برچسب: ایران

1 هفته قبل - 118 بازدید

محمد صادق معتمدیان، والی تهران، پایتخت ایران درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که مرحله‌ی دوم اخراج مهاجران افغانستان این هفته آغاز می‌شود «تا خیال‌مان از مسأله‌ی اتباع غیرمجاز» راحت شود. خبرگزاری ایسنا گزارش داده است که آقای معتمدیان این اظهارات را در نشست شورای آموزش و پرورش تهران مطرح کرده و گفته است، هیچ کشوری نمی‌پذیرد که «اتباع غیرقانونی» در آن حضور داشته باشد. وی در ادامه تاکید کرده است که تا اکنون یک میلیون و ۴۰۰ هزار مهاجر افغانستانی از ایران اخراج شده‌اند که ۴۵۰ هزار آنان تنها از تهران اخراج شدند. محمدصادق معتمدیان افزوده است که با اخراج مهاجران افغانستانی، بیش از سه هزار صنف درسی در ایران آزاد شده و نرخ اجاره‌ی خانه نیز ۳۰ تا ۳۵ درصد کاهش یافته است. قابل ذکر است که جمهوری اسلامی ایران در سال جاری خورشیدی با باطل کردن «برگه سرشماری» حدود دو میلیون مهاجر افغانستانی، روند اخراج آنان را آغاز کرده است که تا اکنون بیش از یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر از ایران اخراج و وارد افغانستان شده‌اند. اداره کل امور اتباع و مهاجران خارجی وزارت داخله‌ی ایران گفته است که شش میلیون و ۱۰۰ هزار مهاجر افغانستانی در آن کشور حضور دارند که باید بیش از سه میلیون آنان اخراج شوند. این اخراج‌ها در حالی پس از جنگ ایران و اسراییل شدت یافته است که افغانستان با بحران شدید حقوق بشری و انسانی مواجه ا‌ست و بسیاری از اخراج‌شد‌گان، از جمله زنان، خبرنگاران و مدافعان حقوق بشر در معرض خطر واقعی نقض حقوق بشر قرار دارند.

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 122 بازدید

زهرا حسین‌زاده، یا به گفته هم‌ولایتی‌هایش «جواهر»، در ولسوالی لعل و سرجنگل از توابع ولایت غور در بیست و یکم دلو سال ۱۳۵۸ دیده به جهان گشود. یک‌ساله بود که به‌دلیل جنگ داخلی در افغانستان، همراه خانواده‌اش مجبور به مهاجرت به ایران و زندگی در شهر مشهد گردید. وی در حال حاضر به‌عنوان مهاجر در شهر مشهد سکونت دارد. زهرا حسین‌زاده در رشته علوم تجربی دیپلم گرفت و تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد فلسفه و کلام ادامه داد. از سال ۱۳۷۸ به طور جدی به ادبیات رو آورد و طبع خود را در قالب‌های مختلف ادبی آزمود. حسین‌زاده بیش از دو دهه است که شعر می‌نویسد و ادبیات را راهی برای به اشتراک گذاشتن احساسات خود به‌عنوان یک زن مهاجر انتخاب کرده است. او یکی از مدافعان حقوق زن و فعالان مدنی نیز به شمار می‌رود. آثار ادبی زهرا حسین‌زاده در مطبوعات ایران و افغانستان و در کتاب‌های مختلف به چاپ رسیده است. وی در مقالات خود اغلب به موضوعات مربوط به حقوق زنان پرداخته است. تاکنون دو مجموعه از اشعار او تحت عنوان‌های «نامه‌ای از لالۀ کوهی» و «پلنگ در پرانتز» منتشر شده است. همچنین مجموعه شعر «جان پدر، کجاستی؟...» که یادمان شهدای واقعه تروریستی دانشگاه کابل است، با تلاش زهرا حسین‌زاده گردآوری و روانه بازار شده است. گزیده اشعار سعادت‌ملوک تابش نیز در کتاب «خانه بغض کوچکی است» به انتخاب او به چاپ رسیده است. کتاب «دوپاره شمایل در پوست گوزن» عنوان جدیدترین اثر زهرا حسین‌زاده، از شاعران جوان افغانستان، است که در دست انتشار قرار دارد. در این مجموعه، گزیده‌ای از جدیدترین اشعار او در قالب‌های مختلف غزل، رباعی، دوبیتی و سپید گردآوری و منتشر خواهد شد. اگرچه حسین‌زاده در این مجموعه سروده‌هایی در قالب‌های مختلف ارائه کرده، اما عمده شهرت او در غزل‌سرایی است. غزلیات حسین‌زاده عموماً با زبانی ساده و به دور از تکلف سروده شده و موضوعات متنوعی را شامل می‌شود، به‌ویژه در زمینه‌های آیینی و مهاجرت. او در اشعار مهاجرت، همچون دیگر شاعران افغان، به بیان مشکلات و رنج‌هایی می‌پردازد که هم‌وطنانش طی سال‌های طولانی بی‌پناهی در کشورهای مختلف تجربه کرده‌اند. در برخی بخش‌های این اشعار، می‌توان شاعر را به عنوان شخصیت اصلی دید که از زبان دیگری به روایت این دردها می‌پردازد.   از جمله این اشعار، می‌توان به غزل زیر اشاره کرد:   «بیست سال است به دامان شما چنگ زده در دوراهی جهان دخترک جنگ‌زده   بیست سال است به دنبال خودم می‌گردم آی همسایه! کمک کن، نفسم زنگ زده   نذرتان باد دو چشمی که «هزاره» است، که شب قسمتش را به سیاهی خودش رنگ زده...» یکی از بخش‌های خواندنی کتاب جدید زهرا حسین‌زاده، شعرهای مقاومت و پایداری اوست که در قالب سپید سروده شده‌اند. در این بخش، شاعر دردهای هم‌وطنانش در افغانستان را به تصویر می‌کشد و بخشی از اشعارش به رزمندگانی اختصاص دارد که در راه آزادی و دفاع از میهن شهید شده‌اند. حسین‌زاده بیش از همه در غزل‌سرایی شناخته شده و عضو چند انجمن معتبر شاعران و نویسندگان در ایران از جمله مؤسسه «دُر دری» می‌باشد. او تاکنون در بیش از صد رقابت و جشنواره علمی، فرهنگی و هنری جوایز متعددی کسب کرده است. محمدکاظم کاظمی، شاعر و پژوهش‌گر افغانستان، درباره زهرا حسین‌زاده چنین گفته است:  «ما، حسین‌زاده و هم‌نسلان او را حاصل یک رنسانس کوچک ادبی می‌دانیم که در گلشهر مشهد رخ داده و به این منطقه مهاجرنشین هویتی ادبی و هنری بخشیده است. از خیزش شگفت‌انگیز جوانان ما در این جزیره رنج، بیش از این نمی‌گویم و تنها می‌توانم بشارت دهم که کتابی به این زیبایی، تنها یکی از بارقه‌های این انفجار نور است. صبح دولت از این پس خواهد بود.» زهرا حسین ‌زاده برای کمک به جامعه مهاجر افغان در ایران، در حوزه‌های علمیه و مدارس خودگردان مهاجرین افغان به‌عنوان معلم فعالیت کرده است. با توجه به دستاوردهای چشمگیرش در عرصه ادبیات و شعرنویسی در ایران، برخی از شاعران و نویسندگان ایرانی و افغان به بررسی و نقد شخصیت و آثار او پرداخته‌اند. همچنین، او به‌عنوان داور در چندین رقابت ادبی نقش‌آفرینی کرده است. در نشستی ادبی که با حضور تعدادی از شاعران ایرانی و مقام معظم رهبری ایران برگزار شد، زهرا حسین‌زاده شعری درباره رنج مهاجرین افغان دکلمه کرد. در واکنش به این شعر، آیت‌الله خامنه‌ای از جنبش ادبی افغانستان تمجید و حمایت نمودند. ایشان در مسئولیت‌های مختلفی خدمت کرده‌اند که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از: - ریاست بنیاد رهبر شهید در مشهد در سال‌های ۷۴ تا ۷۶ - مدیریت مدرسه فاطمه‌الزهرا (س) در سال‌های ۷۵ تا ۷۶ - ریاست انجمن شاعران و نویسندگان جوان در دفتر هنر و ادبیات مقاومت افغانستان در سال‌های ۷۸ تا ۸۲ - عضویت در موسسه «دُر دری» و تحریریه مجله خط سوم از سال ۸۲ تاکنون - عضویت در تحریریه مجله حکایت و دیگر مجلات حسین‌زاده در بیش از صد مسابقه و جشنواره علمی، فرهنگی و هنری رتبه‌های برتر کسب کرده است که برخی از آن‌ها در حوزه ادبیات عبارتند از: - مقام اول شعر در دومین جشنواره ادبی قند پارسی - مقام سوم شعر در سومین جشنواره ادبی قند پارسی - مقام دوم شعر در چهارمین جشنواره ادبی قند پارسی - مقام اول شعر در پنجمین جشنواره ادبی قند پارسی - مقام اول شعر در جشنواره فرهنگی – تبلیغی طوبی در اردیبهشت ۱۳۷۸ مقام‌ها و تقدیرهای ایشان به شرح زیر است: - مقام اول شعر در جشنواره فرهنگی – تبلیغی طوبی در اسفند ۱۳۸۸ - رتبه برتر شعر آزاد در چهارمین جشنواره شعر رضوی مشهد در آبان ۱۳۸۵ - رتبه برتر شعر آزاد در پنجمین جشنواره شعر رضوی مشهد در آبان ۱۳۸۶ - رتبه برتر شعر رضوی در ششمین جشنواره شعر رضوی مشهد در ۱۳۸۷ - رتبه برتر شعر رضوی در هفتمین جشنواره شعر رضوی مشهد در ۱۳۸۸ - رتبه برتر شعر رضوی در نهمین جشنواره شعر رضوی مشهد در ۱۳۹۰ - مقام اول شعر در نخستین کنگره سید جمال در دانشگاه بین‌المللی امام خمینی - مقام اول شعر در جشنواره هنر متعالی در ۱۳۸۸ - تقدیر شده در هفتمین کنگره شعر و داستان بندرعباس در آذر ۱۳۸۶ - تقدیر شده در هفتمین جشنواره شب‌های شهریور - برنده جشنواره شعر عاشورایی حوزه در اسفند ۱۳۸۴ - مقام دوم شعر در همایش دانشجویی ادبیات عاشورایی در ۱۳۹۰ - مقام دوم داستان در چهارمین جشنواره نشریات تجربی در پاییز ۱۳۸۳ - برگزیده در شب شعر کوثر در تیرماه ۱۳۸۷ - مقام دوم شعر در مسابقات بزرگ شمیم رحمت - برنده خاطره‌نویسی در اولین جشنواره سراسری اعتکاف در ۱۳۹۱ - تقدیر شده در جایزه صلح سیمرغ در ۱۳۹۱ متن شعر زهرا حسین‌زاده : --- به چهار میخ ستم می‌کشد تو را بدنم‌ پرنده جان! نفست را رها کن از دهنم‌   دلت جدا نشد از من، اسیر هم شده‌ایم‌ برون شو از مژه‌هایم اگر بهانه منم‌   پرنده جان! غم نان حل نمی‌شود، بنویس‌ دوشنبه دوم دی ماه پسته می‌شکنم‌   رگان عاقلی‌ام را به تیغ‌ها بسپار دوباره ساعت... باید به کوه‌ها بزنم‌   عجب مسافر بن‌بست را خبرداری‌ ترک ترک شده این روزها سفال تنم‌   به هفت رود مقدس برو دعایم کن‌ گم است خانة بودا میان پیرهنم‌   درخت رابطه‌اش با بشر اساطیری است‌ هزار برگ سپیدار می‌شود کفنم‌ نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 168 بازدید

رسانه‌های ایرانی درتازه‌ترین مورد گزارش داده‌اند که مهدیه احسانی، دانشجوی اهل افغانستانی در هفدهمین دوره المپیاد علمی دانشجویان علوم پزشکی سراسر ایران موفق به کسب دو مدال ارزشمند شد. در گزارش آمده است که مهدیه احسانی در رشته «اخلاق پزشکی» توانست مدال طلای انفرادی را از آن خود کند و به همراه تیمش، مدال نقره گروهی را نیز به دست آورده است. در بخشی از گزارش آمده است که به این ترتیب این دختر افغانستانی توانست بهترین نتیجه یک داوطلب در تاریخ علوم پزشکی شهر قم در یک دوره را رقم بزند. در ادامه آمده است که این مراسم اختتامیه با حضور وزیر بهداشت جمهوری اسلامی، درمان و آموزش پزشکی و جمعی از مسوولان کشوری در سالن همایش‌های رازی دانشگاه علوم پزشکی ایران برگزار شد. طی چند سال اخیر و با وجود محدویت‌ها، نخبگان علوم پزشکی مهاجران افغانستانی در ایران خوب درخشیده و اکنون ده‌ها پزشک عمومی، پرستار و متخصص در مراکز درمانی و بیمارستانی ایران در حال ارائه خدمات‌اند. باید گفت که کارشناسان آموزشی معتقدند دستاوردهایی از این دست می‌تواند انگیزه‌ای قوی برای دیگر دانشجویان مهاجر باشد و به توسعه همکاری‌های علمی منطقه‌ای و بین‌المللی کمک کند.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 122 بازدید

نادر یاراحمدی، رییس مرکز امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت داخله ایران درتازه‌ترین مورد ادعا کرده است که به پناه‌جویان اهل افغانستان که جان‌شان در خطر است، توجه ویژه صورت گرفته است. آقای یاراحمدی این اظهارات را در گفتگو با خبرگزاری ایرنا مطرح کرده و گفته است که از آغاز کار دولت پزشکیان تا اکنون، یک‌ میلیون و ۸۳۳ هزار و ۶۳۴ مهاجر افغانستانی از ایران اخراج شده‌اند. وی در ادامه تاکید کرده است که دولت تصمیم دارد تا پایان سال جاری، یک‌ میلیون مهاجر غیرقانونی دیگر را نیز اخراج کند. این مقام ایرانی در بخشی از صحبت‌هایش افزوده است که مهاجران اخراج‌شده، در صورت نیاز می‌توانند از طریق مراحل قانونی به ایران بازگردند. رییس مرکز امور اتباع و مهاجران خارجی وزارت داخله ایران گفته است که ۷۰ درصد مهاجران، همراه با خانواده‌های‌شان اخراج شده‌اند. او در ادامه تصریح کرد: «در راستای اجرای این طرح، به کسانی که جان‌شان در خطر بوده، یا زنان سرپرست خانوار و خانواده‌هایی که دارای بیمار هستند، توجه و عنایت ویژه شده است. برای اولین بار، کمیسیون پزشکی مرکز با کمک وزارت صحت برای تکمیل روند درمان بیماران در ایران تشکیل شد.» این ادعا در حالی مطرح می‌شود که سازمان ملل متحد گفته است نظامیان پیشین و فعالان حقوق بشر افغان در معرض خطر اخراج قرار دارند. این اخراج‌ها در حالی پس از جنگ ایران و اسراییل شدت یافته است که افغانستان با بحران شدید حقوق بشری و انسانی مواجه ا‌ست و بسیاری از اخراج‌شد‌گان، از جمله زنان، خبرنگاران و مدافعان حقوق بشر در معرض خطر واقعی نقض حقوق بشر قرار دارند.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 194 بازدید

وقتی محمد عمر، پس از بیست سال کارگری در ایران با دستان خالی و چشمان پر از اشک به خاک وطنش بازگردانده شد، احساس می‌کرد که همه چیز بر سرش آوار شده است. او از نوجوانی در ایران به‌عنوان کارگر ساختمانی کار می‌کرد. وقتی شانزده‌ساله بود، پدرش او را همراه گروهی از همسایه‌ها راهی مرز کرد تا در ایران لقمه‌ نانی پیدا کند. آن زمان، که هنوز نوجوانی خام بود، فارسی را با لهجه محلی صحبت می‌کرد و از چهره و چشمان بادامی‌اش همه می‌فهمیدند که مهاجری افغان است. با وجود تمام سختی‌ها، توانست خودش را در تهران به کارهای ساختمانی و باربری برساند و به مرور، تجربه و توان بیشتری به دست آورد. محمد عمر سال‌ها کار کرد، عرق ریخت و مزد اندکش را به افغانستان فرستاد. مادرش همیشه به او می‌گفت: «پسرم، خدا خیرت بده؛ تو شدی نان‌آور خانه.» محمد عمر نه توانست درست درس بخواند، نه زندگی آرامی برای خودش بسازد؛ تمام فکر و ذکرش این بود که مادر، خواهران و برادران کوچکش از گرسنگی نجات پیدا کنند. سال‌ها به همین منوال گذشت، اما روزگار چنان بی‌رحم بود که در نهایت، با همه‌ی آن زحمت‌ها، نه خانه‌ای برایش ماند، نه پولی، و نه امنیتی. در ایران، همیشه با تحقیر زندگی ‌کرد. پولیس هر روز در جاده‌ها ایست می‌کرد و کارت‌های شناسایی را بررسی می‌نمود. محمد عمر چون مدارک نداشت، همیشه با ترس به کار می‌رفت و بازمی‌گشت. بارها در میانه‌ی راه دستگیر شد و شب‌های زیادی را در بازداشت‌گاه‌ها گذراند؛ کتک خورد، توهین شنید و سرانجام با هزار منت آزاد شد. اما روزی که سرنوشتش برای همیشه تغییر کرد، همان روزی بود که او را همراه با جمعی دیگر از افغان‌ها به زور سوار اتوبوس‌ها کردند و به‌سوی مرز فرستادند. وقتی از مرز گذشت، اولین چیزی که چشم و ذهنش را درگیر کرد، اردوگاهی بود با خیمه‌های فرسوده و صف‌های طولانی از مردان، زنان و کودکان. صدای گریه‌ی بچه‌ها، فریاد زنان و ناله‌ی مردانی که از همه‌چیز محروم مانده بودند، فضای اردوگاه را پر کرده بود. محمد عمر احساس کرد که از یک زندان، به زندانی دیگر منتقل شده است. اردوگاه، مملو از انسان‌های خسته، گرسنه و ناامید بود؛ کسانی که یا مانند او از ایران اخراج شده بودند، یا از پاکستان بازگشته بودند. هوای خیمه‌ها داغ و دم‌کرده بود. بوی عرق بدن‌ها، گرد و خاک، و نان خشکِ کپک‌زده فضا را آزاردهنده کرده بود. شب‌ها، سرمای هوا تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد و روزها، گرمای آفتاب آن‌قدر شدید بود که نفس کشیدن دشوار می‌شد. آب آشامیدنی کافی وجود نداشت؛ همه باید در صف‌های طولانی می‌ایستادند تا یک دبه آب گل‌آلود بگیرند. محمد عمر بارها دید که کودکان از شدت تشنگی بی‌هوش می‌شدند و مادران‌شان در صف‌ها با گریه و درماندگی، نظاره‌گر آن‌ها بودند. غذا ناچیز بود. در بهترین حالت، روزی یک‌بار به مردم کاسه‌ای برنج نیم‌پخته یا نان خشک داده می‌شد. محمد عمر، که سال‌ها بدنش به کار سخت عادت کرده بود، در اردوگاه از بی‌غذایی ضعیف و نحیف شده بود. وقتی خودش را در آیینه می‌دید، از آن مرد قوی و سرِ ساختمان، فقط یک سایه‌ی لاغر و زردرنگ باقی مانده بود. اما سخت‌تر از تحمل گرسنگی و تشنگی، تحمل زخم‌های روحی بود. هر روز شاهد صحنه‌هایی بود که دل هر انسانی را می‌شکست؛ زنانی که در گوشه‌ی خیمه‌ها کودکان‌شان را آرام می‌کردند و زیر لب نفرین می‌خواندند، مردانی که در گوشه‌های اردوگاه به آسمان خیره می‌شدند و با خود می‌گفتند: «ما چه گناهی کردیم که این‌گونه شد؟» محمد عمر شب‌ها در دل گریه می‌کرد. یادش می‌آمد که در ایران، هرچند زندگی سخت بود، اما دست‌کم کار داشت، نانی برای خوردن بود و زیر سقفی می‌خوابید. حالا، همه‌چیز از دست رفته بود. یکی از شب‌ها، وقتی باد شدیدی وزید و باران تندی خیمه‌ها را درید، همه‌ی اردوگاه به هم ریخت. آب به درون خیمه‌ها جاری شد و کودکان در گل‌ولای می‌لولیدند. محمد عمر دست یک کودک را گرفت و او را از گل بیرون کشید. مادر کودک با فریاد گفت: «خدا خیرت بده، برادر؛ اگر تو نمی‌رسیدی، طفل من خفه می‌شد.» آن شب، محمد عمر تا صبح نخوابید. هر بار که صدای گریه‌ی کودکی را می‌شنید، از جا می‌پرید و برای کمک می‌رفت. در روزهای بعد، بیماری‌ها در اردوگاه شیوع پیدا کرد: اسهال، تب و زردی، کودکان را درگیر می‌کرد. نه دوا بود، نه داکتر؛ و مردم فقط با دعا و گریه می‌کوشیدند عزیزان‌شان را نجات دهند. محمد عمر چندین بار دید که جنازه‌ی کودکان کوچک را در گوشه‌ی اردوگاه می‌بردند و در قبرهای کم‌عمق خاک می‌کردند. آن صحنه‌ها روحش را می‌شکست. در اردوگاه، کسی به فکر آینده نبود؛ همه درگیر زنده‌ ماندن بودند. محمد عمر گاهی می‌گفت: «ای کاش در ایران می‌مُردم و هیچ‌وقت این روز را نمی‌دیدم.» اما باز وقتی تصویر مادرش در ذهنش زنده می‌شد، به خودش می‌گفت: «نه، باید زنده بمانی. تو هنوز مسئول هستی.» همین حس مسئولیت بود که او را سر پا نگه می‌داشت. یک روز، وقتی کارمندان امدادی آمدند و مقداری آرد و روغن توزیع کردند، محمد عمر با چند جوان دیگر داوطلب شد که بارها را تقسیم کنند. همان روز فهمید که در دل همه، دردی مشترک موج می‌زند. هرکسی قصه‌ی خودش را داشت: یکی در ایران نان‌آور خانواده بود و با اخراج، زندگی‌اش از هم پاشیده بود؛ دیگری، همسرش را در مسیر راه از دست داده بود؛ سومی، کودک خردسالش را در سرحد گم کرده بود. محمد عمر ساعت‌ها به این قصه‌ها گوش می‌داد و با اشک، همراه آنان می‌گریست. هرچند اردوگاه پر از مشکلات بود، اما یک چیز را به محمد عمر آموخت: این‌که انسان حتی در بدترین شرایط هم می‌تواند دست دیگری را بگیرد. او با دست‌گیری از کودکان یتیم و کمک به زنان بی‌سرپرست، احساس می‌کرد که هنوز انسانیت زنده است. اما با گذشت ماه‌ها، خستگی و ناامیدی دوباره بر او سنگینی کرد. می‌دید که هیچ راهی برای آینده وجود ندارد. نه کاری بود، نه امکاناتی، و تنها چیزی که هر روز در اردوگاه جریان داشت، انتظار بود؛ انتظاری بی‌پایان، مانند زندانی که نمی‌داند روز آزادی‌اش چه زمانی فرا خواهد رسید. محمد عمر هنوز هم در اردوگاه است. هر روز با طلوع آفتاب از خواب بیدار می‌شود، در صف آب می‌ایستد، لقمه‌ای نان خشک پیدا می‌کند و شب، دوباره زیر سقف خیمه به صدای گریه‌ی کودکان گوش می‌سپارد. او با خود می‌گوید: «شاید روزی برسد که از این‌جا بیرون شوم، شاید روزی باز هم بتوانم کار کنم و لقمه‌ نانی با دست‌رنج خودم برای مادر و خانواده‌ام ببرم.» اما این «شاید» مانند سرابی است که هرچه نزدیک‌تر می‌شود، دورتر می‌گردد. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 160 بازدید

رسانه دولتی ایران درتازه‌ترین مورد گزارش داده است که یک کودک پنج‌ساله اهل افغانستان در شهر تهران، توسط پدرش به شکل بسیار فجیع مورد شکنجه قرار گرفته و به قتل رسیده است. خبرگزاری تسنیم روز (شنبه، ۱۱ اسد) گزارش داد که این رویداد در منطقه مرکزی تهران رخ داده و منابع از بازداشت پدر این کودک خبر می‌دهند. در گزارش آمده است که این کودک پنج‌ساله از سوی پدرش به بیمارستان یاس منتقل شده بود، اما کارمندان صحی پس از معاینه، مرگ مشکوک او را به پولیس اطلاع داده‌اند. در بخشی از گزارش آمده است که نیروهای پولیس تهران در محل حادثه حاضر شده و جسد کودک را در سردخانه بیمارستان مشاهده کرده‌اند که بر اثر ضربات متعدد جان باخته است. قابل ذکر است که پرونده‌هایی از کودک‌آزاری در میان مهاجران اهل افغانستان پیش‌تر نیز گزارش شده بود، اما قتل یک کودک به‌دست پدرش، بار دیگر نگرانی‌ها درباره وضعیت خانواده‌های مهاجر را افزایش داده است. باید گفت که در اواسط ماه جوزای امسال، جسد مثله‌شده‌ی کبرا رضایی، یک ‏دختر جوان مهاجر افغانستانی پس از ۵۰ روز ناپدیدبودن، از میان ‏زباله‌ها پیدا شد‎. پس از آن رسانه‌های ایران گزارش دادند که بقایای جسد این زن از ‏خانه‌ی یک مرد ایرانی کشف شده و او در ارتباط با این قتل ‏بازداشت شده است‎.‎ این موارد در حالی گزارش شده است که ایران به‌گونه‌ی گسترده در حال ‏اخراج مهاجران افغانستان هستند. مهاجران از برخورد پولیس ‏ایران شاکی اند.‏ ‏هم‌زمان آنچه که «مهاجرستیزی و افغانستانی‌ستیزی» در جامعه‌ی ‏ایران گفته می‌شود، نگرانی‌هایی را در پی داشته است.‏

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 206 بازدید

مجید پارسا، مدیر آموزش و پرورش شهر تهران اعلام کرد که ثبت‌نام دانش‌آموزان مهاجر افغانستانی برای سال تحصیلی جدید تنها در صورت ارائه مدارک مورد تایید وزارت داخله ایران انجام خواهد شد و سال گذشته حدود ۶۰ هزار دانش‌آموز مهاجر در مکتب‌های تهران تحصیل می‌کردند. آقای پارسا حضور دانش‌آموزان اهل افغانستان را عامل تراکم در صنف‌های درسی در مکاتب تهران خواند و گفته است که خروج مهاجران بدون اسناد اقامتی از چرخه آموزش در برخی مناطق به‌ویژه مناطق جنوبی تهران باعث کاهش تراکم دانش‌آموزی در صنف‌های درس می‌شود. وی پیش‌بینی کرده که با وضع محدودیت برای ثبت‌نام دانش‌آموزان مهاجر در برخی مکاتب تراکم از ۴۰ نفر به ۳۳ نفر کاهش می‌یابد. همچنین او در بخشی از صحبت‌هایش تاکید کرده است که جمعیت دانش‌آموزان مهاجر در شهرستان‌های/ولسوالی‌های تهران همچنان بالاست و نیاز به برنامه‌ریزی آموزشی و زیرساختی بیشتر در این مناطق احساس می‌شود. مقام‌های وزارت آموزش و پرورش ایران پیش‌تر اعلام کرده بودند که به‌منظور کاهش حضور فیزیکی دانش‌آموزان مهاجر در مکاتب ایران، در حال بررسی زمینه‌های همکاری با وزارت معارف حکومت سرپرست برای راه‌اندازی آموزش آنلاین ویژه برای دانش‌آموزان افغانستانی هستند. علیرضا کاظمی، وزیر آموزش و پرورش ایران تاکید کرده بود که ایران آمادگی دارد تا در چارچوب تفاهم‌نامه همکاری سه‌جانبه، تمام دانش‌آموزان افغانستان را از طریق شبکه آموزش بومی آموزش داده و بر اساس اساسنامه مکاتب مجازی، مدارک تحصیلی معتبر صادر کند. مقام‌های ایرانی می‌گویند که این طرح می‌تواند بخشی از فشار موجود بر نظام آموزشی ایران را کاهش دهد و هم‌زمان دسترسی به آموزش را برای مهاجران بدون مدارک در خارج از سیستم رسمی را تسهیل کند. این در حالی است که جمهوری اسلامی ایران در ماه‌های اخیر روند اخراج مهاجران افغانستانی را شدت بخشیده است. نهادهای حقوق بشری می‌گویند که با این اقدام صدها هزار مهاجر، به‌ویژه دختران افغانستانی، با بازگشت به افغانستان تحت کنترول حکومت فعلی، از حق آموزش محروم می‌شوند.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 352 بازدید

رضا شفا‌خواه، وکیل مدافع ایرانی درتازه‌ترین مورد گزارش داده است که سارا گوهری، دانشجوی افغانستانی رشته جامعه‌شناسی دانشگاه تهران از «بازداشت انفرادی» اداره اطلاعات مشهد به زندان تربت جام منتقل شده است. آقای شفاخواه امروز (یک‌‌شنبه، ۵ اسد) در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که خانم گوهری از زندان تربت جام تماس گرفته است. وی در ادامه تاکید کرده است که پرونده اتهامی سارا گوهری «تحت عنوان تبلیغ علیه نظام در دادسرای شهرستان تایباد در حال رسیدگی» است. قابل ذکر است که پیش از این سازمان حقوق‌‌بشری «هه‌نگاو» گزارش داده بود که این دانشجوی افغانستانی از سوی مأموران وزارت اطلاعات ایران در ۱۵ سرطان از مرز تایباد بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شده است. او پیش‌‌تر در حساب کاربری اینستاگرام خود اعلام کرده بود که قصد دارد برای انجام یک تحقیق مستقل در باره‌ی مهاجران افغانستانی به مرز تایباد برود. این دانشجوی ۲۹ ساله زمانی بازداشت شد که روزانه ده‌ها هزار مهاجر افغانستانی از ایران اخراج می‌شدند. شماری از آنان از آزار و اذیت‌ توسط مأموران ایرانی شکایت می‌کردند. همچنین چندی قبل از ناپدیدشدن یک دختر نوجوان اهل افغانستان در تهران ‏نیز گزارش شده است.‏ بستگان فریده محمدی، مهاجر ۱۵ ساله‌ی اهل افغانستان در ایران در صحبت با رسانه گوهرشاد ‏تایید کردند که او مدت هشت روز می‌شود که ناپدید شده است و ‏هنوز اطلاعی از سرنوشتش در دست نیست.‏ منبع گفت که او ‏حوالی چاشت روز چهارشنبه (۱۸ سرطان) از ‌‏«چهارراه ده متری»، واقع در منطقه‌ی اسلام‌شهر صالح‌آباد تهران، ‏ناپدید شده است‎.‎ منبع تاکید کرده است که فریده در یک کارگاه خیاطی در این منطقه کار می‌کرد ‏و حوالی چاشت از این کارگاه خارج شده و دیگر اطلاعی از او در ‏دسترس نیست.‏ باید گفت که در اواسط ماه جوزای امسال، جسد مثله‌شده‌ی کبرا رضایی، یک ‏دختر جوان مهاجر افغانستانی پس از ۵۰ روز ناپدیدبودن، از میان ‏زباله‌ها پیدا شد‎. پس از آن رسانه‌های ایران گزارش دادند که بقایای جسد این زن از ‏خانه‌ی یک مرد ایرانی کشف شده و او در ارتباط با این قتل ‏بازداشت شده است‎.‎ این موارد در حالی گزارش شده است که ایران به‌گونه‌ی گسترده در حال ‏اخراج مهاجران افغانستان هستند. مهاجران از برخورد پولیس ‏ایران شاکی اند.‏ ‏هم‌زمان آنچه که «مهاجرستیزی و افغانستانی‌ستیزی» در جامعه‌ی ‏ایران گفته می‌شود، نگرانی‌هایی را در پی داشته است.‏

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 244 بازدید

محمد سلیمی، سرپرست مرکز امور بین‌الملل و مکتب‌های خارجی ایران اعلام کرده است که دانش‌آموزان «اتباع خارجی» که مهاجران افغانستان را نیز شامل می‌شود، به شرط ارائه معرفی‌نامه‌ای که توسط دفاتر اقامت و اشتغال اتباع خارجی یا مرکز امور اتباع و مهاجران خارجی این کشور صادر می‌شود، می‌توانند در مکتب‌ها ثبت‌نام کنند. رسانه‌های ایرانی با نشر گزارشی گفته‌اند که روند ثبت‌نام دانش‌آموزان مهاجر افغانستان در مکتب‌های این کشور سر از تاریخ ۱۵ اسد آغاز می‌شود و تا ختم ماه سنبله ادامه خواهد داشت. اما محمد سلیمی گفته است: «ثبت‌نام یا جابه‌جایی دانش‌آموزان مطابق با شهر یا استان (ولایت) قید شده در معرفی‌نامه انجام می‌شود و ثبت‌نام دانش‌آموزان اتباع خارجی در مناطق غیرمجاز ممنوع است.» در ادامه تاکید کرده است که روند ثبت‌نام دانش‌آموزان مهاجر افغانستان در سال تحصیلی ۱۴۰۴ و ۱۴۰۵ هجری خورشیدی در مکتب‌های ایران تابع سیاست‌های دولت این کشور است و همه ساله شیوه‌نامه ثبت‌نام «اتباع و مهاجران خارجی» با همکاری و هماهنگی مرکز امور اتباع و مهاجران خارجی وزارت داخله ایران ارسال می‌شود. سرپرست مرکز امور بین‌الملل و مکتب‌های خارجی ایران افزوده است که والدین دانش‌آموزان مهاجر افغانستان در تهران می‌توانند به سایت «kanoonnobat.ir» مراجعه و پس از دریافت نوبت با مراجعه به دفاتر کفالت در تهران با گرفتن معرفی‌نامه (ثبت‌نام) در مکتب‌ها به ثبت نام در منطقه محل اقامت خود اقدام کنند. این مقام ایرانی گفته است: «اتباع و مهاجران دیگر ولایت‌های مجاز، به دفاتر کفالت و اداره‌های امور اتباع مراجعه و پس از بررسی مدارک آنان در صورت داشتن شرایط، معرفی نامه ثبت‌نام دریافت و با مراجعه به مکتب‌های نزدیک محل اقامت، در صورت داشتن ظرفیت، نسبت به ثبت نام اقدام کنند.» محمد سلیمی می‌افزاید که دانش‌آموزان تازه وارد مهاجر صرفاً با داشتن «شناسه ده رقمی یکتا» می‌توانند در فرآیند سنجش آغاز ورود به مکتب ابتداییه شرکت کنند. در حالی ایران شرط تازه‌ی در روند ثبت نام دانش‌آموزان گذاشته است که در بعد از جنگ ایران و اسرائیل، اخراج اجباری مهاجران غیرقانونی به شدت افزایش یافته است.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 277 بازدید

در گوشه‌ای از شهر، جایی که خانه‌ها نیم‌ساخته بود و بوی خاک خیس در کوچه‌ها پخش می‌شد، جایی که سیمان هنوز خشک نشده و سطل‌ها از آبِ گل‌آلود پر بود، دختری خردسال به نام مریم، با چشم‌هایی که هیچ‌گاه کودکانه نخندیده بود، هر صبح با صدای پاهای برادرش بیدار می‌شد. صدایی که دیگر نه هشدار ساعت بود و نه آواز پرنده؛ صدایی بود از جنس زنده‌ماندن، صدایی که هر روز پیش از طلوع آفتاب، می‌گفت: "من هنوز هستم، من هنوز می‌روم، تا تو نمانی." مریم، دوازده سال داشت، اما انگار سال‌های عمرش، بار سنگین قرن‌ها را بر دوش کشیده بود. از روزی که مادر در راه مهاجرت، در نیمه‌شب سرد و خاموش، به سکوت رفت و دیگر بازنگشت، تا روزی که پدر در آن‌سوی مرز، در میان دود و آتش، به تلی از خاکستر مبدل شد، مریم فقط مانده بود با یک برادر. و برادر، نامش رسول بود. رسول، آن جوان هجده‌ساله که گاه لباس‌هایش از بس شسته شده بود، دیگر رنگ نداشت. پسرکی که هنوز لبخندهایش بوی سادگی می‌داد، اما دستانش مثل مردی پنجاه‌ساله ترک برداشته و زخمی شده بود. از بام تا شام، در سرگ و کارهای ساختمانی، در ساختمان‌هایی که مال او نبود، در خانه‌هایی که هیچ‌گاه نامش بر سندشان نوشته نمی‌شد، کار می‌کرد. دیوار می‌چید، گچ می‌زد، آجر بالا می‌برد، بی‌آن‌که ناله‌ای کند یا لحظه‌ای زانویش خم شود. نه کسی از او پرسیده بود که چند ساله‌ای، نه کسی برایش پرسیده بود که آیا خسته نیستی؟ تنها چیزی که از او می‌خواستند، دو دست سالم بود و تن سالم برای روز بعد. و او هر روز، همان دست‌ها را، همان تن را، در اختیار شهر می‌گذاشت. هر غروب، وقتی آفتاب پشت ساختمان‌های نیمه‌کاره می‌مرد، و سایه‌ها در کوچه‌ها راه می‌افتاد، رسول با لباسی خسته، صورتی خاک‌آلود، و نانی در دست، به خانه برمی‌گشت. و مریم، پشت پنجره‌ای که شیشه‌هایش ترک خورده بود، همان‌جا می‌ایستاد، تا ببیند برادرش باز هم آمده یا نه. رسول، با همان لبخند مهربان، که همیشه اندوهی پشت آن پنهان بود، در را باز می‌کرد، می‌نشست، کفش‌هایش را درمی‌آورد، پاهای زخمی‌اش را زیر خود جمع می‌کرد، و چای تلخ را جرعه‌جرعه می‌نوشید. گاهی هم زیر لب، برای مریم آواز می‌خواند؛ نه با صدای خوش، که با دلی که می‌خواست برای خواهرش نقش پدر و مادر را بازی کند. اما روزی آمد، که هیچ شباهتی با روزهای دیگر نداشت. روزی که هنوز آفتاب به نیمه نرسیده بود، که صدای در زدن آمد. نه در زدن عادی، که کوبیدن در. انگار کسی آمده بود که نه برای احوال‌پرسی، بلکه برای پایان دادن آمده بود. در گشوده شد. دو مرد با لباس‌هایی اتوکشیده، اما نگاه‌هایی سردتر از زمستان داخل شدند. یکی‌شان گفت: "مدرک داری؟" رسول مکث کرد. بغض در گلویش پیچید. صدایش پایین بود. گفت: "نه، اما من این‌جا کار می‌کنم... من تنها نان‌آور خواهرم هستم... من..." اما جمله‌اش نیمه‌تمام ماند. در دنیای این مردها، واژه‌ها اگر روی کارت نباشند، اعتباری ندارند. دستش را گرفتند. مریم خواست چیزی بگوید، اما صدایش در نیامد. فقط نگاه کرد. رسول هم برگشت و نگاهش کرد. لبخند زد، آن لبخند خاموشِ همیشگی، اما این‌بار، لبخندش انگار می‌گفت: "نترس، زود برمی‌گردم." سوارش کردند در پشت وانت. پشت‌بامی بی‌سقف، روی زنگ‌زده‌ترین فلزها. جاده خاکی بود. گرد و خاک می‌خورد در دهان. وانت، تلو‌تلو می‌خورد. هیچ کمربندی نبود، هیچ حفاظی، هیچ کسی که بپرسد: "خسته‌ای؟ سردت است؟" و آن‌گاه که وانت در یکی از پیچ‌های تند شهرک‌های کرج، در دل کوه، خم برداشت، رسول، این کارگر بی‌مدرک، از پشت افتاد. تنش به زمین خورد، صدایی نکرد، فریادی نکشید. تنها خاک فهمید که چه گنجی را دارد در آغوش می‌گیرد. نه کسی ایستاد، نه کسی گریست. تنها چند چشم، شاید از دور، چیزی دیدند. اما او دیگر نفس نمی‌کشید. نه کفنی بود، نه گور رسمی، نه فاتحه‌ای. او رفته بود. مثل بادی در کوچه‌های بی‌صدا. مثل سطلی که از کارگاه پرت می‌شود، و فردا یکی دیگر جایش می‌آید. و مریم ماند. با لباسی که هنوز بوی برادرش را داشت. با لحافی که دو نفره بود، اما حالا تنها یک طرفش گرم می‌شد. با چای تلخی که دیگر هیچ‌وقت کسی ننوشید. مریم ماند. در خانه‌ای سرد، پشت پنجره‌ای شکسته، با روبانی قرمز در موهایش، و چشمانی که دیگر اشک نداشتند. تنها چیزی که از رسول ماند، آجرهایی بود که هیچ‌کس نپرسید چه دستی آن‌ها را چیده است. خانه‌هایی که روشن‌اند، گرم‌اند، مستحکم‌اند، اما صدای آن که آن‌ها را ساخت، خاموش شد، پیش از آن‌که حتی یک "خداحافظ" بگوید. او فقط کارگر بود. نه دزد بود، نه قاتل، نه قاچاقچی. نه باری بر دوش شهر، نه تهدیدی برای امنیت. او فقط نان می‌خواست. او فقط خواهرش را نمی‌خواست تنها بگذارد. او فقط… همین بود. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب