انوشه عارف، بانوی سخنور بدخشانی که نامش هنوز در پشت هفت پردهی انزوا نفس میکشد، دست کم نیمهی زندگی خود را با شعر و شاعری زیسته است! بیشتر غزل میسراید که در سالهای پسین به حس و زبان تازهیی در غزل دست یافته است. در سال ۱۳۷۰ خورشیدی بود که در شهر فیض آباد، مرکز بدخشان چشم به جهان گشود، انوشه عارف، کودکیهایش را در کنارهی رود کوکچه در خانهی پدریاش که پر از سپیدارها و بیدهای مجنون بود، گذشتانده است. پدرش او و دیگر خواهران و برادرانش را به گونهی جدی به خواندن و نوشتن تشویق میکرد. به گفتهی خانم عارف، این کتابخواندنها و نوشتنها، حتا «اجباری» بوده است. به گفتهی عارف، او از همان کودکی، انگیزه و انرژی نوشتن داشت. «بیشتر اوقات وسط درختان سپیدار، شعر و رمان میخواندم و همان جا کلمات را ردیف میکردم که به نحوی، میشود آن را شعر نامید. هرچند، هنوز مفهوم شعر را نمیدانستم.» خانم عارف، طبیعت «شعرآفرین و زیبای» بدخشان را مهمترین عامل کشیدهشدنش به سمت شعر عنوان میکند و ناهنجاریهای اجتماعی، تبعیض جنسیتی و محرومیتهای جدی دختران را دلیلی برای ادامهی آن میداند. حسکردن این دردها، خانم عارف را با شعر درگیرتر میکند. «این حس را نمیشود فریاد زد، نمیشود گفت، نمیشود گریه کرد… فقط میشود شاعر شد و آن را سرود.» او، اکنون در ترکیه به سر میبرد و پس از چاپ مجموعهی «در نهمین سپیده»، میخواهد که رمانی پیرامون زندگی زنان افغانستانی در دورههای اخیر بنویسد تا تصویر واضحتر از زندگی زنان زیر شکنجه و تبعیض جنسیتی را به جهان عرضه کند. انوشه خود جایی گفته است که او به تشویق خانواده در راه شعر و شاعری گام گذاشته است. در آغاز با دشواریهای وزنی دست و گریبان بود، این امر هنوز گاهگاهی شعرهای او را دنبال میکند. غزلهای انوشه حس و عاطفهی امروزین دارد، او جهان ذهنی خود را بیان میکند، شعرهای او هرگونه پیوندش را با شعر سنتی و زبان شعر گذشته ی بدخشان بریده است، گویی شعرهای او جدا از آن فضای سنتی ادبی حاکم در بدخشان بالیده است. او در یکی دو سال اخیر تلاش کرده تا از سیم خاردار افاعیل عروضی آنسو تر گام بردارد و برسد به شعر آزاد عروضی ، او در این زمینه سرودههایی نیز دارد، البته مدت زمانی کار است تا با فن فوت شعر آزاد عروضی بیشتر و بیشتر آشنا شود. انوشه در زندگی کوتاه خویش سالهای دردناکی را پشتسر گذاشته است. سالهای تهدید، سالهای دود و انفجار، سالهای فقر و گرسنگی، سالهای آوارگی خانوادهها و دوستان؛ سالهای گسترش واژه اندوهناک مهاجرت، سالهای که گویی این واژه روی بام هر خانهیی خیمه برافراشته است. سالهای بدرود و سالهای جدایی سالهای که گویی که حس و عاطفهی انسانها نیز کوچ کرده و مهاجر شده است: نگاهی گرم و خاموشت زچشمانم مهاجر شد دو دستان سپیدی تو ز دستانم مهاجر شد تمام شامگاهانی که عطر یاسمن دارند تو گوی نیست در من دل، که یارانم مهاجرشد دو دستم را فشردی و خداحافظ هم گفتی از آن روزی که رفتی دیده از جانم مهاجر شد. هنوز آن نیروی بزرگ شاعری که در انوشه وجود دارد، آن گونه که باید که آزاد شود، آزاد نشده است. او از تخیل و عاطفهی گستردهیی برخوردار است، امید بتواند این تخیل بلند و این عاطفهی فورانی را با تجربههای بزرگ زندگی و آگاهیهای ادبی وفرهنگی درهم آمیزد. گزینهی شعری «در نهمین سپیده»، نخستین اثر منظوم انوشه عارف، شاعر جوان بدخشی است که به تازگی در کابل به چاپ رسیده است. خانم عارف محتوای کتابش را «درد و درد و درد میخواند» که برآیند استبداد، تعصب و تبعیضهای حاکم در برابر زنان افغانستانی است. «در نهمین سپیده»، توسط انتشارات «کامه» در کابل به چاپ رسیده است. کتاب یادشده حاوی شعرهای عاشقانه و اعتراضی-اجتماعی است که بیشتر در قالب غزل سروده شده است. چاپ «در نهمین سپیده»، با استقبال و پذیرایی فرهنگیان و موم مردم روبرو شد که خانم عارف، علت آن را «وضعیت شکننده و روانکوبنده»ی حاکم در افغانستان عنوان میکند. درد استخوانسوز بیکاری و بیبرنامهگی، زنان را از پا درآورده و این مجموعه، برای همه زنان جرقهای برای رویش دوبارهی آنها است. از این مجموعه، در برنامهای که از سوی فرهنگیان تدارک دیده شده بود، در ترکیه رونمایی شد. قرار است در ایران نیز توسط فرهنگیان مسافر افغانستانی و در افغانستان نیز توسط نهادهای فرهنگی، از آن رونمایی شود. تا اکنون، شماری از نویسندگان و شاعران نیز، به نقد و بررسی شعرهای این گزینه پرداخته که از سوی رسانههای چاپی و دنیای مجازی، نشر شده است. انوشه، فعال مدنی وحقوق زن است از صنف نُه به بعد با ریاست اطلاعات وفرهنگ بدخشان به شکل رضا کار، هم کاری مینمود، مدت یک سال هم مدیر ارتباط جوانان بود. وی درسن کم خود دست آوردهای متعدد در عرصه فعالیتهای خود داشته است، جوایز و تقدیر نامههای متعدد را در عرصه نویسندگی و شاعری از آن خود کرده است، در سال ۱۳۸۹جایزه قهرمان سال، معنیت جوانان را از آن خود کرده است. همچنان در این سالها در ردیف بیست شاعر برتر بدخشان قرار گرفت، وی توانست شهرت خود را به بیرون از مرزهای بدخشان برساند و در بین شاعران معاصر و شعر امروز جایگاه خود را دریابد. این بانو بنا بر دلایلی هنوز اثری شعری از خود منتشر نکرده که در آیندهی نه چندان دور شاهد اثری با ارزش از ایشان خواهیم بود. به امید موفقیت همه بانوان سرزمین مان ! لیلی! غزل به نام تو تعبیر میشود آزادهگی ز چشم تو تفسیر میشود «ازمیر» تا «مزار» چرا ما نمیرسیم اینگونه رنجهاست که دل پیر میشود فریاد میزنی غم و درد دل مرا وقتی صدا بهحنجرهها گیر میشود هرجا که بحث عشق و صفا میشود شروع عکسات به چشم آینه تصویر میشود آزادهایم با همه عصیان، به پای ما این زندهگی اگر چه که زنجیر میشود لیلی! غزل نهایت رنج من و شماست لیلی! غزل به نام تو تکثیر میشود غمگین مباش جان و دلم، نازبوی شعر! غمهای ما چو دورِ زمان تیر میشود یک «شادیان» بهار بخندیم، باغ باغ ـ از خندههای ما دل «پامیر» میشود انوشه عارف نویسنده: قدسیه امینی
برچسب: زن و ادبیات
بهارسعید یکی از شاعران آزاده، شیرین کلام و پر ذوق و با استعداد افغانستان است که در آیینهی اشعارش صدای خوشیها، شادیها، رنجها، اندوهها و زشتیهای جامعه باز میتابد. او درسال ۱۳۳۵ خورشیدی در شهر کابل دیده به جهان گشود؛ تحصیلاتاش را در لیسهای رابعه بلخی و دانشکدهی ژورنالیزم دانشگاه کابل تمام کرد و از دانشگاه تهران در رشتهی زبان و ادبیاتِ فارسی ماستری گرفت و اکنون درایالت کالفرونیای آمریکا به سرمیبرد. بهارسعید که از ده سالهگی ذوق و استعداد و قریحهی شعرسرایی داشت و تا اکنون چندین مجموعهی شعریاش را به چاپ رسانیده است. از شوربختیها و بدبختیهای زنان افغان، ازدواجهای اجباری دختران، از زندانی کردن زن در پشت برقع و چادرسیاه خشونت و تجاوز بر همنوعش که گاهی با قساوت و بیرحمی توسط نزدیکترین کسان خویش سنگسار میگردد و یا خود را در آتش میسوزانند، کاملاً آگاه است و در سرودههایش سوز و درد آنان را فریاد میکشد. بهار، آزاده شاعریست که عاشقانه و زنانه میسراید و جانش را فدای سنگ و چوب و دریا و صحرای و شهر و دیارمیهناش میکند. درمیان بانوان شاعر، نام بهار سعید در ردیف شاعران شناخته شدهی افغانستان قرار میگیرد که از سه دهه بدینسو شعر میگوید. بهارسعید در قالب کلاسیک، نیمایی و سپید شعرمینویسد. او را از پیشگامانِ شعر مدرن زنان افغانستان میدانند که هویت و عواطف زنانهگی در شعرهایش بیشتر به کار رفته است. اثر بخشی اشعار بهار سعید بر استاد امانالله حيدرزاد، مجسمه ساز مشهور آمریکا، به حدی عمیق بوده که با خواندن شعری از بهار سعید تیشه بر میدارد و از سنگ خارا مجسمهی بس زیبا و ماندگاری از بهارسعید میتراشد و طی مراسم باشکوهی آن را به شاعر اهدا میکند. بنابر نوشتهی آقای امام عبادی استاد حیدرزاد هنگام پرده برداری از روی مجسمهی بهار در يکی از سالونهای نيويارک چنین گفته بود: «وقتی مجموعهی بهارسعيد به دستم رسيد، اشعار اين سخنسرا مرا به گريه انداخت، مخصوصاً وقتی شعر « آرزو» را خواندم، قلم برداشتم تا چيزی بنويسم، لحظهای بعد متوجه شدم به جای نوشتن، تصوير خيالی از اين شاعر نامور را کشيدهام، و اين برايم انگيزهای شد تا پيکرهی اين شاعر را بسازم.» بهارسعید این خاطرهای شیرین را چنین حکایت میکند: پس از آن که نخستین دفترچکامهی من به نام « شکوفهی بهار » در سال 1994 از چاپ برون شد در سال 1995 یک نمونهی آن بدست استاد حیدرزاد رسیده بود البته من از استاد امانالله حیدرزاده و این که در کجا زندگی میکردند آگاهی نداشتم، دفترم را کسی دیگر برای شان رسانده بود. در سال 1996 روزی تلفون زنگ زد من که پاسخ دادم از آن سو شنیدم که استاد خویش را برایم شناسایی نموده و گفتند که دفتر سرودههایت را کسی برایم فرستاده و من آن را تا پایان خواندم در این میان سرودهی « چشمان مرا به بلخ زیبا ببرید » مرا آن گونه پسند آمد که اشک در چشمانم پدیدار شد و خواستم که پاسخی برای این سروده بنویسم قلم بر دست به اندیشهی این که چه بنویسم و چگونه بنویسم؟ ناگهان دیدم بروی کاغذ نگارهای از تو کشیدهام و این برایم انگیزهی شد که تندیس ترا بسازم پس از تو خواهش میکنم که برایم چند پارچه تصویر از خود برایم بفرست تا من کارم را آغاز نمایم چون کسی را که من بخواهم ارجگزاری نمایم در زمان زندگیاش می نمایم.» هنگامی گه گوشی را گذاشتم بسیار هیجان زده شدم، زیرا برای نخستین بار با استادی که تنها از او نامی شنیده بودم آشنا شدم و دوم هم برای این که میخواهند تندیس مرا بسازند بهتر بگویم تندیس مرا نه بلکه تندیس کسی را که سرودههایش را این گونه با دید بلند ارجگزاری مینمایند، برای من ارجگزاری از سوی استادی به چیره دستی پروفیسور حیدرزاده بسیار با ارزش بود. از خوشی بسیار ناگهان این چهارپاره را نوشتم. پسند آمد ترا استاد این ره که طبع من سخن را میتراشد بیا زیبایی بختم نگه کن که دستان تو من را میتراشد وی به مدت 18 ماه در تلویزیون خراسان که از کالیفورنیا پخش میشد، هفتهی یک بار برنامهی ادبی به گونهی زنده پیشکش مینمود مگر این تلویزیون چون پشتوانهی پولی نداشت بسته شد. همچنان در زمینهی دیگر فعالیتهایش چنین بیان میدارد که در سال 2010 در تلویزیون «آریانا افغانستان» برای 16 ماه، هفتهی یک بار برنامهی ادبی به گونهی زنده پیشکش مینمودم و همهی کوشش من این بود که این برنامه در خدمت زبان پارسی باشد. روی این دلیل هنگامی که زندگی نامهی سخن سرایان را میخواندم به جز از واژههای پارسی هیچ واژهی بیرونی را به کار نمیبردم. زمانی که سخن سرایان پیشینه را به شناسایی میگرفتم، دشواری در کار خود نداشتم فقط در زمینه نام ماهها را که به پارسی میگفتم اگر یکی از مسوولان آنجا میبود بر من خرده میگرفت که این نامها را کسی نمیداند باید عربی آن را بگویم اما من برای این که مردم آشنا شوند آن را به پارسی گفته سپس عربی آن را هم افزون مینمودم برای نمونه میگفتم « در ماه فروردین یا حمل » که با این هم به خردهگیری این که مردم نمیدانند یا حساسیت نشان میدهند روبرو میشدم مگر پافشاری من در این بود که « هنگامی که من یک برنامهی آموزشی پیشکش مینمایم نمیخواهم که پیرو ناآگاهی و یا حساسیت مردم باشم، زیرا برنامهی آموزشی نباید دنباله رو مردم باشد بلکه مردم را راهنما باشد» از آن پس هر برنامهی را که پیشکش میکردم به این گمان بودم که برنامهی پایانی من است، زیرا من نمیخواستم پیرو روش تلویزیون که همانا دنباله روی از مردم ( یا بهتر بگویم بسیاری از پارسی ستیزان) است، باشم. زمانی که سخنسرایان پسین را به شناسایی میگرفتم چون آنها آموزشِ آموزشگاهی و دانشگاهی هم داشتند، واژههای آموزشگاه، دانشگاه، دانشکده، دانشجو را هم بر این واژههای ناروا افزودم دیگر از قوانین تلویزیون پا فراتر گذاشتم و در ماه جنوری 2012 سرپرست تلویزیون که تازهترین برنامهام را دیده بود بر من خردهی این را گرفته و با ادب فراوان گلهمند شد که به گفتهی خودش « گرچه تو درست میگویی مگر پالیسی تلویزیون این را نمیپذیرد زیرا یا مردم حساسیت نشان میدهند و یا میگویند که ما گپهای بهار سعید را نمی فهمیم.» چون برنامهی من در خدمت زبان و ادب پارسی_دری بود و من هیچ واژهی زبان دیگر را در برابر داشتههای این زبان نمیپذیرفتم، پس اگر این واژهها در برنامهی من راه نداشتهباشد من هم دروازهی برنامه را میبندم. از آن جایی که این یک ساعت برنامه در یک هفته برایم رایگان داده شده بود من دو گزینش داشتم یا که با روش تلویزیون سازگاری مینمودم یا که برنامه را میبستم، چون من زبانم را بسیار دوست دارم و در این باره نه خواهشپذیر و نه فرمانپذیر هستم، از برنامه دست کشیدم. البته اگر برای این یک ساعت پول میپرداختم پالیسی این تلویزیون برایم آزادی کاربرد هر واژهی را میداد (گویا با خریدن یک ساعت پالیسی تلویزیون فهم و حساسیت پارسیستیزان هم دگرگون میشد) مگر من پولی برای پرداخت نداشتم. از نظر زبان بهارسعید پیوسته در کوشش آن است تا به زبان سرهی پارسی_دری بنویسد. او در درازای شاعری خویش همواره کوشیده است تا واژگان عربی را از اورنگ سرودههای خویش بیرون راند و در این راه چنان با استواری گام بر میدارد که پنداری او را هدف از شاعری همان سرهسازی زبان است در شعر. گزینهی شعری «از دور تا رسیدن» خود تعبیری است از چنین تلاشی. به این مفهوم که شاعر از آن روزگاران دور تا کنون کوشیده تا بسامد کاربرد واژگان تازی در شعر خود را کاهش دهد. آن گونه که خود در مقدمهی این کتاب نوشته او در این راه با دشواری؛ ولی با کامگاری به پیش آمده و آن گونه که میگوید در این گزینه در بسیاری از شعرها رسیده به آن آرمانی که داشته است. از خانم بهارسعيد علاوه بر ديوان اولش « شگوفهها » که به زیبایی يک عروس و به ارزشمندی صد الماس زيور طبع يافته، اخيراً شعرهای تازهاش زير نام «چادر» انتشار يافته است، همچنان خواستنی، خواندنی و نگهداشتنی. و قصه هنرمندی و شاعری اين خانم فرهيخته را با نقل دو شعرش « چادر » و « بيا مرا بتراش » بپايان ميرسانیم. نمونه ی کلام: سیه چادر ســـيه چـــــادر مــــرا پـــنـهـان نــدارد نــمـای رو مـــرا عــــــــــريــان نــدارد چـــــــو خورشيدم زپشت پـــــــرده تابم ســــيـــاهی هــا نمـيگــردد نـــــقــــابــم نــــمـــيــــدارد مـــــرا در پرده پنـــهان اگـــر عابــــــد نــبــاشد سست ايمــــان تـــــو کــز شهــر طــــريقـت هـــا بيايی بـــه مـــوی مـــــن چــــرا ره گـم نمايی نـــخـــواهــــم نـــاصـح وارونه کـــارم که پای ضعف «تو»،« من » سرگـذارم کـــی انصـافی دريــن حکمـــت به بـينم گـــنـــــه از تــو و مـــن دوزخ نشيــنم بـــجــــای روی من ای مصلحت ساز! بـــروی ضــعــف نـفــست چـادر انداز نویسنده: قدسیه امینی
خجسته الهام، فرزند محمد موسی «حلیم» در ۲۸ حوت سال ۱۳۶۶ ه.ش در شهر فیض آباد ولایت بدخشان دیده به جهان گشود، خانوادهاش همه اهل قلم اند، پدرش کارمند دولت و در خانه همیشه سر و کارش با کتاب و قلم بود، گاه گاهی شعر مینوشت و نوشتههای دیگری نیز روانهای کاغذ میکرد، به همین دلیل او از نخستین روزهای آمدنش به این جهان با نوشتن و خواندن آشنا شد و مادرش خوبترین معلم خانگیاش بود که تمام دروس قبل از مکتب را برایش آموخته بود. به این اساس وی زودتر از هم سنهایش به نوشتن و خواندن پرداخت و قبل از مکتب شمارش و الفبا را آموخت. او همیشه سرودهای از خودش زمزمه میکرد، سرودهای که آن زمان هیچ مفهومی نداشتند، اما بعد ها شعر شدند و جریانشان متداوم شد. تا شش سالگی به همینگونه زیست و در شروع ششمین سال عمرش به یک فضای دیگری داخل شد، فضای هرچند نا مانوس اما برایش دلچسب؛ این فضا مکتب بود. مکتب را از نخستین روزها در لیسه نسوان نمبر«یک» آغاز و دوازده سال تمام را در همین لیسه سپری کرد. هنوز به صنف سوم نرسیده بود که قرآنکریم را فرا گرفت و این گام مهمی در زندگیاش بود، بعد از آن راحتتر به آموزش میپرداخت. در صنف چهارم مکتب بود که اولین بار واژهها را کنار هم گذاشت و اولین شعرش را بهروی کاغذ ریخت و بعد از همان دیگر کم کم مینوشت و نوشتههایش را دوست داشت. اولین بار به دیوان صوفی «عشقری» روی آورد و شعرهایش را میخواند و از خواندنش لذت میبرد با آنکه مفهوم بسیاری از شعرهای آن دیوان بزرگ را نمیدانست اما همیشه میخواند. مکتب را گام به گام پشت سر میگذاشت و هرچه بیشتر پیش میرفت به همان اندازه در خود فرو رفته و غرق در شعرها و نوشتههای خود و دیگران میشد. در صنف دوازدهم اولین شعرش در نشریه «صدای آزادی» به نشر رسید و این امر اعتماد به نفساش را بیشتر ساخت و نوشتههایش پیهم در رادیو «آمو» که آن زمان یگانه مرجع کارهای فرهنگی در شهر فیض آباد بود به نشر میرسید. در آن زمان یک نوشتهاش که طنز گونه بود به گونهای چشمگیری زبانزد مردم شد و همین آخرین فعالیتش بود که نشر رادیو گردید، چون پس از آن با فراغت از مکتب، در اولین سال آزمون کانکور وارد دانشکدهای علوم اجتماعی دانشگاه کابل گردید. گذر از یک محیط کوچک و سنتی به یک محیط بزرگ دانشگاهی دقیقاً بیتاثیر نبود و او را موقتاً از نوشتههایش کنار کشید و بیشتر به فکر درسهای دانشگاه انداخت. اما دیدار با فرهنگیان نخبه و آشنایی با جریانهای فرهنگی در کابل او را وارد یک حوزهای بزرگتر شعری ساخته و افق دیدش را نسبت به آفرینش هنریاش خیلی دگرگون نمود. پس از این نوشتههایش در مجلهای مجتمع جامعه مدنی افغانستان پیهم به نشر میرسید که در برگیرنده شعر و مقالات بود و بعد کم کم آفرینشهایش در نشریههای چاپی و سایتها اقبال نشر یافتند. بانو الهام مجموعهای از شعرهایش را در خزان سال ۱۳۹۱ آماده چاپ کرد و این مجموعه با ویرایش و مقدمهی مجیب مهرداد و برگ آرایی مصطفی «سریر» زیر نام «دست هایم را امانت نمیدهم» به چاپ آراسته شد و اولین گامش در مسیر ادبیات و هنر او بود. این کتاباش در جمع یکی از پنج بهترین اثرهای شعرجوان افغانستان شمرده شد و تقدیرنامه دریافت کرد. مجموعه شعری «دست هایم را امانت نمی دهم» برای خجسته الهام گامی نخستین برای کارهای اساسی ادبی و آفرینشیاش بود، ایشان به ادامه فعالیتهای ادبیاش تحقیقی را راجع به مسایل فولکلور بدخشان زیر نام «سیمای فلکلور بدخشان» انجام دادند. کتاب سیمای فولکلوریک بدخشان چاپ شده و در سال ۱۳۹۴ مجموعهی شعری دوماش نیز به نام «عصیان مقدس» چاپ شد، حالا مصروف ادامهی تحصیل در مقطع ماستری بوده و در بخش جندر و مطالعات زنان درس میخواند. از خجسته الهام مقالات زیادی مخصوصا در مورد زنان، چالشها و راههای کاهش خشونتها در مقابل زنان، در نشریههای مختلف به چاپ رسیده است. شعرهایش با حس و نگاه زنانه رنگ میگیرد. به زبان دیگر نگاه او به هستی نگاه زنانه است و این امریست نیکو برای زنان سخنور. در شعرهایش گاهی گونهیی از پرخاش شاعرانه در برابر وضعیت حاکم اجتماعی رنگ میگیرد؛ اما این پرخاشگری بیشتر با نوع بد بینی میآمیزد. چنین است گاهی نجوای ریزش باران نیز در گوشها به پژواک خوشی نمیرسد. وقتی انسان در دورن خود نا آرامی دارد و از وضعیت خسته است، هستی و جهان را نیز خسته میبیند. ما در سالهای پسین شاهد سنگسار زنان بودهایم ؛ اما الهام از سنگسار روان سخن می گوید: نمونه از شعر سپید الهام « حتا صداي باران هم نازيباست وقتي روحت را با صداقتش سنگسار ميكنند فلسفههاي ناگفته ي باران صيقل دردهايم نيست مرا به جهنم فرا بخوان اي مرگ زندهگي خود جهنمي است كه فقط آتشش نامريست...» در شعر کمتر شاعری است که ستارهیی چشمک نزند، گاهی در نماد یک عشق ، گاهی در نماد یک آرزو . گاهی هم در نماد زیبایی معشوق و چیزهای دیگر؛ اما الهام در هوای بوسیدن یک کهکشان ستاره است برای آن که این ستارهها مفهوم عشق را دریافتهاند و بدینگونه او در نماد این ستاره میخواهد برعشق بوسه بزند! « چقدر دلم میخواهد اوج بگیرم و چقدر دلم میخواهد ستارهها را بوسه بزنم تمام کهکشان من در ابدیت یک عشق نهفته است ترا به خدا سوگند ستاره ها مفهومت را از کجا دانسته اند؟ » در ادبیات گذشته و حتا در ادبیات معاصر زنان بیشتر از پنجرههای حس و بینش مردان به هستی دیدهاند. گویی هراس داشته اند تا عواطف زنانهی خود در شعر بیان کنند. یعنی یک جامعه به زن اجازه نمیدهد تا از عشق سخن گوید. به زبان دیگر در چنین جامعهای زن در عشق سهمی ندارد. اگر عشقی به سراغ زن میآید باید بیدرنگ به خاطر بیآورد که او یک زن است و در چنین جامعهی زن نباید از عشق سخن گوید. « به درخت كنار خانهمان بوسه زدم انگار فراموش كرده بودم كه من زنم و دستان درختان نيز در چشمهای كنجكاوی پسر همسايه مردودم خواهد كرد و فردا تمام محله گوش به گوش آگه خواهند شد كه من گناه كرده ام! انگار فراموش كرده بودم كه من زنم و زن نميتواند كنار جویبار به بال مرغابیهای عاشق دست نوازش بكشد...» با این همه زن در پناه عشق خود هستی مییابد، او نبودن دوست را بو میکشد تا به بودن او برسد. « وقتی که نیستی بو میکشم تمام نبودنت را...» گاهی چند سطر نخستین در شعرهای او خود یک شعر کامل است، اما او باز هم ادامه میدهد. شاید باور نمیکند که شعر او در چند سر کوتاه تمام شده است. « و...چی دلتنگ میشوم وقتیکه سبزهها دیگر نمی رویند و شاه پرکها بالهای شان را قفل میزنند...» حال الهام بیشتر درعوالم شعر سپید سفر میکند، اما باید گفت که او با سرودههای کوتاه خود توانست که چنین پنجرهیی را به رخ خود بگشاید. او با این کوتاه سرایی به سوی شعرهای بلند گام بر داشت که گاهی شعرهای کوتاه او موفقتر از شعرهای بلند اوست. با این حال هنوز هوای سرایش غزل و مثنوی او رها نکرده و هر از گاهی در قالبهای کلاسیک نیز میسراید که بیشتر حال وهوای امروزین دارد. البته هنوز شعر الهام با مشکلاتی دست و گریبان است که بخش بیشتر این مشکلات به چگونهگی زبان شعری او بر میگردد. چنان که موجودیت سطرهای اضافی، واژه گان اضافی سبب پراگنده تصویر در شعر شده و جلو فشردهگی زبان را میگیرد. الهام بیشتر از هر چیز نیازمند به پرورش زبان شعری خود است. شاعران جوان گاهی چنان دلباختهی تصویرپردازی در شعر میشوند که بخشهای مهم دیگرشعر را از یاد میبرند. یکی از این اجزای مهم همانا زبان در شعر است. همه چیز در شعر بر بنیاد زبان شکل میگیرد. شاعری که زبان نا استواری داشته باشد، بدون تردید تصویر در شعر او نیز نا استوار و غیر فشرده خواهد بود. گذشته از این او به داستاننویسی نیز علاقهمند است و تا کنون داستانهایی نیز نوشته است و انتظار میرود تا در آیندهی نزدیک کتاب داستانها و پژوهشهای ادبی او انتشار یابند. خجسته الهام بدون تردید یکی از استعدادهای در حال شگوفایی است که میتوان چشم انتطار آیندهی درخشان او بود. او از تخیل، حس و عاطفهیی قابل توجهی بر خوردار است که پیوسته در تلاش است تا بینش شاعرانهگی خود را داشته و به بیان خود بپردازد. نمونه کلام پای اسمت که در میان باشد هوا خوب میشود روزگار خوب میشود فقر از میان برداشته میشود و زندگی رو به راه میشود من با اسم توست که نفس میکشم و راه میروم و با اسم توست که خودم را میشناسم اصلاً اسم توست که ماهیان صدا میزنند بر من پرندگان مرا میشناسند و درختان در من میوزند اسم تو گلهای تازه میریزد بر دامنم اسمت را که به گوشهایم میاویزم الماسهای دنیا گوشوارههای قشنگی میشوند آویزان آویزان آویزان بر گوشهای خستهی دلتنگم «خجسته الهام» نویسنده: قدسیه امینی
پروین پژواک در سال ۱۳۴۵خورشیدی در شهر کابل زاده شده است. او داستاننویس و شاعر معاصر كشور است. تحصیلات ابتدایی را در لیسه ملالی و تحصیلات عالی را در رشته طب در انستیتیوت ابوعلی سینای بلخی کابل به پایان رسانیده است. پروین پژواک در حال حاضر با همسر و چهار فرزند (دو دختر و دو پسرش) در کانادا زندگی میکند. از جمله آثار ادبی پروین پژواک كه در میان ادیبان و خوانندگان از شهرت خوب برخوردار است، میتوان از مجموعه داستان نگینه و ستاره، رومان سلام مرجان و مجموعه شعری مرگ خورشید، نام برد كه همه اقبال چاپ یافتهاند. پروین پژواک، شاعری است عاطفی كه با زبان ساده و صمیمی شعر میسراید و داستان مینویسد. او در خانواده بزرگ پژواک که شخصیتهای بزرگی را در خود داشته، رشد و پرورش یافته است. پروین باورمند به نواندیشی، دگرگونی و پیشرفت است. زنی كه برای کودکان افغان شعر و داستان مینویسد، نقاشی میکند، فلم و متنهای تربیتی و آموزشی ارائه میدهد. در سالهای اخیر چندین کتاب پروین پژواک در قالب شعر، داستان و ترجمه، اقبال چاپ یافته و در اختیار کودکان و نوجوانان کشور در مکاتب و نهادهای آموزشی قرار گرفته است. پروین پژواک، اینک به صورت همه وقت در دفتر «انجمن زنان افغان» در شهر میسس آگا، کار میکند. او در مورد اولین جرقههای شعری اش چنین بیان میدارد: من از روزی که به خاطر دارم، دوست داشتهام. انسانها را و طبیعت را بیحد دوست داشتهام. هنگامی که هنوز در صنوف ابتدایی مکتب بودم، در راه رفت و برگشت خود درختان سر راه را در آغوش میگرفتم. آن درختان چنار کهن با آن تنههای تنومند که دستان من هنگام در آغوش گرفتن شان از دو سو به همدیگر نمیرسید، هنگام برگریزان برگهای رنگارنگ خود را به من هدیه میکردند تا در میان ورقههای کتابچهام به عنوان یادگار حفظ کنم. من با پرندهها دوست بودم، من با مورچهها دوست بودم، من با ماهیها دوست بودم، آیا همین را میتوان سرشت شاعرانه و جرقههای شعری نامید؟ نمی دانم! پژواک آغاز کار سرایشش را اینطور حکایت میکند: اولین نوشتهام که به نام شعر نزد من تاریخ خورده است، شعر بلند "مرگ خورشید" است. در آن هنگام من چهارده سال داشتم. این شعر در روزی سرد و غمگین در من انفجار کرد و سرتا پا به یکدم نوشته شد. آن شعر داغ لحظههای دلهره آور جنگ بود بر روان نوجوان من. همچون ضربههای سخت ژاله بر جوانهء برگ. پروین پژواک یگانه قلم بدست زن افغان است که بیشتر از سه اثر چاپ شده دارد. آثار چاپ شده او از این قرار اند: «دریا در شبنم» مجموعه شعرهای کوتاه عاشقانه، سال ۲۰۰۰ میلادی، چاپ پشاور ترجمه پشتو اشعار «دریا در شبنم» توسط شاعر جوان اجمل اند به پایان رسیده است و در افغانستان آماده چاپ می باشد. «"نگینه و ستاره» مجموعهء داستان کوتاه، سال ۲۰۰۱ میلادی، چاپ کانادا «مرگ خورشید»، مجموعه شعر های میهنی، سال ۲۰۰۲ میلادی، چاپ کانادا «سلام مرجان» رمان، سال ۲۰۰۳ میلادی، چاپ کانادا ترجمه پشتو این رمان توسط خانم شریفه ساپی در کابل به چاپ رسیده است. همچنان ترجمه پشتو آن توسط محترم سید رحمان شینواری، در کانادا آماده چاپ می باشد. ترجمه سویدنی، این اثر را ظاهر افشار، انجام داده است. ترجمه فرانسوی این رمان سال گذشته توسط خانم مهری هاشم در فرانسه به پایان رسیده و ترجمه انگلیسی این اثر در سال جاری به همت محترم شهباز احسانی در کانادا صورت گرفته است. «گنج دری» کتاب آموزش الفبای دری به طریق سرگرمی، سال ۲۰۰۴، چاپ کانادا «ماجراهای آرش» رمان برای اطفال و نوجوانان، سال ۲۰۰۶ میلادی، چاپ افغانستان «پرنده باش» مجموعه اشعار برای اطفال به صورت مصور، سال ۲۰۰۷ میلادی، چاپ افغانستان تازه ترین کتاب های که زیر چاپ اند ترجمه دری و پشتو سلسله کتاب های ادریس شاه نویسندهء فقید افغان در آمریکا است که کار برگردان و تنظیم کتاب را به صورت مشترک پروین و همسرش هژبر شینواری انجام دادهاند و اولین کتاب آن «شیری که چهرهء خود را در آب دید» از سوی «انتشارات بوستون» در افغانستان به چاپ رسیده و میان شاگردان مکاتب توزیع گردیده است. برعلاوه کتابهای چاپ شده پروین پژواک دارای چندین اثر ادبی میباشد که از طریق انتشارات انترنتی به نشر رسیدهاند. از جمله رمان «آبشار نسترن» که ترجمه فرانسوی آن دو سال قبل به همت خانم مهری هاشم در فرانسه به پایان رسیده است. برگردان «سلام مرجان» به همت محترم شهباز احسانی اولین اثر پروین پژواک می باشد که به زبان انگلیسی به چاپ میرسد. آثار آماده چاپ عبارتند از: «تو از چشم من» مجموعه شعرهای عاشقانه «ابر، باران، دریا» مجموعه نثرهای عرفانی مجموعه شعر به دری و انگلیسی “The Tree and Me” «زیر آسمان کبود» مجموعه قصه ها برای اطفال «قصههای دریا» مجموعه داستان ها برای اطفال «گل اکاسی» مجموعه داستان کوتاه برای نوجوانان و جوانان «گهواره کاغذی» مجموعه داستان های کوتاه «پر عقاب» یا شاید «زمانی برای برای زنده گی، زمانی برای مرگ» رمان بانو پژواک در مورد بعضی آثارش چنین نظری دارد: مجموعه شعری « دریا در شبنم»، كتابی است كه من در هیچ کتابی به قدر آن، پروین نیستم. پروینِ زنده، پروینی که نه تنها در زمان حال، بلکه در لحظه لحظه امروز زندگی میکرد و اگر در جامعه خوشبخت میزیست، شاید هرگز جز عشق نمیسرود و جز عشق نمیخواند. حیرت خاموش من در برابر زیبایی و ستایش پایان ناپذیر من در برابر زندگی چنان حقیقی و پرجاذبه بود که من آن را جز در کوتاه ترین جملات نمیتوانستم بیان کنم. هر شعر «دریا در شبنم» برای من ثبت یک لحظه است، هرچند خاطره آن لحظه به بلندای قصه میرسد همچنان «گهواره کاغذی» كه به نحوی دردنامه زنان افغان است. بانو پژواک در زمینه تاثیر گزاری شعر بر رشد ادبیات را این گونه بیان می دارد: شعر تاثیری شگفت بر رشد زبان دارد. همانگونه که کلمات نفس شعر اند، شعر نیز تپش قلب کلمات به شمار میآید. تاثیر شعر بر رشد ادبیات شعری ما مثبت است ولی همین ارج گذاری و توجه بسیار به شعر باعث شده است تا تاثیر آن بر رشد ادبیات نثری ما منفی باشد. جایگاه شعر به شیوه کلاسیک در جامعه ما جا افتاده و محترم است. شعر به اوزان نیمایی نیز میرود که جای خود را بیابد. برای معرفی و قبول شعر بی وزن باید کار کرد. پروانه پروانه پرواز می کند پرواز می کند پروانه پروانه می کند از فضای باز پژواک در زمینهای روزی که دیگر شعر نگوید احساساتش را اینگونه بیان میدارد: من به همان روز رسیدهام. میتوان برای همیشه طبیعت شاعرانه داشت، ولی نمیتوان برای همیشه جرقههای شعری را حفظ نمود. در بهار نوجوانی و جوانی من شب و روز جاری بودم. شعر چون باران در من میبارید. همزمان نثرهای کوتاه ادبی در من جوانه زد. آهسته آهسته نوشتن داستان کوتاه در من شگفت. اینک اندیشهام در قالب رمان بهتر میوه میدهد. من میتوانم ننویسم؟ انسان نمیتواند همیشه شاعر بماند؛ اما تا هستم، نمیتوانم ننویسم! تنها من خود را تنها، بسیار تنها من خود را تنهای تنها احساس میکنم من تن خود را جدا از ها احساس میکنم من متن تن تنهای یکتن خود را وطن خود را... نویسنده: قدسیه امینی
لوئیز الیزابت گلیک در نیویورک متولد و در لانگ آیلند بزرگ شد. پدرش دانیل گلیک، مهاجری مجارستانی بود که توانست در آمریکا کسب و کار موفقی دست و پا کند. در حالی که در برخی رسانهها از تلفظ «گلوک» برای نام خانوادگی لوییز گلیک استفاده می کنند، ولی اعضای خانواده او، نام خانوادگی خود را «گلیک» تلفظ میکنند. لوئیز از همان دوران کودکی عمیقاً شیفته زبان و روایت بود، شور و شوقی که والدین او هم آن را به شدت تشویق میکردند. او از همان نوجوانی اشعار خود را به جراید و مجلات ادبی میفرستاد. لوئیز گلیک در سال ۱۹۶۱ میلادی از دبیرستان هیولت در لانگ آیلند نیویورک فارغ التحصیل شد. گلیک در نوجوانی با مشکلاتی هم دست و پنجه نرم کرد. او در این دوران به اختلال «بی اشتهایی عصبی» مبتلا شد. اختلال روانی در غذا خوردن که باعث شد، لوییز گلیک برای مدت مدیدی علیرغم گرسنگی کشیدن همچنان از خوردن غذا خودداری کند. نهایتا گلیک با روانکاوی بر این بیماری عصبی غلبه کرد. خود گلیک روند درمانی خود را این چنین به یاد میآورد: «یکی از تجربیات مهم زندگیم بود. این بیماری کمک کرد تا زندگی کنم و به من فکر کردن را نیز آموخت.» او سپس راهی کالج سارا لارنس و دانشگاه کلمبیا شد. ولی بدون اینکه تحصیلات خود را به پایان برساند، دست از تحصیل کشید. لوییز گلیک در این دوران کلاسهای شبانهای را در دانشکده مطالعات عمومی کلمبیا با برخی از شاعران به نام آمریکایی همچون لئونی آدامز و استنلی کونیتز گذراند. کسانی که گلیک هم اکنون از آنان به عنوان شاعرانی نام میبرد که به او کمک کردند «صدای خود را در شعر» پیدا کند. لوئیز گلیک در سال ۱۹۶۸ میلادی اولین مجموعه شعر خود به نام «بچه اول» را به چاپ رساند. گلیک در این مجموعه از روایتهای اول شخصی از زبان چندین شخصیت بهره برده بود که همگی عصبی یا از خودبیگانه بودند. همین لحن تند اشعار، برخی منتقدان و خوانندگان را آزرد. با این حال، اکثر منتقدان تحت تأثیر اصالت و قدرت شاعر در به کار بردن شیوههای سرایش و آرائه پردازیهای آن قرار گرفته بودند. اگرچه گلیک چه در گذشته و چه حالا عمدتا از زبانی کاملاً صریح و محاوره ای بهره برده، ولی همواره از اسلوب سنتی همچون قافیه و وزن شعر استفاده کرده است. با موفقیت اولین مجموعه اشعار لوئیز گلیک که برندهی جایزه آکادمی شاعران آمریکا نیز شد، پیشنهادات زیادی برای تدریس در کلاسهای نویسندگی در دانشکدههای هنر و ادبیات به او داده شد، ولی گلیک که میترسید تدریس باعث انحراف او از نویسندگی شود، ترجیح داد این پیشنهادات را رد کند. گلیک در این دوران با منشیگری معاش خود را تأمین می کرد. ولی پس از چاپ اولین کتاب بود که یک دوره بن بست خلاقه حاد دامن او را گرفت و موجب شد برای مدتی دست از نوشتن بکشد. گلیک در این دوران در شهر پروینستاون در ایالت ماساچوست زندگی میکرد، ولی وقتی برای شرکت در گردهمایی نویسندگان در کالج گودارد در ورمونت دعوت شد، تصمیم گرفت برای ملاقات با یکی از شاعران مورد علاقهاش، جان بریمن، این دعوت را بپذیرد. گلیک بلافاصله عاشق فضای روستایی ورمونت شد و با تشویق برخی از نویسندگانی که در گردهمایی ملاقات کرد، تصمیم گرفت به کار تدریس بپردازد. خیلی زود مشخص شد، کار تدریس نه تنها جلوی خلاقیت او را نمیگیرد، بلکه تجربهای مهیج است که حتی میتواند الهام بخش او در سرودن شعر نیز باشد. به این ترتیب، لوئیز گلیک در دهه آتی در تعدادی از کالجها و دانشکدههای آمریکا از جمله کالج گودارد و دانشگاه آیووا تدریس کرد. دومین کتاب او، « خانه ای در لجن زار» در سال ۱۹۷۵ میلادی به چاپ رسید. لوئیز گلیک همچون اولین دفتر شعر خود در دومین اثر خود نیز از وجود برخی شخصیتها از جمله ژان دارک، قدیس و قهرمانی ملی فرانسه استفاده کرد که از شخصیتهای مورد علاقه شاعر در دوران کودکی نیز بود. استفاده از برخی شخصیتهای تاریخی همچون ژان دراک و برخی شخصیتهای اساطیری به همراه روایتهایی از کتاب مقدس و اساطیر باستانی به یکی از ویژگیهای عمده آثار لوییز گلیک در تمام دوران فعالیت ادبی اش تبدیل شد. لوئیز گلیک در دوران فعالیت ادبی خود فراز و نشیبهای زیادی را سپری کرد. او گاهی اوقات دورههای به شدت پرثمر ادبی را تجربه می کرد، ولی به دنبال آن ممکن بود برای ماهها و حتی سالها دست به خلق اثر تازهای نزند. سومین مجموعه شعر شاعر پرآوازه آمریکایی یک سال پس از مجموعه شعر دوم او با عنوان «باغ» به چاپ رسید. ولی خوانندگان پر وپا قرص اشعار او باید برای کتاب شعر بعدی او «هیبت پایین رونده» تا سال ۱۹۸۰ میلادی انتظار می کشیدند. کتاب شعر بعدی گلیک «پیروزی آشیل» نام داشت که در سال ۱۹۸۵ میلادی به چاپ رسید. او در این مجموعه شعر خود نیز به استفاده از مضامین و شخصیتهای اساطیری ادامه داد و وحدت موضوعی مشخصی را از ابتدا تا انتهای کتاب خود دنبال کرد. این کتاب با استقبال بسیار خوبی مواجه شد و برنده جایزه ملی حلقه منتقدان کتاب آمریکا نیز شد. «آرارات» اثر بعدی لوئیز گلیک بود که در سال ۱۹۹۰ میلادی به چاپ رسید. شاعر در این اثر تحول قابل توجهی در اشعار خود داشت. او به جای آنکه اشعاری با موضوعات و مناسبتهای مختلف را در یک دفتر شعر جمعآوری کند، این بار سراغ مضمونی واحد با شخصیتهای مشخص رفته بود. او در این اثر تجارب و احساسات سه زن که با مرگ شوهر و پدر دست و پنجه نرم میکردند را دستمایه قرار داده بود. این کتاب شعر لوئیز گلیک نه تنها نقدهای فوق العاده خوبی از منتقدان ادبی گرفت، بلکه برنده جایزه بابیت از کتابخانه کنگره آمریکا نیز شد تا به یکی از تحسین شده ترین آثار او تبدیل شود. به اعتقاد منتقدان دهه ۱۹۹۰ میلادی یکی از تحسین برانگیزترین و پربارترین دورههای فعالیت ادبی لوئیز گلیک بود. او در سال ۱۹۹۲ یکی از محبوب ترین کتابهای شعر خود با نام «زنبق وحشی» را به چاپ رساند. او ۵۴ شعر این مجموعه را در عرض تنها ده هفته سرود و چند ماه بعدی از بهار تا اواخر تابستان را نیز صرف پیراستن اشعارش کرد. زنبق وحشی به سرعت تحسین منتقدان را در پی داشت و برنده جوایز ارزندهای همچون جایزه پولیتزر در بخش شعر و همچنین جایزه انجمن شعر آمریکا شد. جایزه انجمن شعر آمریکا، جایزهای است که به احترام ویلیام کارلوس ویلیامز، شاعر محبوب گلیک هر ساله به شاعران آمریکایی اهدا میشود. کتاب بعدی لوئیز گلیک «مرغزارها» نام داشت که در سال ۱۹۹۶ به چاپ رسید. لوئیز گلاک از جمله چهرههای ادبی و هنری است که کمتر از زندگی شخصی خود در رسانهها صحبت کرده است. ولی بسیاری از خوانندگان این کتاب او را پاسخی به خاتمه ازدواج دوم شاعر و تاثیر آن بر زندگی او و پسرش دانستهاند. لوئیز گلیک در سال ۲۰۰۰ میلادی برندهی جایزه ارزشمند بولینگن شد که هر دو سال یکبار از سوی دانشگاه ییل اهدا میشود. گلیک در همین سال دوره سه سالهای را به عنوان مشاور شعر در کتابخانه کنگره آمریکا آغاز کرد. او در این دوران پرثمر ادبی خود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سال ۲۰۰۱ کتاب شعر «هفت عصر» را به چاپ رساند. سال ۲۰۰۳ برای گلیک سال مهمی بود. او پس از ۲۰ سال تدریس در کالج ویلیامز، سمت نویسنده و استاد مدعو در دانشگاه ییل را پذیرفت. او در همین سال عنوان ملک الشعرای مشاور کتابخانه کنگره در امر شعر را نیز به دست آورد. در اواخر سال ۲۰۰۳ بود که لوئیز گلیک مجموعه شعر «اکتبر» را به چاپ رساند. لوییز گلیک در سال ۲۰۰۶ میلادی دهمین کتاب شعر خود با عنوان «آوِرنو» را به چاپ رساند. آورنو نام دریاچهای در جنوب ایتالیاست که در اساطیر رومی دروازه جهان مردگان در آن قرار داشته است. او در کتاب «زندگی روستایی» چاپ ۲۰۰۹ به شیوه سنتی زندگی و همگامی با طبیعت ادای احترام کرد. گلیک با این کتاب برخی از بهترین نقدهای دوران ادبی خود را از منتقدان دریافت کرد و توانست جایگاه مستحکم خود به عنوان شاعری اصیل را بیش از پیش تثبیت کند. در این دوران حاصل پنج دهه فعالیت او در مجموعه شعری که دربرگیرنده تمام اشعار او از سال ۱۹۶۲ تا ۲۰۱۲ بود به چاپ رسید. مجموعه شعر بعدی او «شب پاکدامن و وفادار» در سال ۲۰۱۴ برنده جایزه کتاب ملی آمریکا شد. باراک اوباما، رییس جمهور آمریکا در سال ۲۰۱۶ هم نشان ملی علوم انسانی آمریکا را به شاعر خوش قریحه آمریکایی اهدا کرد. سرانجام در سال ۲۰۲۰ بود که لوییز گلیک جایزه یک عمر دستاورد ادبی خود را از سوی آکادمی جایزه نوبل دریافت کرد. آکادمی نوبل سوئد درباره علت اهدای جایزه نوبل ادبیات به این شاعر آمریکایی او را صاحب «صدای شاعرانه متمایزی» دانست که با «زیبایی بی پیرایهای به هستی فرد هویتی جهانشمول بخشیده است.» لوئیز گلیک همچنان در کمبریج، ماساچوست اقامت دارد و هنوز هم در دانشگاه ییل تدریس میکند. او در طول سال بارها برای سخنرانی در گردهماییها و کنفرانسهای ادبی به دانشگاهها و مراکز هنری سرتاسر آمریکا و جهان دعوت می شود. لوییز گلیک همچنین در شعرخوانیها و محافل ادبی خصوصی زیادی که اکثر به همت خوانندگان و طرفدارانش برگزار می شود نیز حضور مستمری دارد. لوییز گلیک شاعری است که در اشعارش توجه خاصی به روابط انسانی به خصوص زنان دارد. برای مثال، او در «ویتا نووا» زندگی زن پس از جدایی از معشوقه را با شاعرانگی بینظیری شرح داده است. لوییز گلیک شاعری است که از اسطورهها و الگوهای کهن بیشماری در آثار بهره برده است. نمونهای از کارهای لوییس تحت عنوان (مهاجرتهای شبانه) این لحظهای است که باز توت فرنگیهای سرخ را بر درخت کوهی میبینی و مهاجرتهای پرندگان شب را در آسمان تاریک. وقتی فکر میکنم مردهها آن ها را نخواهند دید دلم میگیرد این چیزهایی که ما بهشان وابستهایم، اینها ناپدید میشوند. آن وقت روح آدمی برای تسلای خاطر چه خواهد کرد؟ به خودم میگویم شاید دیگر به این خوشیها احتیاجی نخواهد داشت؛ شاید همان «نبودن» کافی باشد، هر اندازه هم که تصورش دشوار است نویسنده: قدسیه امینی
فرح ناز مصطفوی فرزند محمدرحیم « حصارمل» در یک خانواده علم دوست در ناحیه سوم شهر فیضآباد، مرکز بدخشان در ماه اردیبهشت که دامان چمن پر از لالهها بود، به کاروان زندهگان این هستی اضافه شد. پدرش، محمدرحیم حصارمل معاون تدریسی پیشین معارف بدخشان، نام این نوزاد را فرح با اضافهای ناز گذاشت؛ شاید میخواست تولد بانوی مفرحِ را از آغاز تولدش بشارت دهد. فرح آوان کودکیاش را در شهر فیضآباد گذرانید. در سن پنج سالهگی از شوق مکتب؛ با پای برهنه، خودش را شامل صنف اول ساخت و از لیسه مخفی فارغ گردید. شعرهای آن زمانش به قول خودش کودکانه بودند، بعدها در میان محافل فرهنگی_ادبی بدخشان، فرح! خود را سرایندهای یافت و جوهرهای شعر را در احساس خودش به بینش گرفت. از درد بانوان میسرایید، از محرومیت سرباز، از عشق عصیانگر و از مهرماهرانه! شعرهایش قوام از سپید، نیمایی، غزل و مثنوی است. فرح با انگشتان هنرمندش نگارندگی و نوازندگی گیتار را به بار تجربه گرفت. برخلاف هنرش او چهارسال را در رشتهای سیاست تحصیل کرد و اول نمرهای صنف خودش بود و دیپلوم خود را از رشتهای حقوق وعلوم سیاسی اخذ کرد. مقطع کارشناسی ارشد را در دانشکدهای پنجاب به پایان رسانده و کارشناسی ارشد را در دانشگاه طباطبایی تهران به مراحل نهایی رساند. ( از دور دستها آغاز میشوم) اولین مجموعهای شعری و ( تنیده است روی پروانه گی... برای اینکه پرواز کند را و نفس بکشد عشق را!) دومین مجموعهای شعری فرح را تشکیل میدهند. فرح در مورد کارکردهایش چنین بیان میدارد : مراحل بسیار ابتدایی که نوجوان بودم فعالیتهای اجتماعی را بهعنوان معلم صلح در همکاری با یکی از موسسات داخل آغاز کردم، تجربه معلم صلح برایم فرصتی بود تا نخست رابطه مستقیم با مردم و جوامع روستایی در بدخشان داشته باشم، سفرهای گاه و بیگاه به ولایات همجوار و کابل آغاز آشنایی با ساختارهای اجتماعی_سنتی افغانستان بیشتر در شمالشرق بود. همکاری و برنامههای آگاهیدهی در زمینهای انتخابات و رایدهی که در سالهای نخست نوع امید برای مردم خسته از جنگ بود. در میان سالهای 2007 تا 2009 میلادی جمع آمد کوچک از جوانان نویسنده و اهل شعر را در همکاری با دوستان ساختیم که تجربه عالی در زمینه حرکت اجتماعی نوگرا در بدخشان بود. گردانندگی هفتهنامهای (ابتهاج) که انتشار تمرینهای نخستین نویسندگان و شعرا جوان بدخشان را نشر میکرد. همزمان مسول پروژه میدیوتیک افغانستان در بدخشان بودم که بیشتر معطوف به برنامههای صلح اجتماعی بود. بعد از ختم تحصیلات در سال 2019 میلادی، همکاری با میدیوتیک را دوباره بهعنوان مسوول فرهنگی آغاز کردم و در این دوره مسوولیت سه بخش را بدوش داشتم، نای و نوا که برگذارکننده شب شعر و برنامههای فرهنگی در افغانستان بود. سفیران صلح جوان که گروههای تبلیغ صلح در ولایات را بدوش داشت و گفتمان فرامرزی و منطقوی که شامل کشورهای پاکستان، تاجیکستان و مرحله بعد ایران میشد. ( از دور دستها آغاز میشوم) در سال 2020 توسط انتشارات امیری به زیور چاپ آراسته شد. در این مجموعه غزل، دوبیتی، رباعی و تجربههایی هم از سپید و نیمایی موجود است. به روایت تاریخ یک عده از شعرها، بانو فرح دست کم ده سال میشود که با سرایش سر و کار دارد و نتیجه این تلاشها مجموعه شعری است که اکنون ما در بارهاش حرف می زنیم. بانو فرح، در این مجموعه به عنوان انسانی از این جامعه، صاحب دردها و درکهایی است که در دل و دنیای هر صاحب درد این سرزمین وجود دارد. او به عنوان یک زن در این مجموعه، حرفهایی برای گفتن دارد که تنها از زبان یک زن اندیشمند، شنیدنی است. اندیشه ورزی بارزترین مسأله در این مجموعه است و این مزیت وقتی بیشتر میشود که میبینید شاعر تلاش دارد تا با امکانات و ظرفیتهای که در شعر وجود دارد حرفش را بگوید. نکته دیگر این اثر، سبک و زبان منحصر به فرد شاعر است. اگر در این مجموعه غزل است یا شعر سپید، اگر دوبیتی است یا نیمایی، نشان میدهد که از یک قلم تراوش کرده است و ریشه و خون مشترک دارند. بسیار اتفاق افتاده که شاعری تمام عمر از سایهای تأثیرپذیری دیگران برون شده نتوانسته ولی هرچه بوده فرح مصطفوی توانسته به این امر مهم دست یابد و این دستآورد، کمی در کار و بار شعر نیست. اشعار فرح گاه و بی گاه به دلیل سهلانگاری در سرایندگی مورد نقد قرار میگیرد و اما خودش عاشقانه و از روی الهامی که به وی بخشیده شده شعر میگوید که در ادامه نمونهای از کلام او را در نوشته ذکر میکنیم. سخن از غایت تنهایی یک سنگ شود تا کسی همدم یک بیکس دلتنگ شود حال عادت شده چند رنگ نباشی، قطعا زندگی قصد ندارد که هماهنگ شود دیده ای پهلوی یک ابر کسی خنده زند؟ آفتاب ابژهٔ یک کرکم هفت رنگ شود قصهای سرمدِ،آئینه شدن فاجعه است تاکه آیینه شدی دیر و فلک سنگ شود راستی «کولهسفر»بسته،محالست جهان سر به فرمان دل آدم یک رنگ شود عشق رسوای غریبست در آن شهرکبود که خدا در وسط سینهای آژنگ شود دیدم از شرطهٔ آن بادیه در نقصانیم لاجرم رسم ریا-لوحه ای ارژنگ شود شرف ات آید و رقصیده و آیینه بدست تخت و بختی زند و بیت شباهنگ شود نویسنده: قدسیه امینی
فرامنش در سال 1369ﻫجری شمسی در شهر باستانی هرات چشم به جهان گشود. دوره لیسانس خود را در دانشکدهای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه هرات و دوره ماستری را در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه یزد ایران به اتمام رسانده است. بانو مژگان در مورد زندگی مشترکاش چنین بیان میدارد: «زندگی ادبی-هنری من، از زمانیکه ازدواج کردم آن هم با کسی که اهل شعر و ادبیات است، رونق بیشتری گرفته و در واقع زندگی هنری من، به رشد و بالندگی بسیاری رسیده است. ]تهماسبی خراسانی[ در کنار آنکه شاعر، نویسنده و باستانپژوه است؛ همسر بسیار مهربان و با درکی برای من بوده و هست.» وی در مورد علاقهاش به ادب و ادبیات چنین بیان میدارد، از زمانی که خودش را شناخته نسبت به شعر و نویسندگی اشتیاق و ذوق را احساس نموده است. از دوران مکتب قلم نویسندگی بدست گرفت و داستان کوتاه، متون ادبی و مقالههای زیادی نوشته است تا اینکه وی از سال 1388ﻫجری شمسی به صورت جدی روی شعر کار کرده و بیشترین تمرکز وی روی قالبهای موزون از جمله: غزل و رباعی میباشد. مژگان، عشق و شور در نوشتن را دلیل اساسی و الگوی خود، در عالم سرایندگی و نوشتار میداند. در مورد سرایش شعرهایش میگوید: «اولین شعرم را اتفاقی نوشته بودم، یعنی باور نداشتم که شعر باشد، بعضی تکههایش موزون بود، مدتی بعد راه انجمن ادبی هرات را پیدا کردم و برای اصلاح و نقد شعرهایم میرفتم و کمکم این اتفاق را جدی گرفتم و تاحالا آن را جدی دنبال میکنم.» از دیدگاه فرامنش، شعرای کلاسیک به دلیل خلق آثار پرمغزتر اُبهت خاصی دارند. او حافظ را همدم لحظاتش دانسته و بیان میدارد که سعدی، صائب تبریزی، مولانا و بیدل جایگاه ویژهای در زندگی هنریاش دارند. مژگان فرامنش، در مورد وضعیت شعر و ادب به خصوص از حضور و سهم بانوان در افغانستان ابراز نگرانی میکند از دید او هنر و ادبیات بنا به دلایل مختلفی از جمله: بحران سیاسی، اقتصادی، فقر و بیکاری در حاشیه قرار گرفته است. در واقع روح این هنر، آسیب شدیدی دیده است؛ اما بازهم هستند کسانی اندک که کار میکنند تا این چراغ به کلی خاموش نشود. از مژگان تا کنون چهار اثر ارزنده به زیور چاپ آراسته شده است که عبارت اند از: (اندیشههای دردآلود)، (گرهی کور)، (نیرنج) و (گلوی خراشیدهای باد). دستاوردهای مژگان فرامنش در عرصه هنر و ادبیات زیاد است که به چند مورد قابل توجه اشاره مینماییم: دریافت مدال دولتی میرغازی بچهخان از طرف رییسجمهور در سال 1394هجری شمسی، به دلیل آفرینشهای ادبی و فعالیتهای فرهنگی. برگزیده شدن کتاب «گرهِکور» در جشنوارهی کلک زرّین از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ، در کابل سال 1394هجری شمسی. برگزیدهشدن به عنوان یکی از ده شاعر برترِ ده سال اخیر کشور، از سوی اتحادیهی نویسندگان افغانستان در سال 1395هجری شمسی. احراز مقام نخست، دومین دور جشنوارهی شعر از «نیستان» در 1398هجری شمسی در بلخ. از کارکردهای افتخار آفرین فرامنش میتوانیم به جمعآوری مجموعه اشعار بانو محجوبه هروی اشاره کنیم. فرامنش در این زمینه میگوید که قبل از این از محجوبه هروی شعری درست، کامل و بدون اشکلات نوشتاری در دسترس نبود به این دلیل وی اشعار هروی را جمع آوری کرده ومقدمهای طولانی بر این کتاب نوشته است. مژگان با خلق آثار دوستداشتنی، این پیام را برای جوانان دارد که همیشه آنچه را که دوست دارند و به آن علاقه دارند را دنبال کنند و به آن عشق بورزند. در آن راه قدم بگذارند و با تمام نیرو تلاش کنند. نمونه کلام طاقت بیاور، زندگانی خوب و بد دارد دلتنگیِ بسیار، رنجِ بیعدد دارد طاقت بیاور سهم ما گرچه پریشانیست تاریخ اگرچه از غم ما مستند دارد گاهی طبیعت خاک میریزد به چشمِمان گاهی فلک با ما سرِ مشت و لگد دارد آغوش ما سیارههای رنج پرورده شور و شعف بر سینهی ما دست رد دارد همواره مرگ و زندگیمان روی یک سکهست مانند دریایی که در خود جذر و مد دارد باید که تاب آورد این آشفتهگیها را هرچند پایانِ جهان سنگِ لحد دارد نویسنده: قدسیه امینی
الیف شافاک، نویسنده دغدغهمند ترکی در ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱ میلادی در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. مادرش ترک و پدرش از اهالی بریتانیا بود. وی بعد از جدایی والدینش، همراه مادر خود روانهی ترکیه گردید. او در ترکیه با مادرش، زنی مدرن و مادر بزرگش که زن سنتی بود، زندگی میکرد. مادرش دیپلومات بود و این موضوع سبب شد تا همراه دخترش، سفرهای زیادی برود. نوجوانی الیف شافاک در اسپانیا، اردن و آلمان گذشت. او در نوشتههایش ذکر کرده است که مادرش نقش بسزایی در تربیت او داشته است. الیف، از دانشگاه فنی و مهندسی خاورمیانه (واقع در شهر آنکارا) موفق به اخذ لیسانس در رشتهی روابط بینالملل شد و از همان دانشگاه فوق لیسانسش را در رشتهی مطالعات زنان و دکترایش را در رشتهی علوم سیاسی اخذ کرد. علاقهی الیف به داستان نویسی سبب شد که او از دوران کودکی دست به نویسندگی بزند. اگر عشق یکی از مضامین شافاک باشد، تصوف موضوع دیگر است. او برای اولین بار در اوایل ۲۰ سالگی به عنوان دانشجوی دانشگاه به تصوف علاقهمند شد و از آن زمان به بعد در نویسندگی و زندگیاش بازتاب یافت. در کتاب ملت عشق هم تصوف به عنوان موضوع اصلی قرار میگیرد. رمان ( پنهان) اولین نوشته او میباشد که شایستهی دریافت جایزه بزرگ مولانا شناخته شد. همچنین ( آینه شهر مَحرم)، از آثار قشنگ شافاک است که جایزهی بهترین رمان سال ۲۰۰۰ میلادی کانون نویسندگان ترکیه را توانست از آن خود کند. در کنار آن (عشق)، نیز از رمانهای پرطرفدار این نویسنده است که رکورد پرفروشترین رمان ترکیه را دارا میباشد. (ملت عشق)، رمان دیگری از شافاک میباشد که در ۲۰۱۰ میلادی به دو زبان انگلیسی و ترکی منتشر شد. عمدهی داستان آن در مورد احوالات و ارتباط شمس و مولوی است که کمترین بخشهای کتاب از زبان این دو شخصیت روایت میکند. اگر کتاب ملت عشق را خوانده باشید و از طرفداران آن باشید، حتماً نام «مست عشق» هم به گوشتان خورده است. مست عشق فیلمی از حسن فتحی است که با بازی شهاب حسینی، پارسا پیروزفر، حسام منظور و هنرمندان ترک مانند هانده ارچل و ابراهیم چلیککول بسیار سروصدا کرده بود. این فیلم محصولی مشترک از ایران و ترکیه است. در ادامه چند جملهی مشهور و طلایی کتابهای شافاک نیز ذکر گردیده است. ۱- سعی کنید در برابر تغییراتی که برایتان پیش میآید مقاومت نکنید. در عوض اجازه دهید زندگی از طریق شما جریان یابد و نگران نباشید که زندگی شما زیر و رو میشود. از کجا میدانید کسی که به او عادت کردهاید، بهتر از آن کسی است که می آید؟ ۲- مهم نیست مقصد شما کجاست، فقط مطمئن شوید که هر سفری را به یک سفر درونی تبدیل میکنید ۳- زندگی بدون عشق معنی ندارد... عشق هیچ برچسبی ندارد، هیچ تعریفی ندارد؛ همان چیزی است که هست، خالص و ساده. عشق آب حیات است و عاشق، روح آتش است. وقتی آتش عاشق آب باشد، جهان به شکل دیگری میگردد. از نوشتههای جنجالی الیف میتوانیم به رمانی با نام (حرام زاده استانبول) اشاره کنیم که از سوی دادگاه ترکیه به جرم اهانت به ترک بودن متهم گردید و به سه سال زندان محکوم شد. همچنین ( برزخ، شپش پالاس، شرافت، مرید معمار، اسکندر، شمسپاره...) از نوشتههای الیف شافاک است که خوانندگان زیادی دارد. الیف شافاک، نویسندهای دغدغهمند است که سخنرانی و اقدامات بسیاری در راستای دفاع از حقوق زنان داشته است. او در یکی از سخنرانیهای خود چنین گفته است:«زنان از هر سن و ملیتی درک میکنند که ما نمیتوانیم از حقوقی که برای خود قائل هستیم استفاده کنیم.» همچنین او معتقد است در ترکیه سیاست کاملاً تحت سلطه مردان است. مردانی با دیدگاه محافظهکارانه، مذهبی و مردسالارانه که فکر میکنند آنها حق دارند راجع به چگونه زندگی کردن زنان تصمیم بگیرند. شافاک میگوید باید آگاه بود و برای حقوق زنان در تمام کشورها تلاش کرد، زیرا ممکن است آنچه در ترکیه هست در سایر کشورها هم وجود داشته باشد یا اتفاق بیفتد. این نویسنده ترکی خواستار خواهر خواندگی شده است. کلمهای که به گفتهی وی در خاورمیانه برای زنان در دسترستر از فمنیسم است. او میگوید زنان خود در تداوم مرد سالاری گاهی نقش ایفا میکنند و این موضوع باید با همبستگی بین زنان کمتر شود. نوشتههای الیف، مانند آثار گرانبهای هر زن نویسنده بازگو کنندهی حضور زنان در این دنیا است. او همواره در حال دفاع از زن و حقوقاش و ایجاد آثار بسان گهر در دنیای امروزی میباشد. نویسنده: قدسیه امینی