
کمک ۴۷ میلیون یورویی اتحادیهی اروپا با تمرکز بر توانمندسازی زنان افغانستان

نشست سازمان همکاری اسلامی؛ پاکستان خواستار رعایت حقوق زنان افغانستان شد

احساس خودکارآمدی از منظر روانشناسی

تندیس رابعه بلخی در بخش ادبیات به عاقله قریشی اهدا شد

سازمان ملل: دسترسی زنان افغانستان به خدمات بهداشتی محدود شده است

یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»

کمک ۴۷ میلیون یورویی اتحادیهی اروپا با تمرکز بر توانمندسازی زنان افغانستان

نشست سازمان همکاری اسلامی؛ پاکستان خواستار رعایت حقوق زنان افغانستان شد

احساس خودکارآمدی از منظر روانشناسی

تندیس رابعه بلخی در بخش ادبیات به عاقله قریشی اهدا شد

سازمان ملل: دسترسی زنان افغانستان به خدمات بهداشتی محدود شده است

بایسکلسواران زن افغانستان در رقابتهای جهانی بایسکلسواری، رکاب میزنند

کمک ۴۷ میلیون یورویی اتحادیهی اروپا با تمرکز بر توانمندسازی زنان افغانستان

نشست سازمان همکاری اسلامی؛ پاکستان خواستار رعایت حقوق زنان افغانستان شد

احساس خودکارآمدی از منظر روانشناسی

تندیس رابعه بلخی در بخش ادبیات به عاقله قریشی اهدا شد

سازمان ملل: دسترسی زنان افغانستان به خدمات بهداشتی محدود شده است

بایسکلسواران زن افغانستان در رقابتهای جهانی بایسکلسواری، رکاب میزنند

کمک ۴۷ میلیون یورویی اتحادیهی اروپا با تمرکز بر توانمندسازی زنان افغانستان

نشست سازمان همکاری اسلامی؛ پاکستان خواستار رعایت حقوق زنان افغانستان شد

احساس خودکارآمدی از منظر روانشناسی

تندیس رابعه بلخی در بخش ادبیات به عاقله قریشی اهدا شد

سازمان ملل: دسترسی زنان افغانستان به خدمات بهداشتی محدود شده است

بایسکلسواران زن افغانستان در رقابتهای جهانی بایسکلسواری، رکاب میزنند

کمک ۴۷ میلیون یورویی اتحادیهی اروپا با تمرکز بر توانمندسازی زنان افغانستان

نشست سازمان همکاری اسلامی؛ پاکستان خواستار رعایت حقوق زنان افغانستان شد

احساس خودکارآمدی از منظر روانشناسی

تندیس رابعه بلخی در بخش ادبیات به عاقله قریشی اهدا شد

سازمان ملل: دسترسی زنان افغانستان به خدمات بهداشتی محدود شده است

بایسکلسواران زن افغانستان در رقابتهای جهانی بایسکلسواری، رکاب میزنند

راز دختران موفق؛ درخشش در دنیای بیرحم
این روزها نظارهگر پدیدهای شگفتانگیز هستیم؛ بخشی از زنان در سرتاسر جهان راز و رمز موفقیت در زندگی و شغل خود را یافتهاند و هر روز تعدادشان افزایش مییابد. آنها به رمزی جادویی دست پیدا کردهاند این زنان مثبتاندیش هستند، پشتیبان یکدیگرند و باور دارند که میتوانند به تمامی خواستههایشان برسند. کتاب راز دختران موفق (Girl Code) دربارهی این زنان است. کارا الویل لیبا (Cara Alwill Leyba) در این کتاب به ما نشان میدهد که وقتی زنان تفاوتها را کنار میگذارند و از یکدیگر حمایت میکنند اتفاقی بینظیر رخ میدهد. وقتی زنان خودشان را میپذیرند و دربارهی ترسها، شکستها و ناکامیهایشان صحبت میکنند قدرتی فوقالعاده مییابند. و از آن مهمتر، زمانی که در شادیها، پیروزیها و موفقیتهای هم سهیم میشوند پدیدهای شگفتانگیز سر برمیآورد. کتاب راز دختران موفق با مصاحبه با تعدادی از زنان کارآفرین، متخصص و کسانی که بهدنبال رؤیاهایشان هستند گویای این است که ما نیز با تغییراتی ساده در نگرش خودمان به زندگی میتوانیم مانند این زنان زندگی و شغلی شادتر داشته باشیم، و با ایمان آوردن به خودمان، ریشهکن کردن حسادت و آموختن قدرت ارتباط میتوانیم خوشبختی را در زندگی خود احساس کنیم. این کتاب امیدبخش که ازجمله کتابهای پرفروش نیویورک تایمز بوده، با استقبال زنان در سراسر جهان مواجه شده است، بهطوری که شرکت کیت اسپید از لیبا دعوت کرده تا کتاب حاضر را در شرکتشان آموزش دهد، و علاوه بر این، مجلهی Inc کتاب راز دختران موفق را از کتابهای الهامبخشی دانسته که هر زن کارآفرینی باید آن را بخواند. این کتاب به کلیهی زنانی که بهدنبال زندگی شادتر و موفقتر هستند، دنبال انگیزهاند، درگیر خودکمبینیاند، از رقابت زنانه خستهاند، میخواهند روی پای خود بایستند به دنبال رشد فردی، خودشناسی و خودسازیاند پیشنهاد می شوید. موضوعات اصلی کتاب: قدرت خودباوری: - نویسنده تاکید دارد که بزرگترین رمز موفقیت، ایمان داشتن به خود و قدرتهای درونیست. به جای اینکه منتظر تأیید دیگران باشی، باید خودت را تأیید کنی. زنها رقیب نیستند، متحدند: - یکی از پیامهای مهم این کتاب این است که دخترها و زنها به جای رقابت با هم، باید همدیگر را حمایت کنند. موفقیت یک زن، مانع موفقیت دیگری نیست. موفقیت فقط پول و مقام نیست: - موفق بودن یعنی رضایت داشتن از زندگی، شادی درونی، و حس رشد. با خودمراقبتی، عشق به خود، و انتخابهای سالم، میتوان به این موفقیت رسید. سبک زندگی آگاهانه: - نویسنده روی سبک زندگی لوکس و شاد تاکید دارد، اما نه بهمعنای مادی؛ بلکه لوکس بودن از نظر احساس ارزش، نظم ذهنی و مراقبت از خود. شجاعت در برابر شکست: - شکست بخشی از مسیر است و باید از آن درس گرفت، نه اینکه عقب نشست. کارا الویل لیبا، سخنران، مربی سبک زندگی و نویسندهای آمریکایی است که در آثارش زنان را تشویق می کند تا خوشحالی و رضایت خود در زندگی را در اولویت قرار دهند. او با سبک نوشتاری صمیمی، پرانرژی و زنمحور، به زنان کمک میکند اعتمادبهنفس، استقلال، و احساس ارزش شخصی خود را بالا ببرند. او تا به حال پنج کتاب منتشر کرده و در بلاگی محبوب، مطلب مینویسد. لیبا قبلاً به عنوان مدیر تبلیغات دیجیتال در شبکهی MTV فعالیت می کرد. نویسندهی کتاب حاضر در حوزهی رسانهی دیجیتال فعالیت میکند. او ابتدا کارش را با بازاریابی دیجیتال در صنعت موسیقی آغاز کرد و در طول بیست سال فعالیت خود، با شرکتهای چندمیلیوندلاری همکاری کرده است. کارا الویل لیبا یک وبلاگ پرطرفدار دارد که از محتوای آن ۹ کتاب ازجمله کتاب راز دختران موفق را تألیف کرده است. او همچنین پادکست پرشنوندهای دارد و برای سایر زنان کارآفرین، دورههای آموزشی برگزار میکند. کتابهای لیبا به زبانهای مختلفی ترجمه شدهاند. کتابهای پرفروش کارا: از جمله: - Girl Code (رمز دختران) - The Champagne Diet (رژیم شامپاین) «نترس دختر! غوغا به پا کن»، «دختران پرشروشور» و «خودت را دستکم نگیر دختر» از دیگر کتابهای لیبا هستند که به فارسی برگردانده شدهاند. در بخشی از کتاب راز دختران موفق میخوانیم: آنچه زنان کارآفرین موفق را از زنانی که فقط رویاپردازی میکنند، جدا میسازد این حقیقت است که زنان موفق وقت را هدر نمیدهند. آنان، برای تحقق رویاهایشان، سر از پا نمیشناسند. آنان منتظر نمیمانند تا فردی پیدا شود و فرصتی برای پیشرفت را کادوپیچ به آنان هدیه دهد. آنان از جایشان بلند میشوند و فرصتهایی برای خودشان میآفرینند. آنان همان ایمیل مهم را ارسال میکنند. همان تلفن ضروری را میزنند. آنان هزارانبار تلاش میکنند. بهجای پذیرش شکست، سختتر میکوشند. زمانی که دیگران در خواباند، کار میکنند، تعطیلات را نادیده میگیرند و تمنای درونی خویش را زندگی و با هر نفس آن را دنبال میکنند. زنان موفق منتظر کارت دعوت نیستند. آنان خودشان را به میهانی دعوت میکنند. به جرئت میگویم که همهی فرصتهای کاری زندگیام را خودم به وجود آوردهام. و اگر همهی آنها را بهدست خود نساخته باشم، دست کم رابطههایی ایجاد کردهام که به چنین فرصتهایی انجامیده است. بخشی عظیم از کارآفرین بودن این است که پیوسته و آگاهانه بذرها را بکارید. کارآفرینی همیشه به معنای شناخته شدن، فروش یا ارتباط سریع و مؤثر نیست. وقتی کارآفرین باشید، همه شما را میپایند. پس، بهترین کار این است که گامها را محکم و استوار بردارید. مطالب این کتاب شامل: فصل اول: راز اصلی این است! فصل دوم: به هوش و استعداد برجستهی خود اعتماد کنید. فصل سوم: قدرت ارتباط فصل چهارم: ترس فصل پنجم: گرد و غبارهایتان را بتکانید. فصل ششم: وقتی مشغول ساختن امپراتوری خودت هستی، وقتی برای توجه به مزخرفات نمیماند. فصل هفتم: به دنبال خطوط منقش به الماس باشید. فصل هشتم: چون خانمی موفق است، از او متنفر نباشید فصل نهم: منتظر کارت دعوت نباشید. جملات برگزیدهی کتاب راز دختران موفق: - اینکه خطر نمیکنید، خود بزرگترین خطر است. - تفاوت میان افراد موفق و دیگر افراد در مدت زمانی است که صرف تأسف خوردن برای خودشان میکنند. - وقتی در جمعهای عمومی حاضر میشوید، باید پوستی کلفت و حافظهای فراموشکار داشته باشید. حتی مادرترزا نیز منتقدان و دشمنانی داشت. - اگر زنی بهترین دوست خودش باشد، زندگی برای او راحتتر است. - اگر خودتان دنبال خواستههایتان نروید، هرگز آنها را به دست نخواهید آورد. اگر نپرسید، پاسخ همیشه منفی است. اگر قدمی روبهجلو برندارید، همواره درجا خواهید زد. کارا الویل لیبا در کتاب راز دختران موفق ما را به زندگی زنان موفق و تأثیرگذار جهان دعوت میکند و نشان میدهد که چگونه با به کار بستن چند توصیهی ساده ما نیز میتوانیم از زنان موفق محسوب شویم. این اثر حیرتانگیز از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز بوده است. نویسنده: قدسیه امینی

این روزها نظارهگر پدیدهای شگفتانگیز هستیم؛ بخشی از زنان در سرتاسر جهان راز و رمز موفقیت در زندگی و شغل خود را یافتهاند و هر روز تعدادشان افزایش مییابد. آنها به رمزی جادویی دست پیدا کردهاند این زنان مثبتاندیش هستند، پشتیبان یکدیگرند و باور دارند که میتوانند به تمامی خواستههایشان برسند. کتاب راز دختران موفق (Girl Code) دربارهی این زنان است. کارا الویل لیبا (Cara Alwill Leyba) در این کتاب به ما نشان میدهد که وقتی زنان تفاوتها را کنار میگذارند و از یکدیگر حمایت میکنند اتفاقی بینظیر رخ میدهد. وقتی زنان خودشان را میپذیرند و دربارهی ترسها، شکستها و ناکامیهایشان صحبت میکنند قدرتی فوقالعاده مییابند. و از آن مهمتر، زمانی که در شادیها، پیروزیها و موفقیتهای هم سهیم میشوند پدیدهای شگفتانگیز سر برمیآورد. کتاب راز دختران موفق با مصاحبه با تعدادی از زنان کارآفرین، متخصص و کسانی که بهدنبال رؤیاهایشان هستند گویای این است که ما نیز با تغییراتی ساده در نگرش خودمان به زندگی میتوانیم مانند این زنان زندگی و شغلی شادتر داشته باشیم، و با ایمان آوردن به خودمان، ریشهکن کردن حسادت و آموختن قدرت ارتباط میتوانیم خوشبختی را در زندگی خود احساس کنیم. این کتاب امیدبخش که ازجمله کتابهای پرفروش نیویورک تایمز بوده، با استقبال زنان در سراسر جهان مواجه شده است، بهطوری که شرکت کیت اسپید از لیبا دعوت کرده تا کتاب حاضر را در شرکتشان آموزش دهد، و علاوه بر این، مجلهی Inc کتاب راز دختران موفق را از کتابهای الهامبخشی دانسته که هر زن کارآفرینی باید آن را بخواند. این کتاب به کلیهی زنانی که بهدنبال زندگی شادتر و موفقتر هستند، دنبال انگیزهاند، درگیر خودکمبینیاند، از رقابت زنانه خستهاند، میخواهند روی پای خود بایستند به دنبال رشد فردی، خودشناسی و خودسازیاند پیشنهاد می شوید. موضوعات اصلی کتاب: قدرت خودباوری: - نویسنده تاکید دارد که بزرگترین رمز موفقیت، ایمان داشتن به خود و قدرتهای درونیست. به جای اینکه منتظر تأیید دیگران باشی، باید خودت را تأیید کنی. زنها رقیب نیستند، متحدند: - یکی از پیامهای مهم این کتاب این است که دخترها و زنها به جای رقابت با هم، باید همدیگر را حمایت کنند. موفقیت یک زن، مانع موفقیت دیگری نیست. موفقیت فقط پول و مقام نیست: - موفق بودن یعنی رضایت داشتن از زندگی، شادی درونی، و حس رشد. با خودمراقبتی، عشق به خود، و انتخابهای سالم، میتوان به این موفقیت رسید. سبک زندگی آگاهانه: - نویسنده روی سبک زندگی لوکس و شاد تاکید دارد، اما نه بهمعنای مادی؛ بلکه لوکس بودن از نظر احساس ارزش، نظم ذهنی و مراقبت از خود. شجاعت در برابر شکست: - شکست بخشی از مسیر است و باید از آن درس گرفت، نه اینکه عقب نشست. کارا الویل لیبا، سخنران، مربی سبک زندگی و نویسندهای آمریکایی است که در آثارش زنان را تشویق می کند تا خوشحالی و رضایت خود در زندگی را در اولویت قرار دهند. او با سبک نوشتاری صمیمی، پرانرژی و زنمحور، به زنان کمک میکند اعتمادبهنفس، استقلال، و احساس ارزش شخصی خود را بالا ببرند. او تا به حال پنج کتاب منتشر کرده و در بلاگی محبوب، مطلب مینویسد. لیبا قبلاً به عنوان مدیر تبلیغات دیجیتال در شبکهی MTV فعالیت می کرد. نویسندهی کتاب حاضر در حوزهی رسانهی دیجیتال فعالیت میکند. او ابتدا کارش را با بازاریابی دیجیتال در صنعت موسیقی آغاز کرد و در طول بیست سال فعالیت خود، با شرکتهای چندمیلیوندلاری همکاری کرده است. کارا الویل لیبا یک وبلاگ پرطرفدار دارد که از محتوای آن ۹ کتاب ازجمله کتاب راز دختران موفق را تألیف کرده است. او همچنین پادکست پرشنوندهای دارد و برای سایر زنان کارآفرین، دورههای آموزشی برگزار میکند. کتابهای لیبا به زبانهای مختلفی ترجمه شدهاند. کتابهای پرفروش کارا: از جمله: - Girl Code (رمز دختران) - The Champagne Diet (رژیم شامپاین) «نترس دختر! غوغا به پا کن»، «دختران پرشروشور» و «خودت را دستکم نگیر دختر» از دیگر کتابهای لیبا هستند که به فارسی برگردانده شدهاند. در بخشی از کتاب راز دختران موفق میخوانیم: آنچه زنان کارآفرین موفق را از زنانی که فقط رویاپردازی میکنند، جدا میسازد این حقیقت است که زنان موفق وقت را هدر نمیدهند. آنان، برای تحقق رویاهایشان، سر از پا نمیشناسند. آنان منتظر نمیمانند تا فردی پیدا شود و فرصتی برای پیشرفت را کادوپیچ به آنان هدیه دهد. آنان از جایشان بلند میشوند و فرصتهایی برای خودشان میآفرینند. آنان همان ایمیل مهم را ارسال میکنند. همان تلفن ضروری را میزنند. آنان هزارانبار تلاش میکنند. بهجای پذیرش شکست، سختتر میکوشند. زمانی که دیگران در خواباند، کار میکنند، تعطیلات را نادیده میگیرند و تمنای درونی خویش را زندگی و با هر نفس آن را دنبال میکنند. زنان موفق منتظر کارت دعوت نیستند. آنان خودشان را به میهانی دعوت میکنند. به جرئت میگویم که همهی فرصتهای کاری زندگیام را خودم به وجود آوردهام. و اگر همهی آنها را بهدست خود نساخته باشم، دست کم رابطههایی ایجاد کردهام که به چنین فرصتهایی انجامیده است. بخشی عظیم از کارآفرین بودن این است که پیوسته و آگاهانه بذرها را بکارید. کارآفرینی همیشه به معنای شناخته شدن، فروش یا ارتباط سریع و مؤثر نیست. وقتی کارآفرین باشید، همه شما را میپایند. پس، بهترین کار این است که گامها را محکم و استوار بردارید. مطالب این کتاب شامل: فصل اول: راز اصلی این است! فصل دوم: به هوش و استعداد برجستهی خود اعتماد کنید. فصل سوم: قدرت ارتباط فصل چهارم: ترس فصل پنجم: گرد و غبارهایتان را بتکانید. فصل ششم: وقتی مشغول ساختن امپراتوری خودت هستی، وقتی برای توجه به مزخرفات نمیماند. فصل هفتم: به دنبال خطوط منقش به الماس باشید. فصل هشتم: چون خانمی موفق است، از او متنفر نباشید فصل نهم: منتظر کارت دعوت نباشید. جملات برگزیدهی کتاب راز دختران موفق: - اینکه خطر نمیکنید، خود بزرگترین خطر است. - تفاوت میان افراد موفق و دیگر افراد در مدت زمانی است که صرف تأسف خوردن برای خودشان میکنند. - وقتی در جمعهای عمومی حاضر میشوید، باید پوستی کلفت و حافظهای فراموشکار داشته باشید. حتی مادرترزا نیز منتقدان و دشمنانی داشت. - اگر زنی بهترین دوست خودش باشد، زندگی برای او راحتتر است. - اگر خودتان دنبال خواستههایتان نروید، هرگز آنها را به دست نخواهید آورد. اگر نپرسید، پاسخ همیشه منفی است. اگر قدمی روبهجلو برندارید، همواره درجا خواهید زد. کارا الویل لیبا در کتاب راز دختران موفق ما را به زندگی زنان موفق و تأثیرگذار جهان دعوت میکند و نشان میدهد که چگونه با به کار بستن چند توصیهی ساده ما نیز میتوانیم از زنان موفق محسوب شویم. این اثر حیرتانگیز از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز بوده است. نویسنده: قدسیه امینی

حمید وقتی چشمانش را گشود، هنوز شب بود. تنها نور کمجانی از لامپی ضعیف که در اتاق کوچکشان آویزان بود، فضای سرد و تنگ را روشن میکرد. او بیحرکت دراز کشیده بود و فکرهایش چون موجهای خروشان در ذهنش میچرخیدند. باید میرفت؛ باید دوباره به افغانستان بازمیگشت، سرزمینی که سالها پیش، وقتی هنوز نوجوانی بیش نبود، به اجبار ترک کرده بود. اما حالا، پس از بیش از بیست سال زندگی در ایران، بازگشت به آنجا برایش مانند سفر به ناکجاآباد بود. حمید هنوز آن لحظه را به یاد دارد، آن روزی که خانوادهاش ناچار شدند خانه و شهرشان، کابل، را رها کنند. آن زمان او نوجوانی پرشور و پر از آرزوهای بزرگ بود؛ آرزوی زندگی در سرزمینی امن و پر از امید. اما هیچکس آن روز نمیدانست این آرزو چقدر دور و دستنیافتنی است. کودکی در میان جنگ و ناامنی کودکی حمید در کابل پر از صدای انفجار و تیراندازی بود. هر بامداد که از خواب برمیخاست، نمیدانست آیا شهرش مثل دیروز زنده خواهد ماند یا نه. خانهشان نزدیک محلهای بود که هر هفته چند انفجار در آن رخ میداد. خانوادهاش همیشه نگران بودند، اما چارهای جز تحمل نداشتند. پدر، که پیر و ناتوان شده بود، با دلی شکسته به آینده مینگریست و مادر، با چشمانی پر از اشک، برای بچهها غذا میآورد و آرامشان میکرد. سال ۱۳۷۵، وقتی طالبان روزبهروز قدرت بیشتری مییافتند و جنگ و خونریزی فزونی میگرفت، حمید و خانوادهاش تصمیم گرفتند کشور را ترک کنند. تصمیمی که شاید آن روز تنها راه نجات بود، اما درهای جدیدی از رنج و سختی را به رویشان گشود. مهاجرت به ایران، سرزمینی بیگانه وقتی به ایران رسیدند، نخستین حس حمید ترس و سرگشتگی بود. هیچچیز برایشان آشنا نبود؛ نه زبان، نه فرهنگ، نه آداب و رسوم، و از همه مهمتر، نه پذیرشی. آنها مهاجرانی بودند که به رسمیت شناخته نمیشدند. حمید زود فهمید که باید خودش را بسیار تغییر دهد تا بتواند دوام بیاورد. یافتن کار دشوار بود، بهویژه برای نوجوانی که حتی اجازه رسمی کار نداشت. او به همراه پدر و برادر بزرگترش در کارگاههای ساختمانی کار میکردند. سحرگاه از خواب برمیخاست و تا غروب زیر آفتاب سوزان یا سرمای زمستان کار میکرد. دستمزدشان اندک بود و همیشه ترس از دست دادن شغل داشتند. تعلیم و تلاش برای زندگی با این همه حمید هرگز امیدش را از دست نداد. او میخواست زندگی بهتری برای خانوادهاش بسازد. کوشید زبان پارسی را خوب بیاموزد، حتی بهصورت پنهانی در صنفهای شبانه نامنویسی کرد. فرزندانش به مکتب رفتند و در همین شهر کوچک، خانوادهشان را بهسختی سرپا نگه داشتند. اما با تمام اینها، هرگز حس نکردند که اینجا خانهشان است. بچهها همیشه میگفتند: "کاش میتونستیم تو وطن خودمون باشیم، با همه سختیها، ولی کنار فامیل و آشناها." ولی آن سرزمین دیگر برایشان جایی نداشت، بهویژه برای حمید که همیشه ترس از اخراج اجباری داشت. نگاههای سرد و تحقیر زندگی در ایران برای مهاجران افغانستانی پر از نگاههای سرد و گاه تحقیرآمیز بود. حمید هرگز فراموش نمیکرد وقتی برای گرفتن یک مدرک ساده به ادارهای میرفت، با بیتوجهی و تحقیر روبهرو میشد. در محل کار، همکاران ایرانی، و گاهی حتی مدیران، رفتار سرد و بیرحمانهای داشتند. همیشه این هراس بود که نکند یک روز بدون هشدار اخراج شوند. این فشارهای روحی و جسمی، از حمید مردی ساخته بود که هرگز نایستاد، اما زیر بار سختیها خم شده بود. خانواده؛ پناه و رنج همزمان در خانه اما حمید میکوشید مردی قوی و امیدوار باشد. همسرش، مریم، همیشه پشتیبانش بود، اما خودش همبارها بهخاطر زندگی سخت و نبود امنیت در خواب گریه کرده بود. فرزندان حمید، بهویژه فرزاد، پسر بزرگتر، روزبهروز به آینده ناامیدتر میشدند. فرزاد عاشق مهندسی بود، اما هیچ تضمینی نبود که بتواند به دانشگاه راه یابد یا شغلی مناسب پیدا کند. دخترانش، نسیم و نازنین که باهوش و پرتلاش بودند، هر روز با موانع تازهای روبهرو میشدند؛ موانعی که حتی بسیاری از جوانان ایرانی تجربه نمیکردند. خبر بازگشت اجباری و نابودی امید چند ماه پیش، خبر تلخی رسید. دولت ایران تصمیم گرفته بود که بسیاری از مهاجران افغان را به اجبار به افغانستان بازگرداند. حمید آن روز وقتی به خانه آمد، نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. این خبر برایش مانند حکم مرگ بود. همسرش را دید که روی زمین نشسته و گریه میکند، و بچهها در سکوتی غمبار غرق شده بودند. او میدانست که بازگشت به افغانستان یعنی بازگشت به سرزمینی پر از جنگ، فقر و ناامنی؛ جایی که حتی بودنش ممکن بود به معنای زندگی زیر سایه ترس و تهدید باشد. بازگشت به کابل؛ سرزمینی غریب وقتی به کابل رسیدند، همه چیز دگرگون شده بود. ساختمانها نیمهویران بودند، کوچهها پر از خاک و زباله، و صدای آژیرها هر چند دقیقه قطع و وصل میشد. حمید سخت میکوشید خانوادهاش را در این شهر غریب و ترسناک محافظت کند، اما خودش هم هر روز بیشتر در هراس و ناامیدی فرو میرفت. شغل یافتن دشوار بود و درآمد ناچیز. بچهها به مکتب میرفتند، اما مکاتب بسته و کمکیفیت بودند و امنیتشان همیشه در خطر بود. هر روز حمید دعا میکرد که شاید روزی اوضاع بهتر شود، اما میدانست که این دعاها شاید سالها طول بکشد. دلتنگی برای وطن دوم هر شب حمید به عکسهای دوران جوانیاش در ایران نگاه میکرد. عکسهایی که خانوادهاش را کنار هم نشان میداد، در کوچههای تهران، در مراسمهای کوچک و شادیهای ساده. او میدانست که دیگر هرگز نمیتواند به آن روزها بازگردد، اما دلتنگی آن روزهای آرام، زخمی عمیق بر دلش گذاشته بود. حمید که سالها به ایران بهعنوان خانه دومش مینگریست، حالا مردی بود که هیچجای این جهان برایش امن نبود. امیدی که هنوز زنده است با همه این رنجها، حمید هنوز امید داشت. امید به اینکه روزی بتواند برای فرزندانش زندگی بهتری فراهم کند. شاید در سرزمینی دیگر، شاید در آیندهای دور. او میدانست که زندگی برای مهاجران افغان دشوار است، اما نمیخواست ناامید شود. با هر سختی، با هر دشواری، با هر روزی که به پایان میرسید، تصمیم داشت که بایستد و مبارزه کند، حتی اگر سختترین شرایط پیش رویش باشد. حمید اکنون در این اتاق کوچک کابلی نشسته است، نگاهش به پنجرهای است که از آن دنیایی بهتر میخواهد. او مردی است که رنجهای دو وطن را کشیده و حالا باید راهی بسازد برای فردایی که شاید هیچکس نتواند تضمینش کند. اما این تنها داستان یک مرد نیست؛ داستان هزاران مهاجر است که میان دو وطن سرگرداناند، با قلبهایی پر از درد، اما با امیدی که هرگز نمیمیرد. نویسنده: سارا کریمی

در حاشیهای گمشده از شهر هرات، زنی زندگی میکند که دیگر هیچکس نامش را بهدرستی نمیداند. نه از آنرو که نامش بیارزش است، بلکه چون کسی صدایش نمیزند. روزگاری بود که وقتی نامی از او میبردند، در چشمانش برق امید میدرخشید؛ اما حالا، اگر کسی صدایش کند، تنها انعکاسی خسته در نگاهش پیداست، مانند چراغی که پیش از خاموشی ابدی، آخرین شعلههایش را میسوزاند. چهلساله است، شاید کمی بیشتر یا کمتر. خودش هم دیگر نمیداند. سالهاست نه تولدی را جشن گرفته و نه مرگی را بهدرستی سوگواری کرده است. عمرش را نشمرده، تنها زندگی کرده، چون چارهای نداشته است. چون مادر است. چون سه فرزند دارد: دختری آرامتر از نسیم بهار و دو پسری که روزگاری رویای بزرگ شدنشان تنها انگیزهاش برای بیداری در شبهای سرد و گرسنه بود. اما زندگی او داستانی است با فصلهایی تاریکتر از شب و سکوتی سنگینتر از مرگ. هفت سال پیش، هنگامی که هنوز امیدی نیمسوخته در دلش شعلهور بود، تصمیم گرفت خود را از قفسی که در آن نفس میکشید رها کند. همسرش مردی بود بسیار بزرگتر از او، نهفقط در سن، بلکه در فاصلهای روحی که او را نادیده میگرفت، نمیشنید و نمیخواست. ازدواجی که در آن مهر، قربانی تفاوت سالها و بیگانگی دلها شده بود. هیچ پناهی نبود، هیچ دستی برای نوازش، هیچ نگاهی که او را نه فقط بهعنوان مادر فرزندان، بلکه بهعنوان انسانی با دل و آرزو، بهعنوان یک زن، ببیند. طلاق گرفت، اما طلاق برای زنی در سرزمینی که زن بودن خود جرم است، نه نجات بود و نه آزادی؛ تنها آغاز تنهایی بود. از آن روز، زنی شد تنها، با سه کودکی که هر شب برایشان قصه میگفت، اما خود خوابی نداشت. باید نان درمیآورد، باید کار میکرد، باید صبح زود بیدار میشد؛ گاهی با شکمی خالی، گاهی با بدنی پر از درد، گاهی با گریهای بیصدا. زندگیاش خلاصه شد در دویدن برای زنده ماندن. اما دل، حتی در میان رنجها، گاهی فریب میخورد. چهار سال پیش، مردی آمد با نگاهی کمی گرمتر و حرفهایی که دل زخمخوردهاش را نرم میکرد. زن باور کرد که شاید هنوز میتوان دوست داشته شد. پنهانی ازدواج کردند، نه از روی شرم، بلکه از ترس قضاوتهایی که از زن نمیپرسند چرا، فقط او را محکوم میکنند که چرا دوباره خواست زنده باشد. اما آن مرد هم نماند. ناگهان رفت، بیهیچ توضیح، بیهیچ وداع. راهی ایتالیا شد و زن ماند با قلبی که دیگر نبضی نداشت. از آن پس، فقر نهتنها در خانهاش، بلکه در پوست و استخوانش ریشه دواند. هر روز سختتر از دیروز میگذشت. خستگی دیگر تنها جسمش را دربرنگرفته بود؛ روحش نیز خسته بود. تصمیم گرفت به ایران برود، شاید آنجا کاری، سرپناهی، یا حتی روزنهای برای زندگی بیابد. اما ایران نیز آغوشی برایش نداشت. آنجا هم بیگانه بود؛ زن بودنش جرم بود، افغان بودنش ننگ، و فقرش تهدید. سرانجام، او را اخراج کردند. دوباره به هرات بازگشت، اما اینبار دیگر هیچچیز نداشت: نه خانه، نه کار، نه حتی امید. امروز، در اتاقی نیمهویران با سقفی که هر شب با وزش باد میلرزد و دیوارهایی که از سرما مینالند، با فرزندانی که دیگر نمیپرسند «نان داریم؟» چون میدانند نیست، این زن نشسته است. هر شب، لحاف کهنهای روی بچههایش میکشد، سپس در گوشهای کز میکند، زانوهایش را در آغوش میگیرد و به سکوت گوش میسپارد. نه صدای مردی هست، نه صدای کمکی، نه حتی صدای امید. او از زمین بریده است، چون دیگر هیچجا جای پایش نیست. از آسمان نیز دستش کوتاه است، چون آنقدر دعا کرده که کلماتش دیگر به آسمان نمیرسند. با اینهمه، هنوز صبحها بیدار میشود. هنوز موی دخترکش را میبافد. هنوز به پسرانش میگوید: «همهچیز درست میشود.» اما خودش میداند چیزی درست نمیشود، مگر آنکه کسی صدایش را بشنود. نویسنده: سارا کریمی

در گوشهای از شهر هرات، جایی میان کوچههای نیمه خاکی و دیوارهای فرسوده، خانوادهای زندگی میکند که هر روزشان با درد آغاز میشود و با نگرانی به پایان میرسد. مرد خانواده، حسیبالله، ۴۰ سال دارد، اما سالهاست که دیگر رمقی در تن ندارد. کلیههایش از کار افتادهاند، و برای زنده ماندن، باید هر دو روز یکبار خود را به مرکز صحی برساند و دیالیز شود. ماشین دیالیز برایش مثل طناب نجاتیست در دریایی متلاطم، اما همین طناب هم هزینه دارد، انرژی میبرد، و تن رنجورش را هر بار ضعیفتر از قبل به خانه برمیگرداند. اما دیالیز پایان ماجرا نیست. هر شش ماه، به دلیل پیچیدگی وضعیت کلیوی و عفونتهای داخلی، باید عمل جراحی انجام دهد. این عملیات نه فقط جسم او را زخمیتر میکند که جیب خانواده را نیز تهیتر از قبل میگذارد. هر بار، خانواده مجبور میشوند قرض بگیرند، وسایل خانه را بفروشند، یا از خویشاوندان کمک بخواهند؛ و هر بار بازپرداخت این کمکها مانند باری سنگینتر بر دوششان مینشیند. همسرش، مریم، زنیست ۳۵ ساله، اما خطوط عمیق روی صورتش گویی از زن سالخوردهای خبر میدهد. روزی نبود که بهسلامت همسرش فکر نکند. اما از وقتی بیماری حسیبالله شدت گرفته، خودش هم بهشدت بیمار شده است. شکمبهپاکیهای مکرر، جارو و شستوشوی خانههای مردم، برداشتن سطلهای آب سنگین، و پاککاری خانههای اعیاننشین، ریههایش را بیمار کرده. پزشکها گفتهاند که دچار مشکلات تنفسی مزمن شده، اما وقتی نانی برای خوردن نیست، استراحت و دارو تبدیل به یک رؤیای دور و دراز میشود. مریم میگوید: «وقتی شوهرم از شفاخانه برمیگرده، نیمهجان است. من اگر استراحت کنم، کی نان بیاره؟ دخترم ۸ ساله است، هنوز باید درس بخوانه، نه که کمک نفقه بده.» مریم صبحها زود از خانه بیرون میزند، با سطل و جارو و پارچههای کهنه. در خانههای مردم کار میکند، و با مزد ناچیز روزانهای که به دست میآورد، نانی، بورهای، یا کمی روغن به خانه میآورد. اما این درآمد اندک حتی هزینه دوای شوهرش را هم تأمین نمیکند. گاهی خویشاوندانشان دستبهدست میدهند و چند بوجی آرد یا چند قوطی روغن برایشان میفرستند. اما شرم این کمکها مریم را در خودش مچاله میکند. با صدایی لرزان میگوید: «پدرم خدابیامرز همیشه میگفت، نان اگر با عرق پیشانی باشه، بوی خوش داره. حالا ما نه عرق داریم، نه پیشانی بلند. فقط دست دراز کردهایم، هر روز.» دخترشان، سمیرا، ۸ ساله است. روزگاری کتابهای درسی را با شوروشوق ورق میزد، اما حالا بیشتر وقتها باید در خانه بماند تا از پدر مراقبت کند. گاهی وقتی مادرش دیر میرسد، اوست که باید برای پدر دارو بیاورد، یا برنج را دم کند. روزهایی هست که حتی نان خالی هم در خانه نیست، و سمیرا تنها با آبقند روز را سپری میکند. او با لحنی کودکانه اما غمگین میگوید: «در مکتب همه دوستایم صنفیهای نو دارن، کتاب نو، چپنای نو... من دیگه مکتب هم دوست ندارم. معلم همیشه میگه باید غذا بخورین تا یاد بگیرین. من وقتای زیاد گشنه هستم.» خانهشان کوچک است، با سقفی چوبی که در زمستانها از سرما نفوذ میکند و در تابستان از گرمای خفهکننده پر میشود. هیچ وسیلهای برای راحتی ندارند، تنها یک فرش کهنه، یک بخاری زنگزده، و یک پتوی پاره. در گوشهای از خانه، چند داروی استفادهنشده که تاریخ مصرفش گذشته، به یادگار ماندهاند؛ داروهایی که هیچوقت نتوانستند تهیهاش کنند. بارها به نهادهای دولتی و خیریهها مراجعه کردهاند. یکبار کمکی ناچیز دریافت کردند، اما دیگر هیچکس صدایشان را نشنیده است. مریم میگوید: «ما صدای آهستهایم. فقط وقتهایی که صدا بلند میشه، مردم میبینند. اما ما از فریاد زدن خستهایم، فقط نفس میکشیم، با درد.» با وجود همه سختیها، هنوز رشتهای از امید در دلشان هست. مریم آرزو دارد روزی شوهرش دوباره توان راه رفتن داشته باشد. سمیرا هنوز بعضی شبها کتابهای کهنهاش را ورق میزند و برای خودش بلند میخواند و حسیبالله، با لبخند کمرنگی که بهسختی روی لبان خشکیدهاش مینشیند، گاهی میگوید: «خدا اگر دردی داده، صبرش را هم میدهد.» اما تا آن زمان، این خانواده باید در میان گردباد بیماری، فقر، و رنج، هر روز برای زندهماندن بجنگند و شاید، فقط شاید، روزی کسی صدای آهستهشان را بشنود... نویسنده: سارا کریمی

صبح زود بود. هنوز صدای اذان از مسجد کوچک محل نیامده بود. فاطمه کنار بخاری نشسته بود، پتو را دور دوش کشیده و به شعلههایی خیره مانده بود که مثل جانش ضعیف و لرزان بودند. شوهرش، عبدالخالق، با چهرهای گرفته، مقابل رادیو نشسته بود. دستهایش میلرزید و چشمهایش به دوردستها دوخته شده بود. رادیو میگفت: حکومت سرپرست وارد کابل شدهاند. دولت سقوط کرده. رییسجمهور فرار کرده است. فاطمه حس کرد انگار دنیا زیر پاهایش فرو ریخت. عبدالخالق کارمند بخش مالی وزارت داخله بود. هیچوقت در خط مقدم نبوده، اما همه میدانستند که اعضای حکومت فعلی به دنبال کارمندان دولت هستند. مخصوصاً آنهایی که اسمشان در فهرستها بوده. عبدالخالق همان شب گفت: «باید فرار کنم. اگر بمانم، کشته میشوم. رحمی در کار نیست.» فاطمه هول شد. چطور؟ کجا؟ با چه پولی؟ چهار بچه قدونیمقد داشتند. بزرگترینشان یوسف دهساله بود، کوچکترینشان زهرا، فقط سه سال. اما عبدالخالق تصمیمش را گرفته بود. با پولی که با قرض و زحمت فراهم کردند، خودش را به یک قاچاقچی معرفی کرد. او گفت راهی هست تا از نیمروز به ایران برود. از کوه و بیابان، از مرزهای خشک و خطرناک. اما خطر کمتر از مرگ در کابل نبود. شب آخر، عبدالخالق دخترش زهرا را بغل کرد. پیشانی فاطمه را بوسید و گفت: «من که رسیدم، راهی برای تو و بچهها پیدا میکنم. فقط دعا کن.» فاطمه گریه نکرد. نه آن شب. اشکش یخزده بود. دلش پر از ترس و ابهام بود، اما چیزی نگفت. مرزهایی که جان میگیرند، نه پناه میدهند عبدالخالق رفت. دو هفته گذشت. هر روز فاطمه گوشبهزنگ بود. منتظر تماس، پیام، حتی یک نشانه از زندهبودن. اما هیچ خبری نشد. بیقراریاش بیشتر شد. بچهها میپرسیدند بابا کو؟ فاطمه لب گزید و گفت: «رفته برایتان کار پیدا کنه.» اما خودش میدانست چیزی درست نیست. روز پانزدهم، شماره ناشناسی تماس گرفت. صدایی غلیظ و خشک گفت: «عبدالخالق را در راه کشتند. سربازهای ایرانی به او شک کردند. مستقیم زدند. در همان بیابان دفنش کردیم.» دست فاطمه از گوشی افتاد. پاهایش سست شد. جهان تار شد. کسی نبود که جسد را بیاورد. نه قبری، نه کفنی، نه نماز میتی. تنها یک جمله: «کشته شد». بازگشت به کابلِ بدون شوهر؛ بازگشت به غربت فاطمه دیگر نمیدانست چه کند. پولی نمانده بود. نه حمایت فامیلی، نه پشتوانهای. پدر و مادرش سالها پیش مرده بودند. خانواده شوهر هم خودشان به هزار درد گرفتار بودند. با چهار بچه، به کابل برگشت. خانهای در حاشیه شهر پیدا کرد؛ یک اتاق تاریک، با سقف چوبی پوسیده و دیوارهای نمدار. اجارهاش کمبود، اما برای کسی که نانی برای شام ندارد، همان هم زیاد است. فاطمه هفتهها در شوک بود. حرف نمیزد. شبها بچهها میخوابیدند و او تا صبح به سقف خیره میماند. گوشه اتاق مینشست، دستهایش را روی زانو میگرفت، و زمزمه میکرد: «عبد، چرا رفتی؟ چرا تنهایم گذاشتی؟» شروع رنج؛ با دستانی خالی و دهانی پُر از وعده برای بچهها بچهها غذا میخواستند. لباس میخواستند. مکتب، دفتر، دوا. اما فاطمه فقط یک چیز داشت: عزم. او تصمیم گرفت هر کاری بکند، جز گدایی. اما در کشوری که کار برای زن بیوه نیست، مخصوصاً با چهار فرزند، چه کاری میماند؟ روزهای اول لباس شست. برای همسایهها، برای چند افغانی. بعد رفت دنبال تمیزکاری. اما زن تنها، وقتی در خانههای غریبه میرود، نگاهها ترحمآمیز نیست، حریصاند. تا اینکه یک روز، پسرش یوسف گفت: «مادر، یک بچه در کوچه کفش رنگ میزند. روزی سی افغانی میگیرد. منم میتوانم.» فاطمه دلش ریخت. پسرش هنوز بچه بود. دستهایش هنوز بوی بازی میداد، نه رنگ بوت، اما چارهای نبود. خیابان، خانه دومشان شد با پول قرض، یک جعبه کفشکاری خریدند. یوسف سر کوچه نشست. اما وقتی دیدند مردم راحتتر به زن مراجعه میکنند، فاطمه خودش هم کنار پسرش نشست. از آن روز، خیابان شد جایگاهشان. صبح زود، قبل از طلوع، از خانه بیرون میزدند. یکگوشه میدان، جایی بین دستفروشان و گداها، مینشستند. بعضی رهگذران میگفتند: «زن که کفش رنگ نمیزنه!» اما بعضی کفشهایشان را میآوردند. پولی میدادند. بعضی هیچ پول نمیدادند. با پول قرض، یک جعبه کفشکاری خریدند. یوسف سر کوچه نشست. اما وقتی دیدند مردم راحتتر به زن مراجعه میکنند، فاطمه خودش هم کنار پسرش نشست. از آن روز، خیابان شد جایگاهشان. صبح زود، قبل از طلوع، از خانه بیرون میزدند. یکگوشه میدان، جایی بین دستفروشان و گداها، مینشستند. بعضی رهگذران میگفتند: «زن که کفش رنگ نمیزنه!» اما بعضی کفشهایشان را میآوردند. پولی میدادند. بعضی هیچ پول نمیدادند. روزهای سرد، دستهای فاطمه یخ میزد. دستکش نداشت. واکس به زخم دستهایش مینشست. پوستش ترک میخورد. شبها از درد نمیخوابید. زهرا، کوچکترینشان، اغلب گرسنه گریه میکرد. فاطمه او را بغل میکرد، نان خشک به دستش میداد، و لالاییهایی میخواند که خودش هم دیگر به آنها باور نداشت. فقر، فراتر از بیپولیست؛ فقر، بیپناهیست در خانه، وضع بدتر بود. آب نداشتند. برقشان اغلب قطع میشد. بخاری نداشتند. شبها با چند پتوی کهنه خود را میپوشاندند. باران که میآمد، سقف چکه میکرد. دیوار نم میکشید. بچهها سرفه میکردند. دوا نبود. دکتر نبود. فاطمه به هزار درد گرفتار بود. بعضی شبها بچهها از گرسنگی خواب نمیرفتند. او هم غذا نداشت، اما لبخند میزد و میگفت: «ببین، فردا غذاهای خوشمزه میخوریم.» دروغ میگفت. اما دروغی لازم. دروغی که مادرها یاد میگیرند وقتی نمیتوانند گریه کنند. نگاهها، از فقر بدتر بودند کار کفش رنگی فقط سخت نبود، خطرناک هم بود. گاهی مردانی میآمدند، کفششان را میدادند و بعد نگاهشان را نمیبردند. بعضی حرفهایی میزدند که دل فاطمه را آشوب میکرد. یکبار مردی گفت: "زن تنها با چهار بچه؟ اگه بخوای، یک راهی هست برایت" فاطمه لرزید. بُغضش ترکید، اما فقط گفت: "نه. نه هیچوقت." اما او میدانست، زن تنها در کابل مثل شکار بیدفاعیست. نگاهها، ترسناکتر از زمستاناند. خاطرهها؛ مرهمی که بیشتر زخم میزنند گاهی شبها که بچهها خواب بودند، فاطمه نامههای قدیمی عبدالخالق را میخواند. او مردی ساده بود، اما مهربان. اهل شعر نبود، اما یکبار در نامهای نوشته بود: "اگر جنگ نبود، با تو میرفتم سیر کوهها. اگر فقر نبود، برایت دستبند میخریدم... " فاطمه آن نامه را روی سینهاش میگذاشت و گریه میکرد. گاهی با صدای بلند. گاهی بیصدا، فقط اشک. رؤیایی که دور است، اما خاموش نشده با تمام سختیها، فاطمه هنوز یک آرزو دارد: اینکه بچههایش، مثل او نشوند. یوسف بتواند مکتب برود. زهرا روزی دکتر شود. یا حداقل، کسی شود که مجبور نباشد کفش مردم را برق بیندازد تا زنده بماند. او هنوز امید دارد. امیدی زخمی، اما زنده. چون مادری که امید نداشته باشد، دیگر چیزی ندارد. پایانی که هنوز نیامده فاطمه هنوز زنده است. هنوز هر صبح، قبل از طلوع آفتاب، جعبه کفش کاریاش را برمیدارد. با بچههایش میرود همان میدان همیشگی. مینشیند روی زمین سرد. هنوز مردم میآیند، گاه با کفش، گاه فقط با نگاه. و هنوز، وقتی شب میشود، به عکس بیقبر عبدالخالق نگاه میکند و آرام زیر لب میگوید: "تو رفتی تا ما بمانیم. حالا فقط بمانم... فقط بمانم..." نویسنده: سارا کریمی

هوش مصنوعی، ضربان مرگبار قلب را تشخیص میدهد
سایت علمی زیبیزینس در گزارشی اعلام کرده است که یک دستگاه مبتنی بر هوش مصنوعی که در «دانشگاه لستر» ابداع شده است، در آزمایشها توانست ضربان قلب نشاندهنده آریتمی بطنی را با موفقیت تشخیص دهد. پژوهشگران دانشگاه لستر به بررسی این موضوع پرداختهاند که آیا هوش مصنوعی میتواند خطر ضربان قلب کشنده را پیشبینی کند یا خیر. در آزمایش دانشگاه لستر، یک دستگاه مبتنی بر هوش مصنوعی در ۸۰ درصد موارد به درستی ضربان قلب کشنده را شناسایی کرده، ابداع کرده است. آریتمی بطنی، یک اختلال در ضربان قلب است که از حفرههای پایینی (بطنها) نشات میگیرد. در این شرایط، قلب آن قدر سریع میتپد که فشار خون کاهش مییابد و در صورت عدم درمان فوری میتواند به سرعت به از دست دادن هوشیاری و مرگ ناگهانی منجر شود. این دستگاه مبتنی بر هوش مصنوعی، نتایج الکتروکاردیوگرام هولتر چندین بزرگسال را بررسی کرد که در طول زندگی عادی روزانه آنها در خانه گرفته شده بود. شرکتکنندگان، افراد بالغ بودند که بین سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۲، روش الکتروکاردیوگرام هولتر را به عنوان بخشی از مراقبتهای درمانی دریافت کردند. نتایج برای این بیماران مشخص بود و ۱۵۹ نفر به طور میانگین ۱.۶ سال پس از آزمایش، آریتمیهای کشنده بطنی را تجربه کردند. این دستگاه هوش مصنوعی موسوم به «VA-ResNet-50» برای بررسی ضربان قلب بیماران استفاده شد تا بررسی کند که آیا قلب آنها ضربانهای کشنده را نشان می دهد یا خیر. پروفسور آندره نگ از پژوهشگران این پروژه گفت: دستورالعملهای بالینی کنونی که به ما کمک میکنند تا تصمیم بگیریم کدام بیماران بیشتر در معرض خطر ابتلا به آریتمی بطنی هستند و چه کسانی از درمان نجاتبخش با «دفیبریلاتور کاردیوورتر قابل کاشت»(ICD) بیشتر سود میبرند، دقت کافی ندارند. آنها ممکن است به بروز یک اختلال قابل توجه منجر شوند و تعداد مرگ و میر ناشی از این وضعیت را افزایش دهند. نگ ادامه داد: ما متوجه شدیم که این دستگاه هوش مصنوعی در مقایسه با دستورالعملهای پزشکی کنونی، عملکرد خوبی دارد و به درستی پیشبینی میکند که قلب کدام بیمار در چهار مورد از هر پنج مورد به آریتمی بطنی دچار میشود. وی افزود: وقتی دستگاه میگفت که یک شخص در معرض خطر است، خطر رویداد کشنده سه برابر بیشتر از بزرگسالان عادی بود. یافتههای این پژوهش نشان میدهند که استفاده کردن از هوش مصنوعی برای مشاهده نوار قلب بیماران کمک میکند تا خطر ابتلا به آریتمی بطنی را تعیین کنیم، درمان مناسب را پیشنهاد دهیم و در نهایت جان افراد را نجات دهیم. این پژوهش در مجله «European Heart Journal» به چاپ رسید.

احساس خودکارآمدی از منظر روانشناسی
احساس خودکارآمدی (Self-efficacy) مفهومی کلیدی در روانشناسی است که برای اولین بار توسط آلبرت بندورا، روانشناس برجسته کانادایی -آمریکایی، در چارچوب نظریه یادگیری اجتماعی معرفی شد. این مفهوم به باور فرد نسبت به تواناییاش برای انجام موفقیتآمیز یک فعالیت خاص اشاره دارد. خودکارآمدی تأثیر عمیقی بر رفتار، انگیزه، میزان تلاش و پایداری فرد در مواجهه با چالشها و موانع زندگی دارد. بر اساس نظریه بندورا، افرادی که احساس خودکارآمدی بالایی دارند، به تواناییهای خود اطمینان دارند و در مواجهه با مشکلات و موانع، بهجای انصراف یا ناامیدی، تلاش بیشتری از خود نشان میدهند. در مقابل، افرادی که خودکارآمدی پایینی دارند، در برابر شکستها زودتر تسلیم میشوند، انگیزه کافی برای ادامه مسیر ندارند و اغلب از تجربههای جدید و ناشناخته اجتناب میکنند. یکی از جنبههای مهم خودکارآمدی، تأثیر مستقیم آن بر انتخابهای فرد در زندگی است. افرادی که به تواناییهای خود در انجام یک کار خاص باور دارند، تمایل بیشتری برای پیگیری و طی کردن آن مسیر نشان میدهند. برای مثال، دانشآموزانی که باور دارند در یک موضوع درسی توانمند هستند، احتمال بیشتری دارد که برای دستیابی به موفقیتهای بزرگتر در آن مسیر علاقه، پشتکار و تلاش نشان دهند. خودکارآمدی نهتنها در مسیرهای تحصیلی، بلکه در تمامی جنبههای زندگی، از جمله روابط اجتماعی، شغل، سبک زندگی سالم و حتی مدیریت و مقابله با استرس، نقش تعیینکنندهای دارد. مطالعات متعدد نشان دادهاند که احساس خودکارآمدی بالا میتواند از فرد در برابر مشکلاتی مانند اضطراب، افسردگی و فرسودگی روانی محافظت کند و به بهبود سلامت روان او کمک کند. منابع شکلگیری خودکارآمدی احساس خودکارآمدی از چهار منبع اصلی نشأت میگیرد: تجربیات موفق گذشته: موفقیت در انجام وظایف مشابه در گذشته میتواند اعتمادبهنفس فرد و باور به تواناییهایش را تقویت کند و او را برای مواجهه با چالشهای جدید آماده سازد. الگوگیری از دیگران: مشاهده موفقیت دیگران، بهویژه افرادی که فرد با آنها همذاتپنداری میکند، میتواند حس «من هم میتوانم» را در او تقویت کند و انگیزه او را افزایش دهد. تشویق اجتماعی: حمایت، تشویق و بازخوردهای مثبت از سوی اطرافیان، بهویژه افراد نزدیک و صمیمی، نقش بسزایی در شکلگیری و تقویت احساس خودکارآمدی در فرد ایفا میکند. حالات فیزیولوژیکی و روانشناختی: سطح اضطراب، استرس و وضعیت عمومی بدن میتوانند بر احساس خودکارآمدی تأثیر بگذارند. زمانی که ذهن و بدن در شرایط متعادل و پرانرژی باشند، انگیزه و احساس توانمندی در فرد به طور قابلتوجهی افزایش مییابد. راههای تقویت خودکارآمدی یکی از نکات کلیدی در تقویت خودکارآمدی، تمرکز بر فرآیند به جای صرفاً نتیجه است. برای مثال، استادی که تلاش دانشآموزان را مورد توجه و تحسین قرار میدهد (نه صرفاً نمرات نهایی یا نتایج یک امتحان)، به رشد احساس خودکارآمدی در آنها کمک میکند. همچنین، ایجاد فرصتهایی برای کسب موفقیتهای کوچک و تدریجی میتواند بهمرور زمان این احساس را در فرد تثبیت کند و او را برای چالشهای بزرگتر آماده سازد. در فضای رواندرمانی و مشاوره، تقویت احساس خودکارآمدی یکی از اهداف اصلی درمان است، بهویژه در مواجهه با اضطراب، افسردگی و تجربههای شکست. درمانگر تلاش میکند با تغییر گفتوگوهای ذهنی منفی، تشویق فرد به تجربههای جدید و یادآوری موفقیتهای گذشته، حس خودکارآمدی را در او تقویت کند و او را به سمت رشد و پیشرفت هدایت کند. ارتباط خودکارآمدی با سندرم ایمپاستر احساس خودکارآمدی مفهومی پویا و قابلتغییر است که با تجربههای جدید، یادگیری مهارتهای نو و دریافت حمایتهای اجتماعی مناسب میتوان آن را گسترش داد. در این زمینه، میتوان به ارتباط خودکارآمدی با سندرم ایمپاستر اشاره کرد. زنانی که دچار سندرم ایمپاستر هستند، ممکن است از احساس خودکارآمدی پایینی برخوردار باشند. این مسئله در جامعه ما اغلب به دلیل نبود حمایتهای خانوادگی و اجتماعی، باورهای کلیشهای درباره زنان، مشکلات روانی و محیطهای پراسترس خانوادگی تشدید میشود. غلبه بر این چالش اجتماعی و کاهش تأثیر سندرم ایمپاستر نیازمند حمایتهای گسترده اجتماعی و مداخلات درمانی هدفمند است. سخن پایانی در نهایت، میتوان گفت که احساس خودکارآمدی ریشه بسیاری از رفتارهای موفق و دستاوردهای زندگی، از جمله در زمینههای تحصیلی و شغلی، است. افراد با آگاهی از این مفهوم، درک نقش آن در زندگی و سرمایهگذاری روانی برای حفظ و تقویت این احساس، میتوانند مسیر رشد فردی، حرفهای و کیفیت زندگی خود را هموارتر سازند. با مداخلههای هدفمند، میتوان باورهای محدودکننده را به چالش کشید و حس توانمندی و اعتمادبهنفس را جایگزین آنها کرد. خودکارآمدی بهعنوان یک نیروی محرکه درونی، افراد را به سمت تحقق اهدافشان سوق میدهد. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

خاطرات نیمهروشن؛ بازخوانی آثار غزاله
غزاله علیزاده (Ghazaleh Alizadeh)، تکفرزندِ خانوادهای اصیل و ثروتمند، در ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد به دنیا آمد. اگرچه وقتی چشم باز کرد، خود را با نام فاطمه شناخت؛ فاطمه علیزاده هراتی. دختری که پدرش تاجر بود و خون مادری فرهیخته و اهل ادب در جان و تنش جریان داشت. منیرالسادات سیدی، مادر غزاله علیزاده، از شاعران و نویسندگان توانای زمان خود بود. مادری که ادعا میکند غزاله کودکیاش را «در خانهای با حوض و باغچهای پر از گل، درختان بید، سرو و درختچههای شمشاد» سپری کرده است. هرچند خودِ غزاله علیزاده آن دوران را با بگومگوهای پدر و مادرش و بحثهایشان دربارهی جدایی به یاد میآورد. او در کودکی مدام در خیالاتش غرق میشد تا آرامشی را که در خانه پیدا نمیکرد در دنیای خیال به دست آوَرَد. رفتاری که مادر غزاله آن را نشانههایی از افسردگی تعبیر میکرد. غزاله علیزاده دوران تحصیل را با موفقیت گذراند و توانست در دبیرستان مهستی مشهد در رشتهی علوم انسانی دیپلم بگیرد. دورانی که آن را با مطالعهی آثار روشنفکران سپری کرد. آثاری که بر تفکرات و عادات زندگیاش بسیار اثرگذار بودند. با پایان تحصیلات دبیرستان، غزاله علیزاده در کنکور شرکت کرد و باز هم درخشید. انتخاب میان رشتهی ادبیات دانشگاه مشهد و حقوق و فلسفهی دانشگاه تهران آسان نبود، اما مادرش با اینکه در دنیای ادبیات تنفس کرده بود، دختر را بهسمت تهران روانه کرد تا رشتهی حقوق را ادامه دهد. غزاله علیزاده بعد از اتمام دورهی کارشناسی، وارد دانشگاه سوربن شد تا در رشتهی فلسفه و سینما تحصیل کند. هرچند کسی نمیداند چه شد که عشق به فلسفهی اشراق در دلش جوشید و این رشته را انتخاب کرد، با مرگ ناگهانی پدرش دانشگاه و پایاننامه را رها کرد و به وطن برگشت. درست است که نویسندهی کتاب خانهی ادریسیها از سوربن مدرک نگرفت، اما اندوختههای علمی و فرهنگیاش و تمام تجربههای زیستهاش در غربت را در توشهای پربار با خود به خانه آورد. مادر غزاله علیزاده هم هر دو ماه یک بار در خانهشان محافل ادبی برگزار میکرد. دورهمیهایی که در آن حضور روشنفکران و ادیبانی همچون سعید نفیسی و مهدی اخوان ثالث پررنگ بود. غزاله علیزاده در سال ۱۳۴۸ با بیژن الهی، شاعر نامی، ازدواج کرد. ازدواجی که حاصل آن دختری به نام سلمی الهی بود و در دههی ۵۰ به جدایی ختم شد. غزاله علیزاده در تجربهی ازدواج با محمدرضا نظامشهیدی هم طعم جدایی را چشید. او سالهایی از عمرش را با سرطان دستبهگریبان بود. جنگ مداومی که او را ناچار کرده بود برای نوشتن رمان «خانهی ادریسیها» دو منشی استخدام کند. غزاله علیزاده بالاخره در سال ۱۳۷۵ تصمیمش را گرفت و بعد از دو خودکشی نافرجام، خود را در روستای جواهرده از درختی حلقآویز کرد. او در نامهی خداحافظیاش از خستگیاش گفته بود: «تنها و خستهام، برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم در خانهی تاریک؟ من غلام خانههای روشنم.» به گفتهی خود غزاله علیزاده، او اولین داستانش را در ۱۴ سالگی نوشت. داستانی ۶۰ صفحهای که به تلاش مادرش در یک مجلهی ادبی چاپ شد، اما از میانهی دههی ۱۳۴۰ نویسندگی را بهطور حرفهای ادامه داد. در واقع، ادبیات راهش را در رگهای غزاله علیزاده پیدا کرد و در قلمش جوشید. تا آنجا که اقرار میکند: «من حقوق خواندم اما اهلش نبودم فقط دلم میخواست داستان بگویم و داستان بگویم.» کتاب «بعد از تابستان» اولین رمان غزاله علیزاده بود که در سال ۱۳۵۷ به چاپ رسید و غزالهی ادبیات ایران متولد شد. در سال ۱۳۵۷، علیزاده با چاپ اولین مجموعه داستانش با نام «سفر ناگذشتنی» بار دیگر چشم ادبیات ایران را با حضورش روشن کرد. اثری که بسیاری از منتقدین ادبی تحسینش کردند و آن را نشانهای روشن بر طلوع حضوری زنانه در دنیای مردانهی نویسندگی آن دوران میدیدند. غزاله علیزاده در طی عمر نهچندان بلندش، رمان و داستانهای کوتاه متعددی از خود به جا گذاشته است. روایتهایی که از دل جامعهی ایرانی و تجربههای زندگیاش جان گرفتهاند. کتاب خانهی ادریسیها به نام غزاله علیزاده گره خورده است. رمانی که داستانش در شهری به نام عشقآباد اتفاق میافتد. خانوادهی اشرافی ادریسی در جریان یک انقلاب بلشویکی، با ورود ناگهانی مهمانهایی ناخوانده، غافلگیر میشوند. انقلابیونی که آمدهاند تا حق و حقوق ستمدیدگان را احیا کنند. کتاب شبهای تهران از طبقهی اشرافی جامعهی ایرانی در دههی ۴۰ و ۵۰ شمسی میگوید. داستانی عاشقانه با سه قهرمان که در فضای روشنفکری میگذرد. روایتی از افکار درونی یک مرد و دو زن که ارتباطشان با یکدیگر گره داستان را شکل میدهد. کتاب دو منظره و داستانهای دیگر از بین کتابهای غزاله علیزاده بهترین انتخاب است. چراکه ۱۳ داستان کوتاه از مجموعه داستانهای این نویسنده از جمله «سفر ناگذشتنی»، «چهارراه» و «تالارها» در آن گردآوری شده است. این نویسنده علاوهبر رمان «خانه ادریسیها» آثاری چون «دو منظره»، «ملک آسیاب» و «شبهای تهران» را نیز به رشته تحریر درآورده است. سه سال پس از مرگ نویسنده، رمان «خانه ادریسیها» موفق به کسب جایزه بیست سال داستاننویسی شد. منتقدین «جزیره» به قلم این نویسندهی توانا را بهترین داستان از مجموعه داستانی «چهارراه» میدانند. این داستان که توانسته جایزه قلم طلایی مجله گردون ادبی را بهعنوان بهترین قصه کوتاه از آن خود کند، ازجمله داستانهایی است که در طاقچه در دسترس علاقهمندان قرار دارد. آمیختگی غزاله علیزاده با ادبیات کلاسیک فارسی و همینطور همنشینیاش با ادبیات فرانسه تأثیر زیادی بر رشد فکری او داشت. گوستاو فلوبر از نویسندگان موردعلاقهی علیزاده بود و او اعتقاد داشت که این نویسندهی فرانسوی از عرفان شرقی تأثیر گرفته است. غزاله این موضوع را پنهان نمیکرد که دقت بیان و توانمندی فلوبر را الگوی نویسندگیاش قرار داده است. غزاله علیزاده از نسل دوم نویسندگان زن ایرانی است که پا جای پای نویسندگانی چون سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی و گلی ترقی گذاشت و با ساخت جهانبینی زنانه، به شکلگیریِ آنچه امروز بهعنوان جریان رایج داستاننویسی زنان در ایران شناخته میشود، کمک بسیاری کرد. بدون شک، غزاله علیزاده را میتوانیم در داستانهایش پیدا کنیم. او اگرچه خودش را در روستایی زیبا تمام کرد، زیبایی روح و فکرش را در روایتهایش برایمان به یادگار گذاشت. کسی که بهقول مسعود کیمیایی: «دلش میخواست افراشته بمیرد.» پگاه آهنگرانی در سال ۱۳۸۶ مستندی با عنوان «مُحاکات غزاله علیزاده» ساخته است. او برای تولید این مستند بهسراغ خانواده، نزدیکان و دوستان غزاله علیزاده رفته و با آنها به گفتوگو و مصاحبه نشسته است. در خلال صحبتهای افراد مختلف، تصاویری از غزاله علیزاده هم میبینیم. تصاویری که جواد کراچی، از فیلمسازان ایرانی، در ماههای پایانی زندگی نویسنده ضبط کرده است. آهنگرانی به کمک این تصاویر و مصاحبهها، مستندی خلق میکند که میتوان در آن غزاله علیزاده را از نگاه خودش و اطرافیانش به تماشا نشست. نویسنده: قدسیه امینی

راههای افزایش تمرکز در کودکان
اینکه بخواهید تمام تمرکز و توجه کودکی را به موضوعی جلب کنید، قطعا آسان نیست. زیرا کودکان به سرعت حواسشان پرت میشوند و مشغول فعالیت لذت بخش دیگری میشوند. عدم تمرکز در کودکان یک مشکل شایع است که تقریبا در میان تمام کودکان وجود دارد. در مطلب قبلی، به علائم عدم تمرکز در کودکان و مهمتر اینکه چه مواردی سبب کاهش تمرکز در کودکان میشود؟ را به شکل مفصل توضیح دادیم. در این مطلب به راهکارهایی خواهیم پرداخت که والدین را کمک میکند تا آنها بتوانند با استفاده از آن تمرکز کودکانشان را افزایش دهند. راه کارهایی برای افزایش تمرکز بسیاری از والدین زمانی که متوجه مشکل کودکانشان در حفظ تمرکز و توجه میشوند، سراغ یافتن پاسخ این پرسش میروند که چه راهحلی برای افزایش تمرکز فرزندم وجود دارد؟ در حالی که میزان توجه و تمرکز یک کودک با کودک دیگر متفاوت است؛ مشکل در تمرکز نیز ممکن است به عواملی مانند استرس، بیخوابی، نگرانی یا تغذیه نامناسب بستگی داشته باشد. به والدین عزیز توصیه میشود که برای کمک به کودکانتان در بهبود توانایی تمرکز، باید به علائم توجه کنید، علت را درک کنید و راههای افزایش تمرکز را پیدا کنید. همچنین، میتوانید از طریق بازی، تمرکز کودک را افزایش دهید؛ برای دانستن بیشتر درباره اینکه چه کارهایی میتوانید برای کمک به آنها انجام دهید، این مطلب را دنبال کنید. خواب کافی: فرزندان بسته به سن خود نیاز به هشت تا ده ساعت خواب در روز دارند. رعایت روتین خواب سالم بسیار حیاتی است. زیرا هنگامی که آنها خواب کافی نداشته باشند، در طول روز بسیار خسته و کسل خواهند بود و نمیتوانند در انجام کارهایشان تمرکز لازم را داشته باشند. ایجاد محیطی آرام و امن: اگر میخواهید فرزند شما تمرکز بهتری داشته باشد، بهتر است از بحث و جدل در حضور فرزندتان خودداری کنید. بهتر است بدانید وجود استرس و فشار بیش از حد بر روی کودک برای اینکه در هر زمینهای بهترین باشد، باعث میشود شخصیتی کمالگرا پیدا کند؛ در این صورت به دلیل کمالگرا بودن تا آخر عمر زجر میکشد. به علاوه، برای بدست رسیدن به نتیجهی خوب، تلاش نکنید در کودکتان احساس عذاب وجدان ایجاد کنید. ممکن است شما این کار را به این منظور انجام دهید که کودکتان درکی از شرایط فعلی شما داشته باشد و فعالیتهایش را بهتر انجام دهد، اما این کار به مرور زمان از کودکتان فردی خواهد ساخت که برای انجام تمام کارهایش استرس بیش ازحد خواهد داشت و در صورتی که نتیجهای که مد نظرش است را بدست نیاورد، خودخوری کرده و اینگونه علاوه بر آسیبهای روحی که تجربه میکند، موفقیتهایش را نیز شرطی میسازد. تغذیه مناسب: تخم مرغ، نان کامل، شیر، مرغ، گوشت، ماهی سالمون و بیکن مواد غذایی برای افزایش تمرکز کودکان هستند. مصرف کافئین و نوشیدنیهای انرژیزا و غذاهای با ارزش غذایی پایین را تا حد زیادی کم کنید و یا حتی حذف کنید. آرامش، رژیم غذایی متعادل و خواب میتوانند به مقداری به حل مشکل کمک کنند. اجازه ندهید تا کودکان نوشیدنیهای انرژیزا بنوشند. این نوشیدنیها علاوه بر کاهش تمرکز، ضررهای دیگری نیز به بدن کودک خواهد گذاشت. معرفی ۳ مرحله مناسب برای افزایش تمرکز کودک به فرزند خود توجه کنید: کنار کودک خود بنشینید و هنگام بازی یا کتاب خواندن و صحبت کردن با او تماس چشمی برقرار کنید و توجه کنید به چه چیزهایی علاقه بیشتری نشان میدهد. از معلمان و استادان فرزند خود راهنمایی بگیرید، به این دلیل که معلم از نزدیک با کودک کار میکند و میتواند راهنماییهای خوبی برای رفع مشکل به شما بدهد. شماری از والدین شروع به سرزنش کودکانشان میکنند و یا کودک خود را با کودکان فامیل یا همسایهها مقایسه میکنند. به یاد داشته باشید، اگر شما جزء این والدین هستید، این قیاس کاری از پیش نمیبرد و بیشتر به روحیه فرزندتان آسیب میزند. بهتر است صبور و عاقل باشید و او را درک کنید. عوامل حواس پرتی را به حداقل برسانید: برخی از کودکان با کوچکترین صدایی تمرکز خود را از دست میدهند. پس برای تمرکز بیشتر، او را در جایی قرار دهید که کمتر در معرض آلودگی صوتی و صداها باشد. این کار سبب میشود او زمان بیشتری سرگرم مطالعه آن هم با تمرکز بالا باشد. لطفا به این نکته توجه کنید که اگر کودک شما در حال مطالعه است در این زمان با تلفن صحبت نکنید و یا تلویزیون تماشا نکنید. شماری از والدین در وسط تماشای تلویزیون در مورد فیلمی که تماشا میکنند با کودک خود صحبت میکنند و حتی از او میخواهند در مورد شخصیت فیلم دیدگاه خود را بیان کند. و یا اینکه پس از یک تماس تلفنی والدین شروع به صحبت در مورد محتوای تماس میکنند. به یاد داشته باشید که این موارد ممکن هر روز تکرار شوند و از نظر شما خیلی عادی به نظر برسند و شاید هم به این دیدگاه باشید که یک دقیقه صحبت کردن، نمیتواند تمرکز کودکانتان را برهم زند اما باید بدانید، این چیزهای به ظاهر ساده و کوچک، تاثیر بسیار زیادی دارند. والدین عزیز، الگوی فرزند خود باشید و زمانی که کودک شما در حال مطالعه است، شما نیز به مطالعه بپردازید و منزل را در سکوت نگه دارید تا او را تشویق کنید که کار خود را بهتر انجام دهد. زمان استفاده از گوشی موبایل را کاهش دهید: به جای خرید گوشی موبایل، چیزهایی را برای کودکتان بخرید که خلاقیت را در وی افزایش دهد. در صورتی که فرزند شما از گوشی همراه شما استفاده میکند، برای آن زمان مشخص کنید. مثلا یک یا دو ساعت. همچنان برای تماشای تلویزیون نیز زمان مشخص کنید؛ مثلا بعد از یک ساعت تلویزیون خاموش شود. به یاد داشته باشید که حواستان به زمانی که به فرزندتان میدهید، باشد. فراموش نکنید و اجازه دهید ذهن فرزند شما با آن زمان مشخص، تنظیم شود.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.