
لیلی غزل، متولد ولایت بلخ است و تا سطح کارشناسی در دانشگاه بلخ تحصیل نموده است. او سالها به عنوان آموزگار و زن فعال در عرصهی حقوق بشر و اعادهی حقوق زنان کار نمود، در سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی به ترکیه مهاجر شد و تا حال در آن کشور زندگی میکند. لیلی غزل از آوان جوانی به شعر رو آورد و در دوسال پسین نام او به عنوان شاعر پرکار، توانا و مبارز بیشتر از پیش مطرح شده است. از بانو لیلی غزل در ماههای گذشته دو مجموعه شعر بنامهای «رقص در باروت» و «دستنبو» منتشر شده است که هردو مجموعه با استقبال گرمی روبرو شده اند. در دنیای شعر و ادبیات، نام لیلی غزل بهسرعت در حال بدل شدن به صدایی پرطنین برای زنان افغانستان است. او شاعری است که هنر خود را ابزاری برای بازتاب مشکلات و امیدهای زنان سرزمینش مبدل کرده است. لیلی خود را چنین معرفی میکند، لیلی غزل تنها بانوی معمولی است که عاشق زمزمههای ناخودآگاهِ شعر شد. شاید دیر شناخته شدنم نه به خاطر نادیده گرفته شدن، بلکه به این دلیل بود که شعرهایم مانند بارانِ آرامِ پاییزی نیاز داشتند تا کمکم به دلِ خاکِ ادبیات این سرزمین نفوذ کنند. چرا دیر؟ شاید چون شعر گفتن برای من همیشه مانند نجوایی خصوصی بود، نه فریادی برای شنیده شدن. ترجیح میدادم کلماتم آرام و بیادعا رشد کنند، مانند گلی که در گوشهای خلوت شکوفا میشود. جامعهی ادبی ما غنی و پربار است و طبیعی است که گاهی صداهای تازه زمان میبرد تا به گوش برسند. من هم صبور بودم و میدانستم اگر شعرهایم از سرِ صدق و خالصانه باشند، روزی راه خود را پیدا خواهند کرد. خوشحالم که امروز میتوانم با خوانندگانم گفتوگو کنم. برای من مهم نیست که چه زمانی شناخته شدم، مهم این است که اگر شعری توانسته باشد دل کسی را لمس کند، همان بهترین پاداش برای شاعر است. انتخاب رشته ادبیات برای لیلی، مثل بسیاری از انتخابهای زندگیاش، ترکیبی بود از علاقهی قلبی و تسلیم شدن در برابر شرایطی که مانند رودخانهای خروشان، مسیر خود را به او تحمیل میکرد. از همان روزها که با روزنامههایی که پدرش به خانه میآورد و حروف را میشناخت، آرزویش این بود که روزی صدای مردم سرزمینش باشد. میخواست مثل آن خبرنگاران شجاعی باشد که از حقایق مینویسند و سکوت را میشکنند. اما در بلخ آن سالها، حتی رویای خبرنگار شدن برای یک دختر هم گاهی بیش از اندازه بلندپروازانه به نظر میرسید. از کودکی آرزوی خبرنگاری و گردانندهگی بر سر داشت، اما نظر به شرایط و روزگار نابسامان آنروزها، ادبیات فارسی دری مثل پناهگاهی امن بود که خودش در این باب بیان میدارد: خانوادهام با این انتخاب موافق بودند؛ برایشان ادبیات هم قابل احترام بود، هم امن. شاید ناخودآگاه میدانستم که شعر هم میتواند همان رسانهای باشد که همیشه میخواستم. در آن سالهای پرالتهاب، دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه بلخ برای من تبدیل شد به کلاسهای شعر که مثل پنجرههایی به دنیاهای جدید بودند، استادانی که به ما آموختند چگونه میتوان با واژهها هم فریاد زد، هم نوازش کرد. فضایی که اگرچه رویای خبرنگاری من را محقق نکرد، اما ابزارهای دیگری به من داد. امروز وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم که شاید تقدیر این بود که من از راه ادبیات به هدفم برسم شعرهای من همان گزارشهای اجتماعیاند، اما با زبان تصویر و استعاره. هر غزل من حکایتی است از زندگی زنانی که صدایشان به رسانهها نمیرسد؛ شاعری برای من نوعی روزنامهنگاری عمیقتر شده است. شعر گفتن برای لیلی مانند نهالی بود که در تنهایی رشد کرد. لیلی در آن روزهای نخست، حتی جرئت نداشت نام «شعر» را بر تراوشات ذهنش بگذارد. حدود ده تا دوازده سال پیش، نخستین جرقههای شاعری در او زده شد. نوشتههای ابتداییاش بیشتر شبیه زمزمههای ناپخته بودند، اما با وجود ناپختگی، اشتیاق عجیبی برای ادامهدادن در لیلی بود. در این مسیر، دیوان حافظ و مولانا همدم شبهایش بودند، اشعار پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد چراغ راهش شدند و بیدل به او آموخت چگونه میتوان درد را به زیبایی بیان کرد. با وجود حضور در انجمنهای ادبیِ فعال در بلخ، ترجیح داد راهِ خود را بهتنهایی طی کند. هر شب، ساعتها به مطالعه و مقایسهی اشعار میپرداخت. بازنویسیهای مکرر، استادِ واقعیِ لیلی بودند. هر نقدی که دریافت میکرد، حاصل مطالعهی شخصی و تأملِ درونی بود. این انزوای عمدی به لیلی کمک کرد صدای اصیل خود را بیابد. گاهی، بهترین یادگیری، تجربهی مستقیم است. شعرِ واقعی زمانی متولد میشود که شاعر، شجاعتِ بودنِ خودش را داشته باشد. اشعار لیلی خطاب به همه کسانی است که به حقوق بشر، عدالت اجتماعی و زیباییهای زندگی اهمیت میدهند. از زنان و مردانی که به دنبال تغییرات مثبت اجتماعیاند، گرفته تا جوانانی که در جستجوی الهام و امید هستند. هدف او این است که به وسیله اشعارش به آنان نشان دهد که حتی در تاریکیهای عمیق، میتوان شعلهای از امید را زنده نگه داشت و به فردایی بهتر ایمان داشت. «رقص در باروت» اولین اثر لیلی می باشد که بیشتر بر مقاومت و ایستادگی در برابر سختیها تمرکز دارد، «دستنبو» که دومین مجموعهی اشعار اوست به جستجوی زیباییها در دل همین سختیها میپردازد. «دستنبو» نشانی از زیبایی، لطافت و عطری است که حتی در سختترین شرایط هم قابل درک و لمس است. «دستنبو» ابعاد انسانی و احساسی بیشتری را به نمایش میگذارد. واژه عشق در شعرهای لیلی نه فقط احساس، که سلاحی برای زیستن، فریادی برای دیدهشدن، و رسالتی برای بیان ناگفتنیهاست. عشق به سرزمین، به زبان فارسی، و به زنبودن، پاسخی است به سکوتی که بر او تحمیل شده است. وقتی مینویسد: «عشق را در شبِ تردید پرآوازه کنیم»، از حق بودن دفاع میکند، عشق در غزلهایش گاهی معشوقی انسانی است، گاهی میهن، و گاهی آزادی. اینها چنان در هم آمیختهاند که جداییشان ناممکن است: «چنانت دوست میدارم که آهویی بیابان را.» عاشقانههایش را نهتنها برای معشوق، بلکه برای آن دختر بلخی مینویسد که زیر چادر سیاه، شعرهایش را پنهانی میخواند. آثار لیلی غزل نه تنها بازتابدهندهی زندگی و تجربیات فردی اوست، بلکه بیانگر دیدگاههای اجتماعی و فرهنگی است که میتواند برای هر خوانندهای جذاب و آموزنده باشد. آشنایی با این شاعر و آثارش به ما یادآوری میکند که فرهنگ و هنر همواره میتوانند به ما کمک کنند تا دنیای پیرامون خود را بهتر درک کرده و به ارزشهای انسانی بیشتر توجه کنیم. نویسنده: قدسیه امینی