داستان در زبان فارسی/دری، واژه آشنایی است، اما داستان به مفهوم امروزینش، عمر طولانیای ندارد. به همین منظور، پژوهش در مورد داستاننویسی در حوزه زبان و ادبیات فارسی و به ویژه ادبیات داستانی یک گروه جنسیتی خاص، یعنی بانوان، در یک قلمرو سیاسی خاص، یعنی افغانستان، کاری بس دشوار است. هرگاه، پژوهشگری بخواهد روی داستان و نقش بانوان در خلق داستان و قصه بپردازد، ناگزیر است تا به متون کهن روایی فارسی که در ادبیات فارسی کم هم نیستند و به واژهنامههایی که هر کدام این واژه را به گونههای متفاوت برگردان کردهاند، مراجعه کند. اگر بخواهیم داستان را تعریف کنیم، به متن زیر میپردازیم: داستان کوتاه اثری است، کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیت اصلی را در یک واقعه اصلی نشان میدهد و این اثر بر مخاطب تاثیر واحدی را القا میکند. همچنین داستان کوتاه را میتوان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت: طرح منظم و مشخصی دارد؛ یک شخصیت اصلی دارد؛ این شخصیت، در یک واقعه اصلی ارایه میشود؛ در «کلی» که همه اجزای آن با هم پیوند متقابل دارند، شکل میبندد؛ تاثیر واحدی را القا میکند؛ کوتاه است. اگر نگرشی بر واژه داستان در واژهنامهها و ادبیات کهن پارسی دری داشته باشیم، در اغلب این واژهنامهها، داستان با افسانه، حکایت، سرگذشت، قصه، انگاره و اسطوره مترادف هم بیان شدهاند. بنابراین، اگر رابطه هنر داستاننویسی را با زنان و یا ادبیات داستانی بانوان را در قلمرو زبانی خویش به بازبینی قرار دهیم، باز هم نیاز داریم تا نخست به مفاهیم گذشته داستان برگردیم و نقش زنان را در خلق و پرورش افسانهها و روایتها در زبان پارسی به بررسی بگیریم. قصهگویی در بین بانوان از گذشتههای خیلی دور رواج داشته است و حتا خالقان بیشتر افسانهها را زن میپندارند. افسانهها نوعی بیان تمثیلیاند که بیشتر جنبه تخیلی و غیرواقعی دارند. «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود...» عبارتی است که سر آغاز هر افسانهای میشود. در ادامه این جمله، افسانهها ما را با شهرهای خیالی، مردمانش، خوبیهایشان، بدیها و بدبختیهایشان، آشنا میکنند. قسمیکه یادآور شدم، افسانهگویی در بین مادربزرگان، یکی از رسمهای خیلی دیرین پارسیگویان است و بیشترین افسانهها هم در شبهای زمستان در گرد صندلیها نقل میگردند. معمولا مادران و مادربزرگان افسانهها را برای این به فرزندانشان نقل میکنند تا کودک پندهایی از قهرمانان افسانهها بگیرد و به خواب برود و با پایان خوشی که هر افسانه دارد، مادران توانسته باشند برای کودکانشان خواب خوشی را داده باشند. حتا در اسطورهها هم به زنان به عنوان خالق افسانهها اشاره شده است. از آن جمله میتوان به شهزاد قصهگوی، زن اسطورهای و راوی شگفتانگیزترین و غنیترین کتاب قصه، داستان هزار و یک شب، استناد کرد. اما چنانی که در آغاز گفتیم، داستان کوتاه، به مفهوم امروزینش، عمر خیلی زیادی در ادبیات پارسی دری افغانستان ندارد. حدود ۹۰ سال و اندی از چاپ نخستین داستانواره ادبیات معاصر افغانستان نویسندگی (جهاد اکبر)، احتمالا به مولوی محمد حسین پنجابی، در سال ۱۲۹۸ خورشیدی میگذرد. پسانترها داستانهای دیگری از سایر نویسندگان در نشریات فعال آن زمان به چاپ رسید، ولی بدبختانه بانوان در این میان هیچ نقشی نداشتند. تا آن که ماگه رحمانی، نخستین بانوی داستاننویسی به نوشتن داستان روی آورد. بانو ماگه در عرصه مطبوعات و سیاست با مقالات اجتماعی و سیاسیاش، به عنوان نخستین بانوی فعال در عرصههای روشنفکری افغانستان معروف است و در کنار ماگه رحمانی میتوان از رقیه ابوبکر نیز نام برد. از وی یک داستان زیر عنوان «زمرد» در روزنامه اصلاح به چاپ رسیده است. پسانترها، در اواخر دهه سی و آغاز دهه چهل خورشیدی که آغاز داستاننویسیی نو در افغانستان است، هیچ بانویی در صحنه نقش ندارد و هم داستانی از این دوره به دسترس نیست. تا این که تحولات سیاسی آن زمان، دوره تجربه دموکراسی، به میان آمدن رسانههای چاپی و شنیداری خصوصی، ایجاد انجمن ادبی کابل و دادن آزادی نسبی برای زنان، منجر به این شدند تا بانوان نیز در عرصه داستاننویسی کار کنند. از این میان میتوان از بانوانی چون دنیا غبار، ملالی موسی و محبوبه نام برد. با آن که نوشتههای این بانوان چندان مورد توجه قرار نگرفتند، ولی آغاز خوبی برای کار داستاننویسی برای بانوان این سرزمین بود. مدتی بعد، در دهههای ۵۰ و ۶۰ خورشیدی، وضعیت ادبیات داستانی بین بانوان تغییر خیلی زیادی کرد. پیریزی انجمنهای ادبی در حوزههای مختلف فرهنگی افغانستان، حمایت دولت از این انجمنها، آزادی بیشتر برای حضور زنان در اجتماع، گسترش بیشتر مطبوعات و آثار چاپی و امکانات دیگر، کمک خوبی برای رشد داستاننویسی در بین بانوان کردند. در این سالها ترجمه نیز نقش بهسزایی در ساختن جریان داستاننویسی بین بانوان داشت. کتابهای مختلفی از زبانهای فرانسوی و روسی ترجمه میشدند و حتا شماری از بانوان نویسنده، خود به این زبانهای خارجی دسترسی داشتند و میتوانستند از منابع دست اول استفاده کنند. سپوژمی زریاب که زبان فرانسوی را میدانست، یکی از آنها بود. سپوژمی زریاب نخستین بانویی بود که با چاپ نخستین داستانش، نشان داد که نویسنده مستعدی است. این بانو، از همان ابتدا، نه تنها در میان بانوان داستاننویس، بلکه در میان همه نویسندگان افغانستان جای خودش را باز کرد. او از همان ابتدا به شکل، زبان، درونمایه و تکنیک داستانش توجه داشت. بانو زریاب، شخصیتهای داستانهایش را از میان زنان انتخاب میکرد و به گفته بعضی از پژوهشگران داستاننویسی، او با وارد کردن احساسات زنانه در قالب داستان، حرکت جدیدی را برای ادبیات داستانی بانوان، پیریزی کرد. از او سه اثر داستانی چاپ شده است. در همین دهه ۵۰ و ۶۰ ما بانوان دیگری چون مریم محبوب، شریفه شریف، فروغ بهرام کریمی، پروین پژواک، فوزیه رهگذر و دیگرانی داریم که با وجود محدودیتهای فراوان اجتماعی و خانوادگی، به نوشتن داستان روی آورده بودند. اگر بخواهیم روی جریان داستاننویسی در این دو دهه تمرکز کنیم، این دوره را یک دوره درخشان ادبیات داستانی بانوان مییابیم. چون حداقل ما سپوژمی زریاب، مریم محبوب و پروین پژواک را داریم. ولی در این دوره ما از ادبیات داستانی بانوان، آثار خیلی ضعیفی نیز داشتهایم که حتا بعضی از آنها خالی از هر گونه عناصر داستانی بودهاند. از این دو دهه ما کتابهای خوب داستانی از بانوان نیز داریم. «شرنگ شرنگ زنگها»، «دشت قابیل» و رمان «در کشوری دیگر» از سپوژمی زریاب و «درختهای کارتوس گل میکنند» و «خانه دلگیر» از مریم محبوب، از جمله آثار نوشته شده در این دو دههاند. معصومه کوثری نیز با آن که نویسنده کمکاری است، ولی خیلی خوب مینویسد. از او مجموعهای کمحجم، به نام «حادثه فصل» به چاپ رسیده است. کوثری در نوشتههایش، وضعیت سنتی جامعه افغانستان را خیلی خوب به تصویر میکشد و ظلم و ستمی را که در بین این جامعه سنتی بالای زنان و دختران روا داشته میشود، خوب پوشش میدهد. کوثری مدتی در ایران نیز زندگی کرده است و بیشتر آفریدههایش هم در همان جا شکل گرفتهاند. هرات یکی از مراکز فعالی بود که در دهه هفتاد بانوان زیادی روی داستان میپرداختند. از این میان میتوان از بانوانی چون لیلا رازقی، حمیرا قادری، شیما قاضیزاده و دیگران نام برد. این بانوان در ایران رفت و آمد داشتند؛ بنابراین، داستانهایشان نه تنها در افغانستان، بلکه در نشریات ایران نیز به چاپ میرسیدند. با آن که سالهاست این بانوان روی داستان به طور جدی میپردازند، ولی تا اکنون ما فقط از حمیرا قادری مجموعهای مستقل چاپ شده داریم. کابل نیز یکی از حوزههایی بود که بانوان، جسته و گریخته، در دهه هفتاد، در صحنه ادبیات نقش داشتند. جمیله اکبر، یکی از همین بانوان است. با آن که او نخستین داستانش را در آغاز دهه ۶۰ نوشته است، ولی کارهای دیگرش برمیگردد به سالهای دهه هفتاد. از او یک مجموعه به نام «خانه قدیمی« منتشر شده است. داستانهای بانو اکبر در این مجموعه شعاری و تبلیغیاند و عناصر داستانی را در خود کمتر دارند. اگر روی حوزه مهاجرت بپردازیم، داستاننویسی بانوان خیلی پسانتر از مردان شروع شد. ولی جریان داستانیای را که جوانان مهاجر توانستند در حوزه ادبی ایران شکل بدهند، نسبتا قویتر از جریان داستانی دهه هفتاد بانوان در داخل افغانستان بود که میتوان از بتول سید حیدری، فاخره موسوی، معصومه حسینی، زهرا حسینزاده، شکریه رضابخش و دیگران نام برد. گفته میشود که با وجود این که این بانوان تازهکار بودند، ولی داستان کوتاه را میشناختند و داستانهایشان خیلی زود توانستند در میان خوانندگان مهاجر و حلقات فرهنگی و ادبی داخل افغانستان خواننده پیدا کنند. به طور نمونه میتوان به مجموعه داستانی «تبرداران» اثر بتول سید حیدری اشاره کرد. و در اخیر باید اضافه کنیم که، نوشتههای بانوان داستاننویس در نشستهای منظم ادبی نقد و بررسی میگردند و در نشریات داخل و خارج از افغانستان به چاپ میرسند. نویسنده: قدسیه امینی
برچسب: داستاننویسی
خجسته الهام، فرزند محمد موسی «حلیم» در ۲۸ حوت سال ۱۳۶۶ ه.ش در شهر فیض آباد ولایت بدخشان دیده به جهان گشود، خانوادهاش همه اهل قلم اند، پدرش کارمند دولت و در خانه همیشه سر و کارش با کتاب و قلم بود، گاه گاهی شعر مینوشت و نوشتههای دیگری نیز روانهای کاغذ میکرد، به همین دلیل او از نخستین روزهای آمدنش به این جهان با نوشتن و خواندن آشنا شد و مادرش خوبترین معلم خانگیاش بود که تمام دروس قبل از مکتب را برایش آموخته بود. به این اساس وی زودتر از هم سنهایش به نوشتن و خواندن پرداخت و قبل از مکتب شمارش و الفبا را آموخت. او همیشه سرودهای از خودش زمزمه میکرد، سرودهای که آن زمان هیچ مفهومی نداشتند، اما بعد ها شعر شدند و جریانشان متداوم شد. تا شش سالگی به همینگونه زیست و در شروع ششمین سال عمرش به یک فضای دیگری داخل شد، فضای هرچند نا مانوس اما برایش دلچسب؛ این فضا مکتب بود. مکتب را از نخستین روزها در لیسه نسوان نمبر«یک» آغاز و دوازده سال تمام را در همین لیسه سپری کرد. هنوز به صنف سوم نرسیده بود که قرآنکریم را فرا گرفت و این گام مهمی در زندگیاش بود، بعد از آن راحتتر به آموزش میپرداخت. در صنف چهارم مکتب بود که اولین بار واژهها را کنار هم گذاشت و اولین شعرش را بهروی کاغذ ریخت و بعد از همان دیگر کم کم مینوشت و نوشتههایش را دوست داشت. اولین بار به دیوان صوفی «عشقری» روی آورد و شعرهایش را میخواند و از خواندنش لذت میبرد با آنکه مفهوم بسیاری از شعرهای آن دیوان بزرگ را نمیدانست اما همیشه میخواند. مکتب را گام به گام پشت سر میگذاشت و هرچه بیشتر پیش میرفت به همان اندازه در خود فرو رفته و غرق در شعرها و نوشتههای خود و دیگران میشد. در صنف دوازدهم اولین شعرش در نشریه «صدای آزادی» به نشر رسید و این امر اعتماد به نفساش را بیشتر ساخت و نوشتههایش پیهم در رادیو «آمو» که آن زمان یگانه مرجع کارهای فرهنگی در شهر فیض آباد بود به نشر میرسید. در آن زمان یک نوشتهاش که طنز گونه بود به گونهای چشمگیری زبانزد مردم شد و همین آخرین فعالیتش بود که نشر رادیو گردید، چون پس از آن با فراغت از مکتب، در اولین سال آزمون کانکور وارد دانشکدهای علوم اجتماعی دانشگاه کابل گردید. گذر از یک محیط کوچک و سنتی به یک محیط بزرگ دانشگاهی دقیقاً بیتاثیر نبود و او را موقتاً از نوشتههایش کنار کشید و بیشتر به فکر درسهای دانشگاه انداخت. اما دیدار با فرهنگیان نخبه و آشنایی با جریانهای فرهنگی در کابل او را وارد یک حوزهای بزرگتر شعری ساخته و افق دیدش را نسبت به آفرینش هنریاش خیلی دگرگون نمود. پس از این نوشتههایش در مجلهای مجتمع جامعه مدنی افغانستان پیهم به نشر میرسید که در برگیرنده شعر و مقالات بود و بعد کم کم آفرینشهایش در نشریههای چاپی و سایتها اقبال نشر یافتند. بانو الهام مجموعهای از شعرهایش را در خزان سال ۱۳۹۱ آماده چاپ کرد و این مجموعه با ویرایش و مقدمهی مجیب مهرداد و برگ آرایی مصطفی «سریر» زیر نام «دست هایم را امانت نمیدهم» به چاپ آراسته شد و اولین گامش در مسیر ادبیات و هنر او بود. این کتاباش در جمع یکی از پنج بهترین اثرهای شعرجوان افغانستان شمرده شد و تقدیرنامه دریافت کرد. مجموعه شعری «دست هایم را امانت نمی دهم» برای خجسته الهام گامی نخستین برای کارهای اساسی ادبی و آفرینشیاش بود، ایشان به ادامه فعالیتهای ادبیاش تحقیقی را راجع به مسایل فولکلور بدخشان زیر نام «سیمای فلکلور بدخشان» انجام دادند. کتاب سیمای فولکلوریک بدخشان چاپ شده و در سال ۱۳۹۴ مجموعهی شعری دوماش نیز به نام «عصیان مقدس» چاپ شد، حالا مصروف ادامهی تحصیل در مقطع ماستری بوده و در بخش جندر و مطالعات زنان درس میخواند. از خجسته الهام مقالات زیادی مخصوصا در مورد زنان، چالشها و راههای کاهش خشونتها در مقابل زنان، در نشریههای مختلف به چاپ رسیده است. شعرهایش با حس و نگاه زنانه رنگ میگیرد. به زبان دیگر نگاه او به هستی نگاه زنانه است و این امریست نیکو برای زنان سخنور. در شعرهایش گاهی گونهیی از پرخاش شاعرانه در برابر وضعیت حاکم اجتماعی رنگ میگیرد؛ اما این پرخاشگری بیشتر با نوع بد بینی میآمیزد. چنین است گاهی نجوای ریزش باران نیز در گوشها به پژواک خوشی نمیرسد. وقتی انسان در دورن خود نا آرامی دارد و از وضعیت خسته است، هستی و جهان را نیز خسته میبیند. ما در سالهای پسین شاهد سنگسار زنان بودهایم ؛ اما الهام از سنگسار روان سخن می گوید: نمونه از شعر سپید الهام « حتا صداي باران هم نازيباست وقتي روحت را با صداقتش سنگسار ميكنند فلسفههاي ناگفته ي باران صيقل دردهايم نيست مرا به جهنم فرا بخوان اي مرگ زندهگي خود جهنمي است كه فقط آتشش نامريست...» در شعر کمتر شاعری است که ستارهیی چشمک نزند، گاهی در نماد یک عشق ، گاهی در نماد یک آرزو . گاهی هم در نماد زیبایی معشوق و چیزهای دیگر؛ اما الهام در هوای بوسیدن یک کهکشان ستاره است برای آن که این ستارهها مفهوم عشق را دریافتهاند و بدینگونه او در نماد این ستاره میخواهد برعشق بوسه بزند! « چقدر دلم میخواهد اوج بگیرم و چقدر دلم میخواهد ستارهها را بوسه بزنم تمام کهکشان من در ابدیت یک عشق نهفته است ترا به خدا سوگند ستاره ها مفهومت را از کجا دانسته اند؟ » در ادبیات گذشته و حتا در ادبیات معاصر زنان بیشتر از پنجرههای حس و بینش مردان به هستی دیدهاند. گویی هراس داشته اند تا عواطف زنانهی خود در شعر بیان کنند. یعنی یک جامعه به زن اجازه نمیدهد تا از عشق سخن گوید. به زبان دیگر در چنین جامعهای زن در عشق سهمی ندارد. اگر عشقی به سراغ زن میآید باید بیدرنگ به خاطر بیآورد که او یک زن است و در چنین جامعهی زن نباید از عشق سخن گوید. « به درخت كنار خانهمان بوسه زدم انگار فراموش كرده بودم كه من زنم و دستان درختان نيز در چشمهای كنجكاوی پسر همسايه مردودم خواهد كرد و فردا تمام محله گوش به گوش آگه خواهند شد كه من گناه كرده ام! انگار فراموش كرده بودم كه من زنم و زن نميتواند كنار جویبار به بال مرغابیهای عاشق دست نوازش بكشد...» با این همه زن در پناه عشق خود هستی مییابد، او نبودن دوست را بو میکشد تا به بودن او برسد. « وقتی که نیستی بو میکشم تمام نبودنت را...» گاهی چند سطر نخستین در شعرهای او خود یک شعر کامل است، اما او باز هم ادامه میدهد. شاید باور نمیکند که شعر او در چند سر کوتاه تمام شده است. « و...چی دلتنگ میشوم وقتیکه سبزهها دیگر نمی رویند و شاه پرکها بالهای شان را قفل میزنند...» حال الهام بیشتر درعوالم شعر سپید سفر میکند، اما باید گفت که او با سرودههای کوتاه خود توانست که چنین پنجرهیی را به رخ خود بگشاید. او با این کوتاه سرایی به سوی شعرهای بلند گام بر داشت که گاهی شعرهای کوتاه او موفقتر از شعرهای بلند اوست. با این حال هنوز هوای سرایش غزل و مثنوی او رها نکرده و هر از گاهی در قالبهای کلاسیک نیز میسراید که بیشتر حال وهوای امروزین دارد. البته هنوز شعر الهام با مشکلاتی دست و گریبان است که بخش بیشتر این مشکلات به چگونهگی زبان شعری او بر میگردد. چنان که موجودیت سطرهای اضافی، واژه گان اضافی سبب پراگنده تصویر در شعر شده و جلو فشردهگی زبان را میگیرد. الهام بیشتر از هر چیز نیازمند به پرورش زبان شعری خود است. شاعران جوان گاهی چنان دلباختهی تصویرپردازی در شعر میشوند که بخشهای مهم دیگرشعر را از یاد میبرند. یکی از این اجزای مهم همانا زبان در شعر است. همه چیز در شعر بر بنیاد زبان شکل میگیرد. شاعری که زبان نا استواری داشته باشد، بدون تردید تصویر در شعر او نیز نا استوار و غیر فشرده خواهد بود. گذشته از این او به داستاننویسی نیز علاقهمند است و تا کنون داستانهایی نیز نوشته است و انتظار میرود تا در آیندهی نزدیک کتاب داستانها و پژوهشهای ادبی او انتشار یابند. خجسته الهام بدون تردید یکی از استعدادهای در حال شگوفایی است که میتوان چشم انتطار آیندهی درخشان او بود. او از تخیل، حس و عاطفهیی قابل توجهی بر خوردار است که پیوسته در تلاش است تا بینش شاعرانهگی خود را داشته و به بیان خود بپردازد. نمونه کلام پای اسمت که در میان باشد هوا خوب میشود روزگار خوب میشود فقر از میان برداشته میشود و زندگی رو به راه میشود من با اسم توست که نفس میکشم و راه میروم و با اسم توست که خودم را میشناسم اصلاً اسم توست که ماهیان صدا میزنند بر من پرندگان مرا میشناسند و درختان در من میوزند اسم تو گلهای تازه میریزد بر دامنم اسمت را که به گوشهایم میاویزم الماسهای دنیا گوشوارههای قشنگی میشوند آویزان آویزان آویزان بر گوشهای خستهی دلتنگم «خجسته الهام» نویسنده: قدسیه امینی
نویسنده، فعال حقوق بشر و مدافع حقوق زنان است. خالده خرسند نام دارد. از پدر هراتی و مادر کابلی، در کابل به دنیا آمد. آموزشهای ابتدایی را در کابل و دوره لیسه را در هرات فراگرفت. میگوید چون به نویسندگی عشق میورزید، برای تحصیلاتعالی رشتهِ زبان و ادبیات فارسی را برگزید. خالده به کتاب و ادبیات عشق میورزد و این دو را جز لاینکف زندگیاش میپندارد. در سال ۱۳۸۹ از دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه هرات فارغ شد. خالده، عضو فعال انجمن ادبی هرات بود و در حلقههای فرهنگی و نشستهای آنان شرکت میکرد. خالده مدتی با رادیوی بیبیسی همکاری داشت. خبر بازگشایی مکاتب در هرات، با صدای خرسند پخش گردید. میگوید، هیجان ناشی از تهیه خبر بازگشایی مکاتب، یکی از بهترین خاطرات زندگیاش است. سپس، با گروهی از خبرنگاران، نهادی را به نام «خانهی ژورنالیستان» بنیاد گذاشت. این نهاد به کانون گفتگوهای مهم فرهنگی در هرات مبدل شد. خرسند، مرکز فرهنگی دیگری را به نام «بنیاد اندیشههای جوان» پایهگذاری کرد. این نهاد، در راستای انکشاف امور اجتماعی، آموزشی و فرهنگی جوانان فعالیت میکرد. خالده، نخستین سفرش به کابل را با شرکت در کنفرانس بزرگ جوانان افغانستان در سرتاسر جهان، موسوم به«کنفرانس صلح سویس» آغاز کرد. چندین سال با خبرگزاری پژواک کار کرد. در سال ۲۰۰۷ به حیث «مشاور شبکه جامعه مدنی و حقوق بشر» برگزیده شد. در این سمت، به دفاع از حقوقزنان پرداخت و یکی از رساترین صداها علیه بیعدالتی و خشونت علیه زنان بود. سالها پس از ترجمههای محمود طرزی، موسس نشریه سراج الاخبار از رمانهای ژول ورن و اگزوایه و پس از نشر پنج نخستین رمانواره نویسندههای افغانستان گذشته بود که زنان نیز تلاش برای خامهزنی به این سبک ادبی را آغاز کردند. تلاشهای نویسندههای چون محمد حسین پنجابی که داستان وارهای دنبالهداری را به نام جهاد اکبر را نوشت و نویسندههای چون عبدالقادر افندی که تصویر عبرت، غلام محیالدین انیس ندای طلبه معارف، مکالمات روحانی در خصوص حیات حقیقی نوشتهی سلطان محمد، مرتضی احمد محمد زایی به نام استقلال بولیوی که به زبان انگلیسی منتشر شد، نخستین اقدام در راستای داستاننویسی بود. در این زمان و حتی تا دو دهه دیگر از زنان داستاننویس افغانستان خبری نبود، تا اینکه ماگه رحمانی پا به عرصه داستاننویسی گذاشت پس از وی رقیه ابوبکر بود که نخستین تجربههایش را در داستاننویسی آزمود و همینگونه رفته رفته راه برای نوشتن داستاننویسی برای زنان باز شد تا سپوژمی زریاب وارد داستاننویسی شد و توانست تحول اساسی در این راستا وارد کند. داستاننویسی زنان تا با امروز با فراز و فرودهای زیادی همراه بوده است و در این همه مدت، زنان زیادی در این راه پا گذاشتهاند و پس کشیدهاند، اما با این همه هنوز هم هستند کسانی که دغدغه نوشتن دارد و مینویسند. خالده خرسند در مورد آغاز داستاننویسی زنان در افغانستان چنین میگوید: خیلی دشوار و سنگین است که بتوان در فضای خالی از دغدغههای عمیق و با اصالت ادبی، در مورد یکی از غریبترین بخشهای ادبیات کشور، یعنی داستان، حرف زد و فکر کرد. نوشتهها و داشتههای ما در تحلیل و بررسی تاریخچهای داستانی و حتی در حوزه نقد و نظر بر داستان، بسیار ناچیز، پراکنده و ناتوان است؛ چرا که در ذیل ادبیات شعری گسترده و گشن بیخ، تیغ باریک و نازک استقلال، فقط پنجاه سال پیش، داستان و داستاننویسی را از بدنهای شعر پارسی جدا کرد. انتظارها بر این بود که کودک جدا افتاده، ولی مصمم داستان، بتواند راه مستقلاش را با سرعت و صلابت بپیماید تا حوزهای ادبی کشور شاهد انتقال قصهگویی و داستانسرایی گذشته در قالب داستان به معنای مدرن با تکنیکها و ترفندهای رمان و داستان غربی باشد. اگر از نخستین سیاهمشقهای داستانی چون جهاد اکبر و تصویر عبرت بگذریم، گام بلند داستان، در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه خورشیدی برداشته شد. رهنورد زریاب و سپوژمی زریاب شاید دو تن از بهترین داستاننویسان دورهای نامبرده هستند. اگر قصهای نهچندان بلند سرگذشت داستان افغانستان را بخواهم کوتاه کنم، چون مجال و صلاحیت بررسی همهجانبه موجود نیست، میشود گفت که حرفوحدیث تازه در این حوزه کم است، داستاننویسان اندک و داستانوارهها و داستانهای نوشتهشده چندان قابل تأمل دقیق و موشکافانه نیست؛ و اما سهم زنان داستاننویس، در این مسیر کم رهرو، بسیار اندک و ناچیز است. اگر از کارها و نوشتههای یکی دوتنی چون سپوژمی زریاب و مریم محبوب بگذریم، داستان افغانستان خالی از حضور قابلاعتنا زنان است. مرچ و نمک سیاستزدگی، سرگردانی، بیخیالی، رخوت و تنبلی نویسندگان را هم بر این وضعیت بپاشید تا دشواری کشف آثار ادبیای ناب و سوچه و دلخوشی به خلق آثار پرمایه را در فضای اینچنینی، بهتر دریابید. من حداقل، در این آشفتهبازار خطر نمیکنم و منتظر میمانم تا دو سه دهه از عمر داستانی قلمزنان داستاننویس این دوره بگذرد، آبها اگر بشود به آسیاب برگردد تا در فضای سالم ادبی تلاشها و نوشتهها را در بوتهای نقد و بررسی گذاشت. با این حال امید داستان زنان به قلم تعدادی از زنان داستاننویس خارج و داخل کشور، بسته است. [caption id="attachment_10827" align="aligncenter" width="340"] مستقیم تردید از انتشارات مجموعه قلم افغانستان[/caption] بانو خرسند در زمینه نوشتههایش چنین بیان می دارد: مجموعهای داستانی مستقیم تردید (بهار ۱۳۸۹ هجری_ شمسی) در حقیقت فرصتی بود برای من تا بتوانم داستانهای را که در طول سالهای گذشته نوشته بودم، در یک مجموعه گرد هم بیاورم. ازجمله ای ده داستان کوتاه گردآمده در مجموعه، فقط دو داستان قبلا به نشر نرسیده بودند، متباقی همه در نشریههای خارج و داخل کشور بهویژه نشریه ادبی اورنگ هشتم، نشریه انجمن ادبی هرات، به نشر رسیده بودند. بعد از آن داستانهای کوتاهنوشتم و رمانهای نا تکمیل؛ اما تا حالا، بنا به دلایلی که کم بیش ریشه در فضای نامناسب فرهنگی و ادبی و وسواس خودم دارد، از نشر آنها سرباز زدهام. خالده خرسند، نويسنده جوانی در هرات است. داستانهای او نه درباره خودسوزی زنان و دختران است و نه قصه تنهايیهای و نامرادیهای زنان هراتی. قصههای خالده بيشتر به دغدغههای يک سطح بلندتر میپردازند؛ به تقلای زنان برای بهتر ديده شدن، به حس برابری طلبی و با نوعی تلميح و باز خوانی تاريخ، به ستايش توان زنان ميپردازند؛ از نوع ستايشهايی که در جنبش سوم جهانی فیمنیسم با آن سر و کار داريم. به هر روی، داستانهای خالده با پرداختهای مختلف سعی در نشاندادن ظرفيتهای زنانه و نمايش لحن و زبان زنانه زندگی دارد؛ ديگر مساله در این رويکرد تهديد نابرابریهای جنسی نيست بلکه نشان دادن علايق و مسايل زنان است. نويسنده کتاب مستقيم ترديد، نقابی به زمان نيز میزند تا نه بیعدالتی که برتری دايمی اما گفته نشده يا کتمان شده زنان را باز نمايی کند. شايد به همين خاطر هم هست که کتاب با بازنويسی داستان حسنک وزير شروع میشود. داستان شوق ديدار، روايت روانشناسانه بینظيری از دلبستگی و تقابل در جامعهای مثل افغانستان است. دختری که منتظر مرديست و جراحت اين انتظار را تنها خاک گرم میتوانسته التيام ببخشد. بهترين داستان کتاب، همان داستان مستقيم ترديد است که نام کتاب نيز از آن گرفته شده است. خالده خرسند، در حال نویسندگی و خلق آثاریست که انرژی و روحیهای هستند در مقابل آنانی که استعداد دارند و اما از ایجاد چنین کاریهای هراس دارند. قسمتی از داستان بانو خرسند: «به سمت آفتاب آغوشت را باز کردی و نفس عميقی کشيدی. دستهای بزرگی دور کمرت حلقه شد:(صبحانه آمده است؟) و تو به اين فکر میکنی که بايد به آدم شکست خوردهای مثل او لبخند بزنی...» نویسنده: قدسیه امینی