هدیه ارمغان در هفتم سنبله سال ۱۳۷۲ در شهر مزار شریف، مرکز بلخ چشم به جهان گشود. آموزشهای ابتدایی را در زادگاهش پیگرفت و تحصیلات عالی را در رشته حقوق و علوم سیاسی در بلخ به پایان رساند. او دوازده سال بود که به سرودن شعر روی آورده و در کنار آن، فعالیتهای رسانهای و حقوق بشری متعددی را در افغانستان در کارنامه دارد. ارمغان در سال ۱۳۸۸، از بنیادگذاران «خانه فرهنگی پرتو»، خانه فرهنگی ویژهی بانوان در مزار شریف بود و همچنین از دستاندرکاران ماهنامه «الف تا یا» به شمار میرود. نخستین مجموعهی شعری او با عنوان «گُلی در لجن» منتشر شده است. پیشتر از آن، ده سرودهاش در مجموعهی «فردا را ورق بزن» ــ گردآوردهای از شعر جوانان شمال افغانستان ــ پس از کسب جایزهی نخست جشنوارهی سال ۲۰۱۲، به چاپ رسیده بود. هدیه ارمغان پس از تبعید به آلمان، به فعالیت ادبی ادامه داد. وی در چندین جشنوارهی بینالمللی شعر از جمله «جشنواره کتاب متز» در فرانسه، «جشنواره شعر صلصال»، «جشنواره رواداری و گفتوگو» و «جشنواره شاعران بدون مرز» در برلین حضور داشته است. شعرهای او به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز ترجمه شدهاند و مخاطبان گستردهتری یافتهاند. بانو هدیه ارمغان، پدیدآورندهی دفتر شعر «گُلی در لجن»، یکی از زنان بسیار جسور و باپشتکار در گسترههای اجتماعی و فرهنگی است. او از همان آغاز نوجوانی، از زمان دانشآموزی، یکی از فعالان جامعهی مدنی و جامعهی رسانهیی در بلخ بود و نخستین فعالیتهای خود را در زمینهی حقوق زنان در ساختار «خانهی فرهنگی پرتو» که در سالهای هشتادم خورشیدی پیریزی شده بود انجام داد و نخستین تجربههای شعری را در انجمن نویسندهگان بلخ که از باپیشینهترین کانونهای ادبی کشور است پی گرفت و با حضور پیوستهی خود در محافل شعرخوانیِ این انجمن به پلههای بلند آفرینش دست یافت و امروز خوشبختانه دیده میشود که هم در گسترهی فعالیتهای اجتماعی و حقوقی برای زنان با کار در نهاد معتبری چون کمیسیون مستقل حقوق بشر خوش میدرخشد و هم با چاپ و نشر نخستین مجموعهی شعریاش، «گُلی در لجن»، جایگاه خود را در تاریخ ادبیات و شعر معاصر زبان فارسی دری تثبیت میکند. مجموعهی شعر «گُلی در لجن» در زمستان سال ۱۳۹۹ هجری خورشیدی از سوی انتشارات برگ با طراحی روی جلد و برگآرایی با شمارهگان یکهزار نسخه در ۹۴ صفحه به قطع رقعی در کابل به چاپ رسیده و دربرگیرندهی سرودههای او در قالبهای کهن و نو از جمله غزل، دوبیتی، رباعی و سپید است. آنچه که در سرودههای این دفتر بیشتر جلب توجه میکند احساس زنانهگی شاعر است. بازتاب زنانهگی در سرودههای زنان از پدیدههای نو در شعر جهان و از جمله در شعر فارسی دریست. البته در بسیاری از زبانهای جهان، جنسیت در واژهگان نیز وجود دارد و در شماری از آنها این جنسیت زنانه و مردانه از دایرۀ نامها و ضمیرها فراتر میرود و حتا دربرگیرندهی صفتها، فعلها و دیگر ساختارهای زبانی نیز میشود، که خوشبختانه زبان فارسی دری با توجه به نداشتن نشانههای زنانهگی و مردانهگی در واژهگان، از این قاعده کاملاً مبرّا و مستثناست. اما بحث زنانهگی در ادبیات و از جمله در شعر بیشتر برمیگردد به بیان احساسهای یک زنِ آفرینشگر در آفریدههای ادبیاش. ما در تاریخ یکهزارسالهی شعر فارسی دری با توجه به شرایط سنتی جامعهی خود در میان شاعران متقدم و متأخر، کمتر به حضور زنان برمیخوریم و در تاریخ معاصر شعر فارسی دری که به شمار شاعرزنان در پهنای ادبیات ما آهسته آهسته افزوده میشود، باز هم تا همین دهههای نزدیک نیز زنانهگی در سرودههای ایشان محسوس نیست و تنها از چهار دهه بدینسو رگههایی از این احساس در شعرهای شماری از بانوان پدید آمدند و در دو دههی اخیر، این پدیده در حال پررنگشدن است؛ ارچند برخی از ادبیاتشناسان به بخشبندی ادبیات به زنانه و مردانه باور ندارند و اما شماری دیگر، با تکیه و تأکید بر این که شرایط اجتماعی آفرینشگران در کیفیت آثار شان اثرگذار استند، موجودیت زنانهگی در سرودههای بانوان را یک امر بدیهی میدانند. در سرودههای بانو هدیه ارمغان، زنانهگی بیشتر در رابطهی نابرابر زن و مرد و آزادی زنان و سایر مسایل اجتماعی و قسماً در بیان احساسهای عاشقانه شکل گرفته است. به گونهی نمونه، در نخستین سرودهق این دفتر، ضمن بهتصویرکشیدن روزمرهگی زندهگی زنانه، شاعر هراس خود را از ادامهی وضعیت ناگوار زنان به نسلهای بعدی ابراز میدارد و خطاب به دختر خود میگوید: ترسم تو را بزرگشدن مضطرب کند این ترس نیست، دخترکم! مادرانهگیست و در سرودهی دیگری که نام کتاب نیز برگرفته از سوژهی آن است، زن را به گُلی تشبیه میکند که در لجن که تعبیری از جامعهی زنستیز است رُسته باشد و به گناه زنبودن در هر شرایطی بر سرش بارانِ وحشت ببارد: همیشه با تن خود دست در یخن بودی چه روزها که گُلی مانده در لجن بودی چهقدر وحشت باریده بر سرت هر شب بدون هیچ گناهی، همین که زن بودی در یکی از سرودههایش با بهکارگیری زبان استعاره دشواریهای زندهگی زنانه را بسیار هنرمندانه به تصویر میکشد: یادهایت را به پوش بالشی انداختم تا دهان لحظههای بِهترم را دوختم که در اینجا انداختن «یادها» به «پوش بالش» و «دوختنِ لحظههای بِهتر» اوج شاعرانهگی را نشان میدهد و در عین حال در این سروده ردیف «دوختم»، خود، تداعیگر یک کار زنانه در جامعهی سنتی ماست. در شعری دیگر، زن را در جامعهی سنتی به اسیری تشبیه میکند که خودش را در میان چینهای چادری به کوچه میبَرَد و آن را رهاییِ خود میپندارد: به کوچه میبریاش زیر چادری هر روز تو یک اسیر رها بَینِ چِین به چِین خودت در سرودهی دیگری، این زنانهگی را در احساس عاشقانهی او در مییابیم: در آشپزخانه خودم را با پیازی چرخ _ کردم میان دیگِ روغن باز میجوشم در خواب دیدم با زنی دیگر تو را یکجا... لعنت به مالیخولیای ذهن مغشوشم و سرانجام در شعری دیگر، با زبان روایی زیبا و شیوا که یکی از شناسههای مهم غزل امروز شمرده میشود، زندهگی دشوار زنی را با همه دردها و رنجهایی که از بام تا شام میکشد چنین بازتاب میدهد: بلند کرده خودش را دوباره از بستر کشیده تا تن خود را به سمت صبحِ دگر شبیه باد رسیده در آشپزخانه تنش تنور، لبش نان، دو دست خاکستر قدم زده به خیابان برای لقمهی نان قدم زده به خیابان ز هر که اولتر دوباره مغزش را روزگار پُر کرده چهقدر بر سرِ خود میزند دوباره تبر در این ستمکده این سالهای زخمی را چهقدر رنج کشیده به جای چند نفر؟ کَشان کَشان که رسیده به بسترِ خسته تنش که تن داده به تناتن شوهر شعر در او زنیست با زیست دگرگون. زنی که این امکان را در شعر دارد که همه چیز را طور دیگر بسازد. ادبیات برای او این امکان را میدهد که دگرگونه بیاندیشد و از نو بپردازد. دگرگونه اندیشیدن پدیدهی ست که کمتر به دلیل زن بودن در زندگی واقعی برایش میسر بوده است. شعر و ادبیات برای هدیه نه تنها یک رشته فنی و هنری است، بلکه راهی است برای ابراز احساسات، تفکرات، و تجربیات زیستی. پیوند بانو ارمغان با ادبیات بهگونهای عمیق است که هرکجا که بر گردابهاش حرکت میکند، به نوعی خود را در آن درک میکند. شعر برای او همانطور که برای بسیاری از شاعران در تاریخ ادبیات، یک زبان برای شناساندن حقیقتها و مفاهیم ناشناخته است. این پیوند، همچون ردپای زمانی و مکانی در زندگیاش، با هیچ حد و مرزی محدود نمیشود. نویسنده: قدسیه امینی