برچسب: #خشونت

1 سال قبل - 224 بازدید

نصیراحمد فایق، سرپرست نمایندگی افغانستان در سازمان ملل متحد به انفجار روز (پنج‌شنبه، ۲۱ جدی) در دشت‌برچی در غرب کابل واکنش نشان داده و می‌گوید که افزایش حملات هدفمند علیه شیعیان و هزاره‌ها در افغانستان «قابل سوال و نکوهش» بوده و است. آقای قایق امروز (جمعه، ۲۲ جدی) با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود نوشته است که این حملات در حالی انجام می‌شود که حکومت سرپرست پیوسته از تحکیم امنیت و ثبات در افغانستان حرف می‌زنند. وی تاکید کرد: «ولی واقعیت امر این است که مردم افغانستان-مردان، زنان و کودکان در کنار فقر، بی‌کاری، نقض حریم خصوصی و حقوق اساسی و فقدان دسترسی به تعلیم و تربیه باکیفیت، از نبود امنیت و آرامش روحی و جسمی رنج می‌برند.» سرپرست نمایندگی افغانستان در سازمان ملل متحد افزود: «متأسفانه این وضعیت ناگوار روز به روز در حال افزایش است.» این در حالی است که حوالی ساعت ۳:۰۰ پس‌ازچاشت روز (پنج‌شنبه، ۲۱ جدی) انفجار قدرتمند در ساحه‌ی دشت‌برچی در غرب کابل و در مقابل مرکز تجارتی «برچی‌سنتر» رخ داد. براساس معلومات منابع محلی و شاهدان عینی، در این انفجار پنج نفر کشته و بیش از ۲۰ نفر زخمی شدند. مسوولیت این انفجار را تا اکنون فرد یا گروهی به عهده نگرفته است، اما مسوولیت انفجارهای چند روز قبل در کابل را گروه داعش بر عهده گرفته است.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 268 بازدید

منابع محلی از ولایت خوست می‌گویند که یک مرد در ولسوالی «تنی» این ولایت پنج عضو خانواده‌ی خسرش به شمول سه زن را کشته است. منبع در صحبت با رسانه گوهرشاد گفت که این رویداد شب گذشته (سه‌شنبه، ۱۹ جدی) در روستای «نریزی» از مربوطات ولسوالی تنی ولایت خوست رخ داده است. منبع تاکید کرد که کشته‌ شدگان این رویداد شامل خسر، خسرمادر، دو خواهر زن و یک برادر زن این مرد می‌باشند. همچنین فرماندهی پولیس ولایت خواست با نشر اعلامیه‌ای این رویداد را تایید کرده و گفته است که فرد متهم به قتل این افراد بازداشت شده و در تحقیقات ابتدایی به جرم خود اعتراف کرده است. بر اساس اعلامیه‌ی فرماندهی پولیس ولایت خوست، این فرد ۳۳ ساله است. منبع و پولیس تا اکنون در مورد دلیل و انگیزه‌ی قتل این افراد جزییات ارائه نکرده است. قتل‌های خانوادگی پیش از این در برخی از ولایات دیگر کشور نیز گزارش شده است. در بیشتر موارد انگیزه‌ی این گونه قتل‌ها، اختلافات خانوادگی اعلام می‌شود.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 284 بازدید

مسوولان در فرماندهی پولیس ولایت کاپیسا از خودکشی یک پسر ۱۳ ساله در این ولایت خبر داده‌اند. پولیس کاپیسا با نشر خبرنامه‌ای گفته است که این پسر محمدرامین نام داشته و در داخل خانه‌شان در روستای قلعه‌افغان‌های ریگ‌روان از مربوطات مرکز این ولایت، حلق‌آویز کرده و به زندگی‌اش پایان داده است. در خبرنامه آمده است که این رویداد حوالی ساعت ۶:۰۰ شام روز (سه‌شنبه، ۱۹ جدی) رخ داده است. پولیس کاپیسا تاکید کرد که این پسر نوجوان به دلیل «خصومت‌های خانواد‌گی» خودکشی کرده است. این در حالی است که پس از تسلط دوباره حکومت فعلی بر افغانستان آمار خودکشی‌ و خشونت‌‌های خانوادگی در بخش‌های مختلف کشور به‌ویژه کاپیسا افزایش یافته است. بیماری‌های روانی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی خودکشی‌ها بیان شده است.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 511 بازدید

حمیرا قادری، تاسیس کننده‌ی انجمن (سوزن طلایی) در ۳ حوت ۱۳۵۸خورشیدی از یک پدر و مادر هراتی در کابل زاده شد. قادری در مورد فضای خانواده‌اش چنین بیان می‌دارد: «پدرم نزدیک سی سال است معلم است و مادرم همواره زن خانه بوده است. هر دو به عقایدم احترام گذاشته‌اند با وجود تفاوت‌های بسیار. پدرم مردی بسیار روشنی است. معمولاً تمام دختران فامیل برای حل مشکلات‌شان به پدرم زنگ می‌زنند، پدرم هیچگاه با زن به عنوان جنس دوم برخورد نکرده است. یقین دارم مرا از چهار پسرش بیشتر دوست دارد.» قادری در مورد انگیزه‌ی نوشتارش چنین می‌گوید: «بیش از حد عاطفی هستم و احساسی. خیلی دوست داشتم احساساتم را بروز بدهم و در موردشان حرف بزنم. ساعت کلاس‌های انشاء بهترین فرصت بود تا خودی نشان بدهم.  بعد هم کتابخانه کوچک پدرم مرا با دنیای داستان و رمان آشنا کرد. خواندن‌های بسیار و دنیایی احساسی خودم مرا به  داستان نویسی شوق داد. البته در همان دوره‌ای که دخترهای دوره طالبان در هرات خامک دوزی می‌کردند و مادرم هم گلدوز ماهری بود، من تلاش می‌کردم بیشتر بنویسم، تا کم نیاییم. آخر دخترها یخن‌های دوخته شده را به یک عالمه پول می‌فروختند، اما داستان‌های مرا کسی یک پول هم نمی‎‌خرید.» حمیرا از سال۱۳۷۰ قلم نویسندگی به دست گرفت و در پایان داستانش در یکی از جلسات مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در سال ۱۳۷۹ برای ادامه‌ی تحصیل روانه‌ی ایران شد و دوره‌ای کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته‌ی زبان و ادبیات دری سپری نمود. حمیرا قادری از پایان نامه‌اش تحت عنوان( نقد و بررسی روند داستان نویسی در هرات از ۱۲۹۸تا ۱۳۸۰) به رهنمایی سیروس شمیسا در دانشکده زبان و ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه علامه طباطبایی دفاع نمود. دوکتور حمیرا جهت کسب سند دوکتورا وارد دانشگاه تهران شد و در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخ.ت باید یادآور شد که او یکی از محصلین فعال دوکتور شفیع کدکنی بود. او  هنگامی‌ که محصل دوره‌ی دوکتورا بود، توانست سه کتاب خود را که حاصل سه دهه فعالیت‌های او در عرصه‌ی زبان و ادبیات بود را به چاپ برساند. همچنان توانست تحت عنوان مدیر انجمن هنرمندان و فرهنگیان افغان مقیم ایران فعالیت خود را آغازکند. پس از اتمام دوره‌ی دوکتورا به افغانستان بازگشت و به حیث استاد دانشگاه و مشاور وزیر کار و امور اجتماعی ایفای وظیفه نمود. دوکتور حمیرا قادری جهت کسب دوکتورای دوم خود وارد جامعه‌‌ی علمی هند شد و در سال ۲۰۱۴ این دوره را نیز موفقانه به اتمام رسانید. و در هنگام فعالیت در وطن سه کتاب دیگر را به کارنامه‌ی ادبی‌اش افزود. داستان‌های حمیرا قادری در نشریاتی چون روزنامه‌ی اتفاق اسلام، اورنگ هشتم، هفت قلم، هزار و یک شب و مجله‌ هری چاپ شده است. دو داستان بانو حمیرا در کتابی زیر عنوان گنبد کبود که مجموعه‌ای از نوشته‌های داستان نویسان معاصر هرات است به چاپ رسیده است‌. (نقش شکار آهو) اثری دیگر از بانو حمیرا است که در ویژه برنامه‌ی شب‌های کابل که از سویخانه ادبیات افغانستان برگزار شده بود، مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در این جلسه ضیا قاسمی، شاعر و منتقد ادبی و خسرو مانی، نویسنده به نقد از آثار حمیرا قادری پرداختند. حمیرا قادری بیان داشته است که محتوا (نقش شکار آهو) در برگیرنده‌ی مسائل و مشکلات مربوط به زنان بوده که آن را به زبان نامتعارف بیان کرده است. این کتاب مانند دیگر آثار او که در عرصه‌ی ادبیات داستانی داشته به مصایب و مشکلاتی که زنان چه در جوانی و چه در سن بالاتر آنرا تحمل می‌کنند، پرداخته است. در این اثر با دو نسل متفاوت برخور می‌کنیم. یک نسل به عنوان دختر و یک نسل به عنوان مادر که مادر هم قربانی عرف اجتماع است و دختر هم به نوعی قربانی این رسم و عادات می‌باشد. خانم حمیرا قادری در مورد کتابش بیان می‌دارد که این اثر تلاشی بود برای متفاوت نوشتن. زبان معیار و بومی در این نوشته برایم بسیار ارزش داشت همچنین تکنیکی که من در زاویه دید این اثر به کار برده بودم. رقص در مسجد کتاب حمیرا قادری از سوی «یواسای تودی» میان پنج بهترین کتابی معرفی شد که نباید از دست داده شود. نیویارک تایمز آن را در صدر کتاب‌هایی قرار داده که برای ادب‌دوستان سفارش می‌شود. این کتاب به شکل خاطره‌نویسی-یکی از ژانرهای مشهور- نوشته شده است و دارای سیزده فصل می‌باشد. نویسنده تلاش کرده تا با روایت زن‌ستیزی‌های موجود در افغانستان، نگاه دنیا را به سمت این پدیده جلب کند. نامه‌های حمیرا قادری به فرزندش، راوی درد دوری از فرزند و فرهنگ مردسالار افغانستان است. قوانین و سنت‌هایی که او را از دیدن و شنیدن صدای فرزندش سال‌ها محروم ساخت. مانند هر اثر ادبی، این کتاب نیز دارای نکات مثبت و منفی خاص خودش است. اما با نگاهی کلی می‌توان گفت که حمیرا قادری روایت‌گر ماهر و توانمندی است. روایت‌های او شاید برای مخاطب خارجی شبیه فیلم‌های هالیوود باشد. ولی او توانسته با نظم خاص و ماهرانه، گوشه‌های مختلفی از دردهای بانوان کشور و مبارزه آن‌ها برای تغییر را بیان کند. نکته‌ی مهم حضور مردانی چون پدرکلان، پدر و برادر حمیرا است که او را در مقاطع مختلف زندگی حمایت کردند. از مجموعه آثار گهربار دیگر این بانو می‌توانیم به گوشواره‌ی انیس، بررسی روند داستان نویسی افغانستان، نقره دختر دریای کابل، اقلیما، گزیده اشعار معاصر افغانستان و... اشاره کنیم. وی به خاطر داستان (باز باران اگر می‌بارید) موفق به دریافت لوح تقدیر در سومین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی صادق هدایت در سال ۱۳۸۳ شد و به همین خاطر از سوی سید مخدوم رهین وزیر فرهنگ وقت افغانستان مورد تقدیر قرار گرفت. بانو قادری نخستین نویسنده‌ی افغان است که موفق به دریافت این لوح شده است. بانو حمیرا در مورد مشکلات نویسنده‌گی بیان می‌دارد که من به عنوان یک نویسنده و نه یک نویسنده زن، اولین مشکلی را که احساس می کنم، حوزه بسیار خالی از منتقد است. یعنی در جامعه ما منتقد ادبی به صورت تخصصی اصلا وجود ندارد. این مساله عرصه ادبیات داستانی را به شدت رنج می دهد. حالا من یا یک دوست دیگر که به عنوان نویسنده، نقد هم می کنیم، ممکن است به خطا برویم و ممکن است سرنوشت یک نویسنده یا یک اثر را با نقد اشتباه تغییر بدهیم. (سوزن طلایی) انجمن ادبی است که بانو حمیرا قادری موسس آن می‌باشد. که به گونه‌ی آنلاین به دختران و پسران افغان دوره آموزش داستان نویسی و کتاب خوانی را برگزار می‌کند. مستوره مهاجر یکی از اشتراک کننده‌گان انجمن در این زمینه بیان می دارد که: عضویت در انجمن سوزن طلایی تجربه خیلی خیلی خوبی بود. من توانستم مطالب ارزنده‌ی بیاموزم و همچنان آموختم که چه کتاب های بخوانم که روی داستان نوشتنم تاثیر خوبی بگذارد. و اینکه رعایت چه اصولی می‌تواند من را در آینده به یک داستان نویس خیلی موفق تبدیل کند. نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


1 سال قبل - 215 بازدید

با وجود آزادی شماری از زنان معترض از زندان حکومت سرپرست، سازمان عفو بین‌الملل ضمن استقبال از آزادی پریسا آزاده، دختر معترض می‌گوید که حکومت فعلی باید منیژه صدیقی و سایر فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران نیز از زندان را آزاد کند. سمیرا حمیدی، کمپاینر بخش جنوب آسیای سازمان عفو بین‌الملل این موضوع را در حساب کاربری ایکس خود مطرح کرده و گفته است: «رهایی پریسا آزاده خبر دلگرم کننده‌ای است.» خانم حمیدی تاکید کرد که حکومت سرپرست باید منیژه صدیقی و همه‌ی منتقدان از جمله مدافعان حقوق بشر، روزنامه‌نگاران و کسانی‌که خودسرانه از سوی نیروهای استخبارات بازداشت و زندانی شده‌اند را آزاد کنند. وی در پیامی خود از همه‌ی فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر خواسته است که به کارزار رهایی زندانیان سیاسی از بند حکومت سرپرست ادامه دهند. این در حالی است که پریسا آزاده، عضو جنبش اعتراضی زنان افغانستان برای عدالت و برابری، صبح روز (دوشنبه، ۴ جدی) پس از ۴۱ روز از زندان حکومت فعلی آزاد شده است. باید گفت که خانم آزاده در تاریخ (۲۳ عقرب) از ساحه‌ی دشت برچی در غرب کابل از سوی نیروهای استخبارات حین چاپ بنر اعتراضی از یک مطبعه بازداشت شده بود. همچنین پیش از او ژولیا پارسی و ندا پروانی، پس از حدود سه ماه از زندان رها شده‌اند. براساس معلومات موجود، در حال حاضر منیژه صدیقی، یکی از چهار زن معترض است که هنوز هم در بازداشت نیروهای حکومت سرپرست به سر می‌برند. منیژه صدیقی روز دوشنبه (۱۷ میزان) از نزدیکی خانه‌اش در ساحه‌ی«کارته نو» شهر کابل توسط نیروهای استخبارات بازداشت شده بود.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 227 بازدید

مسوولان در فرماندهی پولیس ولایت سرپل می‌گویند که یک مرد و زن در ولسوالی کوهستانات این ولایت به اتهام «رابطه‌ی نامشروع» به قتل رسیده‌اند. فرماندهی پولیس با نشر خبرنامه‌ای گفته است که این در روستای «گنجی‌ها»‌ی از مربوطات ولسوالی کوهستانات رخ داده است. پولیس سرپل تاکید کرد که این زن و مرد از طرف اقارب خانم به قتل رسیده‌اند. در خبرنامه در مورد هویت قربانیان و چگونگی قتل آن اشاره نشده است. در خبرنامه آمده است که در پیوند به این رویداد یک نفر از سوی نیروهای حکومت سرپرست در ولایت سرپل بازداشت شده است. باید گفت که رویداد مشابه در این اواخر در ولایت‌های دیگر کشور نیز رخ داده است. همچنین چندی پیش در ولایت فاریاب در شمال کشور نیز یک مرد و زن به اتهام روابط نامشروع تیرباران شده بودند. قابل ذکر است که زنان و دختران در سراسر کشور به این اتهام‌های ذکر شده از سوی افراد حکومت فعلی بازداشت و در حضور مردم شلاق زده شده‌اند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 295 بازدید

اعضای شورا از پدرم شکایت داشتند؛ از او خواستند که دیگر حق ندارد در آن کوچه مرا به فروش رساند و از مردان بخواهد که روی من نرخ تعیین کنند و تاکید کردند که باید این مشکل را از راه درست آن حل نماییم. رفت و آمد و جلسه شان چند روز طول کشید. پدرم هربار یک حرف را تکرار می‌کرد: «من زنم را دوست دارم، خانواده‌ام باید پیش من باشد، اما این دختر را نمی‌خواهم، او را با خود ببرید.» همسایه‌ها تلاش کردند با دلیل و منطق پدرم را قانع کنند یا حداقل او را راضی سازند تا مادرم را طلاق بدهد. پیشنهاد‌هایی که هیچ کدام مورد پذیرش پدرم قرار نگرفت. البته در این بین کسانی هم بودند که با حیله و مکر پشت پرده همدست پدرم بودند و در خفا از او دفاع می‌کردند. در نهایت تصمیم نهایی اجماع مردمی بعد از چند روز این بود که پدرم یکی از خانه هایش را به نام مادرم کند و مادم نیز پیش او برگردد. پدرم اما بعد از چند روز تصمیمش را اعلان کرد و گفت: «من از این زن و بچه‌ها سیر شده‌ام و مرا از شر‌شان خلاص کنید.» خوشحال شدم و با خود گفتم که دیگر دست از سر ما برداشته و می‌توانیم جدا از او زندگی خود را بسازیم.  اما باز یکی از همسایه‌ها که پدرم را قانع کرده بود که مرا به پسرش می‌دهد، پدم را راضی کرد تا باز ما را بپذیرد. مقابل همه ضامن پدرم شد و گفت که دیگر ما را شکنجه نمی‌کند و اینکه باید زنش هم برگردد. همه برگشتیم به خانه‌ی پدرم و باز زندگی را از سر گرفتیم. همه‌ی ما حتی پدرم می‌دانستیم که چه با اصرار دیگران و یا زور پدرم، زندگی را شروع کنیم، قرار نیست رفتار او تغییر کند؛ پدرم ده‌ها بار قول داده بود و قسم یاد کرده بود که تغییر کند اما باز همان رفتار قبلی‌اش را داشت. خودش هم می‌دانست که نمی‌تواند تغییر کند و دست از شکنجه کردن ما بردارد. گویا از شکنجه و آزار ما روحش تغذیه می‌کرد و به آرامش می‌رسید. یک روز که پدرم داشت با تلفن با فردی حرف می‌زد حس کردم این تلفن در مورد من است. با اینکه به زبان پشتو حرف می‌زد و من بسیاری از حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم اما متوجه شدم که از فرد پشت تلفن می‌خواست پول‌هایش را آماده کند و به او گفت که ما می‌آییم. حرف‌های پدرم مشکوک بود. حدس زدم شخص پشت تلفن با فردی که چند روزی است پشت دروازه‌ی خانه می‌آید و در مورد من با پدرم حرف می‌زند، مرتبط است. پدرم هنگامی که آن فرد پشت دروازه می‎‌آمد به صراحت می‌گفت: «بله بیایید ببرید از شما، فقط دیگر اینجا نباشه.» حس می‌کردم اینبار مشتری دست به نقدی یافته که نمی‌خواهد هیچ رقمه آن را از دست بدهد. با اینکه تقریبا از حرف‌های پدرم مطمین شده بودم که حتما خودش قرار است مرا به آن فرد بسپارد، چیزی نگفتم. بعد از ظهر همان روز پدرم از من و خواهر و برادرم خواست که خودمان را برای رفتن به یک مهمانی آماده کنیم. گفت خودش قرار است ما را ببرد. دلم شور می‌زد اما وقتی خوشحالی خواهر و برادر کوچک‌ام را دیدم، چیزی نگفتم و سکوت کردم و همه با هم از خانه بیرون شدیم. پدرم بر خلاف مهمانی، مسیر ترمینال را در پیش گرفت. آنجا بود که به یقین رسیدم که می‌خواهد مرا به فروش رساند. مسیر ترمینال را از دفعه‌ی قبلی که قرار بود مرا به مردی به فروش رساند، یادم مانده بود. چند سال پیش نیز پدرم به قصد نامعلومی مرا به ترمنیال آورده بود اما آن دفعه من تنها بودم. یادم می‌آید آن زمان از نیمه‌های راه با لت و کوب و کشیدن دستم مرا به ترمینال آورده بود. آن زمان اولین بار بود که ترمینال را می‌دیدم. با ترس فراوان به اطرافم نگاه می‌کردم که یک مرد با قد و هیکل بزرگ مقابلم ایستاد. از همه وحشت­ناک­تر قیافه بدریخت و ریش­های بلند و نامرتب‌اش بود که اتفاقا مزین به رنگ حنا نیز بود. فهمیده بودم که پدرم می‌خواهد مرا به او بفروشد. گریه کردم و به پدرم التماس کردم که مرا نفروشد و با هزار بدبختی پدرم راضی شد و به خانه برگشتیم. یادآوری خاطرات گذشته مو را به تنم سیخ کرد. ترس تمام تنم را دربر گرفت. به سختی می‌توانستم آب دهانم را قورت دهم. پدرم رفت که بلیط اتوبوس بخرد. از فرصت استفاده کردم و به پدربزرگم تماس گرفتم. پدربزرگم گفت هر جوری شده مانع‌‌اش شوم و با او جایی نروم. وقتی پدرم بلیط به دست برگشت گفتم که من نمی­روم و قضیه‌ی دادگاه را بهانه کردم که نمی­توانم تا دادگاه فیصله‌ای نکرده است جایی بروم. بعد از کلی کلنجار، خوشبختانه مقاومت من نتیجه داد و دیگر حرفی نزد و بلیط­­ها را پاره کرد و به خانه برگشتیم. در تمام مسیر برگشت پدرم بشدت عصبانی بود و یک کلمه هم حرف نمی‌زد. تلفن‌اش بارها زنگ خورد و جواب نداد. در نهایت به یکی از آن تماس‌ها پاسخ داد و گفت که امروز نتوانسته مرا بیاورد و پول‌هایش را برای دفعه بعدی نگه دارد. هنگامی که به خانه رسیدیم ساعت هشت شب بود. یکی از همسایه‌ها (همکانی که پدرم قول داده بود مرا به پسرش می‌دهد) از برگشت ما متعجب شد. به من گفت چطور شد که برگشتین زیرا پدرت به همه گفته بود که شما دیگر بر نمی‌گردید.  از اینکه همه از فروش و رفتن دایمی‌مان اطلاع داشتند الا خودم، عمیقا ناراحت شدم. کلید خانه را از او گرفتیم و وارد خانه شدیم. پدرم با ما وارد خانه نشد و نمی‌دانم کجا رفت. اما بعد از چند دقیقه به همراه مردی برگشت که عصایی در دست داشت. معلول بود اما هیکل بزرگی داشت. از بدو ورودش به من گفت چرا ازدواج نمی‌کنی؟ و خیلی هم عصبانی بود و همچنان مرا مورد توهین قرار می‌داد و می‌گفت تو باید به حرف‌های پدرت گوش کنی. عصبانیت پدرم از موضوع بعد از ظهرهنوز تخلیه نشده بود. او به همراه آن مرد شروع به لت و کوب من، مادر و خواهر و برادرم کردند. بزور می‌خواستند ما را سوار سه‌چرخه‌ای که در بیرون از خانه پارک شده بود، کنند. آن مرد بدتر از پدرم مرا لت و کوب می‌کرد. دست مادرم را می‌کشید و خواهر و برادرم را لت و کوب می‌کرد. می‌خواستند ما را به حوزه‌ی پولیس ببرند. هنگامی که آن مرد مرا می‌زد خیلی عصبانی شدم. برایش گفتم شما کی هستید و چه کسی به شما اجازه داده که مرا لت و کوب کنید؟ به سوالم پاسخ نداد و مرا بیشتر با عصایش زد. پدرم و آن مرد دست مادر، خواهر و برادرم را گرفته بودند و به زور می‌خواستند که سوار سه‌چرخه کنند که جلوی شان را گرفتم اما من مانع مستحکمی نبودم؛ مرد معلول با خشم سرم را به دروازه‌ی سه چرخه کوبید و شیشه دروازه‌ی سه‌چرخه با شدت شکست. راننده‌ی سه‌چرخه با تعجب و ترس زیاد به پدرم گفت: «مگر شما نگفتید که آن‌ها را به مهمانی می‌برید حالا این خون ریزی چیست؟ من چه کنم؟» پدرم بر سر او نیز فریاد کشید که همه‌ی شان را جمع کن ببر و به من اشاره کرد و گفت این دختر هم مال خودت باشد. هنوز سرم از ضربه‌ی برخورد با دروازه‌ی سه‌چرخه گیج می‌رفت که آن دوست پدرم دوباره سراغ من آمد و با عصایش چنان سرم را به دیوار کوبید که درجا همه چیز مقابل چشمانم تاریک شد، سرم گیج رفت و به زمین افتادم. عصایش را روی سینه‌ام فشار داد و با فریاد ‌گفت: «دیگر امارت (حکومت فعلی افغانستان) آمده، جمهوریت نیست که کسی به حرف زن کند. فهمیدی دختره‌ی بدکاره. شما زن‌ها هیچ حقی ندارین. پس دهان خود را ببند...» او حرف می‌زد ولی من دیگر نتوانستم ادامه‌ی حرفایش را بشنوم و از هوش رفتم. نویسنده: طیبه مهدیار بازنویسنده: علیزاده

ادامه مطلب


1 سال قبل - 226 بازدید

شماری از زنان و معترض و اعضای «ائتلاف جنبش‌های زنان معترض افغانستان» می‌گویند که جامعه‌ی جهانی بر اساس تعهدات خود طبق اسناد حقوق بشری، باید جلو نقض حقوق بشر در افغانستان را بگیرد و از زنان و دختران افغانستان برای دستیابی به حقوق‌شان حمایت کند. این ائتلاف با نشر اعلامیه‌ای به مناسبت روز جهانی حقوق بشر گفته‌ است که زنان به‌عنوان نیمی از پیکره‌ی فعال جامعه‌ی افغانستان از حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به کلی حذف شده‌اند. آنان خواستار اقدامات عملی و مؤثر جامعه‌ی جهانی، از جمله سازمان ملل متحد، نهادهای حقوق بشری و دولت‌ها برای توقف نقض حقوق بشر و حقوق زنان و دختران در افغانستان شده‌اند. زنان معترض با انتقاد از عمل‌کرد نهادهای حقوق بشری می‌گویند، درحالی‌که جهان از برابری زن و مرد در تمام حقوق انسانی سخن می‌زند، امروز زنان و دختران در افغانستان از طبیعی‌ترین و ابتدایی‌ترین حقوق شان، از جمله حق آموزش، کار، مشارکت سیاسی، آزادی، برگزاری تجمعات و اعتراضات محروم هستند. بر اساس اعلامیه‌، محدودیت‌ها بر شغل زنان و دختران در افغانستان، در کنار بر فلج ساختن چرخه‌ی توسعه و اقتصاد کشور، منجر به گسترش«فقر و فلاکت» در جامعه شده و هیچ مبنای دینی، حقوقی و اخلاقی ندارد. همچنین ائتلاف جنبش‌های زنان معترض افغانستان در اعلامیه‌اش افزوده است که پاسخ حکومت سرپرست به اعتراض و دادخواهی زنان علیه این محرومیت‌ها، ارعاب و تهدید، سرکوب شدید، بازداشت‌های خودسرانه و زندان، شکنجه و قتل بوده است. این در حالی است که در حال حاضر دست‌کم چهار زن معترض از چندین ماه به این‌سو در زندان حکومت سرپرست به‌سر می‌برند. اخیرا گزارش‌هایی درباره‌ی وضعیت نامناسب و بیماری برخی از این زنان منتشر شده است. در عین حال دیروز ریچارد بنت، گزارشگر ویژه‌ی حقوق بشر سازمان ملل در امور افغانستان از حکومت فعلی خواسته بود که روز جهانی حقوق بشر را با آزادی تمام مدافعان حقوق بشر، از جمله زنان معترض گرامی بدارند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 351 بازدید

الیف شافاک، نویسنده دغدغه‌مند ترکی در ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱ میلادی در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. مادرش ترک و پدرش از اهالی بریتانیا بود. وی بعد از جدایی والدینش، همراه مادر خود روانه‌ی ترکیه گردید. او در ترکیه با مادرش، زنی مدرن و مادر بزرگش که زن سنتی بود، زندگی می‌کرد. مادرش دیپلومات بود و این موضوع سبب شد تا همراه دخترش، سفرهای زیادی برود. نوجوانی الیف شافاک در اسپانیا، اردن و آلمان گذشت. او در نوشته‌هایش ذکر کرده است که مادرش نقش بسزایی در تربیت او داشته است. الیف، از دانشگاه فنی و مهندسی خاورمیانه (واقع در شهر آنکارا) موفق به اخذ لیسانس در رشته‌ی روابط بین‌الملل شد و از همان دانشگاه فوق لیسانسش را در رشته‌ی مطالعات زنان و دکترایش را در رشته‌ی علوم سیاسی اخذ کرد. علاقه‌ی الیف به داستان نویسی سبب شد که او از دوران کودکی دست به نویسند‌گی بزند. اگر عشق یکی از مضامین شافاک باشد، تصوف موضوع دیگر است. او برای اولین بار در اوایل ۲۰ سالگی به عنوان دانشجوی دانشگاه به تصوف علاقه‌مند شد و از آن زمان به بعد در نویسندگی و زندگی‌اش بازتاب یافت. در کتاب ملت عشق هم تصوف به عنوان موضوع اصلی قرار می‌گیرد. رمان ( پنهان) اولین نوشته او می‌باشد که شایسته‌ی دریافت جایزه بزرگ مولانا شناخته شد. همچنین ( آینه شهر مَحرم)، از آثار قشنگ شافاک است که جایزه‌ی بهترین رمان سال ۲۰۰۰ میلادی کانون نویسند‌گان ترکیه را توانست از آن خود کند. در کنار آن (عشق)، نیز از رمان‌های پرطرفدار این نویسنده است که رکورد پرفروش‌ترین رمان ترکیه را دارا می‌باشد. (ملت عشق)، رمان دیگری از شافاک می‌باشد که در ۲۰۱۰ میلادی به دو زبان انگلیسی و ترکی منتشر شد. عمده‌ی داستان آن در مورد احوالات و ارتباط شمس و مولوی است که کمترین بخش‌های کتاب از زبان این دو شخصیت روایت می‌کند. اگر کتاب ملت عشق را خوانده باشید و از طرفداران آن باشید، حتماً نام «مست عشق» هم به گوشتان خورده است. مست عشق فیلمی از حسن فتحی است که با بازی شهاب حسینی، پارسا پیروزفر، حسام منظور و هنرمندان ترک مانند هانده ارچل و ابراهیم چلیک‌کول بسیار سروصدا کرده بود. این فیلم محصولی مشترک از ایران و ترکیه است. در ادامه چند جمله‌ی مشهور و طلایی کتاب‌های شافاک نیز ذکر گردیده است. ۱- سعی کنید در برابر تغییراتی که برایتان پیش می‌آید مقاومت نکنید. در عوض اجازه دهید زندگی از طریق شما جریان یابد و نگران نباشید که زندگی شما زیر و رو می‌شود. از کجا می‌دانید کسی که به او عادت کرده‌اید، بهتر از آن کسی است که می آید؟ ۲- مهم نیست مقصد شما کجاست، فقط مطمئن شوید که هر سفری را به یک سفر درونی تبدیل می‌کنید ۳- زندگی بدون عشق معنی ندارد... عشق هیچ برچسبی ندارد، هیچ تعریفی ندارد؛ همان چیزی است که هست، خالص و ساده. عشق آب حیات است و عاشق، روح آتش است. وقتی آتش عاشق آب باشد، جهان به شکل دیگری می‌گردد. از نوشته‌های جنجالی الیف می‌توانیم به رمانی با نام (حرام زاده استانبول) اشاره کنیم که از سوی دادگاه ترکیه به جرم اهانت به ترک بودن متهم گردید و به سه سال زندان محکوم شد. همچنین ( برزخ، شپش پالاس، شرافت، مرید معمار، اسکندر، شمسپاره...) از نوشته‌های الیف شافاک است که خوانندگان زیادی دارد. الیف شافاک، نویسنده‌ای دغدغه‌مند است که سخنرانی و اقدامات بسیاری در راستای دفاع از حقوق زنان داشته است. او در یکی از سخنرانی‌های خود چنین گفته است:«زنان از هر سن و ملیتی درک می‌کنند که ما نمی‌توانیم از حقوقی که برای خود قائل هستیم استفاده کنیم.» همچنین او معتقد است در ترکیه سیاست کاملاً تحت سلطه مردان است. مردانی با دیدگاه محافظه‌کارانه، مذهبی و مردسالارانه که فکر می‌کنند آن‌ها حق دارند راجع به چگونه زندگی کردن زنان تصمیم بگیرند. شافاک می‌گوید باید آگاه بود و برای حقوق زنان در تمام کشورها تلاش کرد، زیرا ممکن است آنچه در ترکیه هست در سایر کشورها هم وجود داشته باشد یا اتفاق بیفتد. این نویسنده ترکی خواستار خواهر خواندگی شده است. کلمه‌ای که به گفته‌ی وی در خاورمیانه برای زنان در دسترس‌تر از فمنیسم است. او می‌گوید زنان خود در تداوم مرد سالاری گاهی نقش ایفا می‌کنند و این موضوع باید با همبستگی بین زنان کمتر شود. نوشته‌های الیف، مانند آثار گرانبهای هر زن نویسنده بازگو کننده‌ی حضور زنان در این دنیا است. او همواره در حال دفاع از زن و حقوق‌اش و ایجاد آثار بسان گهر در دنیای امروزی می‌باشد. نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


1 سال قبل - 391 بازدید

منابع محلی از ولایت فاریاب می‌گویند که یک زن در ولسوالی المار این ولایت خود را به چاه انداخته و به زندگی‌اش پایان داده است. منبع در صحبت با رسانه گوهرشاد گفت که یک زن میان‌سال در روستای «میرآدم» از مربوطات ولسوالی المار خودش را به چاه انداخته و جان باخته است. منبع در ادامه تاکید کرد که این زن «بی‌بی گل» نام داشته و متأهل بوده است. منبع دلیل و انگیزه‌ی خودکشی این زن را «مشکلات عصبی» عنوان کرده است. مسوولان محلی حکومت سرپرست در ولایت فاریاب تا اکنون در مورد خودکشی این زن به رسانه‌ها چیزی نگفته‌اند. این در حالی است که آمار خودکشی در این اواخر در سراسر افغانستان در میان زنان افزایش یافته است. بیماری‌های روانی، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانوادگی و فشار‎های روحی ناشی از فقر و بیکاری عوامل اصلی خودکشی‌ها بیان شده است. همچنین با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان اکثریت نهادهای حامی حقوق زنان متوقف شده است. زنان در افغانستان چون گذشته با مراجعه به نهادهای عدلی و قضایی، دیگر نمی‌توانند برای خشونت‌های وارده‌ی شان شکایت کنند و این‌گونه خشونت‌‌ها پایدار باقی مانده و افزایش پیدا می‌کند.

ادامه مطلب