برچسب: هرات

3 هفته قبل - 136 بازدید

قول اردوی ۲۰۷ الفاروق حکومت سرپرست درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که اجساد قربانیان تصادف اتوبوس حامل مهاجران در شاهراه هرات-اسلام‌قلعه، به کابل منتقل شده‌اند. براساس آخرین آمار که عبدالمتین قانع، سخنگوی وزارت داخله‌ی حکومت فعلی اعلام کرده است، در حادثه که شام روز (سه‌شنبه، ۲۸ اسد) رخ داد، ۷۹ نفر به شمول ۱۹ کودک جان باخته‌اند. براساس معلومات موجود، این اتوبوس در ‏نخست با یک موتورسایکل و سپس با یک موتر باربری ‏برخورد کرده است.‏ همچنین وزارت مهاجرین و عودت‌کنندگان نیز گفته است که اجساد قربانیان به شفاخانه‌ چهارصد بستر کابل انتقال داده شده‌اند. حکومت سرپرست همچنان شماره‌های تماسی را برای کسب معلومات در مورد هویت قربانیان ارائه کرده‌اند. در ادامه آمده است که به‌دلیل آتش‌سوزی پس از برخورد اتوبوس حامل مهاجران اخراجی از ایران با یک موتر مازدای مملو از تیل، شماری از اجساد قابل شناسایی نیستند. براساس معلوماتی که حکومت فعلی ارائه کرده است، قربانیان این حادثه باشندگان ولایت‌های کابل، غزنی، پروان، کاپیسا، بغلان، قندوز و دایکندی هستند. آنان شامل ۱۲ خانواده بودند که در این رویداد جان باخته‌اند. طی ماه‌های اخیر این دومین تصادف مرگ‌بار اتوبوس در ‏افغانستان است که از مهاجران بازگشت‌کننده قربانی ‏می‌گیرد.‏ قابل ذکر است که شاهراه هرات اسلام قلعه از خونین‌ترین شاهراه‌های هرات به شمار می‌رود هراز گاهی به علت بی‌توجه ی رانندگان جان شهروندان به خطر می‌افتد.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 150 بازدید

مقام‌های محلی حکومت سرپرست در ولایت هرات درتازه‌ترین مورد اعلام کردند که تلفات ‏تصادف اتوبوس در شاهراه اسلام‌قلعه این ولایت به ۷۶ نفر رسیده است. محمدیوسف سعیدی، سخنگوی والی هرات گفته است که این حادثه شب گذشته (سه‌شنبه، ۲۸ اسد) در سرک حلقوی ‏در مسیر شاهراه هرات-اسلام‌قلعه رخ داده و در آن ۷۶ تن به شمول زنان و کودکان جان باخته و سه نفر دیگر به شدت زخمی شدند. یک اتوبوس حامل مهاجران اخراج‌شده از ایران که از مرز ‏اسلام‌قلعه به سمت کابل در حرکت بود، با یک موتورسایکل ‏و یک موتر باربری تصادف کرده و سپس دچار حریق شده ‏است.‏ آقای سعیدی تاکید کرد که در این حادثه ۷۶ نفر، شامل زنان و کودکان جان ‌‏باخته و سه نفر دیگر به‌شدت زخمی شده‌اند و دو راننده و دو ‌‏سرنشین موتورسایکل نیز در جمع قربانیان هستند. او افزوده است که ۱۷ کودک نیز در جمع ‏جان‌باختگان هستند.‏ براساس معلومات موجود، بس پس از برخورد آتش گرفته و بیش‌تر قربانیان در میان شعله‌های آتش جان باخته‌اند و اجساد آنان قابل شناسایی نیست. وی می‌گوید که پیکرهای قربانیان، که در سردخانه‌ی قول اردو هستند، قرار است به کابل انتقال داده شوند.‏ همچنین فرماندهی پولیس ولایت هرات دلیل وقوع این حادثه را ‏سرعت زیاد و بی‌احتیاطی خوانده است.‏ حوادث ترافیکی سالانه جان صدها نفر را در افغانستان ‏می‌گیرد و صدها معلول برجای می‌گذارد. خرابی‌ جاده‌ها و عدم رعایت قوانین ترافیکی از ‏عوامل عمده‌ی این حوادث دانسته می‌شود.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 252 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که در یک حادثه ترافیکی در مسیر شاهراه هرات-اسلام قلعه از مربوطات سرک حلقوی این ولایت، ده‌ها تن در یک موتر نوع ۵۸۰ جان باخته‌اند. دست‌کم سه منبع به رسانه گوهرشاد گفته‌اند که این رویداد حوالی ساعت ۹ امشب (سه‌شنبه، ۲۸ اسد) در شاهراه هرات-اسلام قلعه رخ داده است و در این رویداد مرگ‌بار ترافیکی ده‌ها تن کشته و چندین نفر دیگر زخمی شدند. همچنین یک منبع دیگر تاکید کرد که در این رویداد ترافیکی بیش از ۵۵ نفر کشته و سه نفر دیگر زخمی شدند. منبع تاکید کرد که هنوز علت رویداد معلوم نیست و مسوولان محلی در ولایت هرات نیز ابراز نظر نکرده‌اند. به گفته منابع، یک موتر مسافربری نوع ۵۸۰ با یک موترسایکل و یک موتر باربری نوع مازدا برخورد کرده است. تمام قربانیان این حادثه افراد غیرنظامی بوده‌اند. تا اکنون جزئیاتی درباره هویت جان‌باخته‌گان و تلفات احتمالی دیگر منتشر نشده است. قابل ذکر است که شاهراه هرات اسلام قلعه از خونین‌ترین شاهراه‌های هرات به شمار می‌رود هراز گاهی به علت بی‌توجه ی رانندگان جان شهروندان به خطر می‌افتد. قابل ذکر است که جزئیات بیشتر بزودی ارائه می شود.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 198 بازدید

آفتاب تازه به لبِ بام رسیده بود که یاسر کفش‌های کهنه‌ و بی‌جورابش را به پا کرد. بوجی (گونی) بزرگ سفیدی را که چند جایش وصله خورده بود، از گوشه‌ی اتاق برداشت و آرام از در بیرون رفت. نامش یاسر بود، دوازده سال داشت، قدش کوتاه بود اما دلی بزرگ‌تر از سن و سالش داشت. خانه‌شان در حاشیه‌ی شهر هرات، در محله‌ای خاکی و ساکت قرار داشت؛ یک چهاردیواری از خشت خام که سقفش را با پلاس و تکه‌های چادر پوشانده بودند. مادرش که در گوشه‌ای از اتاق نشسته بود، با صدایی نگران گفت: «یاسر، نان خشک یادت نره!» این جمله‌ای بود که مادرش تقریباً هر روز تکرار می‌کرد. یاسر سر تکان داد و با بوجی‌اش راهی کوچه شد. کوچه‌ها پر از خاک و بوی دود موتورسیکلت‌ها بود. یاسر می‌دانست که باید زودتر از بقیه به محل‌های همیشگی برسد، چون کودکان دیگری هم مثل او زباله‌گردی می‌کردند و رقابت برای پیدا کردن چیز بهتر، شدید بود. مسیر هر روزه‌اش مشخص بود: کوچه‌ها و خیابان‌های مختلف، کنار دیوارها، پشت دکان‌ها، نانوایی‌ها و سطل‌های بزرگ زباله. دست‌هایش همیشه بوی بد می‌داد و ناخن‌هایش سیاه بود، اما از این موضوع خجالت نمی‌کشید و می‌گفت: «کار کردن شرم نیست، دزدی شرم است.» با این حال، در دلش رویاهایی هم داشت. گاهی خودش را جای معلمی تصور می‌کرد که به بچه‌ها نوشتن یاد می‌دهد و گاهی در لباس سفید دکتری که زخم فقرا را درمان می‌کند. اما بوی زباله‌ها و نگاه‌های بی‌اعتنای مردم، او را به سرعت به واقعیت برمی‌گرداند. یک بار نزدیک بازار پل ملک، وقتی به دکانی نزدیک شد تا شاید کارتن خالی پیدا کند، صاحب دکان با ترش‌رویی سرش فریاد زد: «برو بچه! گم شو از اینجا! بوی کثافت می‌دهی.» یاسر نگاهش را پایین انداخت. به این برخوردها عادت داشت، اما باز هم در دلش چیزی شکست. با خود فکر کرد: «مگر من انسان نیستم؟ مگر گرسنگی جرم است؟» ظهر که شد، از پولی که جمع کرده بود دو قرص نان خشک خرید. کنار حوض شهرداری نشست تا یکی از نان‌ها را بخورد. همان‌جا پسری هم‌سن‌وسالش که لباس‌های مرتب‌تری داشت، نزدیکش آمد و پرسید: «تو همیشه زباله جمع می‌کنی؟» یاسر سرش را بلند کرد و با لبخندی بی‌رمق گفت: «آره. هر روز.» پسر گفت: «من به مکتب (مدرسه) می‌روم. پدرم دکان دارد. می‌خواهی درس بخوانی؟» دل یاسر لرزید. نگاهی به دستان چرکینش انداخت و گفت: «نمی‌دانم... ما پول نداریم. باید برای خانه نان ببرم.» پسرک گفت: «من یک کتابچه‌ی اضافی دارم. اگر خواستی، عصر بیا پارک شیدایی. به تو خواندن یاد می‌دهم.» یاسر با سر قبول کرد. امید کوچکی در دلش جوانه زد. عصر که به خانه برگشت، مادرش هنوز همان‌جا نشسته بود. نان را به او داد. مادر آهی کشید و گفت: «یاسر جان، خدا چیزی را که لیاقتش را داری نصیبت کند.» شب‌ها، زیر نور کم‌سوی چراغ نفتی، با کتابچه‌ای که از آن پسر گرفته بود، تمرین می‌کرد. صدای زباله‌ها هنوز در گوشش بود، اما حالا صدای دیگری هم در ذهنش جان گرفته بود؛ صدای حروف الفبا. روزها به همین ترتیب گذشت. یاسر صبح‌ها کار می‌کرد و عصرها خودش را به پارک می‌رساند. پسرک بازار با حوصله به او الفبا و خواندن کلمات ساده را یاد می‌داد. یک شب بارانی، وقتی خیس به خانه برگشت، مادرش با نگرانی گفت: «کجا بودی؟ هوا خراب است.» یاسر کتابچه‌اش را نشان داد و با خوشحالی گفت: «یاد گرفتم. حالا می‌توانم بنویسم "نان"، "مادر"، "خانه".» اشک در چشمان مادرش جمع شد و گفت: «خدا تو را حفظ کند.» یاسر هیچ‌وقت زباله‌گردی را ترک نکرد، اما حالا دنیایش فرق کرده بود. او علاوه بر زباله، کلمات را هم جمع می‌کرد و هر کلمه‌ی جدید، چراغی در دلش روشن می‌کرد. روزی یکی از معلمان شهر که از طریق همان پسرک از ماجرای درس خواندن یاسر باخبر شده بود، او را به یک مکتب شبانه معرفی کرد. وقتی یاسر برای اولین بار وارد کلاس شد، قلبش از خوشحالی می‌تپید. نگاهش پر از نور بود. او دیگر فقط یک کودک کار نبود؛ دانش‌آموزی بود با دستان زحمت‌کش و ذهنی روشن. فقر هنوز در خانه‌شان بود، اما یاسر راه نجات را پیدا کرده بود. یک شب به مادرش گفت: «مادر، یک روز دکتر می‌شوم و برای همه‌ی بچه‌هایی که مثل من زباله جمع می‌کنند، کمک می‌کنم.» مادرش لبخند زد. انگار آینده‌ی روشنی را می‌دید که در آن، دیگر خبری از بوی زباله و صدای خرد شدن پلاستیک‌ها نیست. و این‌گونه بود که در زندگی یاسر، صدای ناخوشایند زباله‌ها، کم‌کم جای خود را به صدای امیدبخش کتاب و آینده‌ای روشن‌تر داد. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 211 بازدید

اسدالله تنها چهار سال داشت که حادثه‌ی تلخی همه چیز را از او گرفت. پدرش که در شهر مشهد به‌عنوان کارگر ساختمان کار می‌کرد، روزی هنگام بازگشت از کار، در یک چهارراه شلوغ، با موتری تصادف کرد و در جاه جان داد. آن روز، خانه ساده‌ای که در حاشیه شهر برای اجاره گرفته بودند، به خانه ماتم تبدیل شد. جسد پدر را تنها با یک تکه لباس که از بدنش باقی‌مانده بود، دفن کردند. مادرش تا چند روز نه نان خورد، نه حرف زد. بعدتر درحالی‌که چادرش را محکم به سر بسته بود، با چشمانی ورم کرده از گریه  بیرون رفت و سراغ کار رفت؛ از خانه‌ای به خانه دیگر، از آشپزخانه‌ها تا حیاط‌های پر از خاک، در دست‌هایش آبله می‌زد، کمرش خم می‌شد اما هیچ‌گاه شکایت نکرد. زیرا سه طفل در خانه داشت: اسدالله و دو خواهر کوچکش. سال‌ها گذشت اسدالله بزرگ‌تر شد، اما مثل هم‌سالانش نه به مکتب رفت نه دنیای کودکی را تجربه کرد. از 9 ‌سالگی همراه مادرش کار می‌کرد. ابتدا در بازارها دست‌فروشی می‌کرد، بعد که کمی قد کشید، خودش در چهارراه‌ها گل می‌فروخت. یک بکس دستی کوچک داشت، با چند شاخه گل مصنوعی و چند گل تازه که اول صبح آن‌ها را از میدان گل‌فروشی می‌خرید و تا شب در خیابان‌ها می‌گشت کسی به او رحم نمی‌کرد گاه مردم با بی‌احساسی از کنارش می‌گذشتند، گاهی او را می‌راندند و گاه فریاد می‌زدند که به همان جایی که آمده است بازگردد. با تمام این تحقیرها، او هر روز گل می‌فروخت. زیرا در دلش آرزو داشت که بتواند روزی مادرش را از کارهای شاق نجات دهد. شب‌ها، وقتی خسته و زخمی به خانه می‌رسید نان خشک را با خواهرانش قسمت می‌کرد، دستان مادر را با مهربانی می‌گرفت و در دلش دعا می‌خواند. اما یک روز، همه چیز فروریخت. در میدان ونک، نزدیک یک رستوران که همیشه مشتری زیاد داشت، نیروهای انتظامی از موترهایشان پیاده شدند و شروع به گرفتن دست‌فروشان و کودکان مهاجر کردند. اسدالله وقتی چشمش به آنان افتاد، گل‌ها را محکم گرفت و فرار کرد اما کفش‌هایش کهنه و پاره بودند چند قدم بیشتر ندویده بود که زمین خورد یکی از مأموران او را از پشت گرفت. گل‌ها از بکس افتادند روی جاده پهن شدند موترها از رویشان رد شدند و آن رنگ سرخ به رنگ خاک یکسان شد؛ دستانش را محکم بستند یکی از مأموران گفت: «این هم یکی دیگر از همان‌هاست. بدون کارت، بدون مدرک، باید دیپورت شود.» او را به مرکز نگهداری مهاجران انتقال دادند یک ساختمان سرد با اتاق‌هایی پر از مهاجر، گریه کودکان، فریاد زنان، و سکوت مردان ناامید، هیچ‌کس به حرف اسدالله گوش نداد. چند بار نام مادرش را صدا زد. گفت که او مریض است خواهرانش منتظر نان‌اند. اما کسی نه دل‌سوزی داشت و نه گوش شنوا،  ده روز در آنجا ماند بی‌کسی کشید، بی‌خوابی، گرسنگی، و اشک. بعد با دسته‌ای دیگر از مهاجران، سوار بر موترهای نظامی، به مرز اسلام قلعه انتقال داده شد. بی ‌کارت، بی‌لباس، نا‌امید. با همان کفش‌های پاره و پیراهن نازک، به خاک افغانستان انداخته شد. در مرز، هیچ‌کس منتظرش نبود. هیچ نامی از خانواده‌اش در سیستم نبود. تنها یک مأمور افغان که مسئول تحویل مهاجران بود، پرسید: «نامت چیست؟ از کجایی؟ کی را داری اینجا؟» او با صدایی لرزان جواب داد: «اسدالله هستم، پدرم ده سال پیش مرده، مادرم در تهران مانده... کاکایم در هرات زندگی می‌کند، اما دقیق نمی‌دانم کجاست.» مأمور دستی به سرش کشید، آهی کشید و گفت: «بچه جان، به اینجا تعلق نداری، اما باید بسازی.» او را با چند مهاجر دیگر به شهر هرات فرستادند. با تلاش بسیار، یکی از کاکاهای دورش پیدا شد. مردی که خودش هشت طفل داشت، با زنی مریض و خانه‌ای که سقفش چکه می‌کرد. کاکایش ابتدا او را پذیرفت، اما چند روز بعد، فشار زندگی او را خسته کرد. فریاد می‌زد، دشنام می‌داد، و می‌گفت: «چرا این طفل را بر ما بار کردند؟ خودمان هم نان نداریم.» اسدالله ساکت بود؛ لب باز نمی‌کرد؛ به کنج اتاق می‌رفت، زانوهایش را بغل می‌گرفت و به دیوار نگاه می‌کرد. وقتی صدای خواهران کاکایش را می‌شنید که می‌خندیدند، لبخندی کم‌رنگ بر لبانش می‌آمد، اما زود خاموش می‌شد. هر شب، با چشمان باز می‌خوابید. کابوس می‌دید، صدای ماشین‌های پلیس، فریاد مردم، بوی گل‌های له‌شده، صدای مادرش که صدا می‌زد: «اسد، کجایی بچیم؟» یکی از همسایه‌ها که زن مهربانی بود، متوجه حال خراب اسدالله شد، یک روز برایش مقداری شوربا آورد و پرسید: «بچه جان، چرا گپ نمی‌زنی؟» او فقط نگاهش کرد و گفت: «تهران بودم، گل می‌فروختم، اما گل‌ها مردند، من هم مردم.» زن فهمید که این کودک دیگر کودک نیست، در عمر کوتاهش بیشتر از یک مرد درد دیده بود. او را نزد یک دکتر برد، دکتر تشخیص داد که او دچار افسردگی شدید و سوءتغذیه است. اگر زودتر تحت مراقبت قرار نگیرد، شاید حتی نتواند زنده بماند. اما هیچ‌کس پول دارو نداشت، هیچ نهاد خیریه‌ای نبود، هیچ حکومتی، هیچ نهادی، هیچ مسئولی. روزهای بعد، اسدالله را به زباله‌گردی واداشتند. صبح‌ها او را با کیسه‌ای بیرون می‌فرستادند تا پلاستیک جمع کند. اما توانش نبود. چند بار از حال رفت، سرفه می‌کرد، تب داشت. شبی در اتاق تبش بالا رفت، دستانش داغ، بدنش لرزان، با صدایی ضعیف گفت: «مادرم کجاست؟ خواهرهایم گرسنه‌اند، دلم تنگ است، کاش فقط یک گل دیگر می‌فروختم فقط یک گل.» چشمانش بسته شد زن همسایه دوباره آمد با دستان لرزان تب‌سنج را برداشت، پیشانی‌اش را لمس کرد و اشک ریخت. اسدالله هنوز زنده است اما دیگر آن کودک گل‌فروش نیست، دیگر نه خواب دارد نه رویا در خانه‌ای تاریک در هرات، در میان خاک و درد، هر شب با خودش می‌گوید: تهران، سرک‌های پر دود، مادرم، گل سرخ، گل سرخ. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 214 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که یک مرد در ولسوالی ادرسکن این ولایت همسرش را به شکل فجیع سربریده، پدر و مادرش را با چاقو به قتل رسانده است. دست‌کم دو منبع امروز (یک‌شنبه، ۴ جوزا) به رسانه گوهرشاد گفته‌اند که این رویداد شب گذشته در روستای «گله‌توت» از مربوطات ولسوالی ادرسکن هرات رخ داده است. منبع تاکید کرد که تا اکنون دلیل و انگیزه‌ی این قتل‌ها روشن نشده است. اما این قتل زمانی صورت گرفته است که زن و شوهر باهم چند ساعت قبلش جنگ لفظی کرده بودند. قابل ذکر است که تاهنوز مشخص نشده است که قاتل بازداشت شده یا از ساحه فرار کرده است. مسوولان در فرماندهی پولیس ولایت هرات نیز تا اکنون در مورد چیزی نگفته‌اند. روز (جمعه، ۲ جوزا) نیز یک زن جوان توسط شوهرش در مرکز هرات به قتل رسیده بود. در حالی این قتل‌ها در هرات صورت می‌گیرد که سفارت بریتانیا در کابل اعلام کرده است که ۴۶ درصد زنان متاهل در افغانستان با خشونت فیزیکی، ۳۴ درصد با خشونت روانی و ۶ درصد با خشونت جنسی مواجه‌اند. پس از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، قتل‌های مرموز زنان، کودکان و جوان در در سراسر کشور افزایش کم‌پیشینه یافته است. بیماری‌های روانی، خصومت شخصی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی این قتل‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 232 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که یک زن جوان در این ولایت از سوی شوهرش به شکل فجیع به قتل رسیده است. دست‌کم دو منبع به رسانه‌ها گفته‌اند که این رویداد روز (جمعه، ۲ جوزا) در مرکز شهر هرات رخ داده است. منبع تاکید کرد که تا اکنون دلیل و انگیزه‌ی این قتل روشن نشده است. مسوولان محلی در ولایت هرات این رویداد را تایید کرده، اما در مورد دلیل و هویت قاتل و مقتول جزییاتی ارائه نکرده‌اند. در حالی این قتل یک زن جوان در هرات صورت می‌گیرد که سفارت بریتانیا در کابل اعلام کرده است که ۴۶ درصد زنان متاهل در افغانستان با خشونت فیزیکی، ۳۴ درصد با خشونت روانی و ۶ درصد با خشونت جنسی مواجه‌اند. پس از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، قتل‌های مرموز زنان، کودکان و جوان در در سراسر کشور افزایش کم‌پیشینه یافته است. بیماری‌های روانی، خصومت شخصی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی این قتل‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 219 بازدید

خبرگزاری باختر که تحت کنترول حکومت سرپرست قرار دارد، گزارش داده است که یک بازرگان به نام عبدالظاهر بشیری می‌خواهد یک شفاخانه ۴۰۰ بستر ویژه کودکان در شهر هرات بسازد. در گزارش خبرگزاری باختر آمده است که این شفاخانه با هزینه پنج میلیون دالر ساخته خواهد شد و ویژه درمان کودکان خواهد بود. در ادامه آمده است که این شفاخانه در زمینی به مساحت ۲۰ هزار متر مربع و در هشت طبقه ساخته خواهد شد. مراقبت‌های ویژه، تداوی بیماری‌های قلبی، لابراتوار مجهز، بانک خون و مرکز مشاوره بخش‌هایی از این شفاخانه خواهد بود. در همین حال، عبدالظاهر بشیری، تاجر ملی سرمایه‌گذار این نهاد خیریه می‌گوید که با ساخت این شفاخانه از رفتن خیلی از مریض‌ها به خارج از کشور جلوگیری خواهد شد. وی تاکید کرد که متعهد به ساخت کامل این شفاخانه است و به تکمیل آن موفقانه عمل می‌کند. همچنین نور جلال جلالی، سرپرست وزارت صحت عامه در مراسم افتتاح این پروژه گفت که این وزارت تلاش می‌کند تا خدمات صحی معیاری و عادلانه را به مردم ارائه کند و با تجار افغان در این زمینه همکاری می‌نماید. این در حالی است که وضعیت صحی در افغانستان، به ویژه برای زنان، وخیم گزارش شده است. کم‌بود مرکزهای صحی، محدودیت‌های فرهنگی و کاهش دسترسی به خدمات بهداشتی، چالش‌های جدی برای زنان در سراسر این کشور ایجاد کرده است.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 274 بازدید

جمعیت هلال احمر افغانستان درتازه‌ترین مورد اعلام کرد که با کمک مالی بنیاد خیریه ملک سلمان، درمان چشم رایگان در ولایت هرات آغاز شده است. در اعلامیه‌ای جمعیت هلال احمر افغانستان که امروز (یک‌شنبه، ۲۸ ثور) نشر شده، آمده است که این برنامه شامل معاینه چشم چهار هزار بیمار چشمی، جراحی رایگان بیش از ۴۰۰ نفر و توزیع عینک است. در اعلامیه آمده است که در این دوره رایگان درمانی قرار است به بیماران دارو و عینک نیز توزیع شود. گفته شده این برنامه تا روز سه‌شنبه هفته‌ی جاری ادامه خواهد داشت. همچنین رضوان احمد بلوچ، مسوول هماهنگی مؤسسه البصر می‌گوید که خدمات این کمپاین شامل معاینه، تشخیص بیماری، تجویز دارو، توزیع عینک طبی و انجام جراحی‌های تخصصی است که با اولویت بیماران نیازمند ارائه می‌شود. در همین حال شمار زیادی باشندگان از ولسوالی‌ها و ولایات اطراف برای درمان به هرات آمده‌اند می‌گویند به دلیل مشکلات اقتصادی، توان پرداخت هزینه درمان چشم را نداشته‌اند و اما اکنون که این خدمات به صورت رایگان فراهم شده ابراز خوشحالی می‌کنند. مراجعه‌کنندگان در دوره از حکومت فعلی می‌خواهند که دایره‌ی ارائه خدمات صحی را در سراسر کشور گسترش دهد. نظام صحی افغانستان عمدتاً به کمک‌های کشورهای تمویل کننده متکی بوده که با روی کار آمدن حکومت سرپرست و قطع کمک‌ها، دچار کمبود منابع مالی و انسانی شده است.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 249 بازدید

نمایشگاه هنری تحت عنوان «نقش هری» با حضور آثار زنان در ۶۰ اثر به شمول نقاشی، میناتوری و خطاطی در شهر هرات به نمایش گذاشته شده است. عبدالقدیر اسلم زاده، برگزارکننده این نمایشگاه می‌گوید که به هدف حمایت از هنرمندان و فراهم‌سازی بازار فروش آثار هنری آنان این نمایشگاه را به مدت سه روز برگزار کرده است. آقای اسلم‌ زاده تاکید کرده است که در این نمایشگاه ۶۰ اثر به نمایش‌ گذاشته‌ شده است که حدود ۴۰ اثر متعلق به بانوان است و این نمایشگاه در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه ویژه بازدید بانوان می‌باشد. در همین حال هنرمندان برگزاری چنین نمایشگاه‌هایی را برای جلب توجه مردم به هنر نقاشی و ایجاد بازار فروش برای آثار هنری‌شان سودمند می‌دانند. از سوی هم مولوی حمید الله غیاثی، آمر فرهنگ و هنر اداره اطلاعات و فرهنگ ولایت هرات می‌گوید که این اداره متعهد به حمایت از هنرمندان می‌باشد و تلاش دارد با برگزاری نمایشگاه‌های گوناگون، زمینه فروش آثار هنری آنان را فراهم سازد. وی افزوده است که در همین راستا نمایشگاهی دایمی از آثار هنری در قلعه اختیارالدین این ولایت ایجاد شده است. تابلوهایی که در این نمایشگاه به نمایش گذاشته شده است، بازتابی از ذوق، احساس و خلاقیت زنانی‌اند که با وجود چالش‌های فراوان، راه هنر را انتخاب کرده‌اند. بازدیدکنندگان نمایشگاه نیز با ابراز خرسندی از برگزاری چنین برنامه‌هایی تاکید کردند: «این تابلوها تنها نقاشی نیستند؛ بلکه روایت‌هایی از درد، امید و زیبایی‌اند که باید در هر خانه، اداره و محیط کاری جایگاهی داشته باشند.» آنان تاکید کردند: «این هنر صدای دختران افغانستان است و باید شنیده شود.» این در حالی است که پس از تسلط حکومت سرپرست، محدودیت‌های زیادی بر هنرمندان وضع شده و شماری از آنان به دلیل همین محدودیت‌ها به فعالیت‌های هنری خود پایان داده‌اند. در حالی آثار نقاشان و خوش‌نویسان به نمایش گذاشته‌اند که حکومت در بیش از سه سال گذشته، محدودیت‌های شدیدی علیه دختران و زنان وضع کرده است. در حال حاضر دختران و زنان به مکتب و دانشگاه نمی‌توانند. این اقدام حکومت فعلی باعث شده است که میلیون‌ها دانش‌آموز دختر از آموزش باز بماند. در کنار آن زنان از رفتن به‌ باشگاه‌های ورزشی، رستورانت‌ها، حمام‌های عمومی، معاینه توسط پزشکان مرد، سفر بدون محرم و کار در موسسات غیردولتی داخلی و بین‌المللی و حتی دفاتر سازمان ملل در افغانستان منع شده‌اند.

ادامه مطلب