زهرا یگانه متولد شهر هرات است، هنگامی که زهرا ششماه داشت، خانوادهی وی به دلیل جنگهای داخلی مجبور به مهاجرت به ایران شدند، وی با وجود محدودیتهای رسمی و بدبینیهای نسبتاً رایج توانست درسهایش را تا دوران لیسه یا همان دبیرستان در ایران پیگیری کند.
زهرا یگانه به عنوان مسوول بخش زنان بنیاد آرمانشهر فعالیت کرده است و همچنان نهاد غیر دولتی خودش را تحت نام «رنگمین گمان» تاسیس کرد. این نهاد بر بنیاد فعالیتهای رضا کارانه ایجاد شده و در بخش نسل سوم حقوق بشر یا محیط زیست فعالیت میکند. او همچنان در هماهنگی با انتشارات بنیاد آرمانشهر کتابهای رایگانی را میان دانشجویان و جوانان توزیع میکند تا آنها را به مطالعه تشویق کند. در چند سال اخیر زهرا یگانه نخستین کتاب خودش را زیر نام « روشنایی خاکستر» منتشر کرد. این کتاب باعث توجه و بحثهای دامنه داری راجع به موقعیت زنان در جامعه افغانستان شد. توجه و تقاضا برای این کتاب در حدی بود که چاپ دوم آن تنها چند ماه بعد از چاپ اول آن به بازار آمد و قرار است چاپ سوم آن در لندن منتشر شود و نسخه انگلیسی آن نیز در دست کار است.
روشنایی خاکستر با آنکه کم و بیش روایت شخصی از تجارب فردی زهرا یگانه است، اما بطور مشخص به موقعیت زنان در جامعه افغانستان از یک منظر کاملاً زنانه میپردازد. به عنوان یک زن، زهرا بسیار صریح و بیپرده از تجارب خود از کودکی تا بزرگسالی و از فامیل و جای که در میان آنها زندگی میکند تا جامعه و جای که در میان آنها کار و فعالیت دارد، در این کتاب مینویسد. در این کتاب او از لایههای مختلف خشونت، تبعیض و عصبیت مردسالارانه علیه زنان پرده بر میدارد تا بتواند هرچه بهتر و آشکارتر این واقعیتهای تلخ را در ذهن مخاطبانش به نمایش بگذارد. هرچند او در ادامه ابراز میکند که خشونت در افغانستان یک پدیده بسیار پیچیده و چند جانبه است. به همین خاطر کتاب روشنای خاکستر مورد استقبال و تحسین خوانندگانش قرار گرفت.
نظر به سخنان خانم زهرا یگانه، هدف از نوشتن کتابی به نام “روشنایی خاکستر”، “آشکار ساختن واقعی خشونتهای اعمال شده بر زنان در جامعه پدرسالار و زن ستیز” است.
کتاب “روشنایی خاکستر” با سرمایه شخصی نویسنده اقبال چاپ یافته و به قیمت نازل (۱۵۰ افغانی یا حدوداً ۲ یورو فی جلد) بفروش میرسد. این اثر میکوشد تا به دسترس حداکثر مردم، خاصتاً به مطالعهی مردان افغان قرار گیرد. خانم یگانه میپندارد که “مردان بالاخره همانند زنان از حالت خشونت تحمیل شده بر افغانان رنج میبرند.
این داستان با ازدواج شروع شد؛ ازدواج دختر بچهای ۱۳ ساله که دردهایش پایانی نداشت. آنقدر کتک خورد و درد کشید که جانش با آن اخته شد. روشنای خاکستر داستان زندگی زهرا و زندگی شمار زیادی از زنان هموطنش است. این کتاب در افغانستان خیلی زود به چاپ دوم رسید، اتفاقی کم نظیر در جامعهی بسته.
دختر این داستان هیچ رنجی نبود که تجربه نکرده باشد؛ از زخم زبانها و کتک خوردنها بگیر تا کار در کورههای آجرپزی و آزارهای همسرمعتاد و از دست دادن فرزند در فقر و تنهایی.
شعلههای آتش را هم تجربه کرده است، شعلههایی که همسرش مهیا کرد برای سوزاندن او و فرزندش. هر آنچه را که هیچ زنی نمیخواهد هرگز تجربهاش کند را او از سر گذرانده است. اینها فقط داستان زهرای قهرمان کتاب «روشنای خاکستر» نیست، بلکه بخشی است از دردهای زیسته زهرا یگانه، نویسنده ۳۲ ساله افغان که خواسته با انتشار روشنای خاکستر، به قول خودش روایتگر زندگی زنان در افغانستان باشد.
زهرا دردها و رنجهایش را بسان افسانهای روایت میکند که باور کردنش دشوار است. زهرا یگانه در گفتوگو دربارهی این کتاب و داستان زندگیاش بیشتر میگوید.
زهرای داستان، سرگذشتش تفاوتهای اندکی با زهرا یگانه که خودش در مورد آن می گوید؛ دارد: « شش ماهه بودم که خانوادهام وارد خاک ایران شدند، هر چه خوشی داشتم همان ۱۳ سال با خانوادهام بود. تازه ۱۳ ساله شده بودم که شوهرم دادند، خیلی زود فهمیدم شوهرم سلطان معتاد است، اما بارها از مادرم و بقیه شنیده بودم زن با همه چیز شوهرش میسازد. دم بر نیاوردم و هیچکس نفهمید او معتاد است.»
خیلی زود باردار شد: «ماه آخر بارداریام بود اما درد امانم نمیداد. سلطان هم اخلاقش خیلی بد شده بود. تا شکایت میکردم درد دارم، شروع میکرد به سر و صدا؛ به من چه که درد داری؟ دردهایم هر روز بیشتر میشد تا موقع زایمان. کنارم نبود تا اجازه دهد عمل شوم. تنها و بیکس در مریض خانه افتاده بودم.»
داکترها میگفتند: «افغانیه دیگه. این قدر نمیفهمه که باید سزارین بشه. به ما چه وقتی خودشون دلشون نمیسوزه.» حرفهایشان را میشنیدم و بیشتر رنج میکشیدم تا بالاخره گفتند:
کار از این حرفها گذشته باید کاری کنیم.
«وقتی چشمهایم را باز کردم خوش شدم. مادر شوهرم کنارم بود کاش بقیه هم بودند. مادر شوهرم گفت طفل دختر است، اما مشکل دارد وقت تولد خفه شده و چون با دستگاه بیرون آمده ضربه مغزی شده، گفتند سنت کم بوده.» با این همه «نرگس» دخترم با معلولیت بالا زنده ماند. شوهر معتاد و خشن و حالا دختری با این حال و روز در اوج فقر و بیکسی…
زهرا اما تسلیم نشد؛ شب تا صبح بافتنی بافت، گل چینی درست کرد، درس خواند و دیپلماش را گرفت. او برای بار دوم هم باردار بود. مدام با خودش میگفت شاید بعد از این، زندگی بهتر شود. به همه گفته بود شوهرش مشکل خونی دارد و باید درمان شود. کم کم پول پسانداز میکرد، برای ترک دادن شوهرش. در ۱۵ سالگی فرزند دومش را به دنیا آورد. اما چندی بعد در داستانی پرغصه که خود، قصه کتاب دیگری است، نرگس را از دست داد: «برای نرگسم پول کفن و دفن هم نداشتم.»
اما چه شد که سرنوشت زهرای «روشنای خاکستر» خیلی زود در افغانستان مورد توجه قرار گرفت و به چاپ دوم رسید؟ یگانه در این باره میگوید: «خیلیها احساس میکردند این کتاب توانسته تصویری واقعی از زندگی زنان در کشور افغانستان ارائه دهد. دوم اینکه خیلی از حرفها در مورد زنان به صورت واضح یا تابوشکنانه گفته شده. چیزی که برای خیلیها جذاب بوده داستان واقعی کتاب است، کسانی که کتاب را میخواندند، مردها را مخاطب قرار میدادند که حتماً باید آن را بخوانید!».
زهرا در ایران کورههای خشتپزی را هم تجربه کرد، همانجا که فرزند سومش را به دنیا آورد. آخرین تلاشها برای نجات شوهر معتاد و زندگیاش: «برادرشوهرم آنجا بود، کمکم کرد. روزی ۳۰۰ خشت میزدم. سلطان بستری بود و با همین پول خرج ترکش را میدادم. راضی بودم. خوبی کورهها این بود که نیاز نبود، کرایه خانه بدهیم. همان جا در کورهها زندگی میکردیم. دائم میگفتم نکند این همه زحمتم هدر برود و باز سلطان برود سراغ اعتیاد. در همین حال پسرم را هم به دنیا آوردم، در میان خشت و خاک.»
بالاخره شوهرش ترک کرد تنها چند هفته از ترک اعتیادش میگذشت که باز او را سر بساط موادمخدر گیرانداخت: «وقتی این صحنه را دیدم، دیوانه شدم اما سلطان عین خیالش نبود، نعرهزنان به سمتم آمد و با مشت و لگد آنقدر بر سر و رویم کوبید که خونینمال شدم. داد میزد بگذارید این زن را بکشم. فهمیدم درست یک هفته بعد از ترک دوباره اعتیادش را شروع کرده.»
زهرا اندکی بعد از این ماجرا راهی هرات شد: «به خاطر دو فرزند، جنازهام را به دنبال سرنوشت میکشاندم با کوله باری از خاطرات تلخ.» دردها و رنجهای زهرا در هرات هم پایانی نداشت. او آنجا هم بهسختی کار میکرد و خرج زندگی را میداد تا روزی که سلطان قصد داشت او و فرزندانش را در خانه آتش بزند. پول میخواست، اما زهرا نداشت: «با وحشت از خواب بیدار شدم. همهی خانه پر از دود بود. دور و بر من و مریم دخترم. محمد امین آن شب خانه مادرم مانده بود. درست دور تشک ما حلقهای از لباسهای نازک شعله میکشید. یک باره از جایم خیز زدم، مریم را بغل کردم و دویدم. هر دو خود را به در و پنجره میزدیم و جیغ میکشیدیم. در و پنجره هر دو آهنی بود. پشت شیشه هم حصار آهنی بود. جیغ زدم، ضجه زدم. گفتم فردا هر چه بخواهی پول میآورم برایت، فقط دروازه را باز کن تا من و مریم نسوزیم. داد میزد بسوز جای زن در جهنم است. با تمام قدرت با دسته هاونی که در خانه بود، به دروازه کوبیدم. به مریم گفتم جیغ بزن تا همسایهها بیدار شوند. ساعت ۲ شب بود که به سمت خانه مادرم فرار کردیم.»
زهرا همان شب تصمیم گرفت طلاق بگیرد، تابویی به نام طلاق در جامعه افغانستانی. میدانست همیشه داغ ننگی روی پیشانیاش میماند.
بعد از طلاق که با هزار سختی انجام شد و باعث شد برای مدتی فرزندانش را از دست بدهد، بالاخره هرات را ترک کرد و به کابل رفت. با هزار سختی ادامه تحصیل داد و شغلی مناسب پیدا کرد. پس از آن او توانست با بیش از ۵ هزار زن قربانی خشونت دیدار کند، سفرهای زیادی به ولایتهای افغانستان داشته باشد و خیلی جدی روی خشونت علیه زنان کار کند.
اما او چطور توانست سرنوشت زهرای روشنای خاکستر را در جامعهای که پر از تابوست منتشر کند؟ میگوید: «قبل از چاپ کتاب تردیدهایی بر من حاکم بود؛ نگران بودم اما نه تا آن حد که مانع چاپ کتاب شود. بر این باور بودم که باید از یک جا شروع کرد و آنچه واقعیت است و زندگی زنان را دچار مشکل کرده، بیان کرد. نباید نشست و منتظر بود تا کسی بیاید و کاری کند، کسی که خواهان تغییر است، باید از خود شروع کند. برای همین تلاش کردم واقعیتها را بیان کنم اما در خیلی جاهای از کتاب مجبور بودم زمان و مکان را تغییر دهم تا به دیگران لطمه وارد نشود. اما با همه تردیدها یقین داشتم کار اشتباهی انجام نمیدهم. این را هم خوب میدانستم برای یک کار خوب، باید قربانی داد. اگر این کتاب میتوانست زندگی شماری از زنان را در افغانستان تغییر دهد، پس من کار درستی انجام داده بودم. بعد از چاپ و نشر کتاب، به یقین رسیدم که کارم با همه ترسها و تردیدهایی که وجود داشت درست و نتیجه بخش بوده. نظرات مثبت زیادی دریافت کردم. این کتاب توانست ذهنیت خوانندهگان مرد را در مورد زنان تغییر دهد. من از این کتاب توقع معجزه نداشتم که یک باره زندگی زنان را در افغانستان تغییر دهد، همین که توانست مخاطبان زیادی جذب کند، خشنود شدم.»
در قسمتهایی از کتاب روشنای خاکستر، خواننده از آن همه ظلمی که به زهرا میرود متعجب بر جای میماند: «با وجود اینکه کتاب خط سیری از زندگی خودم است، ولی روایتگر زندگی زنان در افغانستان است. در هر بخش کتاب که نیاز دیدم نکتهای از زندگی زنان افغانستان دیده شود به متن افزودم. البته این نکات هم بر اساس واقعیت بوده و تجربه سالها کار با زنان قربانی خشونت. هرچند باید گفت این کتاب هم تنها بخشی از زندگی و دردهای زنان را به تصویر کشیده و قادر نبوده تمام زوایای زندگی یک زن در افغاستان را منعکس کند.»
در کتاب، ماجرای طلاق گرفتن زهرا در هرات خود داستانی جداگانه دارد. زهرا میگوید: «در سالهایی که من داستان را روایت میکنم، طلاق خیلی سخت و غیرقابل پذیرش بود و زن هرچه قدر هم زندگی سخت و غیر قابل تحملی داشت باز هم برای طلاق، او را مقصر و بد میدانستند. فعلاً شرایط تا حدودی بهتر شده، اما هنوز هم بهعنوان چالشی بزرگ فراروی زنان است و هنوز هم هر زنی طلاق میگیرد در نظر مردم زن خوبی نیست و شرایط طلاق باز هم به نفع مردان است.»
او پس از انتشار روشنای خاکستر توانست به سمبلی از رنج و امید زنان افغانستان تبدیل شود؛ سمبلی از روشنای خاکستر.