برچسب: هرات

1 هفته قبل - 82 بازدید

باران در هرات فقط نمی‌بارد؛ فرو می‌ریزد. مثل اندوهی که راه بازگشتی ندارد. آسمان گویی تصمیم گرفته تمام دردش را یک‌باره بر زمین بریزد، بر همان نقطه‌ای که خیمه‌ای فرسوده، آخرین نشانه‌ی زندگی یک خانواده‌ی شش‌نفره است. خیمه‌ای که نه دیوار دارد، نه سقف درست، نه اندکی امنیت؛ فقط پارچه‌ای نازک که میان انسان و بی‌رحمی هوا آویزان مانده است. این خانواده خانه ندارد؛ نه چون نخواسته‌اند، بلکه چون نتوانسته‌اند. کرایه‌خانه، رویایی دور است که هر روز در برابر چشم‌شان می‌گذرد و بی‌صدا محو می‌شود. پدر خانواده ماه‌هاست کاری نیافته؛ هر صبح، با کفش‌های پاره و لباس‌های کهنه، از کنار خیمه بیرون می‌زند؛ شاید کاری باشد، شاید کسی صدایش کند. اما بیشتر شب‌ها با دست‌های خالی و سری پر از شرمندگی بازمی‌گردد و آن‌گاه باران، بی‌امان روی شانه‌هایش می‌ریزد؛ و او حتی توان پاک‌کردنش را ندارد. مادر، ستون خاموش این خیمه است؛ زنی که اشک‌هایش تمام شده، اما دردهایش نه. دست‌هایش همیشه سرد است؛ نه از سرمای هوا، که از خستگی سال‌ها دویدن دنبال لقمه‌ای نان. وقتی باران شدت می‌گیرد، او نخستین کسی‌ست که بیدار می‌ماند؛ گوشه‌های خیمه را نگه می‌دارد، ظرف‌ها را جابه‌جا می‌کند، بچه‌ها را نزدیک‌تر می‌کشد، تا شاید اندکی گرم شوند. لباس‌های کودکان همیشه بوی نم می‌دهد؛ بوی خاک خیس، بوی فقر. سه کودک در این خیمه زندگی می‌کنند؛ کودکانی با سن کم، اما دردهای بزرگ. بزرگ‌ترین‌شان شب‌ها بی‌صدا گریه می‌کند، چون می‌داند صدای گریه‌اش دل مادر را بیشتر می‌شکند. کودک وسطی از سرما دندان به هم می‌ساید و مدام می‌پرسد: «مادر، ما چرا خانه نداریم؟» و مادر، هر بار به دنبال پاسخی می‌گردد که هم راست باشد و هم کودکانه. اما چیزی برای گفتن نمی‌یابد. کوچک‌ترین‌شان هنوز درست حرف‌زدن نمی‌داند، اما وقتی باران می‌بارد، خودش را محکم به سینه‌ی مادر می‌چسباند؛ انگار غریزه‌اش فهمیده که این دنیا، جای امنی نیست. مادربزرگ، گوشه‌ی خیمه، روی تکه‌ای کمپل کهنه افتاده است. پاهایش دیگر یارای حرکت ندارند. هر بار که باد، خیمه را می‌لرزاند، او زیر لب نام خدا را تکرار می‌کند. درد مفاصلش با رطوبت دوچندان می‌شود، اما نه کسی هست که دوا بیاورد، نه کسی که او را تا شفاخانه ببرد. شفاخانه پول می‌خواهد، و این خانواده حتی پول نان خشک هم ندارد. شب‌ها، وقتی باران شدت می‌گیرد، زمین زیر خیمه به گِلزار تبدیل می‌شود. آب آهسته اما پیوسته راهش را به درون باز می‌کند؛ اول پاها را خیس می‌کند، بعد بستر را. مادر، با ظرف‌های شکسته، بی‌وقفه تلاش می‌کند آب را بیرون بریزد، اما باران قوی‌تر از اوست. کودکان با پاهای برهنه روی گل سرد ایستاده‌اند، بدن‌هایشان می‌لرزد، لب‌هایشان کبود شده، اما هیچ‌کدام نمی‌گویند سردشان است؛ یاد گرفته‌اند که شکایت، فایده‌ای ندارد. گاهی صدای خنده از خانه‌های دور به گوش می‌رسد؛ صدای تلویزیون، صدای گرما. پدر سرش را پایین می‌اندازد؛ شرم، چون سنگی بر سینه‌اش سنگینی می‌کند. مردی که نتوانسته سقفی بالای سر کودکانش بسازد، مردی که شب‌به‌شب، زیر باران، با دست‌های خالی حساب می‌کند: فردا چه خواهد شد؟ او به آینده فکر نمی‌کند، فقط به صبح بعدی. به این‌که آیا کودکانش بیدار خواهند شد... یا نه. صبح که می‌شود، شاید باران کمی آرام بگیرد، اما سرما می‌ماند. لباس‌ها هنوز خیس‌اند، شکم‌ها خالی، و امید… مثل دود، از خیمه بیرون رفته است. کودکان به زمین گل‌آلود نگاه می‌کنند؛ زمینی که حالا هم میدان بازی‌شان است، هم کلاس درس‌شان، هم زندان‌شان. هیچ‌کدام‌شان به مکتب نمی‌روند؛ نه کفش دارند، نه لباس، و نه آینده‌ای که کسی برایش برنامه‌ای بریزد. این خانواده از دولت چیزی نمی‌خواهد، از دنیا هم نه؛ فقط یک اتاق، فقط یک سقف. جایی که شب‌ها، باران روی صورت کودکان‌شان نریزد. اما همین خواسته‌ی ساده، برای‌شان به کوهی بزرگ تبدیل شده است. باران در هرات ادامه دارد، و این خیمه هنوز ایستاده است؛ ایستاده، نه از قدرت، بلکه از ناچاری. زیر این خیمه، شش انسان نفس می‌کشند، می‌لرزند، گرسنه‌اند و… زنده‌اند؛ فقط زنده، نه بیشتر و شاید دردناک‌ترین بخشِ این داستان همین باشد: این‌که زنده‌ماندن‌شان هم، هر روز سخت‌تر می‌شود. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 103 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که یک مرد همسرش را به شکل بسیار فجیع به قتل رسانده است. دست‌کم دو منبع به رسانه گوهرشاد گفته‌اند که این خانم در شفاخانه حوزوی ولایت هرات به عنوان پرستار کار می‌کرد و صبح دیروز (دوشنبه، ۱۷ قوس) زمانی که از نوکریوالی بازگشته بود، توسط شوهرش در منطقه جکان در خانه‌اش خفه شده است. منبع در ادامه تاکید کرده است که این مرد پس از قتل خانمش فرار کرده و کودکش را نیز با خود برده است. منبع در ادامه افزوده است که این خانم توسط اعضای خانواده خودش به شفاخانه حوزوی ولایت هرات انتقال داده شده، اما قبل از رسیدن به شفاخانه فوت کرده بود. همچنین رسانه‌ها نوشته‌اند که منابع صحی تایید کردند، علایم خفگی در گلویش دیده شده است. در ادامه گزارش آمده است که شوهرش می‌خواسته زیورآلاتش را به فروش برساند و سر این موضوع دعوا کرده بودند که منجر به مرگ خانم شده است. مسوولان محلی حکومت سرپرست در ولایت هرات در مورد این قتل چیزی نگفته‌اند. پس از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، قتل‌های مرموز زنان، کودکان و جوان در در سراسر کشور افزایش کم‌پیشینه یافته است. بیماری‌های روانی، خصومت شخصی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی این قتل‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 181 بازدید

وزارت امر به معروف و نهی از منکر حکومت سرپرست درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که گروه «توماس شلبی» در جبرئیل هرات بازداشت شده است. سیف‌الاسلام خیبر، سخنگوی وزارت امر به معروف و نهی از منکر شام امروز (یک‌شنبه، ۱۶ قوس) با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که این افراد به خاطر تقلید از یک سریال خارجی بازداشت شده‌اند. وزارت امر به معروف و نهی از منکر در ادامه تاکید کرده است که اقدام این جوانان خلاف «ارزش‌های اسلامی و فرهنگ افغانی» است. سیف‌الاسلام خیبر گفته است که با این افراد مطابق قوانین حکومت فعلی برخورد خواهد شد. قابل ذکر است که در روزهای اخیر، عکس‌های چهار جوان اهل جبرئیل هرات در شبکه‌های اجتماعی وایرال شده بود که همانند برادران شلبی در سریال پرمخاطب «پیکی بلایندرز» لباس می‌پوشیدند و در جاده‌ها گشت‌وگذار می‌کردند. باید گفت که توماس شلبی با بازیگری کیلیان مورفی، شخصیت اصلی این درام تاریخی است. این جوانان به «شلبی‌های جبرئیل» معروف شده بودند و عکس‌های آنان میان کاربران دست به دست می‌شد. همچنین در فایل صوتی که سخنگوی وزارت امر به معروف طالبان منتشر کرده، یکی از این جوانان می‌‌گوید که «به علت ناآگاهی» این تصاویر را نشر کرده‌اند و نمی‌دانسته‌اند که «خلاف شریعت و گناه» است. از سرنوشت این جوانان در حال حاضر اطلاعی در دست نیست. این وزارت می‌گوید که بر شبکه‌های اجتماعی نظارت و با افرادی که پست‌های «خلاف شریعت» نشر کنند، برخورد می‌کند.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 188 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که یک زوج جوان اهل ولایت دایکندی براثر زغال‌گرفتگی در مربوطات غرب شهر هرات جان باخته‌اند. دست‌کم دو منبع از بستگان این زوج جوان تایید کرده‌اند که آنان (شنبه‌شب، ۱ قوس) هنگام خواب دچار زغال‌گرفتگی شده و جان باخته‌اند. منبع در ادامه تاکید کرده است که این زوج جوان باشندگان اصلی ولسوالی کیتی ولایت دایکندی بودند و پس از اخراج از ایران، در ولایت هرات ساکن شده بودند. باید گفت که در فصل سرما در افغانستان خانواده‌ها از گاز و زغال‌سنگ جهت گرمایش خانه‌ها استفاده می‌کنند که هرازگاهی باعث حوادث مرگ‌بار گازگرفتگی و زغال‌گرفتگی می‌شود. پیش از این از ولایت‌های دیگر کشور نیز مرگ افراد براثر گازگرفتگی گزارش شده است. بی‌احتیاطی و عدم امکانات معیاری از عوامل این حادثه دانسته می‌شود. مسمومیت با منوکسیدکربن می‌تواند طیف وسیعی از علائم را شامل شود که در بیماری های مختلفی دیده می‌شود، متاسفانه بسیاری از این علائم شبیه به علائم سرماخوردگی است و اکثر افراد فکر می‌کنند به دلیل سردی هوا دچار سرماخوردگی شده‌اند و سعی در خوابیدن می‌کنند. سردرد، ضعف جسمانی، سرگیجه و بی قراری، تهوع و استفراغ، خمیازه کشیدن بیش ازحد، کاهش دید، حالت خواب آلودگی شدید، کسلی، خستگی و کاهش قدرت عضلانی و … از جمله مهم‌ترین این علائم است.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 82 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که در پی وقوع یک حادثه‌ی ترافیکی در مسیر شاهراه هرات-قندهار، دست‌کم ۱۰ نفر جان باخته و ۱۲ نفر دیگر زخمی شده‌اند. زنان و کودکان نیز در میان قربانیان و زخمیان شامل هستند. مقام‌های محلی حکومت سرپرست در ولایت هرات گفته‌اند که این حادثه بامداد امروز (یک‌شنبه، ۲ قوس) در مربوطات ولسوالی زاول این ولایت رخ داده است. یارمحمد صادق، معاون اداری فرماندهی پولیس ولسوالی زاول گفته است که یک موتر مسافربری نوع ۳۰۲ که از ولایت هرات به‌سوی قندهار در حرکت بود، با یک موتر فلانکوچ که از دایکندی به‌ طرف هرات می‌آمد، تصادف کرده است. وی در ادامه تاکید کرده است که قربانیان به مرکز صحی شیندند و شفاخانه‌ حوزوی هرات انتقال داده شده‌اند. دلیل وقوع این حادثه‌ی ترافیکی تا اکنون روشن نیست. شاهراه هرات-قندهار یکی از مرگ‌بارترین مسیرها در افغانستان شناخته می‌شود. همچنین حدود دو ماه پیش از این، در پی یک رویداد ترافیکی دیگر در هرات که موتر حامل مهاجران بود، بیش از ۷۰ تن جان باخته بودند. رویدادهای ترافیکی در روزهای اخیر در ولایت‌های مختلف کشور افزایش یافته است. حوادث ترافیکی در افغانستان سالانه جان صدها نفر را می‌گیرد و صدها زخمی برجای می‌گذارد. نبود علایم ترافیکی، خرابی جاده‌ها و بی‌احتیاطی رانندگان از عوامل اصلی وقوع این حوادث گفته می‌شود.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 110 بازدید

سازمان داکتران بدون مرز اعلام کرده است که محدودیت تازه‌ای که از ۵ نومبر در هرات وضع شده است، زنان شامل بیماران، مراقبان و کارمندان صحی را ملزم به پوشیدن چادری برای ورود به مراکز درمانی می‌کند، باعث کاهش چشمگیر مراجعه‌کنندگان به مراکز بهداشتی شده است. این سازمان با نشر گزارشی گفته است که آمارها نشان می‌دهد که تنها در سه روز نخست اجرای این دستور، پذیرش بیماران در بخش اطفال شفاخانه منطقه‌ای هرات ۲۸ درصد کاهش یافته است. در بخشی از گزارش آمده است که این محدودیت محلی که به‌صورت ناگهانی در تمامی مراکز درمانی عمومی از جمله شفاخانه هرات اعمال شده و موانع تازه‌ای را بر سر راه زنان ایجاد کرده و زندگی روزمره آنان را بیشتر مختل کرده است. سارا شاتو، مدیر برنامه پزشکان بدون مرز تاکید کرده است: «با این تصمیم، ورود بیماران و مراقبان زن به بیمارستان تنها بر اساس نوع پوشش تعیین می‌شود نه نیاز طبی. هرگونه محدودیت بر زنان بیمار، به معنای تأخیر در دریافت خدمات و حتی محرومیت از درمان است. این موضوع برای مادران و کودکانی که همین حالا با چالش‌های جدی برای دسترسی به خدمات صحی مواجه‌اند، پیامدهای خطرناک خواهد داشت.» همچنین این سازمان از این موضوع ابراز نگرانی کرده که این محدودیت‌ها در دیگر نقاط ولایت نیز بر ارائه خدمات تأثیر گذاشته است. در گذرگاه مرزی اسلام‌قلعه با ایران، وضعیت مشابهی گزارش شده است. بنابر اطلاعات سازمان‌های بشردوستانه، از بیش از ۱۰۰ کارمند زن که پیش‌تر در این نقطه کار می‌کردند، اکنون تنها سه نفر یک قابله، یک پزشک و یک پرستار اجازه فعالیت دارند و آن هم به شرط پوشیدن چادری در تمام مدت کار. این در حالی است که بسیاری از زنانی که اخیراً از ایران اخراج شده‌اند، با وضعیت صحی شکننده وارد کشور می‌شوند و نیاز فوری به رسیدگی دارند. پزشکان بدون مرز هشدار داده است که «تأثیر مجموعی این محدودیت‌ها، چه در مراکز درمانی هرات و چه در گذرگاه اسلام‌قلعه، نگران‌کننده است.» قابل ذکر است که از سال ۲۰۲۱ میلادی، زنان در افغانستان به‌طور فزاینده‌ای از عرصه عمومی حذف شده‌اند.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 128 بازدید

همزمان با ممنوعیت ورود زنان بدون چادر برقع به دکان‌ها و فروشگاه‌های هرات از سوی حکومت سرپرست، ورود زنان به اداره‌های دولتی را نیز بدون چادر برقع منع شده است. دست‌کم سه منبع گفته‌اند که نیروهای امر به معروف و نهی از منکر حکومت فعلی امروز (چهارشنبه)، مانع حضور بیش از ۵۰ زن در اداره‌های دولتی و شفاخانه‌ی حوزوی هرات شده‌اند. منبع در ادامه تاکید کرده است که نیروهای امر به معروف و نهی از منکر حکومت فعلی در دروازه‌های اداراتی چون ریاست معارف، شفاخانه، زندان، ثبت‌ احوال نفوس و کتاب‌خانه‌ی عامه‌ی این ولایت به زنان بدون چادر برقع اجازه‌ی ورود نداده‌اند. در نوارهای تصویری که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده نیز دیده می‌شود زنان و دخترانی که برقع نپوشیده‌اند، اجازه ورود به شفاخانه حوزوی هرات را پیدا نکرده و پشت دروازه مانده‌اند. منبع افزوده است که هدف از این اقدام، مجبور کردن زنان به پوشیدن اجباری برقع است. این اقدام در حالی صورت می‌گیرد که حکومت فعلی در ماه‌های اخیر محدودیت‌های بیشتری بر پوشش و حضور اجتماعی زنان در هرات وضع کرده است. روز گذشته نیز نیرو‌های امر به معروف و نهی از منکر در یک نشست با دکان‌داران و مسوولان سالن‌های عروسی این شهر، دستور داده‌اند که به زنان و دختران بدون برقع، چادر‌ نماز، نقاب (روی بند) به بازار‌ها و سالن‌های عروسی، اجازه‌ی ورود و خریداری را ندهند. همچنین نیروهای امر به معروف و نهی از منکر در شهر هرات چندی پیش مانع ورود زنان و دختران به «جمعه بازار» واقع در سرک ۶۴ متره‌ی این شهر شده بودند.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 223 بازدید

در ادامه‌ی ممنوعیت نشر تصاویر زنده‌جان در رسانه‌ها، مرکز خبرنگاران افغانستان اعلام کرده است که نشر تصاویر زنده‌جان در ولایت هرات نیز ممنوع شده است. این مرکز با نشر اعلامیه‌ای نوشته است که این موضوع حدود یک ماه پیش از سوی ریاست امر به معروف و نهی از منکر حکومت سرپرست در هرات با مسوولان شماری از رسانه‌ها و یوتیوبران محلی مطرح شده و حالا به‌صورت رسمی وضع شده است. در اعلامیه تاکید شده است که پس از ممنوعیت نشر تصاویر زنده‌جان در هرات، نشرات تلویزیون ملی در هرات و دست‌کم دو تلویزیون خصوصی دیگر در این ولایت متوقف شده است. هرات بیست و دومین ولایتی است که ممنوعیت نشر تصاویر زنده‌جان در رسانه‌های این ولایت به‌صورت رسمی اعلام و اجرا می‌شود. مرکز خبرنگاران افغانستان افزوده است که تلویزیون ملی هرات پس از تشدید فشارها، تغییر ماهیت داده و از یک هفته به این‌سو تنها در شبکه‌های اجتماعی فعالیت دارد و گزارش‌هایش به‌گونه‌ی صوتی و نوشتاری نشر می‌شود. مرکز خبرنگاران می‌گوید که ممنوعیت نشر تصاویر زنده‌جان در رسانه‌های محلی هرات بر دیگر رسانه‌های این ولایت نیز تاثیر منفی گذاشته و دست‌کم دو تلویزیون محلی خصوصی نیز نشر تصاویر زنده‌جان را متوقف کرده و دیگر رسانه‌ها نیز به‌شکل بسیار محدود فعالیت می‌کنند. قابل ذکر است که نشر تصاویر زنده‌جان در رسانه‌ها در ولایت‌های قندهار، تخار، بادغیس، هلمند، ننگرهار، نورستان، فراه، نیمروز، بدخشان، بغلان، جوزجان، زابل، پروان، قندوز، بامیان، دایکندی، فاریاب، پنجشیر، لغمان، سرپل و بلخ به‌صورت رسمی ممنوع شده است. مرکز خبرنگاران ممنوعیت نشر تصاویر زنده‌جان در رسانه‌ها را خلاف اصول بنیادی آزادی بیان و رسانه‌های آزاد دانسته است. مرکز خبرنگاران افغانستان از حکومت فعلی خواسته که با لغو این محدودیت، فضای لازم برای فعالیت آزادانه و بدون ترس رسانه‌ها را فراهم کنند.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 238 بازدید

مسوولان معارف حکومت سرپرست در ولایت هرات با صدور مکتوبی، تجلیل از «روز معلم» در مکتب‌های دولتی و خصوصی این ولایت را ممنوع کرده‌اند. مکتوبی که امروز (شنبه، ۱۲ میزان) توسط آمریت عمومی معارف شهر هرات نشر شده، آمده است: «به تمام مکاتب دولتی و خصوصی مربوط آمریت معارف شهر هرات هدایت داده می‌شود که به‌نام روز معلم هیچ‌گونه تجلیل در مکاتب گرفته نمی‌شود.» همچنین آمریت معارف شهر هرات در این مکتوب هشدار داده است: «جمع‌آوری پول از نزد دانش‌آموزان و آموزگاران تحت هرنام ممنوع می‌باشد و در صورت مشاهده مسئولیت به دوش آمران و مسوولان مکاتب می‌باشد.» این مکتوب یک روز پیش از «روز جهانی معلم» صادر شده است. پیش از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست از این روز در مکاتب دولتی و خصوصی در افغانستان تجلیل می‌شد، اما دولت اکنون مانع تجلیل آن می‌شود. روز جهانی معلم یک رویداد سالانه است که در پنجم اکتبر، برگزار می‌شود. این روز توسط یونسکو نامگذاری شده است.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 188 بازدید

در گوشه‌ای از شهر هرات، بر بام یک خانه‌ی قدیمی و فرسوده، خانواده‌ای زنده‌گی می‌کند که روزگاری در ایران، دست‌شان به همه‌چیز می‌رسید و هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند روزی محتاج نان خشک شوند. فرهاد، مردی میانسال با قامتی بلند و شانه‌هایی پهن، سال‌ها در ایران کار و بار پررونقی داشت. او در حوزه‌ی ساختمان‌سازی و معاملات ملکی فعال بود و به‌قول خودش، از خاک، طلا می‌ساخت. با زحمت و تلاش شبانه‌روزی، توانسته بود خانه‌ای بزرگ اجاره کند، موتر شخصی بخرد و فرزندانش را در مکاتب خصوصی ثبت‌نام کند. خانواده‌اش در محله‌ای آرام و تمیز زنده‌گی می‌کردند؛ خانه‌شان پر از وسایل مدرن بود: از فرنیچر نو گرفته تا قالین‌های قیمتی، پرده‌های بلند، ظروف بلور، و یخچالی که همیشه پر از خوراکی بود. فرهاد با افتخار می‌گفت: «ما مهاجر هستیم، اما باید مثل آدم‌های با عزت زنده‌گی کنیم.» اما روزگار هیچ‌گاه یکنواخت نمی‌ماند. سال گذشته، زندگی فرهاد ضربه‌ی سنگینی خورد. پروژه‌ی بزرگ ساختمانی که او بخش عمده‌ای از سرمایه‌اش را در آن گذاشته بود، ناگهان متوقف شد. صاحب‌کار، مردی که میلیون‌ها پول از فرهاد و دیگر همکارانش گرفته بود، یک‌شبه ناپدید شد. فرهاد بارها به دروازه‌اش رفت، دفاترش را زیر پا گذاشت، حتی به دادگاه محلی در ایران شکایت برد. اما پاسخ همیشه یک جمله‌ی سرد و تکراری بود: «تو مهاجر هستی، حقی نداری.» همه‌ی آن‌چه در طی سال‌ها با عرق جبین اندوخته بود، یک‌شبه دود شد و به هوا رفت. در همان زمان، صاحب‌خانه‌شان ـ مردی خشک‌رفتار و سخت‌گیر ـ هر روز برای گرفتن کرایه‌، بی‌خبر و بی‌رحم، در می‌زد. فرهاد دیگر پولی نداشت. گاهی از خجالت، حتی جرأت باز کردن در را هم پیدا نمی‌کرد. فشارها یکی‌یکی روی دوشش آوار شد. هم‌زمان، برخوردهای پولیس ایران با مهاجران شدت گرفت. تا آن‌که یک صبح زود، پیش از آن‌که کودکان از خواب بیدار شوند، دروازه‌ی خانه با ضربه‌ای سنگین باز شد. مأموران آمده بودند. گفتند باید همین امروز خانه را ترک کنید. مریم، همسر فرهاد، با چشمانی اشک‌بار التماس کرد: «حداقل اجازه دهید وسایل‌مان را جمع کنیم.» اما هیچ‌کس گوش نداد. آن‌ها را تنها با چند لباس و یک چمدان کوچک، سوار بر موتر کردند و به سمت مرز فرستادند؛ بی‌هیچ فرصت، بی‌هیچ خداحافظی. وقتی به افغانستان رسیدند، آن همه شکوه و رفاه گذشته برای‌شان چیزی جز خوابی دور و محو نبود. هیچ‌کس باور نمی‌کرد همان خانواده‌ای که تا دیروز در ایران، در خانه‌ای پر زرق و برق زندگی می‌کرد، امروز بر بام یک خانه‌ی غریب در هرات پناه گرفته باشد. صاحب‌خانه‌ای که دلش رحم آمده بود، با تردید گفت: «می‌توانید روی بامم بمانید، اما اتاقی برای‌تان ندارم.» و این‌گونه شد که بام نم‌دار با یک چادر پاره، خانه‌ی جدیدشان شد. اکنون شب‌های‌شان در سرمای استخوان‌سوز هرات سپری می‌شود. کودکانی که روزی در ایران لباس نو می‌پوشیدند و به مکتب می‌رفتند، حالا با تن‌پوش‌های کهنه در چادری لرزان، در آغوش هم کز می‌کنند تا از باد و باران در امان بمانند. مریم، مادر خانواده، شب‌ها آرام در گوش‌شان قصه‌هایی شیرین می‌گوید تا شاید خواب‌های روشن گذشته را به یاد آورند، اما در دل خودش چیزی جز بغض و حسرت باقی نمانده. فرهاد هر صبح با اندکی امید و دلی پُر، راهی بازار می‌شود. روزهایی که در ایران با موتر شخصی‌اش رفت‌وآمد می‌کرد و به کارگران دستور می‌داد، حالا به خاطره‌ای دور تبدیل شده‌اند. امروز در گوشه‌ای از میدان مزدوری در هرات، خودش در صف ایستاده، چشم‌انتظار کسی که بیاید و او را برای روزی‌چند ساعت کار ببرد. هیچ‌کس باور نمی‌کند که این مرد، زمانی سرمایه‌دار بوده. صاحب‌کار ایرانی که پولش را بالا کشید، هنوز هم مثل کابوسی شبانه، ذهنش را رها نمی‌کند. با صدایی گرفته و غصه‌دار می‌گوید: «اگر آن پول را داده بودند، امروز من با خانواده‌ام این‌جا، گرسنه و بی‌سرپناه نبودم.» دیگ خانه‌ی‌شان روزهاست که بر آتش ننشسته؛ چیزی در آن نجوشیده، نه غذایی، نه امیدی. همسایه‌ها گاهی با دلسوزی تکه‌ای نان یا لقمه‌ای غذا می‌آورند، اما شکم‌های همیشه‌گرسنه را سیر نمی‌کند. مریم بیشتر وقت‌ها خودش از خوردن دست می‌کشد، تا همان اندک غذا را برای کودکانش نگه دارد. شب‌ها، وقتی باد سرد از لای ترک‌های چادر پاره می‌وزد و سایه‌های سیاه فقر بر سرشان سنگینی می‌کند، فرهاد به آسمان خیره می‌شود و در دل با خودش زمزمه می‌کند: «خدایا، چطور ممکن است انسان در عرض یک سال، از اوج آسمان به قعر زمین سقوط کند؟ روزی در ایران همه‌چیز داشتم، امروز در وطنم حتی یک لقمه نان ندارم...» زندگی فرهاد و خانواده‌اش تصویری زنده از بی‌رحمی سرنوشت است. روزگاری غرق در رفاه، با خانه‌ای پر از زندگی، و امروز آواره‌ و بی‌پناه، بر بام دیگران، بدون شغل، بی‌سرپناه، و بی‌چشم‌اندازی روشن برای فردا. و با این حال، در دل تاریکی‌ها، شعله‌ای کوچک هنوز روشن است؛ امیدی کم‌سو به فردایی که شاید اندکی بهتر باشد. فردایی که شاید، فرهاد دوباره کار کند، مریم لبخند بزند، و کودکان‌شان دوباره طعم آرامش را بچشند. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب