برچسب: #خانواده

1 سال قبل - 148 بازدید

برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP) اعلام کرده است که افغانستان با بحران بزرگ انرژی برق مواجه است و تنها ۴۰ درصد جمعیت این کشور به برق دسترسی دارند. این نهاد در تازه‌ترین گزارش خود نوشته است که کمبود برق تأثیرات منفی بر ارائه‌ی خدمات ضروری مانند خدمات صحی، آموزشی، کمک‌های بشردوستانه، توسعه و بهبود اقتصادی در افغانستان دارد. در گزارش آمده است که افغانستان به‌شدت به برق وارداتی از کشورهای همسایه مانند آسیای میانه و ایران وابسته است که بیش از ۷۵ درصد برق آن را تامین می‌کنند. در ادامه آمده است که عرضه‌ی برق در زمان بلند رفتن تقاضا، از جمله زمستان در افغانستان کاهش می‌یابد. برنامه توسعه سازمان ملل تاکید کرد که علی‌رغم تلاش‌های مداوم، این وضعیت حل‌نشده باقی مانده است و بیماران و دانش‌آموزان به انرژی محدود دسترسی دارند. این نهاد تاکید کرد که شفاخانه‌های ولایتی متصل به شبکه‌ی برق روزانه پنج تا شش ساعت و حتی برخی از روزها ۱۲ ساعت برق ندارند. این برنامه گفته است که برای مقابله با چالش انرژی در افغانستان، اجرای پروژه‌ی تولید برق خورشیدی را آغاز کرده است. برنامه توسعه سازمان ملل گفت که تولید برق خورشیدی در تأسیسات صحی و آموزشی بخشی از این پروژه است. براساس گزارش این نهاد، سیستم‌های برق خورشیدی منبع تغذیه بی‌وقفه‌ی انرژی را تضمین می‌کنند و ارائه‌ی خدمات بهتر در بخش‌های مراقبت‌های بهداشتی و آموزش را امکان‌پذیر می‌سازند. این در حالی است که با فرارسیدن فصل سرما شهروندان کشور همواره از پرچاوی بیش از حد برق شکایت دارند. افغانستان بخش عمده برق مورد نیاز خود را از کشورهای همسایه ایران، اوزبیکستان و ترکمنستان تامین می‌کند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 305 بازدید

همواره خانواده را متشکل از زن و مردی تعریف کرده‌اند که بعد از ازدواج رسمی صاحب فرزند شده‎‌اند. البته گاهی خانواده هر دو رکن (پدر و مادر) را ندارد و فرزند و یا فرزندان با سرپرستی یکی از والدین بزرگ می‌شوند. این واقعه معمولا به دلیل طلاق یا فوت یکی از والدین یا فرزند خواندگی بروز می‌کند. تک والدی چالش‌های خاص خودش را دارد؛ زیرا کودکان از لحظه بدو تولد نیاز به مراقبت پدر و مادر دارند، نبود یکی از آن‌ها باعث ایجاد اختلال در تربیت کودک شده و آینده کودک را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد. این تنها فرزند نیست که با تک والدی، با مشکلات بسیار زیادی مواجه می‌شود، زیرا پدر و یا مادری که به تنهایی سرپرستی یک خانواده را به دوش می‌کشد، باید برای فرزندان نقش هر دو (پدر و مادر) را بازی کند و این یعنی مسوولیت‌های دو برابر که باید یک تنه جور آن را بکشد. در افغانستان نیز، خانواده‌های تک والدی کم نیست؛ ممکن است شمار این نوع خانواده‌ها که به واسطه‌ی طلاق تبدیل به تک والدی شده باشند، محدود باشد، اما تعداد خانواده‌هایی که به دلیل جنگ، انفجار، انتحار، حوادث طبیعی و... پدر یا مادری فوت کرده و خانواده مبدل به تک سرپرست شده‌اند، بسیار است. در این مطلب به چالش‌های خانواده‌های تک سرپرست خواهیم پرداخت و در مقالات بعدی به نحوه نگهداری و تربیت کودکان تک والد و ازدواج در این خانواده‌ها خواهیم پرداخت. اگر شما پدر و یا مادری هستید که دارید به تنهایی فرزند یا فرزندان‌تان را سرپرستی می‌کنید، این مطلب برای شماست و به شما کمک خواهد کرد تا آگاهی‌های لازم در مورد شیوه‌ی تربیت کودک‌تان را بیآموزید. تعریف خانواده تک والد تک والدی به وضعیتی گفته می‌شود که یکی از والدین به تنهایی و بدون کمک شریک زندگی، مسئولیت تربیت فرزند یا فرزندان را به عهده دارد. طبق آمارهای اخیر، تک فرزندی در بسیاری از نقاط جهان رو به افزایش است. در خانواده‌های تک والد، فرزند تحت سرپرستی یک والد قرار می‌گیرد و والد دیگر هیچ حمایتی را به فرزندان خود ارائه نمی‌دهد. تک والدی می‌تواند دلایل متفاوتی داشته باشد. جدایی، مرگ و یا ترک دیگر والد، می‌تواند منجر شود که کودک از او محروم شود.  چالش‌هایی که والدین مجرد با آن روبرو هستند با توجه به شرایط آن‌ها متفاوت است، اما تجارب مشترکی نیز وجود دارد که در بیشتر خانواده‌های تک والد وجود دارد. مشکلات خانواده‌های تک والد مشکلاتی که به عنوان تنها مراقب فرزند خود با آن روبه‌رو هستید، بسیار زیاد است. فردی که به تنهایی از فرزندش نگهداری می‌کند ممکن است با مشکلات زیر روبه‌رو شود. حفظ نظم و انضباط در هر زمینه‌ای در خانه می‌تواند برای شما چالش برانگیز باشد. چرا که شما تنها هستید و به این دلیل فرزندان ممکن است با مشکلات رفتاری بسیاری مواجه شوند. فرزند شما ممکن است به دیگر دوستانش به دلیل اینکه همراه با پدر و مادرش زندگی می‌کند، احساس حسادت کند و همین امر می‌تواند او را به انزوا و تنهایی بکشاند. ایجاد رابطه عاطفی جدید برای شما ممکن است دشوار باشد؛ به خصوص اگر فرزند شما احساس حسادت و شکاک بودن را داشته باشد. مسئولیت‌های مختلف تربیت فرزند، کارهای خانه و کسب درآمد، به شما وقت کافی برای رسیدگی به خود را نمی‌دهد. این امر موجب افزایش استرس و تنش، خستگی و فشار بیش از حد برای شما می‌شود و شما را بی‌حوصله و تحریک پذیر می‌کند و بر روابط و تعاملات شما با فرزندتان تاثیرات منفی دارد. اینکه تنها فردی هستید که درآمد دارد، می‌تواند منابع مالی شما را محدود کند، زیرا ممکن است مجبور شوید با یک درآمد از فرزندان خود حمایت کنید. این می‌تواند تامین نیازهای اولیه مانند خوراک، پوشاک و مسکن را دشوار کند. همچنین می‌تواند فرصت‌های فعالیت‌های فوق برنامه یا تجربیات آموزشی را نیز محدود کند. اگر شاغل باشید طبعا مراقبت از کودک در حین کار یا مدیریت وظایف خانه بدون کمک شریک زندگی قطعا دشواری‌های خاص خودش را برای شما به همراه خواهد داشت. مشکلات فرزندان تک والد کودکانی که توسط والدین مجرد بزرگ می‌شوند ممکن است چالش‌های منحصر به فردی را تجربه کنند که می‌تواند بر رشد عاطفی و اجتماعی آن‌ها تأثیر بگذارد. تحقیقات نشان داده است که کودکان خانواده‌های تک والدی بیشتر در معرض مشکلات رفتاری و عاطفی مانند اضطراب و افسردگی هستند. این ممکن است به دلیل فقدان حضور مداوم والدین یا عوامل استرس‌زای مالی باشد که می‌تواند باعث تنش در خانواده شود. کودکان در خانواده‌های تک والدی ممکن است با اجتماعی شدن و ایجاد روابط با همسالان خود دچار مشکل شوند. آن‌ها ممکن است نسبت به همسالان خود که از خانواده‌های دو والدی هستند احساس انزوا یا متفاوت بودن کنند. دست تنها بودن مادر یا پدر ممکن است باعث شود که فرزند بیش از حد معمول به والد خود کمک کند و همین امر او را از معاشرت و بازی با همسالان و دوستانش باز می‌دارد. گاهی اوقات ممکن است کودکان نتوانند درک کنند که والدشان برای رفع نیازهای عاطفی و اجتماعی به برقراری ارتباط عاطفی مجدد نیاز دارد و همین امر می‌تواند باعث ایجاد مشکلاتی در خانواده شود. در خانواده‌هایی که والدین از هم جدا شده‌اند، کودک ممکن است به طور مداوم احساس کند که باید یکی از والدین خود را انتخاب کند. این امر بین زوج‌های طلاق گرفته‌ای که نسبت به هم رفتارهای خصمانه دارند، بیشتر دیده می‌شود. آسیب شناسی خانواده‌های تک والدی بیشتر افرادی که به تنهایی فرزندشان را بزرگ می‌کنند با مشکلات مالی متعددی روبه‌رو می‌شوند. به همین دلیل آن‌ها مجبورند ساعات بسیاری را دور از خانه کار کنند تا نیازهای مالی خود و فرزندشان را تامین کنند. البته تربیت فرزندان و اداره خانه نیز امری ضروری است. ممکن است فرزندان‌تان برای انجام کاری از شما درخواست مادی داشته باشند اما شما به دلیل منابع محدود مالی که دارید نتوانید خواسته‌های آن‌ها را برطرف کنید. در نتیجه فرزندان‌تان توانایی رسیدن به بسیاری از رویاهای‌شان را نخواهند داشت. رسیدگی به فرزند می‌تواند مسئولیت شما را چند برابر کند. ساعات طولانی کار شما ممکن است باعث شود شما از عملکردهای مهم کودک خود غافل شوید. با وجود مشغله زیاد، سعی کنید مقداری زمان را برای گذراندن وقت با فرزندان‌تان جدا کنید. همچنین سعی کنید برای خودتان نیز ارزش قائل شوید و کمی از وقت‌تان را برای خودتان بگذارید. هرچند هم که کم باشد می‌تواند تسکین دهنده شما باشد. اگر دلیل اینکه شما به تنهایی زندگی می‌کنید طلاق باشد، فرزندان شما با مشکلات روانی و عاطفی بسیاری دست و پنجه نرم خواهند کرد. آن‌ها سعی می‌کنند خود را با شرایط جدید وفق دهند و گاهی اوقات بین پدر و مادر می‌مانند. اگر شریک زندگی شما رابطه‌اش را به کلی با فرزندانش قطع کند، آن‌ها ممکن است به شدت آسیب ببینند و نتوانند هیچوقت این قضیه را فراموش کنند. پسرانی که در خانواده‌ی بدون حضور پدر بزرگ می‌شوند، کمتر حالت مردانه دارند و بیشتر حالت زنانه به خود می‌گیرند. پرخاشگری پسران در خانواده‌های بدون پدر نیز بیشتر است و علت آن ناتوانی مادر به‌عنوان سرپرست خانواده در پرورش حالات مردانه در پسران است و امر کردن بیش‌ازحد به پسران موجب ایجاد حالت پرخاشگری در آن‌ها می‌شود. دخترانی که در خانه‌ای بدون حضور پدر و یا با ناپدری زندگی می‌کنند، زودتر از دیگران به بلوغ می‌رسند که این امر معضلات اجتماعی و روانی بسیاری را به همراه خواهد داشت. فرزندان شما احتمالا با مشکلات اعتماد به نفس بخاطر محروم بودن از یک خانواده کامل، دست و پنجه نرم کنند. آن‌ها اکثرا به دنبال دریافت محبت از پدر یا مادر خود هستند که به خاطر مشکلات و مشغله زیاد از آن محروم مانده‌اند. بنابراین ممکن است آن‌ها در آینده نسبت به رابطه‌های عاطفی که با آن مواجه می‌شوند انتظارات پایینی داشته باشند و یا از شریک عاطفی‌شان انتظار محبت بیش از حد را داشته باشند. آن‌ها اکثرا خود را مقصر همه چیز می‌دانند. آن‌ها دائما خود را با دیگران مقایسه می‌کنند. شاید جلوگیری از مقایسه برای شما کار سختی باشد اما به عنوان یک پدر یا مادر می‌توانید در بدست آوردن مجدد اعتماد به نفس به فرزندان‌تان کمک کنید. مواردی مانند تشویق فرزندان‌تان وقتی که کار خوبی انجام می‌دهند و دوست بودن با آن‌ها می‌تواند به بازگردانی اعتماد به نفس آن‌ها کمک کند. احساس تنهایی یکی از رایج‌ترین مشکلاتی است که تک والدها با آن روبه‌رو هستند. مادرانی که به‌تازگی بیوه شده‌اند، ضمن آنکه به دلیل فقدان شریک و یار زندگی خود بسیار غمگین هستند، مجبورند وظایف و مسئولیت‌های خانه‌داری را نیز انجام دهند. این تعدیل و تنظیم وظایف ممکن است ماه‌ها و یا سال‌ها به طول بینجامد تا این‌که آنان بتوانند از عهده مشکلات اقتصادی خویش برآیند و همزمان نقش دلداری و تسلی بخشیدن به فرزندان را ایفا کنند. مادران مجرد نیز، بدون حمایت بستگان مخصوصاً والدین خود، مسئولیت بیشتری به عهده‌دارند. آن‌ها مشکلات فراوانی را درزمینهٔ فشارهای احساسی تحمل می‌کنند. بعضی از آنان حضور فرزند را مانع یافتن همسر مناسب می‌دانند. البته کودکان نیز هرقدر بزرگ‌تر می‌شوند، با سؤالاتی در مورد سرگذشت خود و نیازشان به حضور پدر یا مادر، والد را به ستوه می‌آورند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 254 بازدید

در بخش نخست و دوم مقاله انواع خانواده از نظر سبک تربیتی، به خصوصیات خانواده‌های سخت‌گیر، سهل‌گیر و خانواده گسسته پرداخته شد. در این بخش؛ که قسمت پایانی مقاله است، به خصوصیات خانواده سالم خواهیم پرداخت. خانواده‌ای که خصوصیات منحصر بفرد خودش را دارد و نیاز است تا خانواده‌ها شاخص‌های آن را دانسته و از این آگاهی در تربیت فرزندان‌شان استفاده کنند. ۴- خصوصیات خانواده دموکرات (سالم): در رفتار اعضای این خانواده احساس سرزندگی، محبت و اصالت اعمال، دیده می‌شود، بیان احساساتی مانند رنج، ناراحتی و همدردی در بین افراد خانواده، امری رایج است. رفتارهایی مانند ریسک معقول و سنجیده بین اعضای این نوع خانواده شایع بوده و از اشتباهات شخصی برای رشد و کسب تجربه استقبال می‌شود. ارزش و احترام زیادی در بین اعضای خانواده وجود داشته و به شدت به یک‌دیگر احساس دوست داشتن و عشق دیده می‌شود. روابط بسیار مطلوبی بین افراد خانواده برقرار است، به گونه‌ای که با یک‌دیگر به روشنی حرف می‌زنند و زمانی که سکوت در خانواده وجود دارد، از جنس آرامش بوده و نه بر پایه ترس و یا احتیاط. سر و صدا در این خانواده‌ها ناشی از انجام فعالیت‌های با معنی بوده و نه به دلیل خفه کردن صدای سایرین. در بین اعضای خانواده روابط به صورتی است که هر شخص می‌تواند بدون ترس و تحمل، حرف خود را به گوش دیگران برساند. کم توجهی نسبت به صحبت یکدیگر، در بین اعضا وجود نداشته و عموماً دلیل نشنیدن حرف‌ها، نبود وقت کافی است. رفتارهایی مانند در آغوش گرفتن و نوازش در بین والدین و فرزندان، امری رایج بوده و ناشی از عشق و محبت خانوادگی است. افراد خانواده در کلام به شدت صادق بوده و نسبت به شنیدن سخنان یک‌دیگر علاقه زیادی نشان می‌دهند. درد دل و صحبت درباره موضوعاتی همچون ترس‌ها، ناکامی‌ها، خشم، اتفاقات خوب بین اعضای خانواده امر عادی است. برنامه‌ریزی در بین اعضای خانواده همواره انجام می‌گیرد و در صورت بروز مشکل با این برنامه‌ها، افراد خود را با آن تطبیق می‌دهند که باعث حل مشکلات زندگی بدون ترس می‌شود. نحوه زندگی و بروز احساسات در این خانواده‌ها بسیار مهم بوده و اهمیت ویژه‌ای دارد. والدین مدیر یا رهبر خانواده هستند و نه رئیس خانواده و با انجام رفتارهای مناسب در موقعیت‌های مختلف به اعضای خانواده می‌آموزند که یک انسان شریف باشند. صحبت کردن راجع به اشتباهات شخصی در زمینه‌های رفتاری، قضاوت‌های نادرست، اشتباهات و... بسیار آسان بوده و در بین اعضای خانواده بسیار رایج است. صداقت زیادی در رفتار والدین با آنچه که به اعضای خانواده می‌گویند، وجود دارد. والدین همچون سایر رهبران موفق، حساسیت زیادی نسبت به زمان دارند و از هر فرصتی جهت حرف زدن و برقراری ارتباط با فرزندان خود بهره می‌برند. چنانچه یکی از اعضای خانواده اشتباهی انجام دهد و باعث بروز خسارت شود، والدین از او حمایت لازم را به عمل می‌آورند، انجام چنین رفتاری مانع بروز رفتارهایی مانند ترس یا گناه در فرزندان می‌شود. از دید والدین، فرزندان عمداً مرتکب اشتباه نمی‌شوند و علت آن را سوءتفاهم یا کاهش احساس ارزش فردی تلقی می‌کنند و برای رفع آن، راه‌حلی پیدا می‌کنند. پدر و مادرها آگاه هستند که زمانی فرزندان بهتر آموزش می‌بینند که برای خود و دیگران ارزش زیادی قائل شوند. در این خانواده‌ها، والدین از آثار مخرب تنبیه بر ذهن فرزندان آگاه هستند و می‌دانند تاثیر منفی آن به راحتی حذف نمی‌شود، اگرچه برای تغییر رفتار آنان کارایی لازم را دارد. والدین برای تصحیح رفتار فرزندان از روش‌هایی مانند گوش دادن، توجه، فهمیدن، اختصاص زمان در طی دوره رشد، استفاده می‌کنند. والدین آگاه هستند که همواره در زندگی هر شخص مشکلاتی وجود داشته و طبیعی است؛ بنابراین همواره برای رفع هر مشکل در پی یافتن راه‌حل هستند و جهت برطرف کردن مشکلات به فرزندان خود آموزش می‌دهند که از خلاقیت و نوآوری استفاده کنند. پدر و مادرها از تغییر و تحول در زندگی استقبال می‌کنند و تغییرات فرزندان در طی مراحل مختلف رشد را می‌پذیرند. تحقیقات نشان داده است که درصد کمی از خانواده‌ها، در مورد اینکه چگونه با یک‌دیگر و مهم‌تر فرزندان‌شان رفتار درست داشته باشند، آگاه هستند. عدم این آگاهی سبب شده تا در مرحله‌ی اول پدر و مادر و در مراحل بعدی فرزندان‌شان با مشکلات زیادی مواجه شوند. اگر به آمار خودکشی‌ها، قتل‌ و خشونت‌های خانوادگی که هم‌ اکنون در افغانستان جریان دارد، نگریسته شود، مشخص می‌شود که بسیاری از تعارضات و اختلاف سلیقه‌ای که در بین اعضای خانواده‌ها است، نیازمند صحبت بوده و چنین دانشی را می‌طلبد. دانشی که جای خالی آن سبب شده تا شمار زیادی از خانواده‌ها ازهم پاشیده و تعداد زیادی از جوانان از زندگی سیر آمده و راه‌حل مشکلات‌شان را در پایان دادن به زندگی‌شان ببینند. علاوه براین، هم اکنون در شماری از خانواده‌ها به دلیل اینکه آگاهی لازم بین زن و مرد وجود ندارد، همینکه کوچک‌ترین مشکل و اختلاف سلیقه به میان می‌آید، زن و مرد شروع به دعوا می‌کنند. این دعوا در شماری از خانواده‌ها به خشونت فیزیکی انجامیده و در بسا موارد، زن و یا مادر خانواده در مقابل چشم فرزندان مورد لت و کوب قرار می‌گیرد. قابل ذکر است که فرزندانی که در چنین خانواده‌ها و فضای پرتنشی بزرگ می‌شوند و آرامش را هرگز احساس نمی‌کنند، احتمال اینکه در آینده، آنان نیز چنین خانواده‌هایی را تشکیل دهند، به دام اعتیاد گرفتار شوند، دست به انجام جرایم جنایی زنند و یا خانه را ترک کنند، بسیار بالاست. با این وصف، از خانواده‌ها بخصوص زن و مرد تقاضا می‌شود تا قبل از اینکه پدر و مادر شدن را تجربه کنند، آگاهی‌های لازم زندگی را بیاموزند، دانش رفع تعارض و حل آن با صحبت را یاد بگیرند، روش تربیتی درستی را انتخاب کرده و اطلاعات لازم را در مورد آن بدست آورند، سپس اقدام به فرزند آوری کنند. بیاد داشته باشید، تربیت امروز شما، آینده نسل‌های بعدی شما را خواهد ساخت، زیرا پدران و مادران آگاه، فرزندان آگاهی را تربیت خواهند کرد. در مقابل؛ پدران و مادران ناآگاه نه تنها زندگی را به کام خود تلخ خواهند کرد، بلکه فرزندان آنان نیز طعم یک زندگی شیرین را نخواهند چشید.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 181 بازدید

نهاد خانواده در مقایسه با دیگر نهادها از قدیمی‌ترین، با اهمیت‌ترین و موثرترین نهادهای بشری است، که هدف آن تربیت فرزندان می‌باشد. از آنجا که هدف از پرورش فرزند، آماده سازی او برای ورود به جامعه است، نیاز است تا پدر و مادر در امر تربیت فرزندان با هم همسو و هم‌عقیده باشند تا هرچه بهتر بتوانند فرزندان‌شان را متناسب با ارزش‌های جامعه عیار سازند. حائز اهمیت است که بدانید هر اندازه که پدر و مادر در روش انتخابی برای تربیت فرزندان، هم‌عقیده باشند، نتایج عملکرد آنان معقول‌تر و کارآمد‌تر خواهد بود، تعارض در روش تربیتی نیز کاهش می‌یابد و فرزندان هم در محیطی آرام تربیت خواهند شد. باید ذکر شود، زمانی که والدین بدون مشورت یکدیگر و خودسرانه و یا دخالت پدربزرگ و مادربزرگ و یا هر فرد دیگر، دست به پرورش و تربیت کودکان می‌زنند، تعدد و تنوع سبک تربیتی سبب می‌شود تا فرزندان نتوانند تشخیص دهند که حرف چه کسی را بپذیرند و آن الگو را دنبال کنند. به پدر و مادر‌ها توصیه می‌شود که در روش تربیتی خود ابتدا با هم مشورت کنند، در صورت نیاز از بزرگان مشورت بگیرند و موافق با هم اقدام کنند. به خاطر داشته باشید زمانی که پدر و مادر؛ هر کدام به نوبه‌ی خود دست به روش تربیتی جداگانه و متفاوت می‌زند، فرزندان نه تنها درست تربیت نمی‌شوند که حتی قادر نخواهند بود حداقل یک الگو را به شکل کامل دنبال کنند. با وصف همه‌ این موارد، روش تربیتی کودکان انواع متفاوتی دارد. ما در مقاله‌ی قبلی به دو نوع سبک تربیتی (خصوصیات خانواده سخت‌گیر، خصوصیات خانواده سهل‌گیر) پرداختیم و در مقاله کنونی به (خصوصیات خانواده گسسته) و در بخش پایانی به (خصوصیات خانواده سالم) خواهیم پرداخت. باشد که این آگاهی زمینه‌ انتخاب بهترین روش تربیتی را به شما میسر سازد. ۳- خصوصیات خانواده گسسته (پریشان): در این گروه از خانواده‌ها پدر و مادر در اکثر مواقع در حالت قهر و آشتی هستند که بر روحیه فرزندان اثر منفی می‌گذارد. در این نوع خانواده‌ها، کودکان در برخی موارد نقش قاضی را به عهده گرفته و گاهی نیز نقش قربانی را بازی می‌کنند. نیازهای جسمی و روانی این کودکان نه تنها رفع نمی‌شود، بلکه با گذشت زمان الگوهای پرخاشگری را نیز یاد می‌گیرند. در این خانواده‌ها، اعضای آن، ارزش و احترام بسیار کمی برای خود قائل هستند. حالت چهره اعضای این خانواده‌ها در اغلب موارد عصبانی، گرفتار، افسرده و فاقد احساس است. اعضای این نوع خانواده به خواسته‌های یک‌دیگر چندان توجهی نمی‌کنند و در هنگام صحبت با یک‌دیگر، عموماً صدای افراد بلند و گوش‌خراش بوده و یا به قدری آرام است که قابل شنیدن نیست. اعضای خانواده نسبت به یک دیگر عطوفت و مهر چندانی ندارند و در اکثر مواقع حتی از احوال یک‌دیگر نیز مطلع نیستند. اعضای این گروه از خانواده‌ها، با یک‌دیگر شوخی‌های نامناسب، بی‌رحمانه و گزنده انجام می‌دهند. والدین در اکثر مواقع در حال نصیحت و دستور دادن هستند، به طور مثال والدین نسبت به ویژگی‌های شخصیتی فرزندان اطلاع چندانی ندارند. در این خانواده‌ها، والدین کمتر رفتار انسان‌های بالغ، باشعور، اصیل و دوست داشتنی را بروز می‌دهند. والدین برای دوری و اعتراض نسبت به رفتار یک‌دیگر، بیشتر وقت خود را در محیط بیرون از خانه سپری می‌کنند. اعضای خانواده عموماً با احساس تنهایی، بی‌چارگی، بدبختی و درماندگی مواجه هستند. رفتار خشونت‌آمیز و غیرانسانی در این خانواده‌ها به دلیل عصبانیت، احساس گناه و یا مورد ظلم قرار گرفتن بسیار شایع است. برای انجام کارهای غیرممکن، اعضای خانواده تلاش فراوانی می‌کنند و در اکثر موارد نیز، متوجه غیرممکن بودن انجام بعضی خواسته‌ها نمی‌شوند. مشکل کمال طلبی در این خانواده‌ها شایع بوده که باعث فشارهای روانی برخود و دیگر اعضای خانواده می‌شود. نهایت‌گری در افراد خانواده قابل مشاهده است؛ از دید آن‌ها تمام پدیده‌های عالم در حد یک طیف قرار گرفته اند و هر چیزی در عالم، سفید بوده یا سیاه، بد بوده یا خوب، سودآور بوده یا زیان آور، از دید آن‌ها حد وسطی برای هیچ پدیده‌ای، شی و ... وجود ندارد. وابستگی ناسالم در اعضای خانواده وجود داشته و در مواردی توجه چندانی به احساسات، خواسته‌ها، و نیازهای خود نمی‌کنند و یا خود را محو عالم هستی می‌بینند و به شدت رفتارهای خودخواهانه بروز می‌دهند. استدلال و بروز رفتار منطقی در این خانواده‌ها به چشم نمی‌آید، به دلیل تعصب بیجایی که نسبت به یک موضوع یا اتفاق نشان می‎دهند. رقابت ناسالم بین افراد خانواده به ویژه فرزندان، شیوع زیادی داشته و زمانی که یکی از اعضا در یک زمینه‌ی خاص به موفقیت دست پیدا کند، دیگر اعضا احساس نگرانی، اضطراب و حسادت نسبت به او بروز می‌دهند. انکار مشکلات و مسائل در این خانواده‌ها امری طبیعی بوده و به همین دلیل این مشکلات حل نشده باقی مانده و در رفتار آن‌ها نیز متجلی می‌شود. رفتارهایی مانند غیبت و بدگویی از دیگران، در بین اعضای خانواده بسیار دیده شده که ناشی از داوری‌ها و قضاوت‌های نا به جایی است که انجام می‌دهند. افراد این خانواده برای جلوگیری از درگیری و دعواهای مداوم، به شدت به یک‌دیگر دروغ می‌گویند. فحش، ناسزا و خشونت‌های جسمی در بین اعضای این خانواده‌ها امری رایج است و نسبت به یک‌دیگر این دیدگاه را دارند که شخص مقابل، خودخواه، خودرای و بدون فهم و درک بوده و بهترین راه‌حل جهت پیروز شدن، استفاده از خشونت‌های جسمی و کتک‌زدن است. افراد خانواده دیدگاه خوبی در سایر زمینه‌ها نداشته و جملاتی مانند: زن‌ها قابل اعتماد نیستند، همه افراد عالم بد هستند و... در این گروه از خانواده‌ها به شدت استفاده می‌شود. فرزندان تمایل شدیدی به دریافت تایید از سوی پدر و مادر دارند و گاهی به همین دلیل به میل، خواست و هویت خود توجهی نکرده و سعی می‌کنند که تن به خواسته‌ها، هرچند نادرست والدین بدهند. در رفتار افراد این خانواده‌ها، احساس عدم رضایت از خود و یا از خودراضی بودن غیرطبیعی رایج است. اعضای خانواده به شدت احساس تنهایی می‌کنند که در موارد بسیاری منجر به مشکلات روحی مانند غم و اندوه و افسردگی نیز می‌شود. اضطراب دائم و احساس سردرگمی در اعضای خانواده شیوع زیادی داشته که زمینه بروز اختلالاتی در مهارت‌های شناختی، هیجانی و رفتاری می‌شود.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 387 بازدید

خانواده به عنوان یک نهاد مقدس، سنگ بنای جامعه و سازمان نظام یافته اجتماعی است که در تمام جوامع از ارزش و اهمیت بسیار ویژه‌ای برخوردار است، زیرا برای تحقق یک جامعه پویا و معنوی، پیش از هر چیز باید خانواده‌ای سالم و معنوی داشته باشیم. اساس یک خانواده سالم را پدر، مادر و فرزندان سالم تشکیل می‌دهند. در یک خانواده سالم، هر یک از اعضای آن نسبت به یکدیگر وظایف و مسئولیت‌هایی دارند که باید نسبت به آن آگاه باشند و آن را به بهترین شیوه‌ی ممکن انجام دهند. در مقاله‌های قبلی به انواع خانواده از منظرهای کاربردی، کارکردی، نحوه زندگی و نوع معیشت و از نظر ساخت و روابط درون افراد، پرداختیم. در مقاله کنونی به انواع خانواده از نقطه نظر سبک تربیتی می‌پردازیم. حائز اهمیت است که بدانید آگاهی از نوع تربیت خانواده به شما این امکان را فراهم می‌سازد تا اطلاعات لازم در مورد شخصیت افراد بدست آوردید، زیرا روش تربیتی خانواده، شخصیت افراد را در آینده شکل می‌دهد. حتما بسیار شنیده‌اید که شماری از افراد در تصمیم‌گیری ضعیف عمل می‌کنند و یا هنگامی که می‌خواهند انتخابی داشته باشند، دچار مشکل می‌شوند، همینطور افرادی نیز هستند، علی‌رغم اینکه به لحاظ سنی بزرگ و بالغ هستند، اما هنوز انتخاب لباس و چگونگی انجام باقی کارهای کوچک‌ آن‌ها از سوی دیگران مدیریت و ترتیب می‌شود، آن‌ها خود در چرخه‌ی زندگی، سهم اندکی داشته و برای پیشبرد اکثر کارهای‌شان وابسته به دیگران هستند. این نوع افراد نه تنها در انجام فعالیت‌های ابتدایی‌شان ضعیف عمل می‌کنند که حتی در روابط میان فردی و حضور در اجتماع نیز بیشتر دست به حاشیه نشینی می‌زنند، شخصیت ضعیف، وابسته و تابع دیگران اند. در مقابل، افرادی هستند که در انجام فعالیت‌های‌شان تصمیم‌گیرنده خود آن‌هاست، از قدرت انتخاب بالایی برخوردارند و به دیگران اجازه دخالت و امر و نهی در زندگی خود را نمی‌دهند. البته که افرادی هستند که در عین وابستگی، در شماری از فعالیت‌ها، قدرت انتخاب و انجام در دست خود آن‌هاست و در شماری از کارها، مشورت دیگران را می‌طلبند و شخصیتی بینابین دارند. علاوه بر این، شخصیتی نیز وجود دارد که ‌بند هیچ اصولی نیست، خودراَی است و حتی اگر موجب آزار و اذیت خود، خانواده و دیگران شود نیز از آن ابایی ندارد. با ذکر این مثال‌ها، مطمئنا تصمیم شما مشخص شده که مایل به داشتن چه نوع شخصیتی هستید؛ اما باید بدانید که روش تربیتی می‌تواند از شما یک شخص رهبر، تا ضعیف و فرمانبر بار بیاورد. اگر شما پدر یا مادر هستید، یک یا چند فرزند دارید و یا به تازگی زندگی مشترکی را تشکیل داده‌اید! آگاه باشید که روش تربیتی شما، یک نسل را می‌سازد؛ فرزندان شما هم از دختر و پسر دقیقا همان روش تربیتی شما را به فرزندان‌شان انتقال خواهند داد، حالا اگر این چرخه‌ی تربیتی عیب‌هایی داشته باشد، نسل‌های بعدی شما نیز متحمل همان عیب‌ها خواهد بود. ممکن شماری از والدین اینگونه استدلال کنند که اکنون فرزندان زیادی دارند که شماری از آن‌ها بزرگ شده و دیگر فرصتی برای اصلاح در دست ندارند، اما این نوع پدر و مادرها باید بدانند که برای تغییر در نوع تربیت و اصلاح روش تربیتی‌، همیشه وقت است؛ شاید نتوانید در شخصیت فرزندان بالغ‌تان که شخصیت آن‌ها به نحوی تکامل یافته و به حدی از رشد رسیده است را تغییرات ملموسی در آن ایجاد کنید، اما شانس تغییر برای فرزندان نابالغ که هنوز برای یادگیری زمان زیادی در پیش دارند، می‌توان کارهای زیادی انجام داد. به طور کلی خانواده‌ها از نظر نحوه و سبک تربیت فرزندان و نحوه‌ اداره ساختار خانواده، به ۴ گروه تقسیم می‌شوند که شامل: ۱- خانواده خشک و سخت‌گیر (پدر و مادر سخت‌گیر و مستبد) ۲- خانواده سهل‌گیر و آسان‌گیر ۳- خانواده گسسته (خانواده پریشان) ۴- خانواده دموکرات (خانواده سالم) در ادامه به تمامی این سبک‌های تربیتی خواهیم پرداخت تا شما با هر یک از آن‌ها بیشتر آشنا شوید. باشد که این آگاهی‌ها در روش تربیتی مورد انتخاب شما، مفید واقع شود. ۱- خصوصیات خانواده خشک و سخت‌گیر: پدر و مادرها با بچه‌ها همان طور رفتار می‌کنند که والدین خودشان رفتار کرده‌اند. تصمیم‌گیری کل امور به عهده یکی از والدین به ویژه پدر است، در اغلب موارد پدر خانواده، بر نحوه رفتار و اعمال فرزندان نظارت می‌کند و بقیه اعضا خانواده حق اظهارنظر ندارند. رفتار پدر و مادر به گونه‌ای است که فرزندان یاد می‌گیرند که در هیچ موردی حق حرف زدن ندارند. در صورتی که والدین متوجه شوند، فرزندان آن‌ها به حرف آن‌ها اعتنایی نکرده‌اند، به شدت ناراحت و عصبانی می‌شوند. فرزندان جراتی برای مطرح کردن سوال از والدین درباره انجام دادن یا انجام ندادن کارهای خود، ندارند. در این سبک تربیتی، پدر و مادرها تمام رفتار و کارهای فرزندان خود را به شدت کنترل کرده و تمام تصمیمات را شخصاً خودشان می‌گیرند. والدین هیچ توضیحی برای دستوراتی که می‌دهند به فرزندان خود نداده و از آن‌ها اطاعت محض این دستورات را انتظار دارند. در این گروه نظم و انضباط اهمیت ویژه داشته و والدین قادر نیستند که هیچ بی‌نظمی از سمت فرزندان خود بپذیرند. والدین به سخنان فرزندان خود گوش نداده و زمانی هم که سخن آن‌ها را می‌شنوند با آن‌ها مخالفت می‌کنند. در اکثر مواقع بدون هیچ دلیل خاصی فرزندان را نصیحت کرده و یا مانع انجام کارهای آن‌ها می‌شوند. والدین نسبت به تصمیمات فرزندان خود هیچ احترامی قائل نمی‌شوند. پدر و مادرها اعتقاد دارند به دلیل سن، تجربه و علم بیشتری که نسبت به فرزندان دارند، می‌توانند در تمام امور حتی کارهای خصوصی آن‌ها دخالت کنند. نسبت به فرزندان خود، رفتار احترام‌آمیز بروز نداده و حتی در موارد بسیاری، فرزندان خود را نیز در مقابل دیگران تحقیر می‌کنند. در چنین خانواده‌ها در بسیاری از موارد، نیازهای عاطفی کودکان رفع نمی‌شود. در صورتی که در برابر رفتار نامناسب یکی از والدین، دیگری با کودک خود همدردی کند، ارزش و احترام هر دو؛ پدر و مادر نزد کودک پایین می‌آید. فرزندان این گروه از خانواده‌ها معمولا به گروه‌های بیرون جذب شده و به دلیل عزت نفس کمی که دارند به بزهکاری روی می‌آورند. بیشتر والدین به شدت کمال‌گرا بوده و فرزندان خود را تحت فشار می‌گذارند و برای آن‌ها برنامه‌های سخت تنظیم می‌کنند. کودکان در این خانواده‌ها به دلیل ترس از تنبیه و سرزنش به دروغ‌گویی و ریا کاری روی می‌آورند. این کودکان معمولا خلاق نیستند، به دلیل اینکه بیشتر مواقع مورد تحقیر و سرزنش قرار گرفته و برای انجام کارهای آن‌ها، دیگران تصمیم گرفته‌اند. ولی به دلیل سخت گیری بسیاری که والدین داشته‌اند، تعدادی از مهارت‌ها را به خوبی آموخته اند. از جمله مشکلات روحی کودکان این خانواده‌ها، می‌توان به استرس، اضطراب، افسردگی، ناامیدی، وسواس و کمال‌گرایی اشاره کرد. اگرچه پدر و مادرهای این گروه، از نظر خود بسیار منطقی بوده و برای هر کاری، علتی پیدا می‌کنند ولی رفتارهای مستبدانه آن‌ها موجب می‌شود که فرزندان از دستورات آن‌ها سرپیچی کنند. ۲- خصوصیات خانواده سهل‌گیر و آسان‌گیر: پدر و مادر به دنبال نیازهای ارضاء نشده خودشان هستند. دنبال جوانی و نوجوانی و دل مشغولی‌های خود هستند. به امر تربیت و ارضاء نیازهای جسمی و روانی کودک نمی‌پردازند و چون آسانگیر هستند،‌ برای خاموش کردن صدای بچه،‌ هر چه کودک‌شان از آن‌ها می‌خواهد، آن‌ها انجام می‌دهند. لذا کودک پرتوقع تربیت می‌شود. هدف‌ها و انتظارات برای‌شان روشن نیست و به همین دلیل، در تربیت فرزندان خود از روش، فلسفه یا دیدگاه خاصی پیروی نمی‌کنند. والدین هیچ نوع کنترلی بر رفتار فرزندان خود ندارند و آنان را کاملا آزاد می‌گذارند تا به هر نحوی که خود مایل هستند‍،‌ شیوه‌های خاص زندگی خود را انتخاب و به کار گیرند. هیچ نوع انتظار و توقع خاصی از فرزندان خود ندارند و فرزندان نیز به نوبه خود می‌آموزند که والدین نباید از آنان انتظار خاصی را داشته باشند. والدین نسبت به رفتار فرزندان خود‍،‌ حتی در مواردی که مورد آزار و اذیت خود آنان و دیگران قرار می‌گیرند‌‍،‌ توجه خاصی نشان نمی‌دهند و در این موارد، بی‌تفاوت عمل می‌کنند. اگر فرزندان خانواده از دستورات والدین اطاعت نکنند، ناراحت نمی‌شوند و چنان رفتار می‌کنند که گویی عدم اطاعت از دستورات والدین امری طبیعی، عادی و متداول است. در پاداش دادن؛ وقتی از فرزندان رفتار پسندیده‌ای سر می‌زند، یا تنبیه آنان؛ در هنگامی که کار خلافی از آنان سر می‌زند، اهمال می‌کنند و بی‌تفاوت هستند. قابل ذکر است که منظور از تنبیه، تنبیه فیزیکی نیست. شیوه‌های رفتاری والدین چنان است که در فرزندان اعتماد لازم را نسبت به آنان ایجاد نمی‌کند. نسبت به تکالیف و نمرات درسی فرزندان خود توجه نشان نمی‌دهند و علاقه‌ای نیز به همکاری با معلمان و مدیریت مکتب محل تحصیل آنان ندارند. آنچه را که فرزندان اراده کنند یا بخواهند، برای آنان تهیه می‌کنند و در این مورد،‌ سلیقه خاصی را اعمال نمی‌کنند. هیچ گونه تلاش خاصی را در زمینه استقلال فرزندان خود انجام نمی‌دهند و چنانچه یکی از فرزندان شدیدا به آنان وابسته باشد،‌ کار خاصی را در زمینه کاهش این نوع وابستگی که بعدا برای آنان مشکل ساز خواهد بود،‌ انجام نمی‌دهند. اعضای این خانواده، نظم و ترتیب را در محیط خانواده رعایت نمی‌کنند و از فرزندان خود نیز انتظار خاصی در این زمینه ندارند. والدین این شیوه‌ی تربیتی، فرزندان خود را برای انجام هر کاری آزاد می‌گذارند و حتی در مواردی که مداخله آنان لازم به نظر می‌آید، دخالت نمی‌کنند. این بچه‌ها چون در زندگی با موانع مواجه نشده‌اند،‌ لذا وقتی وارد جامعه می‌شوند به خاطرعدم تجربه کافی ، زود تسلیم می‌شوند و شکننده هستند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 203 بازدید

صندوق بین‌المللی نجات کودکان (Save the Children) اعلام کرده است که مردم افغانستان از بدترین بحران گرسنگی و بیماری سو‌ءتغذیه رنج می‌برند. این صندوق با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود، این موضوع را مطرح کرده است. صندوق بین‌المللی نجات کودکان دلیل بیماری سو‌ءتغذیه را ناشی از عوامل چون خشک‌سالی و فقر در افغانستان عنوان کرده است. این در حالی است که چند روز پیش نیز صندوق بین‌المللی نجات کودکان اعلام کرد که یک‌سوم کودکان در افغانستان وادار به‌کار شاقه شده‌اند. در گزارش این سازمان آمده است که نهادهای کمک‌کننده نتوانسته‌اند تا دست‌کم نیازهای ۴۰ درصد این کودکان را برآورده کنند. براساس آمار صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد، ۳۳۳ میلیون کودک در سراسر جهان با فقر شدید زندگی می‌کنند. با روی کار آمدن دوباره‌ی حکومت سرپرست در افغانستان، صدها هزار کودک به‌دلیل تنگ‌دستی از رفتن به مکتب باز مانده‌اند. قابل ذکر است که با تسلط حکومت سرپرست بر افغانستان، بیشتر شهروندان کشور شغل خود را از دست داده‌اند و به‌شدت نیازمند کمک‌های جهانی هستند. همچنان شماری زیادی از مردم افغانستان به دلیل فقر و بیکاری دست به مهاجرت زده‌اند و به پاکستان و ایران رفته‌اند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 229 بازدید

«مجمع مدافعان حقوق بشر افغانستان» به بازداشت زنان و دختران جوان به اتهام «بدحجابی» توسط نیروهای حکومت فعلی واکنش نشان داد و آن را «انتهای بی‌حرمتی به انسان و خانواده‌ها» خوانده و می‌گوید که این کار حکومت با ارزش‌های انسانی، اسلامی و عرف افغانستان بیگانه است. این نهاد حقوق بشری با نشر اعلامیه‌ای گفت که بازداشت دسته‌جمعی و تحقیرآمیز زنان از سوی نیروهای حکومت فعلی، خلاف اصول و ارزش‌های انسانی، اسلامی و آداب و رسوم ملی مردم افغانستان است. در ادامه آمده است: «در این روزها حکومت فعلی دست به جنایت آشکار علیه حقوق بشری زنان زده و زنان را به طور دسته‌جمعی و تحقیرآمیز بازداشت نموده و به توقیف‌خانه‌های مخوف‌شان منتقل می‌سازند.» این مجمع زندانی ساختن گروهی زنان و دختران جوان را به بهانه‌ی حجاب، نمونه‌ای از جنایت علیه بشریت خوانده و خواستار توقف آن شده است. مجمع مدافعان حقوق بشر هشدار داده است که تداوم چنین برخوردهای غیرانسانی غیراسلامی و غیر ملی سبب تداوم چرخه‌ی خشونت شده که مسبب اصلی آن حکومت فعلی خواهند بود. این مجمع از علمای دینی، بزرگان اقوام و چهره‌های با نفوذ سیاسی و اجتماعی خواسته که اجازه ندهند بازداشت زنان به یک رویه تبدیل شود. همچنین این نهاد خواستار اقدام جامعه‌ی جهانی، از جمله دیوان بین‌المللی کیفری (آی‌سی‌سی) شده و گفته است که آنتونی گوترش، دبیرکل سازمان ملل از طریق ساختارهای این سازمان بر حکومت فعلی فشار وارد کند که این حکومت بازداشت زنان و دختران را متوقف کند. این در حالی است که اخیراً نیروهای حکومت فعلی در کابل شماری از زنان و دختران جوان را به‌خاطر چگونگی پوشش بازداشت کرده‌اند. ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی حکومت در واکنش به بازداشت دختران می‌گوید که گروهی از زنان که دنبال ترویج «بی‌حجابی» بودند، تنبیه شده‌اند. باید گفت که حکومت فعلی پس از تسلط بر افغانستان، محدودیت‌های شدید بر زنان وضع کرده‌اند. در حال حاضر زنان و دختران افغانستان، اجازه‌ی تحصیل، کار و آزادی‌ گشت‌وگذار را ندارند.

ادامه مطلب


1 سال قبل - 386 بازدید

ازدواج یکی از دیرینه‌ترین پدیده‌های اجتماعی است که در درون جامعه‌ی انسانی وجود داشته و جزء جدایی ناپذیر نهاد خانواده می‌باشد. اساساً خانواده بدون ازدواج در بسیاری از جوامع؛ بخصوص جوامع شرقی معنا پیدا نمی‌کند. ازدواج به توافقی میان دو فرد از جنس‌های مرد و زن گفته می‌شود که به نیت تشکیل زندگی خانوادگی، شریک زندگی همدیگر؛ بخصوص در ابعاد عاطفی و جنسی می‌شوند. بنا بر دلایل مختلف دینی، فرهنگی و اقتصادی، گاهی تغییرات منفی در نهادهای اجتماعی نیز بوجود می‌آید. این تغییرات منفی، آسیب‌هایی را به همراه دارد که بخشی از جامعه از آن متاثر می‌شود. ازدواج‌ اجباری یکی از همین آسیب‌هاست. ازدواج اجباری به هر نوع ازدواج تحمیلی‌ای گفته می‌شود که فرد ازدواج‌کننده در آن نقشی ندارد و یا نقش او تعیین‌کننده نیست. شکی نیست که آسیب‌های اجتماعی، تک‌عاملی نیستند و چه بسا که عوامل بسیاری دارند. ازدواج‌ اجباری نیز ممکن است ریزعامل‌های زیادی داشته باشند؛ اما بصورت عموم، عقب‌ماندگی فرهنگی، دلایل دینی و فقر اقتصادی خانواده‌ها، از دلایل عمده‌ی ازدواج‌ اجباری به شمار می‌آید. در این نوشته تلاش خواهد شد تا دلایل ازدواج‌ اجباری و پیامدهای آن با عقاید و رفتار حاکمان فعلی افغانستان بررسی شود. ۱- عوامل فرهنگی: در فرهنگ‌ بسیاری از جوامع، مردسالاری یک امر درونی و پذیرفته شده است. به همین دلیل، زنان عملا، زیر سلطه‌ی مردان قرار دارند. وجود فرهنگ مردسالارانه، یکی از عوامل اساسی کمک به ازدواج‌ اجباری است. در جوامع مردسالار، مردان صلاحیت زیادی دارند. پایگاه و جایگاه زنان اساسا در چنین جوامعی وابسته به مردان خانواده‌ است. نه‌تنها این، بلکه؛ مردان بر سرنوشت زنان کنترل عام و تام دارند. به دلیل این‌که، رفتار و فرهنگ مردسالارانه در یک جامعه، جزء فرهنگ و سنت آن قرار می‌گیرد؛ پس مخالفت زیادی را از سوی زنان بر نمی‌انگیزد. زنان چنین جوامع، تن به این نابرابری داده و توان مخالفت از آن‌ها گرفته می‌شود. در صورت اعتراض، آن‌ها با انواع مختلف‌ ممانعت‌ها؛ از جمله با واکنش‌های جمعی و ترد شدن از جامعه مواجه می‌شوند. باید افزود که جامعه افغانستان نیز یک جامعه‌ی به شدت مردسالار است. این رویه با سلطه حاکمان فعلی به سمت افراطیت کشیده شده و تا آنجا پیش رفته که اکنون زنان را صرف مزرعه مردان می‌دانند و برخوردی جز کالای اقتصادی با آن‌ها صورت نمی‌گیرد. البته باید خاطر نشان کرد که جوامع به نسبت‌های مختلفی ممکن است مردسالار باشد؛ مردسالاری در حد افراطی آن، ممکن است به سرحدی برسد که مردان، زنان را صرف ابزار تامین نیاز جنسی‌‌شان در نظر بگیرند. این حقیقت که فرهنگ در درازای صدها سال به میان می‌آید، سبب شده تا افراد متاثر از این بازه‌ی زمانی طولانی، جرأت مخالفت با ساختارهای غیرعادلانه و غیرانسانی جنبه‌های فرهنگ را نیز از دست بدهند. حال وقتی فرهنگ مردسالارانه بر جامعه‌ای حاکم باشد؛ زنان هرچه بیشتر از حاکم شدن بر سرنوشت خود و تاثیرگذاری بر جامعه باز داشته می‌شوند. آن‌ها به افراد وابسته و منفعل تبدیل می‌شوند که باید همیشه زیر سلطه‌ی مردان باشند. این سلطه‌گری مردان با همدستی سنت‌های جامعه ممکن است به گونه‌های مختلف باعث ازدواج اجباری زنان و دختران شوند. به‌عنوان مثال، برای تحمیل سلطه‌گری و احساس رضایت درونی مبنی بر توان کنترل خانواده، ممکن است یک مرد، یک زن از اعضای فامیلش را، خلاف میلش، مجبور به ازدواج کند. یا این‌که بخاطر جلوگیری از آن‌چه که شایع است فساد اخلاقی می‌نامند، یک مرد، دختری را در سن غیرقانونی و بطور اجبار به ازدواج وادار کند. ابعاد فرهنگی این پدیده، تنها در گفتار بالا خلاصه نمی‌شود؛ گاهی سنت‌هایی در جامعه حاکم می‌شود که زنان بصورت مستقیم قربانی آن‌ هستند. بطور مثال، سنتی در افغانستان وجود دارد که اگر فردی قتل انجام دهد، ممکن است خانواده‌ی مقتول، با بخشیدن قاتل، خواستار ازدواج یک دختر از خانواده قاتل با مردی از خانواده مقتول شود. در این گونه پرونده‌ها که از قضای روزگار تعداد شان هم کم نیست، در بسا موارد ازدواج به گونه‌ی اجبار بر زن تحمیل می‌شود. مثال دیگر سنت‌های حاکم بر جامعه، تعهد خانواده‌ها برای آینده دختر و پسرشان است؛ بگونه‌ای که پدری قول ازدواج دختر خردسالش را با پسر خردسال مرد دیگری می‌دهد. دختر و پسر وقتی بزرگ می‌شوند ممکن خواستار آن ازدواج نباشد، اما این تعهد در بسیاری اوقات علی‌رغم میل طرفین، عملی می‌شود. همین‌گونه مصداق‌های فرهنگی، ازدواج‌ اجباری زیاد‌اند. گفتار بالا به همان میزان مطرح شد که ثابت کند، یکی از عوامل ازدواج‌ اجباری، فرهنگ است. ۲- دین- مذهب: ازدواج‌ اجباری در جوامع دینی نیز ممکن است اتفاق بیفتد؛ بخصوص در مواردی که حکومت‌های حاکم بر آن جوامع نیز حکومت‌های دینی باشند. بگونه‌ی مثال، شماری از مذاهب و جریان‌های اسلامی که قرائت تندروانه‌ای از دین دارند، بدین باورند که می‌شود دختران را پس از سن ۹ سالگی به شوهر داد و حتی اگر دختر در مخالفت با این ازدواج گریه کرد، باکی نیست. آن‌ها این‌ مسئله را دقیقا از دین و مذهب گرفته‌اند؛ آن‌ها اینگونه استدلال می‌کنند که محمد (ص) پیامبر اسلام وقتی با عایشه عقد کرد، عایشه ۹ سال سن داشت و دوم اینکه، با استناد به بعضی از روایات دینی، گریه‌ی دختر مبنی بر مخالفت‌اش با ازدواج را، صدای موافقت آن‌ می‌پندارند. نگاه به زن در این تفکر، نگاه غیرانسانی و با هدف بیگاری کشیدن و تنها تولید نسل است. این تفکر در عرب جاهلی و امروزه در کشورهایی مانند عربستان و بر اساس عقاید داعش و حاکمان فعلی افغانستان وجود دارد. براساس این اندیشه، زنان از شماری از حقوق از جمله حق رانندگی، اشتغال، تحصیل و... محروم هستند و کاملاَ تحت سلطه‌ی مردان، از آزادی‌های انسانی بی‌نصیب‌اند. و اینگونه است که فرصت مخالفت برای دختران باقی نمی‌ماند. ۳- فقر اقتصادی پیامدهای مختلفی را ممکن است به همراه داشته باشد. بخصوص در جوامع شدیدا مرد‌سالار که زن شانس فعالیت‌های اقتصادی را کمتر دارد، ممکن است، منجر به ازدواج‌ اجباری شود. در چنین جوامع، حضور زن و یا دختر، نه‌تنها به اقتصاد خانواده کمک نمی‌کند، بلکه عامل تشدید‌کننده‌ی فقر اقتصادی در نظر گرفته می‌شود. به همین منظور خانواده‌ها، حتی خلاف میل دختران شان ممکن است، آن‌ها را مجبور به ازدواج کنند؛ خصوصا اگر این کار، نفعی هم به اقتصاد خانواده داشته باشد. گاه اتفاق می‌افتد که خانواده‌ها عضوی از فامیل را در بدل بدهی‌شان به طلب‌کار پیش‌کش می‌کنند، که در بسا اوقات عضو تبادله شده دختر است و مجبور به ازدواج اجباری می‌شود. ازدواج‌ اجباری هر نتیجه‌ای هم که در پی داشته باشد؛ نتایج آن مثبت نیست؛ آسیب‌های روانی،‌ جسمی، خودکشی،‌ فرار از منزل، محرومیت و احساس ناکامی از پیامد‌های آن است. آسیب‌های روانی در هرگونه ازدواج اجباری ممکن است، پدید آید. از این جهت که ممکن است فرد قربانی، در زندگی مشترک سهم نگیرد و این خود زمینه‌ساز بسیاری از خشونت‌ها و پدید‌آمدن آسیب‌های روانی خواهد شد. چه بسا که ازدواج‌ در سنین کودکی هم شامل ازدواج‌ اجباری می‌شود، آسیب‌های روانی و جسمی حتمی در پی دارد. انواع مختلف آسیب‌های جسمی، به دلیل آماده نبودن فیزیک بدن کودکانی که قربانی ازدواج‌ اجباری می‌شوند، حتمی است. چنین است که قربانیان ازدواج‌ اجباری به فرار از زندگی، منزل و خودکشی ممکن روی آورند. بر اساس گزارش دفتر سرمفتش ایالت متحده برای بازسازی افغانستان (سیگار) ازدواج‌های اجباری با سلطه حاکمان فعلی افغانستان افزایش یافته است. آمار‌های این سازمان نشان می‌دهد که پس از سال ۲۰۲۱ میلادی ۳۵ درصد دختران در افغانستان پیش از رسیدن به ۱۸ سالگی و ۱۷ درصد پیش از رسیدن به سن ۱۵ سالگی وادار به ازدواج شده‌اند. سیگار تاکید کرده که ۵۷۸ مورد ازدواج اجباری بین دسامبر ۲۰۲۲ تا فبروری ۲۰۲۳ ثبت شده که این تعداد ۳۶۱ مورد مربوط ازدواج در سنین پایین بوده است. دلایل افزایش ازدواج اجباری بسته بودن مکاتب، دانشگاه‌ها و ممنوعیت زنان از کار عنوان شده است. ممنوعیت‌هایی که باعث شده شمار زیادی از خانواده‌ها دختران شان حتی آن‌هایی که کودک هستند و درک درستی از ازدواج ندارند را وادار به ازدواج سازند. و اینگونه چرخه‌ی ازدواج اجباری به گردش افتاده است و شمار زیادی از دختران نوجوان و کودکان قربانی آن شده اند. نویسنده: حسین‌خان محبی

ادامه مطلب


1 سال قبل - 251 بازدید

اعضای شورا از پدرم شکایت داشتند؛ از او خواستند که دیگر حق ندارد در آن کوچه مرا به فروش رساند و از مردان بخواهد که روی من نرخ تعیین کنند و تاکید کردند که باید این مشکل را از راه درست آن حل نماییم. رفت و آمد و جلسه شان چند روز طول کشید. پدرم هربار یک حرف را تکرار می‌کرد: «من زنم را دوست دارم، خانواده‌ام باید پیش من باشد، اما این دختر را نمی‌خواهم، او را با خود ببرید.» همسایه‌ها تلاش کردند با دلیل و منطق پدرم را قانع کنند یا حداقل او را راضی سازند تا مادرم را طلاق بدهد. پیشنهاد‌هایی که هیچ کدام مورد پذیرش پدرم قرار نگرفت. البته در این بین کسانی هم بودند که با حیله و مکر پشت پرده همدست پدرم بودند و در خفا از او دفاع می‌کردند. در نهایت تصمیم نهایی اجماع مردمی بعد از چند روز این بود که پدرم یکی از خانه هایش را به نام مادرم کند و مادم نیز پیش او برگردد. پدرم اما بعد از چند روز تصمیمش را اعلان کرد و گفت: «من از این زن و بچه‌ها سیر شده‌ام و مرا از شر‌شان خلاص کنید.» خوشحال شدم و با خود گفتم که دیگر دست از سر ما برداشته و می‌توانیم جدا از او زندگی خود را بسازیم.  اما باز یکی از همسایه‌ها که پدرم را قانع کرده بود که مرا به پسرش می‌دهد، پدم را راضی کرد تا باز ما را بپذیرد. مقابل همه ضامن پدرم شد و گفت که دیگر ما را شکنجه نمی‌کند و اینکه باید زنش هم برگردد. همه برگشتیم به خانه‌ی پدرم و باز زندگی را از سر گرفتیم. همه‌ی ما حتی پدرم می‌دانستیم که چه با اصرار دیگران و یا زور پدرم، زندگی را شروع کنیم، قرار نیست رفتار او تغییر کند؛ پدرم ده‌ها بار قول داده بود و قسم یاد کرده بود که تغییر کند اما باز همان رفتار قبلی‌اش را داشت. خودش هم می‌دانست که نمی‌تواند تغییر کند و دست از شکنجه کردن ما بردارد. گویا از شکنجه و آزار ما روحش تغذیه می‌کرد و به آرامش می‌رسید. یک روز که پدرم داشت با تلفن با فردی حرف می‌زد حس کردم این تلفن در مورد من است. با اینکه به زبان پشتو حرف می‌زد و من بسیاری از حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم اما متوجه شدم که از فرد پشت تلفن می‌خواست پول‌هایش را آماده کند و به او گفت که ما می‌آییم. حرف‌های پدرم مشکوک بود. حدس زدم شخص پشت تلفن با فردی که چند روزی است پشت دروازه‌ی خانه می‌آید و در مورد من با پدرم حرف می‌زند، مرتبط است. پدرم هنگامی که آن فرد پشت دروازه می‎‌آمد به صراحت می‌گفت: «بله بیایید ببرید از شما، فقط دیگر اینجا نباشه.» حس می‌کردم اینبار مشتری دست به نقدی یافته که نمی‌خواهد هیچ رقمه آن را از دست بدهد. با اینکه تقریبا از حرف‌های پدرم مطمین شده بودم که حتما خودش قرار است مرا به آن فرد بسپارد، چیزی نگفتم. بعد از ظهر همان روز پدرم از من و خواهر و برادرم خواست که خودمان را برای رفتن به یک مهمانی آماده کنیم. گفت خودش قرار است ما را ببرد. دلم شور می‌زد اما وقتی خوشحالی خواهر و برادر کوچک‌ام را دیدم، چیزی نگفتم و سکوت کردم و همه با هم از خانه بیرون شدیم. پدرم بر خلاف مهمانی، مسیر ترمینال را در پیش گرفت. آنجا بود که به یقین رسیدم که می‌خواهد مرا به فروش رساند. مسیر ترمینال را از دفعه‌ی قبلی که قرار بود مرا به مردی به فروش رساند، یادم مانده بود. چند سال پیش نیز پدرم به قصد نامعلومی مرا به ترمنیال آورده بود اما آن دفعه من تنها بودم. یادم می‌آید آن زمان از نیمه‌های راه با لت و کوب و کشیدن دستم مرا به ترمینال آورده بود. آن زمان اولین بار بود که ترمینال را می‌دیدم. با ترس فراوان به اطرافم نگاه می‌کردم که یک مرد با قد و هیکل بزرگ مقابلم ایستاد. از همه وحشت­ناک­تر قیافه بدریخت و ریش­های بلند و نامرتب‌اش بود که اتفاقا مزین به رنگ حنا نیز بود. فهمیده بودم که پدرم می‌خواهد مرا به او بفروشد. گریه کردم و به پدرم التماس کردم که مرا نفروشد و با هزار بدبختی پدرم راضی شد و به خانه برگشتیم. یادآوری خاطرات گذشته مو را به تنم سیخ کرد. ترس تمام تنم را دربر گرفت. به سختی می‌توانستم آب دهانم را قورت دهم. پدرم رفت که بلیط اتوبوس بخرد. از فرصت استفاده کردم و به پدربزرگم تماس گرفتم. پدربزرگم گفت هر جوری شده مانع‌‌اش شوم و با او جایی نروم. وقتی پدرم بلیط به دست برگشت گفتم که من نمی­روم و قضیه‌ی دادگاه را بهانه کردم که نمی­توانم تا دادگاه فیصله‌ای نکرده است جایی بروم. بعد از کلی کلنجار، خوشبختانه مقاومت من نتیجه داد و دیگر حرفی نزد و بلیط­­ها را پاره کرد و به خانه برگشتیم. در تمام مسیر برگشت پدرم بشدت عصبانی بود و یک کلمه هم حرف نمی‌زد. تلفن‌اش بارها زنگ خورد و جواب نداد. در نهایت به یکی از آن تماس‌ها پاسخ داد و گفت که امروز نتوانسته مرا بیاورد و پول‌هایش را برای دفعه بعدی نگه دارد. هنگامی که به خانه رسیدیم ساعت هشت شب بود. یکی از همسایه‌ها (همکانی که پدرم قول داده بود مرا به پسرش می‌دهد) از برگشت ما متعجب شد. به من گفت چطور شد که برگشتین زیرا پدرت به همه گفته بود که شما دیگر بر نمی‌گردید.  از اینکه همه از فروش و رفتن دایمی‌مان اطلاع داشتند الا خودم، عمیقا ناراحت شدم. کلید خانه را از او گرفتیم و وارد خانه شدیم. پدرم با ما وارد خانه نشد و نمی‌دانم کجا رفت. اما بعد از چند دقیقه به همراه مردی برگشت که عصایی در دست داشت. معلول بود اما هیکل بزرگی داشت. از بدو ورودش به من گفت چرا ازدواج نمی‌کنی؟ و خیلی هم عصبانی بود و همچنان مرا مورد توهین قرار می‌داد و می‌گفت تو باید به حرف‌های پدرت گوش کنی. عصبانیت پدرم از موضوع بعد از ظهرهنوز تخلیه نشده بود. او به همراه آن مرد شروع به لت و کوب من، مادر و خواهر و برادرم کردند. بزور می‌خواستند ما را سوار سه‌چرخه‌ای که در بیرون از خانه پارک شده بود، کنند. آن مرد بدتر از پدرم مرا لت و کوب می‌کرد. دست مادرم را می‌کشید و خواهر و برادرم را لت و کوب می‌کرد. می‌خواستند ما را به حوزه‌ی پولیس ببرند. هنگامی که آن مرد مرا می‌زد خیلی عصبانی شدم. برایش گفتم شما کی هستید و چه کسی به شما اجازه داده که مرا لت و کوب کنید؟ به سوالم پاسخ نداد و مرا بیشتر با عصایش زد. پدرم و آن مرد دست مادر، خواهر و برادرم را گرفته بودند و به زور می‌خواستند که سوار سه‌چرخه کنند که جلوی شان را گرفتم اما من مانع مستحکمی نبودم؛ مرد معلول با خشم سرم را به دروازه‌ی سه چرخه کوبید و شیشه دروازه‌ی سه‌چرخه با شدت شکست. راننده‌ی سه‌چرخه با تعجب و ترس زیاد به پدرم گفت: «مگر شما نگفتید که آن‌ها را به مهمانی می‌برید حالا این خون ریزی چیست؟ من چه کنم؟» پدرم بر سر او نیز فریاد کشید که همه‌ی شان را جمع کن ببر و به من اشاره کرد و گفت این دختر هم مال خودت باشد. هنوز سرم از ضربه‌ی برخورد با دروازه‌ی سه‌چرخه گیج می‌رفت که آن دوست پدرم دوباره سراغ من آمد و با عصایش چنان سرم را به دیوار کوبید که درجا همه چیز مقابل چشمانم تاریک شد، سرم گیج رفت و به زمین افتادم. عصایش را روی سینه‌ام فشار داد و با فریاد ‌گفت: «دیگر امارت (حکومت فعلی افغانستان) آمده، جمهوریت نیست که کسی به حرف زن کند. فهمیدی دختره‌ی بدکاره. شما زن‌ها هیچ حقی ندارین. پس دهان خود را ببند...» او حرف می‌زد ولی من دیگر نتوانستم ادامه‌ی حرفایش را بشنوم و از هوش رفتم. نویسنده: طیبه مهدیار بازنویسنده: علیزاده

ادامه مطلب