونهای ظریف و به شکلی نمادین، به نثر درآمده است. قسمتی از روایت: به بیروت که آمدم، قد و بالایم بلندتر از شب بود. سرتاسر دریا هم کوچکتر از آن بود که بسترم شود. چادر تاریکی که با ستارهها سوراخ سوراخ شده بود، تنگتر از آن لود که سوداهایم را در بر بگیرد. اما حالا چه..بیروت از پیش چشمم کنار رفته و مرا مثل یک گوشماهی تو خالی به ساحل تف کردهاست. پیوسته صدایی میشنوم که در من زار میزند، صدایی مثل صدای گوش ماهی.آه بیروت، چه شد، چه شد؟ مصطفی لجوجانه پرسید: « تا حالا یکبار هم شده از مرگ یک ماهی غصهات بگیرد و به نالهاش رحم کنی و به دریا برش گردانی؟» پدرش گفت: «من فقط صدای ناله تو و ده برادر گرسنهات را میشنوم.» مصطفی هم شرمنده شد و هم خود را سیاهبخت دید. نوینسده: قدسیه امینی

نقش خانواده در افزایش تابآوری روانی فرزندان
تابآوری روانی یکی از مهمترین ویژگیهایی است که به کودکان کمک میکند تا در مواجهه با چالشهای زندگی، فشارهای روانی و مشکلات روزمره، با موفقیت عمل کنند و از شکستها و ناکامیها درس بگیرند. خانواده به عنوان نخستین و مهمترین محیط رشد کودکان، نقشی کلیدی در افزایش تابآوری روانی آنها دارد. این مقاله به بررسی تأثیر خانواده در تقویت تابآوری روانی فرزندان و ارائه راهکارهایی برای بهبود این مهارت اساسی میپردازد. ۱. تابآوری روانی چیست؟ تابآوری روانی به توانایی فرد در مقابله با استرس، مشکلات و بحرانهای زندگی و بازگشت به شرایط عادی پس از تجربه چالشها گفته میشود. کودکان و نوجوانانی که از تابآوری بالاتری برخوردارند، در مواجهه با مشکلات زندگی دچار ناامیدی و درماندگی نمیشوند و میتوانند راهحلهای مؤثر برای مشکلات خود بیابند. این مهارت، نه تنها در دوران کودکی بلکه در تمامی مراحل زندگی نقش اساسی دارد. ۲. نقش خانواده در شکلگیری تابآوری روانی ۲.۱. تأثیر سبکهای فرزندپروری بر تابآوری سبکهای فرزندپروری والدین تأثیر مستقیمی بر میزان تابآوری فرزندان دارد. والدینی که از شیوههای حمایتی و مقتدرانه استفاده میکنند، فضایی ایمن و پرمحبت برای فرزندان خود ایجاد میکنند که در آن، کودک فرصت تجربه کردن، یادگیری از اشتباهات و توسعه مهارتهای حل مسئله را خواهد داشت. از سوی دیگر، والدینی که روشهای سختگیرانه یا سهلگیرانه دارند، ممکن است مانع رشد این توانایی در کودکان شوند. ۲.۲. تأثیر حمایت عاطفی بر استحکام روانی کودکان حمایت عاطفی یکی از مهمترین عوامل در ایجاد تابآوری در کودکان است. والدینی که با فرزندان خود ارتباط صمیمانه دارند و احساسات آنها را درک میکنند، فضایی ایجاد میکنند که کودک در آن احساس امنیت و ارزشمندی دارد. این حمایت، موجب افزایش اعتمادبهنفس کودک و توانایی او در مواجهه با چالشها میشود. ۲.۳. تقویت مهارتهای حل مسئله و تصمیمگیری یکی از روشهای مهم برای افزایش تابآوری روانی در کودکان، آموزش مهارتهای حل مسئله و تصمیمگیری است. خانوادههایی که فرزندان خود را در تصمیمگیریهای خانوادگی مشارکت میدهند و به آنها فرصت تجربه کردن و یادگیری از اشتباهات را میدهند، باعث میشوند که کودکان در موقعیتهای دشوار، بهتر بتوانند تصمیمگیری کنند و راهحلهای مناسبی بیابند. ۳. راهکارهای عملی برای تقویت تابآوری روانی در فرزندان ۳.۱. ایجاد محیطی امن و پایدار در خانواده محیط خانوادگی امن و پایدار، بستری مناسب برای رشد و تقویت تابآوری در کودکان فراهم میکند. والدین میتوانند با ایجاد روابطی بر پایه احترام و محبت، فضایی را فراهم کنند که کودک در آن احساس امنیت کند و بداند که در هر شرایطی از حمایت خانواده برخوردار است. ۳.۲. آموزش کنترل احساسات و مدیریت استرس کودکانی که مهارتهای مدیریت احساسات و استرس را فرا میگیرند، در مواجهه با مشکلات، عملکرد بهتری خواهند داشت. والدین میتوانند با آموزش تکنیکهایی مانند تنفس عمیق، مدیریت خشم و افزایش آگاهی هیجانی، به فرزندان خود کمک کنند که در شرایط دشوار آرامش خود را حفظ کنند. ۳.۳. تقویت ارتباطات اجتماعی و حمایتهای خانوادگی داشتن روابط اجتماعی قوی و حمایتهای خانوادگی، از دیگر عوامل مهم در افزایش تابآوری کودکان است. والدین باید فرزندان خود را تشویق کنند که روابط سالم و معناداری با دوستان و اعضای خانواده برقرار کنند. این ارتباطات، به کودکان کمک میکند تا در شرایط دشوار احساس تنهایی نکنند و از حمایت دیگران بهرهمند شوند. ۳.۴. تشویق استقلال و مسئولیتپذیری کودکانی که از سنین پایین استقلال را تجربه میکنند و مسئولیتهای متناسب با سن خود را بر عهده میگیرند، مهارتهای لازم برای مقابله با چالشهای زندگی را بهتر فرا میگیرند. والدین میتوانند با واگذاری مسئولیتهای کوچک به فرزندان و ایجاد فرصتهای مناسب برای تصمیمگیری، اعتماد به نفس و خودکارآمدی آنها را تقویت کنند. ۳.۵. آموزش نگرش مثبت و تفکر انعطافپذیر کودکانی که نگرش مثبتی نسبت به زندگی دارند و میتوانند در شرایط دشوار، دیدگاهی انعطافپذیر داشته باشند، تابآوری بیشتری خواهند داشت. والدین میتوانند با الگوسازی و تشویق کودکان به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت، به آنها کمک کنند که در مواجهه با مشکلات، نگرش مثبتی را حفظ کنند. تابآوری روانی یکی از مهمترین مهارتهایی است که کودکان باید برای موفقیت در زندگی کسب کنند. خانواده، به عنوان نخستین و مهمترین نهاد تربیتی، نقشی اساسی در تقویت این ویژگی در کودکان دارد. والدین میتوانند با ایجاد محیطی امن، حمایت عاطفی، آموزش مهارتهای حل مسئله، تقویت ارتباطات اجتماعی و آموزش نگرش مثبت، به فرزندان خود کمک کنند که در برابر چالشهای زندگی مقاومتر باشند. تقویت تابآوری روانی، نه تنها موجب موفقیت و سلامت روانی کودکان میشود، بلکه زمینهساز زندگی پایدار و موفق در آینده آنها خواهد شد.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.