برچسب: افسردگی

3 روز قبل - 55 بازدید

احساسات نیروی پنهانی و درعین‌حال قدرتمند در زندگی انسان هستند. آنها بر تصمیمات، رفتارها، روابط و حتی سلامت جسمانی ما تأثیر می‌گذارند. احساس شناسی یا " درک احساسات و شناخت آنها" شاخه‌ای از روان‌شناسی است که به مطالعه‌ی ماهیت،  انواع کارکردها و چگونگی مدیریت احساسات می‌پردازد. درک بهتر احساسات، نه‌تنها به رشد فردی کمک می‌کند؛ بلکه می‌تواند کیفیت روابط اجتماعی، شغلی و عاطفی را بهبود ببخشد. تعریف احساس و اهمیت آن: در ساده‌ترین بیان احساسات واکنش‌های روانی - بدنی ما به رویدادهای بیرونی یا درونی هستند. این واکنش‌ها ممکن است در قالب هیجان، تغییرات فیزیولوژیک مانند تپش قلب یا تعریق، افکار و تمایلات خاصی ظاهر شوند. احساسات به ما کمک می‌کنند تا به محیط پیرامون خود پاسخ سریع و مؤثر بدهیم، برای مثال ترس ما را به فرار از خطر سوق می‌دهد یا خشم ممکن است ما را به دفاع از خود تحریک کند. از دیدگاه روان‌شناسی احساسات نه‌تنها نقش واکنشی دارند؛ بلکه حامل پیام‌هایی درباره‌ی نیازهای ارضا نشده، ارزش‌های بنیادین و تجارت درونی ما هستند. درک صحیح احساسات نخستین گام در مسیر خودآگاهی و خودمدیریتی  است. انواع احساسات: روان‌شناسان معمولاً احساسات را به دو دسته‌ی اصلی و فرعی تقسیم می‌کنند: احساسات اصلی: این دسته شامل احساساتی است که جهانی فطری‌اند. یعنی همه‌ی انسان‌ها فارغ از فرهنگ یا ملیت آنها را تجربه می‌کنند. احساساتی مانند شادی، غم، ترس، خشم، تعجب و انزجار در این گروه جای می‌گیرند. احساسات فرعی: این احساسات پیچیده‌تر بوده و اغلب تحت‌تأثیر عوامل فرهنگی و اجتماعی شکل می‌گیرند. حسادت، غرور، شرم، گناه عشق و اعتماد از جمله احساسات فرعی محسوب می‌شوند. درک تمایز بین این احساسات می‌تواند به ما کمک کند تا بهتر به نیازها و واکنش‌های خود و دیگران پاسخ بدهیم. عملکرد احساسات در زندگی انسان: احساسات کارکرد‌های مهمی دارند که برخی از آنها عبارت‌اند از: راهنمای تصمیم‌گیری: احساسات می‌توانند به‌عنوان یک سیستم راهنما عمل کنند. برای مثال اضطراب درباره‌ی یک تصمیم مهم ممکن است نشان‌دهنده‌ی نیاز به تفکر و تعامل بیشتر باشد. تسهیل ارتباطات: احساسات می‌توانند بدون کلام نیز منتقل شوند. حالت چهره، لحن صدا و بیان یا زبان بدن اغلب پیام‌های احساسی مهمی را به دیگران منتقل می‌کنند. افزایش خودآگاهی: توجه به احساسات و معنای آنها ما را نسبت به خواسته‌ها، ترس‌ها و ارزش‌هایمان آگاه‌تر می‌کند. مهارت‌های احساس شناسی: درک و مدیریت احساسات نیازمند یادگیری برخی مهارت‌ها است: شناسایی احساسات: بسیاری از افراد تنها به‌صورت مبهم از احساسات خودآگاه‌اند. به‌عنوان‌مثال ممکن است بگویند حالم خوب نیست درحالی‌که شاید ناراحت، مضطرب یا خسته‌اند و این ندانستن باعث می‌شود نتوانند در بهبود وضعیت عملکرد مفید و دقیقی داشته باشند. پذیرش احساسات: برخی از افراد تلاش می‌کنند  تا احساسات ناخوشایند خود را سرکوب و یا انکار کنند. اما تحقیقات نشان داده که پذیرش احساسات حتی احساسات ناخوشایند به بهبود سلامت روان کمک می‌کند. بیان سالم احساسات: بیان احساسات به شیوه‌ی سالم و سازنده و بدون آسیب رساندن به خود یا دیگران مهارتی مهم در زمینه‌ی ارتباطات انسانی به شمار می‌رود. تنظیم احساسات: توانایی کنترل شدت احساسات، تغییر تمرکز توجه یا استفاده از برخی تکنیک‌های آرام‌سازی مهارت‌هایی هستند که می‌توانند به تنظیم و کنترل احساسات کمک کنند. موانع احساس شناسی: اجتماعی شدن به شیوه‌ی نادرست: در برخی فرهنگ‌ها بیان برخی احساسات نادرست پنداشته می‌شود و فرد را سرکوب می‌کنند و یا ضعیف تلقی می‌کنند. تجارت آسیب‌زا: افرادی که در گذشته مورد سوءاستفاده‌هایی عاطفی قرار گرفته‌اند ممکن است در درک احساسات دیگران و یا بیان احساسات خودشان درست عمل نکنند. باورها و پیش‌داوری‌ها: باورهایی غلط که در جامعه مرسوم شده‌اند مانند " بیان احساسات نشان‌دهنده‌ی ضعف هست" می‌توانند افراد را از بیان و ابراز احساساتشان منصرف کند. احساس شناسی و سلامت روان: مطالعات نشان داده‌اند که توانایی درک و مدیریت احساسات با سلامت روانی بالا، کاهش اضطراب و افسردگی، روابط عاطفی بهتر و موقعیت‌های شغلی بیشتر در افراد در ارتباط است. در روان‌درمانی نیز بسیاری از درمان شناختی، سایر رویکردها مانند درمان متمرکز بر هیجان بر اهمیت شناخت، ذهن‌آگاهی و درمان شناختی رفتاری در تنظیم احساسات تأکید دارند. سخن پایانی: احساس شناسی سفری به درون خود است سفری که با شناخت، پذیرش، احترام و احساسات آغاز می‌شود و به‌سوی زندگی‌ای اصیل‌تر، سالم‌تر و رضایت‌بخش‌تر پیش می‌رود. در دنیای پر شتاب و پر از استرس امروز، یادگیری مهارت‌های احساس شناسی ضرورتی انکارناپذیر برای سلامت روان و کیفیت زندگی بهتر به شمار می‌آید. شاید بهترین جمله نیز در این زمینه این باشد " احساسات پیام‌رسانان روح هستند که اگر به آنها گوش دهیم خود واقعی‌مان را خواهیم یافت". نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 83 بازدید

خانواده، هسته اصلی رشد و پرورش کودکان، جایی است که باید امنیت، عشق و آرامش را به آن‌ها هدیه کند. اما وقتی این فضا با مشاجرات مداوم، تنش‌های عاطفی یا حتی سکوت‌های سرد بین والدین پر شود، کودکان در معرض آسیب‌های روانی جدی قرار می‌گیرند. تعارضات خانوادگی، از دعواهای روزمره بر سر مسائل مالی گرفته تا جدایی و طلاق، می‌توانند اثرات عمیقی بر سلامت روان کودکان بگذارند. اضطراب، افسردگی، مشکلات رفتاری و کاهش اعتماد به نفس تنها بخشی از پیامدهای این تنش‌ها هستند. در این گزارش رسانه‌ای، با تکیه بر نظرات کارشناسان و یافته‌های علمی، نگاهی به تأثیرات این تعارضات بر کودکان می‌اندازیم و راهکارهایی برای کاهش آسیب‌ها ارائه می‌کنیم. تعارض خانوادگی چیست؟ تعارض خانوادگی به هر نوع تنش یا درگیری بین اعضای خانواده، به‌ویژه والدین یا والدین و فرزندان، گفته می‌شود. این تعارضات می‌توانند به‌صورت آشکار، مانند مشاجرات کلامی یا حتی خشونت فیزیکی، یا به‌صورت پنهان، مانند بی‌توجهی عاطفی و قهرهای طولانی، ظاهر شوند. به گفته دکتر نگار حسینی، روان‌شناس کودک، «تعارضات خانوادگی وقتی مخرب می‌شوند که به یک الگوی تکراری تبدیل شوند و فضای خانه را برای کودکان ناامن کنند.» این تنش‌ها ممکن است ریشه در مشکلات مالی، تفاوت‌های فرهنگی، استرس‌های شغلی یا حتی مسائل روانی یکی از والدین داشته باشند. شدت و مدت تعارض نقش مهمی در میزان تأثیر آن بر کودکان دارد. دعواهای کوتاه‌مدت که با گفت‌وگو حل می‌شوند، معمولاً آسیب کمی دارند. اما تعارضات مزمن، مانند مشاجرات روزانه یا طلاق‌های پرتنش، می‌توانند اثرات طولانی‌مدتی بر روان کودکان بگذارند. پیامدهای روانی: وقتی کودکان قربانی می‌شوند تعارضات خانوادگی می‌توانند به روش‌های مختلفی سلامت روان کودکان را تحت تأثیر قرار دهند. این تأثیرات به سن، شخصیت و میزان حمایت اجتماعی کودک بستگی دارند، اما برخی از شایع‌ترین پیامدها عبارتند از: اضطراب و استرس مداوم کودکان در خانه‌های پرتنش اغلب احساس ناامنی می‌کنند. ترس از جدایی والدین یا احساس گناه به خاطر دعواها می‌تواند به اضطراب مزمن منجر شود. مطالعات نشان می‌دهند که کودکان در این محیط‌ها سطح بالاتری از کورتیزول (هورمون استرس) دارند، که می‌تواند به مشکلات جسمی مانند سردرد، اختلالات خواب و کاهش تمرکز منجر شود. افسردگی و انزوا بی‌ثباتی عاطفی در خانه می‌تواند احساس غمگینی و ناامیدی را در کودکان تقویت کند. آن‌ها ممکن است خود را منزوی کنند، از فعالیت‌های مورد علاقه‌شان دست بکشند یا احساس بی‌ارزشی کنند. به‌ویژه در مواردی که والدین درگیر طلاق هستند، این علائم می‌توانند شدت بیشتری پیدا کنند. مشکلات رفتاری برخی کودکان در واکنش به تنش‌های خانوادگی، رفتارهای پرخاشگرانه یا نافرمانی نشان می‌دهند. این رفتارها گاهی تلاشی برای جلب توجه یا ابراز خشم و ناراحتی هستند. در دوران نوجوانی، این مشکلات ممکن است به رفتارهای پرخطر مانند فرار از خانه یا مصرف مواد مخدر منجر شوند. کاهش اعتماد به نفس مشاهده انتقادات مداوم بین والدین می‌تواند باعث شود کودکان این رفتارها را درونی‌سازی کنند و خود را ناکافی یا بی‌ارزش بدانند. این احساس می‌تواند عملکرد تحصیلی و روابط اجتماعی آن‌ها را تضعیف کند. چالش‌های اجتماعی کودکانی که در محیط‌های پرتنش بزرگ می‌شوند، ممکن است در برقراری روابط سالم با همسالان خود دچار مشکل شوند. آن‌ها گاهی مهارت‌های ارتباطی ضعیفی دارند یا از ترس طرد شدن، از روابط نزدیک دوری می‌کنند. دکتر حسینی تأکید می‌کند: «کودکان مثل اسفنج، احساسات محیط اطرافشان را جذب می‌کنند. وقتی خانه پر از تنش باشد، آن‌ها نمی‌توانند به‌راحتی رشد کنند و این اثرات می‌توانند تا بزرگسالی ادامه پیدا کنند.» چرا کودکان آسیب می‌بینند؟ برای درک تأثیر تعارضات خانوادگی، باید به مکانیزم‌های روان‌شناختی پشت این آسیب‌ها نگاه کنیم. یکی از مهم‌ترین عوامل، نظریه دلبستگی است. کودکان به یک پایگاه امن عاطفی – معمولاً والدین – نیاز دارند تا با اطمینان جهان را کشف کنند. تعارضات مداوم این پایگاه را متزلزل می‌کنند و می‌توانند به دلبستگی ناایمن منجر شوند، که با مشکلات عاطفی و اجتماعی در آینده همراه است. عامل دیگر، استرس مزمن است. تعارضات خانوادگی مانند یک منبع دائمی استرس عمل می‌کنند و سیستم عصبی کودکان را تحت فشار قرار می‌دهند. این استرس می‌تواند به تغییرات فیزیولوژیکی، مانند افزایش فعالیت محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال (HPA)، منجر شود که با مشکلات روانی و جسمی مرتبط است. همچنین، کودکان ممکن است الگوهای ناسالم ارتباطی را از والدینشان یاد بگیرند. برای مثال، کودکی که شاهد مشاجرات مداوم است، ممکن است باور کند که روابط همیشه پر از درگیری هستند، و این باور می‌تواند در روابط آینده او بازتولید شود. عوامل تشدیدکننده و محافظ همه کودکان به یک اندازه تحت تأثیر تعارضات خانوادگی قرار نمی‌گیرند. عواملی مانند سن، شخصیت و حمایت اجتماعی می‌توانند این تأثیرات را تعدیل کنند. کودکان خردسال، به دلیل درک محدودشان از تعارضات، ممکن است بیشتر آسیب ببینند. در مقابل، کودکان با شخصیت تاب‌آور یا آن‌هایی که از حمایت یک بزرگسال دیگر (مثل معلم یا پدربزرگ) برخوردارند، ممکن است بهتر با این تنش‌ها کنار بیایند. شدت تعارض نیز مهم است. دعواهای کلامی ملایم تأثیر کمتری نسبت به خشونت فیزیکی یا طلاق‌های پرتنش دارند. به گفته دکتر حسینی، «اگر والدین بتوانند تعارضات را به‌صورت سازنده مدیریت کنند و به کودکان نشان دهند که اختلافات قابل حل هستند، آسیب‌ها به حداقل می‌رسند.» راهکارهایی برای کاهش آسیب‌ها خبر خوب این است که با اقداماتی در سطح فردی، خانوادگی و اجتماعی، می‌توان اثرات منفی تعارضات خانوادگی را کاهش داد. در ادامه چند راهکار عملی پیشنهاد شده است: آموزش به والدین والدین می‌توانند با یادگیری مهارت‌های ارتباطی و حل تعارض، تنش‌ها را مدیریت کنند. کارگاه‌های «مدیریت خشم» یا «ارتباط بدون خشونت» می‌توانند به آن‌ها کمک کنند تا اختلافات را به شیوه‌ای سالم حل کنند. مشاوره خانوادگی مشاوره خانوادگی می‌تواند الگوهای ناسالم را شناسایی و روابط بین اعضای خانواده را بهبود بخشد. این روش به‌ویژه در خانواده‌هایی با تعارضات مزمن مؤثر است. حمایت از کودکان کودکان نیاز به فضایی امن برای ابراز احساساتشان دارند. برنامه‌های مشاوره در مدارس یا گروه‌های حمایتی می‌توانند به آن‌ها کمک کنند تا با استرس کنار بیایند. تقویت تاب‌آوری آموزش مهارت‌هایی مانند حل مسئله، مدیریت استرس و تفکر مثبت می‌تواند کودکان را در برابر اثرات منفی تعارضات مقاوم‌تر کند. حمایت‌های اجتماعی دولت و سازمان‌های اجتماعی می‌توانند با ارائه خدمات مشاوره رایگان، حمایت مالی از خانواده‌های کم‌درآمد و برنامه‌های آموزشی برای والدین، به کاهش تعارضات خانوادگی کمک کنند. ضرورت توجه به سلامت روان کودکان تعارضات خانوادگی یک موضوع خصوصی نیستند؛ آن‌ها پیامدهای اجتماعی گسترده‌ای دارند. کودکانی که در محیط‌های پرتنش بزرگ می‌شوند، ممکن است در آینده با چالش‌های بیشتری در روابط، تحصیل و حتی سلامت جسمی مواجه شوند. سرمایه‌گذاری در سلامت روان کودکان – از طریق آموزش والدین، گسترش خدمات مشاوره و ایجاد محیط‌های حمایتی – نه‌تنها به بهبود زندگی آن‌ها کمک می‌کند، بلکه به ساختن جامعه‌ای سالم‌تر و پایدارتر منجر می‌شود. دکتر حسینی در پایان می‌گوید: «خانه باید جایی باشد که کودکان در آن احساس امنیت کنند، نه جایی که از آن فرار کنند. با کمی توجه و تلاش، می‌توانیم این فضا را برایشان بسازیم.» حالا نوبت ماست که این هشدار را جدی بگیریم و برای آرامش کودکانمان قدم برداریم.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 104 بازدید

تفکر همه یا هیچ یک الگوی تفکر منفی است. این الگو در افراد دچار اختلال هراس، افسردگی و سایر مشکلات ناشی از اضطراب مشاهده می‌شود. این الگوی فکری که تفکر دوقطبی یا تفکر سیاه‌وسفید هم نامیده می‌شود یکی از اختلالات شناختی شامل تفکر افراطی و استفاده از عبارات قطعی "هرگز" یا "هیچ‌وقت" می‌شود. در ادامه‌ی این مقاله شرح خواهیم داد که این نوع از تفکر چیست و چطور باید بر این اختلال غلبه کرد. درک تفکر همه یا هیچ: تفکر همه یا هیچ یکی از انواع فرایندهای فکری منفی است و اختلالی شناختی محسوب می‌شود. این مشکل در افراد دچار اضطراب و افسردگی مشاهده می‌شود. وقتی بر اساس تفکر همه یا هیچ فکر کنید دیدگاه‌های خود را به طیف‌های افراطی تقسیم می‌کنید و همه چیز در دو قطب سیاه  و سفید قرار می‌گیرند و هیچ بخش میانه‌ی خاکستری رنگی وجود نخواهد داشت. این موضوع شامل دیدگاه شما به خودتان و تجربیات زندگی‌تان نیز می‌شود؛ بنابراین اگر فضایی برای خاکستری بودن هم در این میان وجود داشته باشد بسیار محدود است. این نوع تفکر اشتباه ممکن است منجر به نادیده‌گرفتن سایر گزینه‌ها در یک موقعیت یا سایر راه‌حل‌های یک مشکل نیز بشود. برای افراد مبتلا به اضطراب یا افسردگی این اتفاق معمولاً به معنی دیدن نکات منفی در هر موقعیت است. افرادی که دچار تفکر همه یا هیچ می‌شوند اعتقاد دارند که در زندگی یا موفق می‌شوند و یا کاملاً شکست می‌خورند، افراد دچار اختلال هراس نیز اغلب در معرض این نوع تفکر قرار دارند. اثرات تفکر همه یا هیچ: تفکر همه یا هیچ ممکن است اثرات گوناگونی بر فرد بگذارد. درست مانند سایر خطاهای شناختی، این پدیده هم ممکن است تأثیری جدی بر روی احساسات و خلق‌وخو داشته باشد. کاهش انگیزه: تفکر همه یا هیچ ممکن است حالتی بسیار غیرواقعی به خود بگیرد. این مسئله شاید سبب ایجاد استانداردهایی بیش از حد سخت‌گیرانه شود که رعایت آنها غیرممکن است. در نتیجه در اکثر موارد ممکن است افراد از دنبال کردن این اهداف خودداری کنند؛ چون فکر می‌کنند این نتایج با استانداردهای آنها مطابقت ندارد. شاید حتی فکر کنند که "من نمی‌توانم این کار را به بهترین نحوه‌ی آن انجام بدهم پس اصلاً انجامش نمی‌دهم". نگاه منفی به خود: داشتن این طرز از تفکر ممکن است باعث نگاه منفی به خود شخص شود. اگر افکاری مانند این همیشه با فرد همراه باشد که " من نمی‌توانم هیچ کاری را به شیوه‌ی درست آن انجام بدهم" در نتیجه فرد نمی‌تواند به خود دیدگاهی مثبت داشته باشد که این وضعیت می‌تواند منجر به کاهش اعتمادبه‌نفس و فقدان عزت‌نفس در فرد شود. احساس ناامیدی: داشتن رویکرد افراطی ممکن است سبب ناامیدی نیز شود. اگر فقط توانایی دیدن نکات منفی موقعیت‌ها را داشته باشید شاید احساس کنید که کاری برای تغییر شرایط و موقعیت از دستتان برنمی‌آید و این حس منفی منجر به حال بدتان خواهد شد. افزایش احتمال ابتلا به اضطراب و افسردگی: خطاهای شناختی؛ مانند تفکر همه یا هیچ ممکن است سبب افزایش احتمال ابتلا به اضطراب و افسردگی شوند. در یکی از تحقیقات مشخص شد که داشتن چنین طرز تفکری با افزایش افکار خودکشی نیز مرتبط است. همچنین داشتن تفکر همه یا هیچ زمینه‌ساز اختلالات خوردن، اختلالات شخصیتی و اختلال سو مصرف مواد نیز شود. غلبه بر تفکر همه یا هیچ: یکی از راه‌های تغییر این حالت جایگزین‌کردن افکار منفی و علیه خود، با افکار واقع‌گرایانه‌تر است. این موضوع شامل درنظرگرفتن گزینه‌ها و فکر کردن به توضیحات جایگزین می‌شود تعیین مجدد ساختار شناختی یکی از راهکارهایی است که نوع تفکر شما درباره‌ی موقعیت را تغییر می‌دهد. تغییر چشم‌انداز ممکن است نوع تفکر، احساسات و رفتارهای شما را تغییر دهد. برای انجام این کار باید متوجه شوید که چه زمان‌هایی به سراغ تفکر همه یا هیچ می‌روید. بعد از شناسایی این نوع تفکر باید افکار خود را به چالش بکشید. آیا درست فکر می‌کنید؟ آیا توضیحات دیگری هم وجود دارند؟ و در نهایت باید این افکار را با افکار مثبت‌تر و واقع‌گرایانه‌تر جایگزین کنید. یکی از بخش‌های مهم تغییر ساختار جدید شامل فعالیت‌هایی است که افکار منفی شما را به چالش می‌کشد. پذیرش افکارتان به‌عنوان حقیقت سبب می‌شود چشم‌اندازتان منحرف شود و این مسئله احتمالاً منجر به ضعف شناختی در موقعیت‌های مختلف می‌شود. کارهایی که برای به چالش کشیدن افکارتان می‌توانید انجام دهید عبارت‌اند از: تمرین ذهن‌آگاهی به‌منظور تمرکز بر زمان حال صبحت کردن با خودتان به همان صورتی که با یک دوست صحبت می‌کنید رفتار مهربانانه با خودتان پرورش حس قدردانی تمرکز بر نکات مثبت و شناسایی آنها در هر موقعیت راهکارهای خودیاری برای مقابله با تفکر همه یا هیچ مفید هستند اما شاید بخواهید به صحبت‌کردن با روان‌درمانگر حرفه‌ای نیز فکر کنید. روان‌درمانگر می‌تواند به شما کمک کند تا محرک‌های مربوط به این نوع تفکر را پیدا کنید و از راهبردهای جدید بهره بگیرید تا این افکار منفی در شما کاهش پیدا کنند. سخن پایانی: تفکر همه یا هیچ ممکن است تشخیص حالت میانه را برایتان دشوار کند. اگر دچار این خطای شناختی شده‌اید با استفاده از راهکارهای فوق و سایر راهکارهای مفید دیگر می‌توانید در مسیر بهبود خودتان مؤثر واقع شوید. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 185 بازدید

مرگ بخشی اجتناب‌ناپذیر از زندگی است و گریزی از آن وجود ندارد. پذیرش مرگ عزیزان، به‌ویژه در شرایطی که این فقدان ناگهانی رخ می‌دهد، بسیار دشوار و سنگین است. تغییر احساسات ما پس از مرگ یکی از نزدیکان، به میزان ارتباط ما با او و همچنین نحوه وقوع این اتفاق بستگی دارد. معمولاً کنار آمدن با مرگ افراد مسن یا بیمار، به‌دلیل آمادگی قبلی، آسان‌تر است؛ اما مرگ ناگهانی عزیزان، شوک بزرگی ایجاد می‌کند. این نوع فقدان معمولاً منجر به سوگی عمیق می‌شود که گذر زمان زیادی برای التیام آن لازم است. در این مقاله همراه ما باشید تا بررسی کنیم چگونه می‌توانیم پس از مرگ عزیزان سوگواری کنیم و خود را تسکین دهیم. **چگونه پس از مرگ ناگهانی عزیزان سوگواری کنیم؟** سوگواری برای از دست دادن عزیزان، چه این اتفاق ناگهانی باشد چه نباشد، همیشه دردناک است. بااین‌حال، آماده نبودن یا نداشتن فرصتی برای خداحافظی با فرد از دست‌رفته، می‌تواند این رنج را بیشتر کند. اگر دوست، فرزند، پدر، مادر، همسر یا هر شخص مهم دیگری را ناگهانی از دست داده‌اید، احتمالاً طیف گسترده‌ای از احساسات منفی را تجربه می‌کنید. سوگواری برای از دست دادن عزیزان و گذر از رنج این فقدان، فرایندی است که برای هر فرد متفاوت است. بنابراین، نمی‌توان پیش‌بینی کرد که این فرایند چقدر به طول می‌انجامد. به هر دلیلی که عزیز خود را از دست داده باشید، راه‌های متعددی برای کنار آمدن با درد این فقدان وجود دارد که در ادامه چند نمونه از آن‌ها را معرفی می‌کنیم. ۱. از دیگران کمک بخواهید هیچ‌کس نباید در سوگواری‌های زندگی خود تنها بماند. در طول دوره سوگواری، احساساتی مانند افسردگی، خشم و شرمساری کاملاً طبیعی هستند. فردی که چنین احساساتی را تجربه می‌کند، ممکن است از بودن در کنار دیگران احساس آسیب‌پذیری یا خجالت کند و به همین دلیل تنهایی را ترجیح دهد. برخی دیگر نیز خود را مجبور به تنهایی می‌بینند، چراکه احساس می‌کنند دیگران توان درک درد و رنجشان را ندارند. بعضی افراد هم صرفاً حوصله تعامل و ارتباط با دیگران را ندارند. تنهایی برای فکرکردن و پردازش احساسات مهم است، اما بودن در کنار کسانی که توان حمایت روحی و جسمی از شما را دارند نیز ضروری است. از افرادی کمک بخواهید که در کنارشان احساس امنیت می‌کنید؛ کسانی که خود نیز این درد را تجربه کرده‌اند، اعضای خانواده یا دوستانی که می‌توانند شما را درک کنند، با شما صحبت کنند یا حتی صرفاً کنار شما باشند. ۲. حواستان به نیازهایتان باشد در دوره سوگواری، توجه به نیازهای جسمانی، احساسی و معنوی اهمیت بسیاری دارد، زیرا سوگواری بر ذهن و بدن شما تأثیر می‌گذارد. این تأثیرات ممکن است به خستگی، بی‌خوابی، تغییر اشتها و سایر مشکلات منجر شوند. ما اغلب تمایل داریم فکر و جسم را جدا از هم بدانیم، اما در سوگواری، این دو عنصر جدایی‌ناپذیر هستند و روند درمان نیازمند توجه به هر دوی آن‌ها است. به ابتدایی‌ترین نیازهای خود، مانند نوشیدن آب کافی، تغذیه سالم و به‌اندازه، و رعایت نظافت شخصی، توجه کنید. این موارد در عین سادگی، برای حفظ سلامتی و بهبود سریع اهمیت دارند. فعالیت‌هایی مانند مدیتیشن، یوگا و پیاده‌روی را به برنامه روزانه خود اضافه کنید. همچنین به ایمان و معنویت خود توجه داشته باشید. بسیاری از افراد پس از تجربه فقدان ناگهانی، ارتباطشان با ایمان یا معنویت تضعیف می‌شود و این می‌تواند احساس تنهایی و تردید را تشدید کند. ۳. برای طی‌کردن دوره سوگواری به خود فرصت دهید یکی از مهم‌ترین اصول در سوگواری و روند درمان، «پذیرش» است. بپذیرید که احساساتی مانند غم، خشم و ناامیدی در این دوره طبیعی هستند. بپذیرید که ممکن است در حال حاضر از نظر روانی توان بازگشت به روال عادی زندگی را نداشته باشید و طبیعی است که فعالیت‌های روزمره خود را مطابق با نیازهای جدید روحی‌تان تنظیم کنید. به خود زمان بدهید تا سوگواری کنید و مرگ عزیزتان را بپذیرید. اگر لازم است سکوت کنید، گریه کنید یا حتی فریاد بزنید و زمانی که احساس شادی می‌کنید، خوشحال باشید. فرایند سوگواری معمولاً شامل پنج مرحله است: انکار، خشم، چانه‌زدن، افسردگی و پذیرش. بااین‌حال، این فرایند همیشه به همین ترتیب پیش نمی‌رود و تجربه شما لزوماً شبیه به تجربه دیگران نخواهد بود. اگر یکی از مراحل سوگواری را پشت سر نگذاشتید یا پس از دوره‌ای افسردگی به مرحله خشم بازگشتید، این به معنای حرکت رو به عقب نیست. واکنش‌ها به مشکلات روحی بسته به فرد و شرایط متفاوت‌اند. ۴. از فردی متخصص برای پذیرش مرگ عزیزان کمک بگیرید بودن در کنار دوستان، خانواده یا افرادی که با آن‌ها راحتید، برای بهبود شرایط روحی‌تان بسیار مفید است. بااین‌حال، برخی جنبه‌های سوگواری و مراحل درمان وجود دارد که تنها یک مشاور متخصص سوگ می‌تواند به آن‌ها رسیدگی کند. مشاور متخصص سوگ با دیدگاه حرفه‌ای خود می‌تواند به افرادی که دچار احساس گم‌گشتگی یا سردرگمی شده‌اند، یا از مشکلات روانی مانند افسردگی و بازگشت خاطرات آسیب‌زا پس از فقدان (تروما) رنج می‌برند، کمک کند. همچنین، او می‌تواند برای کنار آمدن با افکار و احساساتی که پس از تجربه فقدان بروز می‌کنند، راهکارهای مناسبی ارائه دهد و شما را در این مسیر راهنمایی کند. ۵. خویشتن‌اندیشی و یافتن معنا کنار آمدن با سوگ و بهبودی پس از آن ممکن است یکی از سخت‌ترین چالش‌های زندگی‌تان باشد؛ اما درعین‌حال می‌تواند فرصتی برای خویشتن‌اندیشی نیز باشد. در این راستا، مرحله ششمی به مراحل پنج‌گانه سوگواری اضافه شده است: یافتن معنا. یافتن معنا می‌تواند با توجه به نیازها و تجربیات هر فرد متفاوت باشد. این معنا ممکن است شامل پیدا کردن درکی از رنجی که تحمل کرده‌اید، یا کشف فعالیت‌ها و گفتگوهایی باشد که به شما احساس امید و هدفمندی در آینده‌ای بدون عزیز ازدست‌رفته‌تان می‌دهد. برای بسیاری، فرایند سوگواری فرصتی است برای بررسی ارزش‌های شخصی، کاوش و برقراری ارتباط با این ارزش‌ها. راه‌های کشف معنا می‌تواند شامل موارد زیر باشد: نوشتن افکار و احساسات برای درک بهتر آن‌ها؛ انجام فعالیت‌های هنری؛ گوش دادن یا خلق موسیقی؛ مشارکت در کارهای داوطلبانه و خیرخواهانه؛ سفر به مکان‌های جدید برای تجربه‌های متفاوت. ۶. بررسی کنید که برای بهبود و پذیرش مرگ عزیزان، باید چه روندی را طی کنید هر فرد برای کاهش درد و رنج خود نیازهای متفاوتی دارد. روند بهبودی برای مادری که فرزندش را از دست داده، با فردی که خواهر خود را از دست داده است، لزوماً یکسان نیست. حتی یک زن و شوهر نیز ممکن است برای سوگواری فرزند ازدست‌رفته خود واکنش‌ها و روندهای متفاوتی داشته باشند. افراد مختلف به زمان‌های متفاوتی برای تکمیل فرایند سوگواری خود نیاز دارند، از استراتژی‌های گوناگونی برای کنار آمدن با درد استفاده می‌کنند و ایده‌های متفاوتی برای پذیرش مرگ عزیزان پیدا می‌کنند. برای مثال، جوانی را تصور کنید که در اثر تصادف رانندگی یا درگیری خیابانی به شکلی دلخراش از دنیا رفته است. در چنین مواردی، درخواست اجرای عدالت از سوی نزدیکان فرد ازدست‌رفته می‌تواند بخشی از روند درمان آن‌ها باشد. سخن پایانی برای پذیرش مرگ عزیزان اگر به‌تازگی عزیزی را از دست داده‌اید، احتمالا احساس آشفتگی زیادی دارید، درگیر مراحل سوگواری هستید و نمی‌دانید چگونه با احساسات خود کنار بیایید. اولین گام این است که با خود مهربان باشید. با خودتان و دیگرانی که این فقدان را تجربه می‌کنند، با آرامش و محبت رفتار کنید. تلاش کنید سوگواری خود را بشناسید و به‌تدریج آن را هدایت کنید. به یاد داشته باشید که درمان ضربه‌های روحی و پذیرش مرگ عزیزان فرایندی آسان نیست. برای روزهای خوب و بد زندگی بدون عزیزتان آماده باشید و بدانید که چنین حالت‌هایی طبیعی هستند. هنگامی که احساس آمادگی کردید، از اطرافیان درخواست کمک کنید. البته این نکته را در نظر بگیرید که حتی انجام کار ساده‌ای مانند صحبت با دیگران، به‌ویژه کسانی که این نوع سوگ را تجربه نکرده‌اند، ممکن است برایتان خسته‌کننده باشد. به خودتان زمان بدهید و اگر لازم است، مدتی را برای برآورده‌کردن ابتدایی‌ترین نیازهای خود، در تنهایی سپری کنید. مهم است که با سوگ خود روبه‌رو شوید، راهی برای بیان آن پیدا کنید و روش‌هایی سالم برای کنار آمدن با آن بیابید. زمانی که آمادگی لازم را پیدا کردید و قدرت روحی خود را بازیافتید، می‌توانید به دنبال اجرای عدالت بروید، درباره آینده زندگی‌تان تصمیم‌گیری کنید و اهداف جدیدی را برای خود تعیین کنید. تا رسیدن به این مرحله، با مراقبت از خود و نزدیکانتان و فراهم‌کردن زمان و منابع لازم برای بهبود، به عزیز ازدست‌رفته ادای احترام کنید. در این مقاله به بررسی عمیق پذیرش مرگ عزیزان پرداختیم و راهکارهایی ارزشمند برای کنار آمدن با این تجربه دشوار ارائه دادیم. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 122 بازدید

اهمال کاری یعنی به تعویق انداختن وظایف تا لحظه‌ی آخر یا انجام دادن‌شان پس از موعد مقرر.هرچقدر هم که منظم باشید باز احتمالش وجود دارد که به جای انجام کارهایتان چندین ساعت را با انجام کارهای بیهوده مثل تماشای تلوزیون ویا گشتن در شبکه‌های اجتماعی هدر دهید. شاید یک پروژه‌ی کاری را به تعویق بیندازید، تکالیف‌تان را دیر انجام دهید یا کارهای خانه را نادیده بگیرید؛ طرحواره‌ی اهمال کاری در هر جنبه ای از زندگی ممکن است اثر منفی زیادی بر شغل، مفیدیت کارها و زندگی شما بگذارد که در ادامه به معرفی ابعاد مختلفی از ازین موضوع میپردازیم. علل طرحواره اهمال کاری: تا به حال شده تصور کنید برای انجام یک پروژه یک هفته فرصت دارید ولی متوجه شوید که موعد تحویل آن روز بعد بوده است؟ ما اغلب تصور میکنیم پروژه‌ها زودتر از آن چیزی که زمان می‌برند تمام  می‌شوند و این باعث میشود تصور کنیم که هنوز زمان زیادی برای انجام همان فعالیت داریم و در نتیجه نوعی احساس امنیت کاذب به ما دست می‌دهد. یکی از مهم ترین عواملی که منجر به طرحواره‌ی اهمال کاری می‌شود این تصور است که برای انجام کاری بخصوص حتما باید انگیزه‌ی داشته باشیم یا چیزی به ما الهام شود. واقعیت این است که اگر شما برای انجام وظایف خود صبر کنید تا از لحاظ ذهنی در شرایط ایده آل قرار بگیرید به خصوص آن وظایفی که دلخواه شما نیستند، احتمالا زمان مناسب هیچوقت فرا نمی‌رسد و آن کار هیچوقت انجام نمی‌شود. در ادامه به سایر عوامل میپردازیم:  دانش آموز یا دانشجو بودن: محققان می‌گویند که احتمال اهمال کاری در میان محصلان رواج بیشتری دارد، تحقیقات حاکی از این بوده اند که هشتاد تا نود و پنج درصد از دانشجویان روزانه اهمال کاری می‌کنند به خصوص زمانی که پای تکمیل پروژه‌های و تکالیف شان در میان باشد. به اعتقاد محققین برخی تحریفات شناختی باعث طرحواره‌های اهمال کاری تحصیلی می‌شوند؛ به عنوان مثال: زمان باقیمانده برای اجرای فعالیت‌هارا بیش از حد در نظر می‌گیرند. زمان لازم برای برخی فعالیت‌ها را کم در نظر می‌گیرند. به اشتباه در نظر دارند که برای تکمیل یک پروژه باید به لحاظ ذهنی در شرایط کاملا ایده آل قرار داشته باشند. افسردگی: ممکن است گاهی اهمال کاری از تبعات افسردگی نیز باشد، ناامیدی، درماندگی و کمبود انرژی شروع کردن و به پایان رسانیدن ساده ترین کارها را هم مشکل می‌کند. افسردگی همچنین ممکن است باعث احساس شک به خود نیز شود زمانی که نمی‌دانید چطور برای انجام پروژه ای دست به کار شوید در این حالت یعنی به توانایی‌های‌تان اطمینان ندارید و به خودتان نیز شک دارید و حتی ممکن است به این نتیجه برسید که پشت گوش انداختن آن کار بسیار راه آسانتری است. اختلال وسواس جبری (OCD): اهمال کاری در بین افرادی که اختلال وسواس جبری دارند نیز بسیار معمول است زیرا این عارضه اغلب با کمالگرایی ناسازگار همراه می‌شود که زمی‌نه ساز ترس از ارتکاب اشتباهات جدید، شک به این‌که آیا کاری را به درستی انجام می‌دهید یا نه و نگرانی درباره‌ی انتظارات دیگران از خودتان است.افراد مبتلا به اختلال وسواس جبری اغلب به بلاتکلیفی گرایش دارند که باعث می‌شود بجای تصمیم گیری وعملکرد قاطعانه دچار طرحواره‌ی اهمال کاری شوند. اختلال کمبود توجه بیش فعالی (ADHD): بسیاری از بزرگسالان دچار اختلال کمبود توجه بیش فعالی با اهمال کاری دست و پنجه نرم می‌کنند. وقتی محرک‌های بیرونی و افکار درونی خودتان حواس‌تان را پرت می‌کند شروع یک کار برای‌تان بسیار سخت می‌شود مخصوصا درصورتی که آن کار برایتان جدید باشد و یا جذابیتی نداشته باشد. آیا اهمال کاری نوعی بیماری روانی است؟ اهمال کاری نوعی بیماری روانی نیست اما در برخی موارد ممکن است نشانه‌ی نوعی از بیماری زمینه‌ای مانند افسردگی، اختلال وسواس جبرییا اختلال ADHD باشد. چرا اهمال کاری می‌کنیم؟ ما اغلب برای توجیه رفتارهای خود بهانه‌های زیادی می‌تراشیم. به گفته‌ی محققان چند دلیل اصلی اهمال کاری در نزد مردم موارد زیر می‌باشند: ندانستن اینکه چه کاری باید انجام شود؛ ندانستن شیوه‌ی انجام کار؛ بی میلی به انجام کار؛ اهمی‌ت ندادن به تمام شدن یا نشدن کار؛ اهمی‌ت ندادن به زمان انجام شدن کار؛ نداشتن حس و حال انجام کار؛ عادت داشتن به صبر کردن تا لحظه‌ی آخر؛ اعتقاد فرد به اینکه تحت فشار بهتر کار می‌کند؛ تصور فرد از خودش اینطور که در لحظه‌ی آخر می‌تواند کار را انجام دهد نداشتن انگیزه‌ی شروع کار فراموش کردن مقصر دانستن بیماری یا ضعف جسمانی منتظر زمان مناسب ماندن نیازمند بودن به زمانی برای تفکر درمورد کار به تعویق انداختن یک کار برای انجام کار دیگری اسکات یانگ در کتاب "بیش یادگیری" می‌گوید: بیشتر تعلل‌ها ناخودآگاه اند، تعلل می‌کنید اما آن را به شکل تعلل نمی‌بینید در عوض آن را استراحتی که واقعا نیاز است یا خوش گذراندن چون زندگی همیشه کار نیست می‌ بینید. مشکل این دو طرز فکر نیست مشکل زمانی است که از آنها برای پوشاندن رفتار واقعی‌تان استفاده می‌کنید.نمی‌خواهید کاری را که باید روی آن متمرکز شوید انجام دهید به این دلیل که از آن کار متنفرید یا کار دیگری هست که بیشتر دل‌تان می‌خواهد انجام دهید؛ اولین قدم برای جلوگیری از تعلل تشخیص آن است. ادامه دارد... نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


9 ماه قبل - 300 بازدید

منابع صحی از شفاخانه حوزه‌ای ولایت هرات می‌گویند که شمار افراد مبتلا به بیماری‌های روانی در این ولایت افزایش یافته و اکثریت بیماران روانی زنان و دختران هستند. دست‌کم دو منبع صحی گفتند که روزانه بیش از ۵۰ بیمار روانی یا افراد مبتلا به افسردگی جهت درمان به شفاخانه حوزه‌ای هرات مراجعه می‌کنند که بیشتر مبتلایان به بیماری‌های روانی در این ولایت را زنان و دختران‌ تشکیل می‌دهند. منبع گفت که مراجعه‌کنندگان اکثریت زنان و دختران جوان هستند که از محدودیت‌های موجود و افزایش خشونت‌های خانوادگی رنج می‌برند. به گفته‌ی منبع، زنان و دختران مراجعه‌کننده به شفاخانه حوزه‌ای از محدودیت‌ها، خشونت‌های خانوادگی و آزار و اذیت مردم در سرک‌های عمومی شکایت دارند. منبع گفت: «اکثریت مراجعه‌کنندگان می‌گویند، اگر به این مشکلات رسیدگی نشود، در سال‌های آینده تعداد افراد مبتلا به مشکلات روانی و افسردگی در جامعه و به ویژه در بین زنان و دختران چندبرابر خواهد شد. زمانی‌که مشکلات روانی و افسردگی در جامعه افزایش پیدا کرد، کنترول و تداوی آن نیازمند هزینه هنگفت خواهد بود.» از سویی هم، شماری از دانش‌آموزان دختر و کارمندان زن در هرات می‌گویند که پس از بسته شدن مکتب‌ و دانشگاه و ایجاد ممنوعیت شدید بر شغل زنان، به بیماری روانی مبتلا شده‌اند و حتی تصمیم به خودکشی گرفته‌اند. فشار روانی و دختران بازمانده از مکتب راضیه صادقی می‌گوید که خودش و هم‌صنفی‌هایش به دلیل بسته ماندن مکاتب به افسردگی و مشکلات روانی مبتلا شدند. راضیه که ۱۶ سال سن دارد، زمانی‌که او صنف دهم مکتب بود، مکاتب بسته شد و با گذشت سه سال، تا اکنون نیز مکاتب بسته می‌باشد. او با بغض گفت که شانه‌های کوچکش توان بار سنگین دوری از مکتب و همصنفی‌هایش را ندارند. راضیه و بیش از یک میلیون دختر دیگر از مکتب و دانشگاه منع شده‌اند که شماری زیادی از آنان به کارهای شاقه، ازدواج اجباری و مهاجرت تن داده‌اند. همچنین فاطمه، یکی از دانشجویانی بود که هفت سال سختی رشته‌ی طبابت را به جان خرید تا بتواند روزی پزشک شود و دردی از مردم بکاهد. روزگار اما به گونه‌ای رقم خورد که اکنون نه تنها قادر نیست دردی از مردم بکاهد، خود نیز بیمار شده و توان مداوای دردهایش را ندارد. اکنون بجای نشستن بر صندلی پزشکی، پشت چرخ نشسته و خیاطی می‌کند. اکنون بجای اتاق جراحی، سر از کشور ایران درآورده و مثل ده‌ها دختر دانشجویی که پس از سقوط افغانستان و مسدود شدن دانشگاه‌ها، اجبار مهاجرت را به جان خریدند. مادری‌که از کار بیکار شد از سویی هم، زبیده رسولی نیز کارمند یکی از نهادهای غیردولتی بود؛ اما پس از بازگشت حکومت سرپرست و محدودیت در برابر کار زنان، از کار بیکار شد. زبیده که مادر سه کودک است، می‌گوید: «دخترم صنف ششم مکتب بود که مکتب‌ها بسته شد، پدرش از کار بیکار شد و من هم به موسسه کار می‌کردم، بعد از چند وقتی من هم از کار بیکار شدم، شوهرم بخاطر کارگری مجبور شد به ایران مهاجرت کند، حالت روانی من خیلی خراب شد و اقدام به خودکشی کردم. روان پزشک هم نتوانست به من کمک کند.» زبیده تاکید کرد: «آینده نامعلوم است، اقتصاد ضعیف خانواده، فقر و بیکاری طی این سه سال اخیر باعث شده که به مریضی روانی و افسردگی شدید دچار شوم و حتی از قرض‌های آرام‌بخش استفاده کنم.» او افزود: «متاسفانه وضعیت کنونی زندگی در افغانستان، به‌ویژه زنان را دچار افسردگی کرده است. وقتی به کلینیک‌ها مراجعه می‌کنیم؛ یکی از بخش‌هایی که بیشترین بیماران را دارد بخش اعصاب و روان است.» سه سال است که حکومت سرپرست مکتب‌ها را به روی دانش‌آموزان دختر بالاتر از صنف ششم بسته‌اند. هم‌زمان همه مرکزهای تحصیلی به روی دختران و زنان بسته شده‌اند و کار زنان در نهادهای دولتی و غیردولتی نیز ممنوع شده است. راضیه، فاطمه و زبیده چون هزاران دختر و زن افغان نتوانست رویایش را به پایان برساند. به قول خودشان: «زن بودن در جامعه افغانستان سخت بود اما حالا مکافاتی بیش نیست وگرنه چرا اینقدر مجازات شویم؟» حق آموزش و اشتغال، از حقوق بنیادین بشر است که مانند سایر حقوق مشابه باید کلیه‌ی افراد، بدون هیچ‌گونه تبعیضی از آن برخوردار شوند. این حق در اسناد مختلف حقوق بشری مورد تأکید قرار گرفته است. ازاین‌رو، نابرابری جنسیتی در آموزش و اشتغال نقض آشکار این حق محسوب می‌شود. باید گفت که از زمان اعلام مسدود شدن دانشگاه‌ها به روی دختران و منع کار زنان در نهادهای داخلی و بین‌المللی، هیچ یک از مسوولان حکومت سرپرست در مورد علت و یا رفع ممنوعیت آموزش دختران و کار زنان پاسخگو نبوده‌اند.

ادامه مطلب


9 ماه قبل - 273 بازدید

یک دهم مغزهای زنانه در اولین سال بعد از زایمان افسرده خواهند شد. این ده درصد از زن‌ها، بنابر دلایلی مغزهایی دارند که بعد از تغییرات هورمونی فراگیری که به دنبال زایمان پیش می‌آیند، کاملا به حالت تعادل بر نمی‌گردند. تغییرات روان پزشکی بعد از زایمان ‌می‌تواند دامنه‌ای از غم مادر شدن تا روان پریشی داشته باشد، ولی متداول‌ترین آن افسردگی بعد از زایمان است. تصور می‌شود زن‌هایی که دچار این مشکل هستند در نتیجه‌ی تغییرات هورمونی که رخ می‌دهد به لحاظ ژنتیکی آمادگی بیشتری را برای ابتلا به افسردگی دارند و یا به عبارتی بیشتر مستعد آسیب روانی هستند. بر اساس تحقیقاتی دریافت شده است که ممکن است ژن‌هایی وجود داشته باشد که خطر افسردگی را در پاسخ زنان بخصوص در دوره‌ی بعد از زایمان به هورمون‌های جنسی تغییر دهند. چنین ژن‌هایی روی خطر ابتلای زن‌ها به افسردگی عمده تاثیر می‌گذارند ولی در مردها فعال نیستند زیرا مردها فاقد تغییرات هورمونی مربوط هستند. این نتایج نشان می‌دهند تغییراتی که در استروژن و پروژسترون روی می‌دهند در تسریع علائم خلقی در زن‌های مبتلا به افسردگی بعد از زایمان نقش دارند. این ده درصد از زن‌ها بنظر می‌رسد که به دلایل متعددی دچار افسردگی پس از زایمان می‌شوند. مغز (مهارهای) پاسخ‌های فشار روانی خود را در دوره‌ی حاملگی داشته است، این مهارها بعد از زایمان ناگهان دوباره از کار می‌افتند. در نود درصد زن‌ها مغز می‌تواند به یک پاسخ فشار روانی عادی برگردد اما درمورد زن‌هایی که آسیب پذیر هستند مغز قادر به انجام این کار نیست. سرانجام مغز زنی که آسیب پذیر است، پاسخ دهی بیش از حد به فشار روانی می‌دهد که باعث می‌شود هورمون فشار روانی یعنی کورتیزول بیش از حد ترشح شود. واکنش‌های تکانه‌ای شدید در این افراد رخ می‌دهد که او را عصبی می‌کند و باعث می‌شود از کاه کوه بسازد و همه چیز را در قالب مشکلات بزرگنمایی کند. او پر جنب و جوش و نسبت به فرزندش بیش از حد حساس می‌شود، نمی‌تواند بعد از شیردهی به نوزاد دوباره بخوابد و یا با وجود خستگی بسیار نمی‌تواند یک جا آرام بگیرد و تمام شبانه روز را به این صورت با بی‌قراری شدید و مزمن سپری می‌کند. عواملی که می‌توان با توجه به آن افسردگی بعد از زایمان را پیش بینی کرد عبارت اند از: افسردگی قبلی افسردگی در دوران بارداری نبود حمایت عاطفی کافی و مناسب فشار روانی بالا در محیط زن‌هایی که دچار افسردگی پس از زایمان هستند همچنین با هویت خود در مواجهه با نقش مادری دست و پنجه نرم می‌کنند. آن‌ها اینگونه بیان می‌کنند که گویا احساس فردیت خود را از دست داده اند و احساس می‌کنند زیر فشار مسئولیت کودک‌شان قرار گرفته اند. آن‌ها با احساساتی مانند اینکه از سوی همسر خود و دیگر نزدیکان که به قدر کافی حمایتگر هستند طرد شده اند، نگرانی‌های نامعقول درمورد اینکه بچه‌شان خواهد مرد، و نیز مشکلات شیردهی و تغذیه‌ی کودک روبرو هستند. آن‌ها احساس می‌کنند مادری بی‌کفایت هستند. اکثر این مادرها دوست ندارند درمورد احساساتی که دارند حرف بزنند و می‌خواهند خلق خود را به ضعف شخصی نسبت دهند تا به بیمار بودن که این موضوع باعث ایجاد فشار مضاعف بر روی آن‌ها می‌شود. این مادران در مبارزه با تقسیم کار برای مراقبت از کودک به صورت مساوی با همسرشان هستند. پدر یا مادر شدن اغلب همراه با افسردگی و فشار روانی همراه است زیرا آن‌ها زندگی‌ای کاملا جدید را تجربه می‌کنند بنابراین احساس تحت فشار قرار گرفتن با این تجربه کاملا قابل فهم خواهد بود. علاوه بر این، تغییرات هورمونی که در مدت کمتر از یک سال در مادرها روی می‌دهند به طور مکرر تغییرات ظریفی را در واقعیت آن‌ها ایجاد می‌کند. زن‌هایی که نسبت به افسردگی و فشار روانی آسیب پذیر هستند برای اینکه بعد از این تغییرات به حالت عادی برگردند، ممکن است دوران سختی را پشت سر بگذارند، و اگر در برقراری تعادل مجدد مشکل داشته باشند، داشتن فرزندی بداخلاق و بدخواب فقط باعث می‌شود آسیب پذیری‌های آن‌ها نسبت به افسردگی افزایش یابد. در برخی زن‌ها، این احساس فشار روانی ممکن است تا دوازده ماه پس از زایمان طول بکشد تا به اوج خود برسد. علاوه بر این، علائم افسردگی بعد از زایمان اغلب پنهان می‌مانند. زن‌ها خجالت می‌کشند زیرا دیگران از آن‌ها انتظار دارند که به خاطر به دنیا آوردن فرزند بسیار خوشحال باشند. بنابراین، مهم است که پیچیدگی خلق افسرده بعد از زایمان همراه با دست و پنجه نرم کردن با توازن درباره‌ی هورمون‌های مغزی، هویت جدید، شیردهی، خواب، کودک و همسر فهمیده و درک شود. برخی تصور می‌کنند که شیردهی می‌تواند مادر را در قبال افسردگی پس از زایمان ایمن کند، در دوره‌ای که شیر ترشح می‌شود، مادرها نسبت به انواع فشارزاهای روانی پاسخ‌های روانی و رفتاری کمتری از خودشان نشان می‌دهند البته به جز مواردی که تهدید برای نوزادشان باشد. خبر خوب در نهایت این است که برای این مشکلات درمان در دسترس است و اینکه درمان می‌تواند موثر واقع شود. موارد شیمیایی مغز مانند سروتونین که به حمایت و سلامت خلق کمک می‌کنند بعد از زایمان افت می‌کنند و مادران افسرده بعد از زایمان دچار کمبود این مواد می‌شوند. داروها و هورمون‌ها می‌توانند کمک کنند تا مغز به حالت عادی خود برگردد. متخصصان بر این باورند که برای زن‌های مبتلا به علائم افسردگی شدید، داروهای ضد افسردگی همراه با سایر درمان‌ها، مانند روانی درمانی حمایتی نیز تجویز شود. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب