برچسب: #خانواده

1 سال قبل - 396 بازدید

خانواده به عنوان یک نهاد مقدس، سنگ بنای جامعه و سازمان نظام یافته اجتماعی است که در تمام جوامع از ارزش و اهمیت بسیار ویژه‌ای برخوردار است، زیرا برای تحقق یک جامعه پویا و معنوی، پیش از هر چیز باید خانواده‌ای سالم و معنوی داشته باشیم. اساس یک خانواده سالم را پدر، مادر و فرزندان سالم تشکیل می‌دهند. در یک خانواده سالم، هر یک از اعضای آن نسبت به یکدیگر وظایف و مسئولیت‌هایی دارند که باید نسبت به آن آگاه باشند و آن را به بهترین شیوه‌ی ممکن انجام دهند. در مقاله‌های قبلی به انواع خانواده از منظرهای کاربردی، کارکردی، نحوه زندگی و نوع معیشت و از نظر ساخت و روابط درون افراد، پرداختیم. در مقاله کنونی به انواع خانواده از نقطه نظر سبک تربیتی می‌پردازیم. حائز اهمیت است که بدانید آگاهی از نوع تربیت خانواده به شما این امکان را فراهم می‌سازد تا اطلاعات لازم در مورد شخصیت افراد بدست آوردید، زیرا روش تربیتی خانواده، شخصیت افراد را در آینده شکل می‌دهد. حتما بسیار شنیده‌اید که شماری از افراد در تصمیم‌گیری ضعیف عمل می‌کنند و یا هنگامی که می‌خواهند انتخابی داشته باشند، دچار مشکل می‌شوند، همینطور افرادی نیز هستند، علی‌رغم اینکه به لحاظ سنی بزرگ و بالغ هستند، اما هنوز انتخاب لباس و چگونگی انجام باقی کارهای کوچک‌ آن‌ها از سوی دیگران مدیریت و ترتیب می‌شود، آن‌ها خود در چرخه‌ی زندگی، سهم اندکی داشته و برای پیشبرد اکثر کارهای‌شان وابسته به دیگران هستند. این نوع افراد نه تنها در انجام فعالیت‌های ابتدایی‌شان ضعیف عمل می‌کنند که حتی در روابط میان فردی و حضور در اجتماع نیز بیشتر دست به حاشیه نشینی می‌زنند، شخصیت ضعیف، وابسته و تابع دیگران اند. در مقابل، افرادی هستند که در انجام فعالیت‌های‌شان تصمیم‌گیرنده خود آن‌هاست، از قدرت انتخاب بالایی برخوردارند و به دیگران اجازه دخالت و امر و نهی در زندگی خود را نمی‌دهند. البته که افرادی هستند که در عین وابستگی، در شماری از فعالیت‌ها، قدرت انتخاب و انجام در دست خود آن‌هاست و در شماری از کارها، مشورت دیگران را می‌طلبند و شخصیتی بینابین دارند. علاوه بر این، شخصیتی نیز وجود دارد که ‌بند هیچ اصولی نیست، خودراَی است و حتی اگر موجب آزار و اذیت خود، خانواده و دیگران شود نیز از آن ابایی ندارد. با ذکر این مثال‌ها، مطمئنا تصمیم شما مشخص شده که مایل به داشتن چه نوع شخصیتی هستید؛ اما باید بدانید که روش تربیتی می‌تواند از شما یک شخص رهبر، تا ضعیف و فرمانبر بار بیاورد. اگر شما پدر یا مادر هستید، یک یا چند فرزند دارید و یا به تازگی زندگی مشترکی را تشکیل داده‌اید! آگاه باشید که روش تربیتی شما، یک نسل را می‌سازد؛ فرزندان شما هم از دختر و پسر دقیقا همان روش تربیتی شما را به فرزندان‌شان انتقال خواهند داد، حالا اگر این چرخه‌ی تربیتی عیب‌هایی داشته باشد، نسل‌های بعدی شما نیز متحمل همان عیب‌ها خواهد بود. ممکن شماری از والدین اینگونه استدلال کنند که اکنون فرزندان زیادی دارند که شماری از آن‌ها بزرگ شده و دیگر فرصتی برای اصلاح در دست ندارند، اما این نوع پدر و مادرها باید بدانند که برای تغییر در نوع تربیت و اصلاح روش تربیتی‌، همیشه وقت است؛ شاید نتوانید در شخصیت فرزندان بالغ‌تان که شخصیت آن‌ها به نحوی تکامل یافته و به حدی از رشد رسیده است را تغییرات ملموسی در آن ایجاد کنید، اما شانس تغییر برای فرزندان نابالغ که هنوز برای یادگیری زمان زیادی در پیش دارند، می‌توان کارهای زیادی انجام داد. به طور کلی خانواده‌ها از نظر نحوه و سبک تربیت فرزندان و نحوه‌ اداره ساختار خانواده، به ۴ گروه تقسیم می‌شوند که شامل: ۱- خانواده خشک و سخت‌گیر (پدر و مادر سخت‌گیر و مستبد) ۲- خانواده سهل‌گیر و آسان‌گیر ۳- خانواده گسسته (خانواده پریشان) ۴- خانواده دموکرات (خانواده سالم) در ادامه به تمامی این سبک‌های تربیتی خواهیم پرداخت تا شما با هر یک از آن‌ها بیشتر آشنا شوید. باشد که این آگاهی‌ها در روش تربیتی مورد انتخاب شما، مفید واقع شود. ۱- خصوصیات خانواده خشک و سخت‌گیر: پدر و مادرها با بچه‌ها همان طور رفتار می‌کنند که والدین خودشان رفتار کرده‌اند. تصمیم‌گیری کل امور به عهده یکی از والدین به ویژه پدر است، در اغلب موارد پدر خانواده، بر نحوه رفتار و اعمال فرزندان نظارت می‌کند و بقیه اعضا خانواده حق اظهارنظر ندارند. رفتار پدر و مادر به گونه‌ای است که فرزندان یاد می‌گیرند که در هیچ موردی حق حرف زدن ندارند. در صورتی که والدین متوجه شوند، فرزندان آن‌ها به حرف آن‌ها اعتنایی نکرده‌اند، به شدت ناراحت و عصبانی می‌شوند. فرزندان جراتی برای مطرح کردن سوال از والدین درباره انجام دادن یا انجام ندادن کارهای خود، ندارند. در این سبک تربیتی، پدر و مادرها تمام رفتار و کارهای فرزندان خود را به شدت کنترل کرده و تمام تصمیمات را شخصاً خودشان می‌گیرند. والدین هیچ توضیحی برای دستوراتی که می‌دهند به فرزندان خود نداده و از آن‌ها اطاعت محض این دستورات را انتظار دارند. در این گروه نظم و انضباط اهمیت ویژه داشته و والدین قادر نیستند که هیچ بی‌نظمی از سمت فرزندان خود بپذیرند. والدین به سخنان فرزندان خود گوش نداده و زمانی هم که سخن آن‌ها را می‌شنوند با آن‌ها مخالفت می‌کنند. در اکثر مواقع بدون هیچ دلیل خاصی فرزندان را نصیحت کرده و یا مانع انجام کارهای آن‌ها می‌شوند. والدین نسبت به تصمیمات فرزندان خود هیچ احترامی قائل نمی‌شوند. پدر و مادرها اعتقاد دارند به دلیل سن، تجربه و علم بیشتری که نسبت به فرزندان دارند، می‌توانند در تمام امور حتی کارهای خصوصی آن‌ها دخالت کنند. نسبت به فرزندان خود، رفتار احترام‌آمیز بروز نداده و حتی در موارد بسیاری، فرزندان خود را نیز در مقابل دیگران تحقیر می‌کنند. در چنین خانواده‌ها در بسیاری از موارد، نیازهای عاطفی کودکان رفع نمی‌شود. در صورتی که در برابر رفتار نامناسب یکی از والدین، دیگری با کودک خود همدردی کند، ارزش و احترام هر دو؛ پدر و مادر نزد کودک پایین می‌آید. فرزندان این گروه از خانواده‌ها معمولا به گروه‌های بیرون جذب شده و به دلیل عزت نفس کمی که دارند به بزهکاری روی می‌آورند. بیشتر والدین به شدت کمال‌گرا بوده و فرزندان خود را تحت فشار می‌گذارند و برای آن‌ها برنامه‌های سخت تنظیم می‌کنند. کودکان در این خانواده‌ها به دلیل ترس از تنبیه و سرزنش به دروغ‌گویی و ریا کاری روی می‌آورند. این کودکان معمولا خلاق نیستند، به دلیل اینکه بیشتر مواقع مورد تحقیر و سرزنش قرار گرفته و برای انجام کارهای آن‌ها، دیگران تصمیم گرفته‌اند. ولی به دلیل سخت گیری بسیاری که والدین داشته‌اند، تعدادی از مهارت‌ها را به خوبی آموخته اند. از جمله مشکلات روحی کودکان این خانواده‌ها، می‌توان به استرس، اضطراب، افسردگی، ناامیدی، وسواس و کمال‌گرایی اشاره کرد. اگرچه پدر و مادرهای این گروه، از نظر خود بسیار منطقی بوده و برای هر کاری، علتی پیدا می‌کنند ولی رفتارهای مستبدانه آن‌ها موجب می‌شود که فرزندان از دستورات آن‌ها سرپیچی کنند. ۲- خصوصیات خانواده سهل‌گیر و آسان‌گیر: پدر و مادر به دنبال نیازهای ارضاء نشده خودشان هستند. دنبال جوانی و نوجوانی و دل مشغولی‌های خود هستند. به امر تربیت و ارضاء نیازهای جسمی و روانی کودک نمی‌پردازند و چون آسانگیر هستند،‌ برای خاموش کردن صدای بچه،‌ هر چه کودک‌شان از آن‌ها می‌خواهد، آن‌ها انجام می‌دهند. لذا کودک پرتوقع تربیت می‌شود. هدف‌ها و انتظارات برای‌شان روشن نیست و به همین دلیل، در تربیت فرزندان خود از روش، فلسفه یا دیدگاه خاصی پیروی نمی‌کنند. والدین هیچ نوع کنترلی بر رفتار فرزندان خود ندارند و آنان را کاملا آزاد می‌گذارند تا به هر نحوی که خود مایل هستند‍،‌ شیوه‌های خاص زندگی خود را انتخاب و به کار گیرند. هیچ نوع انتظار و توقع خاصی از فرزندان خود ندارند و فرزندان نیز به نوبه خود می‌آموزند که والدین نباید از آنان انتظار خاصی را داشته باشند. والدین نسبت به رفتار فرزندان خود‍،‌ حتی در مواردی که مورد آزار و اذیت خود آنان و دیگران قرار می‌گیرند‌‍،‌ توجه خاصی نشان نمی‌دهند و در این موارد، بی‌تفاوت عمل می‌کنند. اگر فرزندان خانواده از دستورات والدین اطاعت نکنند، ناراحت نمی‌شوند و چنان رفتار می‌کنند که گویی عدم اطاعت از دستورات والدین امری طبیعی، عادی و متداول است. در پاداش دادن؛ وقتی از فرزندان رفتار پسندیده‌ای سر می‌زند، یا تنبیه آنان؛ در هنگامی که کار خلافی از آنان سر می‌زند، اهمال می‌کنند و بی‌تفاوت هستند. قابل ذکر است که منظور از تنبیه، تنبیه فیزیکی نیست. شیوه‌های رفتاری والدین چنان است که در فرزندان اعتماد لازم را نسبت به آنان ایجاد نمی‌کند. نسبت به تکالیف و نمرات درسی فرزندان خود توجه نشان نمی‌دهند و علاقه‌ای نیز به همکاری با معلمان و مدیریت مکتب محل تحصیل آنان ندارند. آنچه را که فرزندان اراده کنند یا بخواهند، برای آنان تهیه می‌کنند و در این مورد،‌ سلیقه خاصی را اعمال نمی‌کنند. هیچ گونه تلاش خاصی را در زمینه استقلال فرزندان خود انجام نمی‌دهند و چنانچه یکی از فرزندان شدیدا به آنان وابسته باشد،‌ کار خاصی را در زمینه کاهش این نوع وابستگی که بعدا برای آنان مشکل ساز خواهد بود،‌ انجام نمی‌دهند. اعضای این خانواده، نظم و ترتیب را در محیط خانواده رعایت نمی‌کنند و از فرزندان خود نیز انتظار خاصی در این زمینه ندارند. والدین این شیوه‌ی تربیتی، فرزندان خود را برای انجام هر کاری آزاد می‌گذارند و حتی در مواردی که مداخله آنان لازم به نظر می‌آید، دخالت نمی‌کنند. این بچه‌ها چون در زندگی با موانع مواجه نشده‌اند،‌ لذا وقتی وارد جامعه می‌شوند به خاطرعدم تجربه کافی ، زود تسلیم می‌شوند و شکننده هستند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 212 بازدید

صندوق بین‌المللی نجات کودکان (Save the Children) اعلام کرده است که مردم افغانستان از بدترین بحران گرسنگی و بیماری سو‌ءتغذیه رنج می‌برند. این صندوق با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود، این موضوع را مطرح کرده است. صندوق بین‌المللی نجات کودکان دلیل بیماری سو‌ءتغذیه را ناشی از عوامل چون خشک‌سالی و فقر در افغانستان عنوان کرده است. این در حالی است که چند روز پیش نیز صندوق بین‌المللی نجات کودکان اعلام کرد که یک‌سوم کودکان در افغانستان وادار به‌کار شاقه شده‌اند. در گزارش این سازمان آمده است که نهادهای کمک‌کننده نتوانسته‌اند تا دست‌کم نیازهای ۴۰ درصد این کودکان را برآورده کنند. براساس آمار صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد، ۳۳۳ میلیون کودک در سراسر جهان با فقر شدید زندگی می‌کنند. با روی کار آمدن دوباره‌ی حکومت سرپرست در افغانستان، صدها هزار کودک به‌دلیل تنگ‌دستی از رفتن به مکتب باز مانده‌اند. قابل ذکر است که با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان، بیشتر شهروندان کشور شغل خود را از دست داده‌اند و به‌شدت نیازمند کمک‌های جهانی هستند. همچنان شماری زیادی از مردم افغانستان به دلیل فقر و بیکاری دست به مهاجرت زده‌اند و به پاکستان و ایران رفته‌اند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 239 بازدید

«مجمع مدافعان حقوق بشر افغانستان» به بازداشت زنان و دختران جوان به اتهام «بدحجابی» توسط نیروهای حکومت فعلی واکنش نشان داد و آن را «انتهای بی‌حرمتی به انسان و خانواده‌ها» خوانده و می‌گوید که این کار حکومت با ارزش‌های انسانی، اسلامی و عرف افغانستان بیگانه است. این نهاد حقوق بشری با نشر اعلامیه‌ای گفت که بازداشت دسته‌جمعی و تحقیرآمیز زنان از سوی نیروهای حکومت فعلی، خلاف اصول و ارزش‌های انسانی، اسلامی و آداب و رسوم ملی مردم افغانستان است. در ادامه آمده است: «در این روزها حکومت فعلی دست به جنایت آشکار علیه حقوق بشری زنان زده و زنان را به طور دسته‌جمعی و تحقیرآمیز بازداشت نموده و به توقیف‌خانه‌های مخوف‌شان منتقل می‌سازند.» این مجمع زندانی ساختن گروهی زنان و دختران جوان را به بهانه‌ی حجاب، نمونه‌ای از جنایت علیه بشریت خوانده و خواستار توقف آن شده است. مجمع مدافعان حقوق بشر هشدار داده است که تداوم چنین برخوردهای غیرانسانی غیراسلامی و غیر ملی سبب تداوم چرخه‌ی خشونت شده که مسبب اصلی آن حکومت فعلی خواهند بود. این مجمع از علمای دینی، بزرگان اقوام و چهره‌های با نفوذ سیاسی و اجتماعی خواسته که اجازه ندهند بازداشت زنان به یک رویه تبدیل شود. همچنین این نهاد خواستار اقدام جامعه‌ی جهانی، از جمله دیوان بین‌المللی کیفری (آی‌سی‌سی) شده و گفته است که آنتونی گوترش، دبیرکل سازمان ملل از طریق ساختارهای این سازمان بر حکومت فعلی فشار وارد کند که این حکومت بازداشت زنان و دختران را متوقف کند. این در حالی است که اخیراً نیروهای حکومت فعلی در کابل شماری از زنان و دختران جوان را به‌خاطر چگونگی پوشش بازداشت کرده‌اند. ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی حکومت در واکنش به بازداشت دختران می‌گوید که گروهی از زنان که دنبال ترویج «بی‌حجابی» بودند، تنبیه شده‌اند. باید گفت که حکومت فعلی پس از تسلط بر افغانستان، محدودیت‌های شدید بر زنان وضع کرده‌اند. در حال حاضر زنان و دختران افغانستان، اجازه‌ی تحصیل، کار و آزادی‌ گشت‌وگذار را ندارند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 395 بازدید

ازدواج یکی از دیرینه‌ترین پدیده‌های اجتماعی است که در درون جامعه‌ی انسانی وجود داشته و جزء جدایی ناپذیر نهاد خانواده می‌باشد. اساساً خانواده بدون ازدواج در بسیاری از جوامع؛ بخصوص جوامع شرقی معنا پیدا نمی‌کند. ازدواج به توافقی میان دو فرد از جنس‌های مرد و زن گفته می‌شود که به نیت تشکیل زندگی خانوادگی، شریک زندگی همدیگر؛ بخصوص در ابعاد عاطفی و جنسی می‌شوند. بنا بر دلایل مختلف دینی، فرهنگی و اقتصادی، گاهی تغییرات منفی در نهادهای اجتماعی نیز بوجود می‌آید. این تغییرات منفی، آسیب‌هایی را به همراه دارد که بخشی از جامعه از آن متاثر می‌شود. ازدواج‌ اجباری یکی از همین آسیب‌هاست. ازدواج اجباری به هر نوع ازدواج تحمیلی‌ای گفته می‌شود که فرد ازدواج‌کننده در آن نقشی ندارد و یا نقش او تعیین‌کننده نیست. شکی نیست که آسیب‌های اجتماعی، تک‌عاملی نیستند و چه بسا که عوامل بسیاری دارند. ازدواج‌ اجباری نیز ممکن است ریزعامل‌های زیادی داشته باشند؛ اما بصورت عموم، عقب‌ماندگی فرهنگی، دلایل دینی و فقر اقتصادی خانواده‌ها، از دلایل عمده‌ی ازدواج‌ اجباری به شمار می‌آید. در این نوشته تلاش خواهد شد تا دلایل ازدواج‌ اجباری و پیامدهای آن با عقاید و رفتار حاکمان فعلی افغانستان بررسی شود. ۱- عوامل فرهنگی: در فرهنگ‌ بسیاری از جوامع، مردسالاری یک امر درونی و پذیرفته شده است. به همین دلیل، زنان عملا، زیر سلطه‌ی مردان قرار دارند. وجود فرهنگ مردسالارانه، یکی از عوامل اساسی کمک به ازدواج‌ اجباری است. در جوامع مردسالار، مردان صلاحیت زیادی دارند. پایگاه و جایگاه زنان اساسا در چنین جوامعی وابسته به مردان خانواده‌ است. نه‌تنها این، بلکه؛ مردان بر سرنوشت زنان کنترل عام و تام دارند. به دلیل این‌که، رفتار و فرهنگ مردسالارانه در یک جامعه، جزء فرهنگ و سنت آن قرار می‌گیرد؛ پس مخالفت زیادی را از سوی زنان بر نمی‌انگیزد. زنان چنین جوامع، تن به این نابرابری داده و توان مخالفت از آن‌ها گرفته می‌شود. در صورت اعتراض، آن‌ها با انواع مختلف‌ ممانعت‌ها؛ از جمله با واکنش‌های جمعی و ترد شدن از جامعه مواجه می‌شوند. باید افزود که جامعه افغانستان نیز یک جامعه‌ی به شدت مردسالار است. این رویه با سلطه حاکمان فعلی به سمت افراطیت کشیده شده و تا آنجا پیش رفته که اکنون زنان را صرف مزرعه مردان می‌دانند و برخوردی جز کالای اقتصادی با آن‌ها صورت نمی‌گیرد. البته باید خاطر نشان کرد که جوامع به نسبت‌های مختلفی ممکن است مردسالار باشد؛ مردسالاری در حد افراطی آن، ممکن است به سرحدی برسد که مردان، زنان را صرف ابزار تامین نیاز جنسی‌‌شان در نظر بگیرند. این حقیقت که فرهنگ در درازای صدها سال به میان می‌آید، سبب شده تا افراد متاثر از این بازه‌ی زمانی طولانی، جرأت مخالفت با ساختارهای غیرعادلانه و غیرانسانی جنبه‌های فرهنگ را نیز از دست بدهند. حال وقتی فرهنگ مردسالارانه بر جامعه‌ای حاکم باشد؛ زنان هرچه بیشتر از حاکم شدن بر سرنوشت خود و تاثیرگذاری بر جامعه باز داشته می‌شوند. آن‌ها به افراد وابسته و منفعل تبدیل می‌شوند که باید همیشه زیر سلطه‌ی مردان باشند. این سلطه‌گری مردان با همدستی سنت‌های جامعه ممکن است به گونه‌های مختلف باعث ازدواج اجباری زنان و دختران شوند. به‌عنوان مثال، برای تحمیل سلطه‌گری و احساس رضایت درونی مبنی بر توان کنترل خانواده، ممکن است یک مرد، یک زن از اعضای فامیلش را، خلاف میلش، مجبور به ازدواج کند. یا این‌که بخاطر جلوگیری از آن‌چه که شایع است فساد اخلاقی می‌نامند، یک مرد، دختری را در سن غیرقانونی و بطور اجبار به ازدواج وادار کند. ابعاد فرهنگی این پدیده، تنها در گفتار بالا خلاصه نمی‌شود؛ گاهی سنت‌هایی در جامعه حاکم می‌شود که زنان بصورت مستقیم قربانی آن‌ هستند. بطور مثال، سنتی در افغانستان وجود دارد که اگر فردی قتل انجام دهد، ممکن است خانواده‌ی مقتول، با بخشیدن قاتل، خواستار ازدواج یک دختر از خانواده قاتل با مردی از خانواده مقتول شود. در این گونه پرونده‌ها که از قضای روزگار تعداد شان هم کم نیست، در بسا موارد ازدواج به گونه‌ی اجبار بر زن تحمیل می‌شود. مثال دیگر سنت‌های حاکم بر جامعه، تعهد خانواده‌ها برای آینده دختر و پسرشان است؛ بگونه‌ای که پدری قول ازدواج دختر خردسالش را با پسر خردسال مرد دیگری می‌دهد. دختر و پسر وقتی بزرگ می‌شوند ممکن خواستار آن ازدواج نباشد، اما این تعهد در بسیاری اوقات علی‌رغم میل طرفین، عملی می‌شود. همین‌گونه مصداق‌های فرهنگی، ازدواج‌ اجباری زیاد‌اند. گفتار بالا به همان میزان مطرح شد که ثابت کند، یکی از عوامل ازدواج‌ اجباری، فرهنگ است. ۲- دین- مذهب: ازدواج‌ اجباری در جوامع دینی نیز ممکن است اتفاق بیفتد؛ بخصوص در مواردی که حکومت‌های حاکم بر آن جوامع نیز حکومت‌های دینی باشند. بگونه‌ی مثال، شماری از مذاهب و جریان‌های اسلامی که قرائت تندروانه‌ای از دین دارند، بدین باورند که می‌شود دختران را پس از سن ۹ سالگی به شوهر داد و حتی اگر دختر در مخالفت با این ازدواج گریه کرد، باکی نیست. آن‌ها این‌ مسئله را دقیقا از دین و مذهب گرفته‌اند؛ آن‌ها اینگونه استدلال می‌کنند که محمد (ص) پیامبر اسلام وقتی با عایشه عقد کرد، عایشه ۹ سال سن داشت و دوم اینکه، با استناد به بعضی از روایات دینی، گریه‌ی دختر مبنی بر مخالفت‌اش با ازدواج را، صدای موافقت آن‌ می‌پندارند. نگاه به زن در این تفکر، نگاه غیرانسانی و با هدف بیگاری کشیدن و تنها تولید نسل است. این تفکر در عرب جاهلی و امروزه در کشورهایی مانند عربستان و بر اساس عقاید داعش و حاکمان فعلی افغانستان وجود دارد. براساس این اندیشه، زنان از شماری از حقوق از جمله حق رانندگی، اشتغال، تحصیل و... محروم هستند و کاملاَ تحت سلطه‌ی مردان، از آزادی‌های انسانی بی‌نصیب‌اند. و اینگونه است که فرصت مخالفت برای دختران باقی نمی‌ماند. ۳- فقر اقتصادی پیامدهای مختلفی را ممکن است به همراه داشته باشد. بخصوص در جوامع شدیدا مرد‌سالار که زن شانس فعالیت‌های اقتصادی را کمتر دارد، ممکن است، منجر به ازدواج‌ اجباری شود. در چنین جوامع، حضور زن و یا دختر، نه‌تنها به اقتصاد خانواده کمک نمی‌کند، بلکه عامل تشدید‌کننده‌ی فقر اقتصادی در نظر گرفته می‌شود. به همین منظور خانواده‌ها، حتی خلاف میل دختران شان ممکن است، آن‌ها را مجبور به ازدواج کنند؛ خصوصا اگر این کار، نفعی هم به اقتصاد خانواده داشته باشد. گاه اتفاق می‌افتد که خانواده‌ها عضوی از فامیل را در بدل بدهی‌شان به طلب‌کار پیش‌کش می‌کنند، که در بسا اوقات عضو تبادله شده دختر است و مجبور به ازدواج اجباری می‌شود. ازدواج‌ اجباری هر نتیجه‌ای هم که در پی داشته باشد؛ نتایج آن مثبت نیست؛ آسیب‌های روانی،‌ جسمی، خودکشی،‌ فرار از منزل، محرومیت و احساس ناکامی از پیامد‌های آن است. آسیب‌های روانی در هرگونه ازدواج اجباری ممکن است، پدید آید. از این جهت که ممکن است فرد قربانی، در زندگی مشترک سهم نگیرد و این خود زمینه‌ساز بسیاری از خشونت‌ها و پدید‌آمدن آسیب‌های روانی خواهد شد. چه بسا که ازدواج‌ در سنین کودکی هم شامل ازدواج‌ اجباری می‌شود، آسیب‌های روانی و جسمی حتمی در پی دارد. انواع مختلف آسیب‌های جسمی، به دلیل آماده نبودن فیزیک بدن کودکانی که قربانی ازدواج‌ اجباری می‌شوند، حتمی است. چنین است که قربانیان ازدواج‌ اجباری به فرار از زندگی، منزل و خودکشی ممکن روی آورند. بر اساس گزارش دفتر سرمفتش ایالت متحده برای بازسازی افغانستان (سیگار) ازدواج‌های اجباری با سلطه حاکمان فعلی افغانستان افزایش یافته است. آمار‌های این سازمان نشان می‌دهد که پس از سال ۲۰۲۱ میلادی ۳۵ درصد دختران در افغانستان پیش از رسیدن به ۱۸ سالگی و ۱۷ درصد پیش از رسیدن به سن ۱۵ سالگی وادار به ازدواج شده‌اند. سیگار تاکید کرده که ۵۷۸ مورد ازدواج اجباری بین دسامبر ۲۰۲۲ تا فبروری ۲۰۲۳ ثبت شده که این تعداد ۳۶۱ مورد مربوط ازدواج در سنین پایین بوده است. دلایل افزایش ازدواج اجباری بسته بودن مکاتب، دانشگاه‌ها و ممنوعیت زنان از کار عنوان شده است. ممنوعیت‌هایی که باعث شده شمار زیادی از خانواده‌ها دختران شان حتی آن‌هایی که کودک هستند و درک درستی از ازدواج ندارند را وادار به ازدواج سازند. و اینگونه چرخه‌ی ازدواج اجباری به گردش افتاده است و شمار زیادی از دختران نوجوان و کودکان قربانی آن شده اند. نویسنده: حسین‌خان محبی

ادامه مطلب


1 سال قبل - 261 بازدید

اعضای شورا از پدرم شکایت داشتند؛ از او خواستند که دیگر حق ندارد در آن کوچه مرا به فروش رساند و از مردان بخواهد که روی من نرخ تعیین کنند و تاکید کردند که باید این مشکل را از راه درست آن حل نماییم. رفت و آمد و جلسه شان چند روز طول کشید. پدرم هربار یک حرف را تکرار می‌کرد: «من زنم را دوست دارم، خانواده‌ام باید پیش من باشد، اما این دختر را نمی‌خواهم، او را با خود ببرید.» همسایه‌ها تلاش کردند با دلیل و منطق پدرم را قانع کنند یا حداقل او را راضی سازند تا مادرم را طلاق بدهد. پیشنهاد‌هایی که هیچ کدام مورد پذیرش پدرم قرار نگرفت. البته در این بین کسانی هم بودند که با حیله و مکر پشت پرده همدست پدرم بودند و در خفا از او دفاع می‌کردند. در نهایت تصمیم نهایی اجماع مردمی بعد از چند روز این بود که پدرم یکی از خانه هایش را به نام مادرم کند و مادم نیز پیش او برگردد. پدرم اما بعد از چند روز تصمیمش را اعلان کرد و گفت: «من از این زن و بچه‌ها سیر شده‌ام و مرا از شر‌شان خلاص کنید.» خوشحال شدم و با خود گفتم که دیگر دست از سر ما برداشته و می‌توانیم جدا از او زندگی خود را بسازیم.  اما باز یکی از همسایه‌ها که پدرم را قانع کرده بود که مرا به پسرش می‌دهد، پدم را راضی کرد تا باز ما را بپذیرد. مقابل همه ضامن پدرم شد و گفت که دیگر ما را شکنجه نمی‌کند و اینکه باید زنش هم برگردد. همه برگشتیم به خانه‌ی پدرم و باز زندگی را از سر گرفتیم. همه‌ی ما حتی پدرم می‌دانستیم که چه با اصرار دیگران و یا زور پدرم، زندگی را شروع کنیم، قرار نیست رفتار او تغییر کند؛ پدرم ده‌ها بار قول داده بود و قسم یاد کرده بود که تغییر کند اما باز همان رفتار قبلی‌اش را داشت. خودش هم می‌دانست که نمی‌تواند تغییر کند و دست از شکنجه کردن ما بردارد. گویا از شکنجه و آزار ما روحش تغذیه می‌کرد و به آرامش می‌رسید. یک روز که پدرم داشت با تلفن با فردی حرف می‌زد حس کردم این تلفن در مورد من است. با اینکه به زبان پشتو حرف می‌زد و من بسیاری از حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم اما متوجه شدم که از فرد پشت تلفن می‌خواست پول‌هایش را آماده کند و به او گفت که ما می‌آییم. حرف‌های پدرم مشکوک بود. حدس زدم شخص پشت تلفن با فردی که چند روزی است پشت دروازه‌ی خانه می‌آید و در مورد من با پدرم حرف می‌زند، مرتبط است. پدرم هنگامی که آن فرد پشت دروازه می‎‌آمد به صراحت می‌گفت: «بله بیایید ببرید از شما، فقط دیگر اینجا نباشه.» حس می‌کردم اینبار مشتری دست به نقدی یافته که نمی‌خواهد هیچ رقمه آن را از دست بدهد. با اینکه تقریبا از حرف‌های پدرم مطمین شده بودم که حتما خودش قرار است مرا به آن فرد بسپارد، چیزی نگفتم. بعد از ظهر همان روز پدرم از من و خواهر و برادرم خواست که خودمان را برای رفتن به یک مهمانی آماده کنیم. گفت خودش قرار است ما را ببرد. دلم شور می‌زد اما وقتی خوشحالی خواهر و برادر کوچک‌ام را دیدم، چیزی نگفتم و سکوت کردم و همه با هم از خانه بیرون شدیم. پدرم بر خلاف مهمانی، مسیر ترمینال را در پیش گرفت. آنجا بود که به یقین رسیدم که می‌خواهد مرا به فروش رساند. مسیر ترمینال را از دفعه‌ی قبلی که قرار بود مرا به مردی به فروش رساند، یادم مانده بود. چند سال پیش نیز پدرم به قصد نامعلومی مرا به ترمنیال آورده بود اما آن دفعه من تنها بودم. یادم می‌آید آن زمان از نیمه‌های راه با لت و کوب و کشیدن دستم مرا به ترمینال آورده بود. آن زمان اولین بار بود که ترمینال را می‌دیدم. با ترس فراوان به اطرافم نگاه می‌کردم که یک مرد با قد و هیکل بزرگ مقابلم ایستاد. از همه وحشت­ناک­تر قیافه بدریخت و ریش­های بلند و نامرتب‌اش بود که اتفاقا مزین به رنگ حنا نیز بود. فهمیده بودم که پدرم می‌خواهد مرا به او بفروشد. گریه کردم و به پدرم التماس کردم که مرا نفروشد و با هزار بدبختی پدرم راضی شد و به خانه برگشتیم. یادآوری خاطرات گذشته مو را به تنم سیخ کرد. ترس تمام تنم را دربر گرفت. به سختی می‌توانستم آب دهانم را قورت دهم. پدرم رفت که بلیط اتوبوس بخرد. از فرصت استفاده کردم و به پدربزرگم تماس گرفتم. پدربزرگم گفت هر جوری شده مانع‌‌اش شوم و با او جایی نروم. وقتی پدرم بلیط به دست برگشت گفتم که من نمی­روم و قضیه‌ی دادگاه را بهانه کردم که نمی­توانم تا دادگاه فیصله‌ای نکرده است جایی بروم. بعد از کلی کلنجار، خوشبختانه مقاومت من نتیجه داد و دیگر حرفی نزد و بلیط­­ها را پاره کرد و به خانه برگشتیم. در تمام مسیر برگشت پدرم بشدت عصبانی بود و یک کلمه هم حرف نمی‌زد. تلفن‌اش بارها زنگ خورد و جواب نداد. در نهایت به یکی از آن تماس‌ها پاسخ داد و گفت که امروز نتوانسته مرا بیاورد و پول‌هایش را برای دفعه بعدی نگه دارد. هنگامی که به خانه رسیدیم ساعت هشت شب بود. یکی از همسایه‌ها (همکانی که پدرم قول داده بود مرا به پسرش می‌دهد) از برگشت ما متعجب شد. به من گفت چطور شد که برگشتین زیرا پدرت به همه گفته بود که شما دیگر بر نمی‌گردید.  از اینکه همه از فروش و رفتن دایمی‌مان اطلاع داشتند الا خودم، عمیقا ناراحت شدم. کلید خانه را از او گرفتیم و وارد خانه شدیم. پدرم با ما وارد خانه نشد و نمی‌دانم کجا رفت. اما بعد از چند دقیقه به همراه مردی برگشت که عصایی در دست داشت. معلول بود اما هیکل بزرگی داشت. از بدو ورودش به من گفت چرا ازدواج نمی‌کنی؟ و خیلی هم عصبانی بود و همچنان مرا مورد توهین قرار می‌داد و می‌گفت تو باید به حرف‌های پدرت گوش کنی. عصبانیت پدرم از موضوع بعد از ظهرهنوز تخلیه نشده بود. او به همراه آن مرد شروع به لت و کوب من، مادر و خواهر و برادرم کردند. بزور می‌خواستند ما را سوار سه‌چرخه‌ای که در بیرون از خانه پارک شده بود، کنند. آن مرد بدتر از پدرم مرا لت و کوب می‌کرد. دست مادرم را می‌کشید و خواهر و برادرم را لت و کوب می‌کرد. می‌خواستند ما را به حوزه‌ی پولیس ببرند. هنگامی که آن مرد مرا می‌زد خیلی عصبانی شدم. برایش گفتم شما کی هستید و چه کسی به شما اجازه داده که مرا لت و کوب کنید؟ به سوالم پاسخ نداد و مرا بیشتر با عصایش زد. پدرم و آن مرد دست مادر، خواهر و برادرم را گرفته بودند و به زور می‌خواستند که سوار سه‌چرخه کنند که جلوی شان را گرفتم اما من مانع مستحکمی نبودم؛ مرد معلول با خشم سرم را به دروازه‌ی سه چرخه کوبید و شیشه دروازه‌ی سه‌چرخه با شدت شکست. راننده‌ی سه‌چرخه با تعجب و ترس زیاد به پدرم گفت: «مگر شما نگفتید که آن‌ها را به مهمانی می‌برید حالا این خون ریزی چیست؟ من چه کنم؟» پدرم بر سر او نیز فریاد کشید که همه‌ی شان را جمع کن ببر و به من اشاره کرد و گفت این دختر هم مال خودت باشد. هنوز سرم از ضربه‌ی برخورد با دروازه‌ی سه‌چرخه گیج می‌رفت که آن دوست پدرم دوباره سراغ من آمد و با عصایش چنان سرم را به دیوار کوبید که درجا همه چیز مقابل چشمانم تاریک شد، سرم گیج رفت و به زمین افتادم. عصایش را روی سینه‌ام فشار داد و با فریاد ‌گفت: «دیگر امارت (حکومت فعلی افغانستان) آمده، جمهوریت نیست که کسی به حرف زن کند. فهمیدی دختره‌ی بدکاره. شما زن‌ها هیچ حقی ندارین. پس دهان خود را ببند...» او حرف می‌زد ولی من دیگر نتوانستم ادامه‌ی حرفایش را بشنوم و از هوش رفتم. نویسنده: طیبه مهدیار بازنویسنده: علیزاده

ادامه مطلب