زویا پیرزاد، نویسنده و داستاننویس معاصر ایرانی، در سال ۱۳۳۱ از مادری ارمنی و پدری روستبار در شهر آبادان به دنیا آمد و دوران تحصیل را نیز در همان شهر گذراند. وی بعدها در پی مهاجرت به تهران، در این شهر ازدواج کرد و از این ازدواج صاحب دو فرزند به نامهای ساشا و شروین شد. پیرزاد فعالیتهای ادبی خود را با ترجمه آغاز نمود که از جملهی آثار او در این دوره میتوان به ترجمهی کتابهای «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و «آوای جهیدن غوک» اشاره کرد.
کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم نوشتهٔ زویا پیرزاد تاکنـون به زبـانهای آلمانـی، ترکـی، یونـانـی، فرانسـوی، انگلیسی، چینی و نروژی ترجمه و منتشر شده است.
موضوع اصلی این داستان یکنواختی زندگی یک زن خانهدار و خستگی از این روزمرگیها و دلبستن به مرد همسایهای است که فکر میکند دنیای بهتری برای او به ارمغان خواهد آورد.
افتخاراتی که کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم کسب کرده به این شرح است:
برندهٔ جایزهٔ بیستمین دورهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران بهعنوان بهترین رمان – سال ۱۳۸۱
برندهٔ لوح تقدیر نخستین دورهٔ جایزهٔ ادبی یلدا – سال ۱۳۸۱
برندهٔ جایزهٔ مهرگان ادب بهعنوان بهترین رمان – سال ۱۳۸۱
برندهٔ دومین دورهٔ جایزهٔ بنیاد هوشنگ گلشیری بهعنوان بهترین رمان – سال ۱۳۸۱
بخشی از کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم:
رمان داستان زنی است ارمنی به نام کلاریس که در دههٔ چهل آبادان به همراه خانواده؛ آرتوش همسرش، پسر بزرگش آرمن و دوقلوهای دخترش آرسینه و آرمینه زندگی میکند. مادر و خواهرش و دوستان دیگری هم در زندگی او در حال رفتوآمدند. زندگی روال عادی خود را دارد، همراه با دلمشغولیهای زنانهٔ کلاریس. تا اینکه همسایهی جدیدی در آن طرف خیابان پیدایش میشود و به واسطهی دوستی فرزندان کلاریس با دختر آنها امیلی، رفتوآمد خانوادگی هم شکل میگیرد و در کنار دیگر مسائل زندگی کلاریس، حالا یک ارتباط عاطفی هم در ذهن او نسبت به پدر امیلی پیدا شده است و روال عادی و روزمرگی کلاریس را تحت شعاع قرار میدهد. دیگر زندگی برای او مانند گذشته نیست و رویکردهای جدیدی پیش رویش باز میشوند.
راوی کلاریس است. زنی که در زندگی معمولی خود غرق شده است. او با آشپزی و گذراندن بیشترین وقت خود در آشپزخانه، با نظافت روزانهی خانه، خیاطی، خرید خانه، درس بچهها، تربیت آنها و مهمانیهای گاهوبیگاه زندگی میکند. بزرگترین مشکلات کلاریس؛ رابطه با همسرش، مادر بهانهگیرش، خواهر مجردش که همیشه دنبال شوهر میگردد، درس و مشق بچهها و دعواهایشان و سیاسیبازیهای هرازگاهی همسرش است. اما زندگی برای او با ورود همسایهٔ جدید، وارد مرحلهٔ تازهای میشود و آشفتگیهای جدید و ناشناخته را با خود به زندگی کلاریس سرازیر میکند. داستان از زبان کلاریس روایت میشود و این اول شخص بودن روایت داستان، باعث میشود بیشتر با درونیات او آشنا شویم و به جدالهای درونی او پی ببریم. مانند زمانی که از کشمکشهای ورهای چپ و راست درونش برایمان میگوید. با اینکه در ظاهر او را مادری آرام میبینیم که همه چیز را مدیریت میکند، اما روزمرگیها عمق زندگیاش را از هم پاشیده است. از اواسط داستان و با ورود امیل سیمونیان به خانواده و همنشینی با او و احساس علاقهای که ایجاد میشود (البته این علاقه در ذهن و دل اوست و تا آخر هم پنهان میماند) کلنجارهای درونی برای کلاریس شروع میشود. بزرگترینش اینکه حواسش به همه چیز بوده به جز خودش. هوشیاری و اهل ادب و شعر بودن امیل در تضاد با بیتوجهی آرتوش، برای کلاریس نوعی توجه ویژه محسوب میشود. او انگار برای دیگران نامرئی است از بس که همیشه بوده است. ناگهان چشمانش باز شده است، (نمونهاش در شبی که مهمانی دارند و هیچ کس متوجه شام نخوردن او نمی شود به جز امیل) این وجود داشتن به او هجوم میآورد. حالا میخواهد باشد و حتی اگر شده به دنبال خواستههایش هم برود. اما او زنی متاهل است و این شک و تردید تا آخر داستان با او میماند.
در میان تقابل عشق و تعهد، نویسنده هشدارهایی میدهد؛ مانند وقتی که میفهمد دختر همسایه به زور به پسرش آرمن سرکه خورانده، خوابی که میبیند و فردای آن برای آرامش به کلیسا میرود و یا روز حملهٔ ملخها. همهٔ این موارد باعث شناخت بیشتر کلاریس از خودش و عشقی که او را درگیر کرده و مسئولیتش در قبال خانواده میشود.
نویسنده با توانایی بالای خود داستانی بسیار خوشخوان خلق کرده است. قصهای ساده اما با جزئینگریهای زیاد، ظرافت و توصیف دقیق همه چیز؛ خانه، فضا، خیابان، آشپزخانه، راه باریکه، باغچه، در فلزی، مدرسه، فروشگاهها، عشق پس نوجوان به دختر همسایه، اسباببازی بچهها، پوششها، مدل موها، تل و کش مو، حملهٔ ملخها، رنگها و حتی بوها. همه و همه روایت را به نوعی تصویرنگارانه کرده است.
کدهایی هم در داستان وجود دارد که به مخاطب برای فهم بیشتر داستان کمک میکنند و اطلاعات بیشتری میدهند. مانند آشپزخانه، که داستان از آنجا شروع میشود و کلاریس بیشتر وقتها آنجاست و به نوعی در آن زندانی است. اما زندانی که برای او احساس امنیت دارد. با اینکه او را در خود بلعیده است. همینطور واژهٔ چراغ که بارها در متن به آن اشاره میشود. به طور مثال وقتهایی که آرتوش متوقعانه میپرسد: «چراغها را تو خاموش میکنی یا من؟» جملهای که نشان از زندگی کلاریس در مقام زن خانهدار و یک مادر دارد. وقتی با اطمینان میگوید «من». و پنجره به عنوان رابطی میان دنیای بیرون و درون خانه.
زویا پیرزاد با این رمان ساده اما تاثیرگذار، ما را وارد دنیای زنانگی میکند. از زنی می گوید که به قول خانم نورالهی از بسیاری از زنان دیگر جلوتر است و آگاهیهای زیادی دارد. اما با اینحال شجاعت رویارویی با مسائلی که برایش پیش میآید را ندارد، تا یک شب که همه را رها میکند و به خیابان میگریزد. در این رمان چندین زن دیگر هم هستند با شخصیتهای متفاوت که هر کدام را میتوان به نوعی نمادی از زنان جامعه دانست.
نویسنده ما را به دنیای درونی کلاریس و احساسات خصوصی او میبرد و از میانههای داستان جرقههایی از دگرگونیهای اندیشه و تفکر دربارهٔ هویت زنانه و نقشش در زندگی را نشان میدهد. نشانههایی رخ میدهد از تلاش او برای اینکه زندگیاش را آنگونه که میخواهد بسازد. مانند موقعی که در باشگاه به وقت غذا خوردن، دعوت خانم نورالهی را برای شرکت در جلسهٔ حقوق زنان میپذیرد.
مرد همسایه درست وقتی که کلاریس گمان میکند برای ابراز عشق به او به خانهاش آمده، از ازدواج با ویولت، دختر خالهٔ گارنیک که از دوستانشان هستند، صحبت میکند و در پایان داستان بیصدا و اسرارآمیز همانگونه که آمدهاند ناپدید میشود و دنیای بهتری که کلاریس گمان میکرد با آمدن او برایش مهیا شده هم گم میشود. اما دیگر زندگی برای کلاریس با زندگیش قبل از آمدن همسایهٔ جدید فرق کرده است. به نوعی برای همه فرق کرده است؛ آرمن از فکر امیلی بیرون آمده، آرتوش پیشنهاد آمدن مادرش به خانهٔ آنها را میدهد و برایش گلدان گل نخودی میخرد و از غذایش تعریف میکند، خواهرش دیگر پشت سر دیگران حرف نمیزند. او به همسرش اعتراض میکند و سرش داد میزند، کاری که قبل از آن هیچ وقت انجام نداده است. یا لباسهایی را میپوشد که سالها در کمد مانده بودند. آنقدر فرق کرده که میگوید: «مثل باد ملایمی که آمد و برای آن وقت آبادان عجیب بود».
«دوروبر را نگاه کردم و فکر کردم این شهر گرم و ساکت و سبز را دوست دارم».
در ۸ آذر ماه ۱۴۰۲ ششمین جلسه آنلاین نقد و بررسی کتاب، راس ساعت ۹ شب آغاز شد. در این جلسه خانم مریم عابدی استادیار قلم زن، ضمن خوشآمدگویی به شرکتکنندگان، صحبت دربارهٔ نویسنده کتاب، خانم زویا پیرزاد را آغاز کردند و با معرفی کتابها و جوایزی که ایشان به دست آورده اند، اطلاعاتی را خدمت اعضا ارائه کردند. سپس به پارهای از ویژگیهای نوشتاری زویا پیرزاد اشاره کردند و از دغدغههای ایشان درباره مسائل زنان سخن گفتند. در ادامه همخوانان کتاب نظرات خود را درباره کتاب ارائه کردند.
در ادامه و در بخش دوم صحبتهای خانم عابدی، صحبت دربارهٔ کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» آغاز شد. ضمن مروری بر داستان کتاب، در ارتباط با مواردی که نویسنده در خلال این داستان درباره مسائل زنان و دلمشغولیهای ایشان مطرح کردهاند صحبت شد. و در آخر به نکات آموزشی پرداخته شد که با دقت و تمرکز در این اثر نویسنده میتوان آموخت.