برچسب: کابل

3 هفته قبل - 124 بازدید

در دل شهر کابل، شهری که کوه‌هایش مانند دیوارهایی خاموش در اطراف مردم کشیده شده‌اند و صدای زندگی در میان دود و غبارش گم می‌شود، جوانی به نام امید زندگی می‌کرد. خانه‌ی امید در یکی از کوچه‌های باریک و خاکی جنوب شهر بود؛ جایی که بوی خاک نم‌خورده، بوی نان تازه و بوی رنج در هم آمیخته  شده بود. خانه از خشت و گل ساخته شده بود، سقفش کاه‌گل‌پوش و دیوارهایش پر از ترک بود. در گوشه‌ی حویلی حوض کوچکی بود که بیشتر اوقات خشک می‌ماند، مگر در روزهایی که باران می‌بارید. پدر امید سال‌ها پیش در یک انفجار در نزدیکی بازار کابل جان داده بود. آن روز که پدرش را در تکه‌ای پارچه پیچیده به خانه آوردند، امید هنوز نوجوان بود. در چشمانش برق کودکی بود اما همان شب آن برق خاموش شد. در یک شب، کودک از درونش رفت و مردی جوان به جای او نشست؛ مردی که هنوز پشت لبش کامل سبز نشده بود اما بار زندگی خانواده را به دوش گرفت. مادرش، زنی آرام به نام زرغونه، بود که بعد از مرگ شوهرش دیگر هیچ‌گاه نخندید. سه دختر و یک پسرش را در آغوش گرفت و زندگی را به دعا و صبر سپرد. امید از فردای همان روز کارگر شد؛ نه از روی میل، بلکه از روی ضرورت. صبح‌ها پیش از اذان فجر از خواب برمی‌خاست، وضو می‌گرفت، در دل تاریکی از کوچه رد می‌شد و به بازار می‌رفت تا شاید کاری بیابد. کارش هر روز فرق می‌کرد؛ گاهی در ساختمان‌ها، گاهی در بارفروشی‌ها، گاهی در کنار دکانداران به‌عنوان شاگرد. مزدش اندک بود، اما هر شب که به خانه بازمی‌گشت، مادرش با چشمان نگران منتظرش بود و سه خواهر کوچکش از پشت دروازه صدا می‌زدند: «آمدی بابه امید؟» و او با لبخند می‌گفت: «آمدم، بچه‌ها، نان هم آوردم.» او همیشه لبخند می‌زد و خستگی را در درون خود پنهان می‌کرد تا مبادا مادرش نگران شود. هر شب پس از خوردن نان خشک و چای سیاه، همه می‌خوابیدند و امید تنها چراغ نفتی را روشن می‌کرد و دفترهای درسی‌اش را باز می‌کرد. او شاگرد مکتب شبانه بود، با اینکه روزها جان می‌داد برای لقمه‌ای نان. با دستان پینه‌بسته‌اش قلم می‌گرفت و گاهی روی کتابش خواب می‌برد. اما هر بار با زمزمه صدای مادرش بیدار می‌شد که زیر لب دعا می‌خواند. می‌دانست که آن دعاها، همان تکیه‌گاه پنهان او هستند. زمستان که می‌آمد، کوچه‌ها پر از گل می‌شد، بوی دود در هوا می‌پیچید و سردی هوا تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد. امید در آن سرما هم دست از کار نمی‌کشید. پایش در چکمه‌های سوراخ یخ می‌زد، اما لبش به شکایت باز نمی‌شد. هر هفته مزدش را می‌آورد، بخشی را برای غذا کنار می‌گذاشت، بخشی را برای لباس خواهرهایش. گاهی برای مادرش کمی چای یا قند می‌خرید و وقتی مادر از خوشحالی اشک در چشمش حلقه می‌زد، دلش گرم می‌شد. می‌گفت: «مادر، روزی می‌رسد که برایت خانه‌ای می‌سازم که دیگر سقفش نچکد.» مادر لبخند می‌زد اما در نگاهش غمی پنهان بود، غمی از آنکه می‌دانست پسرش زودتر از سنش بزرگ شده است. یک شب زمستان، برف سنگینی باریده بود. هوای کابل آرام بود و چراغ‌های کم‌نور در کوچه‌های خلوت می‌درخشیدند. امید پس از یک روز سخت کار، دستمزد چند هفته‌اش را گرفته بود. پول را در جیب گذاشت و در دلش نقشه می‌کشید که فردا برای مادرش چادر نو بخرد و برای ناهید، کوچک‌ترین خواهرش، دفتر و قلم. شادی کوچکی در دلش جوانه زده بود. راه خانه را در پیش گرفت، کوچه‌ها خلوت بودند و صدای پایش بر برف نرم می‌پیچید. از کوچه باریکی که همیشه از آن می‌گذشت در حال گذر بود  که ناگهان صدایی از پشت سر شنید: «ای جوان، بایست!» برگشت و سه مرد نقاب‌پوش را دید که از تاریکی بیرون آمدند. یکی از آن‌ها چاقویی در دست داشت. امید سعی کرد آرام باشد. گفت: «برادر، چیزی ندارم جز مزد کارگری، نان زن و بچه است.» اما یکی از مردها جلو آمد و یقه‌اش را گرفت. دیگری دست در جیبش کرد و پول‌ها را بیرون آورد. امید خواست مقاومت کند، دست آن مرد را گرفت و گفت: «این پول خون من است، نگیریدش.» اما مرد چاقو را بلند کرد و با یک ضربه در پهلویش فرو برد. دردی تیز در بدنش دوید، برف زیر پایش سرخ شد، و صدای قدم‌های دزدان که از کوچه دور می‌شدند در گوشش پیچید. زانوهایش خم شد، دنیا در برابر چشمانش تار شد و فقط توانست زیر لب بگوید: «خدایا، مادرم...» وقتی چشم گشود، نور سفید و بوی دارو مشامش را پر کرده بود. در اتاقی بود با دیوارهای سفید و صدای دستگاه‌ها که در گوشش می‌پیچید. داکتر جوانی بالای سرش ایستاده بود. امید به سختی لب باز کرد و با صدایی ضعیف گفت: «داکتر... من فردا می‌توانم بروم سر کار؟» داکتر مکث کرد، حیرت کرد، به چشمان نیمه‌باز او خیره شد و گفت: «چی گفتی؟ تو تازه از عمل جراحی نجات پیدا کرده‌ای، باید حداقل سه هفته استراحت کنی.» امید نفس عمیقی کشید، اشک در چشمانش جمع شد و با صدایی که از ته جانش بیرون می‌آمد گفت: «نمی‌توانم، داکتر صاحب... مادرم نان ندارد، خواهرانم چشم به راه من‌اند. اگر نروم، چه می‌خورند؟» داکتر لحظه‌ای سکوت کرد، سپس دست بر شانه‌اش گذاشت و با مهربانی گفت: «پسرم، جانت از نان هم مهم‌تر است. زنده بمان، تا زنده‌ای می‌توانی کار کنی.» امید فقط لبخند کم‌رنگی زد و چیزی نگفت. در چشمانش اشک می‌درخشید، اشکی که از درد نبود، بلکه از مسئولیت و سنگینی باری بود که بر دوش داشت. چند هفته بعد که هنوز زخم پهلویش خوب نشده بود، دوباره به سر کار برگشت. دوستانش در محل کار تعجب کردند. یکی گفت: «امید، دیوانه شدی؟ زخمت هنوز باز است.» امید لبخند زد و گفت: «نه برادر، دیوانه نیستم، مجبورم. اگر نروم، خانه‌ام بی‌نان می‌ماند.» با باندی بر پهلو، بیل در دست گرفت و دوباره خاک و سیمان را جابه‌جا کرد. هر ضربه‌ای که به زمین می‌زد، انگار با خودش می‌گفت: «من نباید بیافتم. اگر بیافتم، خانه‌ام می‌افتد.» شب‌ها باز به خانه می‌آمد، همان چراغ نفتی را روشن می‌کرد و درس می‌خواند. گاهی از درد نمی‌توانست بنشیند، اما می‌گفت: «درد عادت می‌شود، مثل فقر.» سال‌ها گذشت. زمان، زخم پهلویش را درمان کرد، اما داغ آن شب را نه. امید مردی شد قوی، آفتاب‌سوخته، اما همچنان آرام. مادرش هنوز برایش دعا می‌کرد و سه خواهرش حالا هرکدام راهی برای خود یافته بودند. مریم آموزگار شد، لیلا در شفاخانه کار گرفت، و ناهید هنوز درس می‌خواند. خانه‌شان حالا اندکی بهتر شده بود، سقف دیگر چکه‌ نمی‌کند، و نان همیشه بر سفره‌شان است. امید هر صبح پیش از رفتن به کار، مادرش را می‌بوسید و می‌گفت: «مادر، یادت است آن شب که گفتم خانه‌ای می‌سازم که سقفش نچکد؟ حالا دیگر نمی‌چکد.» مادر لبخند می‌زد و اشک می‌ریخت، همان اشک‌های آرامی که مادران کابل خوب بلدند چگونه بریزند، بی‌صدا، بی‌غرور، اما از عمق جان. شب‌ها، وقتی شهر در سکوت فرو می‌رفت و صدای سگ‌ها از دور می‌آمد، امید کنار پنجره می‌نشست، به آسمان کابل نگاه می‌کرد، به همان آسمانی که سال‌ها پیش زیر آن افتاده بود، در برف و خون، و با خودش می‌گفت: «شاید من مهندس نشدم، اما زندگی را ساختم. از درد، از خاک، از هیچ.» در آن لحظه، باد آرامی از لای کوچه‌ها می‌گذشت، بوی دود و چای را با خود می‌آورد، و در آن میان، چراغ خانه‌ی امید مثل ستاره‌ای کوچک در دل تاریکی می‌درخشید. در آن شب‌های سرد، اگر از کوچه‌های خاموش کابل بگذری، شاید هنوز صدای پای امید را بشنوی که در دل برف، آرام و محکم قدم برمی‌دارد، گویی زمین زیر پایش از ایمان او گرم می‌شود. او نه قهرمان بود، نه ثروتمند، اما در میان هزاران مرد خسته‌ی این شهر، یکی بود که معنای واقعی مردانگی را می‌دانست؛ نان‌آور خانه‌ای در کابل، که با دستان پینه‌بسته و قلبی سرشار از عشق، زندگی را بر دوش کشید و هرگز خم نشد. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 119 بازدید

شفاخانه امرجنسی در کابل درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که در پی انفجارهای عصر امروز (چهارشنبه، ۲۳ میزان) در کابل، ۴۰ نفر، به‌شمول پنج کشته به این شفاخانه منتقل شده‌اند. این شفاخانه با نشر اعلامیه‌ای گفته است که در اثر انفجارهای امروز کشته‌شدگان و زخمیان شامل زنان و کودکان هستند. در اعلامیه آمده است که ۱۰ نفر از زخمیان در وضعیت وخیمی قرار دارند. دژان پنیک، مدیر شفاخانه امرجنسی در کابل گفته است: «ما شروع به پذیرش آمبولانس‌هایی پر از مجروح کردیم و متوجه شدیم که انفجارهایی در چند کیلومتری شفاخانه‌ی ما رخ داده است.» او افزوده است: «تا کنون ۴۰ نفر، از جمله زنان و کودکان به محل رسیده‌اند. آنان زخم‌های ناشی از ترکش، ترومای غیرنافذ و سوختگی دارند.» شفاخانه امرجنسی گفته است که آمار زخمیان و کشته‌شدگان این انفجار ابتدایی است. قابل ذکر است که حوالی ساعت ۴:۰۰ عصر امروز صدای انفجارهای مهیب در کابل شنیده شد. در پی آن، ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی حکومت سرپرست اعلام کرد که این صداها ناشی از انفجار یک تانکر تیل است. اما ساعتی بعد، تلویزیون دولتی پاکستان گزارش داد که ارتش این کشور یک مقر «فتنه‌ی خوارج» را در کابل هدف حمله‌ی هوایی قرار داده است. پاکستان از اصطلاح «فتنه‌ی خوارج» برای تحریک طالبان آن کشور (تی‌تی‌پی) استفاده می‌کند. همچنین یوناما یا دفتر هیأت معاونت سازمان ملل در افغانستان گفته است که درگیری میان پاکستان و نیروهای حکومت سرپرست تلفات سنگینی بر غیرنظامیان وارد کرده است.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 81 بازدید

مسوولان برگزارکنند‌ه‌ی سی‌وسومین نمایشگاه بادام‌باغ کابل می‌گویند که زنان تجارت‌پیشه با نمایش محصولات دستی و خانگی در ۵۶ غرفه مشارکت فعال دارند و مورد استقبال بازدیدکنندگان قرار گرفته‌اند. برگزارکنندگان گفته‌اند که این نمایشگاه با ۲۶۳ غرفه، محصولات زراعتی، لبنیات و صنایع دستی را برای چهار روز به نمایش گذاشته و با استقبال گسترده بازدیدکنندگان، به‌ویژه زنان، مواجه شده است. همچنین وزارت زراعت حکومت سرپرست با نشر اعلامیه‌ای از شهروندان دعوت کرده تا برای حمایت از تولیدات داخلی از این نمایشگاه بازدید کنند. در اعلامیه آمده است که سی‌وسومین نمایشگاه محصولات زراعتی و مالداری کشور، امسال با شعار «سرمایه‌گذاری در بخش مالداری افغانستان؛ مطمئن‌ترین راه به سوی رشد و انکشاف اقتصاد کشور» به مدت چهار روز، از نهم تا دوازدهم میزان ۱۴۰۴، در باغ بادام کابل برگزار شد. رویا، غرفه‌دار، گفت به طلوع نیوز گفته است: «از ولایت هرات اشتراک کردیم و خیلی خوشحال هستم که فرصت برای ما ایجاد شد تا در نمایشگاه اشتراک کنیم و از این نمایشگاه ایده‌های جدید بگیریم. خانم‌های زیادی نیز در این نمایشگاه غرفه دارند.» همچنین وحیده، غرفه‌دار تاکید کرد: «بازدیدکنندگان هم زنان و هم مردان می‌آیند و از ما دیدن می‌کنند. بخش صنایع دستی ما شامل قالین، جای‌نماز، بالشت‌های سرکوچی است و تمام آن‌ها با دست آماده شده‌اند.» از سوی هم، بازدیدکنندگان نمایشگاه بادام‌باغ کابل می‌گویند که این نمایشگاه واقعاً یک فرصت خوب برای خانواده‌ها می‌باشد و همچنان قیمت‌ها نسبت به بازار ارزان‌تر و کیفیت محصولات هم عالی است. با این وجود، زنان اشتراک‌کننده در این نمایشگاه از کاهش بازار فروش محصولات، افزایش بهای مواد خام و عدم دسترسی به برنامه‌های حمایتی ابراز نارضایتی کردند. شماری از صنعت‌گران، واردات کالای‌های مشابه و محدودیت ویزای سفر و‌ مشکلات در زمینه‌ی مواد خام را از چالش‌های کلیدی کارشان عنوان می‌کنند. آنان گفته‌اند هنوز بازار کالاهای وارداتی خارجی در کشور نسبت به کالاهای داخلی گرم‌تر است. در حالی زنان دست‌آوردهای هنری را به نمایش گذاشته‌اند که حکومت در بیش از چهار سال گذشته، محدودیت‌های شدیدی علیه دختران و زنان وضع کرده است. در حال حاضر دختران و زنان به مکتب و دانشگاه نمی‌توانند. این اقدام حکومت فعلی باعث شده است که میلیون‌ها دانش‌آموز دختر از آموزش باز بماند. در کنار آن زنان از رفتن به‌ باشگاه‌های ورزشی، رستورانت‌ها، حمام‌های عمومی، معاینه توسط پزشکان مرد، سفر بدون محرم و کار در موسسات غیردولتی داخلی و بین‌المللی و حتی دفاتر سازمان ملل در افغانستان منع شده‌اند.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 145 بازدید

وزارت امر به معروف و نهی از منکر حکومت سرپرست می‌گوید که دو نفر را در کابل به اتهام فروش مخفیانه‌ی کتاب‌ها و وسایل مربوط به «جادوگری» بازداشت کرده است. این وزارت امروز (یک‌شنبه، ۲ سنبله) با نشر اعلامیه‌ای گفته است که این افراد از ساحه‌ی «کوته سنگی» از مربوطات مرکز شهر کابل بازداشت شده‌اند. سیف‌الاسلام خیبر، سخنگوی وزارت امر به معروف و نهی از منکر حکومت فعلی تاکید کرده است که از «مخفیگاه‌های» این افراد با همکاری مردم محلی، تعداد زیادی کتاب‌ها و اجناس مربوط به جادوگری کشف و از بین برده شده است. آقای خیبر در ادامه افزوده است که این افراد به نهادهای عدلی و قضایی سپرده شده است. قابل ذکر است که حکومت فعلی پس از تسلط دوباره بر افغانستان، بارها افرادی را به اتهام «جادوگری» بازداشت و زندانی کرده است.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 212 بازدید

در یکی از کوچه‌های تنگ و خاموش کابل، جایی که بوی خاک نم‌زده و دود چراغ تیل باهم آمیخته، عمره با چهار کودک خردسال و شوهرش در یک خانه نیمه‌ویران زندگی می‌کند. خانه‌ای که نه دروازه‌اش درست بسته می‌شود، نه بامش در برابر باران و برف پناهی دارد. دیوارهای کاه‌گلی‌اش ترک خورده که هر گوشه‌اش حکایت از سال‌ها فرسودگی دارد. کوچه‌ای که عمره و خانواده‌اش در آن زندگی می‌کردند، از آن کوچه‌هایی بود که اگر یک‌بار پای آدم به آن می‌افتاد، دیگر دلش نمی‌خواست دوباره آمدن به آن کوچه را تجربه کند. دیوارهای کاه‌گلی فرسوده، با لکه‌های سیاه دود، و بوی گند فاضلابی که از جوی‌چه باریکی در وسط کوچه جاری بود، هر عابری را بی‌اختیار وادار می‌کرد تا نفسش را حبس کند. خانه‌ها به هم چسبیده بودند، دروازه‌های چوبی پوسیده، و پنجره‌هایی که شیشه نداشت و با پلاستیک یا تخته پوشانده شده بود. خانه‌ی عمره، در آخر همین کوچه قرار داشت؛ خانه‌ای نیمه‌خرابه که روزگاری شاید پناه یک خانواده پرصدا و پرخنده بوده، اما حالا فقط سایه‌ای از زندگی در آن مانده بود. بام خانه سوراخ‌سوراخ بود، و وقتی باران می‌بارید، آب از سقف چکه می‌کرد و روی گلیم کهنه‌ای که سال‌ها پیش از یک همسایه به عنوان وسایل اضافه‌ گرفته بودند، لکه‌های تیره می‌انداخت. پس از تغییر حکومت، روزگار مثل دیواری که ناگهان فرو بریزد، بر سرشان آوار شد. عمره پیش‌تر هر روز صبح، بعد از نماز، چادر را بر سر می‌کرد و به خانه‌های مردم می‌رفت. لباس می‌شست، ظرف پاک می‌کرد، گاهی هم برای‌شان نان می‌پخت یا فرش می‌شست. کار سخت بود، اما دست‌کم شب که به خانه می‌آمد، می‌توانست با پول آن روز، کمی برنج یا آرد بخرد. شوهرش بسم‌الله، در یک دکان ابزارفروشی شاگردی می‌کرد و مزد اندکی می‌گرفت، اما همان اندک، برای سرپا ماندن‌شان کافی بود. حالا اما، همه‌چیز بسته شده بود. دکان‌ها کارگر لازم نداشتند، خانه‌ها خدمتکار نمی‌خواستند، و هر کس فقط به فکر مشکلات خودش بود. یک هفته می‌شد که غذای خانه‌شان فقط نان خشک و آب سرد بود. عمره نان‌ها را از دکان قرض می‌گرفت، گاهی هم با شرمندگی از همسایه‌ها؛ و بعد با آب خیس می‌کرد تا کمی نرم شود. بچه‌ها دورش می‌نشستند، هر کدام نانی در دست، و چشم‌های‌شان گاهی به دیگ خالی وسط اتاق می‌افتاد. کوچک‌ترین‌شان مریم، با صدای نازک و معصومانه می‌پرسید: «مادر، دیگ را چی وقت پخته می‌کنی؟» و عمره، با لبخندی که مثل زخمی تازه روی صورتش بود، می‌گفت: «زود… خدا بزرگ است.» اما خدا در آن روزها، انگار خیلی دور شده بود. شب‌ها، وقتی همه خوابیده بودند، عمره به سقف نم‌زده خانه خیره می‌شد. صدای نفس‌کشیدن بچه‌ها و خرخر خسته شوهرش را می‌شنید، اما در دلش غوغایی برپا بود. حساب می‌کرد که چه چیزی مانده که بتواند بفروشد. طلا؟ نداشت. قالین؟ همان کهنه‌ای که زیرپای‌شان پهن بود و به طرز عجبی کهنه بود. نیمه‌ی یک شب، فکری به سرش زد که حتی خودش هم از ترس لرزید… فروش یکی از اعضای بدنش. کلیه، یا حتی یک چشم… دیگر برایش هیچ چیز فرقی نداشت، مهم این بود که پولی پیدا کند تا بچه‌هایش شکم سیر داشته باشند. وقتی این فکر را با بسم‌الله در میان گذاشت، مرد با صدایی لرزان گفت: «نه… هرگز. این کار را نکن. این یعنی آخر خط… یعنی قبول کنیم که مرده‌ایم.» عمره چیزی نگفت، اما در دلش می‌دانست که گرسنگی مرز نمی‌شناسد. روزها پشت سرهم می‌گذشت، و قرض‌ها روی هم تلنبار می‌شد. صاحب‌خانه برای بار سوم نیز هشدار داده بود که اگر پول ندهند، همین زمستان از خانه بیرون‌شان می‌کند. زمستان کابل، با باد سردی که از کوه‌ها می‌آید، بی‌رحم‌تر از هر دشمنی است. در یکی از شب‌های سرد ماه جدی، وقتی باد از لای دروازه پوسیده به داخل می‌زد و گوشه لحاف را بلند می‌کرد، عمره با شوهرش دوباره حرف زد. این‌بار صدایش آرام بود، مثل کسی که تصمیمش را گرفته: – بسم‌الله… ما نمی‌توانیم همه را زنده نگه داریم. اگر… یکی از فرزندان‌مان را بدهیم به خانواده‌ای که پول دارند، شاید باقی بمانند. بسم‌الله اول با خشم نگاهش کرد، اما بعد سرش را پایین انداخت. سکوتی سنگین بین‌شان افتاد، سکوتی که بوی تسلیم می‌داد. فردا صبح، با دل‌هایی شکسته، تصمیم‌شان را عملی کردند. عمره چادر کهنه‌اش را بر سر کرد، بچه‌ها را آماده کرد، و با بسم‌الله راهی بازار شدند. آنجا، میان صدای فروشنده‌هایی که به زور مشتری می‌کشیدند، آن‌ها دنبال کسی می‌گشتند که بچه بخواهد… یا بهتر بگویم، بخرد. ساعت‌ها گذشت تا مردی میانسال با ریش خاکستری نزدیک شد. از لباس و کفش‌هایش پیدا بود که توان مالی دارد. نگاهش روی مریم، کوچک‌ترین بچه، ثابت ماند. گفت: «ما بچه نداریم. او را می‌خواهیم. اما پول زیادی نمی‌دهیم.» عمره حس کرد زمین زیر پایش خالی شد. شوهرش کمی چانه زد، اما در نهایت، مبلغی گرفتند که برای چند ماه نان و کرایه‌خانه کافی بود. لحظه خداحافظی، مریم دامن مادر را گرفت و گریه کرد. عمره زانو زد، او را بوسید، و گفت: «جان مادر، برو… آنجا برایت نان هست، لباس هست…» اما اشک‌هایش روی صورت کوچک دختر می‌چکید. مرد، مریم را بغل کرد و رفت… صدای گریه‌اش در پیچ کوچه گم شد. آن شب، سفره‌شان پرتر از همیشه بود، اما عمره هیچ لقمه‌ای نخورد. جایش به‌سختی گرم‌تر شده بود، اما دلش یخ کرده بود. نگاهش به جای خالی مریم دوخته شده بود. دعا می‌کرد که دخترش جایی باشد که شکم سیر و پناه امن داشته باشد… اما در اعماق قلبش می‌دانست که چیزی در وجودش برای همیشه مرده است. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 158 بازدید

ریچارد بنت، گزارشگر ویژه‌ی حقوق‌‌ بشر سازمان ملل متحد برای افغانستان درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که از موج جدید بازداشت زنان و دختران توسط نیروهای امر به معروف و نهی از منکر در کابل، به‌شدت نگران است. آقای بنت شب گذشته (دوشنبه، ۳۰ سرطان) با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که این بازداشت‌ها، یادآور بازداشت زنان و دختران در اوایل سال ۲۰۲۴ میلادی است، اما طبق گزارش‌ها، این‌بار خشونت‌آمیزتر شده است. وی در ادامه تاکید کرده است: «این بازداشت‌ها نشان‌دهنده‌ی تداوم آزارواذیت سیستماتیک جنسیتی است که باعث ترس شدید در میان شهروندان افغانستان شده است.» این در حالی است که نیروهای امر به معروف و نهی از منکر در روزهای اخیر موج جدید بازداشت دختران جوان را به اتهام «بدحجابی» در بخش‌های مختلف کابل آغاز کرده‌اند. منابع محلی گزارش داده‌اند که مأموران امر به معروف و نهی از منکر، ده‌ها دختر را از چندین منطقه در غرب کابل و شهر نو در مرکز شهر، با خود برده‌اند. وزارت امر به معروف و نهی از منکر بازداشت زنان و دختران را تکذیب کرده، اما گفته است که مأموران این وزارت به ‏زنان و دختران درباره‌ی حجاب توصیه کرده‌اند. باید گفت که نیروهای حکومت فعلی در اوایل سال ۲۰۲۴ میلادی نیز ده‌ها دختر را از منطقه‌ی دشت‌ برچی و خیرخانه در کابل به اتهام «بدحجابی» بازداشت کرده بودند. بازداشت دسته‌جمعی دختران جوان از سوی حکومت سرپرست با واکنش‌های گسترده‌ای مواجه شده است و شمار زیادی از چهره‌های سیاسی آن را محکوم کرده‌اند.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 309 بازدید

منابع محلی از ولایت کابل می‌گویند که نیروهای امر به معروف و نهی از منکر حکومت سرپرست ده‌ها زن جوان را بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کرده‌اند. دست کم چهار منبع در غرب کابل در صحبت با رسانه‌ی گوهرشاد تایید کرده‌اند که این زنان بعدازظهر روز (شنبه، ۲۸ سرطان) از نقاط مختلف دشت برچی بازداشت شده و به مکان نامعلوم منتقل شده‌اند. منبع تاکید کرده است که این زنان و دختران از ساحه‌ی کوچه رسالت، احمدیان و مرکز تجارتی برچی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شده‌اند. همچنین شماری از رسانه‌ها گزارش داده‌اند که نیروهای امر به معروف و نهی از منکر، این زنان و دختران جوان را به‌دلیل رعایت نکردن «حجاب اسلامی» بازداشت کرده‌اند. در ادامه آمده است که در جریان بازداشت این زنان، هیچ نیروی زن حضور نداشته و آنها توسط نیروهای مرد بازداشت شده‌اند. منبع افزوده است که نیروهای امر به معروف دختران را به سمت قلعه نو انتقال دادند. تا اکنون محل دقیق افراد بازداشت‌شده روشن نیست. قابل ذکر است که امر به معروف و نهی از منکر حکومت فعلی طی روزهای اخیر در ساحه شهر نو کابل نیز گروهی از دختران و زنان را بازداشت کرده‌ است. وزارت امر به معروف و نهی از منکر بازداشت زنان و دختران را تکذیب کرده، اما گفته است که مأموران این وزارت به ‏زنان و دختران درباره‌ی حجاب توصیه کرده‌اند.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 310 بازدید

برنامه‌ اسکان سازمان ملل متحد (یو‌ان-هبیتات) درتازه‌ترین مورد ‏درباره‌ی بحران کم‌آبی در کابل هشدار داده و می‌گوید که پایتخت افغانستان با بحران بی‌سابقه آب روبرو است. این برنامه امروز (پنج‌شنبه، ۲۶ سرطان) با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که سطح آب کابل به‌طور قابل‌توجهی ‏کاهش یافته و شش میلیون نفر را در معرض خطر قرار داده ‏است‎.‎ برنامه‌ اسکان بشر سازمان ملل متحد در ادامه تاکید کرده است: «مقابله با این ‏بحران نیاز به سرمایه‌گذاری در مقیاس بزرگ، همکاری ‏قوی و افزایش آگاهی عمومی در مورد استفاده و مدیریت ‏آب دارد.» در ادامه آمده است: «آب حیات است. بیایید همین حالا اقدام کنیم.» قابل ذکر است که کارشناسان درباره‌ی کاهش آب‌های زیرزمینی کابل هشدار ‏داده‌اند و می‌گویند که ممکن است پایتخت افغانستان به اولین ‏شهری تبدیل شود که به‌طور کامل آب ندارد.‏ براساس گزارش سازمان غیردولتی مرسی کورپس که چندی ‏پیش نشر شد، سطح آب در منابع زیرزمینی کابل در دهه‌ی ‏گذشته به‌دلیل شهرنشینی سریع و بحران آب‌‌وهوایی تا ۳۰ ‏متر کاهش یافته است.‏ طبق این گزارش، استخراج آب در حال حاضر سالانه ۴۴ ‏میلیون متر مکعب بیشتر از میزان تغذیه طبیعی آب‌های ‏زیرزمینی است. ‏ همچنین چند وقت پیش یوناما هشدار داده شده بود که اگر این روند ادامه پیدا کند، تمام منابع ‏زیرزمینی آب کابل در اوایل سال ۲۰۳۰ میلادی خشک ‏و میلیون‌ها باشنده‌ی این شهر با تهدید مواجه خواهند شد.‏

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 263 بازدید

مسوولان وزارت امر به معروف و نهی از منکر حکومت سرپرست می‌گویند که دو کارمند موسسه‌ی فرهنگی- مذهبی «نما رسانه» در کابل را به اتهام تبلیغ و دعوت مردم به «الحاد، مسیحیت و فمینیسم» بازداشت کرده‌اند. سیف‌الاسلام خیبر، سخنگوی این وزارت ناوقت دیروز (دوشنبه، ۹ سرطان) با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود از بازداشت این دو تن توسط نیروهای وزارت امر به معروف خبر داده است. در ادامه تاکید کرده است که کارمندان نما رسانه به جرم خود اعتراف کرده و ویدیوی اعتراف آن‌ها به زودی نشر خواهد شد. براساس معلومات موجود، یکی از این کارمندان فردی به اسم سید رضا باشنده‌ی اصلی ولسوالی بهسود ولایت میدان‌وردک است. از کارمند دیگر نما رسانه جزییاتی در دست نیست. سخنگوی وزارت امر به معروف و نهی از منکر در مورد زمان دقیق و محل بازداشت کارمندان این موسسه‌ی فرهنگی- مذهبی چیزی ننوشته است. قابل ذکر است که موسسه‌ی فرهنگی- مذهبی نما رسانه در بخش تولید فیلم و سریال زیر نظر وزارت اطلاعات و فرهنگ در کابل فعالیت می‌کند. تا اکنون موسسه‌ی فرهنگی- مذهبی نما رسانه در پیوند به بازداشت کارمندان این موسسه چیزی نگفته است. حکومت سرپرست محدودیت شدیدی بر رسانه‌ها و خبرنگاران وضع کرده‌اند. ‏ بارها خبرنگاران و کارمندان رسانه‌ها بازداشت و ‏زندانی شده‌اند. براساس آمار مرکز خبرنگاران افغانستان، دست‌کم ۱۰ خبرنگار و ‏یا کارمند رسانه در بازداشت حکومت فعلی به‌سر می‎برند یا دوران حبس ‏خود را می‌گذرانند. از این جمله، شش نفر به مدت هفت ماه تا سه ‏سال زندان محکوم شده‌اند.‏

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 508 بازدید

منابع محلی از کابل می‌گویند که یک زن جوان در غرب کابل خودش را حلق‌آویز کرده و به زندگی‌اش پایان داده است. دست‌کم دو منبع با تایید این رویداد گفته‌اند که این زن حوالی صبح دیروز (شنبه، ۲۴جوزا) در منطقه‌ی کوه چهل دختران از مربوطات ناحیه‌ی سیزدهم شهر کابل خودش را حلق‌آویز کرده است. منبع تاکید کرده است که این زن جوان، عاقله نام داشته و حدود ۳۴ ساله بوده که از وی یک فرزند پسر نیز به جا مانده است. به نقل از منابع، نیروهای حکومت سرپرست جسد این زن را برای بررسی‌ به طب عدلی انتقال داده‌اند. منبع در مورد دلیل و انگیزه‌ی این خودکشی جزییات نداده است. باید گفت که میزان خودکشی زنان و دختران در سراسر افغانستان پس از تسلط حکومت فعلی به‌طور چشم‌گیری افزایش یافته است. بیماری‌های روانی، عدم دسترسی به خدمات صحی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی خودکشی‌ها در بین زنان و جوانان بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب