زلزله‌ مرگ‌بار کنر؛ زخمی که هیچ‌گاه التیام نمی‌یابد!

2 ساعت قبل
زمان مطالعه 3 دقیقه

شب هنوز به نیمه نرسیده بود که زمین، همچون حیوانی وحشی، زیر پای مردم کنر به لرزه درآمد. همه در خواب بودند؛ برخی در خانه‌های گِلی، بعضی در کُوخ‌های کوچک، و گروهی دیگر در خانه‌های نیمه‌کاره‌ای که سال‌ها پیش ساختن‌شان را آغاز کرده اما هرگز تمام نکرده بودند. صدای شکستن دیوارها با فریادهای وحشت‌زده‌ی مردم درآمیخت. کودکان از خواب پریدند و مادرها، در تاریکی، به دنبال راهی برای نجات می‌گشتند. اما راهی نبود. زمین می‌لرزید، دیوارها فرو می‌ریخت و سقف‌ها فرومی‌آمد. کنر، که همیشه با کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده‌اش ایستاده بود، این‌بار خودش زانو زد.

در قریه‌ای کوچک، مردی به نام گل‌رحمن در خواب بود. وقتی لرزش آغاز شد، چشم گشود و دید که دیوار خانه ترک برداشته و سقف در حال فروریختن است. سوی همسر و چهار فرزندش دوید، اما همه‌چیز در چند ثانیه فرو ریخت. وقتی به هوش آمد، خود را زیر خروارها خاک، چوب و سنگ یافت. دست‌هایش را حرکت داد، خاک را کنار زد و با صدایی گرفته فریاد زد: «کسی هست؟» جز ناله‌ی ضعیف دختر کوچکش، صدایی نمی‌شنید. با چنگ و دندان خاک را کنار زد تا دخترش را بیرون بکشد، اما وقتی موفق شد، دید که نیمه‌جان است. دیگر اعضای خانواده‌اش سکوتی مرگبار داشتند.  در آن لحظه، دلش شکست. مردی که همیشه خود را قوی می‌دانست، روی خاک نشست، سر در دستان گرفت و با صدایی بلند گریست. دنیا برایش تاریک شد؛ همان دنیایی که تا چند دقیقه پیش با خنده‌ی فرزندانش روشن بود.

روز بعد، هنگامی که آفتاب بر کوه‌های سوخته‌ی کنر تابید، روستاها در سکوتی سنگین فرو رفته بودند. نه صدای مرغی شنیده می‌شد و نه خنده‌ی کودکی. تنها صدای گریه و ناله، از گوشه‌وکنار به گوش می‌رسید. زنانی که شوهران‌شان را از دست داده بودند، بر خاک می‌نشستند و با اندوه، موهای خود را می‌کندند. مردانی که در چند لحظه، همه‌چیز خود را از دست داده بودند، فقط به آسمان خیره می‌شدند و می‌پرسیدند: «خدایا، چرا؟» اما پاسخی نمی‌آمد.

کودکان یتیم، در کنار پیکر بی‌جان مادران‌شان می‌نشستند و با دستان کوچک‌شان، صورت‌های سرد و خاموش آن‌ها را نوازش می‌کردند. برخی با صدایی لرزان می‌پرسیدند: «مادر، چرا بیدار نمی‌شی؟»

و این، دردناک‌ترین صحنه‌ای بود که دل هر انسانی را به لرزه می‌انداخت.

در قریه‌های دورافتاده، امداد به‌موقع نرسید. مردم با دستان خالی و وسایل ابتدایی به دنبال نجات عزیزان‌شان بودند. هرچه در اختیار داشتند، چه بیل و چه تکه‌ای چوب، با همان آوار را کنار می‌زدند. اما سرمای هوا و نبود کمک‌های فوری، جان بسیاری از زخمی‌ها را گرفت.

زنی می‌گفت که دخترش تنها یک دستش از زیر آوار بیرون مانده بود. تمام شب، آن دست را در دستانش گرفته بود و به او امید می‌داد که صبح نجات می‌رسد. اما وقتی خورشید بالا آمد، دست دخترش سرد شد و دیگر هیچ حرکتی نکرد. همان‌جا زن بیهوش شد و همسایه‌ها او را از میان خاک و اشک بیرون کشیدند.

مردم کنر سال‌ها با جنگ، فقر و مهاجرت دست‌وپنجه نرم کرده بودند، اما این بار زلزله کاری کرد که هیچ دشمنی نکرده بود. خانواده‌هایی یک‌جا نابود شدند. برخی قریه‌ها چنان زیر و رو شدند که گویی هیچ‌گاه وجود نداشته‌اند. کودکانی که تا دیروز در مکتب با لبخند درس می‌خواندند، امروز زیر خاک خفته بودند. مادرانی که نان خشک را با اشک به فرزندان‌شان می‌دادند، اکنون تنها مزار آنان را در آغوش داشتند. پدرانی که روزی در کوه‌ها به دنبال هیزم می‌رفتند، حالا بر ویرانه‌ی خانه‌های‌شان نشسته بودند و با نگاه‌هایی تهی، به آینده‌ای تاریک خیره شده بودند.

زلزله در کنر نه‌تنها خانه‌ها و جان‌ها را گرفت، بلکه امید را نیز از دل‌ها ربود. قریه‌هایی که زمانی پر از زندگی و صدای بازی کودکان بودند، اکنون در سکوت مرگبار فرو رفته بودند. آن شب، ستاره‌ها در آسمان می‌درخشیدند، اما روی زمین، هزاران انسان در تاریکیِ مرگ خاموش شدند.

کنر زخمی شد؛ زخمی عمیق که شاید هیچ‌گاه التیام نیابد. کودکانی که یتیم شدند، مادرانی که فرزندان‌شان را از دست دادند، پدرانی که خانواده‌های‌شان را در برابر چشمان‌شان نابودشده دیدند، حالا با دل‌هایی شکسته به آینده‌ای نامعلوم خیره‌اند.

این فاجعه یک بار دیگر ثابت کرد که درد مردم افغانستان پایانی ندارد. جنگ، فقر، مهاجرت و حالا زلزله؛ همه دست به دست هم داده‌اند تا آخرین رمق امید را نیز از این مردم بگیرند.

شب زلزله برای مردم کنر فقط یک شب نبود، بلکه به کابوسی همیشگی بدل شد. هر بار که زمین اندکی می‌لرزد یا صدایی از دل کوه‌ها برمی‌خیزد، کودکان با وحشت جیغ می‌زنند و مادران بر سینه می‌کوبند. ترس، حالا در خون مردم جاری است؛ و آنان با هر نفس، یاد عزیزانی را می‌کنند که در آن شب سرد و تاریک، برای همیشه از کنارشان رفتند.

نویسنده: سارا کریمی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=24110
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد