لینا روزبه؛ نویسنده‌ای درخشان از نسل جنگ و مهاجرت افغانستان

1 ماه قبل
زمان مطالعه 5 دقیقه

دو خانواده در ولایت هرات تصمیم گرفتند فرزندانشان با هم ازدواج کنند، این زوج جوان شاید هرگز فکر نمی‌کردند، چهار فرزند به جمع دو نفره‌شان اضافه شده و زندگی آن‌ها را متحول کند. هرات ولایتی با داشتن سنت‌های اصیل، فرهنگ عالی و رواج‌های متفاوت، تأثیر شگرفی بر زندگی این زوج تحصیل کرده داشته است.

خانم جوان خانواده، توانست برعکس خواهران دیگرش، تا سطح دارالمعلمین تحصیل کند و شغل معلمی را پیشه نماید. همسر این خانم هم مهندس است و از دانشگاه پلی‌تخنیک کابل فارغ شده و در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ توانسته برای مدت یک و نیم سال در کالیفرنیای آمریکا، در سفر دیگر برای ۱ سال در آمریکا و بعد  در جاپان تحصیل کند، اما همچنان متاثر از سنت‌های زندگی در افغانستان است.

این زوج پس از ازدواج به کابل آمدند و فرزند اول‌شان «لینا» به دنیا آمد.

روز‌ها پی هم گذشت و «لینا روزبه» به سن هشت سالگی رسید. سال ۱۹۸۴ برایش زمان متفاوت و سخت‌تری را به ارمغان آورد. لینا از افغانستان مهاجر شده و با پدر و مادر به ایران رفتند.

زندگی مهاجرت خیلی سخت‌تر از زندگی در کشوری است که درگیر مشکلات زیادی می‌باشد، آرزوها و رویاها را تغییر می‌دهد و از یک شخص، فرد دیگری متولد می‌شود، فردی که دوست دارد این چهره را به تصویر بکشد و برای آن، به نوعی دادخواهی کند و یا به دیگر مردم جهان نشان دهد.

این دختربچه کوچک مشغول تحصیل می‌شود در خانواده‌ای که هرچند از قشر تحصیل کرده هرات می باشد، اما روش‌های سنتی زندگی را بیشتر می‌توان در زندگی آن محسوس دید. لینا خود را با برادر مقایسه می‌کند و درمی‌یابد که تفاوت‌های زیای بین او و برادرش است.

با همه این قواعد که از سوی خانواده و جامعه بین آنان وضع شده بود، مکتب را تا صنف ۳ در افغانستان، تا صنف ۱۰ در ایران و پس از آن با مهاجرت به پاکستان، با دادن امتحان در پشاور، سند دیپلم خود را به دست آورده است. سال‌های نوجوانی لینا روزبه به مهاجرت در کشورهای همسایه گذشت، اما پس از به دست آوردن سند دیپلم و سند لیسانس، به مونترال کانادا مهاجر شدند.

وقتی از خاطرات خود می‌گفت، یادآور شد که «بزرگترین مشکل به عنوان یک دختر مهاجر نسبت به یک پسر مهاجر، فشار زندگی مهاجرت است که بر دختران بیشتر است. من به یاد می‌آورم که در ایران برادرم دوستان زیادی داشت و با آنان بایسکل‌سواری می‌کرد، اما خانواده همیشه نگران دختران خود بود. چون قانون در آن کشورها برای حفاظت از مهاجرین عملی نمی‌شد و خانواده همیشه نگران این موضوع بودند و ما از خیلی چیزها برعکس برادرم، محروم بودیم؛ با دوستان خود رفت و آمدی نداشتیم، رفتن و آمدمان تحت کنترول والدین بود و خیلی قوانین دیگر که محدود نه تنها خانواده‌ ما، بلکه محدود خیلی از دختران می‌شد که ما نیز جزیی از آنان بودیم.»

پدر و مادر خانواده که خود راه طولانی را سپری کرده و به تقاعد رسیده بودند، آن زمان دختر نوجوانی داشتند که به دنبال آرزوهایش قدم برمی‌داشت؛ هرچند سخت‌گیرانه او را بزرگ کرده بودند، اما هیچ گاهی در عرصه تحصیل او را محدود ننمودند. در این خانواده هراتی، همه به دنبال علایق خود گام برداشتند.

لینا روزبه! او اخیرا جایزه‌ای را از بنیاد «آپ فور سیکساس»، سازمانی که برای اقتدار و تبادل ظرفیت زنان کار می‌کند، به دست آورده است. در این سازمان یک زن ایرانی و چندین آمریکایی عضو هیئت مدیر بوده و هر ساله مهمانی برگزار می‌کنند که در آن از زنان تقدیر می‌شود.

خانم روزبه در مورد دریافت این جایزه گفت: «یک نفر به آنان کتاب وعده بهشت را روان کرده بود و دو شعر نیز مکتب معرفت فرستاده بوده و آنان نیز چند فیس‌بوک لایف مرا دیده بودند که پس از آن به من تماس گرفته، گفتند که ما چنین نوشته‌هایی را از شما دیدیم و می‌خواهیم بیشتر از شما اطلاعات داشته باشیم. پس از بررسی دوباره زندگی‌نامه من، زنگ زدند و گفتند که شما نیز جز لیست برندگان جایزه تقدیر از زنان توان‌مند هستید. در این جایزه هشت خانم برنده بودند؛ من و یک خانم دیگر افغان به نام فهیمه گهیز که در عرصه معارف کار کرده است، دو خانم آمریکایی و چهار خانم ایرانی.»

لینا روزبه شاعر، نویسنده و خبرنگار است. او هرچند اکنون نیز زندگی درخشانی دارد، اما هنوز هم به هدفی که می‌خواسته، نرسیده است. او دوست دارد روی موضوعات حقوق بشری و نویسندگی موضوعات مختلف سیاسی، تحلیلی و تحقیقی کار کند؛ امری که خانم روزبه را متفاوتر از بسیاری از زنان دیگر می نماید. با این حال او مانند بسیاری از افغان‌هایی که در میان جنگ و خون جاری در چهار دهه گذشته افغانستان به دنیا آمده و رشد کرده، داستان زندگی الهام بخشی داشته است.

لینا روزبه از سنین کودکی که تنها ۹ سال داشت، در پی نوشتن بود و دوست داشت، بنویسد. می‌خواست رفتارهایی که با او در کشوری بیگانه می‌شد، شرح دوران مهاجرت و سختی‌های زندگی در کشورهای مختلف را با قلمش توصیف کند.  به همین دلیل در کانادا نیز نزدیک‌ترین رشته به نویسندگی، رشته روابط عامه، سینما و مطبوعات بود که زیر مجموعه این نام را رشته‌های مختلف دیگری چون طراحی گرافیک، خبرنگاری، عکاسی، نویسندگی و ژورنالیزم تشکیل می‌داد را، انتخاب کرد تا به این وسیله بتواند به هدفش برسد.

مادر خانم روزبه تمام زندگی خود را صرف تحصیل فرزندانش‌ کرد.

لینا روزبه هم با عشق نویسندگی که همیشه همراه او بود رشد کرد و با کمک مادر به این رویا بال پرواز داد. او همیشه مقاله‌های کوتاهی را در دوران تحصیل می‌نوشت که در چندین روزنامه در کانادا؛ دو روزنامه ایرانی و روزنامه شهر مونترال به نام گزیت به چاپ رسیده است.

این خانم جوان نویسندگی را می‌پرستید، اما در دوره تحصیل جز این فعالیت‌ها، کار رسمی در هیچ رسانه چاپی نداشت، اما پس از ازدواج و فراغت از دانشگاه، به صورت اتفاقی قراردادیی را در سال ۲۰۰۴ با رادیو و تلویزیون صدای آمریکا که فعالیت آن تنها به رادیو ختم می‌شد، امضا کرد.

او هیچ علاقه‌ای به رسانه و گویندگی نداشت و حتی تصور نمی‌کرد، روزی به عنوان گوینده در تلویزیون یا رادیویی حضور پیدا کند، ولی این اتفاق افتاد و او نه تنها دو سال در رادیو صدای آمریکا، بلکه در سال ۲۰۰۶ که تصمیم بر ساخت تلویزیون صدای آمریکا برای افغانستان شد، او جز یکی از کارمندان این تلویزیون به عنوان گوینده حاضر به کار گمارده شد.

شاید «وعده بهشت» را خوانده باشید؛ مجموعه شعری از لینا روزبه، شرح سرگذشت زن افغانی که پس از سپری کردن چالش‌های زیاد، برای بیان سختی‌های مهاجرت و زندگی در افغانستان نوشته است.

از چاپ این کتاب ۴ سال می‌گذرد و لینا با هر قدمی که برداشت، توانست خود را به رویاهایش نزدیک‌تر کند. او عاشق شعر و شاعری بود و توانست به این آرزو جامه عمل بپوشاند.

اما اکنون کتاب دوم او، «سیب و حوا» به دست یک ناشر آمریکایی رسیده و تا چند ماه دیگر چاپ خواهد شد. لینا روزبه با قلم توانای خود، یک «ناول» نیز زیر دست دارد که به انگلیسی نوشته خواهد شد.

او برای نویسندگی و برای شعرهایی که سروده، تا اکنون تقدیرنامه‌های زیادی از انجمن‌ها و مراجع مختلفی به دست آورده است که همه نشان‌دهنده این است که توانسته مسیر خواسته‌هایش را به خوبی مشخص کند.

اما اکنون شرایط فرق می‌کند؛ لینا روزبه دختر جوان خانه پدر خود نیست تا به همه خواسته‌هایش به صورت مستقل عمل کند، بلکه پسری ۱۲ ساله به نام آرمان دارد، همسرش اشرف حیدری که بیشتر اوقات در سفر بوده و سفیر افغانستان در سریلانکا می‌باشد. او برای این‌که بتواند تعادل را بین کار، خانه و خانواده خود حفظ کند، در تلاش است.

با این‌که کار زیاد است، اما او همانند زنان دیگر دوست دارد خوب و کامل باشد. پسرش صنف شش است و او بیشتر وقت خود را به پسر و خانواده‌اش متمرکز کرده و پس از آن به کار خود نیز می‌رسد.

لینا یادآور شد: «چیزی که به نفع من تمام شده است، این است که من شخصیت درون گرا دارم و زیاد اجتماعی نیستم. بیشتر تمرکز خود را به خانه و کار خود گذاشته‌ام. از ابتدا هم تفریح زیاد را دوست نداشتم و بیشترین تفریح من کتاب خواندن و استراحت در خانه بود؛ همین هم به من کمک کرد تا بتوانم بین کار و خانواده‌ خود تعادل ایجاد کنم.»

او گفت: «در زندگی، یک زن نمی‌تواند در تمام امور کاملاً موفق باشد، هم در خانه زن کامل، هم در شغل و و در عرصه امور اجتماعی، بنا یک زن باید اهداف خود را مشخص سازد و از آن میان، فقط به آنچه قادر به انجام آن است اکتفا کند و برای من خانواده، نویسندگی و بعد امور مربوط به آن ارجحیت دارد بنا اگر نتوانستم در هر گردهمایی و یا امور اجتماعی سهم بگیرم، از آن می‌گذرم و ترجیح می‌دهم به خودم وقت بدهم.»

 

“کنایه”

نوشته: لینا روزبه حیدری

چه شبی که شرح غم را به ستاره مینویسم

به دلی که ساده خو شد ز گذاره مینویسم

من و انزوا که بودیم خبری ز غم نمیشد

تو که امدی چو آتش، ز شراره مینویسم

تو همان غریو موجی، من همان غریق توفان

کشتی شکسته ام من، ز کناره مینویسم

اشک و اه من نمانده، تو برو که جان نمانده

بیقرار دردم اینجا، بیقراره مینویسم

من و رنج تلخ ماندن، من و این سکوت مزمن

با خودم نشسته اینجا ره چاره مینویسم

تو به من چه مهربانی، تو برای من جهانی!

باورم نکن عزیزم، به کنایه مینویسم

من و انقدر هراسی که دگر رمق ندارم

هر سخن در این جماعت به اشاره مینویسم!

نویسنده: قدسیه امینی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=15168
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد