سرتیتر
گزارش

یک سال پس از زلزله‌ی هرات؛ آسیب‌دیدگان از عدم توجه و مشکلات‌شان شکایت دارند

با گذشت یک‌ سال از وقوع زمین‌لرزه‌های پیاپی و مرگ‌بار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانواده‌ها و افرادی‌که در این زمین‌لرزه‌های بزرگ اعضای خانواده‌ی و اموال خود را از دست داده‌اند و خانه‌های‌شان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بین‌المللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد می‌کنند. آسیب‌دیدگان این زمین‌لرزه می‌گویند که آنان هنوز به امکانات اولیه‌‌ی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج می‌برند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمده‌ترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک‌ از نهادهای بین‌المللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یک‌تن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زنده‌جان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی می‌کرد، براثر زمین‌لرزه‌های پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغض‌آلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمین‌لرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او می‌گوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمین‌لرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمین‌لرزه، وعده‌های زیادی به آنان داده شد، اما کم‌تر به این وعده‌ها عمل شد و به‌ همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. همچنین او از ساخت‌های که خانه‌های‌که برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانه‌هایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانه‌های خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیب‌دیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیب‌دیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه‌ گوهرشاد گفت: «نیم‌ساعت را با پای پیاده طی می‌کنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانه‌ها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بین‌المللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بی‌اساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکرده‌اند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانه‌هایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانواده‌های آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امداد‌‌‌رسان هیچ کمکی دریافت نکرده‌اند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیب‌دیدگان زمین‌لرزه در هرات «پشت کرده‌اند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشته‌ی خورشیدی ولسوالی زنده‌جان هرات شاهد زمین‌لرزه‌ای به شدت ۶.۳ درجه‌ی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمین‌لرزه‌های مشابه بار دیگر زنده‌جان و سایر ولسوالی‌های هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گسترده‌ای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بین‌المللی، در این زمین‌لرزه‌ها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمین‌لرزه‌ها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمین‌لرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیب‌دیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر داده‌اند، اما ظاهرا این کمک‌ها نتوانسته است نیازهای گسترده‌ی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیب‌پذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازه‌ترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمین‌لرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزله‌زده این ولایت با خطر مواجه‌ بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیش‌تر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیش‌تر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیب‌دیدگان زمین‌لرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستم‌های تامین آب آسیب‌دیده، بازسازی کلاس‌های درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیم‌های پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبت‌های بهداشتی دسترسی پیدا کرده‌اند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمی‌توانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستم‌های آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزله‌ها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»

محبوب ترین ها
1 سال قبل

آکادمی بیگم مکتب آنلاین و رایگان را برای دختران افغان راه‌اندازی کرد

1 سال قبل

نشانه‌های کودکان با اعتماد به نفس پایین

1 سال قبل

اُفتان و خیزان روزگار؛ روایتی از فقر در کابل

1 سال قبل

چگونه اعتماد به نفس را در کودکان تقویت کنیم؟

روایت
رویاها زیر سایه اجبار

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشک‌های نانوشته دختر دانشجو

فرشته در یک روستای دورافتاده‌ی بامیان به دنیا آمد؛ جایی که کوه‌ها بلند بودند، ولی سقف آرزوهای دختران کوتاه‌تر از سایه‌ی دیوار خانه‌ها او از همان کودکی متفاوت بود وقتی دختران هم‌سن‌اش عروسک‌های پارچه‌ای می‌دوختند، او از دفترهای باطله‌ی پدرش قلم می‌ساخت و در گوشه‌ای می‌نوشت همیشه ساکت بود، اما نگاهش فریاد می‌زد. مکتب‌اش ساده بود؛ دیواری ترک‌خورده، نیمکت‌هایی شکسته، و معلمی با چهره‌ی خسته اما برای فرشته، آن کلاس کوچک، دروازه‌ای بود به دنیایی بزرگ‌تر نمره‌هایش همیشه اول بود معلم‌ها از او به‌عنوان "چراغ کلاس" یاد می‌کردند. او شب‌ها، وقتی مادر از کار خانه فارغ می‌شد، در نور کم چراغ تیل، برایش می‌خواند: "مادر، امروز درباره‌ی زنانی درس خواندیم که در کشورهای دیگر وزیر و رئیس‌جمهور شدند " مادر فقط لبخند محوی می‌زد، اما در دلش چیزی می‌لرزید می‌دانست این حرف‌ها در این خانه خریدار ندارد فرشته، با کمک همان معلم‌ها، امتحان کانکور را داد با رتبه‌ی عالی قبول شد؛ دانشگاه کابل، رشته‌ی ادبیات روزی که جواب آمد، با دو دستش دهانش را گرفت که جیغ نزند که خوشحالی‌اش کسی را ناراحت نکند اما آن شادی چندان دوام نداشت پدر با بی‌میلی گفت: "فقط دو سال بعدش دیگر وقت شوهر کرد است" فرشته راهی کابل شد خوابگاه، غذاهای ساده، روزهای پر استرس، اما دلش گرم بود هر روز یادداشت برمی‌داشت، در کتابخانه می‌نشست، در بحث‌ها شرکت می‌کرد استادها از درخشش‌اش متعجب بودند یکی از آن‌ها یک روز کنار او نشست و گفت: "فرشته، اگر بخواهی، بورسیه هم می‌گیری راه‌ات خیلی بازه" او آن شب خواب بورسیه دید؛ خواب شهری که در آن دختران با صدای بلند می‌خندیدند و کسی آن‌ها را قضاوت نمی‌کرد اما چند هفته بعد، پدر دوباره تماس گرفت "یکی از قوم آمده خواستگاری پسر نیست، مرد است؛ اما مال‌دار است ده تا گاو داده، زمین هم می‌دهد" فرشته نفس‌اش گرفت گفت: "من دانشگاه دارم، بابا چرا حالا؟ هنوز زوده" ولی پدر حرفش را برید: "ما با زن ‌مشوره کنیم؟ تو دختر هستی، تصمیم را ما می‌گیریم" او برگشت، با دل شکسته هنوز دلش خوش بود که شاید وقتی حقیقت را بگوید، شاید اشک بریزد، پدر دلش نرم شود؛ اما وقتی شب در اتاق با مادرش صحبت کرد، مادر فقط گفت: "فرشته جان! زندگی ما همیشه همین بوده؛ تو هم  فرق نداری، بهتر است با واقعیت کنار بیایی". نامزدی انجام شد داماد مردی چهل و پنج‌ساله، بی‌سواد، اما صاحب زمین، روز عروسی فرشته سکوت کرده بود صدای دف، خنده‌ی زنان، و طنین آواز، برای او مانند آوای مرگ بود. شب عروسی، وقتی در اتاق تنها شد، فقط یک چیز را با خود آورده بود: دفترچه‌ی یادداشت‌های دانشگاه گوشه‌ای از آن، به خط خودش نوشته بود: "این پایان نیست حتی اگر من خاموش شوم، این کلمات خواهند ماند" سال‌ها گذشت فرشته مادر شد زندگی‌اش شد پختن، دوختن و فرشته دیگر آن دختر پرشور روزهای دانشگاه نبود حالا زنی بود با چشمانی همیشه خسته که لبخند زدن را فراموش کرده بود شوهرش که بیشتر صاحبش بود تا همسر، مردی خشن و عبوس بود؛ نه‌تنها توجهی به حال و احساس او نداشت، بلکه کوچک‌ترین مخالفتی را با توهین و تحقیر پاسخ می‌داد روزها به کارهای خانه می‌گذشت، شب‌ها به خواب‌های آشفته تنها دلخوشی‌اش دختر کوچکش بود که گاهی با صدای خنده‌اش، دل فرشته اندکی گرم می‌شد؛ اما حتی مادر بودن هم نتوانست زخم‌های او را التیام دهد در تنهایی‌های شب، فرشته بارهاوبارها دفترچه قدیمی‌اش را ورق زد دفترچه‌ای که روزی پر از نکات درسی و نقل‌قول‌های امیدبخش بود، حالا پر از جمله‌های غم‌انگیز شده بود: «چه فایده دارد زنده‌بودن، وقتی زندگی‌ات دست تو نیست؟» «من گم شدم، میان دیوارهایی که با اجبار ساخته شدند» «کاش فقط یک‌بار، کسی صدایم را شنیده بود» بارها تلاش کرد دوباره از نو شروع کند، نامه‌ای نوشت به دانشگاه، بعد پاره‌اش کرد خواست با شوهرش حرف بزند، اما صدایش در گلو خفه شد با مادرش درد دل کرد، و تنها پاسخی که شنید این بود: "قسمتت همین بوده، تحمل کن" تحمل کلمه‌ای که مثل طناب، دور گردنش پیچیده بود. یک شب سرد زمستانی، وقتی همه خواب بودند، فرشته در سکوت برخاست دخترش در اتاق کناری خوابیده بود، دست‌های کوچکش دور عروسک پارچه‌ای‌اش حلقه شده بود فرشته خم شد، آخرین بار بوسه‌ای بر پیشانی‌اش زد. بعد به همان دفترچه برگشت آخرین صفحه را باز کرد قلم برداشت و نوشت: «برای کسی که همه چیزش را گرفتند، مرگ همیشه یک پناه است من دیگر نمی‌خواهم فقط زنده بمانم؛ می‌خواهم آزاد شوم، حتی اگر در آغوش خاک». ساعتی بعد، فرشته دیگر نفس نمی‌کشید. صبح، همسایه‌ها صدای جیغ شوهرش را شنیدند همه دویدند دفترچه‌اش را دیدند، بازمانده، کنار پنجره کسی جرئت نکرد بخواند اما یک نفر، بی‌صدا، صفحه آخر را برداشت، و آن جمله را در دلش نگه داشت و شاید روزی آن را بلند بخواند، برای دختری دیگر که هنوز زنده است، اما دارد می‌میرد. نویسنده: سارا کریمی

رویاها زیر سایه اجبار
رویاها زیر سایه اجبار؛ اشک‌های نانوشته دختر دانشجو

فرشته در یک روستای دورافتاده‌ی بامیان به دنیا آمد؛ جایی که کوه‌ها بلند بودند، ولی سقف آرزوهای دختران کوتاه‌تر از سایه‌ی دیوار خانه‌ها او از همان کودکی متفاوت بود وقتی دختران هم‌سن‌اش عروسک‌های پارچه‌ای می‌دوختند، او از دفترهای باطله‌ی پدرش قلم می‌ساخت و در گوشه‌ای می‌نوشت همیشه ساکت بود، اما نگاهش فریاد می‌زد. مکتب‌اش ساده بود؛ دیواری ترک‌خورده، نیمکت‌هایی شکسته، و معلمی با چهره‌ی خسته اما برای فرشته، آن کلاس کوچک، دروازه‌ای بود به دنیایی بزرگ‌تر نمره‌هایش همیشه اول بود معلم‌ها از او به‌عنوان "چراغ کلاس" یاد می‌کردند. او شب‌ها، وقتی مادر از کار خانه فارغ می‌شد، در نور کم چراغ تیل، برایش می‌خواند: "مادر، امروز درباره‌ی زنانی درس خواندیم که در کشورهای دیگر وزیر و رئیس‌جمهور شدند " مادر فقط لبخند محوی می‌زد، اما در دلش چیزی می‌لرزید می‌دانست این حرف‌ها در این خانه خریدار ندارد فرشته، با کمک همان معلم‌ها، امتحان کانکور را داد با رتبه‌ی عالی قبول شد؛ دانشگاه کابل، رشته‌ی ادبیات روزی که جواب آمد، با دو دستش دهانش را گرفت که جیغ نزند که خوشحالی‌اش کسی را ناراحت نکند اما آن شادی چندان دوام نداشت پدر با بی‌میلی گفت: "فقط دو سال بعدش دیگر وقت شوهر کرد است" فرشته راهی کابل شد خوابگاه، غذاهای ساده، روزهای پر استرس، اما دلش گرم بود هر روز یادداشت برمی‌داشت، در کتابخانه می‌نشست، در بحث‌ها شرکت می‌کرد استادها از درخشش‌اش متعجب بودند یکی از آن‌ها یک روز کنار او نشست و گفت: "فرشته، اگر بخواهی، بورسیه هم می‌گیری راه‌ات خیلی بازه" او آن شب خواب بورسیه دید؛ خواب شهری که در آن دختران با صدای بلند می‌خندیدند و کسی آن‌ها را قضاوت نمی‌کرد اما چند هفته بعد، پدر دوباره تماس گرفت "یکی از قوم آمده خواستگاری پسر نیست، مرد است؛ اما مال‌دار است ده تا گاو داده، زمین هم می‌دهد" فرشته نفس‌اش گرفت گفت: "من دانشگاه دارم، بابا چرا حالا؟ هنوز زوده" ولی پدر حرفش را برید: "ما با زن ‌مشوره کنیم؟ تو دختر هستی، تصمیم را ما می‌گیریم" او برگشت، با دل شکسته هنوز دلش خوش بود که شاید وقتی حقیقت را بگوید، شاید اشک بریزد، پدر دلش نرم شود؛ اما وقتی شب در اتاق با مادرش صحبت کرد، مادر فقط گفت: "فرشته جان! زندگی ما همیشه همین بوده؛ تو هم  فرق نداری، بهتر است با واقعیت کنار بیایی". نامزدی انجام شد داماد مردی چهل و پنج‌ساله، بی‌سواد، اما صاحب زمین، روز عروسی فرشته سکوت کرده بود صدای دف، خنده‌ی زنان، و طنین آواز، برای او مانند آوای مرگ بود. شب عروسی، وقتی در اتاق تنها شد، فقط یک چیز را با خود آورده بود: دفترچه‌ی یادداشت‌های دانشگاه گوشه‌ای از آن، به خط خودش نوشته بود: "این پایان نیست حتی اگر من خاموش شوم، این کلمات خواهند ماند" سال‌ها گذشت فرشته مادر شد زندگی‌اش شد پختن، دوختن و فرشته دیگر آن دختر پرشور روزهای دانشگاه نبود حالا زنی بود با چشمانی همیشه خسته که لبخند زدن را فراموش کرده بود شوهرش که بیشتر صاحبش بود تا همسر، مردی خشن و عبوس بود؛ نه‌تنها توجهی به حال و احساس او نداشت، بلکه کوچک‌ترین مخالفتی را با توهین و تحقیر پاسخ می‌داد روزها به کارهای خانه می‌گذشت، شب‌ها به خواب‌های آشفته تنها دلخوشی‌اش دختر کوچکش بود که گاهی با صدای خنده‌اش، دل فرشته اندکی گرم می‌شد؛ اما حتی مادر بودن هم نتوانست زخم‌های او را التیام دهد در تنهایی‌های شب، فرشته بارهاوبارها دفترچه قدیمی‌اش را ورق زد دفترچه‌ای که روزی پر از نکات درسی و نقل‌قول‌های امیدبخش بود، حالا پر از جمله‌های غم‌انگیز شده بود: «چه فایده دارد زنده‌بودن، وقتی زندگی‌ات دست تو نیست؟» «من گم شدم، میان دیوارهایی که با اجبار ساخته شدند» «کاش فقط یک‌بار، کسی صدایم را شنیده بود» بارها تلاش کرد دوباره از نو شروع کند، نامه‌ای نوشت به دانشگاه، بعد پاره‌اش کرد خواست با شوهرش حرف بزند، اما صدایش در گلو خفه شد با مادرش درد دل کرد، و تنها پاسخی که شنید این بود: "قسمتت همین بوده، تحمل کن" تحمل کلمه‌ای که مثل طناب، دور گردنش پیچیده بود. یک شب سرد زمستانی، وقتی همه خواب بودند، فرشته در سکوت برخاست دخترش در اتاق کناری خوابیده بود، دست‌های کوچکش دور عروسک پارچه‌ای‌اش حلقه شده بود فرشته خم شد، آخرین بار بوسه‌ای بر پیشانی‌اش زد. بعد به همان دفترچه برگشت آخرین صفحه را باز کرد قلم برداشت و نوشت: «برای کسی که همه چیزش را گرفتند، مرگ همیشه یک پناه است من دیگر نمی‌خواهم فقط زنده بمانم؛ می‌خواهم آزاد شوم، حتی اگر در آغوش خاک». ساعتی بعد، فرشته دیگر نفس نمی‌کشید. صبح، همسایه‌ها صدای جیغ شوهرش را شنیدند همه دویدند دفترچه‌اش را دیدند، بازمانده، کنار پنجره کسی جرئت نکرد بخواند اما یک نفر، بی‌صدا، صفحه آخر را برداشت، و آن جمله را در دلش نگه داشت و شاید روزی آن را بلند بخواند، برای دختری دیگر که هنوز زنده است، اما دارد می‌میرد. نویسنده: سارا کریمی

7 روز قبل
نادیا و داستان مبارزه‌اش در برابر تاریکی

در گوشه‌ای از کوچه‌های خاکی و پر از گردوغبار کابل، دختری به نام نادیا زندگی می‌کرد که آرزوهای بزرگ و در عین حال غم‌انگیزی در دل داشت. نادیا از کودکی می‌دانست که تنها راه رهایی از فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، تبعیض و نابرابری‌های اجتماعی، آموزش و دانشگاه است. نادیا در خانواده‌ای متواضع، فقیر و در گوشه‌ی از پس‌کوچه‌های کابل به دنیا آمده بود، جایی که دختران بیشتر برای کارهای خانه و شوهر دادن بزرگ می‌شدند تا اینکه به دنبال آرزوهای علمی خود بروند. اما نادیا همیشه چیزی متفاوت فکر می‌کرد، متفاوت تصور می‌کرد و متفاوت به قضایا می‌دید. او به مکتب می‌رفت، حتی زمانی که خیلی‌ها او را به خاطر دختر بودنش سرزنش می‌کردند و می‌گفتند که آموزش برای دختران ضرورت نیست و دختران باید در خانه باشد، رسم و رواج زندگی و زناشویی را یاد بگیرد. او از همان کودکی تصمیم گرفته بود که به دنیا نشان دهد که دختران نیز می‌توانند رویای بزرگ داشته باشند، تغییرات ایجاد کند و جامعه را متحول کند. در مکتب، معلمان او را به‌عنوان دختری پرتلاش و باهوش می‌شناختند. نادیا در تمامی دروس خود ممتاز بود و بسیاری از هم‌صنفی‌هایش به او حسادت می‌کردند. در خانه نیز همیشه از پدر و مادرش تشویق می‌شنید. پدرش، که کراچی‌وان ساده بود، از آن دسته مردانی بود که به آینده‌ نیک دخترش ایمان داشت. پدر نادیا تلاش می‌کرد تا دخترش درس بخوانند و معلم یا داکتر شود. او همیشه می‌گفت: «دنیا تنها متعلق به مردان نیست. دختر من باید در آینده کسی شود که تغییرات بزرگ را رقم بزند.» بالاخره، پس از سال‌ها تلاش و در مواجهه با تمام محدودیت‌های اجتماعی و نابرابری‌ها، نادیا توانست در امتحان ورودی کانکور موفق و به دانشگاه راه پیدا کند. او در رشته‌ی مورد علاقه‌اش که همانا اقتصاد بود، در دانشگاه کابل قبول شد. روزهای اول دانشگاه برایش شبیه به یک رویا بود. با چشمانی درخشان و قلبی سرشار از امید، به دانشگاه می‌رفت و در کلاس‌ها با شور و شوق شرکت می‌کرد. همه‌چیز به نظر می‌رسید که در حال تحقق آرزوهای او است. در میان همصنفی‌هایش، نادیا نه‌تنها از لحاظ علمی بلکه به‌خاطر اراده، تلاش، ذهنیت و پشتکارش نیز شناخته شده بود. اما و اما این خوشبختی، این شوق و این ذوق نادیا دیر نپایید. ناگهان در سالی که او در اوج موفقیت و پیشرفت بود، اوضاع افغانستان تغییر کرد. سایه‌ی غم و درد دوباره بر دل نادیا خانه کرد. حکومت فعلی دوباره به قدرت بازگشتند. دانشگاه‌ها و مکاتب دخترانه یکی پس از دیگری بسته شدند. نادیا که برای رسیدن به این لحظه سال‌ها مبارزه و تلاش کرده بود، حالا در برابر دیوار بلند ظلم و محدودیت‌ها قرار گرفته بود. او که پیش‌تر می‌توانست ساعت‌ها در کلاس‌ها بنشیند و علم بیاموزد، حالا مجبور بود در گوشه‌ای از خانه بماند و تنها به یاد روزهای درخشان گذشته بپردازد و گریه کند. روزها مانند شب‌ها بی‌پایان می‌گذشت. نادیا در خانه محبوس بود، اما هیچ‌گاه دست از امید برنداشت. او تصمیم گرفته بود که تا زمانی که در این دنیا نفس می‌کشد، هرگز از علم و آرزوهایش دست نکشد. شب‌ها وقتی که خانواده‌اش خواب بودند، او کتاب‌هایش را بیرون می‌آورد و شروع به مطالعه می‌کرد. در دل شب‌ها، نور کم‌سوی چراغ مطالعه‌اش تنها روشنایی دنیای تاریک او بود. در این شب‌ها، تنها همراهش کتاب‌ها بودند. آن‌ها به او امید می‌دادند که شاید روزی دوباره بتواند به سوی دانشگاه برگردد. نادیا می‌گفت که نور علم، اشتیاق و تلاش در دنیایی تاریک من می‌درخشد و امید در قلبم تا هنوز زنده است. در روزهایی که هیچ‌چیز نمی‌توانست اراده‌ی او را بشکند، حتی درد دل‌های پدر و مادرش که می‌دیدند دخترشان در تنگنای وضعیت کشور گرفتار شده است، باز هم نادیا آرامش خود را از دست نمی‌داد. او می‌دانست که در دل هر سختی، فرصتی نهفته است، اما گاهی اوقات به این فکر می‌کرد که آیا دنیای او هرگز به اندازه کافی فضا برای آرزوهای یک دختر خواهد داشت؟ یکی از روزهای سخت، صدای درب خانه بلند شد. نادیا از کنار کتاب‌هایش برخاست. صدای قدم‌ها را می‌شنید، صدای مردانی که به خانه نزدیک می‌شدند. قلبش تندتر از همیشه می‌زد. می‌دانست که نیروهای حکومت فعلی به خانه‌شان نزدیک شده‌اند. در آن لحظه، خاطرات روزهای گذشته و آن لحظات درخشان دانشگاه مانند فیلمی در ذهنش تکرار می‌شد. لحظه‌ای از ترس و نگرانی به وجودش چنگ می‌انداخت، اما چیزی در درونش می‌گفت که باید همچنان ادامه دهد، حتی اگر دیگر به تحصیل باز نگردد. نیروهای حکومت فعلی وارد خانه شدند. اما آنها چیزی جز تهدید و ترس برای نادیا نداشتند. دستوراتشان روشن بود: «دخترها باید در خانه بمانند و در کارهای خانه مشغول شوند. دیگر برای شما جایی در مکاتب و دانشگاه‌ها وجود ندارد.» در همان لحظات، نادیا برای اولین بار در طول این مدت، به خود گفت: «اگر حتی نتوانم در این دنیای بسته، تحصیل کنم، هیچ‌کس نمی‌تواند رویاهایم را از من بگیرد. زیرا تا زمانی که امید در دل من زنده است، من هنوز آزاد هستم.» آن شب، وقتی در کنار خانواده‌اش نشسته بود و به خاطرات گذشته فکر می‌کرد، در دلش می‌دانست که روزی دیگر، اگر دنیا به او فرصت دهد، برای دختران دیگری که مانند او در گوشه و کنار افغانستان از حق تحصیل محروم هستند، جنگ خواهد کرد. نادیا شاید نتوانست در آن شب به دانشگاه بازگردد، اما امید و روحیه‌ی او همیشه زنده بود، در دل همه‌ی دخترانی که می‌خواهند برای آزادی و تحصیل مبارزه کنند. و روزی، در آینده‌ای نامعلوم، شاید از دل این دیوارهای بلند و سنگین، صدای دخترانی مثل نادیا بلند شود. صدایی که به گوش جهان خواهد رسید. نویسنده: سارا کریمی

3 ماه قبل
دختر گل‌فروش خیابانی
دختر گل‌فروش خیابانی

در یکی از روزهای سرد پاییزی در گوشه‌ای از کابل، دختری به نام پریسا زندگی می‌کرد. او ۱۲ سال داشت و به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی، مجبور بود از صبح زود به خیابان‌ها برود و دست‌فروشی کند. پریسا هر روز با یک سبد کوچک پر از گل‌های وحشی که از اطراف شهر جمع‌آوری می‌کرد، به میدان مرکزی می‌رفت. او از بین گل‌ها، زیبایی و امید را پیدا می‌کرد و با فروش آن‌ها سعی داشت اوضاع خانواده‌اش را بهبود بخشد. پدر پریسا که قبلاً کارگر ساختمانی بود، به دلیل آسیب‌دیدگی از کار، بی‌کار شده بود و مادرش نیز به شدت مریض بود و توان کار کردن را نداشت. پریسا به خاطر این مسوولیت‌ها هیچ‌گاه نتوانست به مکتب برود و تحصیلاتش را ادامه دهد. او همه آرزوهایش را در دل پنهان کرده بود: «آرزوهای تحصیل، آزادی و زندگی بهتر». پریسا، یک روز تصمیم گرفت که گل‌ها را با قیمت کمتری بفروشد تا بتواند مشتری‌های بیشتری جذب کند. او در روزهای بعدی با تلاش خسته‌گی‌ناپذیر، گل‌هایش را به دست مردم می‌رساند. اما هیچ‌کس قدر آن‌ها را نمی‌دانست و او بیشتر اوقات با دست خالی به خانه باز می‌گشت. یک شب، پریسا وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که حال مادرش وخیم‌تر شده است. او با اندوه به بالین مادرش رفت و فهمید که دیگر توانایی خرید دارو را ندارد. اشک در چشمانش حلقه زد و در دل آرزو کرد، کاش می‌توانست دردی که خانواده‌اش می‌کشند را به دوش بگیرد. صبح روز بعد، پریسا با قلبی شکسته به خیابان‌ها رفت. این بار به جای فروش گل‌ها، به مغازه‌ها مراجعه کرد و از آن‌ها خواست که شاید بتوانند کمی کمک کنند. او هر جا می‌رفت، با بی‌اعتنایی و سردی مواجه می‌شد. پریسا که خسته و ناامید شده  بود، به حاشیه‌ی خیابان نشست و با چشمان پر از اشک، به زندگی‌ای که هر ثانیه او را می‌آزرد و  می‌گذشت، نگاه کرد. شام‌گاهی، وقتی پریسا به خانه برگشت، مادرش دیگر در کنار او نبود. مرگ او، دل پریسا را شکست و او را در دنیای تاریکی رها کرد. پریسا دیگر نه تنها مسوولیت خانواده‌اش را بر دوش نداشت، بلکه اکنون تنها و بی‌کس در دنیای سخت و بی‌رحم زندگی به سر می‌برد. اما پریسا تصمیم گرفت که به زندگی ادامه دهد. او به یاد مادرش، به تلاش و زحمت ادامه داد تا شاید روزی زندگی را تغییر دهد. دلش پر از غم بود، اما او با یاد مادرش، همچنان گل‌ها را می‌چید و به زندگی ادامه می‌داد. امید و عشق به زندگی، به پریسا قدرتی می‌داد که هر جا می‌رفت، نور امید را در دل‌ها پراکنده کند. نویسنده: محمدرضا رامز

3 ماه قبل
آدم، یک موجود ناشناخته
آدمی به چه زنده است!

آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم می‌کند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشته‌اند. انسان‌ها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمع‌ورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواسته‌های نفسانی خود لبیک؛ انسانیت‌مداری را در کام مرگ می‌کشاند از سویی هم کام‌جوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بی‌حد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد می‌کند. مگر یک انسان چقدر عمر می‌کنند که تمام توجه‌اش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطی‌ست که همواره بلانفع قدم بر نمی‌دارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را به‌صورت ناشناخته می‌پذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد  حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سخت‌ترین روش‌های ممکن آن‌را روی خود عملی می‌سازد. قابل یادآوری‌ست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسان‌ها به سرعت عمل می‌شود. نمونه‌های بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسان‌های اطراف ما مشاهده می‌شود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشده‌ایم و یا با چشم‌پوشی یا بی‌اهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوه‌های رفتاری انسان‌ها وابسته به نفس و طمع آن‌هاست و از سویی هم به نوعی قدرت‌نمایی خودگذری می‌کند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاری‌ست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد می‌کند؛ از قدیم گفته‌اند که هیچ گربه‌ای به رضای خداوند موش نمی‌گیرند. رفتار انسان‌های امروزی هم همانند همین ضرب‌االمثل شده‌اند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایه‌ای اصل، از آن‌ها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت می‌پندارد. خوش‌خیالی در انسان‌های زیردست یا ریزنقش همیشه مایه‌ای امید بوده و آن‌ها برای رسیدن به جای‌گاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواسته‌های افراد زبردست و نقش‌دار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجه‌ی منتج را با فرجام نیک می‌خواهد. آدمی‌است دیگر؛ دست به هر نوع تلاش می‌زند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعه‌ها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشم‌پوشی‌ها، از ارتباطات گرفته تا واکنش‌ها، از سهولت‌ها گرفته تا مشکلات، از خوبی‌ها تا بدی‌ها، از هم‌کاری‌ها تا یک‌سویی، از یک‌سویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم می‌کند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخم‌های ناشی از زحمات بی‌جا را در پی‌ داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خسته‌گی‌های که با توجیه‌های گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم می‌تواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راه‌های پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبله‌های ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همین‌ها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقش‌داری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیاده‌خواهی در انسان‌ها  بی‌داد می‌کند، حتی بزرگ‌بین‌ترین انسان‌ها و قابل صلاحیت‌ترین آن‌ها نیز در مقابل ‌ راه منفعت‌اندوزی سر به زیر بوده و چشم‌پوشی‌ها را به صلاح می‌داند. در انسان‌های ریزنقش یا بدون نقش چشم‌پوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیت‌داران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آن‌ها به دیده حقیر می‌نگرند ولی برای انسان‌های زمام‌دار این یک نوع حقارت است که چرا با داشته‌ها بزرگ‌نقشی خود به دیگران فخر می‌فروشند و در مقابل منفعت و کام‌جویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بی‌پذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمام‌داران جامعه کنونی و سردم‌داران بی‌ابهت؛ زندگی  در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه هم‌کاری‌های اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راه‌های زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راه‌های مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسان‌ها زندگی را در گروشان بگذارند و راه‌های آن‌را امتحان کنند. یک انسان نیک‌منش و سیره‌الطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافع‌العامه می‌بیند او همواره آزمون‌های خوبی را پشت سر می‌گذارد. زیرا انسان‌ وقتی وارد اجتماع می‌شود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه می‌اندیشد و این راهی است که عبور را از دشواری‌ها و بغرنح‌های سدگاه مسیر زندگی آسان می‌سازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازو‌های گوناگون مورد بازپرسی و حجم‌سنجی قرار می‌گیرد که این بسته‌گی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدم‌گونه باشد و گونه‌ای که بتوان از آن به نام‌نیکی و بهره‌های ارایه‌وی نام‌ برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسند‌های اجتماعی تابع کنش‌های است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بی‌ورزد، باید در مقابل کنش‌‌های اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنش‌های سزاوار و مرجع‌الاصل مورد تمجید و  تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دید‌گاه شان باشد. افهام‌ها و تفهیم‌ها به گونه‌ی شخصیتی انجام شود، تعاملات  و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بی‌ربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلی‌ها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند می‌سازد؛ اعجاب‌العجب است که واکنش‌های تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی می‌شود. شاید این واکنش‌ها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز

6 ماه قبل
نان آخر؛ روایت مهاجری در دل بحران

عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبت‌نام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما می‌گویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامه‌ای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش می‌کنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب می‌روند و درس می‌خوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمی‌توانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانسته‌ام برایش مدرسه (مکتب)‌ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل می‌کنم. امشب می‌روم با دوست صحبت می‌کنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباس‌هایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگ‌تراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر می‌کنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که می‌گفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا این‌قدر نگران هستی؟» صادق نفس‌زنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبت‌اند. چند نفر از بچه‌ها از در پشتی فرار کرده‌اند، اما به نظر می‌رسد که به آن‌ها شک کرده‌اند. دو مأمور به سمت در پشتی رفته‌اند. من چه کنم؟ نمی‌توانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمی‌توانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آن‌ها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر می‌رسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی مانده‌ای. هیچ‌یک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگ‌تراشی کار کنند. همه می‌گویند کار سختی است و دستمزد بیشتری می‌خواهند. برای من هم به‌صرفه نیست. احساس می‌کنم دارم سکته می‌کنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آن‌ها می‌گویند چند نیروی خانم برای شما می‌فرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابه‌جا کنند. آن بنده‌های خدا نمی‌دانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثه‌ای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه می‌شود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «ان‌شاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویه‌حساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمی‌شود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمی‌دهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر می‌رسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست این‌قدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «می‌دانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی می‌کند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت می‌کند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر می‌کنم نانوایی‌های که می‌توانید از آن‌ها نان بخرید را مشخص کرده‌اند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راه‌حلی هم برای ما می‌نوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نان‌ها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمی‌دانست با این‌همه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست می‌شود.» نویسنده: نرگس حسینی

7 ماه قبل
دانش و فناوری

برای نخستین‌بار؛ رقابت نیمه‌ماراتن چین بین ربات‌ها و انسان‌ها

رسانه‌های بین‌المللی گزارش داده‌اند که در مسابقات نیمه‌ماراتن «یی‌ژوانگ» در چین، ۲۱ ربات انسان‌نما با هزاران انسان رقابت کردند. خبرگزاری رویترز گزارش داده است که این ربات‌ها امروز (شنبه، ۳۰ حمل) در بجینگ مسیر ۲۱ کیلومتری را در کنار انسان‌ها دویدند. ربات‌ها در طول مسیر با مربیان انسانی همراه بودند و برخی از آن‌ها حتی نیاز به حمایت فیزیکی داشتند تا بتوانند به راه خود ادامه دهند. در ادامه آمده است که برخی از ربات‌ها کفش‌های ورزشی پوشیده بودند و یکی از آن‌ها دستکش بوکس به دست داشت و دیگری سربندی سرخ‌رنگ با نوشته‌ی چینی «محکوم به پیروزی» بر پیشانی بسته بود. خبرگزاری رویترز گزارش داده است که در نهایت، زمان رسیدن دوندگان انسان با ربات‌ها به خط پایان، بیش از یک‌ونیم ساعت تفاوت داشت. در گزارش رویترز آمده است مردی که برنده این رقابت‌ها شد، مسیر مسابقه را در یک ساعت و دو دقیقه طی کرد. اما ربات «تیانگونگ اولترا» که از میان ربات‌ها برنده شد، مسیر مسابقه را در دو ساعت و ۴۰ دقیقه طی کرد. در ادامه آمده است که این ربات ساخت مرکز نوآوری ربات انسان‌نمای بجینگ بود که ۴۳ درصد سهام آن مال دولت چین و باقی آن متعلق به شرکت‌های فناوری خصوصی است. همچنین خبرگزاری رویترز به نقل از تانگ جیان، مدیر ارشد فناوری این مرکز نوشته است: «عملکرد تیانگونگ اولترا به لطف پاهای بلند و الگوریتمی ویژه‌ بود که دویدن انسان‌ها در ماراتن را شبیه‌سازی می‌کرد.» وی در ادامه افزوده است که این رباط در طول مسابقه تنها سه‌بار نیاز به تعویض باطری داشت. او تاکید کرده است، با وجود این‌که تیانگونگ اولترا و برخی دیگر از ربات‌ها توانستند به خط پایان مسابقه برسند، اما شماری دیگر از آنان از همان ابتدا دچار مشکل شدند و نتوانستند به خط پایان برسند. همچنین دولت چین امیدوار است که با سرمایه‌گذاری در صنایع پیشرفته‌ای مانند رباتیک، محرک‌های جدیدی برای رشد اقتصادی خود ایجاد کند.

زن و بهداشت

در زمان پریود چگونه باید تغذیه کرد؟

در طول چرخه قاعدگی، تغییرات هورمونی می‌تواند باعث ایجاد نوساناتی در خلق‌وخو، انرژی، اشتها، خلاقیت و تعاملات اجتماعی شما شود. همگام‌سازی چرخه قاعدگی راهی برای تطبیق سبک زندگی با این تغییرات است تا به تعادل بهتری برسید و بهترین احساس را داشته باشید. خوردن و ورزش کردن مطابق با چرخه قاعدگی می‌تواند علائم PMS و پریود را کاهش دهد. تغذیه در طول مرحله قاعدگی گرفتگی عضلات، خستگی و تحریک‌پذیری از علائم رایج پریود هستند. ممکن است برای آرامش به شیرینی، پیتزا و چیپس روی بیاورید. اما خوردن این غذاها در طول دوره قاعدگی می‌تواند هورمون‌های شما را از تعادل خارج کرده و مواد مغذی مهم را از شما بگیرد. غذاهایی که باید در دوران قاعدگی مصرف شوند عبارت‌اند از: ویتامین K می‌تواند خونریزی شدید را کاهش دهد. سبزیجات برگ سبز، زغال‌اخته، پنیر و تخم‌مرغ را انتخاب کنید. سبزی‌های برگ‌دار تیره: اسفناج، کلم‌پیچ، و شاتوت سرشار از آهن هستند که می‌توانند به مبارزه با خستگی و پر کردن خون از دست رفته کمک کنند. ماهی قزل‌آلا، سالمون، دانه کتان و آجیل درختی: حاوی اسیدهای چرب امگا 3، ماهی قزل‌آلا می‌تواند التهاب را کاهش دهد و درد قاعدگی را کاهش دهد. موز: موز سرشار از پتاسیم است و می‌تواند به تنظیم فشارخون و کاهش نفخ کمک کند. زنجبیل: زنجبیل که به دلیل خواص ضدالتهابی خود شناخته شده است، می‌تواند گرفتگی قاعدگی را کاهش دهد. زردچوبه: این ادویه دارای کورکومین است که می‌تواند درد و التهاب را کاهش دهد. شکلات تلخ: برای تقویت روحیه و رهایی از هوس، از شکلات تلخ در حد اعتدال لذت ببرید. کلم بروکلی: حاوی فیبر و ویتامین است که می‌تواند مشکلات گوارشی و نفخ را کاهش دهد. آجیل: بادام، گردو و بادام هندی منیزیم را تأمین می‌کنند که می‌تواند گرفتگی عضلات را کاهش دهد. توت‌ها: سرشار از آنتی‌اکسیدان، توت‌ها به مبارزه با التهاب کمک می‌کنند. پرتقال، بروکلی فلفل قرمز و انواع توت‌ها: سرشار از ویتامین C هستند که سیستم ایمنی بدن شما را تقویت می‌کند و به جذب آهن کمک می‌کند. غلات کامل: جو، برنج قهوه‌ای و کینوآ انرژی پایدار را فراهم می‌کنند و نوسانات خلقی را کاهش می‌دهند. ماست: پروبیوتیک‌های موجود در ماست می‌توانند هضم را بهبود بخشند و نفخ را کاهش دهند. آب: هیدراته ماندن برای جلوگیری از احتباس آب و حفظ سلامت کلی بسیار مهم است. چای بابونه: چای بابونه که به دلیل خواص تسکین‌دهنده‌اش شناخته شده است، می‌تواند گرفتگی و اضطراب را کاهش دهد. پروتئین بدون چربی: مرغ، و لوبیا مواد مغذی ضروری را برای انرژی و عملکرد ماهیچه‌ها فراهم می‌کنند. غذاهایی که باید در طول دوره‌های پریود از آنها اجتناب کنید کافئین: می‌تواند اضطراب را تشدید کند و دردهای قاعدگی را افزایش دهد. کافئین می‌تواند اضطراب را بدتر کند و گرفتگی عضلات را افزایش دهد و می‌تواند شما را عصبی‌تر کند. غذاهای فراوری شده: سرشار از سدیم و قند هستند و می‌توانند نفخ و نوسانات خلقی را بدتر کنند. این غذاها نمک و شکر زیادی دارند که نفخ و نوسانات خلقی را بدتر می‌کند و احساس نفخ و بدخلقی بیشتری خواهید داشت. غذاهای چرب: غذاهای سرخ شده و چرب می‌توانند التهاب و ناراحتی را افزایش دهند. غذاهای چرب باعث التهاب بیشتر می‌شوند و احساس سنگینی در شما ایجاد می‌کنند و شما احساس ناراحتی و خستگی بیشتری خواهید کرد. خوراکی‌های شیرین: قند اضافی می‌تواند منجر به از دست دادن انرژی و بدتر شدن نوسانات خلقی شود. نه بیش از حد باعث کاهش سطح انرژی و بدتر شدن تغییرات خلقی می‌شود. لبنیات: برخی افراد متوجه می‌شوند که محصولات لبنی می‌توانند نفخ و گرفتگی را تشدید کنند و شما احساس نفخ و گرفتگی بیشتری خواهید داشت. گوشت قرمز: گوشت‌های پرچرب می‌توانند التهاب را افزایش دهند. منابع پروتئین بدون چربی را انتخاب کنید. گوشت قرمز می‌تواند التهاب را بدتر کند. به یاد داشته باشید که پاسخ‌های فردی به غذاها می‌تواند متفاوت باشد، بنابراین ضروری است که به بدن خود توجه کنید و بر اساس آنچه در طول دوره قاعدگی برای شما بهتر است، تنظیمات رژیم غذایی را انجام دهید. چرا رژیم غذایی در طول دوره مهم است؟ رژیم غذایی در طول دوره قاعدگی به دلایل مختلفی مهم است: مدیریت علائم: برخی غذاها می‌توانند به کاهش علائم رایج قاعدگی مانند گرفتگی، نفخ، خستگی و نوسانات خلقی کمک کنند. مصرف یک رژیم غذایی متعادل و غنی از مواد مغذی می‌تواند به کاهش شدت این علائم و بهبود رفاه کلی در طول قاعدگی کمک کند. تعادل هورمون‌ها: نوسانات هورمونی در طول چرخه قاعدگی رخ می‌دهد و برخی مواد مغذی در تولید و تنظیم هورمون نقش دارند. خوردن رژیمی که از تعادل هورمونی حمایت می‌کند، از جمله غذاهای غنی از اسیدهای چرب امگا 3، ویتامین ها، مواد معدنی و آنتی‌اکسیدان ها، می‌تواند به کاهش عدم تعادل هورمونی و کاهش علائم مرتبط با PMS (سندرم قبل از قاعدگی) کمک کند. پشتیبانی انرژی: قاعدگی گاهی اوقات می‌تواند منجر به احساس خستگی و سطح انرژی پایین شود. مصرف یک رژیم غذایی متعادل که کالری، کربوهیدرات، پروتئین و چربی کافی را فراهم می‌کند، می‌تواند به حفظ سطح انرژی کمک کند و از سرزندگی کلی در طول قاعدگی حمایت کند. حمایت از از دست دادن خون: قاعدگی شامل از دست دادن خون و آهن است. خوردن غذاهای غنی از آهن، مانند سبزیجات برگدار، گوشت بدون چربی، لوبیا و غلات غنی شده، می‌تواند به پر کردن ذخایر آهن و جلوگیری از کم خونی فقر آهن که در بین افراد قاعدگی رایج است، کمک کند. کاهش هوس: تغییرات هورمونی در طول قاعدگی گاهی اوقات می‌تواند باعث میل به غذاهای ناسالم سرشار از قند، نمک و چربی‌های ناسالم شود. انتخاب مواد غذایی مغذی می‌تواند به کاهش هوس و جلوگیری از پرخوری غذاهای ناسالم کمک کند و منجر به‌سلامت و رفاه کلی بهتر شود. بهبود خلق‌وخو و سلامت روان: خوردن یک رژیم غذایی غنی از میوه‌ها، سبزیجات، غلات کامل و پروتئین‌های بدون چربی می‌تواند تأثیر مثبتی بر خلق‌وخو و سلامت روان در طول قاعدگی داشته باشد. غذاهای غنی از مواد مغذی از سلامت مغز و عملکرد انتقال‌دهنده‌های عصبی پشتیبانی می‌کنند که می‌تواند به کاهش نوسانات خلقی، تحریک‌پذیری و سایر علائم عاطفی مرتبط با PMS کمک کند. نتیجه‌گیری در نتیجه، چرخه قاعدگی شما نباید یک مصیبت ماهانه وحشتناک باشد. با یک رویکرد آگاهانه به رژیم غذایی خود، می‌توانید به طور قابل‌توجهی ناراحتی را کاهش داده و رفاه کلی خود را افزایش دهید. غذاهای ذکر شده در این مقاله راه‌حلی جامع برای مشکلات رایج دوره‌ای، از گرفتگی عضلات گرفته تا نوسانات خلقی ارائه می‌دهند؛ بنابراین، دفعه بعد که پریود شما شروع شد، این غذاهای مناسب دوره را تهیه کنید و تجربه قاعدگی شادتر و سالم‌تری را در آغوش بگیرید. به یاد داشته باشید، بدن شما متحد شماست، و با تغذیه مناسب، می‌توانید بر آن چالش‌های ماهانه غلبه کنید و قوی‌تر و انعطاف‌پذیرتر ظاهر شوید. نویسنده: داکتر معصومه پارسا

زن و ادبیات

جین وبستر؛ مادر ادبیات دختران مدرن

«آلیس جین چندلر وبستر» رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس مشهور با ملیت آمریکایی است که همگان او را با آثار برگزیده‌ای چون بابا لنگ دراز و دشمن‌عزیز می‌شناسند. این بانوی داستان‌سرا و خالق اثرهای جاودانه در۲۴ ژوئیه ۱۸۷۶ در روستای «فردونیا» ایالت نیویورک آمریکا در خانواده‌ای علاقه‌مند به ادبیات، اهل قلم و فرهنگ متولد شد. زندگی خوب پیش می‌رفت اما با ورشستگی پدر اوضاع اقتصادی خانواده وبستر با سختی روبه‌روشد. جین وبستر از دسته نویسندگانی که با فقر و تهی‌دستی کاملاً آشناست و آرزوی قلبی او این بود که بتواند داستان‌هایی بنویسید تا روح‌ عدالت‌محوری را در میان انسان‌ها بیدار کند. او از کودکی توسط آثار دایی مارک‌ تواین ، مادر و پدرش با ادبیات آشنا شد و اندیشه‌های‌ کودکی وی در خلق داستان‌های او در آینده اثرگذار واقع شد. دوران‌ کودکی او در خانه‌ای‌ بزرگ در کنار والدین و مادربزرگ سپری شد. در همان دوران مادربزرگ او در جهت حمایت از حقوق زنان فعالیت‌هایی را آغاز کرده بود. می‌توان گفت عواطف خیرخواهانه، انسان‌دوستانه و الگوبرداری از افراد خانواده در نوع تفکر جین در نویسندگی در زمینه مسائل اجتماعی بسیار تاثیرگذار بوده است از همان دوران کودکی به کتاب‌خوانی علاقه داشت چنان‌ که در یکی از یادداشت‌هایش عنوان کرده است، داستان‌هایی را دوست می‌دارم که به‌زبانی روان نگاشته شده‌اند. شیوه نگارش و تنوع خارق‌العاده موضوعات، قهرمانان، روزمرگی‌ها و هیجانات زندگی در آثار وی موجب تمایز او با دیگر نویسندگان شده‌ است‌ و آثار او با استقبال خوانندگان بی‌شماری در همه سنین روبه‌رو شد. از نگاه نویسندگان مطرح جهان، سبک نگارش جین‌ وبستر الهام گرفته از آثار «مارک‌تواین»، نویسنده و طنزپرداز آمریکایی و خالق اثر شاهزاده و گدا می‌باشد و پژوهش‌های او نقش بسیار مهمی در کامیابی‌های او در زمینه نویسندگی داشته است. نخستین اثر وی با‌ عنوان زمانی که پتی به دانشگاه می‌رفت در سال ۱۹۰۳ به‌ چاپ رسید. او بعد از این کتاب داستان شاهدخت ویت، اسرار ۴ استخر و فقط پتی را نوشت. در سال ۱۹۱۲ با رمان بابا لنگ ‌دراز که یکی از خاطره‌انگیزترین شخصیت‌های دوران‌ کودکی ماست مشهور شد. دشمن‌عزیز نیز به‌ عنوان آخرین اثر او در رده ده کتاب‌ برتر آمریکا در سال  ۱۹۱۵ به فروش رسید. وی پس ‌از نگارش این کتاب مدت زیادی زنده نماند و در سال ۱۹۱۶ درگذشت. جین‌ وبستر نویسنده‌ای برای همه دوران‌هاست؛ مجموعه آثار جین‌وبستر با نگارشی‌صمیمی، خاطره‌انگیز و با قلمی روان خودنمایی می‌کند، آثار با متنی ساده و روان سرشار از عواطف می‌تواند هر انسان آزاد‌اندیشی را با خود همراه کند. چنانکه بخش عظیمی از نوجوانان و جوانان امروز و جوانان‌ قدیم را به‌ سمت خود جذب می‌کند. آثار‌ شناخته‌شده وبستر به‌جد یکی از گنجینه‌های ادبیات آمریکا و جهان قلمداد می‌شود. قلم زنانه و فضای داستانی متفاوت، شخصیت‌پردازی قوی و توصیفات ‌خلاقانه با بیانی ساده و روان از دیگر ویژگی‌های شاخص کتاب‌های اوست که موجب شده همه افراد با هر گونه سطح سواد و تحصیلاتی قادر به درک مضمون داستان‌های او باشند. اغلب محوریت آثار او درحیطه انسان‌دوستی، تهی‌دستی، عشق و تلاش آدمی‌ همراه با نقد تلخ اجتماعی معنا می‌شود. شخصیت بدیع جین‌وبستر در آن است که همواره حامی حقوق زنان بوده و درمیان داستان‌های وی حوزه‌ی زنان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و در‌حقیقت می‌توان گفت شرح وقایع و تجارب ارزشمند درجریان بلوغ اجتماعی و شخصیتی را در بطن داستان‌های خود جای داده است، چنان‌که با گذشت سالیان متمادی از مرگ وی، همچنان آثار او در اغلب کشور‌ها ترجمه می‌شود و در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های دنیا قرار دارد. یکی از ویژگی‌های شخصیتی جین‌ وبستر، توجه فراوان به روحیات هم‌سن و‌ سالان خود بود و همواره تلاش می‌کرد تا از تجربه‌های ارزشمند در جهت افزایش ارتباط نوجوانان با داستان‌های خویش استفاده کند. بیشترین فعالیت وی در طی سال ‌های ۱۸۹۹ تا ۱۹۱۶ با آثار زیر رقم خورد. کتاب بابا لنگ‌دراز کتاب دشمن عزیز کتاب جری جوان جین وبستر در دوران‌ تحصیل‌ خود در فرانسه، انگلیس و ایتالیا اقامتی کوتاه داشت و در همان زمان بود که نوشتن را با یک کتاب باعنوان شاهزاده گندم برای یک نشریه محلی آغاز کرد. او همچنین در مدت اقامت خود در ایتالیا دو کتاب شاهدخت ویت و جری جوان را منتشر کرد که مضامین این دو رمان از تجربیات سفر او به ایتالیا الگوبرداری شده است. جین در دوران‌ دانشگاه در زمینه مسائل اجتماعی و مدنی، اصلاحات و امور اجرایی فعال بود و از تجربیاتش در محتوای‌ داستان‌های کوتاه بهره می‌گرفت و پس از فارغ‌التحصیلی تصمیم گرفت تا نویسندگی را به‌ عنوان پیشه همیشگی خود برگزیند. او پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه نوشتن را به‌ طور جدی آغاز کرد و در کنار نویسندگی در کارهای خیرخواهانه مانند سرکشی به زندان‌ها و یتیم‌خانه‌ها نیز فعالیت داشت. کتاب بابا لنگ دراز ویژگی منحصر به‌ فرد کتاب بابا لنگ دراز این است که افراد در همه سنین قادرند با آن ارتباط خوبی برقرار کنند. عواطف، نوع دوستی، بخشش، مبارزه با جامعه‌ طبقاتی و فقر، الهام از واقعیات‌زندگی و معناگرایی در این رمان درخشان است. قهرمان اصلی داستان دختری باهوش بنام «جودی‌ ابوت» می‌باشد که نمادی از رشد، تلاش، پشتکار، استقلال‌ فردی و امیدواری را متجلی می‌سازد. نقطه‌ تمایز داستان‌ ‌بابا لنگ ‌دراز و دشمن‌ عزیز در این است که همچنان در محتوا و بطن‌ هر دو داستان، جودی ‌ابوت به‌ عنوان قهرمان داستان خودنمایی می‌کند و با زبانی جذاب در قالب نامه به بیان خاطرات می‌پردازد. کتاب دشمن‌عزیز کتاب دشمن عزیز از جین وبستر همانند کتاب بابا لنگ دراز به نوبه‌ خود سبکی بی‌نظیر دارد چرا که مفاهیم خود را در قالب نامه همراه با شادی و غم در کنار یکدیگر بیان نموده است. این رمان بعد از داستان بابا‌ لنگ‌ دراز نگاشته شده و در واقع ادامه آن است. در رمان دشمن عزیز قصه از جایی شروع می‌شود که جودی با آقای «جرویس پندلتون» ازدواج و ماجرای‌ عمیقی در خصوص واگذاری سرپرستی یتیم‌خانه به «سالی‌مک‌براید» (صمیمی‌ترین دوست ‌جودی‌ ابوت) رخ می‌دهد. شاید برای شما هم سوال باشد که چرا جین‌ وبستر آخرین کتاب‌ خود را دشمن‌ عزیز نام‌گذاری کرده‌ است؟ نکته جالب اینجاست که اختلاف‌ نظر سالی و پزشک یتیم‌خانه موجب‌ شده که باهم رفتاری لجاجت‌آمیز داشته‌ باشند اما علاقه او به بچه‌های نوانخانه مانع می‌شود که او از این رقابت کوتاه بیاید. از این‌رو، سالی که از رفتارهای او شاکی است به او لقب‌‌ دشمن‌ عزیز را می‌دهد و در نامه‌های خود به جودی ‌ابوت از او شکایت می‌کند. اگر شما ازطرفداران داستان بابالنگ‌دراز هستید قطعا با خواندن رمان دشمن‌عزیز نیز شگفت‌زده خواهید شد. کتاب  جری جوان کتاب جری جوان با ژانر اجتماعی و عاشقانه توجه خوانندگان بسیاری را به‌ خود جلب نموده است. اما در این میان تعدادی‌ دیگر نیز همچنان معتقدند که محبوبیت و اثرگذاری رمان بابالنگ‌دراز نسبت به این رمان بیشتر بوده و هیچ‌کدام از رمان‌های جین‌ وبستر همانند او نخواهد شد. این رمان با زبانی شیرین و روان به‌توصیف ماجرای آشنایی «جری» و«کنستانس» تا علاقه‌مند‌ی آن‌ها و وقایعی که در طول داستان اتفاق‌ می‌افتد می‌پردازد. اگر شما هم به مطالعه داستان‌های عاشقانه اشتیاق دارید، این فرصت را از دست ندهید. کتاب وقتی پتی به دانشکده می‌رفت کتاب وقتی پتی به دانشگاه می‌رفت دارای ژانر اجتماعی است و در خصوص دختری جوان بنام «پتی ویات» است که خاطرات او در دوران دانشگاه را با کلامی طنزآمیز و دلنشین به تصویر می‌کشد. اگر به دانستن خاطرات او علاقه‌مندید شما را به مطالعه این کتاب دعوت می‌کنیم. او در این رمان قهرمان‌ اصلی داستان را با شخصیت‌پردازی نزدیکترین دوستش به‌تصویر کشیده است. یکی از مهمترین نقاط‌‌قوت این نویسنده بزرگ این است که عموما در شخصیت‌پردازی داستان‌هایش از عناصر‌ واقعی محیط‌ زندگی خود الگوبرداری می‌کند. نویسنده: قدسیه امینی

دانش خانواده

نقش والدین در تربیت جنسی فرزندان

تربیت جنسی یکی از مهم‌ترین و حساس‌ترین جنبه‌های تربیت فرزندان است که تأثیر عمیقی بر سلامت روان، رفتارهای اجتماعی و رشد عاطفی آن‌ها دارد. در بسیاری از فرهنگ‌ها، به‌ویژه در جوامع سنتی مانند ایران، موضوع تربیت جنسی اغلب با تابوها و محدودیت‌های فرهنگی همراه است. با این حال، والدین به‌عنوان اولین و مهم‌ترین مربیان فرزندان، نقش کلیدی در ارائه آموزش‌های جنسی مناسب، متناسب با سن و فرهنگ، ایفا می‌کنند. این مقاله به بررسی اهمیت نقش والدین در تربیت جنسی فرزندان، چالش‌های موجود، فواید این آموزش‌ها و راهکارهای عملی برای انجام این مسوولیت می‌پردازد. اهمیت تربیت جنسی فرزندان تربیت جنسی فراتر از آموزش مسائل بیولوژیکی مربوط به تولیدمثل است؛ این فرآیند شامل آموزش ارزش‌ها، نگرش‌ها، و رفتارهای سالم در مورد جنسیت، بدن، روابط و احترام به خود و دیگران می‌شود. هدف از تربیت جنسی، توانمندسازی کودکان و نوجوانان برای اتخاذ تصمیمات آگاهانه، محافظت از خود در برابر سوءاستفاده، و ایجاد روابط سالم و محترمانه است. والدین، به‌عنوان افرادی که نزدیک‌ترین رابطه عاطفی را با فرزندان دارند، در موقعیت منحصربه‌فردی برای ارائه این آموزش‌ها قرار دارند. برخلاف منابع غیررسمی مانند اینترنت یا دوستان، والدین می‌توانند اطلاعات دقیق، متناسب با ارزش‌های خانوادگی و فرهنگی، و با لحنی امن و حمایت‌گر ارائه دهند. مطالعات نشان داده‌اند که کودکانی که از والدین خود آموزش جنسی مناسب دریافت می‌کنند، کمتر در معرض رفتارهای پرخطر جنسی، مانند روابط زودهنگام یا بارداری ناخواسته، قرار می‌گیرند (یونسکو، 2018). علاوه بر این، تربیت جنسی به کودکان کمک می‌کند تا درک بهتری از بدن خود داشته باشند، مرزهای شخصی را بشناسند و در برابر سوءاستفاده‌های جنسی از خود محافظت کنند. این آموزش‌ها همچنین به کاهش احساس شرم یا گناه مرتبط با مسائل جنسی کمک می‌کند و اعتمادبه‌نفس کودکان را در مواجهه با تغییرات دوران بلوغ تقویت می‌کند. نقش والدین در تربیت جنسی ارائه اطلاعات دقیق و متناسب با سن یکی از مهم‌ترین وظایف والدین، ارائه اطلاعات جنسی به‌صورت تدریجی و متناسب با سن و سطح درک فرزندان است. برای مثال، کودکان خردسال ممکن است سوالاتی درباره تفاوت‌های جنسیتی یا نحوه به دنیا آمدن نوزادان داشته باشند. در این مرحله، پاسخ‌های ساده و صادقانه، بدون جزئیات پیچیده، کافی است. با ورود به سنین دبستان و نوجوانی، والدین می‌توانند موضوعات پیچیده‌تری مانند بلوغ، روابط عاطفی، و ارزش‌های اخلاقی را مطرح کنند. والدین باید از زبان و لحنی استفاده کنند که برای فرزندان قابل‌فهم و غیرتهدیدآمیز باشد. برای مثال، به‌جای استفاده از اصطلاحات علمی پیچیده، می‌توانند از استعاره‌ها یا داستان‌هایی متناسب با فرهنگ خانواده استفاده کنند. الگوسازی رفتارهای سالم والدین از طریق رفتارها و نگرش‌های خود، الگویی برای فرزندان هستند. نحوه تعامل والدین با یکدیگر، احترام به حریم شخصی، و نگرش آن‌ها نسبت به بدن و جنسیت، به‌طور غیرمستقیم بر نگرش فرزندان تأثیر می‌گذارد. برای مثال، والدینی که به حریم خصوصی فرزندان خود احترام می‌گذارند (مانند敲 زدن قبل از ورود به اتاق)، به آن‌ها می‌آموزند که بدن و حریم شخصی ارزشمند است. ایجاد فضای امن برای گفت‌وگو یکی از چالش‌های اصلی در تربیت جنسی، ایجاد فضایی است که فرزندان احساس راحتی کنند تا سوالات و نگرانی‌های خود را مطرح کنند. والدین باید شنوندگان فعالی باشند و از قضاوت یا سرزنش فرزندان به دلیل کنجکاوی‌های طبیعی آن‌ها خودداری کنند. ایجاد این فضای امن به فرزندان کمک می‌کند تا به‌جای مراجعه به منابع غیرقابل‌اعتماد، مانند اینترنت یا همسالان، به والدین خود اعتماد کنند. آموزش ارزش‌ها و مرزها تربیت جنسی تنها به ارائه اطلاعات علمی محدود نمی‌شود؛ والدین باید ارزش‌های خانوادگی و فرهنگی را نیز به فرزندان منتقل کنند. این ارزش‌ها ممکن است شامل احترام به دیگران، اهمیت رضایت در روابط، و مسوولیت‌پذیری باشد. همچنین، آموزش مرزهای شخصی، مانند حق گفتن "نه" به تماس‌های ناخواسته، از مهم‌ترین جنبه‌های تربیت جنسی است. آماده‌سازی برای دوران بلوغ دوران بلوغ یکی از حساس‌ترین مراحل زندگی است که با تغییرات جسمی، عاطفی و اجتماعی همراه است. والدین می‌توانند با آموزش پیشاپیش درباره این تغییرات، به فرزندان کمک کنند تا با اطمینان و بدون ترس با این مرحله مواجه شوند. برای مثال، صحبت درباره قاعدگی برای دختران یا تغییرات صدای پسران، می‌تواند اضطراب مرتبط با بلوغ را کاهش دهد. چالش‌های والدین در تربیت جنسی با وجود اهمیت تربیت جنسی، والدین با موانع متعددی در این مسیر مواجه می‌شوند: تابوهای فرهنگی در بسیاری از جوامع، از جمله ایران، صحبت درباره مسائل جنسی همچنان تابو محسوب می‌شود. این تابوها می‌توانند باعث شوند والدین از گفت‌وگو درباره این موضوعات اجتناب کنند یا احساس خجالت و ناراحتی داشته باشند. این امر ممکن است فرزندان را به سمت منابع غیرقابل‌اعتماد سوق دهد. کمبود دانش و مهارت بسیاری از والدین خود آموزش جنسی کافی دریافت نکرده‌اند و ممکن است احساس کنند که دانش یا مهارت لازم برای آموزش فرزندان را ندارند. این کمبود اعتمادبه‌نفس می‌تواند مانع از شروع گفت‌وگوهای لازم شود. تأثیر فناوری و رسانه‌ها در دنیای دیجیتال امروز، کودکان و نوجوانان به‌راحتی به اطلاعات جنسی از طریق اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها دسترسی دارند. این اطلاعات اغلب نادرست، غیراخلاقی یا نامتناسب با سن آن‌ها هستند. والدین باید با این رقابت مقابله کنند و اطلاعات صحیح و ارزش‌محور ارائه دهند. مقاومت فرزندان در برخی موارد، به‌ویژه در دوران نوجوانی، فرزندان ممکن است از صحبت با والدین درباره مسائل جنسی احساس ناراحتی کنند یا تمایلی به این گفت‌وگوها نشان ندهند. این مقاومت می‌تواند به دلیل خجالت، ترس از قضاوت، یا تأثیر همسالان باشد. فواید تربیت جنسی توسط والدین کاهش رفتارهای پرخطر مطالعات نشان داده‌اند که آموزش جنسی مناسب توسط والدین می‌تواند خطر رفتارهای پرخطر، مانند روابط جنسی زودهنگام یا ابتلا به بیماری‌های مقاربتی، را کاهش دهد (سیگل و همکاران، 2019). این آموزش‌ها به فرزندان کمک می‌کند تا تصمیمات آگاهانه‌تری بگیرند. تقویت اعتمادبه‌نفس کودکانی که از والدین خود اطلاعات دقیق و حمایت‌گر درباره بدن و جنسیت دریافت می‌کنند، اعتمادبه‌نفس بیشتری در مواجهه با تغییرات جسمی و عاطفی دارند. این اعتمادبه‌نفس به آن‌ها کمک می‌کند تا در روابط اجتماعی خود نیز موفق‌تر عمل کنند. پیشگیری از سوءاستفاده جنسی آموزش مرزهای شخصی و نحوه تشخیص رفتارهای ناامن، به کودکان کمک می‌کند تا در برابر سوءاستفاده‌های جنسی از خود محافظت کنند. والدین می‌توانند به فرزندان بیاموزند که چگونه موقعیت‌های خطرناک را شناسایی کرده و به بزرگسالان مورداعتماد گزارش دهند. بهبود روابط خانوادگی گفت‌وگوهای باز و صادقانه درباره مسائل جنسی می‌تواند اعتماد و صمیمیت بین والدین و فرزندان را افزایش دهد. این ارتباط قوی به فرزندان کمک می‌کند تا در سایر جنبه‌های زندگی نیز به والدین خود اعتماد کنند. راهکارهای عملی برای والدین برای ایفای نقش مؤثر در تربیت جنسی فرزندان، والدین می‌توانند از راهکارهای زیر استفاده کنند: آموزش خود والدین والدین باید دانش خود را درباره مسائل جنسی، مراحل رشد کودکان، و روش‌های آموزش مناسب افزایش دهند. مطالعه کتاب‌های معتبر، شرکت در کارگاه‌های آموزشی، یا مشاوره با متخصصان می‌تواند به آن‌ها کمک کند. شروع زودهنگام و تدریجی تربیت جنسی باید از سنین پایین و به‌صورت تدریجی آغاز شود. پاسخ به سوالات کودکان با صداقت و سادگی، پایه‌ای برای گفت‌وگوهای بعدی ایجاد می‌کند. استفاده از منابع مناسب والدین می‌توانند از کتاب‌ها، فیلم‌های آموزشی، یا منابع معتبر متناسب با سن فرزندان استفاده کنند. این منابع می‌توانند به‌عنوان ابزاری برای شروع گفت‌وگو یا توضیح مفاهیم پیچیده عمل کنند. ایجاد محیطی بدون قضاوت والدین باید فضایی فراهم کنند که فرزندان بدون ترس از سرزنش یا قضاوت، سوالات خود را مطرح کنند. گوش دادن فعال و پاسخ‌های حمایت‌گر کلید این فرآیند است. نظارت بر استفاده از فناوری والدین باید بر محتوای دیجیتال مصرفی فرزندان نظارت داشته باشند و درباره تأثیرات مثبت و منفی رسانه‌ها با آن‌ها گفت‌وگو کنند. آموزش سواد رسانه‌ای نیز می‌تواند به فرزندان کمک کند تا اطلاعات نادرست را تشخیص دهند. نقش والدین در تربیت جنسی فرزندان غیرقابل‌انکار است. آن‌ها با ارائه اطلاعات دقیق، الگوسازی رفتارهای سالم، و ایجاد فضایی امن برای گفت‌وگو، می‌توانند به فرزندان خود کمک کنند تا نگرش‌های مثبتی نسبت به بدن، جنسیت و روابط داشته باشند. اگرچه چالش‌هایی مانند تابوهای فرهنگی و تأثیر فناوری وجود دارند، اما با آموزش، صبر و تعهد، والدین می‌توانند این مسوولیت را به‌خوبی انجام دهند. تربیت جنسی نه تنها به سلامت روان و ایمنی فرزندان کمک می‌کند، بلکه پایه‌ای برای روابط خانوادگی قوی‌تر و جامعه‌ای سالم‌تر فراهم می‌سازد.