برچسب: نویسندگی

3 هفته قبل - 68 بازدید

جومپا لاهیری (Jhumpa Lahiri) با نام هندی نیلانجانا سودشا در ۱۱ ژوئیه‌ی ۱۹۶۷ در لندن از پدر و مادری بنگالی به دنیا آمد. سه سال بعد، خانواده به ایالات متحده مهاجرت کردند و لاهیری در کینگستون جنوبی، رودآیلند، بزرگ شد. پدر و مادر به پیشینه‌ی هندی‌تبار خود متعهد بودند و مصمم بودند که این میراث فرهنگی را به فرزندان خود نیز منتقل کنند. این شیوه‌ی تربیتی موضوع مهاجرت، دیگری بودن، و زندگی در مرز میان دو دنیای متفاوت را برای لاهیری برجسته کرد. مضامینی که او بعدتر در آثارش بارها به آن‌ها بازگشت. جومپا لاهیری پس از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان، مدرک لیسانس ادبیات انگلیسی خود را در سال ۱۹۸۹ از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. سپس وارد دانشگاه بوستون شد و کارشناسی ارشد خود را در سه رشته‌‌ی زبان انگلیسی، نویسندگی خلاق، ادبیات و هنرهای تطبیقی ادامه داد و در نهایت توانست مدرک دکترای مطالعات رنسانس را در سال ۱۹۹۷ از این دانشگاه دریافت کند. گرچه جومپا لاهیری در دوران تحصیلات تکمیلی و مدتی پس از آن، چندین داستان کوتاه در مجلاتی مانند نیویورکر و هاروارد ریویو منتشر کرد، بسیاری از داستان‌های کوتاه او از سوی ناشران رد می‌شد. او بعدتر برخی از این داستان‌ها را در مجموعه‌ای به نام «مترجم دردها» گردهم‌ آورد. این مجموعه دربردارنده‌ی نُه داستان بود که برخی در کلکته و برخی دیگر در سواحل شرقی ایالات متحده روی می‌دادند و حول موضوعاتی چون ازدواج،‌ مهاجرت و بیگانگی می‌گشتند. مترجم دردها در آمریکا با استقبال مواجه شد و جایزه‌ی پولیتزر داستان سال ۲۰۰۰ را از آن خود کرد. اما نگاه منتقدان هندی به تصویری که جومپا لاهیری از هند ارائه کرده بود چندان مثبت نبود. جومپا لاهیری در ادامه به نوشتن رمان روی آورد و «همنام» را نوشت که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. او در این رمان به موضوع هویت شخصی و کشمکش‌های ناشی از مهاجرت می‌پردازد و روابط یک خانواده‌ی مهاجر بنگالی در ایالات متحده را بررسی می‌کند. جومپا لاهیری در سال ۲۰۰۸ با مجموعه‌ی «خاک غریب» دوباره به داستان کوتاه بازگشت، مجموعه‌ای با موضوع مهاجرت و همسان‌شدن با فرهنگ آمریکایی. این کتاب پس از انتشار، در صدر فهرست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار گرفت. جومپا لاهیری پنج سال بعد، رمان «گودی» را منتشر کرد و مسیرهای متفاوت دو برادر بنگالی را به تصویر کشید. این رمان لاهیری بسیار دیده و ستایش شد و او را در فهرست نامزدهای جوایز ادبی‌ای چون من بوکر قرار داد. جومپا لاهیری از سال ۲۰۰۵ به سمَت نایب‌رئیسی مرکز آمریکایی PEN، سازمانی برای ترویج دوستی و همکاری فکری میان نویسندگان، منصوب شده است. او در فوریه‌ی ۲۰۱۰ به عضویت کمیته‌ی هنر و علوم انسانی درآمد و در سال ۲۰۱۴ مدال ملی علوم انسانی را از باراک اوباما دریافت کرد. در دسامبر ۲۰۱۵، جومپا لاهیری در نیویورکر مقاله‌ای غیرداستانی با عنوان «به خودتان ایتالیایی بیاموزید» منتشر کرد و در آن از تجربه‌‌ی خودش در یادگیری زبان ایتالیایی نوشت. همان سال کتاب «به دیگر سخن» را منتشر کرد، این کتاب اولین کتاب لاهیری بود که به زبان ایتالیایی نوشته شده بود. کتاب تأملی است درمورد غوطه‌ور شدن در فرهنگ و زبانی دیگر. جومپا لاهیری به نوشتن به زبان ایتالیایی ادامه داد و در سال ۲۰۱۸ رمان «همین حوالی» را منتشر کرد. لاهیری خود این اثرش را به انگلیسی ترجمه کرد و این شروعی شد بر ترجمه‌ی آثار دیگر نویسندگان ایتالیایی‌زبان. این تجربیات الهام‌بخش مجموعه ‌مقالاتی بود که با نام «خودم و دیگران» در سال ۲۰۲۲ منتشر شد. بهترین کتاب‌های جومپا لاهیری کتاب مترجم دردها (Interpreter of Maladies): مجموعه‌ای از نُه داستان کوتاه از جومپا لاهیری که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. این کتاب که تا اکنون بیش از ۱۵ میلیون نسخه از آن به فروش رفته، جوایز متعددی را برای نویسنده‌ی خود به ارمغان آورده است. «موضوع موقت»، «وقتی آقای پیرزاده برای شام می‌آمد»، «مترجم دردها»، «دربان واقعی»، «جذاب»، «خانه‌ی خانم سن»، «این خانه‌ی متبرک»، «معالجه‌ی بی‌بی هالدار» و «سومین و آخرین قاره» داستان‌های این کتاب را تشکیل می‌دهند. اغلب قصه‌ها پیرامونِ زندگیِ مهاجران هندی می‌چرخد و تصویری روشن و سرشار از حساسیت و ریزبینی از روزگار آنان ارائه می‌دهد. داستان دوم روایتگر زندگی دختر بچه‌ای هندی است به نام لیلیا. پدر و مادر لیلیا که با چالش‌های فرهنگی مهاجرت مواجه‌اند و تلاش می‌کنند اندک حلقه‌های اتصال به ریشه‌هایشان را از دست ندهد، اغلب شب‌ها را با آقای پیرزاده می‌گذرانند. آقای پیرزاده روزگاری هم‌وطن لیلیا بود؛ اما پس از تقسیمات جدید کشوری، اینک او یک بنگلادشیِ مسلمان است و واژه‌ی وطن معنایی گنگ پیدا کرده است... در این داستان با موضوعاتی چون تفاوت و تضادهای فرهنگی، مسائل سیاسی و اجتماعی هندوستان، دغدغه‌های والدین مهاجر و... آشنا می‌شویم. کتاب گودی (The Lowland): دومین رمان جومپا لاهیری که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. این کتاب تحسین‌شده و پرفروش در اکتبر ۲۰۱۳ به رتبه‌ی پنجم فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های چاپی و الکترونیکی نیویورک تایمز رسید. رمان گودی چندین بار در فهرست نهایی جوایز ادبی قرار گرفته است. کتاب همین حوالی (Whereabouts): سومین رمان جومپا لاهیری که ابتدا به زبان ایتالیایی نوشته شد و سپس خود نویسنده آن را به انگلیسی برگرداند. در این رمان، راوی در اطراف شهری اروپایی که در داستان اشاره‌ای به نام آن نمی‌شود سفر می‌کند. این سفر همراه است با درون‌نگری و تعمق راوی در تنهایی خود کتاب همنام (The Namesake): اولین رمان جومپا لاهیری که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. این کتاب ابتدا در نیویورکر منتشر شد و سپس به شکل یک رمان کامل درآمد. این رمان رویدادهایی را در کلکته،‌ بوستون و نیویورک روایت می‌کند و به درگیر شدن میان دو فرهنگ متضاد با تفاوت‌های اجتماعی، مذهبی و... می‌پردازد. سبک نوشتاری جومپا لاهیری را می‌توان هم ساده‌ و هم ژورنالیستی توصیف کرد. او در آثار خود از کلمات پیچیده و مرکب، جمله‌بندی‌های تودرتو، و زبان مجازی اجتناب می‌کند. مهاجرت و قرارگیری در حاشیه موضوعی است که همواره مورد توجه جومپا لاهیری بوده است. نوشته‌های او اغلب به تنهایی، بیماری یا ازدواج‌های ناموفق می‌پردازند. گرچه موضوع اصلی داستان‌های لاهیری پویایی و ارتباط درون خانواده‌ها و زوج‌هاست، این درگیری‌ها معمولاً ریشه در تجربه‌ی مهاجرت و تلاش برای همسان شدن با جامعه‌ی میزبان دارد. جوایز و افتخارات جومپا لاهیری: برنده‌ی جایزه‌ی اُ. هنری برای داستان کوتاه مترجم دردها در سال ۱۹۹۹ برنده‌ی جایزه‌ی PEN/Hemingway برای داستان کوتاه مترجم دردها در سال ۱۹۹۹ برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر برای مترجم دردها در سال ۲۰۰۰ دریافت بورسیه‌ی گوگنهایم در سال ۲۰۰۲ برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر برای خاک غریب در سال ۲۰۰۸ برنده‌ی جایزه‌ی ادبی آسیایی-آمریکایی برای خاک غریب در سال ۲۰۰۹ دریافت مدال ملی علوم انسانی در سال ۲۰۱۴ برنده‌ی جایزه‌ی Pen/Malamud در سال ۲۰۱۷ معرفی آثار جومپا لاهیری مترجم دردها (ترجمه امیرمهدی حقیقت) ۱۹۹۹ ترجمان دردها (ترجمه مژده دقیقی) در سال ۱۹۹۹ همنام ( ترجمه امیر مهدی حقیقت، فریده اشرفی، گیتا گرگانی) در سال ۲۰۰۳ داستان کوتاه جهانم بهشت در سال ۲۰۰۴ کتاب اولین و آخرین بار در سال ۲۰۰۶ کتاب داستان آخر سال در سال ۲۰۰۷ خاک غریب (ترجمه امیرمهدی حقیقت) ۲۰۰۸ به کسی مربوط نیست (ترجمه گلی امامی) در سال ۲۰۰۸ رمان گودی ( ترجمه امیرمهدی حقیقت) در سال ۲۰۱۳ جایی که هستم ( ترجمه غزل قربان‌پور) در سال ۲۰۱۸( ایتالیایی) همین حوالی ( ترجمه راضیه خشنود، نشر ماهی) در سال ۲۰۱۸ کتاب پاتوق ها (ترجمه امیرمهدی حقیقت – نشر چشمه خیلی دور، خیلی نزدیک نمونه ی از نوشته ی جومپا ماهیری: «آقای کاپاسی نگاهش کرد؛ زنی با دامن قرمز پلیسه و تی‌شرت توت‌فرنگی؛ زنی که هنوز سی سالش هم نشده بود ولی نه شوهرش را دوست داشت نه بچه‌هایش را؛ زنی بدون هیچ علاقه‌ای به زندگی. اعتراف خانم داس پکرش کرده بود و پکرتر شد وقتی تصور کرد آقای داس، بالای آن تپه، تینا را روی دوشش سوار کرده و دارد از حجره‌های راهبان باستانی عکس می‌گیرد تا به شاگردانش در آمریکا نشان بدهد؛ غافل از این‌که یکی از پسرهایش مال خودش نیست.» نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 124 بازدید

وی در ۱۳ خرداد سال ۱۳۶۰ با اصالت افغانستانی متولد شد. او پدری بسیار کتاب‌خوان داشت که فرزندانش را از کودکی با آثار ابوالقاسم فردوسی، سعدی شیرازی و محمود دولت‌آبادی آشنا کرد. کودکی را در مرز ایران و افغانستان و منطقه‌ای مرزی درمیان از توابع خراسان جنوبی گذرانده و مدرک دیپلم خود را در شهرستان بیرجند گرفته‌است. وی در هجده سالگی برای تحصیل به تهران رفت و مدرک فوق‌لیسانس خود را در حوزه‌ای ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران دریافت نمود. عمده فعالیت عالیه عطایی در زمینه‌ای نویسندگی به ادبیات مهاجرت اختصاص دارد. اولین کتابش را در سال ۱۳۹۱ به انتشار رساند. او در کنار تألیف کتاب، با نشریاتی چون داستان همشهری، مجله‌ای تجربه، مجله‌ای سان و مجله‌ای ناداستان همکاری داشته و آثاری را نیز در نشریات انگلیسی‌زبان و فارسی‌زبان منتشر نموده ‌است. وی تا کنون چند کتاب رمان تألیف کرده و داستان‌های کوتاه متعددی نیز در نشریات داخلی و خارجی مانند ناداستان و Guernica به چاپ رسانده است که برخی از آن‌ها موفق به دریافت جوایز ادبی نظیر مهرگان ادب شده‌اند. همچنین نگارش رمان کافورپوش، این رمان همچنین جایزه ادبی واو را برای رمان متفاوت سال دریافت کرد. همچنین جوایز متعددی مثل جایزه‌ای ادبی مشهد و همچنین دو دوره جایزه‌ای داستان تهران را در کارنامه‌اش دارد. از عالیه عطایی داستان‌های کوتاهی به زبان‌های انگلیسی و فرانسه در مجلات معتبر خارجی منتشر شده است که همچنان با محوریت مهاجرت، مرز و هویت نوشته شده‌اند. نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش جومپا لاهیری است؛ نویسنده‌ای اصالتاً هندی که مانند خودش، مسئله‌ی مهاجرت را بسیار پررنگ در آثارش بررسی می‌کند. آثار عالیه، ﺟﻬﺎن ﺗﺎزه و ﻗﺎﺑﻞ تأملی را ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ ﮔﺸﻮد و ﻫﻤﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻮﺟﺐ اﺳﺘﻘﺒﺎل زﻳﺎد از او ﺷﺪ. مریم حسینیان، نویسنده‌ی کتاب‌های «ما اینجا داریم می‌میریم» و «بهار برایم کاموا بیاور»، عالیه عطایی را نویسنده‌ای جسور با قدرت تخیلی بسیار قوی می‌داند. حسینیان معتقد است که عالیه عطایی می‌داند چگونه مخاطب را در انبار باروت کلماتش بیندازد. منتقدان فارسی زبان او را از تاثیرگذارترین نویسندگان زن همدوره خودش می‌دانند. عالیه عطایی با محوریت مهاجرت می‌نویسد و از نسل دو مهاجر داستان می‌سازد. آدم‌هایی که خودش را جزوشان می‌داند و می‌گوید: معلوم نیست اگر روزی حس کنم به خانه برگشته ام داستانی برای نوشتن داشته باشد. او در حال حاضر رمانی با عنوان  «سال مرزى» را آماده چاپ دارد که مثل دیگر آثارش در آن به نسل مهاجر افغانستانی پرداخته است. حضور او در جلسات نقد ادبی ایرانیان سبب شد که این موضوع را برداشت کند که آن‌ها بیشتر اعتقاد دارند چیزی به عنوان ادبیات افغانستان وجود ندارد و خیلی کم نویسنده‌های افغانستانی هستند که خارج از افغانستان داستان می‌نویسند. شاید درست‌تر این است که بگویم اطلاعات درستی نیست. جز نام‌های شناخته شده، کسی از آنچه در افغانستان می گذرد خبر ندارد و هنوز داستان نویسان معاصر افغانستان نتوانسته اند خودشان را به جامعه فارسی زبان ایران خوب پرزنت کنند. باز هم تاکید می‌کنم جز چند نفری که به دلایلی داخل ایران بوده اند جامعه ادبی ایران اطلاع درستی ازدیگران ندارد. که این معرفی کردن ساز و کار و برنامه‌ریزی لازم دارد. کتاب کافورپوش در سال ۱۳۹۴ منتشر شد. مهندس مانی رفعت جوانی است که خواهر دوقلویش را گم کرده است. او برای یافتن خواهرش، وارد ماجراهایی می‌شود که حقایقی را درباره‌ی خودش و زندگی‌اش به او می‌فهماند، حقایقی که تابه‌حال پشت پرده‌ای پنهان بودند. کتاب چشم سگ در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید. این اثر مجموعه داستان‌های کوتاهی است که حول موضوع مهاجرت نوشته‌ شده‌اند. یک سر داستان‌ها به تهران می‌رسد و سر دیگرش در کشور افغانستان است. قصه‌ها قصه‌های سختی و آسانی و تلخی و شیرینی هم‌زمان مهاجرت است. کتاب کورسرخی روایتی از جان و جنگ است که در سال ۱۴۰۰ چاپ شد. این کتاب دربردارنده‌ی نُه جستار روایی از جنگ است. در جستارهای این کتاب، نگاهی به جنگ افغانستان می‌اندازیم و سختی‌هایی را مرور می‌کنیم که زنان افغان در طول این سال‌ها متحمل شدند. از آثار دیگر او می‌توانیم به موارد زیر اشاره کنیم: مگر می‌شود هابیل قابیل را کشته باشد؟ (نشر ققنوس ۱۳۹۱) La frontière des oubliés(نشر گالیمار، ۲۰۲۳) آثار گروهی کتاب داستان زنان افغانستان به گردآوری محمدحسین محمدی (کابل، افغانستان، نشر تاک ۲۰۱۷) کتاب زیر آسمان کابل (عنوان اصلی Sous le ciel de Kaboul) به ترجمه و گردآوری خجسته ابراهیمی (پاریس، فرانسه، ۲۰۱۸) کتاب کسی خانه نیست به گردآوری الهام فلاح (تهران، ایران، ۱۳۹۸) کتاب خیابان ولیعصر تهران به گردآوری کاوه فولادی‌نسب (تهران، ایران، ۱۴۰۰) آثار ترجمه‌شده شبیه گالیله (عنوان اصلی Galileo) ترجمهٔ سالار عبده، مجلهٔ Words Without Borders (نیویورک، آمریکا، ۲۰۱۹) پسخانه (عنوان اصلی The Alcove) ترجمهٔ سالار عبده، مجلهٔ Michigan Quarterly Review (میشیگان، آمریکا، ۲۰۱۹) مرزفروش (عنوان اصلی The Border Merchant) ترجمهٔ سالار عبده، مجلهٔ Guernica (لس‌آنجلس، آمریکا، ۲۰۱۹) قهوهٔ پاریسی (عنوان اصلی "Parisian Coffee") ترجمهٔ محمد سروی، مجلهٔ The Bombay Review (نیویورک، آمریکا، ۲۰۲۱) جوایز ادبی که بانو عالیه دریافت نموده است: جایزه ادبی مهرگان ادب برای رمان کافورپوش (۱۳۹۳) جایزهٔ ادبی واو به عنوان اثر متفاوت برای رمان کافورپوش (۱۳۹۳) بخش اصلی جایزهٔ داستان تهران برای داستان سی کیلومتر از کتاب چشم سگ (۱۳۹۴) بخش اصلی جایزهٔ داستان تهران برای داستان شبیه گالیله از کتاب چشم سگ (۱۳۹۷) جایزهٔ ادبی مشهد برای کتاب چشم سگ (۱۴۰۰) جایزهٔ اصغر عبداللهی برای کتاب کورسرخی (۱۴۰۰) جایزهٔ ادبی ما برای کتاب کورسرخی (۱۴۰۱) از فعالیت‌های دیگری که عالیه عطایی در زمینه‌های مختلف انجام داده می‌توانیم به موارد زیر اشاره کنیم: داوری جایزه‌ای ادبی هزار و یک شب (ایران، افغانستان، تاجیکستان) (۱۳۹۳) داوری جایزه‌ای ادبی قند پارسی (۱۳۹۶) داوری جایزه‌ای احمد محمود (۱۳۹۹) داوری جایزه‌ای فرشته (۱۳۹۹) از ﻣﺘﻦ ﻛﺘﺎب:» ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﻠﻮ اﺗﻮﺑﺎن اﻓﺘﺎد. اﻓﻐﺎنﻫﺎ ﺑﻌﺪاز ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻃﺎﻟﺐﻫﺎ اﺳﻢ ﺧﻴﺎﺑﺎن و ﻣﻴﺪانﻫﺎ و اﺗﻮﺑﺎنﻫﺎ را از ﮔﻞ و ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺪا ﺗﻐﻴﻴﺮ دادﻧﺪ. اﻣﺎ ﻣﮕﺮ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﭼﻘﺪر اﺗﻮﺑﺎن و ﺧﻴﺎﺑﺎن دارد؟ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺷﻬﺪاﻳﺶ ﻫﻴﭻ. ﺑﻪ نظرش می رسید این روزها در افغانستان کسی که بدون جنگ و مین و بمب و انتحاری بمیرد، آدم مهم تری است از شهدا که هر روز هفتاد تا دویست نفر به تعدادشان اضافه می شد. همین حالی که او در تهران قدم می زند ، این قدر شهید شدند که خوب است اسم زنده ها را روی میدان مین ها بگذارند. این فکرها ضیا را آزار می داد، با این که جنگ به اش ساخته بود و توانسته بود میان آشوب و بلبشو، جنس بی کیفیت وارد افغانستان کند و جنس با کیفیت خارج کند و پول روی پول بگذارد». نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 122 بازدید

«مایا آنجلو» در سال ۱۹۲۸ با نام «مارگارت آنی جانسون» به دنیا آمد، «مایا آنجلو» در نوجوانی، بورسی را برای تحصیل در رشته‌ی رقص و نمایش در کالیفرنیا به دست آورد، اما در شانزده سالگی و به مدتی کوتاه، تحصیل را کنار گذاشت تا به راننده‌ی ماشین‌های کابلی در سان فرانسیسکو تبدیل شود. او در مورد دلیل انجام این کار توضیح می‌دهد: زنانی را در آن ماشین‌ها می‌دیدم که کمربندهای مخصوص داشتند، با کلاه و ژاکت‌های رسمی. عاشق یونیفرم های‌شان بودم. به خودم گفتم این همان شغلی است که می‌خواهم. «آنجلو» این شغل را به دست آورد و به اولین زن سیاه‌پوست در سان فرانسیسکو تبدیل شد که رانندگی ماشین‌های کابلی را بر عهده داشت. مایا در کتاب نامه به دخترم چنین حکایت می‌کند: سیزده ساله که بودم رفتم پیش مادرم در سان فرانسیسکو. بعدها در نیویورک سیتی درس خواندم. طی این سال‌ها هم در پاریس، قاهره، غرب آفریقا و سرتاسر ایالات متحده زندگی کرده‌ام. این‌ها واقعیت‌ها است، اما از نظر یک کودک واقعیت چیزی نیست جز کلماتی که باید به خاطر سپرد؛ مثلا «اسمم جانی توماس است. نشانی‌ام شماره‌ی 220، خیابان مرکزی است.» این‌ها همه واقعیت‌هایی است که با حقیقت یک کودک چندان کاری ندارد. دنیای واقعی ای که من در استمپس در آن بزرگ شدم، جنگی دائمی بود در مقابل تسلیم. اول تسلیم شدن در برابر آدم بزرگ‌هایی که هر روز می‌دیدمشان، که همه سیاه‌پوست و همه خیلی خیلی بزرگ بودند. بعد تسلیم این فکر شدن که مردم سیاه‌پوست، پست‌تر از سفیدپوستانی بودند که به ندرت می‌دیدمشان. «آنجلو» پس از مدتی کار در عرصه‌ی نمایش، به یک شرکت گردشگری پیوست. او پیشنهاد اجرای نقشی را در نمایشی موزیکال در «تئاتر برادوِی» رد کرد تا به آن شرکت گردشگری ملحق شود چرا که اینگونه می‌توانست به سفری به دور اروپا برود. «آنجلو» در این باره به خاطر می‌آورد: تهیه کنندگانِ آن نمایش موزیکال به من می‌گفتند، «مگر دیوانه شده‌ای؟ می‌خواهی نقشی کوتاه را آن هم دائم در سفر قبول کنی، وقتی ما نقشی اصلی را در یک نمایش برادوِی به تو پیشنهاد کرده ایم؟» به آن‌ها گفتم دارم به اروپا می‌روم. فرصت دیدن جاهایی را خواهم داشت که به شکل معمول هرگز نمی‌دیدم، جاهایی که فقط رویایشان را در روستای کوچکی که در آن بزرگ شدم، داشتم. او هم‌چنین گفت که این انتخاب، یکی از بهترین تصمیم‌های او در زندگی بوده است. سفر او به اروپا همچنین فرصت آشنایی با سایر زبان‌ها را برای او فراهم کرد و «آنجلو» نیز این فرصت را غنیمت شمرد. او در نهایت توانست زبان‌های فرانسوی، اسپانیایی، عبری، ایتالیایی و فانته (گویشی متعلق به مردم بومی غنا) را بیاموزد. «آنجلو» در سال‌های کودکی، توسط نامزد مادرش مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفت. او ماجرا را برای برادرش تعریف کرد و مدتی بعد به دادگاه فراخوانده شد تا علیه آن مرد شهادت دهد؛ اتفاقی که به محکومیت مرد منجر شد، اما او در نهایت فقط یک روز را در زندان گذراند. چهار روز پس از آزادی از زندان، آن مرد به قتل رسید. احتمالا توسط یکی از اعضای خانواده‌ی «آنجلو». و «آنجلو» که فقط یک کودک بود، خودش را مقصرِ به قتل رسیدن آن مرد می‌دانست. او بعدها در مورد این اتفاق نوشت: فکر می‌کردم صدای من او را کشت. من آن مرد را کشتم چون نامش را گفتم و بعد فکر کردم که دیگر هیچ وقت دوباره صحبت نکنم، چون صدایم همه را خواهد کشت. «آنجلو» به مدت پنج سال، از صحبت کردن امتناع کرد. اما ادبیات به او کمک کرد که دوباره صدایش را به دست آورد. مجله‌ی Arab Observer یکی از معدود مجله‌های خبریِ انگلیسی‌زبان در خاورمیانه بود که بین سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۶ چاپ می‌شد. «آنجلو» هنگام سفر در مصر، با فعال حقوق مدنی «وسومزی ماکه» آشنا شد و پس از نقل مکان به قاهره، به عنوان دبیر برای مجله‌ی خبری Arab Observer مشغول به فعالیت شد. او قبل از این هیچ وقت به عنوان ژورنالیست کار نکرده بود و این شغل باعث شد «آنجلو» مهارت‌های ارزشمندی را زمینه‌ی خبرنگاری به دست آورد. تا پایان مسیر حرفه‌ای «آنجلو»، قالب‌های هنری اندکی باقی مانده بودند که او در آن‌ها فعالیت نکرده بود (او نامزد دریافت «جایزه تونی» و «جایزه پولیتز» شد و سه بار «جایزه گِرَمی» را به دست آورد)، اما هم‌چنان شگفت انگیز به نظر می‌رسد که «آنجلو» دستی بر آتش فیلم‌سازی نیز داشت. او ابتدا در فیلمی در سال ۱۹۵۷ بازی کرد اما پس از آن به فیلم‌نامه نویسی روی آورد و سپس، فیلمی به نام Down in the Delta را در سال ۱۹۹۸ کارگردانی کرد. «آنجلو» ارتباطی دوستانه با رمان نویس آمریکایی «جیمز بالدوین» داشت و اندکی قبل از به قتل رسیدن «مالکوم ایکس»، در حال برنامه ریزی برای کمک به او به منظور بنیان نهادن مؤسسه‌ی «اتحاد سیاه‌پوستان آمریکا» بود. در اوایل سال ۱۹۶۸، «مارتین لوتر کینگ» از «آنجلو» خواست تا برای ترویج «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب»، همایش‌های مختلفی در سراسر ایالات متحده برگزار کند. «آنجلو» این پیشنهاد را پذیرفت اما زمان انجام آن را به تعویق انداخت تا برای جشن تولدش برنامه‌هریزی کند. در روز تولد چهل سالگی «آنجلو» در ۴ آپریل سال ۱۹۶۸، «مارتین لوتر کینگ» در شهر ممفیس به قتل رسید. مرگ او، «آنجلو» را به افسردگی شدیدی مبتلا کرد. «آنجلو» در مراسم تحلیف «بیل کلینتون» در سال ۱۹۹۳، نام خود را پس از «رابرت فراست» به عنوان دومین شاعرِ حاضر در مراسم معارفه‌ی رئیس جمهور مطرح کرد. شعرخوانی «آنجلو» در این مراسم، جایزه‌ی «گِرَمی» سال ۱۹۹۴ را در بخش «بهترین اثر شفاهی» برای او به ارمغان آورد. «آنجلو» علاوه بر همه‌ی این فعالیت‌ها، دو کتاب آشپزی نیز نوشت که در یکی از آن‌ها، دستور پخت غذاهای مورد علاقه‌اش را ارائه کرد و در دیگری، به اهمیت و چگونگی تهیه‌ی غذاهای سالم پرداخت. «آنجلو» در پیشگفتار دومین کتاب آشپزی خود نوشت: اگر این کتاب به دست افراد ماجراجو و جسوری بیفتد که به اندازه‌ی کافی جرأت دارند تا به آشپزخانه بروند و ظرف‌ها و ماهیتابه‌ها را به هم بریزند، من بسیار خوشحال خواهم شد. کتاب «می‌دانم چرا پرنده در قفس می‌خواند» که در سال ۱۹۶۹ انتشار یافت، خود زندگی نامه‌ای است که به دوران کودکی «آنجلو» از سه تا هفت سالگی می‌پردازد. او در این اثر، موضوعاتی همچون نژادپرستی، آسیب روحی و تجاوز را به بحث می‌گذارد و هم‌چنین توضیح می‌دهد که چگونه توانست بر این چالش‌ها غلبه کند و از آن‌ها بگذرد. کتاب «می‌دانم چرا پرنده در قفس می‌خواند» از زمان اولین انتشار، هیچ وقت از چرخه‌ی چاپ خارج نشده و پس از گذشت دهه‌ها، هم‌چنان مخاطبین جدید را به خود جذب می‌کند. «آنجلو» به منظور تمرکز بر کار، اتاقی را در هتلی نزدیک خانه‌اش می‌گرفت و در آن شروع به نوشتن می‌کرد. او ساعت شش صبح به آنجا می‌رفت و معمولاً تا ظهر مشغول نوشتن می‌شد. «آنجلو» پس از گرفتن اتاق، تمام وسایل تزئینی و مبلمان را از آن خارج کرده بود تا فقط یک تخت خواب و صندلی، به علاوه‌ی یک کتاب لغت‌نامه، قلم و کاغذ، و بطری نوشیدنی در اتاق باشد. «آنجلو» در سه سالگی به همراه برادر بزرگترش «بِیلی جونیور»، به شهر «استمپس» در ایالت «آرکنزا» فرستاده شد تا در کنار پدربزرگ و مادربزرگِ پدری‌اش زندگی کند. مادربزرگ او، «آنی هندرسون»، برده‌داری را به شکلی بی‌واسطه تجربه کرده بود و تنها فرد سیاه‌پوست در «استمپس» بود که مغازه‌ای در شهر داشت. «آنجلو» از مادربزرگش توانایی خواندن را یاد گرفت: «آنی هندرسون» کتاب‌هایی را از مدارس محلی به خانه می‌آورد و به «آنجلو» و برادرش، خواندن و نوشتن را می‌آموخت. مایا به خاطر کتاب‌های هفتگانه زندگی‌نامه‌اش که شامل شرح حال خودش از کودکی تا بزرگسالی است بسیار مشهور است و همین باعث شد که مورد توجه کشورهای جهان قرار گیرد. آثارش: می‌دانم چرا پرنده در قفس می‌خواند (۱۹۶۹) جرعه‌ای آب خنک به من دهید، دارم می‌میرم (۱۹۷۱) به نام من خودت را جمع‌وجور کن (۱۹۷۴) آواز می‌خوانیم و مثل کریسمس متبرک می‌شویم (۱۹۷۶) قلب یک زن (۱۹۸۱) کودکان همه بندگان خدا باید کفش سفر بپوشند (۱۹۸۶) آهنگی که به بهشت پرتاب شد (۲۰۰۲) و مادر و من و مادر آنجلو از دانشگاه‌ها، سازمان‌های ادبی، آژانس‌های دولتی و گروه‌های ویژه مختلف افتخارات و جوایزی کسب کرد. افتخارات او شامل نامزدی جایزه پولیتزر در سال ۱۹۷۰ و در سن ۴۷ سالگی برای کتاب مجموعه‌ای شعرش با عنوان «پیش از این که بمیرم به من یک لیوان آب خنک بده» بود و همچنین نامزدی جایزه تونی برای بازی در «نگاه به دور» در سال ۱۹۷۳ و سه جایزه گرمی برای آلبوم‌های سخنانش را شامل می‌شود. او در دو کمیته ریاست جمهوری آمریکا خدمت کرد و در سال ۱۹۹۴ مدال اسپینگارن، در سال ۲۰۰۰ مدال ملی هنر، در سال ۲۰۱۱ نشان افتخار آزادی رئیس‌جمهوری به او اهدا شد. آنجلو بیش از پنجاه درجه افتخاری کسب کرد.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 153 بازدید

هما طرزی، جوان‌ترين فرزند محمدصديق طرزی، نواده غلام محمدخان طرزی شاعر بزرگ قرن ۱۹ افغانستان است که در هفتم جنوری ۱۹۵۱ میلادی در شهر کابل زاده شد. هما طرزی بعد از پایان دوره‌ای تحصیل در دانشگاه کابل و اخذ دیپلوم در رشته‌ای علوم تربیتی، جهت ادامه‌ای تحصیلات و اخذ دکترای ادبیات فارسی‌ در دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما بحران ناشی از کودتای کمونيستی در افغانستان و سپس انقلاب اسلامی در ايران، سبب شد که تحصيلات را نيمه تمام رها کند و در ماه فبروری سال ۱۹٧۹میلادی عازم ایالات متحده آمریکا شود و در شهر نيويارک اقامت گزيند. بانو طرزی از آوان جوانی شعر می‌‌سرود که اشعارش بین سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۵ به طور مرتب در نشریات معتبر افغانستان چون: مجله پشتون ژغ، میرمن، ژوندون، اردو و روزنامه پر تیراژ کاروان بطور مرتب به چاپ رسیده است. هم‌زمان آثار او در مجلات معتبر ایران مثل سخن، یغما و اطلاعات هفتگی به چاپ می‌رسید. هما نخستین بانویست که شعر سپید و آزاد را در افغانستان سرود و نیز دو مجموعه کامل عرفانی را تقدیم دوستان شعر کلاسیک معنوی نمود. هما طرزی بعد از مهاجرت به شهر نیویارک اندوخته‌های ادبی‌اش را برای مدتی کنار گذاشت و به هنر دیگرش، طراحی و دیزاین لباس پرداخت. از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۲ به این هنر ادامه داد و از سال ۱۹۹۲ تا سال ۱۹۹۹ در شرکت Bergdorf Goodman به عنوان مدیر اصلاح و تعمیر لباس ایفای وظیفه نمود. از سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۸ در شرکت طراح معروف ایتالیایی Giorgio Armani به عنوان رئیس اصلاح و تعمیر لباس در ایالات متحده آمریکا مشغول کار بود و از سال ۲۰۰۸ تا اکنون در شرکت Lord & Taylor به عنوان رئیس اصلاح و تعمیر لباس ایفای وظیفه نموده است. یکی از هنرهای دیگر هما، نقاشی‌های اوست. نقاشی‌های هما بازتاب دهنده والایی مقام و موقف زن در جامعه است یعنی در موقع سرایش شعر هم همین مفهوم را در نظر داشته است. هما هنر نقاشی را هم از خانواده‌اش به ارث برده و یکی از هنرمندانیست که برای اشعارش نقاشی می‌کند و یا برای نقاشی هایش شعر می‌‌سراید. هما طرزی از شمار شاعران پر آوازۀ سال‌های شصت و هفتاد سده‌ای پيش در افغانستان و ايران است، اما به‌دلايل خاص، بيش از سی سال سکوت کرد و شعرهای خود را از انظار پنهان نگهداشت. تا اکنون پنج اثر از مجموعه غزلیات و یکی هم گزینه‌ای اشعار از وی زیور چاپ یافته است. هما طرزی در باره سروده‌هایش می‌‌گوید که در عصر کوچ‌های پی‌ در پی‌ متاسفانه از اشعار قدیمی‌اش تعداد زیادی در دست نیست و آنچه موجود است به همت والای عده‌ی از دوستان از نشریات مختلف جمع‌آوری شده است، که برخی‌ از آنها در مجموعه‌ای (میلاد نسترن‌ها ) که نخستین گزینه سروده‌های اوست، گنجانیده شده‌ است که در سال ۲۰١۱ به چاپ رسید. در سال ۲۰۱۲ دومین گزینه‌اش بنام (زمزمه‌های نیایش) در آمریکا به چاپ رسید. در بهار ۲۰۱۳ سومین گزینه‌ی او به‌نام (کوچ پرندگان) و در تابستان همان سال چهارمین گزینه شعری وی به‌نام (نوید سحری) به دست نشر سپرده شد. (شکوه برف‌ها) پنجمین گزینه‌ی سروده‌های اوست که در آمریکا به زینت چاپ آراسته ‌گردیده است. در مورد اشعار هما طرزی، استاد لطیف ناظمی تقریظ زیبای نگاشته است که برخی از نکات آن برای معرفی کلام بانو طرزی قابل تذکر است: «بیشترین شاعر زنان ما در آن سال‌ها نقاب سیاهی روی حس و عاطفه شان کشیده بودند تا جامعه‌ی واپس مانده، از نفرت و نفرین‌شان، دست بردارد. دروغ می‌گفتند؛ حرف دل‌شان را بر زبان نمی‌آوردند تا تازیانه‌ی شماتت و نفرت، شانه‌های خاطر‌شان را نیلگون نسازد.آنچه را که حس می‌کردند؛ نمی‌نوشتند و هرچه می‌نوشتند حس و خواست‌شان نبود، نه میراث‌دار رابعه‌ی بلخی بودند و نه مرده ریگی از مهستی و فروغ در شعرشان بود. سروده‌های بیخون پاره‌یی ازاین شاعر زنان، نشخواری از شاعر مردان پارینه بود و تکرار صداهای تکرار شده در رواق فرسوده‌ی تاریخ. تو از گلوی دیگران فریاد نمی‌زدی. صدای تو از خودت بود؛ صدایی که در آن خود سرایی شاعری را گواه بودیم.» آقای ناظمی علاوه می‌کند: «همواره خود را می‌سرودی؛ بی‌هرگونه پنهان کاری. یادم می‌آید در همان سال‌ها در یکی از سروده‌هایت نوشته بودی. من منفجر می‌شوم؛ من منفجر می‌شوم و متولیان ادبیات با تمسخر به این گفته‌ات خندیده بودند. من در همان زمان، آنان را به دو گفتگوی (فروغ فرخزاد) رجعت داده بودم که گفته بود، به من چه که شاعر فارسی زبانی کلمه‌ای انفجار را در شعرش نیاورده است. من از صبح تا شب به هرطرف که نگاه می کنم می‌بینم چیزی منفجر می‌شود. من وقتی می‌خواهم شعر بگویم دیگر به خودم که نمی‌توانم خیانت کنم» تو در همان فضای هول و هراس بی باکانه، فریاد می‌زدی.» ای مرد! در سیاهی چشمان مست تو، صدها هزار شام بهاری پنهان شده آن لحظه‌یی که جان من و تو در هم نهان شوند وین جسم‌های غمکش و افسرده و کهن با این همه هوس، با این همه نیاز، محو زمان شوند من عشق را برای تو تکرار می‌کنم شعر مرگ مادر او در سال ۱۹۷۰ برنده جایزه اول ادبی در دانشگاه کابل گردید که تا اکنون بارها به چاپ رسیده است. هما نخستین زنی است که شعر سپید آزاد را در افغانستان سرود وهمچنان اولین زنی است که دو مجموعه کامل عرفانی را تقدیم دوستان شعرکلاسیک معنوی می‌‌نماید . مرگ مادر فغان که مرگ تو روز خوشم سیه کرده ست گل جوانی من پر پر و تبه کرده ست خراب گشت و بهم ریخت کاخ امیّدم که غم به کلبه ی دل همچو سیل ره کرده ست چه گویمت که ز مرگ تو بر سرم چه گذشت؟ ببین، که دخترت اکنون اسیر ماتم شد ز آه سینه ی پرسوز، شام شد سحرم که درد و زخم دلم بی‌ دوا ، مرهم شد چه بود مادر من ؟ رونق جوانی من نوازش و سخنش، عشق و کامرانی من عتاب او شرر خارهای بلهوسی نگاه او گل باغ غم نهانی من ولی‌ گذشت دریغا، و پر ز اشک گذشت براه تیره ی غم چشم انتظار مرا ز مرگ خویش شکست او پر "هما"یش را به باد حادثه بسپرد اختیار مرا نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 169 بازدید

دانیل استیل با نام کامل دانیل فرنانده دومینیک شولین-استیل در سال ۱۹۴۷ میلادی برابر با ۲۲ مرداد/اسد ۱۳۲۶ در شهر نیویورک در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد. استیل از پدری آلمانی و مادری پرتغالی متولد شد، اما بیشتر دوران کودکی خود را در فرانسه گذراند. پدرش، جان شولین استیل، یک مهاجر آلمانی-یهودی و مادرش، نورما دختر یک دیپلمات پرتغالی بود که وقتی دانیل هشت ساله بود طلاق گرفتند و او عمدتاً توسط پدرش بزرگ شد و به ندرت مادرش را می‌دید. استیل از کودکی شروع به نوشتن داستان کرد و در اواخر نوجوانی شروع به نوشتن شعر کرد. او در سال ۱۹۶۵ در رشته طراحی‌ ادبیات و طراحی مد از دانشگاه نیویورک فارغ‌التحصیل شد. دانیل استیل پنج‌بار ازدواج کرد که همه آنها به طلاق انجامیده است. استیل در سال ۱۹۶۵ در سن ۱۸ سالگی با بانکدار فرانسوی-آمریکایی کلود-اریک لازارد ازدواج کرد و دخترشان بئاتریس را به دنیا آورد و پس از هفت سال از هم جدا شدند. استیل در زمانی که هنوز همسر لازارد بود، وقتی که برای مصاحبه به زندانی در کالیفرنیا رفت با یک زندانی به نام دنی زوگلدر آشنا شد و پس از طلاق خود از لازارد در سال ۱۹۷۵، با زوگلدر در غذاخوری زندان ازدواج کرد. استیل در طول رابطه آنها چندین بار سقط جنین را تجربه کرد. سه سال بعد از او طلاق گرفت. استیل در سال ۱۹۷۸ با سومین شوهرش، ویلیام جورج توث، در حالی که فرزندش نیک را باردار بود، ازدواج کرد و چهار سال بعد طلاق گرفتند. استیل برای چهارمین بار در سال ۱۹۸۱ با جان تراینا، غول کشتی‌رانی و کلکسیونر آثار هنری ازدواج کرد. آنها باهم صاحب پنج فرزند به نام‌های سامانتا، ویکتوریا، ونسا، مکس و زارا شدند. تراینا، پسر استیل نیک را به فرزندی پذیرفت و نام خانوادگی خود را به او داد و استیل همچنین نامادری پسران ترینا، تروور و تاد شد. استیل که مصمم بود تا جایی که ممکن است با فرزندانش وقت بگذراند، اغلب شب‌ها می‌نوشت و تنها به چهار ساعت خواب بسنده می‌کرد. استیل و تراینا پس از ۱۴ سال زندگی در سال ۱۹۹۵ طلاق گرفتند. پسر دانیل استیل، نیک تراینا که از کودکی از اختلال مغزی رنج می‌برد، در سال ۱۹۹۷ خودکشی کرد و دانیل به یاد فرزندش کتاب غیرداستانی نور درخشان او را درباره‌ی زندگی و مرگ نیک نوشت. عواید کتاب که در فهرست پرفروش‌های غیرداستانی نیویورک تایمز قرار گرفت رسید، به بنیاد سلامت روان کودکان اختصاص یافت. استیل برای پنجمین‌بار با توماس جیمز پرکینز، سرمایه‌دار سیلیکون ازدواج کرد، اما این ازدواج پس از چهار سال در سال ۲۰۰۲ به پایان رسید. محل اقامت طولانی مدت دانیل استیل در خانه ۵۵ اتاقه‌اش عمارت اسپرکلز در سانفرانسیسکو است. استیل گاهی بر روی پنج پروژه از رمان‌هایش به صورت هم‌زمان کار می‌کرد و بیشتر رمان‌های او پرفروش بوده است. فرمول او در داستان‌نویسی اغلب، شامل خانواده‌های ثروتمند رو به یک بحران است، در عین حال شگردها و چرخه‌های متناوب دیگری در آثارش مشهود است؛ از جمله تهدید توسط عناصر تاریکی مانند زندان، تقلب، باج خواهی و خودکشی. استیل هم‌چنین مجموعه‌ی آثاری در زمینه‌ی داستان کودکان و شعر دارد. کتاب‌های او به ۲۸ زبان ترجمه شده که تا اکنون از ۲۲ جلد آنها اقتباس سینمایی یا تلویزیونی تهیه شده و دو اقتباس از کتاب‌هایش برنده‌ی جایزه گولدن گلوب شده‌اند. استیل علاوه بر نوشتن رمان برای مردم دنیا، عقاید بشردوستانه دارد، دو بنیاد خیریه تاسیس و اداره می‌کند که یکی را به افتخار پسر مرحوم خود نیکترینا، نام نهاده است. هدف این بنیاد، کمک به کودکان بیمار و بیماران روانی می‌باشد. دانیل استیل پس از فراغت از تحصیل از دانشگاه‌های نیویورک و اروپا خیلی سریع به حرفه ادبی روی آورد و تا اکنون در زمینه کاری خود بسیار سخت کوشیده است. استیل، اولین رمان خود را در سن ۲۰ سالگی منتشر کرد. از عجایب نوشتاری وی، این است که همزمان روی چند کتاب کار می‌کند، درباره‌ی یک داستان تحقیق می‌کند، دیگری را می‌نویسد و سومین کتاب را در حال تمرین دارد. او از ۱۸ ساعت تا ۲۴ ساعت می‌نویسد. از عجایب دیگر او در دوران رایانه و اینترنت این است که هنوز از ماشین تحریر دستی و مکانیکی سال ۱۹۴۶ بهره می‌گیرد. او عاشق بچه‌هاست و تنها نویسنده‌ی می‌باشد که این همه بچه دور و بر خود جمع کرده است.لازم به توضیح می‌باشد که استیل، ۹ کودک را بزرگ کرده و می‌کند. وی شوهر دوست و نویسنده زنی است که همسر و خانواده را بسیار دوست دارد به رغم شهرت و پول، خانواده و کانون آن را گرم نگاه داشته است. در حال حاضر استیل با همسر سوم خود زندگی می‌کند. موضوعات و داستان‌هایی که دانیل استیل از زندگی روزمره واقعی مردم انتخاب کرد موجب شد تا در عرصه جهانی مورد استقبال مردم قرار گیرند. او داستان‌های خود را به گونه‌های روایت می‌کند که خواننده را تحت تاثیر قرار دهد. مضامین رمان‌های دانیل استیل درباره بیماری، آدم ربایی، خودکشی، مرگ، جدایی، طلاق، ازدواج، فرزند خواندگی، سرطان، جنگ و خیانت می‌باشد. دانیل گاهی‌هم به سیاست پرداخته و رویدادهای تاریخی را در کالبد رمان نوشته است.خود او درباره خود و آثارش گفته است: «یک کتاب، با یک اندیشه، یک ایده، یک شخصیت و با یک اتفاق شروع می‌شود و من به صورت عمیق درباره آن فکر می‌کنم. هفته‌ها و ماه‌ها این یک مرحله طولانی است. یادداشت برمی‌دارم و صحنه‌ها را می‌نویسم، من در این دنیا غرق می‌شوم. ایده‌ها همیشه از دل یکدیگر می‌جوشند و این دنیا کم‌کم شکل می‌گیرد. شخصیت‌ها واقعی می‌شوند و ناگهان من خود را در حاشیه یک درام می‌بینم.» در جای دیگری نیز گفته است: «کار مداوم نویسندگی و اداره خانه و خانواده در کنار هم کار دشواری است.سعی می‌کنم کمتر بخوابم، دوست دارم بیشتر وقت خود را با بچه‌هایم سپری کنم. روزها در کنار آن‌ها و با آن‌ها هستم و شب‌ها می‌نویسم.» دانیل استیل فرزند یک پدر آلمانی مهاجر به آمریکا و یک مادر پرتغالی مهاجر به آمریکا است. او در حال حاضر به هشت زبان مسلط می‌باشد. وی بزرگترین نویسنده عصر جدید آمریکاست و منتقدان ادبی همواره او را ستایش نموده و رمان‌های او را تعریف کرده‌اند. آثار او آرمان‌گرایی را تبلیغ می‌کند. تا اکنون بیش از ۵۶۰ میلیون نسخه از کتاب‌های وی در سراسر دنیا به فروش رفته است. به گونه ای که افراد زیادی در ۴۷ کشور با ۲۸ زبان مختلف آثار او را می‌خوانند. استیل تا اکنون ۶۶ جلد کتاب منتشر کرده است که همه رمان هستند. به عبارتی این نویسنده، مجموعه داستان و داستان کوتاه ندارد. انعکاس، شانس دوم، تاوان، بندرگاه امن، سفر، جانی انجل، کلبه، طلوع خورشید، بوسه، عقاب تنها، جشن عروسی در دنیا و در کشورما جزء آثار پر فروش دانیل استیل بوده اند. رمان‌های وی از سال ۱۹۸۱ وقتی ۳۹ ساله بود در لیست پر فروش‌ها قرار گرفتند و این روند ادامه یافت. بنا به تعبیری همه خوانندگان منتظر هستند که آخرین کتاب او کی و چگونه وارد بازار نشر می‌شود. استیل در سال ۲۰۰۲ برای یک عمر فعالیت در عرصه‌های فرهنگ و ادبی دنیا، از سوی دولت فرانسه عنوان «شوالیه» هنر و ادبیات را دریافت کرد. در ضمن کتاب مستند گونه «نور روشن او» که درباره پسر مرحومش نوشت در سال ۱۹۹۸ چاپ و منتشر شد. لازم به ذکر است که هر ماهه آمار پر فروش کتاب‌های داستان در آمریکا اعلام می‌شود. در همین رابطه یکی از کتاب‌های استیل ۳۸۱ هفته متوالی در راس کتاب‌های پر فروش داستانی بود که این پدیده در رکوردهای گینس ثبت شده است. عمده آثار دانیل استیل حکم پاورقی‌های نشریات عامه‌گرا را دارند. پاورقی نویسی شاخه‌ی از ادبیات است که خصلت سرگرم کنندگی و کشش داستانی‌اش برجسته.تر از دیگر عناصر داستان‌نویسی می‌باشد. رمان‌های دانیل استیل زویا پیام هدیه آلگرا پیمان پژواک انگشتر بی وفا جاسوس دو خواهر پسر ولخرج تپش عشق سفر عشق فصل عشق الان وقتشه گوهر پنهان پایان تابستان رفتن به خانه حالا و همیشه عشق و جواهر قهرمانان تصادفی بازی های خطرناک بازگشت به زندگی میراث شاهزاده خانم دختری با چشم های آبی آنگاه که عشق می میرد نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 143 بازدید

زویا پیرزاد در سال ۱۳۳۱ در آبادان ایران متولد شد. پدر او مسلمان و مادرش ارمنی بود. او سال‌های کودکی و ابتدای نوجوانی خود را در شهر آبادان گذراند و برای ازدواج به تهران آمد. پیرزاد فعالیت خود را با ترجمه آغاز کرد و ترجمه‌ی کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» از لوییس کارول، اولین اثر او در این حوزه به شمار می‌رود. او پس از ترجمه، قدم به دنیای نویسندگی گذاشت و کار خود را با نوشتن داستان کوتاه آغاز کرد. زویا پیرزاد از اوایل دهه‌ی هفتاد، به‌طور رسمی کار نویسندگی خود را با نگارش چند داستان کوتاه آغاز کرد. او داستان‌های کوتاه خود را در سه کتاب با عنوان‌های «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» منتشر کرد. زویا پیرزاد پس از نگارش این داستان‌های کوتاه، اولین داستان بلند خود را با عنوان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» راهی بازار کرد. این کتاب با استقبال بالایی از سوی مخاطبان روبرو شد و نام او را بیش از پیش بر سر زبان‌ها انداخت. رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» تا کنون ۲۹ بار تجدید چاپ شده که در نوع خود یک رکورد محسوب می‌شود. کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم را شاید بتوان بهترین کتاب زویا پیرزاد دانست. داستان این کتاب در شهر آبادان می‌گذرد و شخصیت اصلی داستان زنی به نام «کلاریس» است که همراه همسر و سه فرزند خود در این شهر زندگی می‌کند. شخصیت اصلی این داستان اگرچه با چالش عجیب یا تعلیق زیادی روبرو نمی‌شود، اما آغاز به روایت زندگی به‌ظاهر معمولی خود برای مخاطب می‌کند و همین روایت‌های ساده و روان او می‌توانند مخاطب را با خود همراه کنند و به دل زندگی شخصیت اصلی داستان ببرند. این کتاب توانست تنها کتاب داستانی باشد که تمامی جوایز نخست سال ۸۰ تمامی گروه‌ها و طیف‌های ادبی را ( پکا، بنیاد گلشیری، یلدا، منتقدان ونویسندگان مطبوعات) و حتی جایزه کتاب سال رمان و داستان را از آن نویسنده وناشرش کند. رمان بعدی پیرزاد «عادت می‌کنیم» است که این رمان بیانگر زندگی آرزو صارمی زن مطلقه و بچه‌داری است که دلش می‌خواهد بعضی وقت‌ها خودش را دوست بدارد. کاری که مطابق میل خودش است انجام دهد نه هر کاری که دختر و مادرش می‌خواهند. زویا پیرزاد در این کتاب نیز به سراغ مسئله‌ی زن و زنانگی رفته‌ است، با این تفاوت که در این کتاب او زندگی زنانی از سه نسل مختلف را بازگو می‌کند. این کتاب که یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های فارسی‌ است، تاکنون به زبان‌هایی ازجمله فرانسوی، گرجی و ایتالیایی ترجمه شده است. آثار داستانی زویا پیرزاد ردپایی زنانه را همراه خود دارند. زویا پیرزاد در کتاب‌هایش به زن و دغدغه‌های او در جامعه می‌پردازد و مسائل زنان را بازگو می‌کند. او برای این روایت به سراغ روزمرگی‌ها می‌رود و سوژه‌هایش را از دل یک زندگی معمولی بیرون می‌کشد. زویا پیرزاد در مصاحبه‌های متعددی اعلام کرده که این مسئله که زندگی یک زن در کشورهایی مثل ایران، همواره به یک مرد گره خورده و زنان به عنوان دختر پدرشان، همسر یک مرد و یا مادر یک پسر تعریف می‌شوند، از جمله دغدغه‌های او در تمام سال‌ها بوده است و زویا پیرزاد تلاش کرده تا در کتاب‌هایش همین دغدغه‌ها را بازتاب دهد. او معتقد است دیدگاهی که نسبت به زنان ایرانی در دنیا وجود دارد، اشتباه است و خود در این باره می‌گوید: «من در مورد زنان زیاد می‌نویسم؛ زیرا زنان در حال حاضر در مرکز دل مشغولی‌های من قرار دارند. اینکه فکر می‌کنم زنان به مردان وابسته هستند، واقعا مرا رنج می‌دهد. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرده گره خورده است و این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد؛ کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچه دار شدن...» زویا پیرزاد یکی از زنان تاثیرگذار در ادبیات داستانی ایران است. او یکی از رمان نویسان مطرحی است که آثارش در ایران بسیار پرفروش است و قلمش از مخاطبان بسیاری برخوردار است. نخستین تجربه‌ای که هر انسانی می‌تواند با خوانش کتاب‌های زویا پیرزاد به دست آورد ، روایت زندگی انسان‌هایی است که در همین اطراف ما زندگی می‌کنند. یکی از نکاتی که آثار زویا پیرزاد را از سایر نویسندگان متمایز می‌کند توجه بی‌مانند او به جزئیات و پرداخت دقیق از پدیده‌های روزمره و اتفاقات عادی است، به‌گونه‌ای که در کتاب‌های زویا پیرزاد، مخاطب با امری روزمره و تکراری به شیوه‌ای نو و به‌گونه‌ای که تاکنون مواجه نشده‌ مواجه می‌شود. آثار زویا پیرزاد به دلیل روایت ساده و ظریف زندگی اقلیت‌های مذهبی در ایران، به خصوص ارمنی‌ها، و همچنین تصویر دقیق او از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران در دوران معاصر، مورد تحسین قرار گرفته‌اند. علاوه بر نویسندگی، پیرزاد در زمینه‌ی ترجمه نیز فعال بوده و آثاری از نویسندگان برجسته‌ی جهان را به زبان فارسی برگردانده است. آثار زویا پیرزاد به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسه، لهستانی، یونانی، ترکی، گرجی، چینی، ایتالیایی، ژاپنی و ارمنی ترجمه شده است. او از سوی دولت فرانسه موفق به دریافت جایزه «شوالیه ادب و هنر» نیز شده است. زویا پیرزاد را باید یک نویسنده‌ی اجتماعی و صد البته مردمی دانست. او دست بر روی باورها و عقاید مردم می‌گذارد، با احساسات آنها هم‌نشین می‌شود و خودش را بخشی از شخصیت‌های داستانش می‌کند. همه‌ی اینها ترکیبی را فراهم می‌کند که زویا پیرزاد در رده‌ی بهترین رمان‌نویسان حداقل دهه‌ی اخیر ایران قرار گیرد. رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، با نثر روان و ساده‌ای که داشت توانست جایزه‌های فراوانی دریافت کند که از آن جمله می‌توان به جایزه... بهترین رمان سال ۱۳۸۰ پکا، جایزه بهترین رمان بنیاد هوشنگ گلشیری (سال ۱۳۸۰)، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی سال ۱۳۸۱، و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا در سال ۱۳۸۰ اشاره کرد، داستان کوتاه طعم گس خرمالو برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ شد، ترجمه فرانسوی داستان کوتاه طعم گس خرمالو برنده جایزه کوریه انترناسیونال در سال ۲۰۰۹ شد، داستان یک روز مانده به عید پاک هم به زبان فرانسوی ترجمه و منتشر شده، این کتاب تشویق شده در هفتمین دوره کتاب سال (۱۳۷۸) نیز بوده است. دریافت نشان لژیون دونور از دولت فرانسه جز افتخارات زویا پیرزاد است. زویا پیرزاد اکنون ساکن آلمان است. آثار داستان کوتاه: مثل همه عصرها طعم گس خرمالو (در فرانسه توسط نشر «زولما» منتشر شده است) یک روز مانده به عید پاک رمان: چراغ ها را من خاموش میکنم عادت میکنیم ترجمه: آلیس در سرزمین عجایب آوای جهیدن غوک در انتهای مطلب برشی کوتاه از رمان مشهور و موفق «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» تقدیم به شما خواهد شد: «معلم پیانوی بچه‌ها، زن انگلیسی سفید و بوری بود. با مردی ایرانی ازدواج کرده بود و بعد از سال‌ها زندگی در ایران فارسی را خیلی بدتر از ما ارمنی‌ها حرف می‌زد. قبل از شروع کلاس بچه‌ها پرسید: «نمره تلفن ما رو شما به هانومِ. هانومِ. اسمش چی هست؟ همسایه شما» گفتم: «سیمونیان» دست گذاشت روی پیشانی کک و مکی‌اش. «اوه سیمونیان. امروز تلفن کرد. هیلی هانومِ عژیبی هست. گفت بیا پیانو ما کوک کن. گفتم من پیانو کوک کن نیست که. هیلی بی‌تربیت حرف زد.» ابرو‌های نازک بور و شانه‌های ظریفش را داد بالا، انگشت‌ها را با ناخن‌های قرمز چند بار توی هوا تکان داد و بچه‌ها را برد به اتاق پیانو. انگار خودم کار زشتی کرده باشم، خجالت زده در اتاق پذیرایی نشستم. به راحتی‌های چهارخانه و پرده‌های گلدار و مجسمه‌های کوچک و تابلو‌های بزرگ و ظرف‌های نقره و چینی نگاه کردم و منتظر تمام شدن کلاس بچه‌ها با خودم کلنجار رفتم که «به تو چه؟ مسئول کار‌های زشت بقیه تو نیستی. آرتوش حق دارد. با این خانواده نباید زیاد معاشرت کنی.» نگاهم را دور اتاق گرداندم. گردگیری این همه مجسمه‌های ریز و درشت و تابلو و ظرف حتما خیلی وقت گیر بود...» نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 214 بازدید

خانم  فاطمه اختر درسال  ۱۳۴۴هجری  شمسی درشهر کهنه هرات چشم گشوده است، دوره‌ی کودکیش را در هرات و بادغیس سپری کرد. قبل از شروع مکتب تا ختم صنف چهارم  نظر به رسم  اجدادیش به مسجد خانه‌گی رفت و خواندن زبان دری و قرائت قرآن و دیگر کتب مذهبی و کتب شعر، از جمله، دیوان حافظ وهم چنان خطاطی را در آنجا فراگرفت. نخستین چیزی که تحیر او را برانگیخت، شعر بود. روزی‌که درسی از پنج کتاب را فراگرفت: این سطر، (کریما ببخشای برحال  ما) او را مجذوب  و شیفته‌ی نظم و قافیه ساخت. از همان آوان کودکی سرگرم دنیای عجیب شعر شد. چنانچه این اشتغال ذهنی را تا امروز با خود دارد و از همه‌چیز برایش بیشتر لذت‌بخش‌ است.  پس از گذراندن صنف چهارم ابتدایی به کابل کوچیدند و تا خروج از کشور درسال ۱۳۶۳هجری شمسی در شهر کابل زندگی کرد. بلند پردازی و اشتیاق در فعالیت‌های اجتماعی برایش به عنوان «زن» این زمینه را برایش میسر ساخت تا خلاقیت هنری در سن هژده سالگی در وی  جوانه زند. آغاز کار شاعری او بعد از فراغت ازدوره‌ی لیسه بود که جسته وگریخته نوشته‌هایش در نشرات آن زمان در کابل  به چاپ می‌رسید. خانم فاطمه  اختر در سال ۱۳۵۱ خورشیدی در اولین  و آخرین مسابقه‌ی دختران شایسته‌ی افغان که از طرف مجله ژوندون به ابتکار خانم شکریه رعد طرح و برگذار گردید، اشتراک کرد و دریافت که حضور در صحنه زندگی اجتماعی کاری است که جرأت و درایت  می‌خواهد. این موضوع به او نیروی  دیگری بخشید، ساحه‌ی دید وی گسترش بیشتری پیدا کرد و به کمک دوستان به آثار نویسندگان و شاعران آشنایی بیشتر حاصل نمود. یک‌نوع استقلال در ابراز خویشتن و بیان عواطف در وی  پدیدار گشت، گرچه مصروفیت‌های زندگی خصوصی مجال زیادی برایش نمی‌داد که در کار شاعری پیگیری لازم را داشته‌باشد ولی در هر زمانی‌که نوشته است، یک نوع رنج را بازگو کرده است، با گوشت و پوست خود آن را احساس نموده ‌است و بدین باورمند گردید که شعر ابزار نیرومند و درعین حال اثر بخشی است که توسط آن می‌توان در فضای بیکرانه‌ی تخیل و تفکر جولان کرد و از این راه دامنه‌ی آزادی و انسانیت انسان را گسترش بخشید. در درازای تاریخ ادبیات پارسی_دری زنان زیادی در راه سرایش شعر طبع آزموده‌اند، ولی احساس نمی‌شود که شاعران زن به مثابه‌ی یک روند، هویت مستقل خویش را ثبت برگ‌های تاریخ کرده باشند. درحالی‌که تخیل زنانه شعر را رنگ و‌ لطف دیگری می‌بخشد و می‌دانیم که زن دنیای بیرون را طوری دیگر می‌بیند. در زمان کنونی و در آینده چیزی که در شعر تاز‌گی خواهد داشت، این‌است که زنان شاعر ما، آنچه را که خود احساس و قضاوت می‌کنند، بنویسند؛ یعنی‌که شعر زنانه، شعری است که توأم باشد با قوت کلام و آزاد‌گی در ابراز اندیشه‌ها و برداشت‌های امروزین. شاعر امروز علاوه برقدرت بیان و پختگی کلام باید القاگر اندیشه هم باشد به نظر فاطمه اختر کلام اگر در خدمت اندیشه و زیبای‌شناسی نو قرار نگیرد، راه به جای نخواهد برد. ما در دور فروریزی قالب‌ها و اسلوب‌های کهن زندگی می‌کنیم. به گمان وی در این مرحله است که کارنامه‌ها و کارمایه‌های ما پلی خواهد شد و سخن آیند‌گان از آن عبور خواهد کرد. پس چه بهتر که این پل از نگاه لفظ و معنا هرچه استوارتر وسزاوازتر ساخته شود. او در زمینه‌ی سرایش چنین بیان می‌دارد: من از پیدایش تجارب نوین و نحوه‌ی سرایش متفاوت هراس ندارم و می‌دانم که تنها ممارست و کار مداوم است که اثر هنری را به پختگی می‌رساند. انکار زن و حقوق مساوی او با مرد انکار زیبایی و حیات وطبیعت است. ازچندین نگاه حضور زن و مرد تعادل را در خلقت به بار می‌آورد که خودش نظم است، خودش شعر است. پس اگر زنان شاعر ما عطوفت زنانه و تفکر اکنونی خویش را مضمون اشعار خود می‌سازد، خودبخود در مسیر توسعه‌ی آزادی و انسان، که هر دو منبع روشن زیبای اند، گام برداشته اند. خانم فاطمه اختر خود را شاعر کم کار معرفی می‌دارد که در کارهای هنری‌اش فاصله‌های طولانی وجود دارد و علت آن را هم زن بودنش تلقی  نموده است و او اکنون در یک جامعه با پیشینه شرقی و سرپرستی سه طفل در جهان پر از آوار‌گی، مسوولیت‌های  بزرگی را روی  شانه‌هایش احساس می‌نماید. روی همین دلیل از کارهای هنری فاصله می‌گیرد ولی عشقی بزرگ به شعر دارد و همیشه به آن رجوع می‌کند. بخش کارهای اولی که خانم اختر در کابل داشت متاسفانه به علت جنگ‌ها از بین رفت، که تجارب اولش در شعر بوده است. در دوران هجرت و اقامت وی در هند نوشته‌هایش در مطبوعات آن زمان افغان‌های مهاجر در هند به نشر رسید؛ هم‌چنان کتاب تحت نام از «خطبه تا خروج» که کار مشترکی از فاطمه و دیگر شاعران می‌باشد به چاپ رسیده است . مجموعه‌ی  دوبیتی‌های وی به‌نام «شفق ازموج دریا میزند سر» و مجموعه دیگر به‌نام «کاکل کوه» مشترکاً با شاعر هموطن «افغان» از طرف کانون فرهنگ مجاهد در هندوستان به همان سال‌های آوار‌گی به چاپ رسیده است. خانم  فاطمه اختر در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی از رشته‌ای حقوق وعلوم سیاسی از دانشگاه کابل  فارغ  گردید و تا خروج از کشور در ارگان‌های عدلی و قضایی کابل مشغول به کار بود. او پس از سپری کردن سختی‌ها و مشکلات نخستین، آوار‌گی در کشورهای پاکستان، ایران و هند اکنون با خانواده‌اش در کانادا بسر می‌برد، او در همه‌ی این مدت‌ها به آرزوی این بسر می‌برد که روزی بتواند به شکل مداوم تمام وقتش را صرف احساس و اندیشه در دنیای شورانگیز شعر نماید. او به تفاوت‌ها احترام گذاشته و به شعر عشق مي‌ورزد. ممارست و كار مداوم را يگانه وسيله برای به پختگي رسيدن كار هنري مي‌داند. خانم  اختر می‌گوید که کتله بشری از دردهای  مشابه رنج  می‌برند، سفر به‌ من آموخت که درد انسان درد مشترک است که به اشکال گوناگون به انسان رو می‌نماید. زن اگر در جامعه ما از حقوق  خود جبراً به وسیله طبقه حاکم محروم ساخته شده است، در جوامع پیشرفته نیز نظام سرمایه‌داری این محرومیت را بر آنان تحمیل می‌کند. ولی به‌خاطر بهتر بودن زیست در این جوامع ، زشتی آن با بی‌حقوقی زن جامعه ما اصلاً قابل مقایسه نیست. خوب می‌دانم که در این برهه زمانی زن بودن مسووولیت خطیری است و شاعر زن بودن مسوولیت خطیرتری؛ که آرزو می‌کنم بتوانم از عهده آن برآیم. فاطمه اختر افتخار مديريت و رياست «كانون فرهنگي يسنا» یا «كاروان شعر تورانتو» را از چندين سال به این‌سو دارد. كاروان شعر كه نمادی است از عشق به فرهنگ و ادب ، مثالی از هم‌دلی و همت و پايداری و ستون پايداری است كه چتری استوار براي دور هم جمع شدن شاعران و نويسندگان دور از ديار را فراهم آورده است. در مجموع وی دارای ۳۰ مجموعه‌ی شعر است که چند مجموعه آن مانند «موج دریا» و «کاکل کوه» در هندوستان چاپ و چندین مجموعه‌ی دیگر در کانادا به چاپ رسیده‌است. و هم‌چنین فاطمه اختر مقالات و نوشته‌های زيادی در زمينه‌ی معرفی، بررسی و نقد شعر دارد، كه بيشتر در نشست‌های كاروان شعر به خوانش گرفته است. فاطمه اختر چنان‌كه در اشعارش پيدا است به قوت كلام و آزادگی در ابراز انديشه و برداشت های نو باورمند است .   نمونه‌ی از اشعار خانم  اختر : عمر  کوتاه سنگینی  حادثه را از زمین برگیرید که علف قد بکشد بگذارید بغض زمین بترکد و آتش  بازی  گل‌ها رنگین کمانی زیبا  بی‌آفریند کوتاهی زندگی  را با بلندای رنج اندازه گرفتم ای وای چقدر به اندوه  بدهکاریم شعله‌ی قامت جذبه‌ی تار و شرنگ زنگ بود دل نوار آميزش هر رنگ بود گردش چشم و خرام گردنش چون طلسم عود و سحر چنگ بود شعله‌ی قامت زده نقبی به شب لرزشی در پيکرش ز آهنگ بود بر گشودن بازوان دلفريب بر شگفتن غنچه‌ی دل تنگ بود قلب سنگی زمين در زير پايش ذوب آن ضرب پر از آهنگ بود با نسيم دلکش چنگ و رباب ساقه‌ی اندام او اونگ بود چرخش مويش گذار رود ابر از رخ خورشيدی بی آژنگ بود موج موج دامن رنگينه اش جوشش چشمه ز قلب سنگ بود نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 113 بازدید

ریچل‌ هالیس در ۹ ژانویه ۱۹۸۳ در کالیفرنیا به دنیا آمد. او در خانواده‌ای کم درآمد بزرگ شد و دوران کودکی پرفراز و نشیبی را تجربه کرد که با طلاق والدینش، ازدواج مجدد مادرش و اعتیاد پدرش به الکل مشخص شد. علیرغم این چالش‌ها، هالیس اخلاق کاری قوی و انگیزه‌ای برای موفقیت ایجاد کرد. او در ۱۴ سالگی شروع به کار کرد و به دانشگاه مرکزی آرکانزاس رفت و در آنجا ادبیات انگلیسی خواند. برادر ریچل خودکشی کرد که این موضوع برای او تلنگری بود تا به زندگی از دریچه‌ی جدیدی نگاه کند. او مدرک کارشناسی خود را در آکادمی هنرهای نمایشی کالیفرنیا گرفت و بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، شرکت خودش را بنیان‌گذاری کرد. ریچل‌هالیس همچنین به‌عنوان یکی از ۳۰ کارآفرین برتر زیر ۳۰ سال رتبه‌بندی شد. ریچل هالیس همچنین یک نویسنده‌ی مشهور است. محبوبیت ریچل‌ هالیس با انتشار «صورتت را بشور، دختر!» اتفاق افتاد، او در این کتاب مانیفستی ارائه داد که خود و هر زن دیگری را برای درو‌غ‌هایی که به خودشان می‌گویند، بازخواست کرد. دروغ‌هایی از جمله: «من به اندازه کافی خوب نیستم»، «من چاق هستم»، «من مادر خوبی نیستم». ریچل ‌هالیس معتقد است زنان بار استانداردهای زیادی را به دوش می‌کشند و جامعه به زنان القا کرده ‌است که باید بی‌نقص باشند. فشار رسانه‌ای برای تلقین کردن مفهوم زیبایی به یک شکل استاندارد، از جمله دغدغه‌های ریچل‌ هالیس است. او در یکی از پست‌های اینستاگرامش عکسی گذاشت که تمام چین و چروک‌های روی شکم و پاهایش مشخص بود و به جای ناراحتی از این موضوع اذعان کرد که از بدن خود به خاطر تحمل سه پسرش، جکسون، سویر و فورد ممنون است و به این خطوط افتخار می‌کند. ریچل با همسرش در ۱۷ سالگی آشنا شد و چند سال بعد ازدواج کرد، او و همسرش دیو ۴۴ ساله، یک برنامه زنده داشتند که در آن، آن‌ها به سوالات پاسخ می دادند و درباره‌ی زندگی خود صحبت می‌کردند. مباحث این اجرای زنده از لاک ناخن گرفته تا چگونگی تحقق یک ایده کسب و کار را شامل می‌شود. پس از کالج، هالیس به لس آنجلس نقل مکان کرد و شروع به کار در صنعت سرگرمی کرد. او در Miramax Films مشغول به کار شد و در آنجا به عنوان برنامه‌ریز رویداد کار کرد و در نهایت به سمت مدیر رویدادهای ویژه رسید. در سال ۲۰۰۴، او شرکت برنامه ریزی رویداد خود را به نام Chic Events تأسیس کرد که به سرعت به موفقیت رسید. او بعداً این تجارت را فروخت تا روی نوشتن و صحبت کردن تمرکز کند. شهرت هالیس در سال ۲۰۱۵ با انتشار اولین کتاب او به نام «دختر مهمانی» آغاز شد. این رمان که بر اساس تجربیات خود او در صنعت برنامه‌ریزی رویداد بنا شده بود، نقدهای متفاوتی دریافت کرد اما در میان زنان جوان طرفدارانی پیدا کرد. هالیس چندین رمان دیگر را دنبال کرد، اما این آثار غیرداستانی او بود که واقعاً او را به شهرت رساند. در سال ۲۰۱۸، هالیس کتابی با عنوان «کتاب خودت باش دختر» منتشر کرد که زنان را تشویق می‌کرد بر دروغ‌هایی که به خود می‌گویند غلبه کنند و کنترل زندگی‌شان را در دست بگیرند. این کتاب به سرعت به پرفروش‌ترین کتاب تبدیل شد. موفقیت «کتاب خودت باش دختر» به فرصت‌های بزرگتری برای هالیس منجر شد. او پادکست Rise را راه اندازی کرد که به یکی از محبوب ترین پادکست های خودیاری تبدیل شد. او همچنین شروع به سخنرانی در کنفرانس‌ها و رویدادها کرد و در آنجا پیام توانمندسازی خود را با هزاران زن به اشتراک گذاشت. فالوورهای او در رسانه‌های اجتماعی همچنان در حال رشد بودند و او تبدیل به یک تأثیرگذار مورد تقاضا برای برندهایی شد که به دنبال دسترسی به زنان جوان بودند. در حالی که موفقیت هالیس غیرقابل توقف به نظر می‌رسید، او با انتقادات و جنجال‌های فزاینده‌ای مواجه شد. یک نقطه عطف بزرگ در مارس ۲۰۲۰ رخ داد، زمانی که او ویدیویی در اینستاگرام منتشر کرد که در آن درباره تأثیر همه‌گیری COVID-۱۹ بر خانواده‌اش بحث می‌کرد. او در این ویدیو، همه‌گیری را با ماندن در خانه با فرزندانش مقایسه کرد و گفت: «من برای هدیه زمان سپاسگزارم، اما واقعاً برای از دست دادن شرایط عادی غمگین هستم… من به بودن عادت کرده‌ام. روی صحنه و هر روز با مردم ارتباط برقرار می‌کنم و الان نیستم.» این ویدیو با واکنش‌های گسترده‌ای مواجه شد و بسیاری هالیس را به بی‌احساسی و عدم ارتباط متهم کردند. منتقدان خاطرنشان کردند که نظرات او این واقعیت را نادیده می‌گیرد که میلیون‌ها نفر از این بیماری همه‌گیر رنج می‌برند، شغل خود و حتی زندگی خود را از دست داده‌اند. هالیس در نهایت بابت این ویدیو عذرخواهی کرد، اما آسیب، وارد شده بود. هالیس در آوریل ۲۰۲۰ با انتقادهای بیشتری روبرو شد، زمانی که او اعلام کرد که او و همسرش در حال طلاق هستند. این اعلامیه برای بسیاری از طرفداران او که به او به عنوان یک الگو برای یک ازدواج موفق و شاد نگاه می‌کردند، شوکه کننده بود. برخی هالیس را به ریاکاری متهم کردند، با توجه به اینکه کتاب‌ها و سخنرانی‌های او بر اهمیت ازدواج و خانواده تاکید داشتند. علاوه بر این جنجال‌ها، هالیس به خاطر فعالیت‌های تجاری‌اش با انتقاداتی مواجه شد. برخی او را متهم کردند که از طریق فروش دوره‌ها و کالاهای گران‌قیمت از زنان آسیب‌پذیر سود می‌برد. دیگران صحت پیام او را زیر سوال بردند، و اشاره کردند که او امپراتوری خود را بر اساس ایده «حرکت» و «سوز کردن» ساخته است، حتی در حالی که از یک زندگی تجملاتی و ممتاز برخوردار بود. علی‌رغم جنجال‌ها و انتقادات، هالیس به ساختن برند خود ادامه داد و کتاب جدیدی به نام «دختر، عذرخواهی نکن» و یک وب‌سایت سبک زندگی به نام The Hollis Co در سال ۲۰۲۰ منتشر کرد. با این حال، به نظر می رسید که پیامدهای ویدیوی COVID-19  و اعلامیه طلاق بر تجارت او تأثیر گذاشته است. در اوایل سال ۲۰۲۱، او با اشاره به نیاز به یک «سفر رشد شخصی» اعلام کرد که از سمت مدیرعاملی شرکت Hollisکناره گیری می‌کند. این اعلامیه شایعات و گمانه‌زنی‌های بیشتری در مورد زندگی شخصی هالیس ایجاد کرده بود. برخی شیوه‌های کسب و کار  او را متهم کردند که از این اطلاعیه به عنوان راهی برای فاصله گرفتن از جنجال‌ها و انتقاداتی که با آن مواجه شده بود، استفاده می‌کند. برخی دیگر حدس زدند که این اقدام یک تصمیم تجاری استراتژیک است که هدف آن تغییر نام تجاری The Hollis و فاصله گرفتن آن از برند شخصی او بود. در ماه‌های بعد، امپراتوری هالیس به فروپاشی ادامه داد. فالوورهای او در شبکه‌های اجتماعی کاهش یافت و مشارکت‌های سخنرانی و فروش کتاب او کاهش یافت. او به دلیل پاسخش به جنبش «زندگی سیاه‌پوستان مهم است» با انتقادات بیشتری مواجه شد و بسیاری او را به عملکردی و عدم صمیمیت در حمایتش متهم کردند. در مارس ۲۰۲۱، هالیس با انتشار ویدیویی در حساب اینستاگرام خود که در آن از ثروت و امتیاز خود دفاع می‌کرد، با بزرگترین جنجال حرفه‌ای خود مواجه شد. او در این ویدیو گفت: «من یک مولتی میلیونر هستم و متاسف نیستم.» او در ادامه گفت که برای موفقیت خود بسیار تلاش کرده است و مردم باید آرزوی دستیابی به ثروت و موفقیت را برای خود داشته باشند. این ویدیو با انتقادات زیادی روبرو شد و بسیاری هالیس را به ناشنوا بودن و بی‌ارتباط بودن متهم کردند. منتقدان خاطرنشان کردند که پیام او در مورد «تحرک و سقوط» موانع و نابرابری‌های سیستمی را نادیده می‌گیرد که بسیاری از مردم، به ویژه زنان و رنگین پوستان را از دستیابی به همان سطح موفقیت باز می‌دارد. عواقب حاصل از این ویدیو قابل توجه بود. هالیس با موجی از واکنش‌ها در شبکه‌های اجتماعی مواجه شد و بسیاری از طرفداران و دنبال کنندگان سابق اعلام کردند که دیگر از او حمایت نمی‌کنند. تعدادی از شرکای تجاری و حامیان مالی او نیز از او فاصله گرفتند. در ماه مه ۲۰۲۱، هالیس اعلام کرد که از رسانه‌های اجتماعی فاصله می‌گیرد و دلیل آن نیاز به «شفا و رشد» است. درس‌های آموخته شده از زندگی ریچل‌ هالیس ظهور و سقوط ریچل‌ هالیس چندین درس برای هر کسی در صنعت خودیاری ارائه می‌دهد. اول از همه، اهمیت اصالت و همدلی را نشان می‌دهد. پیام توانمندسازی و انگیزه هالیس در بسیاری از مردم طنین انداز شد، اما عدم همدلی و درک او در شرایط خاص منجر به سقوط او شد. مهم است که مراقب تأثیر گفتار و اعمال خود باشیم، به ویژه در مواقع بحران و تغییرات اجتماعی. ثانیاً، داستان ریچل هالیس خطرات ایجاد یک نام تجاری شخصی حول یک فرد را برجسته می‌کند. در حالی که مطمئناً چهره و صدای یک برند بودن مزایایی دارد، اما می‌تواند برند را در برابر مبارزات شخصی و حرفه‌ای بنیانگذار آن آسیب‌پذیر کند. مهم است که برندی بسازید که انعطاف‌پذیر و سازگار باشد، با پایه‌ای قوی که بتواند در برابر تغییرات و چالش‌ها مقاومت کند. در نهایت، داستان ریچل هالیس قدرت رسانه‌های اجتماعی و نیاز به استفاده مسوولانه را نشان می‌دهد. هالیس چندین رمان منتشر کرده است، از جمله «دختر مهمانی» و «دختر باهوش»، که هر دو بر اساس تجربیات او در صنعت برنامه‌ریزی رویداد هستند. کتاب پرفروش هالیس به نام «دختر، صورتت را بشور» درسال ۲۰۱۸ منتشر شد و زنان را تشویق می‌کند بر دروغ‌هایی که به خود می‌گویند غلبه کنند و کنترل زندگی خود را در دست بگیرند. هالیس دو بار ازدواج کرده و چهار فرزند دارد. کتاب‌های هالیس دختر مهمانی (۲۰۱۴) دختر شیرین (۲۰۱۵) دختر باهوش (۲۰۱۶) خودت باش دختر (۲۰۱۸) دختر، صورتت را بشور (۲۰۱۸) دست از عذرخواهی بردار دختر (۲۰۱۹) انتظار چنین فاجعه‌ای را نداشتم ( ۲۰۲۰) ... نمونه کوتاهی از نوشته‌های آلیس شاید کاری که می‌کردم از دید شما منطقی نباشه. اگه قایم کردن رویاها براتون عادیه، پس فرض می‌کنم که تا حالا تو موقعیت من قرار نگرفتید و آدم‌های جورواجور تو شبکه‌های اجتماعی مسخره و توهین بارتون نکردن. اجازه بدید صاف و پوست کنده بگم، باید خیلی پوست کلفت باشید که بتونید توهین ها و حرف‌های بی‌ربطی که مردم تو اینترنت میگن بی‌تفاوت باشید و اهمیت ندهید. مثل پینه که رو پوست به وجود میاد و پوست رو کلفت می‌کنه و بعد از چند دفعه ساییدن پوست معلوم می‌شه. برای من چند سال طول کشید تا جسارت صحبت درباره‌ی رویاهام رو پیدا کنم. نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 240 بازدید

خجسته الهام، فرزند محمد موسی «حلیم» در ۲۸ حوت سال ۱۳۶۶ ه.ش در شهر فیض آباد ولایت بدخشان دیده به جهان گشود، خانواده‌اش همه اهل قلم اند، پدرش کارمند دولت و در خانه همیشه سر و کارش با کتاب و قلم بود، گاه گاهی شعر می‌نوشت و نوشته‌های دیگری نیز روانه‌ای کاغذ می‌کرد، به همین دلیل او از نخستین روزهای آمدنش به این جهان با نوشتن و خواندن آشنا شد و مادرش خوبترین معلم خانگی‌اش بود که تمام دروس قبل از مکتب را برایش آموخته بود. به این اساس وی زودتر از هم سن‌هایش به نوشتن و خواندن پرداخت و قبل از مکتب شمارش و الفبا را آموخت. او همیشه سرودهای از خودش زمزمه می‌کرد، سرودهای که آن زمان هیچ مفهومی نداشتند، اما بعد ها شعر شدند و جریان‌شان متداوم شد. تا شش سالگی به همین‌گونه زیست و در شروع ششمین سال عمرش به یک فضای دیگری داخل شد، فضای هرچند نا مانوس اما برایش دلچسب؛ این فضا مکتب بود. مکتب را از نخستین روزها در لیسه نسوان نمبر«یک» آغاز و دوازده سال تمام را در همین لیسه سپری کرد. هنوز به صنف سوم نرسیده بود که قرآنکریم را فرا گرفت و این گام مهمی در زندگی‌اش بود، بعد از آن راحت‌تر به آموزش می‌پرداخت. در صنف چهارم مکتب بود که اولین بار واژه‌ها را کنار هم گذاشت و اولین شعرش را به‌روی کاغذ ریخت و بعد از همان دیگر کم کم می‌نوشت و نوشته‌هایش را دوست داشت. اولین بار به دیوان صوفی «عشقری» روی آورد و شعرهایش را می‌خواند و از خواندنش لذت می‌برد با آنکه مفهوم بسیاری از شعرهای آن دیوان بزرگ را نمی‌دانست اما همیشه می‌خواند. مکتب را گام به گام پشت سر می‌گذاشت و هرچه بیشتر پیش میرفت به همان اندازه در خود فرو رفته و غرق در شعرها و نوشته‌های خود و دیگران می‌شد. در صنف دوازدهم اولین شعرش در نشریه «صدای آزادی» به نشر رسید و این امر اعتماد به نفس‌اش را بیشتر ساخت و نوشته‌هایش پیهم در رادیو «آمو» که آن زمان یگانه مرجع کارهای فرهنگی در شهر فیض آباد بود به نشر می‌رسید.  در آن زمان یک نوشته‌اش که طنز گونه بود  به گونه‌ای چشم‌گیری زبان‌زد مردم شد و همین آخرین فعالیتش بود که نشر رادیو گردید، چون پس از آن با فراغت از مکتب، در اولین سال آزمون کانکور وارد دانشکده‌ای علوم اجتماعی دانشگاه کابل گردید. گذر از یک محیط کوچک و سنتی  به یک محیط بزرگ دانشگاهی دقیقاً بی‌تاثیر نبود و او را موقتاً از نوشته‌هایش کنار کشید و بیشتر به فکر درس‌های دانشگاه انداخت. اما دیدار با فرهنگیان نخبه و آشنایی با جریان‌های فرهنگی در کابل او را وارد یک حوزه‌ای بزرگتر شعری ساخته و افق دیدش را نسبت به آفرینش هنری‌اش خیلی دگرگون نمود. پس از این  نوشته‌هایش در مجله‌ای مجتمع جامعه مدنی افغانستان پیهم به نشر می‌رسید که در برگیرنده شعر و مقالات بود و بعد کم کم آفرینش‌هایش در نشریه‌های چاپی و سایت‌ها اقبال نشر یافتند. بانو الهام مجموعه‌ای از شعرهایش را در خزان سال ۱۳۹۱ آماده چاپ کرد و این مجموعه با ویرایش و مقدمه‌ی مجیب مهرداد و برگ آرایی مصطفی «سریر» زیر نام «دست هایم را امانت نمی‌دهم» به چاپ آراسته شد و اولین گامش در مسیر ادبیات و هنر او بود. این کتاب‌اش در جمع یکی از پنج بهترین اثرهای شعرجوان افغانستان شمرده شد و تقدیرنامه دریافت کرد. مجموعه شعری «دست هایم را امانت نمی دهم» برای خجسته الهام گامی نخستین برای کارهای اساسی ادبی و آفرینشی‌اش بود، ایشان به ادامه فعالیت‌های ادبی‌اش تحقیقی را راجع به مسایل فولکلور بدخشان زیر نام «سیمای فلکلور بدخشان» انجام دادند. کتاب سیمای فولکلوریک بدخشان چاپ شده و در سال ۱۳۹۴ مجموعه‌ی شعری دوم‌اش نیز به نام «عصیان مقدس» چاپ شد، حالا مصروف ادامه‌ی تحصیل در مقطع ماستری بوده و در بخش جندر و مطالعات زنان درس می‌خواند. از خجسته الهام مقالات زیادی مخصوصا در مورد زنان، چالش‌ها و راه‌های کاهش خشونت‌ها در مقابل زنان،  در نشریه‌های مختلف به چاپ رسیده است. شعرهایش با حس و نگاه زنانه رنگ می‌گیرد. به زبان دیگر نگاه او به هستی نگاه زنانه است و این امریست نیکو برای زنان سخنور. در شعرهایش گاهی گونه‌یی از پرخاش شاعرانه در برابر وضعیت حاکم اجتماعی رنگ می‌گیرد؛ اما این پرخاشگری بیشتر با نوع بد بینی می‌آمیزد. چنین است گاهی نجوای ریزش باران نیز در گوش‌ها به پژواک خوشی نمی‌رسد. وقتی انسان در دورن خود نا آرامی دارد و از وضعیت خسته است، هستی و جهان را نیز خسته می‌بیند. ما در سال‌های پسین شاهد سنگسار زنان بوده‌ایم ؛ اما الهام از سنگسار روان سخن می گوید: نمونه از شعر سپید الهام « حتا صداي باران هم نازيباست وقتي روحت را با صداقتش سنگسار مي‌كنند فلسفه‌هاي ناگفته ي باران صيقل دردهايم نيست مرا به جهنم فرا بخوان اي مرگ زنده‌گي خود جهنمي است كه فقط آتشش نامريست...» در شعر کمتر شاعری است که ستاره‌یی چشمک نزند، گاهی در نماد یک عشق ، گاهی در نماد یک آرزو . گاهی هم در نماد زیبایی معشوق و چیزهای دیگر؛ اما الهام در هوای بوسیدن یک کهکشان ستاره است برای آن که این ستاره‌ها مفهوم عشق را دریافته‌اند و بدین‌گونه او در نماد این ستاره می‌خواهد برعشق بوسه بزند! « چقدر دلم می‌خواهد اوج بگیرم و چقدر دلم می‌خواهد ستاره‌ها را بوسه بزنم تمام کهکشان من در ابدیت یک عشق نهفته است ترا به خدا سوگند ستاره ها مفهومت را از کجا دانسته اند؟ » در ادبیات گذشته و حتا در ادبیات معاصر زنان بیشتر از پنجره‌های حس و بینش مردان به هستی دیده‌اند. گویی هراس داشته اند تا عواطف زنانه‌ی خود در شعر بیان کنند. یعنی یک جامعه به زن اجازه نمی‌دهد تا از عشق سخن گوید. به زبان دیگر در چنین جامعه‌ای زن در عشق سهمی ندارد. اگر عشقی به سراغ زن می‌آید باید بی‌درنگ به خاطر بیآورد که او یک زن است و در چنین جامعه‌ی زن نباید از عشق سخن گوید. « به درخت كنار خانه‌مان بوسه زدم انگار فراموش كرده بودم كه من زنم و دستان درختان نيز در چشم‌های كنجكاوی پسر همسايه مردودم خواهد كرد و فردا تمام محله گوش به گوش آگه خواهند شد كه من گناه كرده ام! انگار فراموش كرده بودم كه من زنم و زن نميتواند كنار جویبار به بال مرغابی‌های عاشق دست نوازش بكشد...» با این همه زن در پناه عشق خود هستی می‌یابد، او نبودن دوست را بو می‌کشد تا به بودن او برسد. « وقتی که نیستی بو میکشم تمام نبودنت را...» گاهی چند سطر نخستین در شعر‌های او خود یک شعر کامل است، اما او باز هم ادامه می‌دهد. شاید باور نمی‌کند که شعر او در چند سر کوتاه تمام شده است. « و...چی دلتنگ میشوم وقتی‌که سبزه‌ها دیگر نمی رویند و شاه پرک‌ها بال‌های شان را قفل می‌زنند...» حال الهام بیشتر درعوالم شعر سپید سفر می‌کند، اما باید گفت که او با سروده‌های کوتاه خود توانست که چنین پنجره‌یی را به رخ خود بگشاید. او با این کوتاه سرایی به سوی شعرهای بلند گام بر داشت که گاهی شعرهای کوتاه او موفق‌تر از شعرهای بلند اوست. با این حال هنوز هوای سرایش غزل و مثنوی او رها نکرده و هر از گاهی در قالب‌های کلاسیک نیز می‌سراید که بیشتر حال وهوای امروزین دارد. البته هنوز شعر الهام با مشکلاتی دست و گریبان است که بخش بیشتر این مشکلات به چگونه‌گی زبان شعری او بر می‌گردد. چنان که موجودیت سطر‌های اضافی، واژه گان اضافی سبب پراگنده تصویر در شعر شده و جلو فشرده‌گی زبان را می‌گیرد. الهام بیشتر از هر چیز نیازمند به پرورش زبان شعری خود است. شاعران جوان گاهی چنان دلباخته‌ی تصویرپردازی در شعر می‌شوند که بخش‌های مهم دیگرشعر را از یاد می‌برند. یکی از این اجزای مهم همانا زبان در شعر است. همه چیز در شعر بر بنیاد زبان شکل می‌گیرد. شاعری که زبان نا استواری داشته باشد، بدون تردید تصویر در شعر او نیز نا استوار و غیر فشرده خواهد بود. گذشته از این او به داستان‌نویسی نیز علاقه‌مند است و تا کنون داستان‌هایی نیز نوشته است و انتظار می‌رود تا در آینده‌ی نزدیک کتاب داستان‌ها و پژوهش‌های ادبی او انتشار یابند. خجسته الهام بدون تردید یکی از استعداد‌های در حال شگوفایی است که می‌توان چشم انتطار آینده‌ی درخشان او بود. او از تخیل، حس و عاطفه‌یی قابل توجهی بر خوردار است که پیوسته در تلاش است تا بینش شاعرانه‌گی خود را داشته و به بیان خود بپردازد. نمونه کلام پای اسمت که در میان باشد هوا خوب می‌شود روزگار خوب می‌شود فقر از میان برداشته می‌شود و زندگی رو به راه می‌شود من با اسم توست که نفس می‌کشم و راه میروم و با اسم توست که خودم را می‌شناسم اصلاً اسم توست که ماهی‌ان صدا میزنند بر من پرندگان مرا میشناسند و درختان در من میوزند اسم تو گل‌های تازه میریزد بر دامنم اسمت را که به گوش‌هایم میاویزم الماس‌های دنیا گوشواره‌های قشنگی میشوند آویزان آویزان آویزان بر گوشهای خسته‌ی دلتنگم «خجسته الهام» نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


6 ماه قبل - 264 بازدید

پروین پژواک در سال ۱۳۴۵خورشیدی در شهر کابل زاده شده است. او داستان‌نویس و شاعر معاصر كشور است. تحصیلات ابتدایی را در لیسه ملالی و تحصیلات عالی را در رشته طب در انستیتیوت ابوعلی سینای بلخی کابل به پایان رسانیده است. پروین پژواک در حال حاضر با همسر و چهار فرزند (دو دختر و دو پسرش) در کانادا زندگی می‌کند. از جمله آثار ادبی پروین پژواک كه در میان ادیبان و خوانندگان از شهرت خوب برخوردار است، میتوان از مجموعه داستان نگینه و ستاره، رومان سلام مرجان و مجموعه شعری مرگ خورشید، نام برد كه همه اقبال چاپ یافته‌اند. پروین پژواک، شاعری است عاطفی كه با زبان ساده و صمیمی شعر می‌سراید و داستان می‌نویسد. او در خانواده بزرگ پژواک که شخصیت‌های بزرگی را در خود داشته، رشد و پرورش یافته است. پروین باورمند به نواندیشی، دگرگونی و پیشرفت است. زنی كه برای کودکان افغان شعر و داستان می‌نویسد، نقاشی می‌کند، فلم و متن‌های تربیتی و آموزشی ارائه می‌دهد. در سال‌های اخیر چندین کتاب پروین پژواک در قالب شعر، داستان و ترجمه، اقبال چاپ یافته و در اختیار کودکان و نوجوانان کشور در مکاتب و نهادهای آموزشی قرار گرفته است. پروین پژواک، اینک به صورت همه وقت در دفتر «انجمن زنان افغان» در شهر میسس آگا، کار می‌کند. او در مورد اولین جرقه‌های شعری اش چنین بیان می‌دارد: من از روزی که به خاطر دارم، دوست داشته‌ام. انسان‌ها را و طبیعت را بی‌حد دوست داشته‌ام. هنگامی که هنوز در صنوف ابتدایی مکتب بودم، در راه رفت و برگشت خود درختان سر راه را در آغوش می‌گرفتم. آن درختان چنار کهن با آن تنه‌های تنومند که دستان من هنگام در آغوش گرفتن شان از دو سو به همدیگر نمی‌رسید، هنگام برگریزان برگ‌های رنگارنگ خود را به من هدیه می‌کردند تا در میان ورقه‌های کتابچه‌ام به عنوان یادگار حفظ کنم. من با پرنده‌ها دوست بودم، من با مورچه‌ها دوست بودم، من با ماهی‌ها دوست بودم، آیا همین را می‌توان سرشت شاعرانه و جرقه‌های شعری نامید؟ نمی دانم! پژواک آغاز کار سرایشش را اینطور حکایت می‌کند: اولین نوشته‌‎ام که به نام شعر نزد من تاریخ خورده است، شعر بلند "مرگ خورشید" است. در آن هنگام من چهارده سال داشتم. این شعر در روزی سرد و غمگین در من انفجار کرد و سرتا پا به یکدم نوشته شد. آن شعر داغ لحظه‌های دلهره آور جنگ بود بر روان نوجوان من. همچون ضربه‌های سخت ژاله بر جوانهء برگ. پروین پژواک یگانه قلم بدست زن افغان است که بیشتر از سه اثر چاپ شده دارد. آثار چاپ شده او از این قرار اند: «دریا در شبنم» مجموعه شعرهای کوتاه عاشقانه، سال ۲۰۰۰ میلادی، چاپ پشاور ترجمه پشتو اشعار «دریا در شبنم» توسط شاعر جوان اجمل اند به پایان رسیده است و در افغانستان آماده چاپ می باشد. «"نگینه و ستاره» مجموعهء داستان کوتاه، سال ۲۰۰۱ میلادی، چاپ کانادا «مرگ خورشید»، مجموعه شعر های میهنی، سال ۲۰۰۲ میلادی، چاپ کانادا «سلام مرجان» رمان، سال ۲۰۰۳ میلادی، چاپ کانادا ترجمه پشتو این رمان توسط خانم شریفه ساپی در کابل به چاپ رسیده است. همچنان ترجمه‌ پشتو آن توسط محترم سید رحمان شینواری، در کانادا آماده چاپ می باشد. ترجمه سویدنی، این اثر را ظاهر افشار، انجام داده است. ترجمه فرانسوی این رمان سال گذشته توسط خانم مهری هاشم در فرانسه به پایان رسیده و ترجمه انگلیسی این اثر در سال جاری به همت محترم شهباز احسانی در کانادا صورت گرفته است. «گنج دری» کتاب آموزش الفبای دری به طریق سرگرمی، سال ۲۰۰۴، چاپ کانادا «ماجراهای آرش» رمان برای اطفال و نوجوانان، سال ۲۰۰۶ میلادی، چاپ افغانستان «پرنده باش» مجموعه اشعار برای اطفال به صورت مصور، سال ۲۰۰۷ میلادی، چاپ افغانستان تازه ترین کتاب های که زیر چاپ اند ترجمه دری و پشتو سلسله کتاب های ادریس شاه نویسندهء فقید افغان در آمریکا است که کار برگردان و تنظیم کتاب را به صورت مشترک پروین و همسرش هژبر شینواری انجام داده‌اند و اولین کتاب آن «شیری که چهرهء خود را در آب دید» از سوی «انتشارات بوستون» در افغانستان به چاپ رسیده و میان شاگردان مکاتب توزیع گردیده است. برعلاوه کتاب‌های چاپ شده پروین پژواک دارای چندین اثر ادبی می‌باشد که از طریق انتشارات انترنتی به نشر رسیده‌اند. از جمله رمان «آبشار نسترن» که ترجمه فرانسوی آن دو سال قبل به همت خانم مهری هاشم در فرانسه به پایان رسیده است. برگردان «سلام مرجان» به همت محترم شهباز احسانی اولین اثر پروین پژواک می باشد که به زبان انگلیسی به چاپ می‌رسد. آثار آماده چاپ عبارتند از: «تو از چشم من» مجموعه شعرهای عاشقانه «ابر، باران، دریا» مجموعه نثرهای عرفانی مجموعه شعر به دری و انگلیسی “The Tree and Me” «زیر آسمان کبود» مجموعه قصه ها برای اطفال «قصه‌های دریا» مجموعه داستان ها برای اطفال «گل اکاسی» مجموعه داستان کوتاه برای نوجوانان و جوانان «گهواره کاغذی» مجموعه داستان های کوتاه «پر عقاب» یا شاید «زمانی برای برای زنده گی، زمانی برای مرگ» رمان بانو پژواک در مورد بعضی آثارش چنین نظری دارد: مجموعه شعری « دریا در شبنم»، كتابی است كه من در هیچ کتابی به قدر آن، پروین نیستم. پروینِ زنده، پروینی که نه تنها در زمان حال، بلکه در لحظه لحظه امروز زندگی می‌کرد و اگر در جامعه خوشبخت می‌زیست، شاید هرگز جز عشق نمی‌سرود و جز عشق نمی‌خواند. حیرت خاموش من در برابر زیبایی و ستایش پایان ناپذیر من در برابر زندگی چنان حقیقی و پرجاذبه بود که من آن را جز در کوتاه ترین جملات نمی‌توانستم بیان کنم. هر شعر «دریا در شبنم» برای من ثبت یک لحظه است، هرچند خاطره آن لحظه به بلندای قصه می‌رسد همچنان «گهواره کاغذی» كه به نحوی دردنامه زنان افغان است. بانو پژواک در زمینه تاثیر گزاری شعر بر رشد ادبیات را این گونه بیان می دارد: شعر تاثیری شگفت بر رشد زبان دارد. همانگونه که کلمات نفس شعر اند، شعر نیز تپش قلب کلمات به شمار می‌آید. تاثیر شعر بر رشد ادبیات شعری ما مثبت است ولی همین ارج گذاری و توجه بسیار به شعر باعث شده است تا تاثیر آن بر رشد ادبیات نثری ما منفی باشد. جایگاه شعر به شیوه کلاسیک در جامعه ما جا افتاده و محترم است. شعر به اوزان نیمایی نیز می‌رود که جای خود را بیابد. برای معرفی و قبول شعر بی وزن باید کار کرد. پروانه پروانه پرواز می کند پرواز می کند پروانه پروانه می کند از فضای باز پژواک در زمینه‌ای روزی که دیگر شعر نگوید احساساتش را اینگونه بیان می‌دارد: من به همان روز رسیده‌ام. می‌توان برای همیشه طبیعت شاعرانه داشت، ولی نمی‌توان برای همیشه جرقه‌های شعری را حفظ نمود. در بهار نوجوانی و جوانی من شب و روز جاری بودم. شعر چون باران در من می‌بارید. همزمان نثرهای کوتاه ادبی در من جوانه زد. آهسته آهسته نوشتن داستان کوتاه در من شگفت. اینک اندیشه‌ام در قالب رمان بهتر میوه می‌دهد. من می‌توانم ننویسم؟ انسان نمی‌تواند همیشه شاعر بماند؛ اما تا هستم، نمی‌توانم ننویسم! تنها من خود را تنها، بسیار تنها من خود را تنهای تنها احساس می‌کنم من تن خود را جدا از ها احساس می‌کنم من متن تن تنهای یک‌تن خود را وطن خود را... نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب