برچسب: ازدواج اجباری

1 هفته قبل - 72 بازدید

صبح هنوز روشن نشده بود که باد خاک‌آلودی از سمت «چهارراهی تایمنی» وزیدن گرفت. زن چادری‌پوشی کنار دیوار بازار چوب‌فروشی نشسته بود. چادر خاک‌گرفته‌اش را محکم چسبیده بود و ظرف پلاستیکی کوچکی را پیش رویش گذاشته بود. هر از گاهی سرش را بلند می‌کرد تا ببیند کسی چیزی در آن انداخته یا نه. چشمانش گود رفته، گونه‌هایش لاغر و لب‌های خشکیده‌اش به سختی تکان می‌خوردند. نامش زرگل بود، ۳۷ ساله، اما چهره‌اش پیرتر از ۵۰ نشان می‌داد. سال‌هاست که زرگل در کوچه‌های کابل گدایی می‌کند؛ در سایه‌ی دیوارها، زیر آفتاب و باران، با دلی پر از اندوه و دستی خالی. اما کمتر کسی می‌داند که روزگاری در همین شهر، زندگی ساده اما پرمحبتی داشت. زرگل در سیزده‌سالگی به عقد درآمد. عروسی‌اش با گریه گذشت، نه با خوشی. پدرش کارگر سرک‌سازی بود و از فقر نجاتی نمی‌دید. وقتی مردی از همان محل به نام عبدالقدوس خواستگاری‌اش را کرد، پدرش گفت: «خوشبخت می‌شی دخترم. مرد آرامی‌ست، کارگر است، خانه هم دارد.» و او خاموش ماند؛ چون در آن قریه، دختر حق انتخاب نداشت. عبدالقدوس مردی ساده‌دل بود؛ نه دولتی، نه سیاست‌مدار، فقط یک مزدور روزانه که با بیل و کلنگ نان درمی‌آورد. اما دل نرم و مهربانی داشت. همیشه می‌گفت: «زرگل، اگر دنیا پر از ظلم هم باشه، مه نمی‌گذارم تو گرسنه بمانی.» و زرگل با همین حرف‌ها دلگرم می‌شد. خانه‌شان کوچک بود، در حاشیه‌ی شهر کابل، در محله‌ی شیدایی؛ خاکی اما پر از عشق. سال‌ها با کار و تلاش گذشت. پنج طفل آوردند؛ سه پسر و دو دختر. عبدالقدوس از صبح تا شام در شهر کار می‌کرد؛ گاهی در ساختمان، گاهی در باربری. شب‌ها با دستان زخمی اما چهره‌ی خندان برمی‌گشت و می‌گفت: «ما فقیر استیم، اما باهم خوش استیم.» و زرگل باور داشت که خوشبختی یعنی همین؛ سقف خانه، سایه‌ی شوهر، و لبخند طفل. اما در این سرزمین، خوشی عمر درازی ندارد... یک روز تابستانی بود، جمعه. عبدالقدوس گفت می‌رود مسجد جامع کابل برای نماز و بعد، چند بسته برنج و روغن بگیرد؛ از آن‌هایی که مردم برای نیازمندان می‌سپارند. زرگل چادرش را برداشت و گفت: «زود بیا، برنج تمام شده، بچه‌ها گرسنه‌اند.» و او خندید: «زود می‌آیم، نگران نباش.» اما دیگر هیچ‌وقت برنگشت. چند ساعت بعد، صدای انفجار در تمام شهر پیچید. مسجد جامع کابل لرزید، دود از گنبد بالا رفت. مردم می‌دویدند، فریاد می‌زدند، خون در کوچه‌ها جاری بود. گروه داعش مسئولیت حمله را گرفت. در آن حمله، بیش از پنجاه نفر کشته شدند؛ بیشترشان مردم بی‌دفاع، کارگر، پیر، کودک... و عبدالقدوس یکی از آن‌ها بود؛ تکه‌تکه، بی‌نام، بی‌نشانه. وقتی زرگل خبر را شنید، دوید تا مسجد. در میان جمعیت دنبال شوهرش گشت، اما چیزی از او نمانده بود. فقط کسی تکه‌ای از پیراهن خاکی‌اش را در دستش گذاشت و گفت: «شاید این از شوهرت باشد.» زرگل آن را گرفت، بویید و همان‌جا بی‌هوش شد. از آن روز، زندگی‌اش فرو ریخت. کسی نبود نان بیاورد. کسی نبود به طفل‌ها بگوید: «صبور باشید، پدرتان می‌آید.» پنج طفل کوچک و زنی تنها. حکومت آمد و گفت: «شاهد نداریم که شوهرت شهید است، کمکی نمی‌شود.» زرگل فقط گفت: «شهید نه، مظلوم.» اما کسی گوش نداد. ماه‌ها با نان خشک و اشک زنده ماندند. زرگل اول تلاش کرد کار کند؛ در خانه‌های مردم، ظرف شست، خیاطی کرد، اما مزدش ناچیز بود. هر جا رفت، گفتند زن تنها را نمی‌گیرند. وقتی دیگر هیچ راهی نماند، دلش را سنگ کرد و کنار بازار نشست؛ همان‌جایی که حالا نشسته است. اولین روزی که دستش را دراز کرد، از شرم تمام بدنش لرزید. چادر را روی صورت کشید تا کسی نشناسد. اما وقتی پسر کوچکش گفت: «مادر، نان می‌خواهم»، چشم‌هایش تار شد. همان روز، اولین ده افغانی را گرفت. آن را بوسید و زیر لب گفت: «این نان اطفال من است، نه گدایی.» از آن روز تا امروز، سال‌ها گذشته. زرگل هنوز هر صبح با صدای اذان بیدار می‌شود، وضو می‌گیرد، دست‌های زخم‌خورده‌اش را می‌بوسد و زیر لب می‌گوید: «خدایا، فقط مرا زنده نگه دار تا بچه‌هایم زنده بمانند.» سپس چادر خاکی‌اش را به سر می‌کشد و راه بازار چوب‌فروشی را پیش می‌گیرد. همان گوشه‌ی دیوار، جایی که سال‌هاست نشسته، باز هم می‌نشیند. مردم از کنارش می‌گذرند؛ بعضی با نگاهی دلسوز، بعضی با نیشخند و تمسخر. گاهی جوان‌ها صدایش می‌زنند: — «بی‌بی، چرا هر روز می‌آیی؟» او چیزی نمی‌گوید. فقط سرش را پایین می‌اندازد. بعضی‌ها هم خنده‌کنان می‌گویند: — «نمی‌خواهی گدایی کنی؟ بیا خانه‌ی ما، کار می‌دیم!» و همین حرف‌ها مثل خنجر، دلش را می‌شکافند. آری، گاهی مردم از فقر سنگ‌دل‌تر اند. بچه‌های زرگل حالا کنار او بزرگ شده‌اند. پسرش، جمال، شانزده‌ساله است؛ روزها پلاستیک و کاغذ جمع می‌کند. دخترهایش، پری‌گل و مه‌تاب، کنار مادرشان می‌نشینند و دستان کوچک‌شان را دراز می‌کنند. مردم گاهی دلسوزی می‌کنند، نانی، پیسه‌ای می‌دهند؛ اما بیشتر، بی‌تفاوت می‌گذرند، انگار که انسانی آن‌جا نیست. در این سال‌ها، زرگل بارها آسیب دیده. یک‌بار مردی با نام «خیر» او را به خانه برد، به‌ظاهر برای کمک. اما در را که بست، چهره‌ی واقعی‌اش را نشان داد. زرگل با ترس گریخت. از آن روز به بعد، دیگر به هیچ وعده‌ای اعتماد نکرد. همیشه می‌گوید: «خیر دروغین از دشمن هم خطرناک‌تر است.» خانه‌ی‌شان حالا یک اتاق نیمه‌خرابه است، در کوچه‌ای خاکی. سقفش چکه می‌کند، دیوارهایش نم‌زده و زمینش همیشه گل‌آلود. شب‌ها که همه می‌خوابند، زرگل بیدار می‌ماند. دعا می‌خواند، و آرام، با اشک، زیر لب می‌گوید: — «عبدالقدوس... ببین! بچه‌هایت زنده‌اند، اما فقیر. من هنوز نفس می‌کشم، اما مرده‌ام از درون. اگر تو بودی، هیچ‌وقت نمی‌گذاشتی این‌طور خوار شویم...» گاهی پسرش، جمال، از شدت گرسنگی فریاد می‌زند: — «مادر، من نمی‌خواهم فردا گدایی کنم. مردم به ما می‌خندند!» و زرگل، با اشک در چشمانش، آرام می‌گوید: — «اگر کار بود جان مادر، قسم به خدا، کار می‌کردم. اما در این شهر، حتی مردها بی‌کارند، زن‌ها چه کنند؟» دخترهایش نیز از آزار کوچه‌ها در امان نیستند. چند بار که کنار مادرشان نشسته بودند، پسران جوان با خنده و تمسخر از کنارشان گذشتند. یکی از آن‌ها گفته بود: — «این دختر گداست یا عروس آینده؟» زرگل دلش خواست فریاد بزند، دفاع کند، اما می‌دانست اگر چیزی بگوید، مردم بیشتر می‌خندند. فقط چادرش را پایین کشید و خاموش ماند. با آمدن زمستان، سرمای کابل نفس‌گیر می‌شود. زرگل و اطفالش در اتاق نیمه‌خرابه‌شان می‌لرزند. بخاری ندارند؛ تنها چند تخته چوب نم‌زده که از زباله‌ها جمع می‌کنند. دود آن چوب‌ها فضای اتاق را پر می‌کند، بچه‌ها سرفه می‌کنند. زرگل، در حالی که پتو را دورشان می‌پیچد، آرام می‌گوید: — «سرفه بهتر از مردن از سردی است.» هر بار که از جلوی مسجد جامع می‌گذرد، دلش می‌لرزد. بوی خون، فریاد، دود آن روز هنوز در ذهنش مانده. هنوز، وقتی صدای انفجاری از دور می‌شنود، فوری دستانش را روی گوش اطفالش می‌گذارد. هنوز باور ندارد که عبدالقدوس دیگر نیست. در خیال، همیشه فکر می‌کند روزی از دروازه وارد می‌شود و با همان لبخند همیشگی می‌گوید: — «زرگل، خسته نباشی، امروز نان آوردم.» اما واقعیت تلخ‌تر از خیال است. نه حکومت، نه مؤسسه‌ای، نه حتی همسایه‌ای—هیچ‌کس یادش نکرد. نه کمکی، نه توجهی، نه کلمه‌ای برای تسلای دل. زرگل سال‌هاست که با فقر، درد، آزار و سکوت زندگی می‌کند. با این‌همه، زبان به شکایت نگشوده. همیشه می‌گوید: — «اگر شکایت کنم، به چی کسی؟ همه خودشان گرفتار اند...» آن شب، وقتی همه خوابیدند، زرگل چادر کهنه‌اش را زیر سر گذاشت، به سقف نم‌زده‌ی اتاق خیره شد و صدای باد را از لای سوراخ‌های دیوار شنید. زیر لب زمزمه کرد: «عبدالقدوس... کاش امروز را می‌دیدی. کاش می‌دیدی که دخترت دست دراز کرده. کاش می‌دیدی که من هنوز زنده‌ام، ولی بی‌جان... کاش، فقط کاش...» و اشک‌هایش آرام، بی‌صدا، از گوشه‌ی چشم فرو ریخت و بر خاک سرد چکید. در آن شب طولانی، تنها صدای گریه‌ی زنی بود که با باد قاطی می‌شد—در کوچه‌ای خاموش، در شهری که دیگر هیچ‌کس یادش نبود، زنی هنوز زنده بود. زنده، فقط برای نانی خشک، برای لبخند کودکانش، برای فردایی که شاید... هرگز نیاید. گاهی در دل شب، وقتی همه در خواب‌اند، زرگل آهسته از خانه بیرون می‌رود. به آسمان خیره می‌شود، ستاره‌ها را نگاه می‌کند، دست‌های پینه‌بسته‌اش را بلند می‌کند و با صدایی که فقط خدا می‌شنود، می‌گوید: «خدایا، اگر قرار است ما همین‌طور زنده بمانیم، مرا ببر، اما بچه‌هایم را نجات بده. نمی‌خواهم دخترانم روزی سرنوشت مرا تکرار کنند.» صبح روز بعد، دوباره به همان دیوار بازار چوب‌فروشی برمی‌گردد. چادر را روی سر می‌کشد، ظرف پلاستیکی کوچک را پیش پایش می‌گذارد و در دل با خدا راز می‌گوید. مردم بی‌تفاوت از کنارش می‌گذرند؛ برخی افغانی‌ای می‌اندازند، برخی نه. اما هیچ‌کس نمی‌بیند که زیر آن چادر خاک‌خورده، زنی نشسته که روزی خانه‌ای داشت، شوهری داشت، امیدی داشت—و حالا تنها چیزی که دارد، درد است. خورشید که پایین می‌رود و سایه‌ها کش می‌آیند، بازار آرام‌آرام خلوت می‌شود. زرگل سکه‌های اندکش را جمع می‌کند و با اطفالش به سوی خانه می‌رود. در مسیر، از خانه‌های روشن صدای خنده‌ی کودکان دیگر می‌آید. مه‌تاب، دختر کوچکش، با چشمانی خسته می‌پرسد: «مادر، ما هم روزی خانه‌ی روشن می‌گیریم؟» زرگل لبخند تلخی می‌زند و می‌گوید: «اگر خدا خواست، مادرجان.» اما در دلش می‌داند این امید، بیشتر برای ادامه دادن است تا رسیدن. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 266 بازدید

منابع محلی از ولایت فاریاب می‌گویند که یک زن جوان در ولسوالی ‏خواجه‌ سبزپوش این ولایت توسط برادرش به شکل فجیع به قتل رسیده است.‏ دست‌کم دو منبع با تایید این رویداد گفته‌اند که این زن مطلقه/بیوه بود و خانواده‌اش می‌خواست که ‏او را به اجبار دوباره به شوهر بدهد، اما خود او این موضوع چندین و چندبار رد کرده بود. منبع تاکید کرد که این ‏زن جوان (شنبه‌شب، ۲۲ سنبله) در روستای «پخل‌تاغک» از مربوطات ولسوالی خواجه سبز‌پوش ‏در مقابل چشمان دیگر اعضای خانواده توسط برادرش ‏تیرباران شده است.‏ همچنین یک منبع دیگر در ادامه افزود که شوهر قبلی‌ این زن درگذشته بود و از وی یک کودک پسر نیز به جا مانده است. قابل ذکر است که تا اکنون مقام‌های محلی در فاریاب در مورد این قتل به رسانه‌ها ‏چیزی نگفته‌اند.‏ این در حالی است که هفته‌ی گذشته نیز دو زن در ولسوالی‌های دولت‌آباد و شرین‌تگاب ‏فاریاب به قتل رسیده بودند. پس از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، قتل‌های مرموز زنان، کودکان و جوان در در سراسر کشور افزایش کم‌پیشینه یافته است. بیماری‌های روانی، خصومت شخصی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی این قتل‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 188 بازدید

منابع محلی از ولایت زابل می‌گویند که یک دختر ۲۱ ساله در مرکز این ولایت ‏با خوردن زهر خودکشی کرده است. دست‌کم دو منبع گفته‌اند که این دختر جوان عصر دیروز (سه‌شنبه، ۱۸ سنبله) در منطقه ‌‏«نمرو» از مربوطات ناحیه دوم شهر قلات به دلیل ازدواج ‏اجباری و خشونت خانوادگی به زندگی خود پایان داده است.‏ منبع در ادامه تاکید کرد که پدر این دختر یک هفته قبل او را خلاف میل‌اش به نکاح یک ‏مرد بزرگ‌تر از خودش درآورده بود.‏ منبع در ادامه افزوده است که خانواده‌ی این دختر اصالتاً اهل ولسوالی نوبهار ولایت زابل هستند، اما از مدتی به این طرف در ناحیه دوم شهر قلات زندگی‌ می‌کردند. مسوولان محلی حکومت سرپرست در ولایت زابل تا اکنون در مورد این رویداد اظهارنظر نکرده‌اند.‏ این حادثه در حالی رخ می‌دهد که امروز، ۱۰ سپتامبر، مصادف با روز جهانی ‏پیشگیری از خودکشی است.‏ باید گفت که میزان خودکشی زنان و دختران در سراسر افغانستان پس از تسلط حکومت فعلی به‌طور چشم‌گیری افزایش یافته است. بیماری‌های روانی، عدم دسترسی به خدمات صحی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی خودکشی‌ها در بین زنان و جوانان بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 88 بازدید

منابع محلی از ولایت فاریاب می‌گویند که یک دختر جوان در ولسوالی «خواجه‌ سبزپوش» این ولایت توسط یکی از بستگانش به شکل فجیع به قتل رسیده است. دست‌کم دو منبع گفته‌اند که این رویداد در روستای «ینگی‌قلعه» از مربوطات ولسوالی خواجه سبزپوش رخ داده است. منبع تاکید کرد که این دختر روز (چهارشنبه، ۱۵ اسد) توسط پسر کاکایش در یک باغ خفه شده و به قتل رسیده است. همچنین رسانه‌های محلی گزارش است که این دختر جوان پسر کاکایش را دوست داشته، اما پدر و مادرش با پیوند آنان مخالفت کرده و او را به صورت اجبار به فرد دیگری نامزد کرده بودند. منبع تصریح کرد که قرار بود در روزهای نزدیک عروسی این دختر جوان با نامزدش برگزار شود، اما وی به قتل رسید. او دلیل و انگیزه‌ی قتل را مشکلات خانوادگی خوانده اما جزئیات ارائه نکرده است. همچنین یک منبع دیگر گفته است که نیروهای حکومتی پسر کاکای این دختر را به اتهام قتل وی بازداشت کرده‌اند. منبع در مورد سن این دختر جزییات ارائه نکرده است. مسوولان محلی حکومت سرپرست در فاریاب در مورد این قتل چیزی نگفته‌اند. پس از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، قتل‌های مرموز زنان، کودکان و جوان در در سراسر کشور افزایش کم‌پیشینه یافته است. بیماری‌های روانی، خصومت شخصی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی این قتل‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 217 بازدید

بخش زنان سازمان ملل متحد درتاز‌ترین مورد هشدار داده است که زنان و دختران بازگشت‌کننده از ایران و پاکستان در معرض خطر ازدواج‌های زودهنگام، خشونت و سوءاستفاده قرار دارند. این سازمان امروز (پنج‌شنبه، ۱۶ اسد) با نشر گزارشی گفته است که زنان و دختران بازگشت‌کننده به‌شدت به کمک‌های بشردوستانه وابسته‌اند و آنان  پس از بازگشت به کشور، دسترسی‌شان به اجتماع، کمک‌های انسانی و آزادی‌های فردی محدود می‌شود. بخش زنان سازمان ملل تاکید کرده است که یک‌سوم بازگشت‌کنندگان از ایران را زنان تشکیل می‌دهند و تقریباً نیمی از افراد اخراج‌شده از پاکستان نیز دختران و زنان هستند. براساس گزارش‌های نشر شده توسط سازمان‌های داخلی و بین‌المللی، از سال گذشته تا اکنون، ۲.۴۳ میلیون مهاجر افغانستانی از ایران و پاکستان اخراج شده‌اند. همچنین در بخشی از گزارش بخش زنان سازمان ملل آمده است: «ورود زنان و دختران آسیب‌پذیر با دست خالی به جوامعی که خود در آستانه فروپاشی هستند، آن‌ها را در معرض خطرات بیش‌تری قرار می‌دهد.» این سازمان در ادامه افزوده است که پناهگاه امن، معیشت و آموزش دختران، مهم‌ترین نیازهایی هستند که زنان و دختران به آن‌ها اشاره می‌کنند. سازمان ملل در ادامه هشدار داده است که دسترسی زنان خودسرپرست به کمک‌های بشردوستانه و همچنان توانایی آنان برای حمایت از خانواده‌های‌شان کاهش یافته است. این سازمان از جامعه‌ی جهانی و نهادهای کمک‌رسان خواهان اقدام فوری برای حمایت از زنان و دختران افغانستان شده است. این در حالی است که سازمان ملل پیشتر مواردی را مستند کرده است که پناه‌جویان بازگشت‌کننده از کشورهای همسایه با خطر بازداشت، شکنجه و زندان روبرو بوده‌اند. باید گفت که در حال حاضر روند اخراج و بازگشت مهاجران از ایران و پاکستان به شدت ادامه دارد. ‏مقام‌های جمهوری اسلامی ایران می‌گویند که تا اکنون یک میلیون مهاجر افغانستانی اخراج ‏شده‌اند. ‏ چند وقت پیش، ایران از تمام مهاجران بدون مدرک خواسته‌ است که آن کشور را ترک ‏کنند. مقام‌های ایرانی درباره‌ی شمار مهاجران بدون مدرک آمار ‏متفاوت ارایه می‌کنند. همچنین براساس برخی آمار، شمار مهاجران بدون‌ مدرک ‏اهل افغانستان به چهار میلیون نفر می‌رسد. در کنار آن، در پاکستان هم چند میلیون مهاجر افغانستانی حضور دارند. به‌تازگی ‏کارت‌های اقامت بیش از یک میلیون نفر منقضی شده و دولت پاکستان ‏تا اکنون درباره تمدید یا عدم تمدید آن تصمیم نگرفته است

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 354 بازدید

اسمش مهتاب بود؛ دختر هجده‌ساله‌ای از یک قریه‌ی خاکی در اطراف مزارشریف. خانه‌شان گِلی بود، سقف‌شان از ترکه‌های خشک، و دل‌های‌شان پُر از خاموشی. مهتاب نه زیاد گپ می‌زد، نه خنده می‌کرد، اما چشمانش همیشه چیزهایی می‌گفت که زبانش یارای گفتن‌شان را نداشت. دختری که دلش را سال‌ها پیش به پسر کاکایش، فرهاد، داده بود؛ اما هیچ‌کس دلش را جدی نگرفت. فرهاد، یک پسر ساده‌دل بود؛ بچه‌ی کاکای مهتاب. با هم کلان شده بودند. از کودکی تا نوجوانی، همه‌چیز باهم بود: از بازی‌های خاکی گرفته تا کمک به مادرها برای آوردن آب از سر چشمه. آن روزها، هیچ‌کس باور نمی‌کرد که این دو نفر روزی عاشق شوند؛ اما عشق، مثل بوی باران، بی‌خبر می‌آید و آرام در دل می‌نشیند. فرهاد وقتی به سن کار رسید، هر روز به شهر می‌رفت تا در ساختمان‌ها کار کند. دستانش پر از پینه شد، اما دلش هنوز نرم بود. هر بار که مهتاب را می‌دید، نگاهش پر از اشتیاق می‌شد. مهتاب هم دل‌بسته بود، اما خاموش؛ فقط شب‌ها زیر چادری، به ستاره‌ها نگاه می‌کرد و آه می‌کشید. فرهاد به پدرش گفته بود که می‌خواهد مهتاب را بگیرد، اما کاکایش ـ پدر مهتاب ـ با قاطعیت گفت: «او بچه هیچی نداره. ما دختر خوده به یک نفر نادار نمی‌تیم.» فرهاد گفت که کار می‌کنه، خانه می‌سازه، وقت می‌گذره، اما اجازه نداده بودند. پدر مهتاب دلش با پول بود، نه با عشق. در همین میان، حاجی‌ای از هرات آمد که خانه، موتر و دو زن داشت؛ اما دلش زن سومی هم می‌خواست. دختر جوانی از ولایت بلخ برایش جذاب بود. گفتند که حاجی نیک است، خانه دارد، خرج دارد، و مهربان است. اما هیچ‌کس از مهتاب نپرسید که آیا می‌خواهد یا نه. وقتی پدرش خبر خواستگاری را آورد، مهتاب تا سه شب نخوابید. دلش به لرزه افتاده بود. به مادرش گفت که دلش پیش فرهاد است، اما مادرش فقط سر تکان داد و گفت: «پدرت تصمیم خوده گرفته، ما چاره نداریم.» مهتاب تلاش کرد. گریه کرد، حتی پیش پای پدرش افتاد؛ اما پدرش با یک سیلی چنان زد که گوشش تا سه روز صدا می‌داد. گفت: «تو دختر استی، نه قاضی! خموش باش و عروس شو.» روز عروسی، چادر سفید مهتاب خیس از اشک بود. هیچ دل‌خوشی نداشت. فرهاد آن روز گم شد. هیچ‌کس او را ندید، اما شنیده بودند که تا صبح در قبرستان گریه کرده و به مادر مرده‌اش شکایت برده بود. مهتاب را مثل یک کالا در موتر انداختند و از مزارشریف به هرات بردند، به خانه‌ی مردی که پدرش می‌گفت "آینده‌ی روشن" است. خانه‌ی شوهرش، حاجی کریم، پر از سردی و خاموشی بود. زن اولش، سیاه‌چهره و حسود، با چشمانی پر از نفرت نگاهش می‌کرد. زن دوم، جوان‌تر اما بدطینت، هر روز دنبال بهانه‌ای تازه. حاجی کریم شب‌ها دیر می‌آمد، بوی شراب می‌داد و وقتی عصبانی می‌شد، فریاد می‌زد و حتی لت‌وکوب می‌کرد. مهتاب روزها را در آشپزخانه و اتاق تاریک می‌گذراند؛ تنها، بی‌دوست، بی‌پناه. وقتی برای اولین‌بار او را زدند، فقط به‌خاطر این بود که چای داغ‌تر از معمول بود. گفتند: «زن باید یاد بگیره»، اما مهتاب گریه نکرد. به خودش وعده داد که شاید اگر طفل بیاید، دل‌ها نرم شود؛ شاید شوهرش پدر خوبی شود؛ شاید زن‌های خانه قبولش کنند. وقتی باردار شد، دلش کمی گرم شد. طفلش را در دل حس می‌کرد و شب‌ها با او حرف می‌زد. می‌گفت: «تو می‌آیی و مادرت ره نجات می‌تی.» اما وقتی طفل تولد شد و دختر بود، حاجی کریم با صدای بلند گفت: «لعنت به تو که دختر آوردی!» و با پشت دست، سیلی به رویش زد. بعد از آن، هیچ روز خوش ندید. دخترش که دو ساله شد، خشونت‌ها بیشتر شد. بهانه‌ها زیادتر. زن‌های خانه هر روز زهر می‌ریختند و شوهرش هر شب مست‌تر و بی‌رحم‌تر برمی‌گشت. یک شب که مهتاب برای دفاع از خود گفت: «دیگه تحمل ندارم»، حاجی با چوب آشپزخانه چنان زد که دنده‌اش شکست. سه روز در بستر افتاد. کسی دوا نداد، کسی دلداری نداد. در آن شب تار، وقتی دخترک‌اش در بغلش خواب بود و خود از درد به خود می‌پیچید، تصمیم گرفت فرار کند. نیم‌شب، پای برهنه، طفل را در چادری پیچید و از خانه بیرون شد. از کوچه‌های تنگ و تاریک، خود را به ترمینال رساند. تا صبح لرزید، اما با اولین موتر، به مزار رفت؛ به خانه‌ی پدرش. اما پدرش، به‌جای آغوش، با خشونت گفت: «تو عزت ما ره بردی! مردم چه می‌گن؟» مهتاب با صدای لرزان گفت: «پدر جان، مرده بودم، آمدم که زنده شوم.» اما هیچ‌کس باور نکرد. مادرش گریه کرد، اما خاموش. دو هفته بعد، پدرش بدون مشوره، او را دوباره به هرات فرستاد. «برو و زندگی‌ات ره بکش، ما دیگه دخالت نمی‌کنیم.» مهتاب برگشت؛ بی‌امیدتر از پیش. چند سال دیگر گذشت. دخترش مکتب رفت، اما مهتاب هنوز زندانی بود. دیگر نه جوان بود، نه زیبا. چهره‌اش پر از زخم‌های پنهان، روحش شکسته. فرهاد را شنیده بودند که به ترکیه رفته و در دریا غرق شده یا شاید زنده‌ست؛ کسی نمی‌دانست. مهتاب در دلش سوگوار همه‌چیز بود: عشقش، جوانی‌اش، عزتش، و صدای خودش. آخرین روز، هیچ‌کس ندید چه شد. صبح، وقتی دروازه‌ی اتاق باز نشد، دخترک در زد، صدا نزد. شوهرش آمد، با فریاد دروازه را شکست، و مهتاب را دید که کنار طاقچه افتاده بود؛ با چهره‌ی سفید و لب‌های کبود. کنار دستش شیشه‌ی مرگ موش بود، و در کنارش یک کاغذ مچاله: «من دیگه طاقت نداشتم. نه از خانه‌گی، نه از شوهر، نه از قضاوت پدرم. رفتم، تا شاید در آن دنیا کمی آرام باشم. طفلکم، مرا ببخش. عاشق بودم، اما نفرین شدم.» همه دیر فهمیدند. پدرش با خبر شد، سرش را پایین انداخت، و گفت هیچ‌کس نباید گریه کند. شوهرش گفت جنازه‌اش را بی‌صدا دفن کنند. اما در دل خاک، زنی خوابیده بود که فقط خواسته بود دوست داشته شود؛ فقط خواسته بود انتخاب کند؛ اما تمام عمر، دیگران برایش تصمیم گرفتند. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 359 بازدید

فرماندهی پولیس ولایت خوست درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که یک مرد را به اتهام اقدام به ازدواج اجباری با یک دختر بازداشت کرده است. این فرماندهی با نشر اعلامیه‌‌ای گفته است که این مرد بر یک دختر جوان شلیک هوایی کرده بود و به این طریق می‌خواست او را «به نامش» کند. در اعلامیه‌ی فرماندهی پولیس ولایت خوست آمده است که این مرد براساس شکایت دختر و توسط پولیس حوزه سوم خوست بازداشت شده است. این فرماندهی افزوده است که هویت فرد بازداشت‌شده و اطلاعات مربوط به محل حادثه را «به‌دلیل حساسیت موضوع» فاش نمی‌کند. قابل ذکر است ه از زمان تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، موارد متعددی از ازدواج اجباری زنان و دختران در ولایت‌های مختلف کشور گزارش شده است. همچنین هبت‌الله آخوندزاده، رهبر حکومت فعلی ازدواج اجباری زنان و رسم‌ورواج‌هایی چون «شلیک هوایی» را ممنوع کرده است. با این وجود چند روز پیش، اوچا یا دفتر هماهنگ‌کننده‌ی کمک‌های بشردوستانه‌ی سازمان ملل متحد برای افغانستان هشدار داده بود که محدودیت‌های شدید علیه زنان و دختران سبب افزایش نرخ ازدواج کودکان، خشونت مبتنی بر جنسیت و کار آنها شده است. اين نهاد با نشر گزارشی در وب‌سایت خود نوشته بود، محدودیت‌های شدید که علیه حقوق زنان و دختران افغانستان اعمال می‌شود، آسیب‌پذیری‌های موجود را بدتر کرده است.

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 195 بازدید

مقام‌های محلی حکومت سرپرست در ولایت هلمند از نکاح اجباری یک دختر هفت‌ساله با یک مرد ۴۵ ساله ‏در ولسوالی مارجه این ولایت خبر می‌دهند. سیف خیبر، سخنگوی وزارت امر به معروف و نهی از منکر حکومت فعلی شام روز گذشته (جمعه، ۶ سرطان) در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که این دختر توسط پدرش در ازای پول به نکاح ‏مرد ۴۵ ساله درآمده بود. آقای خیبر تاکید کرده است که کودک دختر از سوی پدرش به مردی که او را نکاح کرده بود ‏تحویل داده شده بود، اما مأموران امر به معروف مداخله کردند و مرد ‌‏۴۵ ساله و پدر دختر را بازداشت کردند‎.‎ او افزوده است که این موضوع به ‏دادگاه در هلمند سپرده شده است‎.‎ همچنین منابع می‌گویند که این مرد که دو همسر دیگر نیز دارد، چند ماه پیش ‏یک کودک دختر را به عقد خود درآورده بود‎.‎ منبع افزوده است که کودک در خانه پدرش بود و مرد مذکور به خانه پدر ‏او رفت‌وآمد داشت‎.‎ اداره امر به معروف و نهی از منکر در ولسوالی مارجه ولایت هلمند نیز ‏گفته است که مأموران این اداره روز (پنج‌شنبه، ۵ سرطان) نکاح ‏این کودک را فسخ کردند‎.‎ براساس گزارش‌های موجود، از زمان به قدرت‌رسیدن دوباره حکومت فعلی در کشور، موارد خشونت علیه ‏زنان و دختران، از جمله ازدواج‌های اجباری، افزایش یافته است‎.‎ سازمان‌های حقوق بشری، از جمله سازمان ملل متحد، بارها اعلام ‏کرده‌اند که کودک‌همسری در میان دختران به دلیل فقر و ممنوعیت ‏آموزش افزایش یافته است‎.‎

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 249 بازدید

اوچا یا دفتر هماهنگ‌کننده‌ی کمک‌های بشردوستانه‌ی سازمان ملل متحد برای افغانستان هشدار داده است که محدودیت‌های شدید علیه زنان و دختران سبب افزایش نرخ ازدواج کودکان، خشونت مبتنی بر جنسیت و کار آنها شده است. اين نهاد با نشر گزارشی در وب‌سایت خود نوشته است، محدودیت‌های شدید که علیه حقوق زنان و دختران افغانستان اعمال می‌شود، آسیب‌پذیری‌های موجود را بدتر کرده است. در گزارش دفتر هماهنگ‌کننده‌ی کمک‌های بشردوستانه‌ی سازمان ملل متحد آمده است که اعمال محدودیت‌ها علیه زنان و دختران در افغانستان، وضعیت را برای کسانی که در حال حاضر بیشترین بحران را متحمل شده‌اند، تشدید کرده است. همچنین این سازمان با اشاره به کاهش بودجه‌ی کمک‌رسانی گفته است که تقريبا در ‏نیمه‌ی سال ۲۰۲۵ میلادی، برنامه نیازهای بشردوستانه و پاسخ‌گویی در افغانستان، تنها ۱۸ ‏درصد تمویل شده است.‏ در گزارش آمده است که در حال حاضر، بیش از ۴۲۰ مرکز صحی در سراسر افغانستان بسته شده است و دسترسی به مراقبت‌های صحی اولیه برای سه میلیون نفر متوقف شده است. این سازمان بین‌المللی نسبت به ادامه‌ی این روند هشدار داده و تاکید کرده است که نزدیک به ۳۰۰ مرکز تغذیه تعطیل شده که با تعطیلی این مراکز، درمان نجات دهنده‌ی ۸۰ هزار کودک و مادر مبتلا به سوءتغذیه نیز قطع شده‌ است. در ادامه آمده است که کاهش بودجه باعث اختلال در ارائه کمک به میلیون‌ها نفر در ‏سراسر کشور، از جمله زنان و دختران، جوامع آواره، کودکان و عودت‌کنندگان و سایر گروه‌های آسیب‌پذیر شده است‎.‎ دفتر هماهنگ‌کننده‌ی کمک‌های بشردوستانه‌ی سازمان ملل افزوده است که خدمات برای ۳.۳ میلیون نفر، از جمله کودکان و افراد دارای ‏معلولیت، دیگر در دسترس نیست. ‏ اوچا از کمک‌کنندگان و تمویل‌کنندگان مالی درخواست کرده تا بودجه انعطاف‌پذیر و به موقع را برای ‏طرح پاسخ‌گویی و نیازهای بشردوستانه در افغانستان افزایش دهند.

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 213 بازدید

منابع محلی از ولایت سمنگان می‌گویند که یک زن توسط شوهرش در ولسوالی خلم این ولایت به شکل فجیع به قتل رسیده است. دست‌کم دو منبع با تایید این رویداد گفته‌اند که این زن را (یک‌شنبه‌شب، ۱۱ جوزا) شوهر ۴۷ ساله‌اش خفه کرده و به قتل رسانده است. منبع تاکید کرده است که شوهر این زن توسط نیروهای حکومت سرپرست در ولایت سمنگان بازداشت شده است. همچنین حشمت‌الله رحمانی، سخنگوی فرماندهی پولیس سمنگان قتل این زن را تایید کرده و از بازداشت شوهرش خبر داده است. آقای رحمانی تاکید کرده است که این مرد نیمه‌های شب در خانه‌‌اش همسرش را با دست‌مال خفه کرده و به قتل رسانده است. او دلیل و انگیزه‌ی قتل را مشکلات خانوادگی خوانده اما جزئیات ارائه نکرده است. پس از تسلط دوباره‌ی حکومت سرپرست بر افغانستان، قتل‌های مرموز زنان، کودکان و جوان در در سراسر کشور افزایش کم‌پیشینه یافته است. بیماری‌های روانی، خصومت شخصی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی این قتل‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب