در ميان زنان شاعر و قلم به دست معاصر، يكى هم نفيسه خوشنصيب غضنفر است. اين شاعر نازکخيال، از قريحه سرشار، تخيل پر بار و زبان شيوا و شیرين برخوردار است. آنچه که اين نويسنده و شاعر را متمايز مىسازد، اين است كه هم جدى مىنويسد و مىسرايد و هم استعداد درخشان در طنزنويسى دارد. از طرف ديگر براى كودكان شعر میسرايد و داستان مىنگارد. نفیسه خوشنصیب تازه در اواخر دههی شصت خورشیدی به سرایش شعر آغاز کرده و تازه در حلقهی شاعران جوان، نام و نشانی یافته بود که دست حادثه، سرمهی خاموشی در گلویش کرد. دست کم در سه دههی گذشته نه صدایی از او بود و نه هم رد پایی. گویی قطره بارانی شده و در کام بیابان تشنهیی فرو رفته بود. میرفت تا از حافظهی شعر و ادبیات معاصر کشور فراموش گردد. هماکنون کم نیستند شاعر بانوانی که در تداوم سالهای خون و انفجار، سالهای آوارگیهای بزرگ، صدای شان در میان صدای این همه انفجار و آتش گم شده است. گزینهی «دریچۀ دل»، اثریست که محتوای آن، در بند بودن شاعر را به تصویر میکشد. که حتا آزادی اگر ریسمانی هم باشد، میخواهد خود را از آن بیاویزد. او آزادی را به اندازهی مادر خود دوست دارد. حلق آویز کردن با ریسمان آزادی خود رهایی از بند است. او میداند که آزادی به رایگان به دست نمیآید. او شاید میخواهد بگوید که زندگی خود اسارت است، تا از آن نگذری به رهایی نمیرسی! در این گزینهی شعر ۱۵۹ شعر شاعر گردآوری شده است که در بر گیرندهی غزل، مثنوی، قصیده، قطعه، ترانه، چهارپاره، نیمایی و شعر سپید میباشد. نفیسه خوشنصیب گاهی جهان را نه با چشمهایش؛ بل با روان مذهبیاش مینگرد و با آن پیوند برقرار میکند. با این حال وقتی در سر زمینش جنگهای تنظیمی به راه میافتد و آنها به جان هم میافتند او خطاب به آنان فریاد میزند: « من خدا را در هیاهوی شما گم کردهام» اما؛ گویی در شعردیگری میخواهد به چنین وضعیتی پاسخ گوید: امروز من ز خویش خدایی بر آورم از وسعت سکوت صدایی بر آورم بعد از هزار سال خموشی و بیکسی دریافتم کسی و صدایی بر آورم حالا که می دهد نفسی همنفس به من از سینهگاه حبس هوایی بر آرم بعد از هزار بار تپیدن به خاک و خون زین خاک سرفگنده خدایی بر آورم خوشنصیب در شعرهایش اندرزگوی صبر و شکیباییست. به ویژه برای زنان. چنین است که از خاکستر او گل میروید. این گل ثمرهیی است که او از شکیبایی خود به آن میرسد. او شاعر تنهاییست. از سکوت سخن میگوید. از بیداد، از آتش که نماد جنگ و ویرانگری است. دلش برای درختان باغ میسوزد، وقتی که بهاران با صدای تفنگ آغازمی شود. مصیبت زنان، کوچ و آوارگی، راز و نیاز با خداوند، عشق به سرزمین بخش بیش موضوعات و مضمون شعرهای او را میسازند. او شاعر مصیبت دیده است. این مصیبت را خود احساس کرده و این مصیبت در پیکرهی شعر های او جاریست. اثر دیگر نفیسه خوشنصیب غضنفر شاعر و نویسنده سخت کوش کشور طی محفلی رونمایی شد. درمحفلی که به این مناسبت ترتیب یافته بود استاتید دانشگاهها، نویسندهگان، شاعران، ژورنالیستان و اهل قلم حضور به هم رسانده با تحلیل نقادانه و ابراز نظرها آثار این بانو را رونمایی کردند. دراین محفل بانو نفیسه خوشنصیب غضنفر در مورد آثار و داشتههای چندین سالهاش روشنی انداخت. بعداً پوهاند استاد عبدالقیوم قویم استاد ادبیات پوهنتون کابل، استاد سکینه بنوغضنفر، بسیگل شریفی شاعر و اکادیمسن فاضل شریفی و چند تن از استادان و شاعران دیگر نوشتههای بانو نفیسه خوشنصیب را به نقد گرفتند و گفتند، بانو خوشنصیب یکی از چهرههای شناخته شده درکنار طنز و ادبیات کودک جدی شعر میسرآید و مینویسد در رشته روانشناسی مطلعات خصوصی دارد اما دراصل، تحصیل کرده ژورنالیزم است. آنها افزودند، این نویسنده ازتواناییها فراتصور در عرصه ادبیات کودک دارد و از قریحه سرشار شعر و زبان شیوا و شیرین نثر برخوردار است. استاد عبدالقیوم قویم گفت که ازنوشتههای این شاعر برمیاید که وی برعلاوهی علاقه به ادبیات کودک و روانشناسی به مسایل ماورالطبیعه و طنز نیزعلاقه وافر دارد و از همین سبب با عشق و علاقه فراوان کتبی دراین زمینه نوشته و منتشر ساخته است. به گفته استاد قویم در سرودههای این بانو عواطف زنانه موج میزند و احساس پاک میهن دوستی به وضاحت در اشعارش حس میشود که شاعر به میهن خود عشق میورزد و به گذشتههای پرافتخار و یادگارهای تاریخی و فرهنگی آن میبالد و آینده درخشان را برای میهن خود آرزو میکند. به گفته وی رویکرد شاعر به گذشتههای تاریخی و فرهنگی آریانای کهن و استوره های ملی یکی از ویژه گیها و دیگر و روشن سرودههای او است. همانطور که قبلاً بیان داشتیم بانو خوشنصیب به طنز نیز علاقه دارد و دراین نوع ادبی آثار گران ارجی هم دارد اما کار سرایش را بسیار عاشقانه دنبال میکند. سبک نوشتههای بانو خوشنصیب متاثر از اشعار و سرودههای مولانا بزرگ بلخ میباشد و از محتوای اشعارش استنباط میشود که وی قرینه قریب به مولانای بلخ دارد. با وجود اینکه این بانو دررشتهی روانشناسی مطالعات دارد دراصل تحصیل کرده ژورنالیزم است و در روزنامه کابل تایمز، آژانس باختر، مجله میرمن وصدف کار و نویسندگی کرده است. وى مدت ده سال را نيز در در دانشكده ژورناليزم دانشگاه بلخ در سال هاى ١٣٨٤-١٣٧٤ تدريس نموده است . در پايان نامهاى كتابهاى چاپ شده خانم غضنفر : ١-بتاب بتاب آفتاب ، مجموعه مشترك شعر و ترانه براى اطفال ٢-دريچه به سوى سلامتى روانى(مجموعه روانشناسى ) ٣-مرض بى اعتمادى(مجموعه طنز) ٤-خجالت بكشين (مجموعه طنز) ٥-دريچه دل ٦-در بستر ستاره ٧-كمان رستم ۸-اخرين پيامبر ٩-دوست باطن ، جلد اول ۱۰-دوست باطن ،جلد دوم ١١-خورشيد ١٢-تولد پروانه ١٣-پرنده كو چك ، شعر كودك وغیره آثار. نان خشك (طنز) روزى معلم تدبير منزل ما از ما تقاضا كرد كه لست خوراكههاى را كه در يك هفته نوش جان مىكنيم، بنويسيم. كارخانگى بود. ما هم لستهاى تهيه ديده بوديم كه به او، در هنر آشپزى كمك فراوان مىنمود، گفته اند، نه كه معلم و شاگرد از يك ديگر مىآموزند. لست مواد غذايى يكى از همصنفى هاى ما ، آن چنان جالب بود كه صداى خندهما از ديوار هاى كهنه بيرون تراويد به حدى كه مدير مدرسه دم در با چوپ آمد، رنگ معلم ما پريد. لست ازين قرار بود، روز اول : صبح درد، چاشت مرگ، شب بلا. روز دوم :صبح زهر، چاشت زقوم، شب هلاهل وبه همين ترتيب الى اخر هفته كه حتى حسرت و اشك و مشت ولگد و اه و افسوس، طعنه و حس حقارتهم در لست بود، مى خوردند. معلم ما بعد از شنيدن آن گفت : ديگ و كاسه شما از اين همه تلخى و تندى سوراخ نمى شود ؟ همصنفى ما گفت : نه ديگهاى ما از فولاد بى زنگ ساخته شده است اما يك هم صنفى ديگر ما چيز هاى خوش مزه نوشته بود و آب دهن ما را تا آخرين روز حيات جارى ساخت. روز اول : صبح: شير گاو ، مرباى آلو ،كيك اسفنجى، سيب تير ماهى و توت زمينى چاشت: كباب شامى و ديگى و لوله وچپلى و تكه، همراه با كاهو و كرم، مرچ و مساله، كوك و فانتاو اسپرايت، انگور وزنبورچه ! شب: پلو، چلو، قيمه و كباب، فرينى وشرينى، ترشى و تربوز، خربوزه و خرما، شاه توت و الى آخر من با شنيدن اين ليستها آن قدر در مانده و حيران بودم كه حد نداشت ،با خود فكر كردم، چه بدی کردم كه حقيقت را نوشتهام، حالا هم صنفىها ،به من خواهند خنديد. كمى مكث كردم ،كتابچهام را بستم و به معلم گفتم كه يادداشت نكردهام واز يادى براى تان نام مىبرم. چون چيزهاى را كه من مىخورم فراموش نكردنى اند ،فضاى صنف را آرامش فرا گرفت، زبانم خشكى مىكرد، گفتم : صبح :مرباى كچالو ، كيك ابريشمى ،شير اشتر ،توت آسمانى و ناك تير ماهى ! چاشت:كباب دل، جگر، روده، معده، گرده، مثان، و قرمه مغز سر انسان، از نوشيدنىها مفتا كولا. شب : ياقوت پلو، زمرد پلو، كوفته پلو، مفته پلو، خسته پلو، خربوزه اركانى، خرماى عربستانى، مرچپاكستانى و چكليت مينوى ايرانى ...! صداى خندههاى همصنفى ها كم مانده بود سقف را شگاف كند. آن روز متوجه نشده بودم، بعد ها به يادم آمد كه نان خشك را در دسترخوان از ياد بردهام، شايد براى همين خنديدند. بلى وقتى نان خشك نباشد، چه چيزى را بايد خورد. نویسنده: قدسیه امینی
برچسب: زنان و ادبیات
داستان در زبان فارسی/دری، واژه آشنایی است، اما داستان به مفهوم امروزینش، عمر طولانیای ندارد. به همین منظور، پژوهش در مورد داستاننویسی در حوزه زبان و ادبیات فارسی و به ویژه ادبیات داستانی یک گروه جنسیتی خاص، یعنی بانوان، در یک قلمرو سیاسی خاص، یعنی افغانستان، کاری بس دشوار است. هرگاه، پژوهشگری بخواهد روی داستان و نقش بانوان در خلق داستان و قصه بپردازد، ناگزیر است تا به متون کهن روایی فارسی که در ادبیات فارسی کم هم نیستند و به واژهنامههایی که هر کدام این واژه را به گونههای متفاوت برگردان کردهاند، مراجعه کند. اگر بخواهیم داستان را تعریف کنیم، به متن زیر میپردازیم: داستان کوتاه اثری است، کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیت اصلی را در یک واقعه اصلی نشان میدهد و این اثر بر مخاطب تاثیر واحدی را القا میکند. همچنین داستان کوتاه را میتوان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت: طرح منظم و مشخصی دارد؛ یک شخصیت اصلی دارد؛ این شخصیت، در یک واقعه اصلی ارایه میشود؛ در «کلی» که همه اجزای آن با هم پیوند متقابل دارند، شکل میبندد؛ تاثیر واحدی را القا میکند؛ کوتاه است. اگر نگرشی بر واژه داستان در واژهنامهها و ادبیات کهن پارسی دری داشته باشیم، در اغلب این واژهنامهها، داستان با افسانه، حکایت، سرگذشت، قصه، انگاره و اسطوره مترادف هم بیان شدهاند. بنابراین، اگر رابطه هنر داستاننویسی را با زنان و یا ادبیات داستانی بانوان را در قلمرو زبانی خویش به بازبینی قرار دهیم، باز هم نیاز داریم تا نخست به مفاهیم گذشته داستان برگردیم و نقش زنان را در خلق و پرورش افسانهها و روایتها در زبان پارسی به بررسی بگیریم. قصهگویی در بین بانوان از گذشتههای خیلی دور رواج داشته است و حتا خالقان بیشتر افسانهها را زن میپندارند. افسانهها نوعی بیان تمثیلیاند که بیشتر جنبه تخیلی و غیرواقعی دارند. «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود...» عبارتی است که سر آغاز هر افسانهای میشود. در ادامه این جمله، افسانهها ما را با شهرهای خیالی، مردمانش، خوبیهایشان، بدیها و بدبختیهایشان، آشنا میکنند. قسمیکه یادآور شدم، افسانهگویی در بین مادربزرگان، یکی از رسمهای خیلی دیرین پارسیگویان است و بیشترین افسانهها هم در شبهای زمستان در گرد صندلیها نقل میگردند. معمولا مادران و مادربزرگان افسانهها را برای این به فرزندانشان نقل میکنند تا کودک پندهایی از قهرمانان افسانهها بگیرد و به خواب برود و با پایان خوشی که هر افسانه دارد، مادران توانسته باشند برای کودکانشان خواب خوشی را داده باشند. حتا در اسطورهها هم به زنان به عنوان خالق افسانهها اشاره شده است. از آن جمله میتوان به شهزاد قصهگوی، زن اسطورهای و راوی شگفتانگیزترین و غنیترین کتاب قصه، داستان هزار و یک شب، استناد کرد. اما چنانی که در آغاز گفتیم، داستان کوتاه، به مفهوم امروزینش، عمر خیلی زیادی در ادبیات پارسی دری افغانستان ندارد. حدود ۹۰ سال و اندی از چاپ نخستین داستانواره ادبیات معاصر افغانستان نویسندگی (جهاد اکبر)، احتمالا به مولوی محمد حسین پنجابی، در سال ۱۲۹۸ خورشیدی میگذرد. پسانترها داستانهای دیگری از سایر نویسندگان در نشریات فعال آن زمان به چاپ رسید، ولی بدبختانه بانوان در این میان هیچ نقشی نداشتند. تا آن که ماگه رحمانی، نخستین بانوی داستاننویسی به نوشتن داستان روی آورد. بانو ماگه در عرصه مطبوعات و سیاست با مقالات اجتماعی و سیاسیاش، به عنوان نخستین بانوی فعال در عرصههای روشنفکری افغانستان معروف است و در کنار ماگه رحمانی میتوان از رقیه ابوبکر نیز نام برد. از وی یک داستان زیر عنوان «زمرد» در روزنامه اصلاح به چاپ رسیده است. پسانترها، در اواخر دهه سی و آغاز دهه چهل خورشیدی که آغاز داستاننویسیی نو در افغانستان است، هیچ بانویی در صحنه نقش ندارد و هم داستانی از این دوره به دسترس نیست. تا این که تحولات سیاسی آن زمان، دوره تجربه دموکراسی، به میان آمدن رسانههای چاپی و شنیداری خصوصی، ایجاد انجمن ادبی کابل و دادن آزادی نسبی برای زنان، منجر به این شدند تا بانوان نیز در عرصه داستاننویسی کار کنند. از این میان میتوان از بانوانی چون دنیا غبار، ملالی موسی و محبوبه نام برد. با آن که نوشتههای این بانوان چندان مورد توجه قرار نگرفتند، ولی آغاز خوبی برای کار داستاننویسی برای بانوان این سرزمین بود. مدتی بعد، در دهههای ۵۰ و ۶۰ خورشیدی، وضعیت ادبیات داستانی بین بانوان تغییر خیلی زیادی کرد. پیریزی انجمنهای ادبی در حوزههای مختلف فرهنگی افغانستان، حمایت دولت از این انجمنها، آزادی بیشتر برای حضور زنان در اجتماع، گسترش بیشتر مطبوعات و آثار چاپی و امکانات دیگر، کمک خوبی برای رشد داستاننویسی در بین بانوان کردند. در این سالها ترجمه نیز نقش بهسزایی در ساختن جریان داستاننویسی بین بانوان داشت. کتابهای مختلفی از زبانهای فرانسوی و روسی ترجمه میشدند و حتا شماری از بانوان نویسنده، خود به این زبانهای خارجی دسترسی داشتند و میتوانستند از منابع دست اول استفاده کنند. سپوژمی زریاب که زبان فرانسوی را میدانست، یکی از آنها بود. سپوژمی زریاب نخستین بانویی بود که با چاپ نخستین داستانش، نشان داد که نویسنده مستعدی است. این بانو، از همان ابتدا، نه تنها در میان بانوان داستاننویس، بلکه در میان همه نویسندگان افغانستان جای خودش را باز کرد. او از همان ابتدا به شکل، زبان، درونمایه و تکنیک داستانش توجه داشت. بانو زریاب، شخصیتهای داستانهایش را از میان زنان انتخاب میکرد و به گفته بعضی از پژوهشگران داستاننویسی، او با وارد کردن احساسات زنانه در قالب داستان، حرکت جدیدی را برای ادبیات داستانی بانوان، پیریزی کرد. از او سه اثر داستانی چاپ شده است. در همین دهه ۵۰ و ۶۰ ما بانوان دیگری چون مریم محبوب، شریفه شریف، فروغ بهرام کریمی، پروین پژواک، فوزیه رهگذر و دیگرانی داریم که با وجود محدودیتهای فراوان اجتماعی و خانوادگی، به نوشتن داستان روی آورده بودند. اگر بخواهیم روی جریان داستاننویسی در این دو دهه تمرکز کنیم، این دوره را یک دوره درخشان ادبیات داستانی بانوان مییابیم. چون حداقل ما سپوژمی زریاب، مریم محبوب و پروین پژواک را داریم. ولی در این دوره ما از ادبیات داستانی بانوان، آثار خیلی ضعیفی نیز داشتهایم که حتا بعضی از آنها خالی از هر گونه عناصر داستانی بودهاند. از این دو دهه ما کتابهای خوب داستانی از بانوان نیز داریم. «شرنگ شرنگ زنگها»، «دشت قابیل» و رمان «در کشوری دیگر» از سپوژمی زریاب و «درختهای کارتوس گل میکنند» و «خانه دلگیر» از مریم محبوب، از جمله آثار نوشته شده در این دو دههاند. معصومه کوثری نیز با آن که نویسنده کمکاری است، ولی خیلی خوب مینویسد. از او مجموعهای کمحجم، به نام «حادثه فصل» به چاپ رسیده است. کوثری در نوشتههایش، وضعیت سنتی جامعه افغانستان را خیلی خوب به تصویر میکشد و ظلم و ستمی را که در بین این جامعه سنتی بالای زنان و دختران روا داشته میشود، خوب پوشش میدهد. کوثری مدتی در ایران نیز زندگی کرده است و بیشتر آفریدههایش هم در همان جا شکل گرفتهاند. هرات یکی از مراکز فعالی بود که در دهه هفتاد بانوان زیادی روی داستان میپرداختند. از این میان میتوان از بانوانی چون لیلا رازقی، حمیرا قادری، شیما قاضیزاده و دیگران نام برد. این بانوان در ایران رفت و آمد داشتند؛ بنابراین، داستانهایشان نه تنها در افغانستان، بلکه در نشریات ایران نیز به چاپ میرسیدند. با آن که سالهاست این بانوان روی داستان به طور جدی میپردازند، ولی تا اکنون ما فقط از حمیرا قادری مجموعهای مستقل چاپ شده داریم. کابل نیز یکی از حوزههایی بود که بانوان، جسته و گریخته، در دهه هفتاد، در صحنه ادبیات نقش داشتند. جمیله اکبر، یکی از همین بانوان است. با آن که او نخستین داستانش را در آغاز دهه ۶۰ نوشته است، ولی کارهای دیگرش برمیگردد به سالهای دهه هفتاد. از او یک مجموعه به نام «خانه قدیمی« منتشر شده است. داستانهای بانو اکبر در این مجموعه شعاری و تبلیغیاند و عناصر داستانی را در خود کمتر دارند. اگر روی حوزه مهاجرت بپردازیم، داستاننویسی بانوان خیلی پسانتر از مردان شروع شد. ولی جریان داستانیای را که جوانان مهاجر توانستند در حوزه ادبی ایران شکل بدهند، نسبتا قویتر از جریان داستانی دهه هفتاد بانوان در داخل افغانستان بود که میتوان از بتول سید حیدری، فاخره موسوی، معصومه حسینی، زهرا حسینزاده، شکریه رضابخش و دیگران نام برد. گفته میشود که با وجود این که این بانوان تازهکار بودند، ولی داستان کوتاه را میشناختند و داستانهایشان خیلی زود توانستند در میان خوانندگان مهاجر و حلقات فرهنگی و ادبی داخل افغانستان خواننده پیدا کنند. به طور نمونه میتوان به مجموعه داستانی «تبرداران» اثر بتول سید حیدری اشاره کرد. و در اخیر باید اضافه کنیم که، نوشتههای بانوان داستاننویس در نشستهای منظم ادبی نقد و بررسی میگردند و در نشریات داخل و خارج از افغانستان به چاپ میرسند. نویسنده: قدسیه امینی
رمان نقره، دختردریای کابل اثر حمیرا قادری، یکی از رمانهای برجستهی نوشتهشده توسط نویسندهی زن افغانستانی است که در آن از دیدگاه زنانه و با تمرکز بر نقشآفرینی زنان به مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغانستان پرداخته شده است. این رمان در کنار پرداختن به زندگی زنان و دختران، نگاهی به رویدادهای پنج دههی حساس و پرفراز و نشیب از تاریخ سیاسی افغانستان (۱۳۰۸ تا ۱۳۵۷) نیز دارد. نقره، دختردریای کابل در سال ۱۳۸۸ توسط انتشارات روزگار در تهران به چاپ رسیده است. حمیرا قادری در سوم حوت ۱۳۵۸ از پدر و مادری هراتی در کابل به دنیا آمد. وی از سال ۱۳۷۱ به نوشتن داستان روی آورد. داستانی از وی در اولین جلسه نقد و بررسی داستان در هرات خوانده شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. وی که از سال ۱۳۷۱ به نوشتن روی آورده، در سال ۱۳۷۹ برای ادامه تحصیل به ایران آمده تا دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد را سپری نمود و در سال ۱۳۸۹ از پایان نامه خود با عنوان «نقد و بررسی روند داستان نویسی در هرات» به راهنمایی دکتر سیروس شمیسا دفاع کرد. داستانهای وی در نشریاتی چون روزنامه اتفاق اسلام، اورنگ هشتم، هفت قلم، هزار و یک شب و مجله هری چاپ شده است. همچنین مجموعه داستان کوتاهی به نام گوشواره انیس به چاپ رساند. وی به خاطر داستان «باز باران اگر میبارید» موفق به دریافت لوح تقدیر در سومین دوره جایزه ادبی صادق هدایت در سال ۱۳۸۳ شد و به همین خاطر از سوی سید مخدوم رهین وزیر فرهنگ وقت افغانستان مورد تقدیر قرار گرفت. او نخستین نویسنده افغان است که موفق به دریافت این لوح میشود. خلاصه رمان رمان «نقره دختر دریای کایل» روایتی از زندگی زنان افغان است. این زنان که در ارگ شاهی زندگی و کار میکنند، هر یک به نوبه خود داستان زندگی را روایت میکنند، اما غالب روایت مربوط به دختری به نام نقره است که از زبان دخترش «اقلیما» نقل میشود. نقره در ارگ زندگی میکند و در همانجا عاشق جوانی به نام «ازمری» میشود. این دو بدون اطلاع خانواده ازدواج میکنند و «ازمری» برای انجام کاری به غزنین میرود و دیگر باز نمیگردد و نقره تا آخر عمر انتظارش را میکشد. نقره دختری به دنیا میآورد که مجبور میشود او را در همان آشپزخانه ارگ شاهی در میان زنان دیگر بزرگ کند. همین دختر است که راوی این داستان میشود و هر چه از زنان دور و اطرافش میشنود یا بعدها خودش به چشم میبنید روایت میکند. رمان حکایت زنانی را میکند که قربانی سیاستهای شاهانه شدهاند. هفت زن قربانی از زنانی هستند که در روزگاری دراز پشت دیوارهای بلند ارگ سلطنتی عمر خود را پای دیگهای غذای سلاطین جبار سر کردهاند. راوی گرچه ابتدا کودکی است در میان اطرافیانش آنچه میبیند زنانی کلانی هستند که حرفهای بزرگتر از او میزنند، همبازی کودکی ندارد، همبازیهایش اگر رمقی باقی مانده باشد همان کلان زنانند و گاهی مورچهها و موسیچهها اما از میان همین دنیای خالی آنقدر چیزها آموخته که بتواند کل تاریخ افغانستان را تعریف کند. احمد شاه، نادرشاه، ظاهر شاه، بچه سقا، ظلمهایشان، کاغذ اخبار، دروغهای شاخدار آن بوی گوشت سوخته مبارزان مخالف حکومت از لای خوشههای سبز، همه اینها خاطراتی است که اقلیما راوی داستان از زمانی که هنوز نطفهای هم نبوده در شکم مادرش تا سنین کهنسالیاش مو به مو تعریف میکند. سبک داستان بیشتر به خاطر نوع روایت است که جذابیت پیدا کرده است. داستان از زبان اول شخص نقل میشوند و این شخص گاهی جنین است، گاهی نوزاد، گاهی جوان و در انتها پیری رنجور و در کنار این گوینده روایتی چند صدایی هم وجود دارد که بر روایت اول شخص اثر گذاشته و آنرا از تک بعدی بودن نجات داده است. گاهی اقلیما از زمانی روایت میکند که در شکم مادر است مثل اینکه همه چیز را حس میکند ویا بعدها برایش تعریف کردهاند «من چندک زده بودم روی پاهایم. هنوز استخوانهایم نرم بود هر قسم خودم را چرخ میدادم برابر میآمد. یک بار دلم شد کمی بازی کنم و پایم را تا پشت گردنم برسانم. پایم که نرسید کمی گردنم را پیش آوردم نقره ناله کرد. دیگر هرگز دلم نشد شوخی کنم. آن روز هم چندک زده بودم روی پاهایم و گوشم به قصه بی بی کو بود.» «ماه هفتم امیدواری نقره بود من میتوانستم پنجههایم را بشمرم.» اولین بار نام نقره را کنار دریای کابل شنیدم از زبان ازمری. در این روایت جلوههای سورئالیسم بسیار به چشم میخورد. روایت تخیلی اقلیما از زمانی که در شکم مادر بوده و یا کابوسهایی که میبیند «ناگهان دریای کابل ریخت زیر پایم. ازمری پشتش را دور داده بود و نقره خاموش، چیغ میکشید: با من بمان. ابر به ابر دویدم. سر عروسک نقره روی آب دیده می شدهراس کرده بودم نقره روی ابر نازک نشست و دست برد طرف پر طاووسی که سر شانه ازمری طرف دشتها میرفت. باد شد. من در باد پیچیده شدم نقره پیچیده شد. عروسک پیچیده شدآبها پیچیده شدند. گرچه شخصیتها داخل چهار دیواری ارگ و محیط بسته زندگی میکنند اما روایت کاملاً باز است و فضا گسترده. حوادث مهمی که بیرون اتفاق افتاده نقل میگردد و کمتر حوادث داخلی هم. به همین دلیل احساس محدود بودن زمان و مکان و شخصیتها به وجود نمیآید. مکان گستره کشور افغانستان است و داستان نمایی از زندگی زنانی است که شخصیتهای اصلی نمونهای از آنهایند. خیلی از حرفها را اقلیما از همان زمانی که بغل زنها و دخترها بوده به یاد دارد، حرفها را میشنود بعد میگذارندش داخل دیگ تا بخوابد. او گوشهای تیزی دارد که در حال شیر خوردن هم همه چیز را میفهمد. زبان داستان آنقدر لطیف و زنده است که همه چیز را رودر روی خواننده قرار میدهد. گرهها اینجا پیدا میشود که اقلیما و نقره چگونه سر از خانه ازمری در آوردند وقتی خود او بازنگشته است» «سالهای سال از آن روزها میگذرد. من اینجا تکیه زده به دیواره چاه خانه ازمری بی نقره گم میشوم.» این گره کم کم در میانه داستان گشوده میشود. این خانهای است که پدر و مادر ازمری در آن سکونت دارند و سالها بعد وقتی از آمدن جوانشان ناامید میشوند برای همیشه خانه را ترک کرده به شهر دیگری میروند بدون این که از وجود عروس و نوه خود اطلاعی داشته باشند. زنان افغانستانی اعتقاداتی درباره زنها دارند که از زبان راوی بیان میشود، دیدگاه خوبی نسبت به جنس زن وجود ندارد و آنها را سیاه سر مینامند: بی بی کو میگوید: «ما که نمیفهمیدیم. زن سیاه سر چی میفهمد به این گپها؟ جوان که بودم وقتی به اتاق مردها چای روان میکردم خبرهای مملکت را از پدرم میشنیدم باز همینطور که حالی به شما اختلاط میکنم به همسایهها اختلاط میکردم.» اینگونه حرفها نشان میدهد زنان افغانستانی هم چندان بیخبر از جامعه و سیاست نبوده و حرفهایی برای گفتن داشتهاندد و با این که حق درس خواندن و حضور در جامعه ندارند از زبان پدران و برادران خود چیزهایی شنیده و در خاطر سپردهاند. این رمان روایت تاریخی است که خود مردم روایت کردهاند و در جایی نوشته نشده. شوهر دلارام میگوید «این کاغذهای اخبار از مطبعه شخصی خود نادر شاه و برادرهایش است افرادی که این چیزها را مینویسند دروغ مینویسند نفرهای خود پادشاه هستند.» رمان نقره دختر دریای کابل، پیش زمینههایی از تاریخ و سیاست افغانستان دارد و شخصیتهای اندکی در آن نقش دارند که نمادهایی از همه ملت افغانستان هستند. چه شاهان و بزرگان و چه مردم عادی و چه مبارزان آزادی. این رمان که ظاهراً از دریچه چشم یک زن روایت میشود در اصل در برگیرنده تاریخ افغانستان در برههای از زمان است که به پیش از تولد او تا زمان روایت داستان مربوط است. بنابراین روایتی چند بعدی و چند صدایی است. بُعد مهم داستان مسایل سیاسی و ظلمهای است که از زبان زنان بیان میشود. این زنان با وجود مخالفت با رژیم حاکم، از نظر فیزیکی به دربار نزدیکند و زودتر از دیگران از قضایا با خبر میشوند به طوری حتی بوی سوختگی گوشت اعدامیان را هم میشنوند. اقلیما به عنوان راوی این داستان در ابلاغ پیام موفق عمل کرده و زوایای مختلف ساختارهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را کاویده و به تصویر کشیده است. نکته دیگر در روش زندگی این زنان است که با وجود مشقتهای فراوان سعی میکنند شاد باشند و به زندگی عادی خود برسند و در بند غمهایی که راه چارهای ندارد نباشند. این رمان یک اثر کاملاً زنمحور است و شخصیتهای مرد در آن کمرنگ و در حاشیه ظاهر میشوند. نویسنده: قدسیه امینی
اربابان ادب و شعر و صاحبان ذوق و هنر فارسی در طول پیدایش ادبیات و خلق آثار و شاهکارهای ادبیشان در وصف زن و ستایش عشق و زیباییهایش و قدردانی از مقام شامخ او سخنان بلندی گفتهاند و سرتاسر پهنه ادبیات پر است از اشعاری که در ستایش حسن و زیبایی زنان سرودهاند. از این رو برخی معتقدند جهت شناخت تصویر و هویت زن باید به ادبیات نیز مراجعه کرد. زن در ادبیات فارسی رسالتهای چندگانهای را بر عهده دارد؛ گاه مظهر عشق و دلدادگی است و عاشق است، گاه معشوق است، زمانی همسر است و در وقتی دیگر در مقام مادری دلسوز و فداکار و مربی تربیتی خانواده. گاه زن مظهر پارسایی و توکل است و زمانی مظهر زهد و پرهیزگاری، گاه مظهر خردمندی و سیاستمداری و میهنپرستی است و در جایگاهی دیگر کینهتوز و فتّان که در این مجال بخشهایی از آن را یادآور میشویم. زنان عاشق، زنان معشوق عاشقانههایی که در ادبیات، زنان در آن نقش فعال دارند معمولاً به دو صورت طرح میگردد. الف) عشقهای جسمانی (اروتیک): عشقهایی است که در آنها بیشتر جنبههای مادی و جسمانی بیان میشود و عاشق را پروایی از بیان آن نیست. این عشقها، عشقهایی زمینی اند مانند داستان سودابه و سیاوش، ویس و رامین، بیژن و منیژه، زال و رودابه. ب) عشقهای عُذری: در این نوع عشق، عاشق یا هر دو (عاشق و معشوق) به جنبه جسمانی و مادی توجه ندارند و معمولاً این عشقها، عشقهایی همراه با عفت است و عاشق پروایی از بیان عشق خویش ندارد و به سرعت رنگ عرفانی و روحانی به خود میگیرد. از این دست عشّاق در ادبیات غنایی و عرفانی به وفور یافت میشود که معروفترین آنها لیلی و مجنون است و همچنین داستان زینالعرب و بکتاش که از جمله داستانهای جذاب و جالب الهینامه است و از آن دسته داستانهایی است که نمونه عشق عذری و پاک عشاق است. این داستان که مظهر و مثالی از عشق آرمانی است رنگ و بوی الهی دارد. عشقی پاک خالی از شهوات و آلودگیهای جسمانی و نفسانی. زن در مقام مادر در خصوص مقام زن در نقش مادر در ادبیات ما بسی سخنها رفته است. زن در این جایگاه سمبل فداکاری، ایثار، شکیبایی و عاطفه است و پرورش دهنده فلاطونها و سقراطها. «در آثار حماسی کوشش مادر در نجات فرزند از چنگ دشمن به عنوان نقطه عطف حماسه و تاریخ معرفی میشود و صفاتی چونان مادر پرهیز، خردمند مام، آرایش روزگار و اندرز ده بدو نسبت داده شده است.» و از این گونه است فرانک زن آبتین و مادر فریدون که پس از کشته شدن شوهرش به دست ضحاک ماردوش، از بیم وی فرزند را به بر میگیرد و به مرغزاری میبرد تا صدمه نبیند و زنده بماند. در قاموس زندگی، برای مادر، داشتنِ چنین آرزویی، سرآغاز وارستگیها و نقطه همه پاکبازی هاست. این مادر تنها، و مادر فرزندی آزاده است که جز اویی ندارد، سرانجام با تدبیر او را از کشور خارج میکند و به مردی پاک دین و پارسا میسپارد. پاکدین طفل را پرورش میدهد. فریدون سرانجام به وسیله مادر از ماجرا و زندگی گذشتهاش آگاه میشود و تصمیم به خونخواهی میگیرد. فرانک از آشفتگی فرزند میهراسد، و در عین حال غرق غرور میشود و با پند و اندرز، او را از انجام کار نااندیشیده باز میدارد. فریدون سرانجام بر اثر راهنماییهای مادرش و به یاری مردم بر ضحاک پیروز میشود. همینطور تدبیر و کاردانی زن به عنوان یک مادر گاهی موجب جلوگیری از جنگ میان دو کشور و نجات خانواده و ملت میگردد. سیمیندخت نیز در ادبیات زنی است که جایی بس والا دارد. در خردمندی و تدبیر بیهمتاست. هنگامی که از راز دل و عشق دخترش به زال آگاه میشود به چاره کار دختر و نگهداشت جان او از خشم پدر میپردازد. سیمیندخت زنی است کاردان و ژرفبین، مانند هر همسر و مادر خوبی، درشتی مرد را به خاطر فرزند تحمل میکند و مانع از آن میشود که بگذارد خشم و تهدید شوهر از قوه به فعل درآید. خشم شوهر را درک میکند و درد او را درد خود میداند. سیمیندخت با نرمی و ژرفنگری شوهرش را قانع میکند که از کشتن او و دخترش حاصلی به دست نخواهد آمد و باید تدبیر به کار برد و تدبیرش اینکه به عنوان سفیر از طرف شوهر پیش سام که به فرمان منوچهر به خاطر عشق به زال و رودابه به نیت جنگ آمده بود، میرود. وی بیم جان را به خاطر محبت فرزند در این رسالت به خود هموار میکند اما قبل از رفتن به عاطفه مادری از شوهرش قول میگیرد و میگوید: تو هم شرط کن که به رودابه آزار نرسانی. وی ابتدا از شوهر در باره ایمنی دختر پیمان سخت میگیرد، آنگاه دست به کار میشود و به تدبیر خویش نظر سام را نه تنها به حفظ ضرورت صلح جلب میکند، بلکه او را راضی میکند تا دخترش را برای زال به همسری برگزیند. و همچنین است داستان تهمینه و سهراب، فرود و مادرش جریره زن سیاوش و ... که در تمام این داستانها زن در نقش مادریاش نه تنها رنج را برای پرورش فرزند تحمل میکند بلکه به خاطر پروردن کودک ستایش میشود. حتی در مواردی که ازدواج بدون رضایت و تمایل قلبی زن صورت می پذیرد اما وقتی که همین زن مادر میشود برای تربیت نیکو و آموزش انواع فنون به فرزندان ـ که اغلب پسرند ـ تلاش میکند. در این داستانها با فداکاری زن و وفاداری او زمینه وجود نهاد اجتماعی سالم و دلپذیری فراهم میشود که عشق و پاکی در آن موج می زند. آنها در اوج جوانی به حفظ و نجات زندگی نه به خاطر وجود یک عشق، بلکه به خاطر فرزند و پرورش آنها میپردازند. و در واقع تمام ساختمان حیات ادبی ما در این موضوع بر پایه آن استوار است. «خلاصه باید گفت که مادر برای تجدید ارزش حرمت زن بودنش فرزند را رها نمیکند، بلکه ریشه حفظ امید به فرزند را هر چه بیشتر در دل میپروراند که خود حرمتی مردانه است و بنابراین حرمت و شرافت تمامی زنان به بحث گذارده میشود. بدین ترتیب میبینیم که زن در حماسه فارسی در نقش مادر مقامی والا دارد و همیشه مایه مباهات و مورد احترام فرزند است.» همچنین در آثار عرفانی نیز از داستانهای زنانی نام برده میشود که عشق فرزند را در دل و جان خود پرورانده اند. در آغاز منطقالطیر داستان مادری آمده که کودکش در آب میافتد. مادر در تکاپوی نجات فرزند، خود را به آب میزند و فرزند خود را در آغوش گرفته و شیر میدهد. در پایان عطار هم از خداوند میخواهد که ما را چون مادری مهربان در آغوش بگیرد. شیر ده ما را ز پستان کرم بر مگیر از پیش ما خوان کرم در همین کتاب عطار، داستان مادر دیگری را نقل میکند که بر خاک دختر خویش نشسته و میگرید. راهبینی به سوی آن زن مینگرد و میگوید که این زن از مردان بسی جلوتر است چرا که میداند چه کسی را گم کرده که این گونه ناصبور افتاده است. همچنین در جای جای ادبیات ازدواج و شوهرداری را برای زنان امری لازم و حتمی میدانند و میکوشند دختران را به ازدواج و تشکیل خانواده تشویق نمایند که به اختصار به یک نمونه از آن اشاره میشود. ... اگر بشنوی پند و اندرز من تو دانی که بشکیبد از شوی زن جوان کی شکیبد ز جفت جوان به ویژه که باشد ز تخم کیان که مرد از برای زنانند، و زن فزون تر ز مردش بود خواستن فردوسی بهترین زنان را زنی میداند که شوهران خود را خشنود کنند و این نکته وجه دیگری از جایگاه زن در فرهنگ ما است: بهین زنان جهان آن بود کز او شوی همواره خندان بود یا در جای دیگری: به سه چیز باشد زنان را بهی که باشند زیبای گاه مهی یکی آنکه با شرم و با خواسته است که جفتش بدو خانه آراسته است دگر آنکه فرخ پسر زاید او ز شوی خجسته بیفزاید او سه دیگر که بالا و رویش بود به پوشیدگی نیز مویش بود زنان پارسا در کنار نام رجال زهد و پرهیز و عارفان و پارسایان، نام زنانی بر تارک تاریخ میدرخشد که نمونه روشنی از زهد، تقوا و پرهیزگاری برای تمامی زنانند. زنانی چون آسیه، مریم، زهرا و ... چنانچه عطار در کتاب تذکرة الاولیا در باب مقام زن مینویسد: «چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد، او را زن نتوان گفت.» چنانچه عباسه طوسی گفت: «چون فردا در عرصات آواز دهند که یا رجال! اول کسی که پای در صف رجال نهد مریم بود.» وقتی در ادبیات سخن از تقوا و پرهیز مریم به میان میآید نویسندگان این حقیقت را اعتراف میکنند که تقوا و پرهیز جنسیت بردار نیست. عطار در این باب می نویسد: «از روی حقیقت آنجا که این قومند همه نیست توحیدند، در توحید وجود من و تو کی ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد.» همین طور زندگی بانوی عالمین حضرت فاطمه زهرا به عنوان الگوی زنان عالم مظهر زهد و پارسایی و تقوا معرفی گردیده و شاعران بسیاری فراخور طبع سلیم و ذوق خویش بیاناتی را در این خصوص آورده اند. البته بررسی جایگاه فاطمه زهرا در ادبیات و بررسی مدایح و مناقب و مراثی و ذکر سیره آن حضرت جایگاهی ویژه و خاص دارد که در این سطور نمیگنجد و شایسته است که در مجالی دیگر به صورت مستقل به آن پرداخته شود. نویسنده: قدسیه امینی
جومپا لاهیری (Jhumpa Lahiri) با نام هندی نیلانجانا سودشا در ۱۱ ژوئیهی ۱۹۶۷ در لندن از پدر و مادری بنگالی به دنیا آمد. سه سال بعد، خانواده به ایالات متحده مهاجرت کردند و لاهیری در کینگستون جنوبی، رودآیلند، بزرگ شد. پدر و مادر به پیشینهی هندیتبار خود متعهد بودند و مصمم بودند که این میراث فرهنگی را به فرزندان خود نیز منتقل کنند. این شیوهی تربیتی موضوع مهاجرت، دیگری بودن، و زندگی در مرز میان دو دنیای متفاوت را برای لاهیری برجسته کرد. مضامینی که او بعدتر در آثارش بارها به آنها بازگشت. جومپا لاهیری پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان، مدرک لیسانس ادبیات انگلیسی خود را در سال ۱۹۸۹ از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. سپس وارد دانشگاه بوستون شد و کارشناسی ارشد خود را در سه رشتهی زبان انگلیسی، نویسندگی خلاق، ادبیات و هنرهای تطبیقی ادامه داد و در نهایت توانست مدرک دکترای مطالعات رنسانس را در سال ۱۹۹۷ از این دانشگاه دریافت کند. گرچه جومپا لاهیری در دوران تحصیلات تکمیلی و مدتی پس از آن، چندین داستان کوتاه در مجلاتی مانند نیویورکر و هاروارد ریویو منتشر کرد، بسیاری از داستانهای کوتاه او از سوی ناشران رد میشد. او بعدتر برخی از این داستانها را در مجموعهای به نام «مترجم دردها» گردهم آورد. این مجموعه دربردارندهی نُه داستان بود که برخی در کلکته و برخی دیگر در سواحل شرقی ایالات متحده روی میدادند و حول موضوعاتی چون ازدواج، مهاجرت و بیگانگی میگشتند. مترجم دردها در آمریکا با استقبال مواجه شد و جایزهی پولیتزر داستان سال ۲۰۰۰ را از آن خود کرد. اما نگاه منتقدان هندی به تصویری که جومپا لاهیری از هند ارائه کرده بود چندان مثبت نبود. جومپا لاهیری در ادامه به نوشتن رمان روی آورد و «همنام» را نوشت که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. او در این رمان به موضوع هویت شخصی و کشمکشهای ناشی از مهاجرت میپردازد و روابط یک خانوادهی مهاجر بنگالی در ایالات متحده را بررسی میکند. جومپا لاهیری در سال ۲۰۰۸ با مجموعهی «خاک غریب» دوباره به داستان کوتاه بازگشت، مجموعهای با موضوع مهاجرت و همسانشدن با فرهنگ آمریکایی. این کتاب پس از انتشار، در صدر فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت. جومپا لاهیری پنج سال بعد، رمان «گودی» را منتشر کرد و مسیرهای متفاوت دو برادر بنگالی را به تصویر کشید. این رمان لاهیری بسیار دیده و ستایش شد و او را در فهرست نامزدهای جوایز ادبیای چون من بوکر قرار داد. جومپا لاهیری از سال ۲۰۰۵ به سمَت نایبرئیسی مرکز آمریکایی PEN، سازمانی برای ترویج دوستی و همکاری فکری میان نویسندگان، منصوب شده است. او در فوریهی ۲۰۱۰ به عضویت کمیتهی هنر و علوم انسانی درآمد و در سال ۲۰۱۴ مدال ملی علوم انسانی را از باراک اوباما دریافت کرد. در دسامبر ۲۰۱۵، جومپا لاهیری در نیویورکر مقالهای غیرداستانی با عنوان «به خودتان ایتالیایی بیاموزید» منتشر کرد و در آن از تجربهی خودش در یادگیری زبان ایتالیایی نوشت. همان سال کتاب «به دیگر سخن» را منتشر کرد، این کتاب اولین کتاب لاهیری بود که به زبان ایتالیایی نوشته شده بود. کتاب تأملی است درمورد غوطهور شدن در فرهنگ و زبانی دیگر. جومپا لاهیری به نوشتن به زبان ایتالیایی ادامه داد و در سال ۲۰۱۸ رمان «همین حوالی» را منتشر کرد. لاهیری خود این اثرش را به انگلیسی ترجمه کرد و این شروعی شد بر ترجمهی آثار دیگر نویسندگان ایتالیاییزبان. این تجربیات الهامبخش مجموعه مقالاتی بود که با نام «خودم و دیگران» در سال ۲۰۲۲ منتشر شد. بهترین کتابهای جومپا لاهیری کتاب مترجم دردها (Interpreter of Maladies): مجموعهای از نُه داستان کوتاه از جومپا لاهیری که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. این کتاب که تا اکنون بیش از ۱۵ میلیون نسخه از آن به فروش رفته، جوایز متعددی را برای نویسندهی خود به ارمغان آورده است. «موضوع موقت»، «وقتی آقای پیرزاده برای شام میآمد»، «مترجم دردها»، «دربان واقعی»، «جذاب»، «خانهی خانم سن»، «این خانهی متبرک»، «معالجهی بیبی هالدار» و «سومین و آخرین قاره» داستانهای این کتاب را تشکیل میدهند. اغلب قصهها پیرامونِ زندگیِ مهاجران هندی میچرخد و تصویری روشن و سرشار از حساسیت و ریزبینی از روزگار آنان ارائه میدهد. داستان دوم روایتگر زندگی دختر بچهای هندی است به نام لیلیا. پدر و مادر لیلیا که با چالشهای فرهنگی مهاجرت مواجهاند و تلاش میکنند اندک حلقههای اتصال به ریشههایشان را از دست ندهد، اغلب شبها را با آقای پیرزاده میگذرانند. آقای پیرزاده روزگاری هموطن لیلیا بود؛ اما پس از تقسیمات جدید کشوری، اینک او یک بنگلادشیِ مسلمان است و واژهی وطن معنایی گنگ پیدا کرده است... در این داستان با موضوعاتی چون تفاوت و تضادهای فرهنگی، مسائل سیاسی و اجتماعی هندوستان، دغدغههای والدین مهاجر و... آشنا میشویم. کتاب گودی (The Lowland): دومین رمان جومپا لاهیری که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. این کتاب تحسینشده و پرفروش در اکتبر ۲۰۱۳ به رتبهی پنجم فهرست پرفروشترین کتابهای چاپی و الکترونیکی نیویورک تایمز رسید. رمان گودی چندین بار در فهرست نهایی جوایز ادبی قرار گرفته است. کتاب همین حوالی (Whereabouts): سومین رمان جومپا لاهیری که ابتدا به زبان ایتالیایی نوشته شد و سپس خود نویسنده آن را به انگلیسی برگرداند. در این رمان، راوی در اطراف شهری اروپایی که در داستان اشارهای به نام آن نمیشود سفر میکند. این سفر همراه است با دروننگری و تعمق راوی در تنهایی خود کتاب همنام (The Namesake): اولین رمان جومپا لاهیری که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. این کتاب ابتدا در نیویورکر منتشر شد و سپس به شکل یک رمان کامل درآمد. این رمان رویدادهایی را در کلکته، بوستون و نیویورک روایت میکند و به درگیر شدن میان دو فرهنگ متضاد با تفاوتهای اجتماعی، مذهبی و... میپردازد. سبک نوشتاری جومپا لاهیری را میتوان هم ساده و هم ژورنالیستی توصیف کرد. او در آثار خود از کلمات پیچیده و مرکب، جملهبندیهای تودرتو، و زبان مجازی اجتناب میکند. مهاجرت و قرارگیری در حاشیه موضوعی است که همواره مورد توجه جومپا لاهیری بوده است. نوشتههای او اغلب به تنهایی، بیماری یا ازدواجهای ناموفق میپردازند. گرچه موضوع اصلی داستانهای لاهیری پویایی و ارتباط درون خانوادهها و زوجهاست، این درگیریها معمولاً ریشه در تجربهی مهاجرت و تلاش برای همسان شدن با جامعهی میزبان دارد. جوایز و افتخارات جومپا لاهیری: برندهی جایزهی اُ. هنری برای داستان کوتاه مترجم دردها در سال ۱۹۹۹ برندهی جایزهی PEN/Hemingway برای داستان کوتاه مترجم دردها در سال ۱۹۹۹ برندهی جایزهی پولیتزر برای مترجم دردها در سال ۲۰۰۰ دریافت بورسیهی گوگنهایم در سال ۲۰۰۲ برندهی جایزهی بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر برای خاک غریب در سال ۲۰۰۸ برندهی جایزهی ادبی آسیایی-آمریکایی برای خاک غریب در سال ۲۰۰۹ دریافت مدال ملی علوم انسانی در سال ۲۰۱۴ برندهی جایزهی Pen/Malamud در سال ۲۰۱۷ معرفی آثار جومپا لاهیری مترجم دردها (ترجمه امیرمهدی حقیقت) ۱۹۹۹ ترجمان دردها (ترجمه مژده دقیقی) در سال ۱۹۹۹ همنام ( ترجمه امیر مهدی حقیقت، فریده اشرفی، گیتا گرگانی) در سال ۲۰۰۳ داستان کوتاه جهانم بهشت در سال ۲۰۰۴ کتاب اولین و آخرین بار در سال ۲۰۰۶ کتاب داستان آخر سال در سال ۲۰۰۷ خاک غریب (ترجمه امیرمهدی حقیقت) ۲۰۰۸ به کسی مربوط نیست (ترجمه گلی امامی) در سال ۲۰۰۸ رمان گودی ( ترجمه امیرمهدی حقیقت) در سال ۲۰۱۳ جایی که هستم ( ترجمه غزل قربانپور) در سال ۲۰۱۸( ایتالیایی) همین حوالی ( ترجمه راضیه خشنود، نشر ماهی) در سال ۲۰۱۸ کتاب پاتوق ها (ترجمه امیرمهدی حقیقت – نشر چشمه خیلی دور، خیلی نزدیک نمونه ی از نوشته ی جومپا ماهیری: «آقای کاپاسی نگاهش کرد؛ زنی با دامن قرمز پلیسه و تیشرت توتفرنگی؛ زنی که هنوز سی سالش هم نشده بود ولی نه شوهرش را دوست داشت نه بچههایش را؛ زنی بدون هیچ علاقهای به زندگی. اعتراف خانم داس پکرش کرده بود و پکرتر شد وقتی تصور کرد آقای داس، بالای آن تپه، تینا را روی دوشش سوار کرده و دارد از حجرههای راهبان باستانی عکس میگیرد تا به شاگردانش در آمریکا نشان بدهد؛ غافل از اینکه یکی از پسرهایش مال خودش نیست.» نویسنده: قدسیه امینی
زنان در شاهنامه فردوسی چگونه به تصویر کشیده شده، از زمانهای گذشته بحث پیرامون مقام زن و ارزش اجتماعیاش نزد دانشمندان و متفکران مورد بحث بوده است. وصفهای فردوسی درباره این صنف، پرصلابت است و ظرافتی دلنشین دارد. فردوسی آگاهانه زنان را برتر و شایسته تحسین مینمایاند. زنان شاهنامه دوستدار فرهنگ کشور خود، شجاع در اندیشه و رفتار، ایثارگر در عشق، وفادار به همسر و فرزند و آگاه و متفکرند. فردوسی در شاهنامه جایگاهها و مقامهایی برای زن قائل شده است که جایگاه زن با عنوان مادر، برترین مقامی است که فردوسی برای زن برشمرده است. مادر در شاهنامه، مقامی بس ارجمند و در حد اعلای فداکاری و سرشار از دانایی و درایت وخردمندی است و همهجا محرم اسرار و غمخوار فرزند است. در شاهنامه مادر و زن با عالیترین صفات انسانی وصف شده است؛ صفاتی چون خردمندی، وفاداری، شرم و حیا، پوشیده رویی و... که این صفات، به گونهای در وجود مادرانی چون: «فرانک» مادر فریدون و «سیندخت» مادر رودابه و «تهمینه» مادر سهراب و «کتایون » مادر اسفندیار و...کاملا مشهود است. شاهنامه یکی و مهمترین اثری است که چگونگی زندگی زنان در آن انعکاس گسترده دارد. خواننده شاهنامه با درک و فهم مسایل گوناگون؛ چون حکومتداری، مرزبانی و دفاع از میهن، آبادانی و کشت و بذر و جنگ و صلح و باز مساله زنان، برخورد با آنان و نقش آنان در جامعه، احساس غرور میکند. خواننده شاهنامه بدین باور میرسد که گذشتهگان او مردمان متمدنی بودهاند و او نیز استحقاق زندگی بهتر را در کنار ملل متمدن دنیا دارد. در شاهنامه از چهلویک زن نام برده شده است و در ۳۵ مورد دیگر از زنانی بدون ذکر نام یادآوری شده است. مشاهیر زنانی که در شاهنامه از آنان نام برده شده است عبارت اند از: سیندخت، رودابه، سودابه، تهمینه، گردآفرید، منیژه، فرنگیس، جریره، آذرگشسپ، کتایون، همای، به آفرید، روشنک، قیدافه، گردیه، همای، ناهید، مریم، سپینود، شیرین، پوران دخت و آزرمیدخت. از این جمله رودابه، تهمینه، جریره و کتایون مادر بزرگترین و نامآورترین پهلوانان شاهنامه چون رستم، سهراب، فرود و اسفندیار اند. فرنگیس مادر کیخسرو بزرگترین شاه کیانی آریانا و ناهید مادر اسکندر مقدونی است. آذرگشسپ، گردآفرید و گردیه سه زن قهرمانیست که شمشیر میگیرند و مانند مردان به میدانهای جنگ حضور مییابند و داد مردانگی میدهند. همای و قیدافه و پوراندخت و آذرمیدخت زنانیاند که تاج شاهی برسرنهادهاند و حکومت میرانند و درباره رودابه و منیژه و شیرین، داستانهای شیرین عاشقانه در شاهنامه بیزوال ثبت است. در شاهنامه زنانی هم هستند که از ایشان اعمال منفی سر میزند و حتا زنانی با پیشه جادوگری وجود دارد؛ چون سودابه که اسباب بدنامی را در شبستان کاووس بار آورد و زنان جادو در داستانهای هفتخوان رستم و اسفندیار و چند مورد دیگر. سیندخت شهبانوی کابل بزرگترین نمونه از یک زن سیاستدان در سراسر شاهنامه است که با فراست عالی گره از مشکل کابل و زابل باز میکند. امید آریاییان پس از سقوط این کشور به دست اسکندر، به سوی روشنک است که مگر این شهزاده خانم فرزند دلیر دیگر بزاید تا کشور را از چنگ بیگانگان بیرون کند. ازدواج قهرمانان ایران (آریانا) با تهمینه و فرنگیس و جریره از توران و کتایون و ناهید و مریم از روم به آرزوی تامین صلح میان این کشورها صورت میگیرد. شاهنامه در حقیقت یک تابلوی حقیقی از چگونگی زندگی زنان را در اعصار قدیم ترسیم میکند. زنان در قدیمترین دورههای سرزمین ما همسر مردان و ناموس آناناند، جنگها و درگیریهایی به خاطر زنان اتفاق میافتد. واژه زن ۲۶۷ بار در شاهنامه به کار رفته است. در ذیل نام زنانی را که در شاهنامه آمده است، با وظایف و مناسبتهایی را که با قهرمانان دیگر شاهنامه دارند، میآوریم: آذرگشسپ: دختر رستم، همسر گیو که به نام او حماسه جداگانه (بانوگشسپ نامه) آفریده شده است. آرزو: دختر شاه یمن، همسر سلم پسر فریدون. آرزو: یکی از همسران بهرام گور، آزاده: کنیز منذر بن نعمان، همسر بهرام گور، آزاده خو: دختر شاه یمن، همسر تور، پسر فریدون، آذرمیدخت: دختر خسرو پرویز که به پادشاهی برداشته شد، ارنواز: دختر جمشید که همسر ضحاک و سپس همسر فریدون شد، اسپنوی: دختر تژاو از مرزبانان تورانی که اسیر بیژن شد، انوشه: دختر بهرام موسوم به نرسی، همسر طایر عرب، به آفرید: دختر گشتاسپ، خواهر اسفندیار، پوراندخت: خواهر آذرمیدخت، دختر خسرو پرویز که پیش از آذرمیدخت به پادشاهی رسید، تهمینه: دختر پادشاه سمنگان، همسر رستم و مادر سهراب جریره: دختر پیران ویسه، همسر سیاوش، مادر فرود، دلارا: همسر دارا، رودابه: شهزاده کابل، دختر مهراب، همسر زال، مادر رستم، روشنک: دختر دارا، همسر اسکندر، سپینود: دختر پادشاه هند، همسر بهرام گور، سودابه: دختر شاه هاماوران، همسر کاووس، سهی: دختر شاه یمن، همسر ایرج، سیندخت: همسر مهراب کابلی، از زنان بزرگ در اساطیر این کشور، شنبلید: همسر بهرام گور، شهربانو ارم: خواهر گیو، همسر رستم شهرناز: دختر جمشید، همسر ضحاک و سپس همسر فریدون، شیرین: همسر خسرو پرویز که داستانی از او در شاهنامه آمده است. فرانک: یکی از دختران برزین، همسر بهرام گور، فرنگیس: دختر افراسیاب، همسر سیاوش، مادر کیخسرو، فغستان: دختر شاه هند، همسر اسکندر، قیدافه: پادشاه اندلس، کتایون: دختر قیصر روم، همسر گشتاسپ، مادر اسفندیار، گردآفرید: دختر گژدهم، یکی از مرزبانان آریانا که با سهراب جنگید، گردیه: خواهر بهرام چوبینه، همسر خسرو پرویز، یکی از زنان مبارز، گلشهر: همسر پیران ویسه، مادر جریره، این زن از بزرگترین زنان تورانی است. گلنار: کنیز اردوان که به خیانت او پادشاهی اشکانیان فرو ریخت، مالکه: دختر طایر عرب، همسر شاه پور پادشاه ساسانی، ماه آفرید: کنیز و همسر ایرج و مادر بزرگ منوچهر، مریم: دختر قیصر روم، همسر خسرو پرویز، منیژه: دختر افراسیاب، همسر بیژن که در شاهنامه داستانی در باره او بیژن وجود دارد و ظاهراً نخستین داستانی است که فردوسی آن را به شعر درآورده است، ناهید: دختر فیلقوس (فلیپ) پادشاه مقدونیه، همسر درا، مادر اسکندر، همای: دختر گشتاسپ، خواهر اسفندیار، همای: دختر بهمن که پس از او به پادشاهی رسید. در ملحقات برخی از چاپهای شاهنامه از دو زن دیگر نیز یاد شده است. ذکر یکی از آن دو در داستان جمشید آمده که سمن ناز نام دارد. او دختر پادشاه کابل و زابل است که با جمشید ازدواج می کند. در حقیقت نسل جمشید با این همسر او ادامه مییابد. دیگر سوسن رامشگر است که در داستان برزو حضور مییابد. این زن به نیروی رامشگری برخی از پهلوانان را به دام میاندازد. او رامشگر دربار افراسیاب است. برخی از زنان در شاهنامه جامه رزم بر تن کرده و در میدانهای رزم حضور مییابند. نخستین و بارزترین این زنان گردآفرید است که در داستان رستم و سهراب تجلی مییابد. او پس از آن که سهراب، هجیر را دستگیر میکند، به میدان سهراب میرود و با او به نبرد میپردازد. یکی دیگر از زنان، بانوگشسپ دختر رستم است که به همسری گیو در میآید. هرچند در شاهنامه از او تنها نامی وجود دارد، اما حماسه جداگانهای به نام نامی این زن به شعر آمده است. گردیه خواهر بهرام نیز از زنان نامداریست که در میدانهای جنگ داد مردانگی داده و شرح جنگهای او در شاهنامه آمده است. یکی از مواردی را که فردوسی در باره زنان تاکید دارد حیا و شرم است که زنان خوب، باید از آن برخوردار باشند. چنین داد پاسخ که زن را که شرم نباشد به گیتی، نه آواز نرم در جای دیگر: خردمند و با دانش و رای و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم نویسنده: قدسیه امینی
وی در ۱۳ خرداد سال ۱۳۶۰ با اصالت افغانستانی متولد شد. او پدری بسیار کتابخوان داشت که فرزندانش را از کودکی با آثار ابوالقاسم فردوسی، سعدی شیرازی و محمود دولتآبادی آشنا کرد. کودکی را در مرز ایران و افغانستان و منطقهای مرزی درمیان از توابع خراسان جنوبی گذرانده و مدرک دیپلم خود را در شهرستان بیرجند گرفتهاست. وی در هجده سالگی برای تحصیل به تهران رفت و مدرک فوقلیسانس خود را در حوزهای ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران دریافت نمود. عمده فعالیت عالیه عطایی در زمینهای نویسندگی به ادبیات مهاجرت اختصاص دارد. اولین کتابش را در سال ۱۳۹۱ به انتشار رساند. او در کنار تألیف کتاب، با نشریاتی چون داستان همشهری، مجلهای تجربه، مجلهای سان و مجلهای ناداستان همکاری داشته و آثاری را نیز در نشریات انگلیسیزبان و فارسیزبان منتشر نموده است. وی تا کنون چند کتاب رمان تألیف کرده و داستانهای کوتاه متعددی نیز در نشریات داخلی و خارجی مانند ناداستان و Guernica به چاپ رسانده است که برخی از آنها موفق به دریافت جوایز ادبی نظیر مهرگان ادب شدهاند. همچنین نگارش رمان کافورپوش، این رمان همچنین جایزه ادبی واو را برای رمان متفاوت سال دریافت کرد. همچنین جوایز متعددی مثل جایزهای ادبی مشهد و همچنین دو دوره جایزهای داستان تهران را در کارنامهاش دارد. از عالیه عطایی داستانهای کوتاهی به زبانهای انگلیسی و فرانسه در مجلات معتبر خارجی منتشر شده است که همچنان با محوریت مهاجرت، مرز و هویت نوشته شدهاند. نویسندهی مورد علاقهاش جومپا لاهیری است؛ نویسندهای اصالتاً هندی که مانند خودش، مسئلهی مهاجرت را بسیار پررنگ در آثارش بررسی میکند. آثار عالیه، ﺟﻬﺎن ﺗﺎزه و ﻗﺎﺑﻞ تأملی را ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ ﮔﺸﻮد و ﻫﻤﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻮﺟﺐ اﺳﺘﻘﺒﺎل زﻳﺎد از او ﺷﺪ. مریم حسینیان، نویسندهی کتابهای «ما اینجا داریم میمیریم» و «بهار برایم کاموا بیاور»، عالیه عطایی را نویسندهای جسور با قدرت تخیلی بسیار قوی میداند. حسینیان معتقد است که عالیه عطایی میداند چگونه مخاطب را در انبار باروت کلماتش بیندازد. منتقدان فارسی زبان او را از تاثیرگذارترین نویسندگان زن همدوره خودش میدانند. عالیه عطایی با محوریت مهاجرت مینویسد و از نسل دو مهاجر داستان میسازد. آدمهایی که خودش را جزوشان میداند و میگوید: معلوم نیست اگر روزی حس کنم به خانه برگشته ام داستانی برای نوشتن داشته باشد. او در حال حاضر رمانی با عنوان «سال مرزى» را آماده چاپ دارد که مثل دیگر آثارش در آن به نسل مهاجر افغانستانی پرداخته است. حضور او در جلسات نقد ادبی ایرانیان سبب شد که این موضوع را برداشت کند که آنها بیشتر اعتقاد دارند چیزی به عنوان ادبیات افغانستان وجود ندارد و خیلی کم نویسندههای افغانستانی هستند که خارج از افغانستان داستان مینویسند. شاید درستتر این است که بگویم اطلاعات درستی نیست. جز نامهای شناخته شده، کسی از آنچه در افغانستان می گذرد خبر ندارد و هنوز داستان نویسان معاصر افغانستان نتوانسته اند خودشان را به جامعه فارسی زبان ایران خوب پرزنت کنند. باز هم تاکید میکنم جز چند نفری که به دلایلی داخل ایران بوده اند جامعه ادبی ایران اطلاع درستی ازدیگران ندارد. که این معرفی کردن ساز و کار و برنامهریزی لازم دارد. کتاب کافورپوش در سال ۱۳۹۴ منتشر شد. مهندس مانی رفعت جوانی است که خواهر دوقلویش را گم کرده است. او برای یافتن خواهرش، وارد ماجراهایی میشود که حقایقی را دربارهی خودش و زندگیاش به او میفهماند، حقایقی که تابهحال پشت پردهای پنهان بودند. کتاب چشم سگ در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید. این اثر مجموعه داستانهای کوتاهی است که حول موضوع مهاجرت نوشته شدهاند. یک سر داستانها به تهران میرسد و سر دیگرش در کشور افغانستان است. قصهها قصههای سختی و آسانی و تلخی و شیرینی همزمان مهاجرت است. کتاب کورسرخی روایتی از جان و جنگ است که در سال ۱۴۰۰ چاپ شد. این کتاب دربردارندهی نُه جستار روایی از جنگ است. در جستارهای این کتاب، نگاهی به جنگ افغانستان میاندازیم و سختیهایی را مرور میکنیم که زنان افغان در طول این سالها متحمل شدند. از آثار دیگر او میتوانیم به موارد زیر اشاره کنیم: مگر میشود هابیل قابیل را کشته باشد؟ (نشر ققنوس ۱۳۹۱) La frontière des oubliés(نشر گالیمار، ۲۰۲۳) آثار گروهی کتاب داستان زنان افغانستان به گردآوری محمدحسین محمدی (کابل، افغانستان، نشر تاک ۲۰۱۷) کتاب زیر آسمان کابل (عنوان اصلی Sous le ciel de Kaboul) به ترجمه و گردآوری خجسته ابراهیمی (پاریس، فرانسه، ۲۰۱۸) کتاب کسی خانه نیست به گردآوری الهام فلاح (تهران، ایران، ۱۳۹۸) کتاب خیابان ولیعصر تهران به گردآوری کاوه فولادینسب (تهران، ایران، ۱۴۰۰) آثار ترجمهشده شبیه گالیله (عنوان اصلی Galileo) ترجمهٔ سالار عبده، مجلهٔ Words Without Borders (نیویورک، آمریکا، ۲۰۱۹) پسخانه (عنوان اصلی The Alcove) ترجمهٔ سالار عبده، مجلهٔ Michigan Quarterly Review (میشیگان، آمریکا، ۲۰۱۹) مرزفروش (عنوان اصلی The Border Merchant) ترجمهٔ سالار عبده، مجلهٔ Guernica (لسآنجلس، آمریکا، ۲۰۱۹) قهوهٔ پاریسی (عنوان اصلی "Parisian Coffee") ترجمهٔ محمد سروی، مجلهٔ The Bombay Review (نیویورک، آمریکا، ۲۰۲۱) جوایز ادبی که بانو عالیه دریافت نموده است: جایزه ادبی مهرگان ادب برای رمان کافورپوش (۱۳۹۳) جایزهٔ ادبی واو به عنوان اثر متفاوت برای رمان کافورپوش (۱۳۹۳) بخش اصلی جایزهٔ داستان تهران برای داستان سی کیلومتر از کتاب چشم سگ (۱۳۹۴) بخش اصلی جایزهٔ داستان تهران برای داستان شبیه گالیله از کتاب چشم سگ (۱۳۹۷) جایزهٔ ادبی مشهد برای کتاب چشم سگ (۱۴۰۰) جایزهٔ اصغر عبداللهی برای کتاب کورسرخی (۱۴۰۰) جایزهٔ ادبی ما برای کتاب کورسرخی (۱۴۰۱) از فعالیتهای دیگری که عالیه عطایی در زمینههای مختلف انجام داده میتوانیم به موارد زیر اشاره کنیم: داوری جایزهای ادبی هزار و یک شب (ایران، افغانستان، تاجیکستان) (۱۳۹۳) داوری جایزهای ادبی قند پارسی (۱۳۹۶) داوری جایزهای احمد محمود (۱۳۹۹) داوری جایزهای فرشته (۱۳۹۹) از ﻣﺘﻦ ﻛﺘﺎب:» ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﻠﻮ اﺗﻮﺑﺎن اﻓﺘﺎد. اﻓﻐﺎنﻫﺎ ﺑﻌﺪاز ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻃﺎﻟﺐﻫﺎ اﺳﻢ ﺧﻴﺎﺑﺎن و ﻣﻴﺪانﻫﺎ و اﺗﻮﺑﺎنﻫﺎ را از ﮔﻞ و ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺪا ﺗﻐﻴﻴﺮ دادﻧﺪ. اﻣﺎ ﻣﮕﺮ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﭼﻘﺪر اﺗﻮﺑﺎن و ﺧﻴﺎﺑﺎن دارد؟ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺷﻬﺪاﻳﺶ ﻫﻴﭻ. ﺑﻪ نظرش می رسید این روزها در افغانستان کسی که بدون جنگ و مین و بمب و انتحاری بمیرد، آدم مهم تری است از شهدا که هر روز هفتاد تا دویست نفر به تعدادشان اضافه می شد. همین حالی که او در تهران قدم می زند ، این قدر شهید شدند که خوب است اسم زنده ها را روی میدان مین ها بگذارند. این فکرها ضیا را آزار می داد، با این که جنگ به اش ساخته بود و توانسته بود میان آشوب و بلبشو، جنس بی کیفیت وارد افغانستان کند و جنس با کیفیت خارج کند و پول روی پول بگذارد». نویسنده: قدسیه امینی
«مایا آنجلو» در سال ۱۹۲۸ با نام «مارگارت آنی جانسون» به دنیا آمد، «مایا آنجلو» در نوجوانی، بورسی را برای تحصیل در رشتهی رقص و نمایش در کالیفرنیا به دست آورد، اما در شانزده سالگی و به مدتی کوتاه، تحصیل را کنار گذاشت تا به رانندهی ماشینهای کابلی در سان فرانسیسکو تبدیل شود. او در مورد دلیل انجام این کار توضیح میدهد: زنانی را در آن ماشینها میدیدم که کمربندهای مخصوص داشتند، با کلاه و ژاکتهای رسمی. عاشق یونیفرم هایشان بودم. به خودم گفتم این همان شغلی است که میخواهم. «آنجلو» این شغل را به دست آورد و به اولین زن سیاهپوست در سان فرانسیسکو تبدیل شد که رانندگی ماشینهای کابلی را بر عهده داشت. مایا در کتاب نامه به دخترم چنین حکایت میکند: سیزده ساله که بودم رفتم پیش مادرم در سان فرانسیسکو. بعدها در نیویورک سیتی درس خواندم. طی این سالها هم در پاریس، قاهره، غرب آفریقا و سرتاسر ایالات متحده زندگی کردهام. اینها واقعیتها است، اما از نظر یک کودک واقعیت چیزی نیست جز کلماتی که باید به خاطر سپرد؛ مثلا «اسمم جانی توماس است. نشانیام شمارهی 220، خیابان مرکزی است.» اینها همه واقعیتهایی است که با حقیقت یک کودک چندان کاری ندارد. دنیای واقعی ای که من در استمپس در آن بزرگ شدم، جنگی دائمی بود در مقابل تسلیم. اول تسلیم شدن در برابر آدم بزرگهایی که هر روز میدیدمشان، که همه سیاهپوست و همه خیلی خیلی بزرگ بودند. بعد تسلیم این فکر شدن که مردم سیاهپوست، پستتر از سفیدپوستانی بودند که به ندرت میدیدمشان. «آنجلو» پس از مدتی کار در عرصهی نمایش، به یک شرکت گردشگری پیوست. او پیشنهاد اجرای نقشی را در نمایشی موزیکال در «تئاتر برادوِی» رد کرد تا به آن شرکت گردشگری ملحق شود چرا که اینگونه میتوانست به سفری به دور اروپا برود. «آنجلو» در این باره به خاطر میآورد: تهیه کنندگانِ آن نمایش موزیکال به من میگفتند، «مگر دیوانه شدهای؟ میخواهی نقشی کوتاه را آن هم دائم در سفر قبول کنی، وقتی ما نقشی اصلی را در یک نمایش برادوِی به تو پیشنهاد کرده ایم؟» به آنها گفتم دارم به اروپا میروم. فرصت دیدن جاهایی را خواهم داشت که به شکل معمول هرگز نمیدیدم، جاهایی که فقط رویایشان را در روستای کوچکی که در آن بزرگ شدم، داشتم. او همچنین گفت که این انتخاب، یکی از بهترین تصمیمهای او در زندگی بوده است. سفر او به اروپا همچنین فرصت آشنایی با سایر زبانها را برای او فراهم کرد و «آنجلو» نیز این فرصت را غنیمت شمرد. او در نهایت توانست زبانهای فرانسوی، اسپانیایی، عبری، ایتالیایی و فانته (گویشی متعلق به مردم بومی غنا) را بیاموزد. «آنجلو» در سالهای کودکی، توسط نامزد مادرش مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفت. او ماجرا را برای برادرش تعریف کرد و مدتی بعد به دادگاه فراخوانده شد تا علیه آن مرد شهادت دهد؛ اتفاقی که به محکومیت مرد منجر شد، اما او در نهایت فقط یک روز را در زندان گذراند. چهار روز پس از آزادی از زندان، آن مرد به قتل رسید. احتمالا توسط یکی از اعضای خانوادهی «آنجلو». و «آنجلو» که فقط یک کودک بود، خودش را مقصرِ به قتل رسیدن آن مرد میدانست. او بعدها در مورد این اتفاق نوشت: فکر میکردم صدای من او را کشت. من آن مرد را کشتم چون نامش را گفتم و بعد فکر کردم که دیگر هیچ وقت دوباره صحبت نکنم، چون صدایم همه را خواهد کشت. «آنجلو» به مدت پنج سال، از صحبت کردن امتناع کرد. اما ادبیات به او کمک کرد که دوباره صدایش را به دست آورد. مجلهی Arab Observer یکی از معدود مجلههای خبریِ انگلیسیزبان در خاورمیانه بود که بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۶ چاپ میشد. «آنجلو» هنگام سفر در مصر، با فعال حقوق مدنی «وسومزی ماکه» آشنا شد و پس از نقل مکان به قاهره، به عنوان دبیر برای مجلهی خبری Arab Observer مشغول به فعالیت شد. او قبل از این هیچ وقت به عنوان ژورنالیست کار نکرده بود و این شغل باعث شد «آنجلو» مهارتهای ارزشمندی را زمینهی خبرنگاری به دست آورد. تا پایان مسیر حرفهای «آنجلو»، قالبهای هنری اندکی باقی مانده بودند که او در آنها فعالیت نکرده بود (او نامزد دریافت «جایزه تونی» و «جایزه پولیتز» شد و سه بار «جایزه گِرَمی» را به دست آورد)، اما همچنان شگفت انگیز به نظر میرسد که «آنجلو» دستی بر آتش فیلمسازی نیز داشت. او ابتدا در فیلمی در سال ۱۹۵۷ بازی کرد اما پس از آن به فیلمنامه نویسی روی آورد و سپس، فیلمی به نام Down in the Delta را در سال ۱۹۹۸ کارگردانی کرد. «آنجلو» ارتباطی دوستانه با رمان نویس آمریکایی «جیمز بالدوین» داشت و اندکی قبل از به قتل رسیدن «مالکوم ایکس»، در حال برنامه ریزی برای کمک به او به منظور بنیان نهادن مؤسسهی «اتحاد سیاهپوستان آمریکا» بود. در اوایل سال ۱۹۶۸، «مارتین لوتر کینگ» از «آنجلو» خواست تا برای ترویج «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب»، همایشهای مختلفی در سراسر ایالات متحده برگزار کند. «آنجلو» این پیشنهاد را پذیرفت اما زمان انجام آن را به تعویق انداخت تا برای جشن تولدش برنامههریزی کند. در روز تولد چهل سالگی «آنجلو» در ۴ آپریل سال ۱۹۶۸، «مارتین لوتر کینگ» در شهر ممفیس به قتل رسید. مرگ او، «آنجلو» را به افسردگی شدیدی مبتلا کرد. «آنجلو» در مراسم تحلیف «بیل کلینتون» در سال ۱۹۹۳، نام خود را پس از «رابرت فراست» به عنوان دومین شاعرِ حاضر در مراسم معارفهی رئیس جمهور مطرح کرد. شعرخوانی «آنجلو» در این مراسم، جایزهی «گِرَمی» سال ۱۹۹۴ را در بخش «بهترین اثر شفاهی» برای او به ارمغان آورد. «آنجلو» علاوه بر همهی این فعالیتها، دو کتاب آشپزی نیز نوشت که در یکی از آنها، دستور پخت غذاهای مورد علاقهاش را ارائه کرد و در دیگری، به اهمیت و چگونگی تهیهی غذاهای سالم پرداخت. «آنجلو» در پیشگفتار دومین کتاب آشپزی خود نوشت: اگر این کتاب به دست افراد ماجراجو و جسوری بیفتد که به اندازهی کافی جرأت دارند تا به آشپزخانه بروند و ظرفها و ماهیتابهها را به هم بریزند، من بسیار خوشحال خواهم شد. کتاب «میدانم چرا پرنده در قفس میخواند» که در سال ۱۹۶۹ انتشار یافت، خود زندگی نامهای است که به دوران کودکی «آنجلو» از سه تا هفت سالگی میپردازد. او در این اثر، موضوعاتی همچون نژادپرستی، آسیب روحی و تجاوز را به بحث میگذارد و همچنین توضیح میدهد که چگونه توانست بر این چالشها غلبه کند و از آنها بگذرد. کتاب «میدانم چرا پرنده در قفس میخواند» از زمان اولین انتشار، هیچ وقت از چرخهی چاپ خارج نشده و پس از گذشت دههها، همچنان مخاطبین جدید را به خود جذب میکند. «آنجلو» به منظور تمرکز بر کار، اتاقی را در هتلی نزدیک خانهاش میگرفت و در آن شروع به نوشتن میکرد. او ساعت شش صبح به آنجا میرفت و معمولاً تا ظهر مشغول نوشتن میشد. «آنجلو» پس از گرفتن اتاق، تمام وسایل تزئینی و مبلمان را از آن خارج کرده بود تا فقط یک تخت خواب و صندلی، به علاوهی یک کتاب لغتنامه، قلم و کاغذ، و بطری نوشیدنی در اتاق باشد. «آنجلو» در سه سالگی به همراه برادر بزرگترش «بِیلی جونیور»، به شهر «استمپس» در ایالت «آرکنزا» فرستاده شد تا در کنار پدربزرگ و مادربزرگِ پدریاش زندگی کند. مادربزرگ او، «آنی هندرسون»، بردهداری را به شکلی بیواسطه تجربه کرده بود و تنها فرد سیاهپوست در «استمپس» بود که مغازهای در شهر داشت. «آنجلو» از مادربزرگش توانایی خواندن را یاد گرفت: «آنی هندرسون» کتابهایی را از مدارس محلی به خانه میآورد و به «آنجلو» و برادرش، خواندن و نوشتن را میآموخت. مایا به خاطر کتابهای هفتگانه زندگینامهاش که شامل شرح حال خودش از کودکی تا بزرگسالی است بسیار مشهور است و همین باعث شد که مورد توجه کشورهای جهان قرار گیرد. آثارش: میدانم چرا پرنده در قفس میخواند (۱۹۶۹) جرعهای آب خنک به من دهید، دارم میمیرم (۱۹۷۱) به نام من خودت را جمعوجور کن (۱۹۷۴) آواز میخوانیم و مثل کریسمس متبرک میشویم (۱۹۷۶) قلب یک زن (۱۹۸۱) کودکان همه بندگان خدا باید کفش سفر بپوشند (۱۹۸۶) آهنگی که به بهشت پرتاب شد (۲۰۰۲) و مادر و من و مادر آنجلو از دانشگاهها، سازمانهای ادبی، آژانسهای دولتی و گروههای ویژه مختلف افتخارات و جوایزی کسب کرد. افتخارات او شامل نامزدی جایزه پولیتزر در سال ۱۹۷۰ و در سن ۴۷ سالگی برای کتاب مجموعهای شعرش با عنوان «پیش از این که بمیرم به من یک لیوان آب خنک بده» بود و همچنین نامزدی جایزه تونی برای بازی در «نگاه به دور» در سال ۱۹۷۳ و سه جایزه گرمی برای آلبومهای سخنانش را شامل میشود. او در دو کمیته ریاست جمهوری آمریکا خدمت کرد و در سال ۱۹۹۴ مدال اسپینگارن، در سال ۲۰۰۰ مدال ملی هنر، در سال ۲۰۱۱ نشان افتخار آزادی رئیسجمهوری به او اهدا شد. آنجلو بیش از پنجاه درجه افتخاری کسب کرد.
دانیل استیل با نام کامل دانیل فرنانده دومینیک شولین-استیل در سال ۱۹۴۷ میلادی برابر با ۲۲ مرداد/اسد ۱۳۲۶ در شهر نیویورک در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد. استیل از پدری آلمانی و مادری پرتغالی متولد شد، اما بیشتر دوران کودکی خود را در فرانسه گذراند. پدرش، جان شولین استیل، یک مهاجر آلمانی-یهودی و مادرش، نورما دختر یک دیپلمات پرتغالی بود که وقتی دانیل هشت ساله بود طلاق گرفتند و او عمدتاً توسط پدرش بزرگ شد و به ندرت مادرش را میدید. استیل از کودکی شروع به نوشتن داستان کرد و در اواخر نوجوانی شروع به نوشتن شعر کرد. او در سال ۱۹۶۵ در رشته طراحی ادبیات و طراحی مد از دانشگاه نیویورک فارغالتحصیل شد. دانیل استیل پنجبار ازدواج کرد که همه آنها به طلاق انجامیده است. استیل در سال ۱۹۶۵ در سن ۱۸ سالگی با بانکدار فرانسوی-آمریکایی کلود-اریک لازارد ازدواج کرد و دخترشان بئاتریس را به دنیا آورد و پس از هفت سال از هم جدا شدند. استیل در زمانی که هنوز همسر لازارد بود، وقتی که برای مصاحبه به زندانی در کالیفرنیا رفت با یک زندانی به نام دنی زوگلدر آشنا شد و پس از طلاق خود از لازارد در سال ۱۹۷۵، با زوگلدر در غذاخوری زندان ازدواج کرد. استیل در طول رابطه آنها چندین بار سقط جنین را تجربه کرد. سه سال بعد از او طلاق گرفت. استیل در سال ۱۹۷۸ با سومین شوهرش، ویلیام جورج توث، در حالی که فرزندش نیک را باردار بود، ازدواج کرد و چهار سال بعد طلاق گرفتند. استیل برای چهارمین بار در سال ۱۹۸۱ با جان تراینا، غول کشتیرانی و کلکسیونر آثار هنری ازدواج کرد. آنها باهم صاحب پنج فرزند به نامهای سامانتا، ویکتوریا، ونسا، مکس و زارا شدند. تراینا، پسر استیل نیک را به فرزندی پذیرفت و نام خانوادگی خود را به او داد و استیل همچنین نامادری پسران ترینا، تروور و تاد شد. استیل که مصمم بود تا جایی که ممکن است با فرزندانش وقت بگذراند، اغلب شبها مینوشت و تنها به چهار ساعت خواب بسنده میکرد. استیل و تراینا پس از ۱۴ سال زندگی در سال ۱۹۹۵ طلاق گرفتند. پسر دانیل استیل، نیک تراینا که از کودکی از اختلال مغزی رنج میبرد، در سال ۱۹۹۷ خودکشی کرد و دانیل به یاد فرزندش کتاب غیرداستانی نور درخشان او را دربارهی زندگی و مرگ نیک نوشت. عواید کتاب که در فهرست پرفروشهای غیرداستانی نیویورک تایمز قرار گرفت رسید، به بنیاد سلامت روان کودکان اختصاص یافت. استیل برای پنجمینبار با توماس جیمز پرکینز، سرمایهدار سیلیکون ازدواج کرد، اما این ازدواج پس از چهار سال در سال ۲۰۰۲ به پایان رسید. محل اقامت طولانی مدت دانیل استیل در خانه ۵۵ اتاقهاش عمارت اسپرکلز در سانفرانسیسکو است. استیل گاهی بر روی پنج پروژه از رمانهایش به صورت همزمان کار میکرد و بیشتر رمانهای او پرفروش بوده است. فرمول او در داستاننویسی اغلب، شامل خانوادههای ثروتمند رو به یک بحران است، در عین حال شگردها و چرخههای متناوب دیگری در آثارش مشهود است؛ از جمله تهدید توسط عناصر تاریکی مانند زندان، تقلب، باج خواهی و خودکشی. استیل همچنین مجموعهی آثاری در زمینهی داستان کودکان و شعر دارد. کتابهای او به ۲۸ زبان ترجمه شده که تا اکنون از ۲۲ جلد آنها اقتباس سینمایی یا تلویزیونی تهیه شده و دو اقتباس از کتابهایش برندهی جایزه گولدن گلوب شدهاند. استیل علاوه بر نوشتن رمان برای مردم دنیا، عقاید بشردوستانه دارد، دو بنیاد خیریه تاسیس و اداره میکند که یکی را به افتخار پسر مرحوم خود نیکترینا، نام نهاده است. هدف این بنیاد، کمک به کودکان بیمار و بیماران روانی میباشد. دانیل استیل پس از فراغت از تحصیل از دانشگاههای نیویورک و اروپا خیلی سریع به حرفه ادبی روی آورد و تا اکنون در زمینه کاری خود بسیار سخت کوشیده است. استیل، اولین رمان خود را در سن ۲۰ سالگی منتشر کرد. از عجایب نوشتاری وی، این است که همزمان روی چند کتاب کار میکند، دربارهی یک داستان تحقیق میکند، دیگری را مینویسد و سومین کتاب را در حال تمرین دارد. او از ۱۸ ساعت تا ۲۴ ساعت مینویسد. از عجایب دیگر او در دوران رایانه و اینترنت این است که هنوز از ماشین تحریر دستی و مکانیکی سال ۱۹۴۶ بهره میگیرد. او عاشق بچههاست و تنها نویسندهی میباشد که این همه بچه دور و بر خود جمع کرده است.لازم به توضیح میباشد که استیل، ۹ کودک را بزرگ کرده و میکند. وی شوهر دوست و نویسنده زنی است که همسر و خانواده را بسیار دوست دارد به رغم شهرت و پول، خانواده و کانون آن را گرم نگاه داشته است. در حال حاضر استیل با همسر سوم خود زندگی میکند. موضوعات و داستانهایی که دانیل استیل از زندگی روزمره واقعی مردم انتخاب کرد موجب شد تا در عرصه جهانی مورد استقبال مردم قرار گیرند. او داستانهای خود را به گونههای روایت میکند که خواننده را تحت تاثیر قرار دهد. مضامین رمانهای دانیل استیل درباره بیماری، آدم ربایی، خودکشی، مرگ، جدایی، طلاق، ازدواج، فرزند خواندگی، سرطان، جنگ و خیانت میباشد. دانیل گاهیهم به سیاست پرداخته و رویدادهای تاریخی را در کالبد رمان نوشته است.خود او درباره خود و آثارش گفته است: «یک کتاب، با یک اندیشه، یک ایده، یک شخصیت و با یک اتفاق شروع میشود و من به صورت عمیق درباره آن فکر میکنم. هفتهها و ماهها این یک مرحله طولانی است. یادداشت برمیدارم و صحنهها را مینویسم، من در این دنیا غرق میشوم. ایدهها همیشه از دل یکدیگر میجوشند و این دنیا کمکم شکل میگیرد. شخصیتها واقعی میشوند و ناگهان من خود را در حاشیه یک درام میبینم.» در جای دیگری نیز گفته است: «کار مداوم نویسندگی و اداره خانه و خانواده در کنار هم کار دشواری است.سعی میکنم کمتر بخوابم، دوست دارم بیشتر وقت خود را با بچههایم سپری کنم. روزها در کنار آنها و با آنها هستم و شبها مینویسم.» دانیل استیل فرزند یک پدر آلمانی مهاجر به آمریکا و یک مادر پرتغالی مهاجر به آمریکا است. او در حال حاضر به هشت زبان مسلط میباشد. وی بزرگترین نویسنده عصر جدید آمریکاست و منتقدان ادبی همواره او را ستایش نموده و رمانهای او را تعریف کردهاند. آثار او آرمانگرایی را تبلیغ میکند. تا اکنون بیش از ۵۶۰ میلیون نسخه از کتابهای وی در سراسر دنیا به فروش رفته است. به گونه ای که افراد زیادی در ۴۷ کشور با ۲۸ زبان مختلف آثار او را میخوانند. استیل تا اکنون ۶۶ جلد کتاب منتشر کرده است که همه رمان هستند. به عبارتی این نویسنده، مجموعه داستان و داستان کوتاه ندارد. انعکاس، شانس دوم، تاوان، بندرگاه امن، سفر، جانی انجل، کلبه، طلوع خورشید، بوسه، عقاب تنها، جشن عروسی در دنیا و در کشورما جزء آثار پر فروش دانیل استیل بوده اند. رمانهای وی از سال ۱۹۸۱ وقتی ۳۹ ساله بود در لیست پر فروشها قرار گرفتند و این روند ادامه یافت. بنا به تعبیری همه خوانندگان منتظر هستند که آخرین کتاب او کی و چگونه وارد بازار نشر میشود. استیل در سال ۲۰۰۲ برای یک عمر فعالیت در عرصههای فرهنگ و ادبی دنیا، از سوی دولت فرانسه عنوان «شوالیه» هنر و ادبیات را دریافت کرد. در ضمن کتاب مستند گونه «نور روشن او» که درباره پسر مرحومش نوشت در سال ۱۹۹۸ چاپ و منتشر شد. لازم به ذکر است که هر ماهه آمار پر فروش کتابهای داستان در آمریکا اعلام میشود. در همین رابطه یکی از کتابهای استیل ۳۸۱ هفته متوالی در راس کتابهای پر فروش داستانی بود که این پدیده در رکوردهای گینس ثبت شده است. عمده آثار دانیل استیل حکم پاورقیهای نشریات عامهگرا را دارند. پاورقی نویسی شاخهی از ادبیات است که خصلت سرگرم کنندگی و کشش داستانیاش برجسته.تر از دیگر عناصر داستاننویسی میباشد. رمانهای دانیل استیل زویا پیام هدیه آلگرا پیمان پژواک انگشتر بی وفا جاسوس دو خواهر پسر ولخرج تپش عشق سفر عشق فصل عشق الان وقتشه گوهر پنهان پایان تابستان رفتن به خانه حالا و همیشه عشق و جواهر قهرمانان تصادفی بازی های خطرناک بازگشت به زندگی میراث شاهزاده خانم دختری با چشم های آبی آنگاه که عشق می میرد نویسنده: قدسیه امینی
ریچل هالیس در ۹ ژانویه ۱۹۸۳ در کالیفرنیا به دنیا آمد. او در خانوادهای کم درآمد بزرگ شد و دوران کودکی پرفراز و نشیبی را تجربه کرد که با طلاق والدینش، ازدواج مجدد مادرش و اعتیاد پدرش به الکل مشخص شد. علیرغم این چالشها، هالیس اخلاق کاری قوی و انگیزهای برای موفقیت ایجاد کرد. او در ۱۴ سالگی شروع به کار کرد و به دانشگاه مرکزی آرکانزاس رفت و در آنجا ادبیات انگلیسی خواند. برادر ریچل خودکشی کرد که این موضوع برای او تلنگری بود تا به زندگی از دریچهی جدیدی نگاه کند. او مدرک کارشناسی خود را در آکادمی هنرهای نمایشی کالیفرنیا گرفت و بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، شرکت خودش را بنیانگذاری کرد. ریچلهالیس همچنین بهعنوان یکی از ۳۰ کارآفرین برتر زیر ۳۰ سال رتبهبندی شد. ریچل هالیس همچنین یک نویسندهی مشهور است. محبوبیت ریچل هالیس با انتشار «صورتت را بشور، دختر!» اتفاق افتاد، او در این کتاب مانیفستی ارائه داد که خود و هر زن دیگری را برای دروغهایی که به خودشان میگویند، بازخواست کرد. دروغهایی از جمله: «من به اندازه کافی خوب نیستم»، «من چاق هستم»، «من مادر خوبی نیستم». ریچل هالیس معتقد است زنان بار استانداردهای زیادی را به دوش میکشند و جامعه به زنان القا کرده است که باید بینقص باشند. فشار رسانهای برای تلقین کردن مفهوم زیبایی به یک شکل استاندارد، از جمله دغدغههای ریچل هالیس است. او در یکی از پستهای اینستاگرامش عکسی گذاشت که تمام چین و چروکهای روی شکم و پاهایش مشخص بود و به جای ناراحتی از این موضوع اذعان کرد که از بدن خود به خاطر تحمل سه پسرش، جکسون، سویر و فورد ممنون است و به این خطوط افتخار میکند. ریچل با همسرش در ۱۷ سالگی آشنا شد و چند سال بعد ازدواج کرد، او و همسرش دیو ۴۴ ساله، یک برنامه زنده داشتند که در آن، آنها به سوالات پاسخ می دادند و دربارهی زندگی خود صحبت میکردند. مباحث این اجرای زنده از لاک ناخن گرفته تا چگونگی تحقق یک ایده کسب و کار را شامل میشود. پس از کالج، هالیس به لس آنجلس نقل مکان کرد و شروع به کار در صنعت سرگرمی کرد. او در Miramax Films مشغول به کار شد و در آنجا به عنوان برنامهریز رویداد کار کرد و در نهایت به سمت مدیر رویدادهای ویژه رسید. در سال ۲۰۰۴، او شرکت برنامه ریزی رویداد خود را به نام Chic Events تأسیس کرد که به سرعت به موفقیت رسید. او بعداً این تجارت را فروخت تا روی نوشتن و صحبت کردن تمرکز کند. شهرت هالیس در سال ۲۰۱۵ با انتشار اولین کتاب او به نام «دختر مهمانی» آغاز شد. این رمان که بر اساس تجربیات خود او در صنعت برنامهریزی رویداد بنا شده بود، نقدهای متفاوتی دریافت کرد اما در میان زنان جوان طرفدارانی پیدا کرد. هالیس چندین رمان دیگر را دنبال کرد، اما این آثار غیرداستانی او بود که واقعاً او را به شهرت رساند. در سال ۲۰۱۸، هالیس کتابی با عنوان «کتاب خودت باش دختر» منتشر کرد که زنان را تشویق میکرد بر دروغهایی که به خود میگویند غلبه کنند و کنترل زندگیشان را در دست بگیرند. این کتاب به سرعت به پرفروشترین کتاب تبدیل شد. موفقیت «کتاب خودت باش دختر» به فرصتهای بزرگتری برای هالیس منجر شد. او پادکست Rise را راه اندازی کرد که به یکی از محبوب ترین پادکست های خودیاری تبدیل شد. او همچنین شروع به سخنرانی در کنفرانسها و رویدادها کرد و در آنجا پیام توانمندسازی خود را با هزاران زن به اشتراک گذاشت. فالوورهای او در رسانههای اجتماعی همچنان در حال رشد بودند و او تبدیل به یک تأثیرگذار مورد تقاضا برای برندهایی شد که به دنبال دسترسی به زنان جوان بودند. در حالی که موفقیت هالیس غیرقابل توقف به نظر میرسید، او با انتقادات و جنجالهای فزایندهای مواجه شد. یک نقطه عطف بزرگ در مارس ۲۰۲۰ رخ داد، زمانی که او ویدیویی در اینستاگرام منتشر کرد که در آن درباره تأثیر همهگیری COVID-۱۹ بر خانوادهاش بحث میکرد. او در این ویدیو، همهگیری را با ماندن در خانه با فرزندانش مقایسه کرد و گفت: «من برای هدیه زمان سپاسگزارم، اما واقعاً برای از دست دادن شرایط عادی غمگین هستم… من به بودن عادت کردهام. روی صحنه و هر روز با مردم ارتباط برقرار میکنم و الان نیستم.» این ویدیو با واکنشهای گستردهای مواجه شد و بسیاری هالیس را به بیاحساسی و عدم ارتباط متهم کردند. منتقدان خاطرنشان کردند که نظرات او این واقعیت را نادیده میگیرد که میلیونها نفر از این بیماری همهگیر رنج میبرند، شغل خود و حتی زندگی خود را از دست دادهاند. هالیس در نهایت بابت این ویدیو عذرخواهی کرد، اما آسیب، وارد شده بود. هالیس در آوریل ۲۰۲۰ با انتقادهای بیشتری روبرو شد، زمانی که او اعلام کرد که او و همسرش در حال طلاق هستند. این اعلامیه برای بسیاری از طرفداران او که به او به عنوان یک الگو برای یک ازدواج موفق و شاد نگاه میکردند، شوکه کننده بود. برخی هالیس را به ریاکاری متهم کردند، با توجه به اینکه کتابها و سخنرانیهای او بر اهمیت ازدواج و خانواده تاکید داشتند. علاوه بر این جنجالها، هالیس به خاطر فعالیتهای تجاریاش با انتقاداتی مواجه شد. برخی او را متهم کردند که از طریق فروش دورهها و کالاهای گرانقیمت از زنان آسیبپذیر سود میبرد. دیگران صحت پیام او را زیر سوال بردند، و اشاره کردند که او امپراتوری خود را بر اساس ایده «حرکت» و «سوز کردن» ساخته است، حتی در حالی که از یک زندگی تجملاتی و ممتاز برخوردار بود. علیرغم جنجالها و انتقادات، هالیس به ساختن برند خود ادامه داد و کتاب جدیدی به نام «دختر، عذرخواهی نکن» و یک وبسایت سبک زندگی به نام The Hollis Co در سال ۲۰۲۰ منتشر کرد. با این حال، به نظر می رسید که پیامدهای ویدیوی COVID-19 و اعلامیه طلاق بر تجارت او تأثیر گذاشته است. در اوایل سال ۲۰۲۱، او با اشاره به نیاز به یک «سفر رشد شخصی» اعلام کرد که از سمت مدیرعاملی شرکت Hollisکناره گیری میکند. این اعلامیه شایعات و گمانهزنیهای بیشتری در مورد زندگی شخصی هالیس ایجاد کرده بود. برخی شیوههای کسب و کار او را متهم کردند که از این اطلاعیه به عنوان راهی برای فاصله گرفتن از جنجالها و انتقاداتی که با آن مواجه شده بود، استفاده میکند. برخی دیگر حدس زدند که این اقدام یک تصمیم تجاری استراتژیک است که هدف آن تغییر نام تجاری The Hollis و فاصله گرفتن آن از برند شخصی او بود. در ماههای بعد، امپراتوری هالیس به فروپاشی ادامه داد. فالوورهای او در شبکههای اجتماعی کاهش یافت و مشارکتهای سخنرانی و فروش کتاب او کاهش یافت. او به دلیل پاسخش به جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» با انتقادات بیشتری مواجه شد و بسیاری او را به عملکردی و عدم صمیمیت در حمایتش متهم کردند. در مارس ۲۰۲۱، هالیس با انتشار ویدیویی در حساب اینستاگرام خود که در آن از ثروت و امتیاز خود دفاع میکرد، با بزرگترین جنجال حرفهای خود مواجه شد. او در این ویدیو گفت: «من یک مولتی میلیونر هستم و متاسف نیستم.» او در ادامه گفت که برای موفقیت خود بسیار تلاش کرده است و مردم باید آرزوی دستیابی به ثروت و موفقیت را برای خود داشته باشند. این ویدیو با انتقادات زیادی روبرو شد و بسیاری هالیس را به ناشنوا بودن و بیارتباط بودن متهم کردند. منتقدان خاطرنشان کردند که پیام او در مورد «تحرک و سقوط» موانع و نابرابریهای سیستمی را نادیده میگیرد که بسیاری از مردم، به ویژه زنان و رنگین پوستان را از دستیابی به همان سطح موفقیت باز میدارد. عواقب حاصل از این ویدیو قابل توجه بود. هالیس با موجی از واکنشها در شبکههای اجتماعی مواجه شد و بسیاری از طرفداران و دنبال کنندگان سابق اعلام کردند که دیگر از او حمایت نمیکنند. تعدادی از شرکای تجاری و حامیان مالی او نیز از او فاصله گرفتند. در ماه مه ۲۰۲۱، هالیس اعلام کرد که از رسانههای اجتماعی فاصله میگیرد و دلیل آن نیاز به «شفا و رشد» است. درسهای آموخته شده از زندگی ریچل هالیس ظهور و سقوط ریچل هالیس چندین درس برای هر کسی در صنعت خودیاری ارائه میدهد. اول از همه، اهمیت اصالت و همدلی را نشان میدهد. پیام توانمندسازی و انگیزه هالیس در بسیاری از مردم طنین انداز شد، اما عدم همدلی و درک او در شرایط خاص منجر به سقوط او شد. مهم است که مراقب تأثیر گفتار و اعمال خود باشیم، به ویژه در مواقع بحران و تغییرات اجتماعی. ثانیاً، داستان ریچل هالیس خطرات ایجاد یک نام تجاری شخصی حول یک فرد را برجسته میکند. در حالی که مطمئناً چهره و صدای یک برند بودن مزایایی دارد، اما میتواند برند را در برابر مبارزات شخصی و حرفهای بنیانگذار آن آسیبپذیر کند. مهم است که برندی بسازید که انعطافپذیر و سازگار باشد، با پایهای قوی که بتواند در برابر تغییرات و چالشها مقاومت کند. در نهایت، داستان ریچل هالیس قدرت رسانههای اجتماعی و نیاز به استفاده مسوولانه را نشان میدهد. هالیس چندین رمان منتشر کرده است، از جمله «دختر مهمانی» و «دختر باهوش»، که هر دو بر اساس تجربیات او در صنعت برنامهریزی رویداد هستند. کتاب پرفروش هالیس به نام «دختر، صورتت را بشور» درسال ۲۰۱۸ منتشر شد و زنان را تشویق میکند بر دروغهایی که به خود میگویند غلبه کنند و کنترل زندگی خود را در دست بگیرند. هالیس دو بار ازدواج کرده و چهار فرزند دارد. کتابهای هالیس دختر مهمانی (۲۰۱۴) دختر شیرین (۲۰۱۵) دختر باهوش (۲۰۱۶) خودت باش دختر (۲۰۱۸) دختر، صورتت را بشور (۲۰۱۸) دست از عذرخواهی بردار دختر (۲۰۱۹) انتظار چنین فاجعهای را نداشتم ( ۲۰۲۰) ... نمونه کوتاهی از نوشتههای آلیس شاید کاری که میکردم از دید شما منطقی نباشه. اگه قایم کردن رویاها براتون عادیه، پس فرض میکنم که تا حالا تو موقعیت من قرار نگرفتید و آدمهای جورواجور تو شبکههای اجتماعی مسخره و توهین بارتون نکردن. اجازه بدید صاف و پوست کنده بگم، باید خیلی پوست کلفت باشید که بتونید توهین ها و حرفهای بیربطی که مردم تو اینترنت میگن بیتفاوت باشید و اهمیت ندهید. مثل پینه که رو پوست به وجود میاد و پوست رو کلفت میکنه و بعد از چند دفعه ساییدن پوست معلوم میشه. برای من چند سال طول کشید تا جسارت صحبت دربارهی رویاهام رو پیدا کنم. نویسنده: قدسیه امینی