از تخته‌سیاه تا زمین سرد؛ روایت خاموش یک معلم

7 روز قبل
زمان مطالعه 3 دقیقه

کابل هنوز خواب است، اما این زن بیدار است؛ بیدار نه از سر اختیار، بلکه از روی ناچاری. تاریکی هنوز بر بام‌ها سایه انداخته، هوا بوی خاکِ نم‌خورده و فقر می‌دهد، و سکوت کوچه تنها با صدای نفس‌های بریده‌ی او شکسته می‌شود. از روی تشک نازکی که بیشتر به زمین می‌ماند تا بستر، آرام برمی‌خیزد تا کودکانش بیدار نشوند؛ دو دختر و یک پسر، هر سه با صورت‌هایی معصوم که خواب هنوز بر پلک‌های‌شان سنگینی می‌کند. لحظه‌ای می‌ایستد، به آن‌ها نگاه می‌کند و دلش می‌لرزد؛ نه از سرِ محبتی ساده، بلکه از ترس آینده‌ای که در آن هیچ روزنه‌ی روشنی دیده نمی‌شود.

او مادر است، معلم است، نان‌آور است، و در عین حال زنی که سال‌هاست خودش را فراموش کرده. دست‌هایش دیگر نرمی ندارند؛ پوست‌شان زبر است، ترک‌خورده، و پر از نشانه‌های کار و درد. این دست‌ها روزها تخته‌سیاه را پاک می‌کنند و شب‌ها کشمش‌های سیاه و خاک‌آلود را از سنگ و خاشاک جدا می‌سازند. این دست‌ها بار زندگی را بر دوش می‌کشند، اما هیچ‌کس آن‌ها را نمی‌بیند.

چادرش را سر می‌کند، آهسته سماور کهنه را روشن می‌سازد، کمی آب گرم، چند تکه نان خشک؛ این می‌شود صبحانه. وقتی کودکان بیدار می‌شوند، لبخند می‌زند؛ لبخندی که بیشتر شبیه التماس است تا شادی. دختر کوچک می‌پرسد: «مادر، امروز هم مکتب می‌روی؟» و او سر تکان می‌دهد، چون هنوز باور دارد معلم‌بودن، حتی با شکم گرسنه، بهتر از هیچ‌بودن است.

مکتب خصوصی در کابل؛ جایی که وعده‌ها زیاد است و پول همیشه کم. ماه‌ها می‌گذرد و یا معاش پرداخت نمی‌شود، یا آن‌قدر دیر می‌رسد که دیگر هیچ دردی را دوا نمی‌کند. مدیر مکتب با لحنی خسته اما بی‌درد می‌گوید: «تحمل کن، شرایط همه خراب است.» اما کسی نمی‌پرسد این زن تا کی می‌تواند تحمل کند؛ کسی نمی‌پرسد شب‌ها کودکانش با چه چیزی سر بر بالش می‌گذارند.

او سر صنف می‌ایستد، درس می‌دهد، با صدایی آرام از آینده، از امید، از تلاش حرف می‌زند؛ اما هر کلمه‌ای که از دهانش بیرون می‌آید، مثل دروغی‌ست که مجبور است بگوید. شاگردانش آرزوهای‌شان را می‌نویسند؛ یکی می‌خواهد داکتر شود، یکی انجنیر، یکی معلم. و او سرش را پایین می‌اندازد، چون آرزوهای خودش سال‌ها پیش، جایی میان ازدواج، فقر، اعتیاد و جنگ، دفن شده‌اند.

وقتی به خانه برمی‌گردد، خستگی فقط در پاهایش نیست؛ در جانش نشسته، در روحش. شوهرش آن‌جاست، یا شاید هم نیست. مردی که زمانی امید زندگی‌اش بود، حالا منبع ترس است. اعتیاد همه‌چیز را از او گرفته؛ عقل، محبت، مسئولیت. هر پولی را که زن با هزار زحمت کنار می‌گذارد، با فریاد، توهین و دعوا از دستش بیرون می‌کشد. گاهی لت‌وکوب، گاهی تحقیر، گاهی سکوتی که سنگینی‌اش نفس را می‌برد. کودکان در گوشه‌ی خانه کِز می‌کنند، چشم‌های‌شان پر از وحشت. و زن، میان آن‌ها می‌ایستد، سپر می‌شود، فقط برای این‌که آسیب کمتری برسد.

وقتی نان تمام می‌شود، وقتی کرایه عقب می‌افتد، وقتی شکم کودکان صدا می‌دهد، زن تصمیمی می‌گیرد که قلبش را می‌شکند: کشمش‌پاکی. از صبح تا شب، یا از شب تا نیمه‌های شب، روی زمین سرد می‌نشیند. نور چراغ ضعیف است، هوا سرد، و دانه‌های کشمش بی‌رحم. چشم‌هایش می‌سوزد، کمرش تیر می‌کشد، اما ادامه می‌دهد، چون هر مشت کشمش یعنی شاید فردا نانی باشد، شاید کودکانش امشب گرسنه نخوابند.

گاهی دست‌هایش آن‌قدر درد می‌گیرد که حتی نمی‌تواند قاشق را درست بگیرد. گاهی اشک‌هایش بی‌صدا روی کشمش‌ها می‌چکد، اما کسی آن را نمی‌بیند. دختر بزرگش آرام می‌گوید: «مادر، بس کن، مریض می‌شی.» و او با لبخندی خسته پاسخ می‌دهد: «اگر من بس کنم، زندگی‌مان هم بس می‌شود.»

شب‌ها، سخت‌ترین زمان روز است. وقتی سکوت سنگین می‌شود، وقتی فقط صدای نفس‌های آرام کودکان می‌آید، و وقتی شوهر با بوی تلخ مواد و صدایی نامتعادل به خانه برمی‌گردد. زن دلش می‌لرزد، اما سکوت می‌کند. فقط کودکانش را در آغوش می‌گیرد، دعا می‌کند این شب هم بگذرد، فردا برسد— اگر فردا، همان امروزِ تکراری باشد.

او هر روز پیرتر می‌شود؛ نه از گذر سال‌ها، که از بار غم. موهایش زودتر سفید شده‌اند، نگاهش سنگین‌تر، دلش پر از حرف‌هایی‌ست که هیچ‌وقت گفته نمی‌شوند. این زن قهرمان نیست، اما دوام آورده؛ نه از سر شجاعت، بلکه از سر اجبار. زنده است، فقط زنده—میان فقر، اعتیاد، بی‌عدالتی و سکوت.

کابل او را می‌بیند، اما نمی‌شناسد. کوچه‌ها شاهد اشک‌های خاموشش‌اند، اما خاموش‌تر از او مانده‌اند. و او، این زن خسته، این معلم گرسنه، این مادر شکسته، هر صبح دوباره برمی‌خیزد، چادرش را سر می‌کند، و با دلی پر از درد، زندگی را به دوش می‌کشد؛ فقط برای این‌که سه کودک هنوز باور کنند که مادرشان هست اگر دنیا با آن‌ها نباشد.

نویسنده: سارا کریمی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=26362
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد