برچسب: #خانواده

3 روز قبل - 112 بازدید

جاوید ده‌ساله است، اما اگر کسی در چشمانش نگاه کند، سال‌ها خستگی را در آن می‌بیند؛ خستگی‌ای نه از بازی و دویدن، بلکه از بار سنگین زندگی. هر صبح، وقتی هنوز هوا کاملاً روشن نشده و کوچه‌های کابل در سکوتی سرد فرو رفته‌اند، جاوید از خواب بیدار می‌شود. خوابش کوتاه است، آشفته، و اغلب با فکر پدری به پایان می‌رسد که دو سال پیش رفت و با رفتنش، کودکی جاوید هم به خاک سپرده شد. او آرام از جا بلند می‌شود تا مادر و خواهرانش را بیدار نکند، بوت‌های کهنه‌اش را می‌پوشد، بوجی پلاستیکی‌اش را برمی‌دارد و بی‌صدا از خانه بیرون می‌زند؛ گویی می‌ترسد فقر، اگر بیدار شود، سخت‌تر به دامن‌شان بچسبد. کوچه‌ای که از آن بیرون می‌شود، پر از خاک است و دیوارهایی دارد ترک‌خورده، که سال‌هاست رنگ آفتاب را ندیده‌اند. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، کرایه‌ای است؛ خانه‌ای کوچک در گوشه‌ای فراموش‌شده از کابل، با سقفی کوتاه و دیوارهایی سرد، که هر ماه دو هزار افغانی می‌طلبد. همین عدد ساده، برای جاوید مثل کوهی‌ست که هر روز باید ذره‌ذره از آن بالا برود. او خوب می‌داند اگر نتواند کار کند، اگر بطری جمع نکند، اگر دست خالی به خانه برگردد، مادرش شب را با نگرانی به صبح می‌رساند و خواهرانش با شکم نیمه‌خالی می‌خوابند. جاوید راه می‌افتد؛ سرک‌ها را یکی‌یکی طی می‌کند. از کنار دکان‌ها می‌گذرد، از ایستگاه‌ها، از زیر پل‌ها و کنار جوی‌های آب. چشم‌هایش همیشه به زمین دوخته شده‌اند، نه از روی شرم، بلکه از روی عادت. هر بطری نوشیدنی که روی زمین افتاده، برای او مثل سکه‌ای‌ست که از آسمان افتاده باشد. خم می‌شود، برمی‌دارد، گرد و خاکش را می‌تکاند و در بوجی می‌اندازد. بوجی کم‌کم سنگین می‌شود، اما شانه‌های جاوید از مدت‌ها پیش به این سنگینی عادت کرده‌اند. سنگینی بوجی، در برابر سنگینی نان شب، هیچ است. مردم از کنارش می‌گذرند؛ بعضی با بی‌تفاوتی، بعضی با اخم، و بعضی حتی بی‌آن‌که او را ببینند. نگاه‌هایی که بیشتر از فقرش، روحش را زخمی می‌کنند. گاهی هم صدایی تند می‌شنود: «برو بچه!» اما جاوید حرفی نمی‌زند. سکوت، زبان اوست؛ زبانی که فقر به او یاد داده، چون در هیاهوی شهر، صدای کودکان فقیر شنیده نمی‌شود. وقتی خسته می‌شود، کنار سرک می‌ایستد، نفس تازه می‌کند و دوباره راه می‌افتد. پاهایش درد می‌کند، دست‌هایش زخم است، اما هنوز روز تمام نشده. او باید تمام شهر را بگردد؛ از این‌سوی کابل تا آن‌سویش، فقط برای این‌که شب، با صد تا صد و پنجاه افغانی به خانه برگردد. پولی که شاید برای کسی حتی قیمت یک نوشیدنی هم نباشد، اما برای جاوید، مرز میان گرسنگی و زنده‌ماندن است. در میان این راه رفتن‌ها، گاهی صدای زنگ مکتب به گوشش می‌رسد؛ صدایی که برای لحظه‌ای دلش را می‌لرزاند. وقتی از کنار مکتب‌ها می‌گذرد، قدم‌هایش آهسته‌تر می‌شود. شاگردانی را می‌بیند با کتاب و بکس، با لباس‌های تمیز، که بی‌دغدغه وارد صنف‌ها می‌شوند. جاوید هم دلش می‌خواست یکی از آن‌ها باشد؛ بنشیند، قلم به دست بگیرد، اسمش را بنویسد، درس بخواند، و چیزی جز بطری جمع‌کردن یاد بگیرد. اما او خوب می‌داند که آرزو، شکم را سیر نمی‌کند. نگاهش را از مکتب می‌دزدد، سرش را پایین می‌اندازد و دوباره راه می‌افتد؛ چون زندگی راه دیگری برایش نگذاشته است. ظهر که می‌شود، آفتاب تندتر می‌تابد و خستگی، سنگین‌تر بر تنش می‌نشیند. اگر چیزی برای خوردن باشد، نانی خشک یا لقمه‌ای ساده است. بیشتر وقت‌ها همان را هم ندارد. اما باز هم دست از کار نمی‌کشد، چون می‌داند در خانه، مادری منتظر است؛ مادری که از صبح تا شب پشم پاک می‌کند؛ با دستانی زبر و ترک‌خورده که دیگر نرمی را نمی‌شناسند. با آن‌هم، درآمدش کافی نیست. درآمد مادر، کنار دستمزد ناچیز جاوید، فقط برای دوام‌آوردن است، نه برای زندگی. جاوید گاهی با خودش فکر می‌کند: اگر پدر زنده بود، شاید همه‌چیز فرق می‌کرد. او هنوز صدای پدر، نگاهش، و شانه‌هایش را به یاد دارد؛ شانه‌هایی که حالا نیستند تا باری را بردارند. مرگ پدر فقط یک انسان را نگرفت؛ ستون خانه را شکست. بعد از آن، جاوید مرد خانه شد، آن‌هم در ده‌سالگی؛ مسئول نان، کرایه، و آرامش خانواده‌ای که هر روز بیشتر در فقر فرو می‌رفت. عصر که می‌شود، بوجی جاوید سنگین‌تر شده و تنش خسته‌تر. بطری‌ها را می‌فروشد، پول را با دقت می‌شمارد؛ هر افغانی برایش معنا دارد. اسکناس‌های مچاله را با احتیاط در جیب کهنه‌اش می‌گذارد و راه خانه را در پیش می‌گیرد. راه برگشت همیشه طولانی‌تر به نظر می‌رسد، شاید چون خستگی، قدم‌ها را کندتر می‌کند. وقتی به خانه می‌رسد، هوا رو به تاریکی است. مادر با دیدن او لبخندی خسته می‌زند؛ لبخندی که بیشتر برای پنهان‌کردن نگرانی‌ست تا ابراز خوشحالی. خواهرانش دورش جمع می‌شوند. جاوید پول را به دست مادر می‌دهد، بوجی خالی را گوشه‌ای می‌گذارد و روی زمین می‌نشیند. در دلش دعا می‌کند: که فردا هم بتواند کار کند، که مریض نشود، که پاهایش یاری کنند؛ چون اگر او زمین بخورد، همه زمین می‌خورند. شب که می‌شود و همه به خواب می‌روند، جاوید به سقف خیره می‌شود. شاید هنوز در دلش رؤیای کوچکی زنده باشد؛ رؤیای رفتن به مکتب، رؤیای آینده‌ای که در آن، کودک بودن جرم نباشد. اما صبح که برسد، دوباره بوجی، دوباره سرک، دوباره بطری‌ها... زندگی برای جاوید، همین تکرار بی‌پایان است؛ تکراری سنگین که کودکی‌اش را آرام‌آرام می‌بلعد. جاوید، یکی از هزاران کودکی‌ست که در کوچه‌های کابل بزرگ می‌شوند، بی‌آن‌که فرصت کودک‌بودن داشته باشند. داستان او نه فریاد است و نه گریه؛ داستان او، سکوتی‌ست عمیق که هر روز زیر قدم‌های مردم له می‌شود، بی‌آن‌که کسی بایستد و بپرسد: «این کودک، چرا باید این‌گونه زندگی کند؟» نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


