زنان معترض: مسدودشدن انستیتوتهای صحی بهروی دختران نقض حقوق بشر است
چگونه بعد از مرگ عزیزان آسوده خاطر باشیم؟
حذف دختران از انستیتوتهای صحی؛ ۳۵ هزار دانشجوی دختران افغان خانهنشین شدند
بریتانیا مسدودشدن انستیتوتهای صحی به روی دختران را وحشتناک خواند
اتحاد فعالان حقوق بشر: شرایط نامناسب پناهجویان افغانستانی در ابوظبی نگرانکننده است
یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»
زنان معترض: مسدودشدن انستیتوتهای صحی بهروی دختران نقض حقوق بشر است
چگونه بعد از مرگ عزیزان آسوده خاطر باشیم؟
حذف دختران از انستیتوتهای صحی؛ ۳۵ هزار دانشجوی دختران افغان خانهنشین شدند
بریتانیا مسدودشدن انستیتوتهای صحی به روی دختران را وحشتناک خواند
اتحاد فعالان حقوق بشر: شرایط نامناسب پناهجویان افغانستانی در ابوظبی نگرانکننده است
نماینده آمریکا در سازمان ملل: منع آموزش دختران در انستیتوتهای صحی غیرقابل دفاع است
زنان معترض: مسدودشدن انستیتوتهای صحی بهروی دختران نقض حقوق بشر است
چگونه بعد از مرگ عزیزان آسوده خاطر باشیم؟
حذف دختران از انستیتوتهای صحی؛ ۳۵ هزار دانشجوی دختران افغان خانهنشین شدند
بریتانیا مسدودشدن انستیتوتهای صحی به روی دختران را وحشتناک خواند
اتحاد فعالان حقوق بشر: شرایط نامناسب پناهجویان افغانستانی در ابوظبی نگرانکننده است
نماینده آمریکا در سازمان ملل: منع آموزش دختران در انستیتوتهای صحی غیرقابل دفاع است
زنان معترض: مسدودشدن انستیتوتهای صحی بهروی دختران نقض حقوق بشر است
چگونه بعد از مرگ عزیزان آسوده خاطر باشیم؟
حذف دختران از انستیتوتهای صحی؛ ۳۵ هزار دانشجوی دختران افغان خانهنشین شدند
بریتانیا مسدودشدن انستیتوتهای صحی به روی دختران را وحشتناک خواند
اتحاد فعالان حقوق بشر: شرایط نامناسب پناهجویان افغانستانی در ابوظبی نگرانکننده است
نماینده آمریکا در سازمان ملل: منع آموزش دختران در انستیتوتهای صحی غیرقابل دفاع است
زنان معترض: مسدودشدن انستیتوتهای صحی بهروی دختران نقض حقوق بشر است
چگونه بعد از مرگ عزیزان آسوده خاطر باشیم؟
حذف دختران از انستیتوتهای صحی؛ ۳۵ هزار دانشجوی دختران افغان خانهنشین شدند
بریتانیا مسدودشدن انستیتوتهای صحی به روی دختران را وحشتناک خواند
اتحاد فعالان حقوق بشر: شرایط نامناسب پناهجویان افغانستانی در ابوظبی نگرانکننده است
نماینده آمریکا در سازمان ملل: منع آموزش دختران در انستیتوتهای صحی غیرقابل دفاع است
آدمی به چه زنده است!
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی
ابرهای سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک میبارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوشهایم دیگر قادر به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار میکنند. مقصد مشخص نیست. عدهای هجوم بردهاند به سمت پرندههای فلزی(هواپیما)، جویهای آب حالا پر از خون شدهاند، چشمهایم دیگربه جای ماشینها، مردهها را میبیند، انگار زامبیها جهان را تصرف کرده اند. چشم باز میکنم و بازهم کابوس! پیشانیام را عرق خیس کرده. وجودم دارد میلرزد. نمیدانم چه زمانی این کابوسها دست از سرم بر میدارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا کمکم تبدیل شده به کابوس. کابوسهای نابههنگامیکه هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه میکنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوسها رفیق هر شب من شده اند. روزها خاموش وشبها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریهای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند میشوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرقام میکشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون میروم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت برگشتهام که از زور بغض و گریه به خودش میلرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان کردند و به سرعت برق وباد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِچاه بلند میشد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که چشمانش غمگینتر از همیشه بود، بین هقهقهایش گفت که برگهی امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمیچرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا میدانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمیخواهد که به اینزودیها از کلاس شش فارغ شود. او هنوز میخواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفیهایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا میفهمم که چطور این درد وجودش را مک میزند. با دیدن او لحظهای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوهگینشان را به خاطر دارم. سرشان را از زمین بر نمیداشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما میدزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمیخواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که به ما فرستاده شده است، نمیتوانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامهی حرفهایش را نشنیدم. تا جایی که یادم میآید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که کُند است، میبرد. آن لحظه حتی نفسهایم مرا یاری نمیکردند، تمام آنچه میشنیدم صدای گریه و زاری همکلاسیهایم بود. ضجههای شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمیگردم. خواهرم اسمم را صدا میکند و حالم را میپرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونههایش مانده، میپرسد امروز را یادت است؟ به او میگویم مگر انسان میتواند روزی که روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال میشود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیستکه دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال میشود که کتابچههایم خاک زده اند، قلمهایم کلمهای ننوشتهاند و درسهایی که ماهها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد بردهام. در این سه سال باختم تک تک داشتههایم را، گاهی فکر میکنم همه یک شبه بیمار شدهایم. روح و روانمان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی میبود تا دردها و بغضهایی که در گلویمان باقی مانده است را به او بگوییم. حرفهایی که روح و جسممان را دارد ذره ذره میخورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال هزار بار مرده و زنده شدهام، اگر تمام جهان را ببخشم، اما آنهایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بیارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانیام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آنها آن حقوقی را از من گرفتهاند و دردهایی را طی این مدت به من دادهاند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن
ماجرا از کلاس ۳۰ دقیقهای کاراته در بالکن خانهشان در پیشاور پاکستان شروع شد. آن زمان نگاره شاهین، پناهنده المپیکی یازده ساله بود و بیشتر مدت عمر کوتاهش در پناهندگی و مهاجرت گذشته بود. نگاره در سال ۱۹۹۳ میلادی وقتی نوزاد بود همراه با والدینش از کشورشان افغانستان گریختند. مادرش دو روز و دو شب در گذر از کوهها و گردنهها او را در آغوش گرفته بود. او برای پرداختن به ورزش موردعلاقهاش، از اولین و آخرین کلاس کاراته تا حضور در رقابتهای جودوی المپیک به عنوان عضو تیم پناهندگان المپیک ناچار به عبور از موانع فراوانی بوده است. از سال ۲۰۲۲ میلادی به این طرف، این ورزشکار ۳۱ ساله در تورنتو-کانادا زندگی میکند و آموزش میبیند. نگاره شاهین که دوران تحصیل خود را در پاکستان گذرانده و در مسیر رفتوآمد خود به مکتب پناهندگان ناچار بود اذیت و آزار مردان و قلدری و زورگوییهای همسالانش را تحمل کند. در مطلبی که در مجله لایف تورنتو-کانادا منتشر شده است، او میگوید: «روزی مردی مسن مزاحم من و خواهرم شد. او بر سر من فریاد کشید و مرا روی زمین هل داد. دلم میخواست با مشت او را بزنم اما نمیدانستم چطور میتوانم این کار را بکنم». مادرش به او گفت که باید یاد بگیرد از خودش دفاع کند. مکتبی که میرفت چه در برنامههای رسمی و چه در برنامههای فوقبرنامه آموزش فنون رزمی نداشت. نگاره از طریق اقوام دور خود از وجود مربی کاراته در نزدیکی مکتب خبردار میشود. مربی مرد نمیتوانست در آموزشگاه به او آموزش بدهد اما میتوانست به خانه او بیاید. چیزی نگذشت که نگاره توانست در بالکن خانه خالهاش تمرین را شروع کند. نگاره میگوید:«مادرم گفت این فضا را خانواده میتواند در اختیار تو بگذارد و تو باید تا جاییکه میتوانی از آن استفاده کنی.» کمی بعد نگاره شاهین در رقابتهای محلی کاراته شرکت کرد. مربی او شور و اشتیاق و مهارت او را به خوبی دریافته بود و به او پیشنهاد کرد در مسابقات جودو شرکت کند. «اولین مربی من گفت تا زمین نخوری بلند شدن را یاد نمیگیری. این توصیه در دوران کودکی به من انگیزه فراوانی داد». او همچنین خاطره تماشای مسابقات کشتی حرفهای آمریکا را در دوران کودکی همراه با پدرش که از علاقمندان ورزش کشتی بود به یاد دارد. جودو به او اعتمادبهنفس داد تا خودش را پیدا کند و با وجود همه رنج و سختیهای آوارگی و پناهندگی بتواند از زندگی لذت ببرد. همچنین شکبه خبری بیبیسی نوشته است که مربیهای نگاره شاهین کمکم متوجه مهارت او میشدند. او به جایی رسید که همراه با تیم ملی جودو پاکستان آموزش دید اما به دلیل نداشتن گذرنامه پاکستانی نتوانست همراه با آنها در مسابقات شرکت کند. در سال ۲۰۱۴ نگاره شاهین به افغانستان بازگشت و در دانشگاه آمریکایی کابل در رشته علوم سیاسی و مدیریت دولتی تحصیل کرد. عکس: شبکههای اجتماعی او با تیم ملی افغانستان هم تمرین کرد و مردان همتیم از حضور او استقبال کردند. در مجله لایف تورنتو آمده است:«در هنگام تمرین ما مثل خانواده بودیم و آنها با من مانند خواهرشان رفتار میکردند». او به تمرین و مسابقه ادامه داد و به عنوان ورزشکار زن در افغانستان مورد توجه فراوان قرار گرفت که تا حدودی ناخواسته هم بود. او به بیبیسی میگوید: «من با خشونتهای سایبری بیحد و اندازهای روبهرو شدم. این خشونتها مدتی بعد به آزار و اذیت واقعی تبدیل شد». او میگوید: «چندین بار خودروها دنبال ما کردند. یک بار قوطی نوشابه به طرف مادرم پرتاب کردند که با مهارت توانستم او را نجات دهم». در اولین مسابقه در المپیک توکیو نگاره شاهین دچار آسیبدیدگی شانه شد. در سال ۲۰۱۸ او کشور زادگاهش را ترک کرد. او میگوید: «همیشه میگویم من برای بار دوم آواره شدم». او برای ادامه تحصیلات در رشته کارآفرینی و تجارت بینالمللی به روسیه رفت. برخلاف استقبال در تمرینات افغانستان او نتوانست گروه مناسبی برای تمرین در روسیه پیدا کند. یک سال به تنهایی تمرین کرد که آن را تلخترین دوران ورزشی خود مینامد. در سال ۲۰۱۹ با یکی از اعضای فدراسیون بینالمللی جودو ملاقات کرد که به او پیشنهاد داد وارد تیم پناهندگان المپیک شود. او صلاحیت شرکت در بازیهای المپیک ۲۰۲۰ توکیو را کسب کرد، اما به دلیل آسیبدیدگی شانه در اولین مسابقه از دور مسابقات خارج شد. تا اینکه تحصیلاتش را در روسیه تمام کرد و در همان زمان وضعیت افغانستان بهشدت وخیم شده بود. نگاره میگوید:«من گیر افتاده بودم.» او به پاکستان بازمیگردد اما از ترس جانش بیشتر اوقات در خانه میماند. او به دلیل عدم رعایت حجاب در مسابقات مورد حملات و انتقادهای شدیدی قرار گرفت که باعث شد در مورد گامهای بعدیاش بیشتر فکر کند. در این زمان بود که به کمک بنیاد المپیک پناهندگان و آژانس پناهندگان سازمان ملل امکان زندگی و آموزش در کانادا برای او فراهم شد. نگاره شاهین برای ادامه تحصیل در رشته توسعه بینالملل در تورنتو پذیرفته شد. عکس: شبکههای اجتماعی سپتامبر ۲۰۲۲ به کانادا رسید. لحظهای تلخ و شیرین برای ورزشکاری که در جستجوی ثبات و آرامش سه کشور گوناگون را آزموده است. در این شهر کانادا بود که زندگی ورزشی او در رشته جودو جان تازهای گرفت. در پاریس او یکی از ۳۷ ورزشکاری است که در تیم پناهندگان بازی میکند. تیمی که نگاره شاهین به حضور در آن افتخار میکند. نگاره امروز (شنبه، ۲۰ اسد) قرار است یک بار دیگر روی تشک بیاید و به نمایندگی از تیم پناهندگان برای اولین بار در مسابقه مختلط شرکت کند. او پیش از مسابقات به فدراسیون بینالمللی جودو گفت: «مسابقات تیمی هیجان بیشتری دارد، چون من همیشه به همتیمیهایم نگاه میکنم و نمیتوانم بگذارم آنها شکست بخورند به همین دلیل برای همه آنها مبارزه میکنم.» پس از بازیها نگاره شاهین تصمیم دارد کانادا را خانه خود اعلام کند. او اکنون اقامت دائم کانادا را دریافت کرده است و امیدوار است روزی بتواند یار و مددرسان پناهندگانی مانند خودش باشد. مادر و پدر او هنوز پاکستان هستند و از اینکه او توانسته رؤیای حضور در المپیک را تحقق بخشد شادمان هستند. او میگوید در سختترین دورانها متکی به حمایت و پشتیبانی خانوادهاش بوده است. «خواهرم همیشه میگفت من اطمینان دارم که تو سرانجام روزی به هدفت میرسی و همه این روزهای سخت تبدیل به خاطره میشود و میتوانی به آنها بخندی.» «و حالا زمانی است که میتوانم به هر آنچه از سر گذراندم بخندم.»
رو به روی آیینه اتاقم ایستاده بودم و خود را در آن میدیدم. آه که چقدر تغییر کرده بودم. وجودم پر بود از نگرانی، ترس و اضطراب. لباس سیاه و روسری سفیدم را پوشیدم و زورکی چهرهام را مهمان لبخندی کردم و با گرفتن کیف مکتبم، از اتاق بیرون شدم. مادرم همینکه مرا دید گفت دخترم اما… حرفش را قطع کردم و گفتم مادر لطفا مثبت فکر کنید. چرا باید مکاتب را مسدود کنند؟ و تاکید کردم که وقتی من نتوانم درس بخوانم، چه کسی در آینده پزشک خواهد شد؟ اگر کودکان و زنان بیمار شوند، چه کسی آنان را درمان خواهد کرد؟ اگر من نتوانم درس بخوانم چه کسی خواهد بود که برای کودکان آموزش بدهد و برای آبادانی کشور تلاش کند؟ نگاه غمگین مادرم را میفهمیدم. آهی کشید و گفت: «دخترم خودت هم که میدانی که مکاتب کابل و دیگر ولایات مسدود است. فقط در سراسر کشور تنها ولایت بلخ مکاتبش باز است. در شهر هم چند روزی است آوازه شده که مکاتب اینجا هم بسته میشود.» به مادرم گفتم فکر نکنم که مکاتب بسته شود. تاکید کردم که موضوع مکاتب کابل و دیگر ولایات هم تا امر ثانی بسته است و من دعا میکنم تا زود مکاتب به روی آنها باز شود. با تمام شدن این حرفها، فورا از خانه بیرون شدم زیرا دیگر نمیتوانستم با حرفهایی که خودم هم باورش نداشتم، بیش از این مادرم را بازی دهم. شاید هم نمیتوانستم اشکهاب حلقه بسته در چشمانم را بیش از این نگه دارم. در جادهها قدم میزدم مانند پرندهای که لانهاش خراب شده و نمیداند کجا برود و چه کار کند. افکار منفی در مغزم هجوم آورده بودند. با خود میگفتم اگر وقعا مکاتب بسته شوند، من چه کنم؟ نکند دیگر نتوانم درس بخوانم. به سمت خانه دوست صمیمیام خدیجه، رفتم. قرار بود با او به مکتب بروم. هنگامی که به خانهی آنها رسیدم و خدیجه دروازه را باز کرد، از ناراحتی چهرهی خدیجه شوکه شدم. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ برایم تعدریف کرد که کل شب گذشته را نخوابیده و گریه کرده است. نگرانی من هر لحظه بیشتر شد و مجددا از او پرسیدم که چه شده؟ به گریه افتاد و خود را در آغوش من انداخت. در تمام این سالها از خدیجه، جز خنده و شوخی و شادی چیزی ندیده بودم و او اکنون اینگونه زار زار گریه میکرد. گریههایش به قلبم مانند خنجری اصابت میکرد و قلبم را به درد میآورد. کمی که آرامتر شد گفت برادرم زکی، را افراد حکومت فعلی با خود بردند. متعجب پرسیدم مگر کاری کرده بود؟ با گریه گفت: « به دلیل اینکه ما پنجشیری هستیم. حالا مشخص نیست که ما را هم میبرند یا نه؟» گوشهایم سوت کشیدند. پنجشیری بود و او را برده بودند. این دیگر چه جرمی بود که باید اینگونه تقاصش را بدهند؟ دیگر هیچ واژهای به زبانم نمیآمد. انگار لال شده بودم. دقایقی در سکوت به گریههای از سر گرفتهی خدیجه گوش دادم و او ادامه داد: «میدانی مادرم از دیشب اصلا حالی خوبی ندارد. بالای پدرش هم حمله قلبی آمد و فعلا در شفاخانه است و باید بروم پیش پدرم.» اشکهایش را پاک کرد تا مادرش نبیند. از من پرسید که برای چه به خانهی آنها آمدهام؟ در پاسخ گفتم که میخواستم امروز مکتب برویم و برگههای امتحان را بگیریم. خدیجه گفت نمیداند اما شنیده بود که گویا مکاتب اینجا هم بسته میشود. در برابر حرفهایش حرفی نداشتم. خدیجه دستهای مرا گرفت و با نگرانی پرسید که در صورت بدتر شدن وضعیت چه کنیم؟ هنوز پاسخ این سوالش را نداده بودم که گفت: «از کاکایم شنیدم که میگویند حکومت فعلی پنجشیریها را به جرم پنجشیری بودن، میکشند. اگر برادرم را چیزی شود من و فامیلم میمیریم.» در جواب نگرانیهایش گفتم خدا نکند و این اتفاق نمیافتد. در دلم نگران همه چیز بودم. کاش میتوانستم خدیجه را واقعا آرام کنم. اما هیچ حرفی برای آرام کردنش نداشتم. او پر از حرف بود و دلش بیش از اینها میخواست گریه کند. حق داشت. آخر پنجشیری بودن هم شد جرم؟ با خدا حافظی از خانه آنها بیرون شدم. وجودم میلرزید. در گودالی از حرفها غرق شده بودم. دیگر حتی مسیری که میرفتم را نمیدانستم. فقط سرگردان در جادهها قدم میزدم. مردی از کنارم عبور کرد. صدایش را شنیدم که گفت: «این را ببین! چقدر بیشرم است و هنوز شرم ندارد از خانه بیرون شده. فقط باید این زنها را گرفت و زنده زنده آتش زد.» با شنیدن حرفهای آن مرد در درونم یک بار دیگر مردم. با خود گفنم مگر زن بودن جرم است؟ آخر چرا جرمها تغییر کرده اند؟ مگر ما در چه زمانهای داریم زندگی میکنیم؟ به مکتبمان رسیدم. در حویلی مکتب دختران نشسته بودند. همه ماتم گرفته بودند. نگران شدم و نزد یکی از دختران رفتم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ برایم گفت دیگر نمیتوانیم مکتب بیاییم. پرسیدم چرا؟ در پاسخ گفت بر اساس فرمان حکومت فعلی دختران تا امر ثانی دیگر نمیتوانند به مکتب بروند. حس کردم قلبم از حرکت باز ماند. انگار عقربههای ساعت دیگر کار نمیکردند و زمان ایستاده بود. با خود گفتم یعنی همین قدر آسان؟ با یک امر ثانی زندگی من و صدها دختر دیگر برباد شد؟ همینقدر آتش زدن رویاهایمان آسان است؟ با گریه به سمت اتاق مدیر مکتبمان دویدم. در مسیر راه چند بار زمین افتادم و دوباره بلند شدم. نمیدانم چرا آن روز مسیر اتاق مدیر مکتبمان ایتقدر دور شده بود. چرا نمیرسیدم؟ علیمه، اول نمره صنفمان در گوشهای از دهلیز نشسته بود. من را که دید فورا به سمتم آمد. گریههایم ثانیه به ثانیه بلندتر میشد. تا اینکه صدایم تمام دهلیز را گرفت. خواستم به سمت اتاق مدیر مکتبمان بروم که علیمه مرا نگذاشت. با صدای بلندی گفتم ولم کن علیمه. میخواهم از خود مدیرمان بپرسم. او با صدای پر از بغضی گفت: «زینب مگر مدیر چی میتواند؟ او مسوول است تا امر را اطاعت کند.» این حجم از درد دیگر برایم قابل تحمل نبود. روی زمین نشستم و گریه کردم. این امر ثانی دیگر چه چیزی بود که چون بختک افتاد روی زندگی ما. همین است مسلمانی؟ در کجای از قرآن گفته که زنان درس نخوانند؟ به کدام حدیث آمده است؟ چرا تحصیل نکنیم؟ کشور را گرفتند، مردم را کشتند، نظامیها را با بدترین شکل ممکن در محکمههای صحرایی به قتل رساندند، زنان را از جامعه جدا کردند، با ما چرا؟ ما دختران مکتبی دیگر چه گناهی داشتیم؟ اصلا کل کشور را یکباره آتش بزنید تا حداقل یک بار بمیریم. همه با حرفهایم گریه میکردند که مدیرمان از اتاقش بیرون شد و من فورا بلند شدم و با گریه گفتم مدیر صاحب! چشمهایش مانند کاسهای از خون بود. مشخص بود که او نیز به حال ما گریه کرده است. برایم گفت: «دخترم کاش کاری از دست من بر میآمد اما نمیتوانم و چارهای جز اطاعت نداریم. شما گناهی ندارید. ما همه هیچ گناهی نداریم. ما فقط قربانی این هجوم شدیم. شاید یک ماه بعد، شاید یک سال بعد مکاتب باز شود ...» من حرفش را ادامه دادم و گفتم شاید دیگر هرگز نتوانیم به مکتب بیاییم. از همان روز، من دیگر به مکتب نرفتهام .همان روز، رویای اینکه روزی یک پزشک شوم و صادقانه به کشورم خدمت کنم در دلم ماند. بهتر بود من را به دار میزدند اما مکتبم را بسته نمیکردند. بهتر بود زنده زنده میسوختم اما شاهد تباه شدن کشورم نمیبودم. ای کاش میتوانستم کاری انجام دهم. ای کاش میتوانستم کشورم را آزاد کنم. احساس میکنم در اوج جوانی پیر شدهام. آنها باعث شدند من در ۱۷ سالگی هر روز شاهد مرگ آرزوهایم باشم و بمیرم. چه زمانی قرار است این حالمان تغییر کند؟ چرا کسی صدایمان را نمیشنود؟ نویسنده: ماه نور روشن
در مریخ هوا گرم و طوفانی میشود!
گزارش آب و هوای مریخ ممکن است به زودی با پیشبینی طوفانهای گرد و غبار همراه شود، زیرا در ۷۸ درصد موارد، یک طوفان گرد و غبار در سیاره سرخ با مقدار زیاد غیرعادی گرمایش خورشیدی پیش میآید. طوفانهای گرد و غبار یکی از شگفتیهای طبیعی مریخ و همچنین یکی از بزرگترین خطرات آن است. آنها در مقیاسهای کوچک شروع میشوند، اما برخی از آنها میتوانند به طوفانهای جهانی تبدیل شوند که سیاره سرخ را در غبار میپوشانند و حتی بزرگترین ویژگیهای سطح این سیاره را از چشمان کنجکاو ما پنهان میکنند. جو نازک مریخ آسیبی را که بادهای پراکنده از گرد و غبار میتوانند به آن وارد کنند، محدود میکند و آنها مطمئنا نمیتوانند نیروی کافی را برای تهدید یک فضاپیما ایجاد کنند، اما آنها میتوانند مقدار زیادی گرد و غبار را روی صفحات خورشیدی مریخنوردها بریزند. به همین دلیل بود که مریخ نورد «آپرچونیتی» ناسا از دستیابی به انرژی خورشیدی در میانه یک طوفان گرد و غبار جهانی محروم شد و بعدا هم نتوانست دوباره فعال شود. هشانی پیریس (Heshani Pieris) از دانشگاه کلرادو در بولدر میگوید: طوفانهای گرد و غبار تأثیر قابل توجهی بر روی مریخ نوردها و فرودگرها در مریخ دارند، البته ناگفته نماند که در طی ماموریتهای سرنشیندار آتی به مریخ نیز اتفاقاتی خواهد افتاد. این گرد و غبار بسیار سبک است و به همه چیز میچسبد. پیریس و همکارش پل هاین (Paul Hayne) در کلرادو، دادههای هشت سال مریخی معادل ۱۵ سال زمینی) را از ابزار Mars Climate Sounder در مدارگرد شناسایی مریخ ناسا بررسی کردند. این ابزار سطح مریخ و اتمسفر بالای سیاره سرخ را در افق در نور مرئی و نزدیک به فروسرخ رصد میکند و بر نحوه تغییرات دما در سطح که میتواند بر جو تأثیر بگذارد و بالعکس، نظارت دارد. پیریس و هاین از اندازه گیریهای انجام شده توسط Climate Sounder برای بررسی دو نوع طوفان گرد و غبار در مریخ استفاده کردند که به عنوان طوفانهای نوع A و C مشخص میشوند. این طوفانها از نیمکره شمالی سیاره سرخ شروع میشوند و در امتداد دو مسیر گسترش مییابند. محققان دریافتند که ۷۸ درصد از طوفانهای گرد و غبار در آن دوره با یک دوره طولانی از روزهای گرم و آفتابی در مریخ پیش از آن رخ داده است. پیریس و هاین استدلال میکنند که اگرچه این دلیل غیرقابل انکار نیست که روزهای گرمتر منجر به طوفان گرد و غبار میشود، اما همبستگی بین این دو قوی است و شاید، با توجه به اینکه چیزی مشابه در زمین اتفاق میافتد، خیلی تعجب آور نباشد. پیریس میگوید: وقتی سطح را گرم میکنید، لایه اتمسفر درست بالای آن شناور میشود و میتواند بالا آمده و گرد و غبار را با خود همراه کند. محققان میگویند که این یک جهش بزرگ به سمت توانایی پیش بینی ظهور طوفانهای گرد و غبار در مریخ است. در حال حاضر، آنها الگوریتمی را توسعه دادهاند که میتواند نوع طوفان را بر اساس گرمایش سطح، با اطمینان ۶۴ درصد پیشبینی کند. اگر مدل آنها درست باشد، همچنان سؤالات بی پاسخ زیادی در مورد فیزیک طوفانهای غبار مریخ باقی میماند. به عنوان مثال، چرا برخی از طوفانهای گرد و غبار رویدادهای محلی هستند، در حالی که برخی دیگر به پدیدههای جهانی تبدیل میشوند؟ هاین میگوید: ما باید بفهمیم که چه چیزی باعث میشود برخی از طوفانهای کوچکتر یا منطقهای به طوفانهایی در مقیاس جهانی تبدیل شوند. ما به طور کامل فیزیک اولیه چگونگی شروع طوفانهای گرد و غبار در سطح را درک نمیکنیم.
چگونه بعد از مرگ عزیزان آسوده خاطر باشیم؟
مرگ بخشی اجتنابناپذیر از زندگی است و گریزی از آن وجود ندارد. پذیرش مرگ عزیزان، بهویژه در شرایطی که این فقدان ناگهانی رخ میدهد، بسیار دشوار و سنگین است. تغییر احساسات ما پس از مرگ یکی از نزدیکان، به میزان ارتباط ما با او و همچنین نحوه وقوع این اتفاق بستگی دارد. معمولاً کنار آمدن با مرگ افراد مسن یا بیمار، بهدلیل آمادگی قبلی، آسانتر است؛ اما مرگ ناگهانی عزیزان، شوک بزرگی ایجاد میکند. این نوع فقدان معمولاً منجر به سوگی عمیق میشود که گذر زمان زیادی برای التیام آن لازم است. در این مقاله همراه ما باشید تا بررسی کنیم چگونه میتوانیم پس از مرگ عزیزان سوگواری کنیم و خود را تسکین دهیم. **چگونه پس از مرگ ناگهانی عزیزان سوگواری کنیم؟** سوگواری برای از دست دادن عزیزان، چه این اتفاق ناگهانی باشد چه نباشد، همیشه دردناک است. بااینحال، آماده نبودن یا نداشتن فرصتی برای خداحافظی با فرد از دسترفته، میتواند این رنج را بیشتر کند. اگر دوست، فرزند، پدر، مادر، همسر یا هر شخص مهم دیگری را ناگهانی از دست دادهاید، احتمالاً طیف گستردهای از احساسات منفی را تجربه میکنید. سوگواری برای از دست دادن عزیزان و گذر از رنج این فقدان، فرایندی است که برای هر فرد متفاوت است. بنابراین، نمیتوان پیشبینی کرد که این فرایند چقدر به طول میانجامد. به هر دلیلی که عزیز خود را از دست داده باشید، راههای متعددی برای کنار آمدن با درد این فقدان وجود دارد که در ادامه چند نمونه از آنها را معرفی میکنیم. ۱. از دیگران کمک بخواهید هیچکس نباید در سوگواریهای زندگی خود تنها بماند. در طول دوره سوگواری، احساساتی مانند افسردگی، خشم و شرمساری کاملاً طبیعی هستند. فردی که چنین احساساتی را تجربه میکند، ممکن است از بودن در کنار دیگران احساس آسیبپذیری یا خجالت کند و به همین دلیل تنهایی را ترجیح دهد. برخی دیگر نیز خود را مجبور به تنهایی میبینند، چراکه احساس میکنند دیگران توان درک درد و رنجشان را ندارند. بعضی افراد هم صرفاً حوصله تعامل و ارتباط با دیگران را ندارند. تنهایی برای فکرکردن و پردازش احساسات مهم است، اما بودن در کنار کسانی که توان حمایت روحی و جسمی از شما را دارند نیز ضروری است. از افرادی کمک بخواهید که در کنارشان احساس امنیت میکنید؛ کسانی که خود نیز این درد را تجربه کردهاند، اعضای خانواده یا دوستانی که میتوانند شما را درک کنند، با شما صحبت کنند یا حتی صرفاً کنار شما باشند. ۲. حواستان به نیازهایتان باشد در دوره سوگواری، توجه به نیازهای جسمانی، احساسی و معنوی اهمیت بسیاری دارد، زیرا سوگواری بر ذهن و بدن شما تأثیر میگذارد. این تأثیرات ممکن است به خستگی، بیخوابی، تغییر اشتها و سایر مشکلات منجر شوند. ما اغلب تمایل داریم فکر و جسم را جدا از هم بدانیم، اما در سوگواری، این دو عنصر جداییناپذیر هستند و روند درمان نیازمند توجه به هر دوی آنها است. به ابتداییترین نیازهای خود، مانند نوشیدن آب کافی، تغذیه سالم و بهاندازه، و رعایت نظافت شخصی، توجه کنید. این موارد در عین سادگی، برای حفظ سلامتی و بهبود سریع اهمیت دارند. فعالیتهایی مانند مدیتیشن، یوگا و پیادهروی را به برنامه روزانه خود اضافه کنید. همچنین به ایمان و معنویت خود توجه داشته باشید. بسیاری از افراد پس از تجربه فقدان ناگهانی، ارتباطشان با ایمان یا معنویت تضعیف میشود و این میتواند احساس تنهایی و تردید را تشدید کند. ۳. برای طیکردن دوره سوگواری به خود فرصت دهید یکی از مهمترین اصول در سوگواری و روند درمان، «پذیرش» است. بپذیرید که احساساتی مانند غم، خشم و ناامیدی در این دوره طبیعی هستند. بپذیرید که ممکن است در حال حاضر از نظر روانی توان بازگشت به روال عادی زندگی را نداشته باشید و طبیعی است که فعالیتهای روزمره خود را مطابق با نیازهای جدید روحیتان تنظیم کنید. به خود زمان بدهید تا سوگواری کنید و مرگ عزیزتان را بپذیرید. اگر لازم است سکوت کنید، گریه کنید یا حتی فریاد بزنید و زمانی که احساس شادی میکنید، خوشحال باشید. فرایند سوگواری معمولاً شامل پنج مرحله است: انکار، خشم، چانهزدن، افسردگی و پذیرش. بااینحال، این فرایند همیشه به همین ترتیب پیش نمیرود و تجربه شما لزوماً شبیه به تجربه دیگران نخواهد بود. اگر یکی از مراحل سوگواری را پشت سر نگذاشتید یا پس از دورهای افسردگی به مرحله خشم بازگشتید، این به معنای حرکت رو به عقب نیست. واکنشها به مشکلات روحی بسته به فرد و شرایط متفاوتاند. ۴. از فردی متخصص برای پذیرش مرگ عزیزان کمک بگیرید بودن در کنار دوستان، خانواده یا افرادی که با آنها راحتید، برای بهبود شرایط روحیتان بسیار مفید است. بااینحال، برخی جنبههای سوگواری و مراحل درمان وجود دارد که تنها یک مشاور متخصص سوگ میتواند به آنها رسیدگی کند. مشاور متخصص سوگ با دیدگاه حرفهای خود میتواند به افرادی که دچار احساس گمگشتگی یا سردرگمی شدهاند، یا از مشکلات روانی مانند افسردگی و بازگشت خاطرات آسیبزا پس از فقدان (تروما) رنج میبرند، کمک کند. همچنین، او میتواند برای کنار آمدن با افکار و احساساتی که پس از تجربه فقدان بروز میکنند، راهکارهای مناسبی ارائه دهد و شما را در این مسیر راهنمایی کند. ۵. خویشتناندیشی و یافتن معنا کنار آمدن با سوگ و بهبودی پس از آن ممکن است یکی از سختترین چالشهای زندگیتان باشد؛ اما درعینحال میتواند فرصتی برای خویشتناندیشی نیز باشد. در این راستا، مرحله ششمی به مراحل پنجگانه سوگواری اضافه شده است: یافتن معنا. یافتن معنا میتواند با توجه به نیازها و تجربیات هر فرد متفاوت باشد. این معنا ممکن است شامل پیدا کردن درکی از رنجی که تحمل کردهاید، یا کشف فعالیتها و گفتگوهایی باشد که به شما احساس امید و هدفمندی در آیندهای بدون عزیز ازدسترفتهتان میدهد. برای بسیاری، فرایند سوگواری فرصتی است برای بررسی ارزشهای شخصی، کاوش و برقراری ارتباط با این ارزشها. راههای کشف معنا میتواند شامل موارد زیر باشد: نوشتن افکار و احساسات برای درک بهتر آنها؛ انجام فعالیتهای هنری؛ گوش دادن یا خلق موسیقی؛ مشارکت در کارهای داوطلبانه و خیرخواهانه؛ سفر به مکانهای جدید برای تجربههای متفاوت. ۶. بررسی کنید که برای بهبود و پذیرش مرگ عزیزان، باید چه روندی را طی کنید هر فرد برای کاهش درد و رنج خود نیازهای متفاوتی دارد. روند بهبودی برای مادری که فرزندش را از دست داده، با فردی که خواهر خود را از دست داده است، لزوماً یکسان نیست. حتی یک زن و شوهر نیز ممکن است برای سوگواری فرزند ازدسترفته خود واکنشها و روندهای متفاوتی داشته باشند. افراد مختلف به زمانهای متفاوتی برای تکمیل فرایند سوگواری خود نیاز دارند، از استراتژیهای گوناگونی برای کنار آمدن با درد استفاده میکنند و ایدههای متفاوتی برای پذیرش مرگ عزیزان پیدا میکنند. برای مثال، جوانی را تصور کنید که در اثر تصادف رانندگی یا درگیری خیابانی به شکلی دلخراش از دنیا رفته است. در چنین مواردی، درخواست اجرای عدالت از سوی نزدیکان فرد ازدسترفته میتواند بخشی از روند درمان آنها باشد. سخن پایانی برای پذیرش مرگ عزیزان اگر بهتازگی عزیزی را از دست دادهاید، احتمالا احساس آشفتگی زیادی دارید، درگیر مراحل سوگواری هستید و نمیدانید چگونه با احساسات خود کنار بیایید. اولین گام این است که با خود مهربان باشید. با خودتان و دیگرانی که این فقدان را تجربه میکنند، با آرامش و محبت رفتار کنید. تلاش کنید سوگواری خود را بشناسید و بهتدریج آن را هدایت کنید. به یاد داشته باشید که درمان ضربههای روحی و پذیرش مرگ عزیزان فرایندی آسان نیست. برای روزهای خوب و بد زندگی بدون عزیزتان آماده باشید و بدانید که چنین حالتهایی طبیعی هستند. هنگامی که احساس آمادگی کردید، از اطرافیان درخواست کمک کنید. البته این نکته را در نظر بگیرید که حتی انجام کار سادهای مانند صحبت با دیگران، بهویژه کسانی که این نوع سوگ را تجربه نکردهاند، ممکن است برایتان خستهکننده باشد. به خودتان زمان بدهید و اگر لازم است، مدتی را برای برآوردهکردن ابتداییترین نیازهای خود، در تنهایی سپری کنید. مهم است که با سوگ خود روبهرو شوید، راهی برای بیان آن پیدا کنید و روشهایی سالم برای کنار آمدن با آن بیابید. زمانی که آمادگی لازم را پیدا کردید و قدرت روحی خود را بازیافتید، میتوانید به دنبال اجرای عدالت بروید، درباره آینده زندگیتان تصمیمگیری کنید و اهداف جدیدی را برای خود تعیین کنید. تا رسیدن به این مرحله، با مراقبت از خود و نزدیکانتان و فراهمکردن زمان و منابع لازم برای بهبود، به عزیز ازدسترفته ادای احترام کنید. در این مقاله به بررسی عمیق پذیرش مرگ عزیزان پرداختیم و راهکارهایی ارزشمند برای کنار آمدن با این تجربه دشوار ارائه دادیم. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»
جایگاه زنان در آثار مولانای بلخ
مولانا در عصری میزيسته كه زن در آن جايگاهی نداشته است. مردم آن زمان زن را نجس میدانسته، از ديدگان پنهان داشته و او را محصور میكردند و مورد سوءاستفاده قرار میدادند. حال در اين زمان مولانا به زن از ديدگاه ديگری نگاه میكند. وی زنان را مخفيانه به اجتماعات نمیپذيرد. بلكه محصور ماندن زنان را كاری عبث میشمارد. لازم به ذكر است كه مولانا با زندگانی خود ثابت كرده است كه تفكراتش متكی به تفكر سالم اوست نه متكیبه هوای نفس. چرا كه آن زمان مردهای بسياری بودهاند كه چندين زن را به همسری میگرفتند. ولی مولانا تنها پس از مرگ همسرش ( گوهر خاتون) زن ديگری را به همسری برگزيد و قبل از وی درگذشت. مولانا در ميان زنان مريدان بسياری داشته است و در آن زمان كه زنان در همه جا تمام روی خود را میگرفتند در حضور مولانا نيم روی حاضر میشدند. اما در نزد مولانا فاطمه خاتون و خواهرش هديه خاتون احترام بيشتری داشتند زيرا كه در حضور مولانا تمام روی حاضر میشدند. برخلاف ديگران كه میانديشند كه ترک زن و فرزند لازمه سلوک روحانی است، مولانا ترک زن و فرزند و حتی مال و كسب را لازمه سلوک روحانی نمیبيند و ترک اين گونه تعلقات را زمانی لازم می داند كه انسان به سبب آن از خداوند و آنچه برای اتصال به اوست فاصله بگيرد. تعلق به زن و فرزند اگر تمام قلب سالک را فراگيرد به گونهای كه ديگر جايی درآن برای خدا باقی نماند. باعث نابودی قلب سالک میشود، بايد از آن دوری جست. مولانا در مثنوی خود مطالب زير را درباره زن بيان م كند. 1 – زيبايی زن مظهر جمال الهی است. 2 – زن نيز میتواند پير طريقت شود. 3 – در عرفان تفاوتی ميان زن و مرد وجود ندارد. 4 – غلبه مرد بر زن ظاهری و غلبه زن بر مرد حقيقی است. 5 – مرد عاقل مغلوب زن میشود و مرد جاهل بر زن غالب میآيد. الف) نقش تربیتی مادر مربیگری از جمله نقشهای مهم مادر در زندگی انسان است که عرصهای به وسعت هستی را دربرمیگیرد و شامل آموزش پیشپا افتادهترین مسائل تا مهمترین موجبات سعادت و شقاوت اخروی میگردد. مولانا با اشاره به این مسأله تصریح میکند که چون کودک از مادر میشنود، سخن گفتن میآموزد؛ اگر ناشنوا باشد سخن مادر را نمیشنود و در نتیجه گنگ میماند. آنکس که بدون تعلیم، ناطق است، خداوند است و نیز حضرت آدم که خدا بدون مادر و دایه تعلیماش داد و مسیح که به اعجاز خداوندی سخن گفت تا پاکی مادر را ثابت کند. غیر از اینها همه به تعلیم مادر نیاز دارند. ملاحظه میشود که مولانا چنان محو نقش تعلیمی مادر شده است که حتی توجه نمیکند طفل میتواند از طریق کسان دیگری مثل پدر سخن گفتن را بیاموزد. از همین دیدگاه است که «نفس کلی» هم که سبب گویا شدن انسان میگردد، در تصویر مادر نمادینه میشود: چـــه هــا مــیکنـد مــادر نفـس کلـی کــه تــا بــی لســانــی بیــابـد لسانی مولانا نقش مربیگری مادر را حتی در آن دسته حکایتهای مثنوی که از زبان حیوانات نقل میشود نیز به خوانندگان شعر خود منتقل میکند. او در حکایتی میگوید کره اسبی با مادرش آب میخورد؛ نگهبانان و تربیت کنندگان اسبها سروصدا میکردند و کره اسب میرمید و آب نمیخورد. مادر که متوجه ترس کره خود شده بود، با خونسردی تجارب زندگی خود را به او منتقل کرد که تا بوده چنین بوده و مزاحمانی وجود داشتهاند، تو کار خود را بکن و بگذار اینها خودشان را زحمت بدهند. وقت تنگ است پیش از آنکه از تشنگی آسیب ببینی، از آب فراوانی که در اینجا هست استفاده کن. مولانا این آموزش اسب مادر را طبق معمول خود به آموزههای عرفانی پیوند میدهد که: شهـــره کـاریــزی است پر آب حیات آب کش تا بر دمد از تو نبات… آب خضــــر از جـــوی نطق اولیــا میخوریـم ای تشنـه غافل بیـا… مــا چو آن کره هم آب جو خــوریم سوی آن وسواس طاعن ننگریم و در واقع میگوید آموزشهای مادر به مسائل اولیه زندگی محدود نمیگردد و شامل امور مهم معرفتی مثل بیاعتنایی به وسوسهها نیز میشود. ب) مقام قدسی مادر در نظر مولانا که البته الهام گرفته از تعالیم آسمانی است، مادر بودن زن صرف نظر از زحماتی که برای بزرگ کردن طفل متحمل میشود ـ نزد خدا مأجور و منظور است. وی از زنی حکایت میکند که فرزندان بسیاری به دنیا آورده بود، اما همه آنها پس از مدت کوتاهی مرده بودند. آن زن نزد خدا فراوان نالید و شبی باغ بهشتی بینظیری در خواب دید که بر سر در آن نام وی نوشته بود. ندا آمد که این در پاداش جانبازی صادقانهای است که وی از خود نشان داده است و مرگ فرزندان از آن جهت بوده که وی بیش از پیش روی به خدا آرد. زن مزبور سپس فرزندان مرده خود را یک به یک در باغ یافته، به درگاه حق اعتراف کرد و گفــت: از من گــم شــد از تو گم نشد بی دو چشم غیب، کس مردم نشـد ملاحظه میشود که در این حکایت، زحمات اولیه مادر شدن و بخصوص دوران حمل و سپس تحمل اندوه مرگ فرزند مایه پاداش زن شده است. در قرآن کریم نیز وقتی از احترام به والدین و ارج نهادن به مادر سخن میرود، از حق مادری و سختی حاملگی و شیردادن صحبت میشود نه از زحمات دیگری که مادر برای بزرگ کردن فرزند میکشد، آن زحمات، خود حق بزرگ دیگری است که مادر بر فرزند خود دارد؛ چنانکه گویند کسی نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: مادرم پیر و خرفت شده است. به دست خویش طعاماش میدهم و برای قضای حاجت بر دوشش میگیرم و طهارتاش میکنم، آیا حق وی گزارده باشم؟ پیامبر فرمود: از صد یکی نگزارده باشی. به دلیل مقام والا و قدسی مادر، پیامبر فرموده است که بهشت زیر پای مادران است: «الجنه تحت أقدام الأمهات». ج) صبر یا جدایی (طلاق)؟ دیگر مسائل زندگی زناشویی هم در سایه عرفان، معانی عمیقتری پیدا میکند. یکی از سوژههایی که مولانا به کرات در آثار خود بدان پرداخته، فقر معیشتی است که در واقع برگرفته از زندگی عامه مردم و مریدان و مخاطبان خود اوست. در یکی از حکایتهای مثنوی، زنی از فقر و فاقه زندگی نزد شوهر درویش خود مینالد و با او درشتی میکند. مرد که میداند حق با زن است، اعتراف میکند که نفقه بر وی واجب است و قول میدهد که توان و کوشش خود را در این زمینه به کار گیرد، اما با نرمش خاصی، زن را به اندیشه و تدبر دعوت میکند که آیا تحمل این زندگی سخت و جامه خشن و مندرس بدتر است یا طلاق؟ این درشت و زشت تر یا خود طلاق؟ این تورا مکروه تر یا خود فراق؟ مولانا حکایت مزبور را به نکات عرفانی پیوند داده از مخاطبان خود میپرسد که آیا سختیهای طاعات و عبادات و رنج و محنت زندگی دنیوی قابل تحملتر است یا رنج دوری از حق تعالی؟ بدین گونه مریدان خود را به بردباری در برابر ناملایمات فرامیخواند. اختلافات و کشمکشهای زناشویی از مضامینی است که مولانا از جنبههای مختلف تأویلی بدان نگریسته است. او به لحاظ مقام ارشادی خود و به تناسب مسائل و خواستههای مریدان، این کشمکشها را به گونهای مطرح میکند که گویی نبض جان همسران در کف اوست و وی همچون طبیبی معنوی در جستجوی نقطه درد و یافتن علل آن است. نویسنده: قدسیه امینی
رازهای خانواده موفق؛ کلیدهای برای ساختن یک خانه شاد
خانواده، واحد بنیادین هر جامعهای است و نقش مهمی در شکلگیری شخصیت افراد ایفا میکند. داشتن یک خانواده شاد و موفق، آرزوی بسیاری از افراد است. اما چه عواملی باعث موفقیت یک خانواده میشود؟ در این مقاله، به بررسی برخی از رازهای خانوادههای موفق خواهیم پرداخت. ارتباط موثر: ستون اصلی خانواده موفق ارتباط موثر، قلب تپنده هر خانوادهای است. زمانی که اعضای خانواده بتوانند به راحتی با یکدیگر صحبت کنند، احساسات خود را ابراز کنند و به یکدیگر گوش دهند، پیوندهای عاطفی عمیقتری بین آنها شکل میگیرد. برای ایجاد ارتباط موثر، نکات زیر را مد نظر داشته باشید: * زمان با کیفیت: اختصاص دادن زمان مشخصی برای بودن در کنار هم و انجام فعالیتهای مشترک، به تقویت ارتباطات خانوادگی کمک میکند. * گوش دادن فعال: هنگام صحبت کردن با اعضای خانواده، به طور کامل به آنها گوش دهید و سعی کنید از دیدگاه آنها به موضوع نگاه کنید. * ابراز احساسات: از ابراز احساسات مثبت و منفی خود به اعضای خانواده نترسید. * حل مساله به صورت مشترک: در صورت بروز اختلاف، سعی کنید با هم به دنبال راه حل باشید و از اتهامزنی و سرزنش خودداری کنید. احترام متقابل: پایه و اساس هر خانواده احترام متقابل، یکی از مهمترین اصول یک خانواده موفق است. زمانی که اعضای خانواده به حقوق و ارزشهای یکدیگر احترام بگذارند، احساس امنیت و آرامش بیشتری خواهند داشت. برای ایجاد احترام متقابل، میتوانید: * تفاوتها را بپذیرید: هر فردی منحصر به فرد است و تفاوتهای فردی امری طبیعی است. * از قضاوت دیگران خودداری کنید: سعی کنید دیگران را همانطور که هستند بپذیرید و از قضاوت آنها بر اساس باورهای خود اجتناب کنید. * قدردانی کنید: ابراز قدردانی از کارهای دیگران، باعث تقویت روابط و افزایش انگیزه میشود. کیفیت زمان: مهمتر از کمیت گذراندن زمان با هم، به اندازه کیفیت آن اهمیت دارد. به جای اینکه به دنبال پر کردن اوقات فراغت با فعالیتهای مختلف باشید، سعی کنید لحظاتی را به طور کامل به خانواده خود اختصاص دهید. برای مثال، میتوانید: * همراه هم غذا بخورید: غذا خوردن در کنار هم، فرصتی عالی برای گفتگو و ارتباط با اعضای خانواده است. * بازیهای گروهی انجام دهید: بازیهای گروهی باعث تقویت روحیه همکاری و ایجاد خاطرات خوش میشود. * به طبیعت بروید: گذراندن وقت در طبیعت، به آرامش اعضا و تقویت روحیه آنها کمک میکند. انعطافپذیری: کلید سازگاری با تغییرات زندگی پر از تغییرات است و خانوادهها نیز از این قاعده مستثنی نیستند. برای حفظ یک خانواده موفق، باید یاد بگیرید که با تغییرات کنار بیایید و انعطافپذیر باشید. حل تعارضات به شیوه سازنده تفاوت نظر و اختلاف، امری طبیعی در هر خانوادهای است. مهم این است که چگونه با این اختلافات برخورد کنیم. برای حل تعارضات به شیوه سازنده، میتوانید: * بر روی مسئله تمرکز کنید، نه شخص: به جای سرزنش کردن یکدیگر، بر روی حل مشکل تمرکز کنید. * به احساسات یکدیگر احترام بگذارید: حتی اگر با نظر دیگری موافق نیستید، به احساسات او احترام بگذارید. * به دنبال راه حلهای برد-برد باشید: سعی کنید راه حلی پیدا کنید که به نفع همه اعضای خانواده باشد. حمایت متقابل: پشتوانه قوی برای هر فرد هر فردی به حمایت و تشویق دیگران نیاز دارد. در خانواده، اعضای خانواده باید از یکدیگر حمایت کنند و در مواقع سختی در کنار هم باشند. ایجاد خاطرات مشترک خاطرات مشترک، پیوندهای عاطفی بین اعضای خانواده را تقویت میکند. سعی کنید با ایجاد خاطرات خوش، به تقویت روابط خانوادگی کمک کنید. نقش الگوها والدین به عنوان الگوهای اصلی فرزندان، نقش مهمی در شکلگیری شخصیت آنها دارند. بنابراین، رفتار و گفتار والدین تأثیر مستقیمی بر رفتار فرزندان میگذارد. آموزش مهارتهای زندگی آموزش مهارتهای زندگی مانند حل مسئله، مدیریت احساسات، ارتباط موثر و همدلی، به فرزندان کمک میکند تا در زندگی موفقتر باشند. اهمیت تفریح و سرگرمی تفریح و سرگرمی، به کاهش استرس و افزایش شادابی اعضای خانواده کمک میکند. اهمیت معنویت معنویت، به افراد کمک میکند تا هدفمندتر زندگی کنند و با چالشهای زندگی بهتر کنار بیایند. در نهایت، ساختن یک خانواده موفق، نیازمند تلاش و تعهد همه اعضای خانواده است. با رعایت این اصول و ایجاد یک محیط گرم و صمیمی در خانه، میتوانید خانوادهای شاد و موفق داشته باشید.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.