برچسب: دزدان

4 هفته قبل - 121 بازدید

مسوولان در فرماندهی پولیس در ولایت لوگر درتازه‌ترین مورد اعلام کرده است که یک زن سالمند و یک کودک دختر، در شهر پل علم، مرکز این ولایت به طرز «فجیعی» توسط افراد ناشناس به قتل رسیده‌اند. فرماندهی پولیس لوگر با نشر اعلامیه‌ای گفته است که این رویداد (جمعه‌شب، ۱۶ عقرب) در شهر پل علم، مرکز این ولایت رخ داده است. در اعلامیه آمده است که دو دزد شب گذشته وارد یک خانه‌ی مسکونی شده و یک زن حدوداً ۶۰ ساله و یک کودک دختر ۱۲ ساله را ابتدا بیهوش کرده و سپس با تبر آن‌ها را به شکل بسیار فجیع به قتل رسانده‌اند. به گفته‌ی فرماندهی پولیس، دزدان پس از قتل، جسد قربانیان را داخل صندوق گذاشته بودند. در ادامه آمده است که این دو مرد مبلغ دو میلیون افغانی و ۴ هزار دالر آمریکایی را از خانه‌ی مسکونی سرقت کرده و از محل فرار کرده بودند. فرماندهی پولیس لوگر در اعلامیه تاکید کرده است که دو تن را در پیوند به این رویداد، روز (شنبه، ۱۷ عقرب) از منطقه‌ی عمرآباد از مربوطات شهر پل علم، مرکز این ولایت بازداشت کرده‌اند. در اعلامیه تصریح شده است که آن‌ها در تحقیقات اولیه به «جرم» خود اعتراف کرده‌اند. مسوولان گفته‌اند که پرونده‌های این دو تن برای «پیگیری قانونی» به نهادهای عدلی و قضایی سپرده خواهد شد. پیش از این نیز در رویدادهای مشابه، چندین تن به‌شمول زنان و کودکان در شماری از ولایت‌های کشور قربانی شده‌اند. حدود یک هفته پیش از این، دزدان یک استاد دانشگاه کابل را به قتل رسانده بودند و پیش از آن، جوانی از سوی دزدان مسلح در ولایت تخار به قتل رسیده بود.