5 روز قبل - 56 بازدید

در دنیای امروز، اعتیاد کودکان به تکنولوژی به یکی از نگرانی‌های جدی و قابل توجه والدین تبدیل شده است. این نوع وابستگی، مشابه سایر انواع اعتیاد، همان بخش‌هایی از مغز را درگیر می‌کند که در اعتیادهای رفتاری یا مواد مخدر نیز فعال‌اند. تأثیرات آن می‌تواند عمیق و مخرب باشد؛ از آسیب به سلامت روان و تمرکز گرفته تا تأثیرات منفی بر رشد جسمی و روابط اجتماعی. از همین رو، لازم است پیش از آن‌که این وابستگی شدت بگیرد، والدین با آگاهی و مدیریت مناسب، راهکارهایی برای کنترل استفاده از تکنولوژی در زندگی فرزندان خود در پیش بگیرند. پیشگیری، آموزش صحیح و الگوی رفتاری مناسب، مهم‌ترین گام‌ها برای جلوگیری از گسترش این اعتیاد پنهان هستند. علائم و نشانه‌های اعتیاد کودک به تکنولوژی مطالعات نشان می‌دهند که اعتیاد کودکان به تکنولوژی شباهت زیادی به سایر انواع اعتیاد، از جمله اعتیاد به مواد مخدر دارد. در واقع، استفاده‌ی مکرر و بی‌رویه از وسایل دیجیتال همان بخش‌هایی از مغز را فعال می‌کند که در اعتیادهای شدید نیز درگیر هستند. هنگام استفاده از این ابزارها، مغز کودک شروع به ترشح «دوپامین» می‌کند؛ هورمونی که مسئول ایجاد حس لذت و شادی است. این لذت موقتی باعث می‌شود کودک بارها و بارها به دنبال تکرار تجربه باشد، تا جایی که کنترل رفتار برای او و اطرافیان دشوار یا حتی غیرممکن می‌شود. سازمان جهانی بهداشت (WHO)، اعتیاد به تکنولوژی و ابزارهای دیجیتال را این‌گونه تعریف می‌کند: «الگوی رفتاری تکرارشونده در استفاده از فناوری که بر زندگی شخصی، اجتماعی، تحصیلی یا خانوادگی فرد تأثیر منفی می‌گذارد، با این وجود، فرد قادر به ترک یا کاهش آن نیست.» از نشانه‌های رایج اعتیاد کودکان به تکنولوژی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: - بی‌قراری یا پرخاشگری هنگام قطع دسترسی - کاهش علاقه به فعالیت‌های غیر دیجیتال - افت عملکرد تحصیلی - مشکلات خواب - انزوای اجتماعی - وابستگی شدید به گوشی، تبلت یا بازی‌های ویدیویی حتی در موقعیت‌های نامناسب شناسایی زودهنگام این نشانه‌ها، نخستین گام برای پیشگیری و درمان مؤثر این نوع اعتیاد است. «اعتیاد به بازی‌های دیجیتال یا ویدیویی» الگویی از رفتار است که در آن فرد قادر به توقف بازی نیست و به آن اولویتی بیش از حد می‌دهد؛ حتی بیشتر از فعالیت‌های مهم زندگی‌اش. تا جایی که این وضعیت به مرحله‌ای می‌رسد که بازی‌های دیجیتال برای او مهم‌تر از سایر علاقه‌مندی‌ها و فعالیت‌های روزمره می‌شود. حال، بر اساس این تعریف و مطابق با معیارهای منبع تشخیصی اختلالات روانی (DSM-5)، زمانی می‌توان اعتیاد کودک به تکنولوژی را تأیید کرد که ویژگی‌های زیر در او مشاهده شود: کنترل نداشتن بر زمان بازی یا استفاده از ابزار دیجیتال اولویت دادن به بازی نسبت به سایر فعالیت‌های روزمره ادامه دادن به استفاده، حتی با وجود پیامدهای منفی (مثلاً افت تحصیلی یا مشکلات خانوادگی) احساس بی‌قراری، تحریک‌پذیری یا اضطراب هنگام عدم دسترسی به تکنولوژی تلاش‌های ناموفق برای کاهش یا ترک استفاده کاهش تعاملات اجتماعی و علاقه به سرگرمی‌های غیر دیجیتال استفاده‌ی مداوم و طولانی‌مدت که فراتر از زمان‌های تعیین‌شده است. تشخیص اعتیاد تنها با مشاهده یک یا دو علامت ممکن نیست؛ بلکه باید این نشانه‌ها به‌صورت پایدار و به مدت حداقل ۱۲ ماه ادامه داشته باشند و تأثیر قابل توجهی بر عملکرد کودک در حوزه‌های مختلف بگذارند. افت عملکرد، مانند کاهش نمرات و افت تحصیلی صرف زمان زیاد برای بازی یا استفاده از ابزارهای دیجیتال قطع یا کاهش روابط اجتماعی و ارتباط با دوستان بی‌علاقگی به سایر سرگرمی‌ها و فعالیت‌های مورد علاقه‌ی قبلی اشتغال ذهنی مداوم با بازی، حتی زمانی‌که مشغول آن نیست ناتوانی در کنترل تمایل به بازی یا استفاده از تکنولوژی بروز تغییرات خلقی مانند اضطراب، بی‌قراری یا پرخاشگری ادامه‌ی بازی با وجود پیامدهای منفی مانند تنش در خانه یا افت تحصیلی بنابراین، اگر کودک شما چند مورد از نشانه‌های بالا را به‌صورت مداوم نشان می‌دهد، می‌توان گفت که احتمال اعتیاد به تکنولوژی در او وجود دارد و باید برای پیشگیری یا درمان، اقدام جدی صورت گیرد. دلایل گرایش و اعتیاد به تکنولوژی در کودکی امروزه با تغییر سبک زندگی، استفاده از تکنولوژی نیز به‌طور چشمگیری افزایش یافته و ابزارهای دیجیتال به عضوی جدایی‌ناپذیر از زندگی انسان‌ها تبدیل شده‌اند. اما چرا تا این اندازه در تکنولوژی و ابزارهای دیجیتال غرق شده‌ایم؟ پاسخ روشن است: بسیاری از کارها و فعالیت‌های روزمره ما به فناوری وابسته‌اند؛ از خرید و فروش، انتقال پول، سفرهای بین‌شهری و بین‌المللی گرفته تا امور مهمی مانند تحصیل، کار و حتی تفریح و سرگرمی. طبق آمار اتحادیه بین‌المللی مخابرات، استفاده از اینترنت در کشورهای توسعه‌یافته طی یک دهه‌ی اخیر تا ۲۳۹ درصد رشد داشته است. این درهم‌تنیدگی تکنولوژی با زندگی روزمره، یکی از دلایل اصلی گرایش و اعتیاد کودکان به ابزارهای دیجیتال است. چرا که بازی‌ها، آموزش‌ها و حتی تعاملات اجتماعی آن‌ها نیز به‌گونه‌ای با گوشی‌های هوشمند، تبلت، رایانه و سایر دستگاه‌های دیجیتال پیوند خورده‌اند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که استفاده‌ی زیاد و نادرست از فناوری‌های نوین، با وجود مزایایی چون راحتی و سرعت بیشتر، می‌تواند منجر به بروز مشکلاتی مانند وابستگی و اعتیاد شود؛ تا جایی‌که اعتیاد به اینترنت را به‌عنوان «بیماری همه‌گیر قرن» معرفی کرده‌اند. در حال حاضر، در کشور ما نیز بخش زیادی از وقت کودکان صرف انجام بازی‌های رایانه‌ای می‌شود. این بازی‌ها به دلیل جذابیت بالا، داستان‌های هیجان‌انگیز، طراحی رنگارنگ و ویژگی‌های رقابتی، توانسته‌اند کودکان و نوجوانان بسیاری را جذب کرده و آن‌ها را به بزرگ‌ترین گروه مخاطبان خود تبدیل کنند. بنابراین، می‌توان گفت یکی از دلایل مهم اعتیاد به تکنولوژی در دوران کودکی، کشش و جذابیت بالای بازی‌های اینترنتی است. متأسفانه این بازی‌ها نه‌تنها بخش قابل‌توجهی از اوقات فراغت کودکان را اشغال کرده‌اند، بلکه زمان‌هایی که باید صرف تحصیل، انجام تکالیف، تعامل با خانواده و بازی با هم‌سالان شود را نیز تصاحب کرده‌اند. در واقع، بازی‌های اینترنتی به ابزاری برای ارضای نیازهای روانی چون هیجان، سرگرمی، احساس رقابت، کسب قدرت و حتی راهی برای فرار از واقعیت تبدیل شده‌اند و همین ویژگی‌ها آن‌ها را به یکی از عوامل مهم در بروز اعتیاد به تکنولوژی در کودکان بدل کرده است. پیامدها و عوارض اعتیاد به فناوری در کودکان یکی از ویژگی‌های مهم رفتارهای اعتیادی، وسوسه‌برانگیز بودن آن‌هاست. هرچند این رفتارها در لحظه ممکن است لذت‌بخش یا تشویق‌کننده به نظر برسند، اما در بلندمدت پیامدهای زیان‌باری به‌همراه دارند. متأسفانه در سال‌های اخیر شاهد رشد چشم‌گیر اعتیاد کودکان به فناوری هستیم. این اعتیاد باعث شده سال‌های اولیه رشد کودک—که دوره‌ای حیاتی برای تعامل با همسالان و گسترش مهارت‌های اجتماعی است—صرف بازی‌های اینترنتی و استفاده مداوم از ابزارهای هوشمند شود. اما اثرات منفی اعتیاد به تکنولوژی تنها به این موضوع محدود نمی‌شود. پیامدهای این وابستگی عبارت‌اند از: - کاهش مهارت‌های ارتباطی و اجتماعی - ضعف در تمرکز و توجه - افت عملکرد تحصیلی - اختلال در خواب و الگوهای استراحت - افزایش تحریک‌پذیری، پرخاشگری و اضطراب - کاهش فعالیت بدنی و خطر چاقی - کاهش خلاقیت و توانایی حل مسئله - شکل‌گیری وابستگی روانی و کاهش تحمل ناکامی به همین دلیل، لازم است والدین با آگاهی و برنامه‌ریزی مناسب، استفاده از تکنولوژی را برای کودکان مدیریت کرده و از بروز این پیامدها پیشگیری کنند. پیامدهای روانی، اجتماعی و جسمی اعتیاد کودکان به فناوری اعتیاد به فناوری در کودکان نه‌تنها سلامت روان را تهدید می‌کند، بلکه بر رشد اجتماعی، هیجانی و جسمی آن‌ها نیز تأثیرات منفی گسترده‌ای دارد. از جمله پیامدهای روانی و رفتاری می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: - کاهش سلامت روان و افزایش احساس نارضایتی - کاهش روابط اجتماعی و تعامل با دیگران - افزایش ترس، اضطراب و احساس ناامنی - کاهش درگیری حواس پنج‌گانه با دنیای واقعی - بروز رفتارهای پرخاشگرانه - لطمه به رشد هیجانی و اجتماعی - بی‌توجهی به وظایف خانوادگی و درسی - کاهش یا حذف کامل فعالیت‌های فیزیکی و بازی‌های گروهی - تمایل به استقلال زودهنگام و قطع ارتباط عاطفی با خانواده عوارض جسمانی و فیزیکی اعتیاد به فناوری نیز شامل موارد زیر است: - تغییر در سوخت‌وساز بدن و اختلال در عملکرد سیستم ایمنی - افزایش تعداد تنفس و دمای بدن - افزایش ضربان قلب و فشار خون - خستگی و تضعیف چشم‌ها (خشکی، تاری دید، سردرد) - سندروم لرزش دست‌ها در اثر استفاده طولانی از موبایل یا کنسول بازی - چاقی ناشی از کم‌تحرکی و تغذیه ناسالم هنگام استفاده طولانی از دستگاه‌ها این پیامدها نشان می‌دهند که مدیریت صحیح زمان استفاده از فناوری برای کودکان، یک ضرورت حیاتی در مسیر رشد سالم آنان است. بله، اعتیاد کودک به تکنولوژی قابل مدیریت و کاهش است، به‌شرط آن‌که والدین با آگاهی، صبوری و برنامه‌ریزی عمل کنند. متن شما به‌صورت زیر ویرایش شده است: آیا می‌توان اعتیاد کودک به تکنولوژی را از بین برد؟ با توجه به پیامدهای جدی اعتیاد به فناوری، حفظ و تقویت سلامت روان کودکان اهمیت ویژه‌ای دارد. کودکان به دلیل رشد ذهنی و عاطفی ناپایدار، بیش از دیگران در معرض آسیب‌های ناشی از استفاده افراطی از اینترنت، بازی‌های آنلاین و فضای مجازی هستند. بنابراین، وظیفه والدین است که مراقب سلامت روان فرزند خود باشند و برای پیشگیری و مدیریت این وابستگی، اطلاعات و مهارت کافی کسب کنند. یکی از مهم‌ترین راهکارها برای جلوگیری از اعتیاد یا کاهش استفاده کودکان از ابزارهای دیجیتال، یافتن جایگزین مناسب و جذاب است. این جایگزین‌ها باید: - متناسب با سن کودک باشند - سرگرم‌کننده و درعین‌حال سازنده باشند - ارتباط اجتماعی، خلاقیت و فعالیت فیزیکی را تقویت کنند فعالیت‌هایی مانند بازی‌های گروهی، نقاشی، کتاب‌خوانی، ورزش، موسیقی یا فعالیت‌های فضای باز می‌توانند به‌تدریج جای استفاده افراطی از تکنولوژی را بگیرند. با حمایت عاطفی، برنامه‌ریزی مناسب و حضور فعال والدین در کنار کودک، می‌توان وابستگی به فناوری را کنترل و به‌مرور از بین برد. نویسنده: سحر یوسفی

ادامه مطلب


7 روز قبل - 68 بازدید

کابل هنوز خواب است، اما این زن بیدار است؛ بیدار نه از سر اختیار، بلکه از روی ناچاری. تاریکی هنوز بر بام‌ها سایه انداخته، هوا بوی خاکِ نم‌خورده و فقر می‌دهد، و سکوت کوچه تنها با صدای نفس‌های بریده‌ی او شکسته می‌شود. از روی تشک نازکی که بیشتر به زمین می‌ماند تا بستر، آرام برمی‌خیزد تا کودکانش بیدار نشوند؛ دو دختر و یک پسر، هر سه با صورت‌هایی معصوم که خواب هنوز بر پلک‌های‌شان سنگینی می‌کند. لحظه‌ای می‌ایستد، به آن‌ها نگاه می‌کند و دلش می‌لرزد؛ نه از سرِ محبتی ساده، بلکه از ترس آینده‌ای که در آن هیچ روزنه‌ی روشنی دیده نمی‌شود. او مادر است، معلم است، نان‌آور است، و در عین حال زنی که سال‌هاست خودش را فراموش کرده. دست‌هایش دیگر نرمی ندارند؛ پوست‌شان زبر است، ترک‌خورده، و پر از نشانه‌های کار و درد. این دست‌ها روزها تخته‌سیاه را پاک می‌کنند و شب‌ها کشمش‌های سیاه و خاک‌آلود را از سنگ و خاشاک جدا می‌سازند. این دست‌ها بار زندگی را بر دوش می‌کشند، اما هیچ‌کس آن‌ها را نمی‌بیند. چادرش را سر می‌کند، آهسته سماور کهنه را روشن می‌سازد، کمی آب گرم، چند تکه نان خشک؛ این می‌شود صبحانه. وقتی کودکان بیدار می‌شوند، لبخند می‌زند؛ لبخندی که بیشتر شبیه التماس است تا شادی. دختر کوچک می‌پرسد: «مادر، امروز هم مکتب می‌روی؟» و او سر تکان می‌دهد، چون هنوز باور دارد معلم‌بودن، حتی با شکم گرسنه، بهتر از هیچ‌بودن است. مکتب خصوصی در کابل؛ جایی که وعده‌ها زیاد است و پول همیشه کم. ماه‌ها می‌گذرد و یا معاش پرداخت نمی‌شود، یا آن‌قدر دیر می‌رسد که دیگر هیچ دردی را دوا نمی‌کند. مدیر مکتب با لحنی خسته اما بی‌درد می‌گوید: «تحمل کن، شرایط همه خراب است.» اما کسی نمی‌پرسد این زن تا کی می‌تواند تحمل کند؛ کسی نمی‌پرسد شب‌ها کودکانش با چه چیزی سر بر بالش می‌گذارند. او سر صنف می‌ایستد، درس می‌دهد، با صدایی آرام از آینده، از امید، از تلاش حرف می‌زند؛ اما هر کلمه‌ای که از دهانش بیرون می‌آید، مثل دروغی‌ست که مجبور است بگوید. شاگردانش آرزوهای‌شان را می‌نویسند؛ یکی می‌خواهد داکتر شود، یکی انجنیر، یکی معلم. و او سرش را پایین می‌اندازد، چون آرزوهای خودش سال‌ها پیش، جایی میان ازدواج، فقر، اعتیاد و جنگ، دفن شده‌اند. وقتی به خانه برمی‌گردد، خستگی فقط در پاهایش نیست؛ در جانش نشسته، در روحش. شوهرش آن‌جاست، یا شاید هم نیست. مردی که زمانی امید زندگی‌اش بود، حالا منبع ترس است. اعتیاد همه‌چیز را از او گرفته؛ عقل، محبت، مسئولیت. هر پولی را که زن با هزار زحمت کنار می‌گذارد، با فریاد، توهین و دعوا از دستش بیرون می‌کشد. گاهی لت‌وکوب، گاهی تحقیر، گاهی سکوتی که سنگینی‌اش نفس را می‌برد. کودکان در گوشه‌ی خانه کِز می‌کنند، چشم‌های‌شان پر از وحشت. و زن، میان آن‌ها می‌ایستد، سپر می‌شود، فقط برای این‌که آسیب کمتری برسد. وقتی نان تمام می‌شود، وقتی کرایه عقب می‌افتد، وقتی شکم کودکان صدا می‌دهد، زن تصمیمی می‌گیرد که قلبش را می‌شکند: کشمش‌پاکی. از صبح تا شب، یا از شب تا نیمه‌های شب، روی زمین سرد می‌نشیند. نور چراغ ضعیف است، هوا سرد، و دانه‌های کشمش بی‌رحم. چشم‌هایش می‌سوزد، کمرش تیر می‌کشد، اما ادامه می‌دهد، چون هر مشت کشمش یعنی شاید فردا نانی باشد، شاید کودکانش امشب گرسنه نخوابند. گاهی دست‌هایش آن‌قدر درد می‌گیرد که حتی نمی‌تواند قاشق را درست بگیرد. گاهی اشک‌هایش بی‌صدا روی کشمش‌ها می‌چکد، اما کسی آن را نمی‌بیند. دختر بزرگش آرام می‌گوید: «مادر، بس کن، مریض می‌شی.» و او با لبخندی خسته پاسخ می‌دهد: «اگر من بس کنم، زندگی‌مان هم بس می‌شود.» شب‌ها، سخت‌ترین زمان روز است. وقتی سکوت سنگین می‌شود، وقتی فقط صدای نفس‌های آرام کودکان می‌آید، و وقتی شوهر با بوی تلخ مواد و صدایی نامتعادل به خانه برمی‌گردد. زن دلش می‌لرزد، اما سکوت می‌کند. فقط کودکانش را در آغوش می‌گیرد، دعا می‌کند این شب هم بگذرد، فردا برسد— اگر فردا، همان امروزِ تکراری باشد. او هر روز پیرتر می‌شود؛ نه از گذر سال‌ها، که از بار غم. موهایش زودتر سفید شده‌اند، نگاهش سنگین‌تر، دلش پر از حرف‌هایی‌ست که هیچ‌وقت گفته نمی‌شوند. این زن قهرمان نیست، اما دوام آورده؛ نه از سر شجاعت، بلکه از سر اجبار. زنده است، فقط زنده—میان فقر، اعتیاد، بی‌عدالتی و سکوت. کابل او را می‌بیند، اما نمی‌شناسد. کوچه‌ها شاهد اشک‌های خاموشش‌اند، اما خاموش‌تر از او مانده‌اند. و او، این زن خسته، این معلم گرسنه، این مادر شکسته، هر صبح دوباره برمی‌خیزد، چادرش را سر می‌کند، و با دلی پر از درد، زندگی را به دوش می‌کشد؛ فقط برای این‌که سه کودک هنوز باور کنند که مادرشان هست اگر دنیا با آن‌ها نباشد. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 113 بازدید

خانواده، نخستین و پایدارترین بستر برای شکل‌گیری شخصیت و سلامت روان انسان است. روابط خانوادگی، یعنی نحوه‌ی تعامل، گفت‌وگو و تبادل احساسات میان اعضا، می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در میزان آرامش، رضایت از زندگی و تعادل روانی افراد داشته باشد. خانه جایی‌ست که انسان برای نخستین‌بار عشق، خشم، همکاری، درک و احترام را تجربه می‌کند. اگر روابط میان اعضا سالم، صادقانه و همراه با احترام باشد، احتمال رشد روانی سالم در هر یک از اعضا به شکل چشمگیری افزایش می‌یابد. روابط خانوادگی می‌تواند به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم بر سلامت روان تأثیرگذار باشد. زمانی که فضای خانه سرشار از احترام، همدلی و پذیرش باشد، اضطراب و تنش‌های فردی کمتر بروز می‌کنند. در چنین محیطی، اعضای خانواده می‌آموزند احساسات خود را به شیوه‌ای مناسب ابراز کرده و از سرکوب یا پرخاشگری پرهیز کنند. در مقابل، خانواده‌هایی که با تعارض‌های حل‌نشده، کنترل‌گری یا سکوت‌های طولانی مواجه‌اند، زمینه‌ساز بروز مشکلاتی همچون اضطراب، افسردگی و کاهش عزت‌نفس در اعضا می‌شوند. روابط سالم خانوادگی نیازمند چند ویژگی اساسی است. نخست، ارتباط مؤثر؛ گفت‌وگوی سالم یعنی توانایی شنیدن بدون قضاوت و پاسخ دادن با درک. وقتی اعضای خانواده بتوانند آزادانه درباره‌ی احساسات و نیازهای خود صحبت کنند، احساس نزدیکی و امنیت درونی در میان آن‌ها افزایش می‌یابد. دوم، احترام متقابل؛ هر عضو خانواده، صرف‌نظر از سن یا نقش، باید احساس کند که حضور و نظرش ارزشمند است. سوم، حمایت عاطفی؛ خانواده باید پناهگاهی باشد که افراد در زمان خستگی، شکست یا ترس به آن پناه ببرند و احساس درک و آرامش کنند. بر اساس پژوهش‌های روان‌شناسی، حمایت خانوادگی یکی از قوی‌ترین عوامل محافظت‌کننده در برابر افسردگی و استرس به‌شمار می‌رود. نوجوانان و بزرگسالانی که در خانواده روابطی مثبت و حمایتی دارند، در برابر فشارهای بیرونی مقاوم‌ترند. حتی در شرایط دشوار اقتصادی یا اجتماعی، وجود پیوندهای عاطفی میان اعضا می‌تواند سطح استرس را کاهش داده و احساس امید را زنده نگه دارد. در مقابل، خانواده‌هایی که دچار سردی عاطفی یا بی‌توجهی هستند، اغلب زمینه‌ساز شکل‌گیری احساس تنهایی، اضطراب مزمن، یا حتی بروز مشکلات جسمی ناشی از استرس در اعضای خود می‌شوند. در خانواده‌هایی که گفت‌وگو به‌طور آزادانه انجام می‌شود، کودکان می‌آموزند که احساسات خود را بشناسند و مدیریت کنند؛ مهارتی که بعدها در روابط اجتماعی و شغلی به کارشان خواهد آمد. اما در خانواده‌هایی که احساسات سرکوب می‌شود، افراد در آینده ممکن است دچار مشکلات ارتباطی یا رفتارهای اجتنابی شوند. نقش والدین در این میان حیاتی است. والدینی که رفتارشان مبتنی بر احترام، همدلی و حمایت است، الگوهای رفتاری مؤثری برای فرزندان خود ایجاد می‌کنند. در واقع، کودک از طریق مشاهده می‌آموزد چگونه به دیگران گوش دهد، اختلاف‌ها را حل کند یا خشم خود را کنترل نماید. حتی در مواقع تعارض، اگر والدین به‌جای پرخاش از گفت‌وگو استفاده کنند، فرزند درمی‌یابد که اختلاف نظر به‌معنای قطع رابطه نیست، بلکه فرصتی برای رشد و شناخت بیشتر است. سلامت روان خانواده همچنین با تقسیم وظایف و عدالت در نقش‌ها ارتباط دارد. در خانواده‌هایی که همه اعضا احساس مسئولیت می‌کنند و بار زندگی به‌طور منصفانه تقسیم می‌شود، حس ارزشمندی در افراد افزایش می‌یابد. اما اگر بار سنگین تصمیم‌گیری یا مسئولیت‌ها تنها بر دوش یک نفر باشد، احساس خستگی روانی و نارضایتی به‌تدریج افزایش می‌یابد. در نهایت باید گفت، روابط خانوادگی سالم نیازمند تلاش، تمرین و آگاهی است. هرچه اعضای خانواده بیشتر با مهارت‌های ارتباطی، گوش‌دادن فعال و تنظیم هیجانات آشنا باشند، احتمال سلامت روانی جمعی افزایش می‌یابد. خانواده‌ی سالم، خانواده‌ای بدون اختلاف نیست؛ بلکه خانواده‌ای‌ست که اختلاف‌ها را با احترام و گفت‌وگو حل می‌کند. کیفیت روابط خانوادگی نقش تعیین‌کننده‌ای در سلامت روانی و عاطفی اعضا دارد. فضایی امن، محترمانه و صادقانه در خانه می‌تواند از بروز بسیاری از اختلالات روانی پیشگیری کند. خانواده‌ای که در آن محبت و گفت‌وگو جریان دارد، بستری برای رشد فردی، رضایت از زندگی و آرامش پایدار فراهم می‌کند. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


1 هفته قبل - 82 بازدید

باران در هرات فقط نمی‌بارد؛ فرو می‌ریزد. مثل اندوهی که راه بازگشتی ندارد. آسمان گویی تصمیم گرفته تمام دردش را یک‌باره بر زمین بریزد، بر همان نقطه‌ای که خیمه‌ای فرسوده، آخرین نشانه‌ی زندگی یک خانواده‌ی شش‌نفره است. خیمه‌ای که نه دیوار دارد، نه سقف درست، نه اندکی امنیت؛ فقط پارچه‌ای نازک که میان انسان و بی‌رحمی هوا آویزان مانده است. این خانواده خانه ندارد؛ نه چون نخواسته‌اند، بلکه چون نتوانسته‌اند. کرایه‌خانه، رویایی دور است که هر روز در برابر چشم‌شان می‌گذرد و بی‌صدا محو می‌شود. پدر خانواده ماه‌هاست کاری نیافته؛ هر صبح، با کفش‌های پاره و لباس‌های کهنه، از کنار خیمه بیرون می‌زند؛ شاید کاری باشد، شاید کسی صدایش کند. اما بیشتر شب‌ها با دست‌های خالی و سری پر از شرمندگی بازمی‌گردد و آن‌گاه باران، بی‌امان روی شانه‌هایش می‌ریزد؛ و او حتی توان پاک‌کردنش را ندارد. مادر، ستون خاموش این خیمه است؛ زنی که اشک‌هایش تمام شده، اما دردهایش نه. دست‌هایش همیشه سرد است؛ نه از سرمای هوا، که از خستگی سال‌ها دویدن دنبال لقمه‌ای نان. وقتی باران شدت می‌گیرد، او نخستین کسی‌ست که بیدار می‌ماند؛ گوشه‌های خیمه را نگه می‌دارد، ظرف‌ها را جابه‌جا می‌کند، بچه‌ها را نزدیک‌تر می‌کشد، تا شاید اندکی گرم شوند. لباس‌های کودکان همیشه بوی نم می‌دهد؛ بوی خاک خیس، بوی فقر. سه کودک در این خیمه زندگی می‌کنند؛ کودکانی با سن کم، اما دردهای بزرگ. بزرگ‌ترین‌شان شب‌ها بی‌صدا گریه می‌کند، چون می‌داند صدای گریه‌اش دل مادر را بیشتر می‌شکند. کودک وسطی از سرما دندان به هم می‌ساید و مدام می‌پرسد: «مادر، ما چرا خانه نداریم؟» و مادر، هر بار به دنبال پاسخی می‌گردد که هم راست باشد و هم کودکانه. اما چیزی برای گفتن نمی‌یابد. کوچک‌ترین‌شان هنوز درست حرف‌زدن نمی‌داند، اما وقتی باران می‌بارد، خودش را محکم به سینه‌ی مادر می‌چسباند؛ انگار غریزه‌اش فهمیده که این دنیا، جای امنی نیست. مادربزرگ، گوشه‌ی خیمه، روی تکه‌ای کمپل کهنه افتاده است. پاهایش دیگر یارای حرکت ندارند. هر بار که باد، خیمه را می‌لرزاند، او زیر لب نام خدا را تکرار می‌کند. درد مفاصلش با رطوبت دوچندان می‌شود، اما نه کسی هست که دوا بیاورد، نه کسی که او را تا شفاخانه ببرد. شفاخانه پول می‌خواهد، و این خانواده حتی پول نان خشک هم ندارد. شب‌ها، وقتی باران شدت می‌گیرد، زمین زیر خیمه به گِلزار تبدیل می‌شود. آب آهسته اما پیوسته راهش را به درون باز می‌کند؛ اول پاها را خیس می‌کند، بعد بستر را. مادر، با ظرف‌های شکسته، بی‌وقفه تلاش می‌کند آب را بیرون بریزد، اما باران قوی‌تر از اوست. کودکان با پاهای برهنه روی گل سرد ایستاده‌اند، بدن‌هایشان می‌لرزد، لب‌هایشان کبود شده، اما هیچ‌کدام نمی‌گویند سردشان است؛ یاد گرفته‌اند که شکایت، فایده‌ای ندارد. گاهی صدای خنده از خانه‌های دور به گوش می‌رسد؛ صدای تلویزیون، صدای گرما. پدر سرش را پایین می‌اندازد؛ شرم، چون سنگی بر سینه‌اش سنگینی می‌کند. مردی که نتوانسته سقفی بالای سر کودکانش بسازد، مردی که شب‌به‌شب، زیر باران، با دست‌های خالی حساب می‌کند: فردا چه خواهد شد؟ او به آینده فکر نمی‌کند، فقط به صبح بعدی. به این‌که آیا کودکانش بیدار خواهند شد... یا نه. صبح که می‌شود، شاید باران کمی آرام بگیرد، اما سرما می‌ماند. لباس‌ها هنوز خیس‌اند، شکم‌ها خالی، و امید… مثل دود، از خیمه بیرون رفته است. کودکان به زمین گل‌آلود نگاه می‌کنند؛ زمینی که حالا هم میدان بازی‌شان است، هم کلاس درس‌شان، هم زندان‌شان. هیچ‌کدام‌شان به مکتب نمی‌روند؛ نه کفش دارند، نه لباس، و نه آینده‌ای که کسی برایش برنامه‌ای بریزد. این خانواده از دولت چیزی نمی‌خواهد، از دنیا هم نه؛ فقط یک اتاق، فقط یک سقف. جایی که شب‌ها، باران روی صورت کودکان‌شان نریزد. اما همین خواسته‌ی ساده، برای‌شان به کوهی بزرگ تبدیل شده است. باران در هرات ادامه دارد، و این خیمه هنوز ایستاده است؛ ایستاده، نه از قدرت، بلکه از ناچاری. زیر این خیمه، شش انسان نفس می‌کشند، می‌لرزند، گرسنه‌اند و… زنده‌اند؛ فقط زنده، نه بیشتر و شاید دردناک‌ترین بخشِ این داستان همین باشد: این‌که زنده‌ماندن‌شان هم، هر روز سخت‌تر می‌شود. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 80 بازدید

بدون شک، پرورش و تربیت کودک یکی از مهم‌ترین، پیچیده‌ترین و درعین‌حال حساس‌ترین مسئولیت‌ها در هر جامعه به‌شمار می‌رود. در واقع، دوام و بقای جوامع به حضور کودکان و نوجوانانی بستگی دارد که از سلامت جسمی و روانی برخوردار باشند. امروزه تربیت کودکان نسبت به نسل‌های گذشته متفاوت‌تر و از جهاتی دشوارتر شده است. از همین رو، ضروری است والدین امروزی به آگاهی‌های نوین و مهارت‌های خاصی در زمینه‌ی فرزندپروری مجهز باشند تا بتوانند فرزندان خود را متناسب با نیازهای متنوع و پیچیده‌ی جامعه‌ی امروز پرورش دهند. انسان از لحظه‌ی تولد در حال یادگیری و تجربه کردن زندگی است. او در هر محیطی که حضور دارد، از اطرافیان خود رفتارهایی را می‌آموزد و در ابتدا این‌گونه می‌پندارد که آن رفتارها تنها روش‌های زندگی هستند. با افزایش سن و ورود به محیط‌های اجتماعی مانند مدرسه، این روند یادگیری ادامه می‌یابد. گرچه نوع برداشت‌ها و آموخته‌ها با توجه به فرهنگ خانواده و سطح آگاهی افراد متفاوت است، اما به هر حال، آموزش همواره وجود دارد و تأثیرگذار است. امروزه با گسترش علم روان‌شناسی و بر پایه‌ی نتایج پژوهش‌های انجام‌شده، آموزش مهارت‌های زندگی به عنوان ضرورتی برای داشتن زندگی بهتر و سالم‌تر شناخته می‌شود. مهارت‌های زندگی چیست؟ برای مهارت‌های زندگی تعاریف گوناگونی ارائه شده است. به‌طور کلی، مهارت‌های زندگی به مجموعه‌ای از توانایی‌ها گفته می‌شود که فرد برای بهره‌مندی بهتر از زندگی به آن‌ها نیاز دارد. هر مهارتی که بتواند کیفیت زندگی را ارتقا دهد و در موقعیت‌های مختلف مفید واقع شود، می‌تواند جزو مهارت‌های زندگی محسوب گردد. این مهارت‌ها به افراد کمک می‌کنند تا بتوانند به‌طور مؤثر و سازنده با چالش‌های روزمره‌ی زندگی مقابله کنند، با دیگران ارتباط برقرار نمایند، احساسات خود را بشناسند و آن‌ها را مدیریت کنند. سازمان جهانی بهداشت (WHO) مهارت‌های زندگی را این‌گونه تعریف می‌کند: «مجموعه‌ای از توانمندی‌ها که یادگیری آن‌ها موجب ایجاد رفتارهای مثبت و سازگارانه در فرد شده و او را قادر می‌سازد تا با خواسته‌ها، نیازها و چالش‌های زندگی روزمره به شکلی مؤثر روبه‌رو شود.» ضرورت آموزش و یادگیری مهارت‌های زندگی به کودکان بسیاری از والدین تنها بر تقویت توانایی‌های ذهنی و تحصیلی کودک خود تمرکز دارند؛ مانند موفقیت در درس‌هایی چون ریاضی یا یادگیری زبان‌های خارجی. با این حال، باید به این نکته توجه کرد که ذهن کودک در سال‌های ابتدایی زندگی ظرفیت بالایی برای یادگیری دارد. بنابراین، در کنار آموزش‌های علمی، پرورش مهارت‌های مربوط به هوش هیجانی نیز اهمیت ویژه‌ای دارد. تقویت هم‌زمان توانایی‌های ذهنی و هیجانی به کودک کمک می‌کند تا در آینده، دوران جوانی و بزرگسالی سالم‌تر، متعادل‌تر و موفق‌تری را تجربه کند و در مسیر رشد فردی، اجتماعی و شغلی با آمادگی بیشتری گام بردارد. برخی از مهارت‌های مهم زندگی که باید به کودکان آموزش داده شود، عبارت‌اند از: ۱.مهارت حل مسئله و تصمیم‌گیری مهارت‌های حل مسئله و تصمیم‌گیری از مهم‌ترین توانایی‌هایی هستند که در طول زندگی به آن‌ها نیاز داریم. آموزش مهارت‌های زندگی به کودکان، بدون این دو مهارت کامل نخواهد بود. زمانی که در زندگی با مشکلی روبه‌رو می‌شویم، باید بتوانیم شرایط را ارزیابی کرده، راه‌حل‌هایی برای آن پیدا کنیم و در نهایت، بهترین تصمیم را بگیریم. در این مسیر، والدین با راهنمایی مناسب می‌توانند کمک بزرگی به فرزندان خود کنند؛ اما باید به این نکته توجه داشت که استقلال در تصمیم‌گیری و حل مسئله نیز باید در کودک تقویت شود. این توانایی با تمرین و تکرار تدریجی شکل می‌گیرد و به کودک کمک می‌کند تا در سنین بالاتر با اعتماد به نفس و استقلال بیشتری، تصمیم‌های درست بگیرد و مشکلاتش را مدیریت کند. ۲.مهارت برقراری روابط اجتماعی توانایی برقراری ارتباط با دیگران از مهارت‌های اساسی و بسیار مهم برای کودکان است. کودکان از طریق ارتباط با اطرافیان، اصول و قواعد اجتماعی، همدلی و همکاری را می‌آموزند. تقویت این مهارت در کودکی، به آن‌ها کمک می‌کند تا در بزرگسالی بتوانند به‌راحتی دوست پیدا کنند و روابط مؤثر و سالمی بسازند. روابط اجتماعی مؤثر نه‌تنها بر کیفیت زندگی شخصی تأثیر دارد، بلکه در موفقیت شغلی و حرفه‌ای نیز نقش مهمی ایفا می‌کند. همواره باید به یاد داشت که انسان موجودی اجتماعی است و ارتباط با دیگران، از نیازهای اساسی و اولیه‌ی او به شمار می‌رود. آموزش این مهارت از کودکی، زمینه‌ساز رشد متعادل و موفقیت‌های فردی و اجتماعی در آینده خواهد بود. ۳. مهارت مدیریت زمان مدیریت زمان یکی از مهارت‌های ضروری در دوران بزرگسالی است، زیرا با افزایش سن، مسئولیت‌ها نیز بیشتر و متنوع‌تر می‌شوند. آموزش این مهارت از سنین پایین، به کودکان کمک می‌کند تا برای وقت خود ارزش قائل شوند و بتوانند میان فعالیت‌های درسی، کلاس‌های فوق‌برنامه و تفریح تعادل برقرار کنند. کودکی که از همان ابتدا برنامه‌ریزی را بیاموزد، در آینده فردی منظم، مسئولیت‌پذیر و موفق خواهد بود. ۴. مهارت «نه» گفتن کودکان به دلیل تجربه‌ی محدود و مهارت کم در بیان احساسات و ارتباط با دیگران، در معرض خطراتی چون زورگویی، آزار یا حتی سوءاستفاده قرار دارند. آموزش مهارت «نه گفتن» یکی از مهم‌ترین بخش‌های مهارت‌های زندگی است که باید از همان ابتدا به کودک آموزش داده شود. این مهارت به کودک می‌آموزد که مرزهای شخصی‌اش را بشناسد، از خود دفاع کند و در موقعیت‌های نامناسب، بدون ترس و تردید، قاطعانه مخالفت خود را اعلام نماید. این آموزش، پایه‌گذار اعتماد به نفس، حفظ کرامت و امنیت روانی کودک است. ۵. مهارت تفکر نقادانه تفکر نقادانه یعنی توانایی ارزیابی دقیق و همه‌جانبه‌ی یک موضوع پیش از پذیرش آن. این مهارت به کودک کمک می‌کند تا هر حرفی را بدون دلیل و تفکر نپذیرد و بتواند با ذهنی باز و تحلیلی، شرایط را بررسی کرده و تصمیم درستی بگیرد. یکی از ضعف‌های رایج در آموزش مهارت‌های زندگی به کودکان، نبود آموزش این مهارت مهم است. در نتیجه، کودک ممکن است به‌راحتی تحت تأثیر فشار گروه همسالان، دوستان یا حتی افراد سودجو قرار بگیرد. آموزش تفکر نقادانه موجب می‌شود کودک یاد بگیرد پرسش‌گر باشد، دلایل رفتارها و گفته‌ها را بررسی کند و در موقعیت‌های مختلف، قدرت تحلیل و قضاوت داشته باشد. ۶. مهارت کمک‌های اولیه آشنایی با کمک‌های اولیه، یکی دیگر از مهارت‌های ضروری زندگی است که باید به کودکان آموزش داده شود. کودک باید بداند در شرایط اضطراری چگونه عمل کند؛ مانند استفاده از جعبه کمک‌های اولیه، بستن زخم‌های سطحی یا تماس با شماره‌های اضطراری آموزش این مهارت از طریق بازی، نمایش و نقش‌آفرینی باعث می‌شود کودک در شرایط واقعی، بدون ترس و با آمادگی، وارد عمل شود و بتواند به خود یا دیگران کمک کند. ۷. بهداشت اولیه آموختن بهداشت شخصی یکی از مهارت‌های اساسی برای داشتن زندگی سالم و مستقل است. کودکان باید یاد بگیرند که چگونه بدون تذکر مداوم، به بهداشت فردی خود رسیدگی کنند. این موارد شامل مسواک زدن منظم، حمام کردن، شانه زدن مو، شستن صورت و پوشیدن لباس‌های تمیز است. همچنین آموزش زمان مناسب برای شستن لباس‌ها و تعویض لباس‌های کثیف نیز اهمیت دارد. ایجاد این عادت‌ها از سنین پایین، پایه‌گذار سبک زندگی سالم در آینده خواهد بود. ۸. مهارت‌های مکالمه و ارتباطی توانایی برقراری گفت‌وگو مؤثر با خانواده، دوستان و اطرافیان یکی از کلیدی‌ترین مهارت‌های زندگی است. متأسفانه امروزه بسیاری از کودکان به جای ارتباط کلامی، بیشتر از پیام‌رسان‌ها استفاده می‌کنند. این مسئله بر رشد اجتماعی آن‌ها تأثیر منفی می‌گذارد. آموزش مهارت‌های مکالمه مانند شروع گفت‌وگو، گوش دادن فعال، نگاه کردن به چشم طرف مقابل و استفاده از لحن مؤثر، می‌تواند در موفقیت تحصیلی، کاری و اجتماعی کودکان نقش مهمی ایفا کند. ۹. مهارت مقابله با شکست شکست بخشی طبیعی از مسیر رشد و زندگی است. کودکانی که یاد می‌گیرند شکست را بپذیرند، اشتباهات خود را اصلاح کنند و از انتقاد سازنده بهره ببرند، آمادگی بیشتری برای رویارویی با چالش‌های آینده دارند. والدین و مربیان باید به کودکان یاد بدهند که شکست پایان کار نیست، بلکه فرصتی برای یادگیری و رشد است. این مهارت باعث می‌شود فرزندان از نظر عاطفی، روانی و اجتماعی قوی‌تر وارد بزرگسالی شوند. ۱۰. مرتب لباس پوشیدن و آماده شدن در کنار رعایت اصول بهداشتی، کودکان می‌توانند یاد بگیرند که چگونه به تنهایی لباس بپوشند و برای روز خود آماده شوند. برای کمک به این فرایند می‌توان از راهکارهایی مثل انتخاب و چیدن لباس از شب قبل، استفاده از ساعت زنگ‌دار با کارکرد آسان و یا استفاده از تصاویر و فلش‌کارت‌هایی که مراحل آماده شدن را نشان می‌دهند، بهره برد. این کار به استقلال و نظم کودک کمک زیادی می‌کند. ۱۲. اخلاق و آداب معاشرت آداب معاشرت مجموعه‌ای از مهارت‌های ضروری و مادام‌العمر است که هر فرد باید آن را بیاموزد. استفاده از عباراتی مثل «لطفاً» و «متشکرم» نمونه‌هایی از اخلاق خوب هستند. همچنین آداب میز مانند نحوه صحیح استفاده از دستمال سفره و ظروف از جمله این مهارت‌ها است. یادگیری تفاوت‌های فرهنگی و آداب کشورهای دیگر نیز، به‌ویژه هنگام سفر، بسیار مفید است و به کودک کمک می‌کند تا در محیط‌های مختلف بهتر ارتباط برقرار کند و احترام متقابل داشته باشد. ۱۲. مدیریت پول درک مفهوم پول و داشتن آگاهی مالی یکی از ضروری‌ترین مهارت‌هاست که می‌توان از سنین پایین به کودکان آموزش داد. از پس‌انداز کردن در قلک گرفته تا آشنایی با حساب‌های بانکی و کارت‌های اعتباری، کودک باید یاد بگیرد چگونه امور مالی خود را عاقلانه مدیریت کند. با افزایش سن، می‌توان به مباحث پیشرفته‌تری مانند سرمایه‌گذاری، تجارت و حتی دنیای هیجان‌انگیز ارزهای دیجیتال نیز پرداخت. آموزش مهارت‌های زندگی به کودکان به آن‌ها کمک می‌کند تا در بزرگسالی فردی مستقل باشند. هرچند آموزش این مهارت‌ها نیازمند صبر و حوصله است، اما نتیجه آن موفقیت فرزند شما در تمام مراحل زندگی خواهد بود. زمانی که کودک یاد می‌گیرد وظایف و تکالیفش را انجام دهد، مسئولیت‌پذیر باشد و عزت نفس پیدا کند، در بزرگسالی می‌تواند با آگاهی و اعتماد به نفس تصمیمات درست بگیرد و بر چالش‌های زندگی غلبه کند. نویسنده: سحر یوسفی

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 83 بازدید

شورای پناهندگان ناروی درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که بازگشت اجباری ده‌ها هزار مهاجر اهل افغانستان از کشورهای ایران و پاکستان، همراه با خشکسالی‌های شدید و زلزله‌های اخیر، بحران انسانی در افغانستان را وخیم‌تر کرده است. این نهاد با نشر گزارشی گفته است که حدود ۱۷.۴ میلیون تن، معادل نزدیک به ۳۶ درصد جمعیت سراسر افغانستان، با ناامنی غذایی حاد روبه‌رو هستند و بسیاری از خانواده‌ها توان تامین نیازهای اولیه زنده‌گی خود را ندارند. شورای پناهندگان ناروی در ادامه تاکید کرده است که بازگشت گسترده مهاجران افغانستان به مناطقی که خود با فقر و آسیب‌پذیری شدید مواجه‌ هستند، فشار زیادی بر منابع محدود این جوامع وارد کرده و زند‌گی میلیون‌ها تن را در معرض خطر قرار داده است. این شورا در بخشی از گزارشش هشدار داده است که خشکسالی‌های پیاپی و زلزله‌های مخرب اخیر در شرق و شمال افغانستان نیز دارایی‌ها و زمین‌های کشاورزی مردم را نابود کرده و توان اقتصادی آن‌ها را بیش از پیش تضعیف کرده است. همچنین شورای ناروی با تاکید بر نزدیک شدن فصل زمستان از جامعه‌ی جهانی خواسته است تا کمک‌های فوری به افغانستان ارسال کند تا از بروز گرسنگی گسترده جلوگیری شود. ایران و پاکستان روند اخراج اجباری مهاجران به افغانستان را تشدید کرده‌اند. پاکستان به‌دنبال تنش‌های اخیر با حکومت سرپرست افغانستان، روند بازداشت و اخراج اجباری مهاجران را بیش از پیش افزایش داده است. براساس گزارش ملل متحد، از سپتامبر ۲۰۲۳ تا سپتامبر ۲۰۲۵ میلادی، بیش از چهار و نیم میلیون مهاجر از ایران و پاکستان به افغانستان بازگشته‌اند.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 111 بازدید

یوناما یا دفتر هیأت معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان اعلام کرده است که زنان و دختران به‌طور مستمر با محدودیت‌های شدید در بخش‌های صحت، کار و مشارکت در زندگی اجتماعی مواجه‌اند. یوناما امروز (چهارشنبه، ۱۹ قوس) به مناسبت «روز جهانی حقوق‌‌بشر» با نشر اعلامیه‌ای گفته است که این محدودیت‌ها، حقوق بنیادی زنان و دختران و آینده افغانستان را تضعیف می‌کند و مساعد نبودن دسترسی به خدمات صحی، خانواده‌ها را آسیب‌پذیر و محلات را ناتوان می‌سازد. دفتر هیأت معاونت سازمان ملل متحد در ادامه تاکید کرده است که حکومت سرپرست باید خود را با مکلفیت‌های جهانی در برابر حقوق‌بشر نزدیک سازند. در اعلامیه آمده است که این امر نه تنها هم‌سویی با معیارهای جهانی است، بلکه مسیر عملی در راستای صلح، استقامت و انکشاف کشور و مردم آن نیز است. همچنین یوناما به نقل از جورجت گانیون، سرپرست دفتر هیأت معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان نوشته است: «حقوق بشر امری اختیاری نیست. این حقوق نیاز روزمره برای ادامه‌ی زندگی‌ است.» خانم گانیون در ادامه افزوده است: «در افغانستان، اطمینان از اینکه زنان و دختران می‌توانند بیاموزند، کار نمایند و از مشارکت کامل برخوردار باشند، امر ضروری برای بهبود می‌باشد. از مقامات حاکم تقاضا می‌‌نماییم تا گام های متسحکمی را برای همسویی با مکلفیت‌های جهانی و بازگشایی فضا برای شکوفایی افغانستان و تمام مردم آن بر دارند.» فیونا فریز نماینده کمیشنر عالی حقوق بشر سازمان ملل در افغانستان نیز گفته است: «نیازمندی های روز مره چون آموزش، صحت، معیشت و آزادی حقوقی‌اند که باید به همه‌ی افغان‌ها فراهم گردد؛ اما شمار زیادی افغان‌ها، به ویژه زنان و دختران از این حقوق بی‌بهره اند.» وی تصریح کرد که حقوق بشر باید در کانون مسیر پیشرفت افغانستان قرار گیرد؛ زیرا این حقوق به «مثابه پل میان بقا و امید» عمل می‌کند. سازمان ملل گفته است: «در روز حقوق بشر امسال، یوناما از تمام دست اندرکاران، بهره گیرندگان، مقامات، محلات و همکاران بین‌المللی تقاضا می‌نماید تا تعهد خویش را به حقوق بشر منحیث بنیاد تلاش‌های برای بهبود امور در افغانستان مجدداً تاکید نمایند.» قابل ذکر است که سازمان‌های بین‌لمللی می‌گویند که حکومت فعلی از زمان تسلط دوباره بر افغانستان به صورت گسترده متهم به نقض حقوق‌‌بشر شده‌اند.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 73 بازدید

در روابط انسانی، کلمات ابزار اصلی انتقال احساسات و افکارند؛ اما گاه آنچه روابط را شکل می‌دهد، نه گفتن بلکه *نگفتن* است. سکوت یکی از پیچیده‌ترین و چندوجهی‌ترین رفتارهای ارتباطی در زندگی خانوادگی است. این سکوت می‌تواند نشانه‌ای از آرامش، تفکر و احترام باشد، اما در عین حال ممکن است به‌صورت خشم پنهان، دل‌گیری یا فاصله‌ی عاطفی نیز برداشت شود. درک صحیح از نقش سکوت در خانواده، می‌تواند به شکل‌گیری روابطی سالم‌تر و صمیمی‌تر کمک کند و مانع از بروز سوء‌تفاهم‌های عاطفی شود. در زندگی خانوادگی، سکوت همیشه معنای ثابتی ندارد. گاهی والدین در برابر اشتباه فرزند سکوت می‌کنند تا از تنش و درگیری جلوگیری کنند. گاهی زوج‌ها پس از مشاجره، حرفی نمی‌زنند تا فضا آرام شود. و گاه سکوت، نشانه‌ی خستگی روانی‌ست، نه بی‌تفاوتی. به همین دلیل، تفسیر سکوت باید با توجه به بافت رابطه، موقعیت، و احساسات درونی افراد انجام شود. سکوت می‌تواند فرصتی برای بازنگری و آرامش باشد، یا دیواری ضخیم میان دل‌ها بسازد—انتخاب با ماست که چگونه با آن مواجه شویم. از دیدگاه روان‌شناسی ارتباط، سکوت دو چهره دارد: چهره‌ای سازنده و چهره‌ای مخرب. سکوت سازنده، سکوتی آگاهانه، هدفمند و همراه با احترام است. این نوع سکوت معمولاً زمانی به کار می‌رود که احساسات شدید بر فضا حاکم است و صحبت‌کردن ممکن است به آسیب یا پشیمانی منجر شود. در چنین شرایطی، سکوت می‌تواند فرصتی برای بازسازی آرامش درونی و آماده‌سازی ذهن برای گفت‌وگویی سالم‌تر در آینده باشد. در مقابل، سکوت مخرب نوعی کناره‌گیری خاموش، قهر یا بی‌اعتنایی است. این نوع سکوت نه‌تنها روند گفت‌وگو را متوقف می‌کند، بلکه احساساتی چون طردشدگی، بی‌ارزشی و سردی عاطفی را در روابط خانوادگی ایجاد یا تشدید می‌نماید. در روابط زناشویی، سکوت می‌تواند نشانه‌ای از درک متقابل و احترام به فضای روانی طرف مقابل باشد. زمانی که یکی از زوجین خسته یا ناراحت است، سکوتی کوتاه‌مدت و حمایت‌گر می‌تواند فرصتی برای بازگشت آرامش و تنظیم هیجانات فراهم کند. اما اگر این سکوت طولانی شود و به جای گفت‌وگو بنشیند، به‌تدریج فاصله‌ی عاطفی میان زوجین شکل می‌گیرد. سکوت ممتد معمولاً باعث انباشت رنج‌های ناگفته، سوء‌تفاهم‌های حل‌نشده و کاهش تدریجی صمیمیت می‌شود. در این حالت، سکوت دیگر نشانه‌ی درک نیست، بلکه به دیواری سرد میان دو انسان تبدیل می‌شود که رابطه را از درون فرسوده می‌کند. در روابط والدین و فرزندان نیز، سکوت می‌تواند معناهای گوناگونی داشته باشد. والدینی که در برابر پرسش‌ها یا احساسات فرزندشان سکوت می‌کنند، ممکن است ناخودآگاه این پیام را منتقل کنند که احساسات کودک بی‌اهمیت یا نادرست است. چنین سکوتی می‌تواند باعث شود که کودک به‌تدریج از ابراز هیجانات خود بترسد و به سمت سرکوب عواطف یا گوشه‌گیری هیجانی برود. در مقابل، اگر والدین گاهی با سکوتی همراه با گوش دادن فعال و همدلی، اجازه دهند فرزندشان بدون قطع شدن صحبت کند، این نوع سکوت تبدیل به نشانه‌ای از احترام، پذیرش و توجه واقعی می‌شود. در چنین فضایی، کودک احساس می‌کند شنیده می‌شود، مهم است و می‌تواند با اعتماد و امنیت روانی، احساساتش را بیان کند. سکوت گاهی به‌عنوان یک مکانیزم دفاعی در خانواده‌ها عمل می‌کند. برخی افراد زمانی که از درگیری واهمه دارند یا نمی‌توانند احساساتشان را به‌درستی بیان کنند، به سکوت پناه می‌برند. این نوع سکوت، اگرچه در ظاهر ممکن است فضایی آرام ایجاد کند، اما در عمق روان فرد، زمینه‌ساز انباشت هیجانات منفی، نارضایتی و احساس سرکوب‌شدگی می‌شود. با گذشت زمان، چنین سکوتی می‌تواند به انفجارهای عاطفی، قهرهای طولانی‌مدت یا جدایی عاطفی تدریجی بین اعضای خانواده منجر شود. در مقابل، اگر افراد بیاموزند که احساسات خود را به‌صورت محترمانه و در فضای امن بیان کنند، این سکوت‌های سنگین جای خود را به گفت‌وگوی سالم و تعامل سازنده خواهد داد—تعاملاتی که می‌توانند بنیان خانواده را تقویت کنند. از سوی دیگر، در فرهنگ‌های شرقی، سکوت گاهی نشانه‌ی ادب، احترام یا بزرگ‌منشی تلقی می‌شود. بسیاری از افراد در خانواده‌ها می‌آموزند که سکوت، بهتر از پاسخ تند یا مجادله است. این نگاه، در برخی موقعیت‌ها می‌تواند مفید باشد؛ اما اگر به یک عادت پایدار تبدیل شود، ممکن است زمینه‌ی کاهش گفت‌وگو و شفافیت در روابط خانوادگی را فراهم کند. روابط سالم خانوادگی بر پایه‌ی گفت‌وگوی صادقانه و احترام متقابل شکل می‌گیرد، نه بر سکوت‌های طولانی که مانع درک متقابل می‌شوند. برای آن‌که سکوت در خانواده به ابزاری مثبت تبدیل شود، ضروری‌ست که اعضای خانواده معنای آن را برای یکدیگر روشن سازند. مثلاً اگر فردی نیاز به زمانی برای آرام شدن دارد، بهتر است به‌صراحت بیان کند: «حالا خیلی ناراحتم و می‌خواهم کمی تنها باشم تا بعد با هم صحبت کنیم.» چنین رویکردی از تبدیل سکوت به قهر یا بی‌توجهی جلوگیری می‌کند و نشان می‌دهد که سکوت می‌تواند سازنده باشد—به شرطی که با آگاهی، احترام و شفافیت همراه شود. در تربیت خانوادگی، آموزش درک متقابل میان سکوت و گفت‌وگو اهمیت بسیاری دارد. کودکان باید بیاموزند که سکوت همیشه نشانه‌ی چیز بدی نیست، اما اگر چیزی آن‌ها را آزار می‌دهد، حق دارند درباره‌اش صحبت کنند. والدین نیز باید بدانند که سکوت طولانی فرزند، لزوماً به‌معنای ادب یا احترام نیست؛ گاهی می‌تواند نشانه‌ی ترس، سردرگمی یا احساس نادیده گرفته شدن باشد. گفت‌وگوی محبت‌آمیز و ایجاد فضای امن برای صحبت کردن، می‌تواند سکوت‌های آسیب‌زا را به تعاملاتی صادقانه و سالم تبدیل کند. سکوت در روابط خانوادگی، گاهی به شکل «سکوت عاطفی» بروز می‌یابد. ممکن است اعضای خانواده در کنار هم زندگی کنند، اما از نظر احساسی کاملاً از هم دور شده باشند. این نوع سکوت، از سکوت گفتاری خطرناک‌تر است؛ چرا که ظاهر رابطه آرام به نظر می‌رسد، اما پیوند عاطفی در حال از بین رفتن است. مقابله با سکوت عاطفی نیازمند توجه آگاهانه، صمیمیت کلامی، ابراز محبت روزمره و ایجاد فضای گفت‌وگو است—فضایی که در آن شنیده شدن، به‌اندازه‌ی صحبت کردن ارزشمند باشد. در نهایت، باید گفت سکوت در روابط خانوادگی همچون تیغی دو لبه است؛ می‌تواند ابزار آرامش، احترام و تأمل باشد، یا عاملی برای سردی، دل‌گیری و فاصله‌ی عاطفی. آنچه سکوت را سازنده یا مخرب می‌سازد، نیت، آگاهی و شفافیتی است که پشت آن قرار دارد. زمانی‌که اعضای خانواده بتوانند میان سکوت و گفت‌وگو تعادل برقرار کنند، روابطشان عمیق‌تر، سالم‌تر و پویاتر خواهد بود. سکوت در روابط خانوادگی پدیده‌ای چندوجهی است که بسته به نحوه‌ی استفاده، می‌تواند به ایجاد آرامش یا افزایش فاصله منجر شود. سکوت آگاهانه و همراه با احترام، فرصتی برای کاهش تنش و بازیابی آرامش فراهم می‌کند. اما سکوت طولانی‌، بی‌دلیل و بی‌توضیح، می‌تواند به سردی، سوء‌تفاهم و تضعیف پیوندهای عاطفی بینجامد. خانواده‌هایی که گفت‌وگو را در کنار سکوت هوشمندانه به‌کار می‌برند، بیشترین شانس را برای ساختن روابطی سالم، صمیمی و مبتنی بر اعتماد خواهند داشت. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


4 هفته قبل - 111 بازدید

خانواده به‌عنوان نخستین و بنیادی‌ترین نهاد اجتماعی، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری شخصیت کودک ایفا می‌کند. یکی از عوامل کلیدی که به‌طور مستقیم بر رشد روانی، عاطفی و اجتماعی کودک تأثیر می‌گذارد، سبک فرزندپروری والدین است. این سبک‌ها، شامل الگوها و روش‌های تربیتی متفاوتی‌اند که می‌توانند تأثیراتی عمیق و ماندگار بر مسیر رشد کودک بر جای بگذارند. به‌طور کلی، سبک‌های فرزندپروری به چهار دسته اصلی تقسیم می‌شوند که هرکدام ویژگی‌ها و پیامدهای خاص خود را دارند: سبک فرزندپروری مقتدرانه سبک فرزندپروری مقتدرانه یکی از مؤثرترین و متعادل‌ترین شیوه‌های تربیتی به‌شمار می‌رود که ترکیبی از محبت و انضباط را در بر می‌گیرد. در این روش، والدین هم‌زمان با تعیین قوانین و انتظارات روشن برای فرزندان، به نیازها و احساسات آن‌ها نیز توجه نشان می‌دهند. والدین مقتدر تلاش می‌کنند محیطی فراهم کنند که در آن کودک احساس امنیت، حمایت و مشارکت داشته باشد. در این سبک، کودکان تشویق می‌شوند تا نظرات و احساسات خود را آزادانه بیان کنند. والدین به سخنان آن‌ها گوش می‌دهند، با احترام پاسخ می‌دهند و ارزش قائل شدن برای دیدگاه فرزندان را به آن‌ها می‌آموزند. نتیجه این رویکرد آن است که فرزندان در چنین خانواده‌هایی توانایی ابراز نظر، مشارکت در بحث‌ها، و تصمیم‌گیری منطقی را یاد می‌گیرند؛ مهارت‌هایی که تأثیر مثبتی در رشد شخصیتی، اجتماعی و تحصیلی آن‌ها دارد. تأثیرات سبک مقتدرانه بر کودک کودکانی که در خانواده‌هایی با سبک فرزندپروری مقتدرانه پرورش می‌یابند، معمولاً دارای اعتماد‌به‌نفس بالا و مهارت‌های اجتماعی قوی‌تری هستند. آن‌ها به‌خوبی می‌آموزند که چگونه احساسات خود را مدیریت کنند و به‌جای سرکوب هیجانات، به‌صورت مؤثر و سازنده به آن‌ها پاسخ دهند. این توانایی، آن‌ها را در مواجهه با چالش‌ها و مشکلات زندگی یاری می‌دهد تا راه‌حل‌های منطقی و مناسبی بیابند. در محیط‌های تحصیلی و اجتماعی نیز این کودکان معمولاً عملکرد بهتری دارند. آن‌ها به‌راحتی با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند و روابط اجتماعی پایدار و سالمی می‌سازند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که سبک فرزندپروری مقتدرانه نه‌تنها زمینه‌ساز شکل‌گیری شخصیت‌های مستقل و متعادل در کودکان است، بلکه آن‌ها را برای موفقیت در آینده نیز آماده می‌سازد. این کودکان اغلب در موقعیت‌های پر‌فشار تصمیمات معقول‌تری می‌گیرند و توانایی خوبی در مقابله با استرس‌های تحصیلی، اجتماعی و هیجانی از خود نشان می‌دهند. سبک فرزندپروری مستبدانه سبک مستبدانه یکی از شیوه‌های فرزندپروری است که بر پایه‌ی کنترل شدید، سخت‌گیری و انضباط بدون انعطاف بنا شده است. در این سبک، خانواده به‌عنوان نخستین نهاد اجتماعی، نقش مهمی در شکل‌گیری شخصیت فرزند ایفا می‌کند، اما این نقش با اعمال محدودیت‌های سخت‌گیرانه و نادیده‌گرفتن نیازهای عاطفی کودک، به شکلی آسیب‌زا بروز می‌یابد. والدین مستبد معمولاً قوانین سختی وضع می‌کنند و از فرزندان خود انتظار دارند بدون چون‌وچرا از این قوانین اطاعت کنند. تمرکز این والدین بیشتر بر عملکرد، نتیجه و اطاعت است تا درک احساسات یا حمایت عاطفی. در نتیجه، فضای خانه می‌تواند به محیطی پر از تنش، ترس و فشار روانی تبدیل شود؛ جایی که کودکان احساس امنیت روانی و آزادی بیان ندارند. در این فضا، گفت‌وگو جای خود را به دستور و تنبیه می‌دهد. کودکان اغلب احساسات خود را پنهان می‌کنند، چراکه می‌ترسند مورد سرزنش یا بی‌توجهی قرار بگیرند. این نوع تربیت می‌تواند منجر به کاهش اعتماد‌به‌نفس، ایجاد احساس بی‌ارزشی، اضطراب مزمن و حتی شکل‌گیری شخصیت‌های وابسته یا سرکشی‌گر در فرزندان شود. در مجموع، سبک مستبدانه گرچه ممکن است در کوتاه‌مدت به ظاهر موجب انضباط شود، اما در بلندمدت آثار منفی روانی قابل‌توجهی بر کودکان بر جای می‌گذارد. تأثیرات سبک مستبدانه بر کودک کودکانی که در محیط‌های مبتنی بر سبک فرزندپروری مستبدانه رشد می‌کنند، اغلب با مشکلات جدی در زمینه عزت‌نفس و خودپذیری مواجه می‌شوند. آن‌ها به تدریج این باور را درونی می‌کنند که ارزشمندی‌شان تنها در گرو موفقیت‌ها، عملکرد و جلب رضایت والدین است، نه به‌عنوان یک انسان مستقل با احساسات و نیازهای منحصر به‌فرد. این نگرش می‌تواند به احساس بی‌ارزشی، ترس از شکست، و اضطراب مداوم در برابر انتقاد و قضاوت دیگران منجر شود. چنین کودکانی معمولاً در مواجهه با چالش‌ها و فشارهای زندگی، واکنش‌های همراه با ترس و اضطراب نشان می‌دهند و اعتماد‌به‌نفس لازم برای تصمیم‌گیری یا ابراز احساسات خود را ندارند. از آن‌جایی که در محیط خانه آزادی بیان و تعامل عاطفی تجربه نکرده‌اند، در برقراری روابط اجتماعی نیز دچار مشکل می‌شوند. ممکن است منزوی، گوشه‌گیر یا برعکس، سرکش و پرخاشگر شوند. به‌طور کلی، سبک مستبدانه نه‌تنها رشد عاطفی و روانی کودک را مختل می‌کند، بلکه می‌تواند زمینه‌ساز بروز مشکلات جدی در بزرگسالی، مانند اختلالات اضطرابی، افسردگی، یا ناتوانی در ایجاد روابط سالم باشد. سبک سهل‌گیرانه سبک سهل‌گیرانه یکی از روش‌های تربیتی است که در آن والدین به فرزندان خود آزادی زیادی می‌دهند و محدودیت‌ها و قوانین کمی برای آن‌ها وضع می‌کنند. والدین در این سبک معمولاً مهربان، پذیرا و حمایت‌گر هستند و تلاش می‌کنند تا فضایی صمیمی و بدون تنش ایجاد کنند. آن‌ها به نیازها و خواسته‌های فرزندان خود پاسخ می‌دهند و رابطه‌ای مبتنی بر محبت و درک متقابل برقرار می‌سازند. با این‌حال، یکی از ضعف‌های اصلی این سبک، نبود مرزهای مشخص و کمبود انضباط است. والدین سهل‌گیر در تعیین قواعد رفتاری و پیگیری پیامدهای تخطی از آن‌ها کوتاهی می‌کنند. در نتیجه، فرزندان ممکن است نتوانند مفهوم مسئولیت‌پذیری را به‌درستی بیاموزند یا در برابر ناکامی‌ها و محدودیت‌های طبیعی زندگی تاب‌آوری لازم را پیدا کنند. در چنین محیط‌هایی، کودکان ممکن است در مدیریت هیجانات، کنترل رفتارها و رعایت قوانین اجتماعی دچار مشکل شوند. همچنین ممکن است توقعات غیرواقع‌بینانه از دیگران داشته باشند یا درک درستی از چارچوب‌های فرهنگی و اجتماعی نداشته باشند. به همین دلیل، اگرچه سبک سهل‌گیرانه در ظاهر با محبت همراه است، اما در بلندمدت می‌تواند مانعی برای رشد متعادل و مسئولانه کودک باشد. تأثیرات بر کودک کودکانی که در محیطی با سبک فرزندپروری سهل‌گیرانه رشد می‌کنند، معمولاً در زمینه مسئولیت‌پذیری و خودکنترلی با مشکلات جدی روبه‌رو می‌شوند. نبود محدودیت‌های روشن و قوانین مشخص، باعث می‌شود که رفتارهای ناپخته، بی‌نظم و حتی خودمحورانه در آن‌ها شکل بگیرد. این کودکان ممکن است در محیط‌های اجتماعی و آموزشی به‌درستی سازگار نشوند، چرا که در خانه فرصت یادگیری مهارت‌های انضباط شخصی و تعامل مسئولانه را نیافته‌اند. در مواجهه با چالش‌ها و مسائل روزمره، این کودکان اغلب دچار سردرگمی، استرس و ناتوانی در تصمیم‌گیری می‌شوند. به‌دلیل آن‌که در محیط خانواده با چهارچوب‌های مشخص تربیتی آشنا نشده‌اند، در شرایط فشار، انعطاف‌پذیری و قدرت مدیریت هیجانات کمتری دارند. به‌طور کلی، سبک فرزندپروری سهل‌گیرانه هرچند با نیت محبت‌آمیز و حمایت‌گرانه شکل می‌گیرد، اما در عمل می‌تواند به رشد عاطفی و اجتماعی کودک آسیب وارد کند و او را در مسیر استقلال، مسئولیت‌پذیری و بلوغ شخصیتی با موانع جدی روبه‌رو سازد. سبک بی‌اعتنا در فرزندپروری سبک بی‌اعتنا یکی از آسیب‌زاترین روش‌های فرزندپروری به شمار می‌رود. این سبک تربیتی با بی‌توجهی، غیبت عاطفی و عدم مشارکت والدین در زندگی فرزندان مشخص می‌شود. والدینی که از این شیوه پیروی می‌کنند، اغلب به دلایلی چون مشغله‌های شغلی، مشکلات اقتصادی، مسائل روانی یا ضعف در مهارت‌های ارتباطی، نمی‌توانند یا نمی‌خواهند به نیازهای عاطفی، روانی و تربیتی فرزندان خود پاسخ دهند. بی‌توجهی ممکن است به شکل‌های مختلفی ظاهر شود؛ از جمله نبود ارتباط مؤثر، عدم حضور در موقعیت‌های مهم زندگی کودک، نادیده گرفتن احساسات و نگرانی‌های او، و بی‌تفاوتی نسبت به رشد تحصیلی یا اجتماعی فرزند. در این سبک، کودک احساس می‌کند دیده نمی‌شود، شنیده نمی‌شود و برای والدین خود اهمیت ندارد. چنین محیطی می‌تواند پایه‌گذار آسیب‌های عمیق روانی و اختلالات رفتاری در کودکان باشد، که اثرات آن ممکن است تا بزرگسالی ادامه پیدا کند. تأثیرات بر کودک کودکانی که در محیط‌های بی‌اعتنا رشد می‌کنند، معمولاً با مشکلات جدی در رشد عاطفی، روانی و اجتماعی روبه‌رو می‌شوند. نبود حضور فعال والدین و فقدان حمایت عاطفی باعث ایجاد احساس ناامنی عمیق، بی‌ارزشی و کاهش اعتماد به نفس در آن‌ها می‌شود. این کودکان اغلب نمی‌توانند روابط سالم و پایداری با دیگران برقرار کنند و در مواجهه با چالش‌های زندگی، مانند فشارهای اجتماعی و استرس‌های روزمره، دچار سردرگمی و ناتوانی می‌شوند. فقدان الگوهای رفتاری سالم و نبود تعاملات عاطفی مثبت، زمینه‌ساز مشکلاتی مانند اضطراب، افسردگی و اختلال در مهارت‌های حل مسئله خواهد بود. چنین کودکانی ممکن است در مدرسه گوشه‌گیر شوند، در جمع احساس تنهایی کنند و در فعالیت‌های گروهی مشارکت مؤثری نداشته باشند. در بلندمدت، این مسائل می‌توانند رشد شخصیتی و موفقیت اجتماعی آن‌ها را به شدت تحت تأثیر قرار دهند. تأثیرات بر کودک کودکانی که در چنین محیط‌هایی بزرگ می‌شوند، معمولاً با مشکلات جدی در رشد عاطفی و اجتماعی مواجه‌اند. نبود حضور والدین و فقدان حمایت عاطفی باعث ایجاد احساس ناامنی عمیق و کاهش اعتماد به نفس در آن‌ها می‌شود. به تدریج این کودکان در برقراری روابط سالم با دیگران دچار مشکل شده و در مواجهه با چالش‌های زندگی مانند استرس و فشارهای اجتماعی ناتوان می‌مانند. علاوه بر این، فقدان ارتباطات عاطفی مثبت و نبود الگوهای سالم رفتاری می‌تواند منجر به مشکلاتی چون اضطراب، افسردگی و ناتوانی در حل مسائل اجتماعی شود. این کودکان ممکن است در مدرسه و تعاملات اجتماعی احساس انزوا و تنهایی کنند و نتوانند به خوبی در گروه‌ها یا فعالیت‌های جمعی مشارکت داشته باشند. نویسنده: سحر یوسفی

ادامه مطلب