برچسب: #خانواده

2 روز قبل - 73 بازدید

در یکی از کوچه‌های تنگ و خاموش کابل، جایی که بوی خاک نم‌زده و دود چراغ تیل باهم آمیخته، عمره با چهار کودک خردسال و شوهرش در یک خانه نیمه‌ویران زندگی می‌کند. خانه‌ای که نه دروازه‌اش درست بسته می‌شود، نه بامش در برابر باران و برف پناهی دارد. دیوارهای کاه‌گلی‌اش ترک خورده که هر گوشه‌اش حکایت از سال‌ها فرسودگی دارد. کوچه‌ای که عمره و خانواده‌اش در آن زندگی می‌کردند، از آن کوچه‌هایی بود که اگر یک‌بار پای آدم به آن می‌افتاد، دیگر دلش نمی‌خواست دوباره آمدن به آن کوچه را تجربه کند. دیوارهای کاه‌گلی فرسوده، با لکه‌های سیاه دود، و بوی گند فاضلابی که از جوی‌چه باریکی در وسط کوچه جاری بود، هر عابری را بی‌اختیار وادار می‌کرد تا نفسش را حبس کند. خانه‌ها به هم چسبیده بودند، دروازه‌های چوبی پوسیده، و پنجره‌هایی که شیشه نداشت و با پلاستیک یا تخته پوشانده شده بود. خانه‌ی عمره، در آخر همین کوچه قرار داشت؛ خانه‌ای نیمه‌خرابه که روزگاری شاید پناه یک خانواده پرصدا و پرخنده بوده، اما حالا فقط سایه‌ای از زندگی در آن مانده بود. بام خانه سوراخ‌سوراخ بود، و وقتی باران می‌بارید، آب از سقف چکه می‌کرد و روی گلیم کهنه‌ای که سال‌ها پیش از یک همسایه به عنوان وسایل اضافه‌ گرفته بودند، لکه‌های تیره می‌انداخت. پس از تغییر حکومت، روزگار مثل دیواری که ناگهان فرو بریزد، بر سرشان آوار شد. عمره پیش‌تر هر روز صبح، بعد از نماز، چادر را بر سر می‌کرد و به خانه‌های مردم می‌رفت. لباس می‌شست، ظرف پاک می‌کرد، گاهی هم برای‌شان نان می‌پخت یا فرش می‌شست. کار سخت بود، اما دست‌کم شب که به خانه می‌آمد، می‌توانست با پول آن روز، کمی برنج یا آرد بخرد. شوهرش بسم‌الله، در یک دکان ابزارفروشی شاگردی می‌کرد و مزد اندکی می‌گرفت، اما همان اندک، برای سرپا ماندن‌شان کافی بود. حالا اما، همه‌چیز بسته شده بود. دکان‌ها کارگر لازم نداشتند، خانه‌ها خدمتکار نمی‌خواستند، و هر کس فقط به فکر مشکلات خودش بود. یک هفته می‌شد که غذای خانه‌شان فقط نان خشک و آب سرد بود. عمره نان‌ها را از دکان قرض می‌گرفت، گاهی هم با شرمندگی از همسایه‌ها؛ و بعد با آب خیس می‌کرد تا کمی نرم شود. بچه‌ها دورش می‌نشستند، هر کدام نانی در دست، و چشم‌های‌شان گاهی به دیگ خالی وسط اتاق می‌افتاد. کوچک‌ترین‌شان مریم، با صدای نازک و معصومانه می‌پرسید: «مادر، دیگ را چی وقت پخته می‌کنی؟» و عمره، با لبخندی که مثل زخمی تازه روی صورتش بود، می‌گفت: «زود… خدا بزرگ است.» اما خدا در آن روزها، انگار خیلی دور شده بود. شب‌ها، وقتی همه خوابیده بودند، عمره به سقف نم‌زده خانه خیره می‌شد. صدای نفس‌کشیدن بچه‌ها و خرخر خسته شوهرش را می‌شنید، اما در دلش غوغایی برپا بود. حساب می‌کرد که چه چیزی مانده که بتواند بفروشد. طلا؟ نداشت. قالین؟ همان کهنه‌ای که زیرپای‌شان پهن بود و به طرز عجبی کهنه بود. نیمه‌ی یک شب، فکری به سرش زد که حتی خودش هم از ترس لرزید… فروش یکی از اعضای بدنش. کلیه، یا حتی یک چشم… دیگر برایش هیچ چیز فرقی نداشت، مهم این بود که پولی پیدا کند تا بچه‌هایش شکم سیر داشته باشند. وقتی این فکر را با بسم‌الله در میان گذاشت، مرد با صدایی لرزان گفت: «نه… هرگز. این کار را نکن. این یعنی آخر خط… یعنی قبول کنیم که مرده‌ایم.» عمره چیزی نگفت، اما در دلش می‌دانست که گرسنگی مرز نمی‌شناسد. روزها پشت سرهم می‌گذشت، و قرض‌ها روی هم تلنبار می‌شد. صاحب‌خانه برای بار سوم نیز هشدار داده بود که اگر پول ندهند، همین زمستان از خانه بیرون‌شان می‌کند. زمستان کابل، با باد سردی که از کوه‌ها می‌آید، بی‌رحم‌تر از هر دشمنی است. در یکی از شب‌های سرد ماه جدی، وقتی باد از لای دروازه پوسیده به داخل می‌زد و گوشه لحاف را بلند می‌کرد، عمره با شوهرش دوباره حرف زد. این‌بار صدایش آرام بود، مثل کسی که تصمیمش را گرفته: – بسم‌الله… ما نمی‌توانیم همه را زنده نگه داریم. اگر… یکی از فرزندان‌مان را بدهیم به خانواده‌ای که پول دارند، شاید باقی بمانند. بسم‌الله اول با خشم نگاهش کرد، اما بعد سرش را پایین انداخت. سکوتی سنگین بین‌شان افتاد، سکوتی که بوی تسلیم می‌داد. فردا صبح، با دل‌هایی شکسته، تصمیم‌شان را عملی کردند. عمره چادر کهنه‌اش را بر سر کرد، بچه‌ها را آماده کرد، و با بسم‌الله راهی بازار شدند. آنجا، میان صدای فروشنده‌هایی که به زور مشتری می‌کشیدند، آن‌ها دنبال کسی می‌گشتند که بچه بخواهد… یا بهتر بگویم، بخرد. ساعت‌ها گذشت تا مردی میانسال با ریش خاکستری نزدیک شد. از لباس و کفش‌هایش پیدا بود که توان مالی دارد. نگاهش روی مریم، کوچک‌ترین بچه، ثابت ماند. گفت: «ما بچه نداریم. او را می‌خواهیم. اما پول زیادی نمی‌دهیم.» عمره حس کرد زمین زیر پایش خالی شد. شوهرش کمی چانه زد، اما در نهایت، مبلغی گرفتند که برای چند ماه نان و کرایه‌خانه کافی بود. لحظه خداحافظی، مریم دامن مادر را گرفت و گریه کرد. عمره زانو زد، او را بوسید، و گفت: «جان مادر، برو… آنجا برایت نان هست، لباس هست…» اما اشک‌هایش روی صورت کوچک دختر می‌چکید. مرد، مریم را بغل کرد و رفت… صدای گریه‌اش در پیچ کوچه گم شد. آن شب، سفره‌شان پرتر از همیشه بود، اما عمره هیچ لقمه‌ای نخورد. جایش به‌سختی گرم‌تر شده بود، اما دلش یخ کرده بود. نگاهش به جای خالی مریم دوخته شده بود. دعا می‌کرد که دخترش جایی باشد که شکم سیر و پناه امن داشته باشد… اما در اعماق قلبش می‌دانست که چیزی در وجودش برای همیشه مرده است. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


4 روز قبل - 277 بازدید

خانواده به عنوان نخستین و مهم‌ترین نهاد اجتماعی، نقش اساسی در شکل‌گیری شخصیت، باورها و ارزش‌های افراد دارد. محیط خانواده مکانی است که در آن فرزندان می‌آموزند چگونه با چالش‌های زندگی روبرو شوند و رفتارهای مناسب اجتماعی را اتخاذ کنند. والدین به عنوان الگوهای رفتاری، تأثیر مستقیمی بر انتخاب‌ها و تصمیمات فرزندان دارند. علاوه بر این، خانواده بستری مناسب برای آموزش مهارت‌های زندگی، حل مسئله و مدیریت احساسات فراهم می‌کند. در چنین محیطی، فرزندان اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا کرده و می‌توانند در مواجهه با مشکلات اجتماعی، تصمیمات بهتری بگیرند. نقش خانواده در پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی به دلیل تأثیر عمیق و ماندگاری که بر شخصیت افراد دارد، بسیار مهم است. در واقع، بسیاری از رفتارهای ناسالم و گرایش به آسیب‌های اجتماعی ریشه در تجربه‌های ناخوشایند دوران کودکی دارد. کودکان و نوجوانانی که در محیطی مملو از تنش، خشونت یا بی‌توجهی رشد می‌کنند، بیشتر در معرض خطر قرار دارند. در مقابل، خانواده‌هایی که با ایجاد فضای امن و حمایتگر، فرزندان خود را تربیت می‌کنند، زمینه بروز رفتارهای سالم و مسئولانه را فراهم می‌آورند. علاوه بر این، خانواده نقش مهمی در شکل‌دهی ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی ایفا می‌کند. والدین با ارائه الگوهای رفتاری مثبت، تشویق به تعاملات سازنده و ترویج ارزش‌هایی همچون احترام، صداقت و همکاری، فرزندان خود را برای ورود به جامعه آماده می‌سازند. این ارزش‌ها نه‌تنها در پیشگیری از رفتارهای ناهنجار اجتماعی مؤثر هستند، بلکه به ارتقای سلامت روانی و اجتماعی فرزندان نیز کمک می‌کنند. همچنین، ارتباطات باز و مؤثر میان اعضای خانواده یکی دیگر از عوامل مهم در کاهش آسیب‌های اجتماعی است. فرزندانی که در خانواده‌ای با ارتباطات سالم رشد می‌کنند، احساس امنیت بیشتری دارند و راحت‌تر مشکلات خود را با والدین در میان می‌گذارند. والدین نیز با گوش دادن فعال، همدلی و ارائه راهکارهای مناسب می‌توانند از بروز رفتارهای پرخطر جلوگیری کنند. در مقابل، نبود ارتباط مؤثر و عدم درک متقابل میان والدین و فرزندان می‌تواند منجر به احساس تنهایی، ناامیدی و در نهایت گرایش به آسیب‌های اجتماعی شود. در این مقاله به بررسی نقش خانواده در پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی پرداخته و راهکارهایی برای تقویت این نقش ارائه می‌شود. تأثیر خانواده بر شکل‌گیری ارزش‌ها و رفتارها خانواده اولین محیطی است که کودک در آن قرار می‌گیرد و از طریق مشاهده و تعامل با والدین و سایر اعضای خانواده، الگوهای رفتاری و ارزش‌های اجتماعی را فرا می‌گیرد. والدینی که ارزش‌های اخلاقی، مسئولیت‌پذیری و مهارت‌های ارتباطی را در فرزندان خود تقویت می‌کنند، زمینه‌ای مناسب برای پیشگیری از رفتارهای ناهنجار اجتماعی فراهم می‌آورند. برعکس، نبود نظارت و کمبود محبت در خانواده می‌تواند منجر به افزایش احتمال گرایش فرزندان به رفتارهای پرخطر شود. تقویت ارزش‌های اخلاقی از طریق گفت‌وگوهای مستمر و الگوسازی مثبت می‌تواند مسیر رشد سالم فرزندان را هموار کند. علاوه بر این، کودکان در خانواده‌ای که بر پایه احترام متقابل و اعتماد متقابل بنا شده است، به راحتی مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را درونی می‌کنند. ارزش‌هایی مانند صداقت، وفاداری، مسئولیت‌پذیری و احترام به دیگران از جمله اصولی هستند که خانواده‌ها می‌توانند در زندگی روزمره به فرزندان خود بیاموزند. در نتیجه، فرزندانی که در چنین محیطی پرورش می‌یابند، تمایل کمتری به رفتارهای پرخطر و ناهنجار خواهند داشت. نقش ارتباطات خانوادگی در کاهش آسیب‌های اجتماعی ارتباطات سالم و مؤثر میان اعضای خانواده، به ویژه بین والدین و فرزندان، یکی از عوامل کلیدی در پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی است. خانواده‌هایی که محیطی صمیمی و امن ایجاد می‌کنند، زمینه‌ای فراهم می‌آورند که در آن فرزندان مشکلات و دغدغه‌های خود را با والدین در میان بگذارند. گوش دادن فعال، ابراز همدلی و ارائه راهنمایی‌های مناسب توسط والدین، نقش مهمی در کاهش تنش‌ها و جلوگیری از گرایش به رفتارهای مخرب دارد. گفت‌وگوی آزاد و ارائه فضایی برای بیان احساسات به فرزندان کمک می‌کند تا بهتر با چالش‌های اجتماعی مواجه شوند. در بسیاری از موارد، والدینی که به صحبت‌های فرزندان خود با دقت گوش می‌دهند و احساسات آن‌ها را تأیید می‌کنند، قادر خواهند بود نشانه‌های اولیه مشکلات رفتاری یا احساسی را شناسایی کنند. این امر به مداخله زودهنگام و پیشگیری از تشدید آسیب‌های اجتماعی منجر می‌شود. علاوه بر این، تقویت مهارت‌های ارتباطی در خانواده باعث می‌شود فرزندان احساس امنیت بیشتری داشته باشند و در مواجهه با مشکلات، به جای پنهان‌کاری یا رفتارهای ناسالم، به دنبال کمک و راهنمایی باشند. تأثیر سبک‌های فرزندپروری بر پیشگیری از آسیب‌ها سبک‌های فرزندپروری نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری رفتارهای اجتماعی فرزندان دارد. والدینی که از سبک فرزندپروری مقتدرانه استفاده می‌کنند، با ایجاد تعادل میان محبت و قاطعیت، زمینه رشد سالم روانی و اجتماعی فرزندان را فراهم می‌آورند. این در حالی است که سبک‌های فرزندپروری مستبدانه یا سهل‌گیرانه می‌توانند موجب افزایش خطر بروز مشکلات رفتاری و اجتماعی شوند. فرزندپروری مقتدرانه با فراهم کردن محیطی منظم و همراه با حمایت عاطفی، باعث ارتقای مهارت‌های اجتماعی و مدیریت هیجانات در فرزندان می‌شود. خانواده به عنوان نخستین و مؤثرترین نهاد تربیتی، نقشی بی‌بدیل در پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی دارد. ارتباطات سالم خانوادگی، آموزش مهارت‌های زندگی، استفاده از سبک‌های فرزندپروری مناسب و ارائه حمایت‌های عاطفی از جمله عواملی هستند که می‌توانند به کاهش رفتارهای پرخطر در جامعه منجر شوند. والدین با شناخت دقیق از نیازهای فرزندان و ارائه راهکارهای مناسب، می‌توانند نقش مؤثری در ایجاد جامعه‌ای سالم و ایمن ایفا کنند. تقویت تعاملات خانوادگی و بهره‌مندی از حمایت‌های اجتماعی از جمله اقداماتی است که مسیر رشد و توسعه فردی و اجتماعی را هموار می‌سازد.

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 107 بازدید

سید جواد حسینی، رییس سازمان بهزیستی ایران اعلام کرد که از میان چهار هزار و چهارصد کودک کار شناسایی شده در طرح‌های این سازمان، بیش از ۸۶ درصد آنها اتباع خارجی به ویژه مهاجران اهل افغانستان هستند. آقای حسینی این اظهارات را در گفتگو با تلویزیون ایران مطرح کرده و گفته است که کودکان کار هم در خیابان‌ها و هم در کارگاه‌ها فعالیت دارند که هر دو نوع کار کودک غیرقانونی محسوب می‌شود. در ادبیات رسمی ایران، واژه «اتباع» معمولاً به مهاجران افغانستان اشاره دارد. قابل ذکر است که ایران از امضاکنندگان کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل است که کار کودکان را ممنوع می‌کند، اما فعالان حقوق کودک می‌گویند قوانین داخلی و شرایط اقتصادی باعث شده این پدیده همچنان گسترده باشد. کودکان مهاجر عمدتا مصروف جمع‌آوری زباله هستند. برخی از این کودکان بی‌سرپرست یا از خانواده‌های کم‌‌درآمد هستند. چالش دسترسی کودکان مهاجر به آموزش نیز از عوامل کار این کودکان دانسته می‌شود. قابل ذکر است که تا اکنون آمار دقیقی از تعداد کودکان کار افغان در ایران در دسترس نیست، اما باری عضو شورای شهر تهران اعلام کرد که تنها در تهران حدود ۷۰ هزار کودک کار وجود دارد که ۸۰ درصد آن‌ها افغان هستند. همچنین افزایش چشمگیر موج بازگشت مهاجران افغانستانی از ایران، همزمان با شدت‌ گرفتن روند اخراج‌های اجباری از پاکستان، چالش‌های نگران‌کننده‌ای را برای افغانستان ایجاد کرده است. با این حال، حکومت فعلی با حکومت ایران در مورد اخراج و بازگشت مهاجران افغانستانی همکاری می‌کند.

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 239 بازدید

اختلال اضطراب اجتماعی نوعی اختلال است که موجب ترس و اضطراب در هنگام قرار گرفتن در موقعیت‌های اجتماعی مختلف می‌شود. افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی از قضاوت شدن یا تماشای دیگران می‌ترسند و تعاملات روزمره باعث اضطراب، خودآگاهی و خجالت قابل‌توجهی در آن‌ها می‌شود. این افراد می‌ترسند که موردبررسی دقیق یا قضاوت منفی دیگران قرار بگیرند و از همین رو در روابط استرس شدیدی را تجربه می‌کنند و این موضوع می‌تواند بر فعالیت‌ها و زندگی روزمره فرد تأثیر بگذارد. اختلال اضطراب اجتماعی می‌تواند یک بیماری مزمن سلامت روان باشد، اما یادگیری مهارت‌های مقابله‌ای در روان‌درمانی و مصرف داروها می‌تواند به فرد کمک کند تا اعتمادبه‌نفس داشته باشد و توانایی خود را در تعامل با دیگران بهبود ببخشد. در مقالات پیشین توضیحاتی در رابطه به موضوع اختلال اضطراب اجتماعی داشتیم که به‌تفصیل و شرح آن پرداختیم و برخی راهکارهایی را نیز معرفی نمودیم. اما در این مقاله به معرفی راهکارهای بیشتر و جامع‌تری در زمینه‌ی مقابله با این اختلال می‌پردازیم تا با استفاده از آنها به یاری خودتان دست ببرید. افکار منفی را به چالش بکشید شاید به نظر بیاید در برابر علائم اختلال اضطراب اجتماعی یا جمع هراسی کاری از دستتان بر نمی‌اید، اما نکات بسیاری وجود دارد که ممکن است کمک‌کننده باشد. اولین قدم این است که طرز فکر خود را به چالش بکشید؛ زیرا که افراد دچار اضطراب اجتماعی افکار و اعتقاداتی منفی دارند که به ترس و اضطرابشان می‌افزاید. به‌عنوان‌ مثال: من می‌دانم که شبیه به احمق‌ها به نظر می‌رسم مردم فکر می‌کنند من چیزی را نمی‌فهمم چیزی برای گفتن ندارم؛ بنابراین از نظر آنها من نباید اینجا باشم به چالش کشیدن این افکار منفی روش مؤثری برای کاهش علائم اضطراب اجتماعی است. قدم اول: افکار منفی ناخودآگاهی که زمینه‌ساز ترس شما از موقعیت‌های اجتماعی هستند را شناسایی کنید. قدم دوم: این افکار را به چالش بکشید و تحلیل‌شان کنید و شاید اگر درمورد این افکار منفی از خودتان برخی سؤالاتی را بپرسید برایتان کمک‌کننده باشد. از طریق ارزیابی‌های منطقی افکار منفی‌تان می‌توانید به‌تدریج به آنها نگاه واقع‌گرایانه‌تری داشته باشید و دیدگاه‌های مثبت‌تری را به موقعیت‌های اجتماعی محرک اضطراب اضافه و جایگزین کنید. طرز فکرهای غیرمفیدی که اضطراب اجتماعی را افزایش می‌دهند: ذهن‌خوانی: فرض را بر این گذاشتن که می‌دانید مردم درباره‌تان چه فکری می‌کنند و اینکه به شیوه‌ای منفی قضاوت می‌کنند. پیشگویی: پیش‌بینی‌کردن آینده معمولاً در کنار فرض اینکه بدترین اتفاق ممکن رخ خواهد داد. فاجعه پنداری: بزرگ کردن اتفاقات ساده شخصی کردن: فرض را بر این گذاشتن که مردم به شیوه‌ای منفی روی شما تمرکز دارند یا اتفاقاتی که برای آنها رخ می‌دهد به شما ربط دارد. به‌جای تمرکز بر خود، روی دیگران تمرکز کنید وقتی در یک موقعیت اجتماعی هستیم که ما را مضطرب می‌کند بسیاری از ما اغلب در افکار و احساسات اضطراب‌آور خود گیر می‌کنیم. ممکن است با اطمینان زیادی احساس کنید که همه به شما نگاه می‌کنند و در حال قضاوت‌کردنتان هستند. تمرکز شما در آن لحظه روی احساسات بدنی شماست و امید دارید که با دقیق‌تر توجه‌کردن به آنها بهتر بتوانید مهارشان کنید. اما به این توجه افراطی صرفاً باعث می‌شود که بیشتر به میزان اضطرابتان آگاه شوید و حتی باعث افزایش اضطراب می‌شود. این وضعیت همچنان باعث می‌شود نتوانید روی مکالمه‌های اطرافتان یا عملکردتان تمرکز کنید. با ترس‌هایتان روبرو شوید یکی از بهترین راهکارهای غلبه بر اضطراب اجتماعی این است که با ترس‌هایتان روبرو شوید و از آنها اجتناب نکنید. اجتناب فقط باعث ادامه‌یافتن اضطراب شما خواهد شد. با اینکه دوری‌کردن از موقعیت‌های اضطراب‌آور ممکن است در کوتاه‌مدت احساسات بهتری به شما ارائه کند؛ اما این فرصت که در موقعیت‌های اجتماعی احساس بهتری داشته باشید و در درازمدت با آنها کنار بیایید را از بین می‌برد. در واقع هرچه بیشتر از یک موقعیت اجتماعی اجتناب کنید آن موقعیت در نظرتان ترسناک‌تر می‌شود. علاوه بر اینها اجتناب کردن باعث می‌شود از دست‌یابی و دنبال‌ کردن اهدافتان عقب بیفتید. مثلاً ترس از صحبت کردن با صدای بلند ممکن است باعث شود نتوانید در محل کارتان ایده‌هایتان را در جلسات به اشتراک بگذارید، در کلاس‌ها فعالیت کنید و یا در معاشرت‌ها دوستان جدیدی پیدا کنید. شاید غلبه بر موقعیت‌های اجتماعی به‌ظاهر ترسناک غیرممکن به نظر بیاید؛ اما با تلاش به‌تدریج موفق خواهید شد. مهم‌ترین نکته این است که با شرایطی شروع کنید که از عهده‌ی آن برمی‌آیید و رفته، رفته به سراغ شرایط چالش برانگیزتر و سخت‌تر قدم بردارید و در این حین اعتماد به نفس و مهارت‌های ارتباطی خود را نیز افزایش دهید. برای رسیدن به نتایج مطلوب نکات زیر را مدنظر قرار دهید: سعی نکنید بلافاصله با بزرگ‌ترین ترس خود روبرو شوید؛ زیرا این کار مستلزم روندی تدریجی است صبور باشید، غلبه بر اضطراب اجتماعی به تمرین و زمان نیاز دارد و فرایندی مرحله‌ای است. از مهارت‌ها و منابع خود استفاده کنید تا آرام بمانید. سبک زندگی‌تان را تغییر دهید ذهن و بدن با هم مرتبط‌اند و طبق شواهد نحوه‌ی رفتار با جسمتان ممکن است تأثیرات زیادی بر میزان اضطراب و توانایی مهار اضطراب شما و افزایش اعتماد به نفستان داشته باشد. با اینکه تغییر سبک زندگی به‌تنهایی برای غلبه بر اضطراب اجتماعی کافی نیست؛ اما می‌تواند برای پیشرفت روند درمان شما بسیار مفید باشد. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 684 بازدید

در دهه‌های اخیر، تکنولوژی به‌طور گسترده‌ای در زندگی انسان‌ها نفوذ کرده و تمامی جنبه‌های زندگی اجتماعی، اقتصادی و حتی خانوادگی را دستخوش تغییرات بنیادین قرار داده است. امروزه تلفن‌های هوشمند، رایانه‌ها، تبلت‌ها و شبکه‌های اجتماعی به بخش جدایی‌ناپذیری از زندگی روزمره تبدیل شده‌اند و استفاده از آن‌ها تأثیرات گسترده‌ای بر روابط خانوادگی داشته است. از طرفی، تکنولوژی ارتباطات سریع‌تر و آسان‌تر را ممکن ساخته است و از طرف دیگر، گاهی باعث کاهش ارتباطات واقعی و ایجاد فاصله عاطفی میان اعضای خانواده می‌شود. در این مقاله، به بررسی تأثیرات مثبت و منفی تکنولوژی بر روابط خانوادگی پرداخته و راهکارهایی برای استفاده بهینه از آن در خانواده‌ها ارائه خواهیم کرد. تکنولوژی و تسهیل ارتباطات خانوادگی یکی از مهم‌ترین مزایای تکنولوژی، تسهیل ارتباطات میان اعضای خانواده است. با استفاده از تلفن‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی، اعضای خانواده می‌توانند به‌راحتی و در هر زمانی با یکدیگر در ارتباط باشند. این ویژگی به‌ویژه برای خانواده‌هایی که به دلایل مختلفی مانند مهاجرت، مسافرت یا کار در نقاط مختلف جهان زندگی می‌کنند، بسیار ارزشمند است. با استفاده از تکنولوژی‌های ارتباطی مدرن، مانند ویدیوکال‌ها و پیام‌رسان‌ها، افراد می‌توانند فاصله‌های جغرافیایی را کاهش داده و ارتباطات عاطفی خود را حفظ کنند. علاوه بر این، تکنولوژی به اعضای خانواده امکان می‌دهد که لحظات خاص و مهم زندگی خود را از طریق ارسال تصاویر و ویدیوها با یکدیگر به اشتراک بگذارند. از سوی دیگر، والدین می‌توانند با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک مانند پیام‌رسان‌ها و برنامه‌های نظارت والدین، در هر زمانی با فرزندان خود در ارتباط باشند و از موقعیت آن‌ها آگاه شوند. این امر به والدین کمک می‌کند تا کنترل بیشتری بر فعالیت‌های فرزندان خود داشته باشند و از امنیت آن‌ها اطمینان حاصل کنند. برای مثال، والدین می‌توانند با استفاده از نرم‌افزارهای مکان‌یاب، موقعیت جغرافیایی فرزندان خود را در لحظه بررسی کنند و در مواقع اضطراری به آن‌ها کمک کنند. تأثیر منفی تکنولوژی بر ارتباطات خانوادگی اگرچه تکنولوژی به‌طور کلی باعث تسهیل ارتباطات شده است، اما یکی از مهم‌ترین نگرانی‌های مربوط به آن، کاهش تعاملات حضوری و واقعی میان اعضای خانواده است. افزایش استفاده از تلفن‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی گاهی منجر به این می‌شود که افراد به جای صحبت کردن رودررو و تعامل عاطفی، بیشتر وقت خود را در دنیای مجازی سپری کنند. این پدیده می‌تواند به تدریج باعث کاهش کیفیت ارتباطات خانوادگی و ایجاد فاصله عاطفی میان اعضای خانواده شود. مطالعات نشان می‌دهد که استفاده بیش از حد از تکنولوژی، به‌ویژه در زمان‌هایی که اعضای خانواده در کنار یکدیگر هستند، می‌تواند به کاهش همدلی و توجه به نیازهای یکدیگر منجر شود. برای مثال، والدینی که در زمان غذا خوردن یا گذراندن وقت با فرزندان خود مشغول استفاده از تلفن همراه هستند، فرصت‌های طلایی برای برقراری ارتباط عمیق‌تر با فرزندانشان را از دست می‌دهند. این عدم توجه به نیازهای عاطفی فرزندان می‌تواند منجر به ایجاد احساس تنهایی و انزوا در آن‌ها شود و به تدریج به اختلال در روابط والدین و فرزندان منجر گردد. علاوه بر این، شبکه‌های اجتماعی نیز می‌توانند باعث ایجاد مقایسه‌های نادرست و انتظارات غیرواقعی در بین اعضای خانواده شوند. افراد با مشاهده زندگی‌های دیگران در فضای مجازی ممکن است احساس کنند که زندگی آن‌ها به اندازه کافی خوب نیست و این موضوع می‌تواند منجر به نارضایتی و کاهش رضایت از زندگی خانوادگی شود. این نوع مقایسه‌ها به‌ویژه در نوجوانان و جوانان تأثیرات مخربی دارد و می‌تواند به اضطراب و افسردگی منجر شود. نقش تکنولوژی در تربیت فرزندان تکنولوژی نه تنها بر روابط میان والدین و فرزندان تأثیر می‌گذارد، بلکه نقش مهمی در تربیت فرزندان نیز دارد. در دنیای امروز، کودکان و نوجوانان به‌طور روزافزونی با تکنولوژی در تعامل هستند و بخش بزرگی از زمان خود را در فضای مجازی و با استفاده از تلفن‌های هوشمند و تبلت‌ها می‌گذرانند. این پدیده چالش‌های جدیدی را برای والدین در زمینه تربیت فرزندان به وجود آورده است. والدین باید علاوه بر کنترل زمان استفاده از تکنولوژی، به محتواهایی که فرزندانشان در معرض آن‌ها قرار می‌گیرند نیز توجه کنند. از سوی دیگر، تکنولوژی می‌تواند ابزاری مفید در فرآیند تربیتی باشد. والدین می‌توانند از برنامه‌های آموزشی و اپلیکیشن‌های مناسب برای تقویت مهارت‌های فرزندان خود استفاده کنند. برای مثال، اپلیکیشن‌های آموزشی و بازی‌های تعاملی می‌توانند به کودکان کمک کنند تا مهارت‌های علمی و هنری خود را بهبود بخشند. همچنین، والدین می‌توانند با استفاده از ابزارهای کنترل والدین، فعالیت‌های آنلاین فرزندان خود را مدیریت کرده و از آن‌ها در برابر خطرات فضای مجازی محافظت کنند. راهکارهایی برای مدیریت استفاده از تکنولوژی در خانواده برای بهره‌گیری از مزایای تکنولوژی و در عین حال جلوگیری از تأثیرات منفی آن بر روابط خانوادگی، نیاز است که خانواده‌ها از رویکردی متعادل استفاده کنند. اولین قدم در این راستا، تعیین زمان‌های مشخصی برای استفاده از تکنولوژی است. خانواده‌ها می‌توانند زمان‌هایی را مانند زمان صرف غذا، تماشای فیلم یا انجام فعالیت‌های خانوادگی، بدون تلفن همراه و وسایل تکنولوژیک سپری کنند تا فرصت برقراری ارتباطات عمیق‌تر و افزایش تعاملات حضوری فراهم شود. یکی دیگر از راهکارهای مهم، آموزش فرزندان درباره استفاده صحیح از تکنولوژی و فضای مجازی است. والدین باید به فرزندان خود توضیح دهند که چگونه می‌توانند از اینترنت به‌عنوان یک ابزار مفید و آموزشی استفاده کنند و در عین حال از محتواهای مخرب دوری کنند. همچنین، آموزش مهارت‌های انتقادی به فرزندان می‌تواند به آن‌ها کمک کند تا محتواهایی که در فضای مجازی با آن مواجه می‌شوند را بهتر تحلیل کرده و از اطلاعات نادرست و خطرناک پرهیز کنند. از سوی دیگر، والدین باید خود به‌عنوان الگو در استفاده از تکنولوژی عمل کنند. اگر والدین زمان زیادی را در فضای مجازی سپری کنند، احتمالاً فرزندان نیز از آن‌ها الگوبرداری خواهند کرد. بنابراین، والدین باید سعی کنند تا با مدیریت زمان استفاده از تلفن همراه و شبکه‌های اجتماعی، فرهنگ صحیح استفاده از تکنولوژی را به فرزندان خود منتقل کنند. تکنولوژی به عنوان یکی از بزرگ‌ترین پیشرفت‌های بشری، تأثیرات مثبت و منفی فراوانی بر زندگی خانوادگی داشته است. اگرچه استفاده از تکنولوژی می‌تواند به تسهیل ارتباطات میان اعضای خانواده کمک کند و امکانات جدیدی برای یادگیری و آموزش فراهم آورد، اما استفاده نادرست و بیش از حد از آن می‌تواند باعث کاهش تعاملات واقعی و ایجاد فاصله عاطفی در خانواده‌ها شود. بنابراین، ضروری است که خانواده‌ها با استفاده از راهکارهای مدیریت صحیح تکنولوژی، از مزایای آن بهره‌مند شوند و از تأثیرات منفی آن جلوگیری کنند.

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 243 بازدید

کلبه‌ کوچک در گوشه‌ای از کابل، در یکی از همان کوچه‌های خاک‌زده و خاموشی که هیچ نشانه‌ی از زندگی در آن نیست، صاحب خانه زنی‌ست که روزگاری صدای او زنده‌گی می‌بخشید، اما حالا تنها صدایی که از اتاق‌اش بیرون می‌آید، نفس‌های بریده، سرفه‌های خشک، و گاهی دعایی‌ست زیر لب. نامش حلیمه است. مدتی شغل مقدس آموزگاری را پیش می‌برده است. معلم لیسه نسوان افغان. مدت‌ها تدریس می‌کرد، سال‌ها روی تخته، گچ می‌کشید، با زحمات خود اندیشه‌ای دختران این سزرمین را از تاریکی نجات داده است و اما حالا، خودش درخانه‌ی تاریکی نشسته است؛ در خانه‌ای که از فرط نداری، بخاری‌اش زنگ خورده، دیوارش نم‌زده، و سقف‌اش چکه می‌کند. او مادر چهار دختر است. دخترانی که هیچ‌کدام‌شان دیگر مکتب نمی‌روند نه برای این‌که نخواهند، بل برای این‌که اجازه‌ای رفتن به مکتب را ندارند. حلیمه روزگاری در نزد مردم زن محترمی بود. در محل کسی نمی‌توانست نامش را بی‌ادبانه صدا کند. مردم او را با لقب «معلمه‌صاحب» می‌شناختند. هر بامداد که از خانه بیرون می‌رفت، با چادر سفید و کیف چرمی قهوه‌ای، کودکان محل برایش راه باز می‌کردند. لبخندش، کلام نرم‌اش و دانش او همه را به احترام وا می‌داشت. اما امروز همان زن، در خانه‌های مردم ظرف و لباس می‌شوید، صافی می‌کشد، از بس جارو کشیده کمرش خم شده است و از سردی آب و زبری صابون دستانش نیز ترکیده است. حالا، در وقت گذر از کوچه کسی او را نمی‌شناسد و  حتی لقب «معلمه‌صاحب» را به یاد نمی آورد. گاه‌گاهی جوانان سرخود را را پایین می‌اندازند و آهسته به بیچاره‌گی او می‌خندند. نه به شخص او، بلکه به سرنوشت یک زن باسواد که امروز برای بدست آوردن نان خشک در خانه‌های مردم نوکری می‌کند. شوهر حلیمه سال‌ها پیش در یک حادثه ترافیکی جان خود را از دست داد. امان‌الله نام داشت. مردی آرام، کارگر، ساده‌دل، و خوش‌زبان بود. قرار بود برای کار به میدان‌وردک برود، هنوز کفش‌هایش از خاک کوچه نمناک بود. حلیمه بدرقه‌اش کرد، قرآن به دستش داد و گفت: « خیر پیش رویت، شب زود بیا که عایشه امتحان دارد.» امان‌الله دیگر هیچ‌وقت برنگشت. موتر حادثه کرد، امان الله با چند کارگر دیگر، در پیچ خطرناک شاهراه از بین رفتند. جنازه‌اش را سه روز بعد آوردند، در پارچه سفید، با صورتی کبود و پیشانی ترک‌خورده. حلیمه هیچ نگفت. تنها روی زمین نشست و دستانش را میان سرش گرفت. بعد از آن روز، بلند نشد؛ نه که از روی زمین، بلکه از دل زمین. چهار دختر او ، عایشه، فاطمه، زینب و ریحانه قد کشیدند. هر کدام‌شان در سایه‌ی فقر، یتیمی، و بی‌کسی بزرگ شدند. اما حلیمه نگذاشت از تعلیم دور بمانند. حتی در سخت‌ترین روزهای زنده‌گی‌اش، کتاب می‌خرید، دفترچه می‌آورد، و از خورد و خوراک خودش می‌زد تا برای دخترانش قلم و کتابچه تهیه کند. صبح زود، خودش با دخترها از خانه بیرون می‌رفتند؛ او به یک مکتب، دخترها به مکتب دیگر. می‌گفت: «آدم اگر سواد داشته باشد، هیچ وقت گم نمی‌شود. هرچقدر تاریکی باشد، سواد شمع است.» اما تاریکی واقعی آن روز آمد که مکتب‌ها را بستند. وقتی طالبان کابل را گرفتند، همه‌چیز تغییر کرد. روزهای اول همه منتظر ماندند، گفتند شاید ماجرای بستن مکاتب موقتی باشد، شاید دو هفته، شاید یک ماه. حلیمه هم امیدوار بود. هر روز می‌رفت به ریاست معارف. با لباس تمیز، چادر سفید، و نامه‌های سابقه‌اش که نشان می‌داد معلم است. اما هیچ‌کس صدایش را نشنید. بارها به او گفتند: «منتظر باشید، خبر می‌دهیم.» اما هیچ خبری نرسید. فقط سکوت بود، و دروازه‌هایی که دیگر به‌روی دختران باز نشد. دختران حلیمه یک‌یک خاموش شدند. عایشه که تا صنف یازدهم خوانده بود، دفترچه‌اش را بست و در گوشه‌ای از اتاق نشست. نه می‌نوشت، نه می‌خواند، فقط به دیوار خیره می‌شد. فاطمه نقاشی می‌کرد، اما رنگ‌ها دیگر زنده نبودند. زینب و ریحانه فقط منتظر می‌ماندند، بی‌هیچ خبری. مکتب برای‌شان مثل یک خواب شد. خوابی که هر شب در آن قدم می‌زدند، ولی بیدار که می‌شدند، باز همان دیوارهای نم‌زده‌ی خانه، همان نان خشک، همان خاموشی. با بسته‌شدن مکتب، معاش حلیمه هم قطع شد. هنوز وام‌های قبلی مانده بود، کرایه خانه عقب افتاده بود، دکاندار دیگر نسیه نمی‌داد، حتا بوره و چای سیاه هم نداشتند. شب‌ها، حلیمه دخترهایش را که می‌خواباند، خودش تا سحر با دل پر از ‌درد، نگرانی و اشک بیدار می‌ماند. به این فکر می‌کرد که فردا فرزندانش چی بخورند. از کجا غذا تهیه کند؟ به کی بگوید؟ چطور از این کوچه نجات یابد، وقتی که همه راه‌ها به بن‌بست می‌رسد. حلیمه بلاخره ناچار شد که از خانه بیرون شود و به دنبال کار بگردد. چند زن محل او را برای رخت‌شویی و پاک‌کاری معرفی کردند. مدت‌ها از آن زمان می‌گذرد حلیمه از صبح تا عصر در خانه‌های مردم کار می‌کند، ظرف و فرش می‌شوید و قالین می‌تکاند. روزی یکی از زن‌ها با لحن زهرآلودی گفت: «تو همانی نیستی که در مکتب معلم بودی؟ حالا ببین، چی شده که در خانه‌های مردم کار می‌کنی؟».  حلیمه هیچ نگفت، دستانش در آب بود، زانوهایش می‌لرزید، و چشم‌هایش در خود فرو رفته بود. وقتی از خانه بیرون شد، باران می‌بارید. پیاده راه رفت. باران روی صورتش می‌چکید، اما اشک‌های خودش هم صورتش را خیس کرده بودند. با تمام این‌ها، حلیمه دست نکشید. در خانه‌اش یک تخته چوبی را به دیوار آویخت. گچ‌های باقیمانده‌اش را جمع کرد. هر روز، به دخترهایش درس می‌داد. گاهی تاریخ، گاهی ریاضی، گاهی فقط داستان. می‌گفت: «صنف ما اینجاست، تا وقتی من زنده‌ام، شما بی‌سواد نمی‌مانید!» دختران او، با آن‌که امیدی نداشتند، باز هم می‌نشستند. چون صدای مادر، برای‌شان از تمام دنیا لذت بخش تر بود. آن صدا، تنها چیزی بود که هنوز از گذشته باقی مانده بود. زمستان که رسید، بخاری نداشتند، گاز نبود، چوب نبود. یک بخاری زنگ‌زده را آوردند که هر روز دود می‌کرد. دختران دورش جمع می‌شدند. با پتوی کهنه، با پاهای یخ‌زده، و دل‌هایی که مثل آتش زیر خاکستر بود. گاهی عایشه قصه می‌گفت، گاهی زینب آواز می‌خواند. اما حلیمه فقط گوش می‌داد. در دلش می‌گفت: «این دختران، مثل پرنده در قفس ماندند. دلم می‌سوزد که همه‌ آرزوها فقط در دلشان ماند و برآورده نشد. » بعضی شب‌ها که خواب به چشمش نمی‌آمد، کنار دخترانش می‌نشست ، به دست‌های‌شان نگاه می‌کرد. و به فکر کردن به آینده دخترانش غرق می‌شد، آرمان‌های دخترانش که می‌خواستند داکتر شوند، معلم شوند، شاعر شوند، و اما حالا فقط به لباس شستن و کارهای خانه درگیرند. اشک در چشمان حلیمه حلقه می‌زد، اما نمی‌ریخت. می‌گفت اگر من بشکنم، اینها نابود خواهند شد؟ اگر من فریاد بزنم، خانه ویران خواهد شود. حلیمه با اینکه زنده‌گی‌اش را از دست داد، اما وقارش را نگه داشته است. هنوز با همان لبخند خاموش، به دختران نگاه می‌کند و می‌گوید: «شاید یک‌روز، شاید... مکاتب باز شوند.» دخترها چیزی نمی‌گویند و فقط سر تکان می‌دهند. چون آن‌ها هم مثل مادرشان آموخته‌اند که امید، هرچند کوچک، باید نگه داشته شود. اگر امید نباشد، زنده‌گی فقط نفس کشیدن می شود و تمام. و در آخر، هر شب حلیمه دست‌های دخترانش را در دستان ترک‌خورده‌ی خودش می‌گیرد، چشم‌هایش را می‌بندد، و با صدای لرزان اما دلی روشن می‌گوید: «خدایا، اگر مادیت نداریم مشکلی نیست، عقل و اندیشه ما را از ما نگیر و نگذار بی‌سواد بمیریم.» نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 375 بازدید

زمان‌بندی و برنامه‌ریزی از ابزارهای کلیدی برای مدیریت موفقیت‌آمیز زندگی خانوادگی است. در دنیای امروز که پر از تعهدات شغلی، تحصیلی، اجتماعی و خانوادگی است، داشتن یک برنامه‌ریزی مناسب می‌تواند به خانواده‌ها کمک کند تا به تمامی وظایف خود به‌طور منظم و بهینه عمل کنند. خانواده‌ها با برخورداری از یک زمان‌بندی مشخص می‌توانند از استرس‌های ناشی از بی‌نظمی جلوگیری کنند و فرصت‌های بیشتری برای ارتباطات خانوادگی، استراحت و تفریح فراهم آورند. همچنین، برنامه‌ریزی و زمان‌بندی در خانواده باعث می‌شود تا اعضای خانواده بهتر بتوانند مسئولیت‌های خود را مدیریت کنند و از روزهای خود بهره بیشتری ببرند. اما چطور می‌توان به یک برنامه‌ریزی موثر در خانواده دست یافت؟ و اهمیت زمان‌بندی و برنامه‌ریزی چگونه در جنبه‌های مختلف زندگی خانوادگی خود را نشان می‌دهد؟ در این مقاله، به بررسی اهمیت زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده و تأثیرات آن بر جنبه‌های مختلف زندگی خانوادگی می‌پردازیم.  مدیریت وظایف خانوادگی یکی از مهم‌ترین مزایای زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده، مدیریت بهتر وظایف خانوادگی است. خانواده‌ها هر روز با مسئولیت‌ها و کارهای متعدد روبرو هستند؛ از رسیدگی به امور خانه گرفته تا مراقبت از فرزندان، کارهای شغلی، تحصیلی و حتی فعالیت‌های اجتماعی. با داشتن یک برنامه‌ریزی مشخص، هر یک از اعضای خانواده می‌داند چه زمانی و چگونه باید وظایف خود را انجام دهد. این باعث می‌شود تا کارها به موقع و با کیفیت بهتری انجام شوند. به عنوان مثال، یک برنامه‌ریزی روزانه یا هفتگی برای هر عضو خانواده می‌تواند شامل زمان‌های مشخصی برای انجام وظایف شخصی، مانند تکالیف مدرسه یا کارهای خانگی باشد. همچنین، تخصیص وظایف به هر یک از اعضای خانواده بر اساس توانایی‌ها و وقت آزاد آن‌ها می‌تواند از بی‌نظمی و تأخیر جلوگیری کند. این امر به خانواده‌ها کمک می‌کند تا کارهای روزمره را بدون استرس و تنش انجام دهند و به تعادل بیشتری در زندگی خود دست یابند.  ایجاد فرصت برای تفریح و استراحت یکی دیگر از مزایای مهم زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده، ایجاد فرصت‌های کافی برای تفریح و استراحت است. با توجه به فشارهای روزمره، بسیاری از خانواده‌ها ممکن است زمان کافی برای تفریح یا استراحت نداشته باشند. اما با برنامه‌ریزی مناسب، می‌توان زمان‌هایی را برای فعالیت‌های تفریحی، خانوادگی و استراحت شخصی اختصاص داد. این نوع برنامه‌ریزی به خانواده‌ها اجازه می‌دهد تا نه تنها به وظایف روزانه‌شان بپردازند، بلکه به خود نیز فرصت بازیابی و شارژ مجدد دهند. همچنین، زمان‌بندی فعالیت‌های تفریحی می‌تواند ارتباطات میان اعضای خانواده را تقویت کرده و باعث افزایش احساس رضایت و شادی در زندگی خانوادگی شود. برای مثال، برنامه‌ریزی برای رفتن به پارک، سینما یا حتی یک پیک‌نیک ساده در آخر هفته‌ها، می‌تواند فرصتی برای لذت بردن از وقت باهم و فرار از روزمرگی‌های استرس‌زا باشد. 3. تقویت ارتباطات خانوادگی زمان‌بندی و برنامه‌ریزی نقش مهمی در تقویت ارتباطات خانوادگی ایفا می‌کند. هنگامی که هر یک از اعضای خانواده وظایف و مسئولیت‌های خود را به درستی انجام دهند و از زمان‌بندی مناسب پیروی کنند، تنش‌ها و سوءتفاهم‌های کمتری در خانه به وجود می‌آید. برنامه‌ریزی مشخص برای برگزاری جلسات خانوادگی، زمان‌های گفتگوی روزانه یا حتی وعده‌های غذایی مشترک می‌تواند به تقویت روابط میان اعضای خانواده کمک کند. این جلسات می‌توانند فرصتی باشند برای بحث درباره مسائل خانوادگی، حل مشکلات و شنیدن نظرات یکدیگر. علاوه بر این، زمان‌بندی فعالیت‌های مشترک همچون ورزش، بازی یا تماشای فیلم نیز باعث می‌شود تا اعضای خانواده بیشتر با هم وقت بگذرانند و ارتباطات عمیق‌تری ایجاد کنند. به همین دلیل، داشتن یک برنامه‌ریزی منظم نه تنها به مدیریت کارها کمک می‌کند، بلکه بهبود روابط عاطفی و ارتقای همدلی و دوستی در خانواده را نیز به همراه دارد. کاهش استرس و اضطراب یکی از بزرگ‌ترین مزایای زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده، کاهش سطح استرس و اضطراب است. زمانی که کارها بدون برنامه و بدون زمان‌بندی مشخص انجام می‌شوند، ممکن است اعضای خانواده دچار سردرگمی و فشارهای روانی شوند. این فشارها به‌ویژه در شرایطی که مسئولیت‌ها انباشته می‌شوند و هیچ ساختار مشخصی برای انجام آن‌ها وجود ندارد، افزایش می‌یابد. اما با یک برنامه‌ریزی دقیق، هر عضو خانواده می‌داند که چه وظایفی بر عهده دارد و چه زمانی باید آن‌ها را انجام دهد. این نظم و ساختار باعث می‌شود تا از ایجاد اضطراب‌های ناشی از نداشتن برنامه جلوگیری شود. علاوه بر این، برنامه‌ریزی منظم به افراد کمک می‌کند تا زمان کافی برای استراحت و آرامش داشته باشند، که این نیز به کاهش استرس و بهبود کیفیت زندگی کمک می‌کند. بهبود عملکرد تحصیلی و شغلی زمان‌بندی و برنامه‌ریزی مناسب نه تنها در مدیریت وظایف خانگی مؤثر است، بلکه تأثیر مستقیمی بر عملکرد تحصیلی و شغلی اعضای خانواده دارد. کودکان و نوجوانانی که برنامه‌ریزی منظم برای انجام تکالیف و مطالعه درسی دارند، معمولاً موفقیت بیشتری در تحصیل خود تجربه می‌کنند. برنامه‌ریزی برای والدین نیز می‌تواند به مدیریت بهتر زمان‌های کاری و رسیدگی به وظایف شغلی کمک کند. با داشتن یک برنامه روزانه که به درستی تدوین شده باشد، والدین می‌توانند به تعادل میان کار و زندگی خانوادگی دست یابند و از بروز مشکلات ناشی از کمبود زمان جلوگیری کنند. این تعادل باعث می‌شود که والدین نه تنها در کار خود موفق‌تر باشند، بلکه وقت بیشتری برای گذراندن با خانواده و تقویت روابط خانوادگی داشته باشند. در نتیجه، هم والدین و هم فرزندان از مزایای داشتن یک زمان‌بندی منظم در زندگی بهره‌مند می‌شوند. مدیریت بحران‌ها و شرایط اضطراری زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده می‌تواند به مدیریت بهتر بحران‌ها و شرایط اضطراری کمک کند. در مواقعی که بحران‌های خانوادگی یا اجتماعی مانند بیماری، مشکلات مالی یا بحران‌های غیرمنتظره به وجود می‌آید، داشتن یک برنامه‌ریزی منظم می‌تواند به کاهش استرس و کنترل بهتر وضعیت کمک کند. برای مثال، برنامه‌ریزی‌های مالی از قبل می‌تواند در زمان بروز مشکلات اقتصادی به خانواده کمک کند تا منابع خود را به درستی مدیریت کنند و از بحران عبور کنند. همچنین، در زمان‌های اضطراری مانند بیماری یا حوادث ناگهانی، برنامه‌ریزی‌های پیشگیرانه می‌تواند به خانواده کمک کند تا به‌سرعت به شرایط واکنش نشان دهند و بدون از دست دادن نظم و ترتیب، به مدیریت امور بپردازند. این نوع آمادگی می‌تواند به خانواده کمک کند تا با مشکلات و چالش‌ها بهتر مقابله کرده و احساس امنیت و اعتماد به نفس بیشتری در مواجهه با شرایط اضطراری داشته باشند. 7. ترویج انضباط شخصی و خانوادگی زمان‌بندی و برنامه‌ریزی به ترویج انضباط شخصی و خانوادگی کمک می‌کند. هنگامی که اعضای خانواده به برنامه‌های خود پایبند باشند و زمان‌بندی مشخصی برای انجام وظایف خود داشته باشند، این انضباط به زندگی روزمره آن‌ها منتقل می‌شود. این انضباط نه تنها به انجام بهتر و سریع‌تر کارها کمک می‌کند، بلکه به ایجاد عادات مثبت و مداوم در زندگی خانوادگی منجر می‌شود. به‌عنوان مثال، زمان‌بندی منظم برای خواب و استراحت، تغذیه سالم و انجام فعالیت‌های بدنی می‌تواند به بهبود سلامت عمومی خانواده کمک کند. علاوه بر این، انضباط در مدیریت زمان و مسئولیت‌ها باعث می‌شود تا اعضای خانواده بهتر بتوانند تصمیم‌گیری کنند و به تعهدات خود پایبند باشند. این نوع انضباط در خانواده به افزایش بهره‌وری و کارایی کمک کرده و به موفقیت‌های بلندمدت در زندگی خانوادگی منجر می‌شود.     8. تقویت احساس مسئولیت‌پذیری زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده به تقویت احساس مسئولیت‌پذیری در میان اعضای خانواده کمک می‌کند. وقتی هر فرد در خانواده وظایف خود را به‌درستی انجام دهد و به تعهدات خود پایبند باشد، احساس مسئولیت‌پذیری در او تقویت می‌شود. این احساس مسئولیت نه تنها به بهبود عملکرد فردی کمک می‌کند، بلکه باعث می‌شود که اعضای خانواده نسبت به یکدیگر نیز احساس تعهد و مسئولیت بیشتری داشته باشند. کودکان با مشاهده رفتار والدین در پایبندی به برنامه‌ریزی و انجام وظایف، این مهارت را از آن‌ها یاد می‌گیرند و در زندگی آینده خود نیز به کار می‌گیرند. از سوی دیگر، والدین نیز با تقویت این مهارت در خود و فرزندانشان، به بهبود کیفیت زندگی خانوادگی و اجتماعی کمک می‌کنند. در نهایت، زمان‌بندی و برنامه‌ریزی در خانواده ابزاری قدرتمند برای بهبود کیفیت زندگی است. این دو مهارت به مدیریت بهتر وظایف، کاهش استرس و افزایش فرصت‌های تفریح و استراحت کمک می‌کنند. با برنامه‌ریزی مناسب، خانواده‌ها می‌توانند به تعادل بیشتری در زندگی دست یابند و روابط خود را تقویت کنند. همچنین، این برنامه‌ریزی‌ها به تقویت احساس مسئولیت‌پذیری و انضباط شخصی در میان اعضای خانواده منجر می‌شود و در نهایت، زندگی خانوادگی را بهبود می‌بخشد.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 159 بازدید

کودکان برای رشد سالم جسمی، روانی و اجتماعی، بیش از هر چیز به عشق و محبت نیاز دارند. محبت برای روح کودک، درست مانند آفتاب و آب برای یک نهال است؛ عنصری حیاتی که رشد او را تضمین می‌کند. ابراز محبت، صرفاً یک رفتار احساسی یا لحظه‌ای نیست، بلکه یکی از اساسی‌ترین نیازهای روان‌شناختی اوست که اگر تأمین نشود، می‌تواند پیامدهای طولانی‌مدت و جبران‌ناپذیری به‌دنبال داشته باشد. محبت والدین، پایه‌ای‌ترین شکل امنیت عاطفی را در کودک ایجاد می‌کند. این احساس امنیت، پیش‌نیاز رشد اعتمادبه‌نفس، تاب‌آوری، جرئت برای کشف دنیای اطراف، توانایی شکل‌گیری روابط سالم در آینده و حتی موفقیت‌های تحصیلی است. کودکانی که در محیطی سرشار از محبت و توجه سالم رشد می‌کنند، کمتر دچار اضطراب، افسردگی، پرخاشگری یا مشکلات رفتاری می‌شوند. محبت؛ زبان فهم‌پذیر کودک برخلاف بزرگسالان که محبت را در قالب کلمات یا رفتارهای خاص درک می‌کنند، کودکان به محبت به‌عنوان زبان اصلی ارتباط با والدین خود نگاه می‌کنند. زبان آن‌ها، زبان منطق و کلام نیست، بلکه زبان قلب و احساس است. آن‌ها هنوز واژه‌های پیچیده را نمی‌فهمند، اما در آغوش کشیده شدن، نوازش، لبخند، تماس چشمی و شنیده شدن را کاملاً درمی‌یابند. این رفتارها برای کودک، نشانه‌ی پذیرش، ارزشمندی و عشق بی‌قید و شرط است. زمانی که والدین با کودک بازی می‌کنند، با او گفتگو می‌کنند یا به نگرانی‌هایش گوش می‌دهند، در واقع این پیام را به او منتقل می‌کنند: «تو مهم هستی، برایم اهمیت داری و من دوستت دارم.» این پیام‌های عاطفی، سنگ بنای شخصیت کودک را می‌سازند و به او کمک می‌کنند تا حس دوست‌داشتنی بودن را درونی کرده و برای خود ارزش ذاتی قائل شود. اثرات روانی محبت بر کودک کودکی که محبت کافی دریافت می‌کند، به احتمال بیشتری عزت‌نفس سالمی خواهد داشت و یک قطب‌نمای درونی برای ارزش‌گذاری به خود پیدا می‌کند. چنین کودکی خود را فردی ارزشمند، توانا و دوست‌داشتنی می‌بیند. در مقابل، کودکانی که از محبت کافی محروم‌اند، ممکن است در بزرگسالی با احساس ناامنی، ترس از طرد شدن، وابستگی ناسالم یا نیاز افراطی به تأیید دیگران دست‌وپنجه نرم کنند. تحقیقات نشان داده‌اند کودکانی که در سال‌های اولیه‌ی زندگی رابطه‌ای گرم و صمیمانه با والدین داشته‌اند، در آینده از مهارت‌های اجتماعی بالاتر و سالم‌تری برخوردارند، کمتر دچار مشکلات سلامت روان می‌شوند و در برابر چالش‌های زندگی و ناملایمات، مقاوم‌تر و منعطف‌تر عمل می‌کنند. ابراز محبت تنها محدود به کلمات نیست بسیاری از والدین ممکن است تصور کنند محبت کردن، صرفاً به بیان چند کلمه خلاصه می‌شود، در حالی که محبت واقعی در عمل و رفتار روزمره نمود پیدا می‌کند. گوش دادن فعال، در آغوش گرفتن، بازی کردن، اختصاص دادن وقت بدون عوامل حواس‌پرت‌کننده، تحسین تلاش و پشتکار (نه فقط نتیجه نهایی) و پرسیدن نظر کودک در تصمیمات ساده‌ی خانوادگی، همگی از راه‌های مؤثر ابراز محبت هستند. همچنین، ابراز محبت گاهی به معنای درک کردن کودک در زمان اشتباهاتش است. این یعنی احساسات او را بدون قضاوت بپذیریم و از او حمایت کنیم، حتی زمانی که با هیجانات دشواری مانند ترس یا خشم مواجه است. یک اصل مهم در اینجا، ایجاد تمایز بین رفتار کودک و شخصیت اوست. ما رفتار نامطلوب را اصلاح می‌کنیم، اما هرگز شخصیت کودک را سرزنش یا طرد نمی‌کنیم. محبت بی‌قید و شرط در برابر محبت مشروط یکی از آسیب‌زننده‌ترین رفتارها که مانند سمی پنهان عمل می‌کند، محبت مشروط است؛ یعنی دوست داشتن کودک، تنها به زمان‌هایی محدود شود که مطابق میل والدین رفتار می‌کند. این نوع محبت به کودک این پیام خطرناک را می‌دهد که ارزشمندی‌اش ذاتی نیست، بلکه امتیازی است که باید در ازای رفتارهای خوشایند و کسب رضایت دیگران به دست آورد. در مقابل، محبت بی‌قید و شرط یعنی والدین، کودک را همان‌طور که هست، با تمام ضعف‌ها، اشتباهات و احساسات ناخوشایندش دوست دارند. چنین محبتی نه‌تنها احساس امنیت ایجاد می‌کند، بلکه به کودک خودشفقتی (Self-compassion) را می‌آموزد؛ یعنی یاد می‌گیرد که خود را با تمام نقص‌هایش دوست داشته باشد، در دام کمال‌گرایی بیهوده نیفتد و در نتیجه، همین دیدگاه سالم و مهربانانه را نسبت به دیگران نیز پیدا کند. موانع ابراز محبت گاهی والدین به‌دلیل سبک فرزندپروری سخت‌گیرانه‌ای که خود تجربه کرده‌اند، یا باورهای فرهنگی نادرستی که ابراز محبت را نشانه‌ی ضعف یا لوس شدن فرزند می‌دانند، از نشان دادن عشق خود به کودک خودداری می‌کنند. گاهی نیز مشغله‌های روزمره، فشارهای سنگین اقتصادی و اجتماعی یا فشارهای روانی باعث می‌شود والدین فراموش کنند که محبت، غذای روزانه‌ی روان کودک است. در چنین شرایطی، لازم است والدین آگاهانه برای ابراز محبت وقت بگذارند؛ حتی اگر این محبت، شامل چند لحظه تماس چشمی، یک آغوش ساده یا گوش دادن به صحبت‌های کودک با تمام وجود باشد. در نهایت، اگر والدین احساس می‌کنند در ابراز احساسات یا سبک فرزندپروری خود با مشکلی جدی روبه‌رو هستند، کمک گرفتن از مشاوران کودک و خانواده نشانه‌ی ضعف نیست، بلکه نشانه‌ی عشق و مسئولیت‌پذیری است. این متخصصان می‌توانند با ارائه‌ی راهکارهای عملی و بدون قضاوت، مسیر بهبود رابطه را به شما نشان دهند. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


4 هفته قبل - 126 بازدید

زینب، زنی حدوداً چهل‌ساله است. مادر چهار طفل است و سال‌هاست که از "زن بودن" فقط زخم خورده. او از همان نوجوانی، به عقد مردی درآمد که از خودش بسیار کلان‌تر بود. مردی خشن، کم‌محبت و پرغُر، اما در آن روزها، همین مرد برایش یک پناه بود؛ چون خانه‌ی پدرش از سختی، چیزی کمتر از جهنم نداشت. او با هزار آرزو وارد خانه شوهر شد، اما روز به روز، از آن آرزوها فقط خاکستر باقی ماند. سال‌ها با مردی زندگی کرد که هیچ‌گاه او را درک نکرد، دوست نداشت، و تنها به‌عنوان یک خدمت‌کار به او نگاه می‌کرد. اما زینب ماند، تحمل کرد، طفل آورد، شب نخوابید، گرسنگی کشید، سیلی خورد، اما دم نزد. به‌خاطر اولادهایش، به‌خاطر این‌که خانه‌اش خراب نشود، به‌خاطر اینکه مجبور نباشد به خانه پدرش برگردد؛ همان خانه‌ای که هیچ وقت جای آرامی برایش نبود. چند سال قبل، زندگی‌اش یک‌بار دیگر زیرورو شد. شوهرش، بدون این‌که چیزی بگوید، دختری هجده‌ساله را به خانه آورد. دختر، فراری بود؛ از خانواده بریده، بی‌پناه، بی‌سرنوشت. مرد، اول گفت که برای کمک آورده‌اش، اما بعد، بدون اجازه و رضایت زینب، با او نکاح کرد. زن دوم، جوان بود، زیبا بود، بی‌تجربه بود، اما همه‌ی قلب مرد را تسخیر کرد. از آن روز به بعد، محبت، احترام، توجه و حتی پول، همه رفت طرف زن نو. زینب، که سال‌ها خون دل خورده بود، حالا باید شاهد می‌بود که شوهرش چطور با زنی به عمر دختر خودش، مثل شاهزاده رفتار می‌کند؛ و خودش؟ خودش به یک خدمه در خانه‌اش تبدیل شده بود. شوهرش حالا با زن نو می‌خندید، برایش بازار می‌رفت، لباس می‌خرید، عکس می‌گرفت، در تلویزیون با هم فلم می‌دیدند. اما وقتی نوبت به زینب می‌رسید، فقط امر و نهی بود: «این‌کار را بکن، چرا این‌قدر دیر شدی، چرا طفل را نگرفتی، چرا خاموش نمی‌شوی؟» زینب بارها خواست طلاق بگیرد. اما چطور؟ به کجا می‌رفت با چهار طفل؟ در جامعه‌ای که زن مطلقه را با هزار چشم می‌بینند، و مهاجر بودن هم درد را دوچندان می‌سازد. خانواده‌اش در افغانستان حمایتش نمی‌کردند. پدرش سال‌ها پیش گفته بود: «یا با شوهرت بساز یا دیگر به خانه ما نیا.» زینب ماند. برای اولادهایش، برای اینکه بی‌سرپناه نشود، برای اینکه مجبور نباشد در جاده‌ها دست دراز کند. ماند و هر روز مرد. صبح زود بیدار می‌شود، نان می‌پزد، لباس می‌شوید، طفل‌ها را آماده مکتب می‌سازد، خانه را جارو می‌کند، ظروف می‌شوید، و شب که می‌شود، باز هم خسته‌گی‌اش دیده نمی‌شود. حتی گاه زن نو می‌گوید: «خاله زینب، برایم چای بیار.» و او با لبخند تلخ، می‌گوید: «چشم.» شب‌ها، وقتی همه می‌خوابند، زینب گوشه‌ی خانه می‌نشیند، به دیوار خیره می‌شود. در دلش، هیچ امیدی باقی نمانده. گاهی فکر می‌کند اگر مرده بود، شاید حالش بهتر می‌بود. نه به‌خاطر اینکه زندگی‌اش تمام شود، بل به‌خاطر اینکه دیگر مجبور نمی‌بود نفس بکشد در حالی‌که دیده نمی‌شود. بزرگ‌ترین پسرش حالا نوجوان است، سرد و خاموش. همیشه از پدرش فاصله می‌گیرد. می‌گوید: «او مادر ما را خورد کرده.» دخترش، از مدرسه دل‌زده شده، پر از اضطراب است. طفل‌های کوچک‌تر هم در سکوت بزرگ می‌شوند؛ بدون آن‌که صدای خنده مادرشان را بشنوند. زینب هیچ‌وقت برای خودش لباس نو نخریده. سال‌هاست که بیرون نرفته برای گردش. عیدها برای بچه‌ها لباس می‌خرد، اما خودش همان چادر سال قبل را می‌پوشد. او دیگر خودش را فراموش کرده، تنها چیزهایی را به یاد دارد که باید انجام دهد: «طفل مکتب دارد. شوهر دوا می‌خواهد. برنج تمام شده. لباس‌ها نشسته مانده...» شوهرش روز به روز سنگدل‌تر شده، و زن دوم روز به روز پر توقع‌تر. زینب اما فقط خاموش است. نه اینکه چیزی برای گفتن نداشته باشد، بل چون می‌داند حرف‌هایش گوش شنوا ندارد. او زنده است، اما نه برای خودش. او دیگر زن نیست، دیگر انسان نیست، او فقط «هست»؛ چون باید باشد. برای طفل‌هایش، برای آشپزی، برای لباس‌شویی، برای صبوری... و شاید، شاید تنها امیدش این باشد که روزی یکی از اولادهایش بزرگ شود، و به او بگوید: "مادرم، حالا نوبت توست که زندگی کنی…" نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 235 بازدید

اسمش مهتاب بود؛ دختر هجده‌ساله‌ای از یک قریه‌ی خاکی در اطراف مزارشریف. خانه‌شان گِلی بود، سقف‌شان از ترکه‌های خشک، و دل‌های‌شان پُر از خاموشی. مهتاب نه زیاد گپ می‌زد، نه خنده می‌کرد، اما چشمانش همیشه چیزهایی می‌گفت که زبانش یارای گفتن‌شان را نداشت. دختری که دلش را سال‌ها پیش به پسر کاکایش، فرهاد، داده بود؛ اما هیچ‌کس دلش را جدی نگرفت. فرهاد، یک پسر ساده‌دل بود؛ بچه‌ی کاکای مهتاب. با هم کلان شده بودند. از کودکی تا نوجوانی، همه‌چیز باهم بود: از بازی‌های خاکی گرفته تا کمک به مادرها برای آوردن آب از سر چشمه. آن روزها، هیچ‌کس باور نمی‌کرد که این دو نفر روزی عاشق شوند؛ اما عشق، مثل بوی باران، بی‌خبر می‌آید و آرام در دل می‌نشیند. فرهاد وقتی به سن کار رسید، هر روز به شهر می‌رفت تا در ساختمان‌ها کار کند. دستانش پر از پینه شد، اما دلش هنوز نرم بود. هر بار که مهتاب را می‌دید، نگاهش پر از اشتیاق می‌شد. مهتاب هم دل‌بسته بود، اما خاموش؛ فقط شب‌ها زیر چادری، به ستاره‌ها نگاه می‌کرد و آه می‌کشید. فرهاد به پدرش گفته بود که می‌خواهد مهتاب را بگیرد، اما کاکایش ـ پدر مهتاب ـ با قاطعیت گفت: «او بچه هیچی نداره. ما دختر خوده به یک نفر نادار نمی‌تیم.» فرهاد گفت که کار می‌کنه، خانه می‌سازه، وقت می‌گذره، اما اجازه نداده بودند. پدر مهتاب دلش با پول بود، نه با عشق. در همین میان، حاجی‌ای از هرات آمد که خانه، موتر و دو زن داشت؛ اما دلش زن سومی هم می‌خواست. دختر جوانی از ولایت بلخ برایش جذاب بود. گفتند که حاجی نیک است، خانه دارد، خرج دارد، و مهربان است. اما هیچ‌کس از مهتاب نپرسید که آیا می‌خواهد یا نه. وقتی پدرش خبر خواستگاری را آورد، مهتاب تا سه شب نخوابید. دلش به لرزه افتاده بود. به مادرش گفت که دلش پیش فرهاد است، اما مادرش فقط سر تکان داد و گفت: «پدرت تصمیم خوده گرفته، ما چاره نداریم.» مهتاب تلاش کرد. گریه کرد، حتی پیش پای پدرش افتاد؛ اما پدرش با یک سیلی چنان زد که گوشش تا سه روز صدا می‌داد. گفت: «تو دختر استی، نه قاضی! خموش باش و عروس شو.» روز عروسی، چادر سفید مهتاب خیس از اشک بود. هیچ دل‌خوشی نداشت. فرهاد آن روز گم شد. هیچ‌کس او را ندید، اما شنیده بودند که تا صبح در قبرستان گریه کرده و به مادر مرده‌اش شکایت برده بود. مهتاب را مثل یک کالا در موتر انداختند و از مزارشریف به هرات بردند، به خانه‌ی مردی که پدرش می‌گفت "آینده‌ی روشن" است. خانه‌ی شوهرش، حاجی کریم، پر از سردی و خاموشی بود. زن اولش، سیاه‌چهره و حسود، با چشمانی پر از نفرت نگاهش می‌کرد. زن دوم، جوان‌تر اما بدطینت، هر روز دنبال بهانه‌ای تازه. حاجی کریم شب‌ها دیر می‌آمد، بوی شراب می‌داد و وقتی عصبانی می‌شد، فریاد می‌زد و حتی لت‌وکوب می‌کرد. مهتاب روزها را در آشپزخانه و اتاق تاریک می‌گذراند؛ تنها، بی‌دوست، بی‌پناه. وقتی برای اولین‌بار او را زدند، فقط به‌خاطر این بود که چای داغ‌تر از معمول بود. گفتند: «زن باید یاد بگیره»، اما مهتاب گریه نکرد. به خودش وعده داد که شاید اگر طفل بیاید، دل‌ها نرم شود؛ شاید شوهرش پدر خوبی شود؛ شاید زن‌های خانه قبولش کنند. وقتی باردار شد، دلش کمی گرم شد. طفلش را در دل حس می‌کرد و شب‌ها با او حرف می‌زد. می‌گفت: «تو می‌آیی و مادرت ره نجات می‌تی.» اما وقتی طفل تولد شد و دختر بود، حاجی کریم با صدای بلند گفت: «لعنت به تو که دختر آوردی!» و با پشت دست، سیلی به رویش زد. بعد از آن، هیچ روز خوش ندید. دخترش که دو ساله شد، خشونت‌ها بیشتر شد. بهانه‌ها زیادتر. زن‌های خانه هر روز زهر می‌ریختند و شوهرش هر شب مست‌تر و بی‌رحم‌تر برمی‌گشت. یک شب که مهتاب برای دفاع از خود گفت: «دیگه تحمل ندارم»، حاجی با چوب آشپزخانه چنان زد که دنده‌اش شکست. سه روز در بستر افتاد. کسی دوا نداد، کسی دلداری نداد. در آن شب تار، وقتی دخترک‌اش در بغلش خواب بود و خود از درد به خود می‌پیچید، تصمیم گرفت فرار کند. نیم‌شب، پای برهنه، طفل را در چادری پیچید و از خانه بیرون شد. از کوچه‌های تنگ و تاریک، خود را به ترمینال رساند. تا صبح لرزید، اما با اولین موتر، به مزار رفت؛ به خانه‌ی پدرش. اما پدرش، به‌جای آغوش، با خشونت گفت: «تو عزت ما ره بردی! مردم چه می‌گن؟» مهتاب با صدای لرزان گفت: «پدر جان، مرده بودم، آمدم که زنده شوم.» اما هیچ‌کس باور نکرد. مادرش گریه کرد، اما خاموش. دو هفته بعد، پدرش بدون مشوره، او را دوباره به هرات فرستاد. «برو و زندگی‌ات ره بکش، ما دیگه دخالت نمی‌کنیم.» مهتاب برگشت؛ بی‌امیدتر از پیش. چند سال دیگر گذشت. دخترش مکتب رفت، اما مهتاب هنوز زندانی بود. دیگر نه جوان بود، نه زیبا. چهره‌اش پر از زخم‌های پنهان، روحش شکسته. فرهاد را شنیده بودند که به ترکیه رفته و در دریا غرق شده یا شاید زنده‌ست؛ کسی نمی‌دانست. مهتاب در دلش سوگوار همه‌چیز بود: عشقش، جوانی‌اش، عزتش، و صدای خودش. آخرین روز، هیچ‌کس ندید چه شد. صبح، وقتی دروازه‌ی اتاق باز نشد، دخترک در زد، صدا نزد. شوهرش آمد، با فریاد دروازه را شکست، و مهتاب را دید که کنار طاقچه افتاده بود؛ با چهره‌ی سفید و لب‌های کبود. کنار دستش شیشه‌ی مرگ موش بود، و در کنارش یک کاغذ مچاله: «من دیگه طاقت نداشتم. نه از خانه‌گی، نه از شوهر، نه از قضاوت پدرم. رفتم، تا شاید در آن دنیا کمی آرام باشم. طفلکم، مرا ببخش. عاشق بودم، اما نفرین شدم.» همه دیر فهمیدند. پدرش با خبر شد، سرش را پایین انداخت، و گفت هیچ‌کس نباید گریه کند. شوهرش گفت جنازه‌اش را بی‌صدا دفن کنند. اما در دل خاک، زنی خوابیده بود که فقط خواسته بود دوست داشته شود؛ فقط خواسته بود انتخاب کند؛ اما تمام عمر، دیگران برایش تصمیم گرفتند. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب