بیش از سه سال از تغییر از حکومت در افغانستان میگذرد، سه سالی که نهتنها برای زنان افغانستان نشانهی عقبگردی تاریخی در حقوق و آزادیها بود؛ بلکه موجب از دسترفتن تدریجی هویت فردی، استقلال اجتماعی و امید به آیندهی بهتر شد. در این مدت زنان به حاشیه رانده شدند، از فضاهای آموزشی، کاری و اجتماعی حذف شدند و هویت اجتماعی آنها تحت تأثیر فشار سنگین سانسور، اجبار و حذف تکه، تکه شد. آنچه در این سالها بر زنان گذشته تنها محدود شدن فیزیکی یا محروم شدن از تحصیل نیست؛ بلکه روندی سیستماتیک برای فروپاشی شخصیت، خاموشکردن صدای فردی و زدودن هویت زنانه در عرصهی عمومی است.
حذف سیستماتیک از فضای عمومی:
نخستین و آشکارترین نشانهی ازبینرفتن استقلال زنان حذف آنان از آموزش و اشتغال بود. با بسته شدن مکاتب متوسطه و لیسه به روی دختران و ممنوعیت تحصیل زنان در دانشگاهها، نسل نو از حق اساسی آموزش محروم شدند. این محرومیت نهتنها مانع رشد علمی و فکری آنان شده بلکه موجب فروپاشی بخش از اعتمادبهنفس و انگیزههای فردی نیز گشته است.
در ادامه زنان از اشتغال در بخشهای دولتی و بیشتر نهادهای غیر دولتی محروم شدند. کسب و کارهای زنانه بسته شدند و یا تحت محدودیت شدید قرار گرفتند. این فشارها نهتنها استقلال اقتصادی زنان را نابود کرد؛ بلکه وابستگی آنها به نهاد خانواده به ویژه مردان را افزایش داد. زنان بسیاری که پیش از ان مسوولیت تامین خانواده را به عهده داشتند و یا مدیر و مربی اجتماع خود بودند اکنون به خانه نشینانی خاموش بدل شده اند.
تغییر در هویت اجتماعی و فردی:
زن بودن در افغانستان امروز مفهومی است که روزبهروز محدودتر و تحریف شدهتر میشود. با تحمیل نوع خاصی از پوشش، رفتار و نقش اجتماعی زنها در حال بازتعریف اجباری زن افغان هستند. این بازتعریف مفهومی است که هویت زن را صرفاً در چهارچوب خانه، ازدواج و مادری تعریف میکند؛ بدون حق انتخاب، بدون حضور در اجتماع و بدون داشتن صدایی مستقل.
زنی که تا دیروز استاد دانشگاه، فعال مدنی، خبرنگار یا هنرمند بود اکنون نهتنها شغلش را از دست داده؛ بلکه با هویت پیشین خود نیز بیگانه شده است. بسیاری از این زنان احساس میکنند که خودشان را گم کردهاند و آنچه باقیمانده است حس سنگینی است از خاطرات گذشته و بیهویتی و عدم قدرت.
فشار روانی، افسردگی و بحران معنا
با از دست رفتن استقلال و نقش فعال در جامعه زنان با بحرانهای شدید روانی مواجهاند. افزایش افسردگی، اضطراب، حس بیارزشی و بیهدف بودن بهویژه در میان زنان جوان و دختران به یک پدیدهی رایج بدل شده است. نبود آیندهی روشن، نبود فضا برای ابراز خلاقیت و محرومیت از تحصیل و کار، سلامت روان بسیاری از آنان را تهدید میکند.
در کنار فشارهای روانی و اجتماعی تابوهای فرهنگی نیز افزایش یافته اند. در غیاب حمایتهای قانونی و اجتماعی بسیاری از زنان نهتنها از جانب حکومت بلکه در داخل خانواده کنترل و سرکوب میشوند. زنان جوانی که رویارویی برای زندگی مستقل و تحصیل در خارج یا داخل کشور یا داشتن صدای خود را داشتند اکنون میان دیوارهای بلند سکوت و انزوا محصور شدهاند.
مقاومت خاموش، هویت زیرزمینی
با وجود سرکوب شدید بسیاری از زنان هنوز تسلیم نشدهاند در دل تاریکی جرقههایی از مقاومت خاموش وجود دارد. حلقات کوچک آموزشی در خانهها، یادگیریهای آنلاین، نوشتن، خواندن و یا حتی یادآوری خاطرات و آموزههای گذشته شیوههایی اند که زنان برای زنده نگه داشتن هویت خود به کار میگیرند. این مقاومت اگر چه گاهی بی صدا و و گاه نامرئی است؛ اما بیانگر ان است که زنان افغانستان هنوز زنده اند، هنوز فکر میکنند و هنوز رویاهایی در سر میپرورانند.
اما واقعیت این است که بدون حمایتهای جهانی، بدون فشارهای بینالمللی و بدون فضایی امن برای رشد این مقاومتها نمیتوانند تا همیشه دوام بیاورند. زنان نمیتوانند در خلأ هویت فردی خود را بازسازی کنند. انان نیازمند دیده شدن، شنیده شدن و پذیرفته شدن در فضای اجتماعی اند.
آیندهای مبهم اما هنوز هم زنده
سؤال اصلی اینجاست: هویت زن افغان در این شرایط چگونه میتواند بقا یابد؟ پاسخ روشن نیست؛ اما امید هنوز از میان نرفته است. هر یادداشت، هر تلاش برای آموزش و یادگیری، هر صدای بلند شده برای نشاندادن حضور زن و هر زنی که بهرغم محدودیتها هنوز ایستاده، نشان میدهد که هویت فردی زنان افغانستان کاملاً از بین نرفته است؛ بلکه در حال دگردیسی و انطباقپذیری با شرایط بسیار سخت و طاقتفرسای فعلی است.
زنان افغانستان حتی اگر دیده نشوند هنوز نیرویی حیاتیاند، آنها حامل حافظهی تاریخی، فرهنگ و امید این کشورند و تا زمانی که زنی بخواند، رؤیا ببیند و بیندیشد میتوان باورداشت که هویت زن افغان هنوز زنده است و اگر چه زخمی، اگرچه خاموش اما هنوز همچون چراغی روشن در میان طوفان سو، سو میزند…