ادامه مطلب


1 ماه قبل - 162 بازدید

در دل شهر کابل، شهری که کوه‌هایش مانند دیوارهایی خاموش در اطراف مردم کشیده شده‌اند و صدای زندگی در میان دود و غبارش گم می‌شود، جوانی به نام امید زندگی می‌کرد. خانه‌ی امید در یکی از کوچه‌های باریک و خاکی جنوب شهر بود؛ جایی که بوی خاک نم‌خورده، بوی نان تازه و بوی رنج در هم آمیخته  شده بود. خانه از خشت و گل ساخته شده بود، سقفش کاه‌گل‌پوش و دیوارهایش پر از ترک بود. در گوشه‌ی حویلی حوض کوچکی بود که بیشتر اوقات خشک می‌ماند، مگر در روزهایی که باران می‌بارید. پدر امید سال‌ها پیش در یک انفجار در نزدیکی بازار کابل جان داده بود. آن روز که پدرش را در تکه‌ای پارچه پیچیده به خانه آوردند، امید هنوز نوجوان بود. در چشمانش برق کودکی بود اما همان شب آن برق خاموش شد. در یک شب، کودک از درونش رفت و مردی جوان به جای او نشست؛ مردی که هنوز پشت لبش کامل سبز نشده بود اما بار زندگی خانواده را به دوش گرفت. مادرش، زنی آرام به نام زرغونه، بود که بعد از مرگ شوهرش دیگر هیچ‌گاه نخندید. سه دختر و یک پسرش را در آغوش گرفت و زندگی را به دعا و صبر سپرد. امید از فردای همان روز کارگر شد؛ نه از روی میل، بلکه از روی ضرورت. صبح‌ها پیش از اذان فجر از خواب برمی‌خاست، وضو می‌گرفت، در دل تاریکی از کوچه رد می‌شد و به بازار می‌رفت تا شاید کاری بیابد. کارش هر روز فرق می‌کرد؛ گاهی در ساختمان‌ها، گاهی در بارفروشی‌ها، گاهی در کنار دکانداران به‌عنوان شاگرد. مزدش اندک بود، اما هر شب که به خانه بازمی‌گشت، مادرش با چشمان نگران منتظرش بود و سه خواهر کوچکش از پشت دروازه صدا می‌زدند: «آمدی بابه امید؟» و او با لبخند می‌گفت: «آمدم، بچه‌ها، نان هم آوردم.» او همیشه لبخند می‌زد و خستگی را در درون خود پنهان می‌کرد تا مبادا مادرش نگران شود. هر شب پس از خوردن نان خشک و چای سیاه، همه می‌خوابیدند و امید تنها چراغ نفتی را روشن می‌کرد و دفترهای درسی‌اش را باز می‌کرد. او شاگرد مکتب شبانه بود، با اینکه روزها جان می‌داد برای لقمه‌ای نان. با دستان پینه‌بسته‌اش قلم می‌گرفت و گاهی روی کتابش خواب می‌برد. اما هر بار با زمزمه صدای مادرش بیدار می‌شد که زیر لب دعا می‌خواند. می‌دانست که آن دعاها، همان تکیه‌گاه پنهان او هستند. زمستان که می‌آمد، کوچه‌ها پر از گل می‌شد، بوی دود در هوا می‌پیچید و سردی هوا تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد. امید در آن سرما هم دست از کار نمی‌کشید. پایش در چکمه‌های سوراخ یخ می‌زد، اما لبش به شکایت باز نمی‌شد. هر هفته مزدش را می‌آورد، بخشی را برای غذا کنار می‌گذاشت، بخشی را برای لباس خواهرهایش. گاهی برای مادرش کمی چای یا قند می‌خرید و وقتی مادر از خوشحالی اشک در چشمش حلقه می‌زد، دلش گرم می‌شد. می‌گفت: «مادر، روزی می‌رسد که برایت خانه‌ای می‌سازم که دیگر سقفش نچکد.» مادر لبخند می‌زد اما در نگاهش غمی پنهان بود، غمی از آنکه می‌دانست پسرش زودتر از سنش بزرگ شده است. یک شب زمستان، برف سنگینی باریده بود. هوای کابل آرام بود و چراغ‌های کم‌نور در کوچه‌های خلوت می‌درخشیدند. امید پس از یک روز سخت کار، دستمزد چند هفته‌اش را گرفته بود. پول را در جیب گذاشت و در دلش نقشه می‌کشید که فردا برای مادرش چادر نو بخرد و برای ناهید، کوچک‌ترین خواهرش، دفتر و قلم. شادی کوچکی در دلش جوانه زده بود. راه خانه را در پیش گرفت، کوچه‌ها خلوت بودند و صدای پایش بر برف نرم می‌پیچید. از کوچه باریکی که همیشه از آن می‌گذشت در حال گذر بود  که ناگهان صدایی از پشت سر شنید: «ای جوان، بایست!» برگشت و سه مرد نقاب‌پوش را دید که از تاریکی بیرون آمدند. یکی از آن‌ها چاقویی در دست داشت. امید سعی کرد آرام باشد. گفت: «برادر، چیزی ندارم جز مزد کارگری، نان زن و بچه است.» اما یکی از مردها جلو آمد و یقه‌اش را گرفت. دیگری دست در جیبش کرد و پول‌ها را بیرون آورد. امید خواست مقاومت کند، دست آن مرد را گرفت و گفت: «این پول خون من است، نگیریدش.» اما مرد چاقو را بلند کرد و با یک ضربه در پهلویش فرو برد. دردی تیز در بدنش دوید، برف زیر پایش سرخ شد، و صدای قدم‌های دزدان که از کوچه دور می‌شدند در گوشش پیچید. زانوهایش خم شد، دنیا در برابر چشمانش تار شد و فقط توانست زیر لب بگوید: «خدایا، مادرم...» وقتی چشم گشود، نور سفید و بوی دارو مشامش را پر کرده بود. در اتاقی بود با دیوارهای سفید و صدای دستگاه‌ها که در گوشش می‌پیچید. داکتر جوانی بالای سرش ایستاده بود. امید به سختی لب باز کرد و با صدایی ضعیف گفت: «داکتر... من فردا می‌توانم بروم سر کار؟» داکتر مکث کرد، حیرت کرد، به چشمان نیمه‌باز او خیره شد و گفت: «چی گفتی؟ تو تازه از عمل جراحی نجات پیدا کرده‌ای، باید حداقل سه هفته استراحت کنی.» امید نفس عمیقی کشید، اشک در چشمانش جمع شد و با صدایی که از ته جانش بیرون می‌آمد گفت: «نمی‌توانم، داکتر صاحب... مادرم نان ندارد، خواهرانم چشم به راه من‌اند. اگر نروم، چه می‌خورند؟» داکتر لحظه‌ای سکوت کرد، سپس دست بر شانه‌اش گذاشت و با مهربانی گفت: «پسرم، جانت از نان هم مهم‌تر است. زنده بمان، تا زنده‌ای می‌توانی کار کنی.» امید فقط لبخند کم‌رنگی زد و چیزی نگفت. در چشمانش اشک می‌درخشید، اشکی که از درد نبود، بلکه از مسئولیت و سنگینی باری بود که بر دوش داشت. چند هفته بعد که هنوز زخم پهلویش خوب نشده بود، دوباره به سر کار برگشت. دوستانش در محل کار تعجب کردند. یکی گفت: «امید، دیوانه شدی؟ زخمت هنوز باز است.» امید لبخند زد و گفت: «نه برادر، دیوانه نیستم، مجبورم. اگر نروم، خانه‌ام بی‌نان می‌ماند.» با باندی بر پهلو، بیل در دست گرفت و دوباره خاک و سیمان را جابه‌جا کرد. هر ضربه‌ای که به زمین می‌زد، انگار با خودش می‌گفت: «من نباید بیافتم. اگر بیافتم، خانه‌ام می‌افتد.» شب‌ها باز به خانه می‌آمد، همان چراغ نفتی را روشن می‌کرد و درس می‌خواند. گاهی از درد نمی‌توانست بنشیند، اما می‌گفت: «درد عادت می‌شود، مثل فقر.» سال‌ها گذشت. زمان، زخم پهلویش را درمان کرد، اما داغ آن شب را نه. امید مردی شد قوی، آفتاب‌سوخته، اما همچنان آرام. مادرش هنوز برایش دعا می‌کرد و سه خواهرش حالا هرکدام راهی برای خود یافته بودند. مریم آموزگار شد، لیلا در شفاخانه کار گرفت، و ناهید هنوز درس می‌خواند. خانه‌شان حالا اندکی بهتر شده بود، سقف دیگر چکه‌ نمی‌کند، و نان همیشه بر سفره‌شان است. امید هر صبح پیش از رفتن به کار، مادرش را می‌بوسید و می‌گفت: «مادر، یادت است آن شب که گفتم خانه‌ای می‌سازم که سقفش نچکد؟ حالا دیگر نمی‌چکد.» مادر لبخند می‌زد و اشک می‌ریخت، همان اشک‌های آرامی که مادران کابل خوب بلدند چگونه بریزند، بی‌صدا، بی‌غرور، اما از عمق جان. شب‌ها، وقتی شهر در سکوت فرو می‌رفت و صدای سگ‌ها از دور می‌آمد، امید کنار پنجره می‌نشست، به آسمان کابل نگاه می‌کرد، به همان آسمانی که سال‌ها پیش زیر آن افتاده بود، در برف و خون، و با خودش می‌گفت: «شاید من مهندس نشدم، اما زندگی را ساختم. از درد، از خاک، از هیچ.» در آن لحظه، باد آرامی از لای کوچه‌ها می‌گذشت، بوی دود و چای را با خود می‌آورد، و در آن میان، چراغ خانه‌ی امید مثل ستاره‌ای کوچک در دل تاریکی می‌درخشید. در آن شب‌های سرد، اگر از کوچه‌های خاموش کابل بگذری، شاید هنوز صدای پای امید را بشنوی که در دل برف، آرام و محکم قدم برمی‌دارد، گویی زمین زیر پایش از ایمان او گرم می‌شود. او نه قهرمان بود، نه ثروتمند، اما در میان هزاران مرد خسته‌ی این شهر، یکی بود که معنای واقعی مردانگی را می‌دانست؛ نان‌آور خانه‌ای در کابل، که با دستان پینه‌بسته و قلبی سرشار از عشق، زندگی را بر دوش کشید و هرگز خم نشد. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 321 بازدید

منابع محلی از ولایت هرات می‌گویند که یک دانش‌آموز مکتب در ناحیه‌ی یازدهم این شهر از سوی دزدان مسلح موترسایکل سوار با شلیک گلوله به شکل فجیع کشته شده است. دست‌کم دو منبع به رسانه گوهرشاد گفته‌اند که این رویداد روز (شنبه، ۷ سرطان) در شهرک رازی (شیدایی) از مربوطات ناحیه‌ی یازدهم رخ داده است. منبع تاکید کرده است که این دانش‌آموز به اسم علی مردان بوده و حدود ۱۵ سال سن داشته است. منبع افزوده است که این دانش‌آموز در مسیر مکتب به خانه، از سوی دزدان مسلح هدف قرار گرفته است و علی مردان دانش‌آموز صنف نهم «لیسه خصوصی معراج۳» واقع در شهرک رازی بوده است. منبع تصریح کرده است که این دانش‌آموز از باشندگان اصلی ولسوالی کیتی دایکندی بود و همراه با خانواده‌اش در هرات زندگی می‌کرد. به گفته‌ی منبع، دزدان مسلح پس از گرفتن موبایل این دانش‌آموز، از ساحه فرار کرده‌اند. منبع تصریح کرده است ه این شاگرد پس از انتقال به شفاخانه جان باخته است. مسوولان محلی حکومت سرپرست در هرات تا اکنون در این مورد اظهارنظر نکرده‌اند. در سال جاری میلادی سرقت‌های مسلحانه در بخش‌های مختلف کشور افزایش چشم‌گیر یافته است. دبیرکل سازمان ملل متحد نیز در تازه‌ترین گزارش خود از افزایش سرقت در افغانستان خبر داده است. این سرقت‌ها‌ی مسلحانه در حالی انجام می‌شود که حکومت فعلی ادعا می‌کنند که امنیت سراسری را در کشور تأمین کرده‌اند.

ادامه مطلب


7 ماه قبل - 227 بازدید

منابع محلی از ولایت بدخشان می‌گویند که دزدان مسلح در ولسوالی «ارگو»ی این ولایت، یک مادر و پسر جوانش را به‌ضرب شلیک گلوله به شکل فجیع به قتل رسانده‌اند. دست‌کم دو منبع گفته‌اند که این رویداد حوالی ساعت ۱۱ (‌یک‌شنبه‌شب‌، ۸ ثور) در روستای ارغند از مربوطات ولسوالی ارگو رخ داده است. منبع تاکید کرد که این رویداد زمانی رخ داده است که چند فرد مسلح با هدف دزدی وارد یک خانه‌‌ی مسکونی شده بودند. منبع افزوده است که دزدان مسلح با شلیک گلوله ابتدا مادر، ۵۵ ساله و سپس پسر ۲۷ ساله‌اش را به قتل رسانده‌اند و پول نقد این خانواده را با خود برده‌اند. همچنین یک منبع دیگر مدعی شده است که دو تن از دزدان برادران این زن و دو تن دیگرشان برادرزاده‌های او بوده‌اند. فرماندهی پولیس حکومت شرپرست در ولایت بدخشان با تایید این رویداد گفته است که چهار نفر را در پیوند به این رویداد بازداشت کرده و تحقیقات در این مورد ادامه دارد.

ادامه مطلب


10 ماه قبل - 411 بازدید

مسوولان در فرماندهی پولیس ولایت تخار می‌گویند که دزدان مسلح یک زن و مرد را در شهر تالقان، مرکز این ولایت به قتل رسانده و بر دختر ۱۳ساله‌ی‌شان تجاوز جنسی کرده است. محمداکبر حقانی، سخنگوی فرماندهی پولیس تخار گفته است که این رویداد (یک‌شنبه‌شب، ۱۴دلو) در روستای «چوبور» از مربوطات حوزه اول امنیتی این ولایت رخ داده است. آقای حقانی تاکید کرد که دزدان مسلح به هدف سرقت پول نقد وارد یک خانه شده و پس از درگیری فزیکی و مشاجره لفظی با اعضای خانواده، یک مرد ۷۳ ساله و یک زن ۶۰ ساله را با ضرب چاقو و چوب و به شکل بسیار فجیع به‌ قتل رسانده‌اند. سخنگوی فرماندهی پولیس ولایت تخار افزوده است که دزدان مسلح پس از قتل این زن و مرد، بر یک دختر ۱۳ ساله‌ی این خانواده نیز تجاوز جنسی کرده‌اند. او تصریح کرد که یک‌تن از دزدان را در پیوند به این رویداد بازداشت کرده است. محمداکبر حقانی گفت که یکی از دزدان موفق به فرار از ساحه شده است؛ اما تلاش‌های نیروهای پولیس برای بازداشت وی جریان دارد‌. وی در مورد هویت قربانیان این رویداد جزییاتی نداده است. همچنین مسوولان در فرماندهی پولیس تخار تا اکنون از وضعیت صحی دختر این خانواده جزییاتی ارائه نکرده‌اند. این رویداد در حالی رخ داده است که روز شنبه هفته جاری، یک پسر ۱۴ ساله در ولایت ننگرهار توسط پدرش به قتل رسید. پیش از این نیز، باشند‌گان ولایت تخار از افزایش دزدی‌ها شکایت کرده و خواستار رسیدگی به این موضوع شدند.

ادامه مطلب


2 سال قبل - 506 بازدید

رسانه‌های بین‌المللی گزارش داده‌اند که «دزدان مسلح» یک زن مهاجر اهل افغانستان را در مربوطات شهر اسلام‌آباد، پایتخت پاکستان به قتل رسانده‌اند و همسرش را زخمی کرده‌اند. در گزارش‌ها آمده‌اند که این زن افغان خاطره نام داشت و از ولایت فاریاب بوده است که توسط دزدان مسلح به شکل فجیع به قتل رسیده است. براساس گزارش‌های موجود این زوج افغان (جمعه‌شب، ۱۳ دلو) زمانی که از منطقه‌ی «سنتورس» از مربوطات شهر اسلام‌آباد به طرف خانه‌اش در شهرک «فیصل‌تاون» در حرکت بوده، از سوی «دزدان مسلح» به رگبار بسته شده و خاطره به قتل رسیده است. منابع گفته‌اند که این زوج اهل افغانستان در شهرک «فیصل‌تاون» اسلام‌آباد رستورانت غذاهای افغانی داشت. رسانه‌ها و مقامات محلی پاکستان تا اکنون در مورد چگونگی قتل این زن و زخمی شدن شوهرش جزییات ارائه نکرده‌اند. اما منابع می‌گویند که جسد وی امروز به افغانستان منتقل شده است. طبق معلومات رسانه‌ها از خاطره یک کودک نیز برجای مانده است. این در حالی است که در ۲۶ ماه قوس سال جاری نیز یک مهاجر دیگر اهل افغانستان در منطقه‌ی منطقه‌ی «جی ۴/۹» از مربوطات شهر اسلام‌آباداز سوی دزدان مسلح به قتل رسیده بود. باید گفت که در ۲۳ جدی نیز افراد مسلح در اسلام‌آباد، به دو زن مهاجر اهل افغانستان که به سمت سازمان بین‌المللی مهاجرت می‌رفتند، حمله کرده و آن‌ها را زخمی کرده بودند. پاکستان میزبان چند میلیون مهاجر و پناه‌جوی اهل افغانستان است. بخشی از پناه‌جویان، عمدتا فعالان حقوق بشر و حقوق زن، پس از تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان به پاکستان رفته و به‌دنبال پناهندگی در کشورهای مهاجرپذیر هستند.

ادامه مطلب