در بسیاری از جوامع، از کودکی به دختران آموخته میشود که احساسات خود را کنترل کنند. به آنها گفته میشود گریه نشانهی ضعف است، خشم زننده است و زن باید همیشه صبور و آرام باشد. این آموزشهای فرهنگی باعث میشود بسیاری از زنان بهتدریج یاد بگیرند احساسات واقعی خود را پنهان کنند تا پذیرفته شوند یا نرنجانند. در ظاهر، این رفتار ممکن است نشانهی پختگی یا کنترل هیجان باشد، اما در واقع نوعی سرکوب احساسات است که بهمرور سلامت روان و حتی جسم را تهدید میکند. سرکوب احساسات یعنی نپذیرفتن یا بیان نکردن احساسات طبیعی. وقتی زنی ناراحت است اما لبخند میزند تا دیگران ناراحت نشوند، یا وقتی از ترس قضاوت، سکوت میکند، در حال سرکوب احساسات خود است. در کوتاهمدت شاید این رفتار به حفظ روابط یا آرامش ظاهری کمک کند، اما بدن و ذهن دروغ را باور نمیکنند. احساسی که بیان نمیشود، از بین نمیرود؛ بلکه در بدن انباشته شده و به استرس مزمن تبدیل میشود — چیزی که میتواند به اختلالات گوارشی، سردردهای مکرر، تنش عضلانی، و حتی بیماریهای قلبی منجر شود. بدن انسان بهگونهای طراحی شده که احساسات را از طریق واکنشهای فیزیولوژیکی مدیریت کند. برای مثال، هنگام عصبانیت، ضربان قلب افزایش مییابد و هورمون آدرنالین ترشح میشود تا بدن برای دفاع یا واکنش آماده شود. اما زمانی که این خشم اجازهی بروز پیدا نکند، بدن همچنان در حالت آمادهباش باقی میماند—و این حالت مزمن میتواند به سلامت آسیب برساند. آمادهباش دائمی سیستم عصبی باعث افزایش فشار خون، تضعیف سیستم ایمنی، اختلالات گوارشی، و خستگی مزمن میشود. در این شرایط، هم ذهن و هم بدن دچار فرسودگی میشوند. پژوهشهای روانشناسی سلامت نشان دادهاند که سرکوب احساسات، فعالیت محور استرس بدن را تشدید میکند؛ محوری که شامل ارتباط مغز با ترشح هورمون کورتیزول است. بالا بودن مداوم سطح کورتیزول موجب التهاب در بدن و تضعیف کارکرد ایمنی میشود. به همین دلیل، زنانی که بهطور مداوم احساسات خود را پنهان میکنند، بیشتر از علائمی مثل سردرد، دردهای عضلانی، ناراحتیهای گوارشی و بیخوابی رنج میبرند. در کنار اثرات جسمی، پیامدهای روانی سرکوب احساسات نیز قابلتوجه است. احساساتی که بیان نمیشوند، مانند انرژی حبسشده در ذهن باقی میمانند. خشم فروخورده ممکن است به اضطراب تبدیل شود، غم نادیدهگرفتهشده به افسردگی، و ترس سرکوبشده به بیقراری یا وسواسهای فکری. بسیاری از زنانی که از بیانگیزگی یا خستگی روانی شکایت دارند، در واقع سالهاست به خود اجازهی تجربه یا بروز احساساتشان را ندادهاند. آنها ممکن است در ظاهر آرام و قوی باشند، اما در درون، احساس پوچی یا بیاحساسی کنند. یکی از دلایل گسترش این الگو در میان زنان، نقشهای اجتماعی و انتظارات فرهنگی است. در بسیاری از خانوادهها از زنان انتظار میرود که مراقب دیگران باشند، ناراحتیها را تحمل کنند و محیط را آرام نگه دارند. حتی در محیطهای کاری، اگر زنی احساسات خود را بیان کند، ممکن است با برچسبهایی چون «احساسی» یا «غیرحرفهای» مواجه شود. در نتیجه، برای دوری از قضاوت یا طرد شدن، بسیاری از زنان ترجیح میدهند سکوت کنند و احساساتشان را درونی نگه دارند. این چرخه به مرور به یک عادت رفتاری تبدیل میشود؛ عادتی که باعث میشود فرد بهتدریج از خودِ واقعیاش فاصله بگیرد، بیآنکه متوجه شود چرا اینقدر احساس سنگینی، بیحسی یا خستگی دارد. اما بدن هرگز فریب نمیخورد. زمانیکه هیجانها سرکوب و بیان نشوند، بدن شروع به ارسال نشانههایی میکند تا توجه فرد را جلب کند. دردهای مبهم، تنگی نفس، مشکلات گوارشی یا خستگیهای مداوم، گاه پیامهاییاند که بدن از طریق آنها فریاد میزند: «احساساتت را ببین!» در چنین شرایطی، درمانهای صرفاً جسمی معمولاً فقط نقش تسکین موقت دارند، چون ریشهٔ اصلی مشکل در نادیدهگرفتن هیجانات نهفته است. برای شکستن این چرخه، ضروریست که زنان بیاموزند احساسات خود را بشناسند و بدون شرم یا ترس آنها را بیان کنند. شناخت احساسات یعنی توانایی تشخیص و نامگذاری آنها. وقتی کسی بتواند بهسادگی بگوید «الان عصبانیام» یا «احساس ناامیدی دارم»، در حقیقت در حال پذیرفتن واقعیت درونی خود است—و این نخستین گام بهسوی سلامت روان است. نوشتن احساسات در دفتر روزانه، صحبت با فردی امن و مورد اعتماد، یا مراجعه به مشاور، از سادهترین و مؤثرترین روشها برای تخلیه هیجانات و بازیابی تعادل روانی هستند. علاوه بر این، یادگیری مهارت جرأتورزی میتواند تأثیر چشمگیری در کاهش فشارهای روانی داشته باشد. جرأتورزی یعنی ابراز محترمانه و شفاف احساسات، خواستهها و نیازها، بدون آسیبزدن به دیگران. بسیاری از زنان به دلیل ترس از طردشدن، قضاوت یا ایجاد تنش، از گفتن «نه» خودداری میکنند. اما همین سکوتِ مداوم، فشار روانی را افزایش میدهد. توانایی گفتن «نه»، ابراز ناراحتی یا درخواست کمک، نهتنها نشانهی ضعف نیست، بلکه نشانهای از عزتنفس و احترام به خود است. با این حال، تنها تلاش فردی کافی نیست. خانواده و جامعه نیز باید در فراهمکردن فضایی امن برای ابراز احساسات نقش فعالی ایفا کنند. اگر کودکان از همان سالهای نخست یاد بگیرند که احساساتشان شنیده و درک میشود، در بزرگسالی کمتر دچار سرکوب هیجانی میشوند. رسانهها، نظام آموزشی و نهادهای فرهنگی نیز میتوانند با اصلاح باورهای نادرست، ابراز احساسات در زنان را بهعنوان یک رفتار سالم و انسانی معرفی کنند، نه نشانهای از بیثباتی یا ضعف. در نهایت باید پذیرفت که احساسات بخشی طبیعی و جداییناپذیر از وجود انساناند. سرکوب آنها شاید در کوتاهمدت از بروز تنش جلوگیری کند، اما در بلندمدت میتواند آسیبهای جدی روانی و جسمی به همراه داشته باشد. ذهن و بدن در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند، و نادیدهگرفتن یکی، به قیمت آسیب دیدن دیگری تمام میشود. زنانی که میآموزند احساسات خود را شناسایی کرده و به شیوهای سالم بیان کنند، نهتنها از سلامت روانی بالاتری برخوردار میشوند، بلکه بدنشان نیز آرامتر، هماهنگتر و متعادلتر عمل میکند. احساسات دشمن ما نیستند؛ آنها پیامهایی هستند از درون که ما را از نیازها، مرزها و وضعیت واقعیمان آگاه میسازند. اگر به جای سرکوب یا بیتوجهی، به این پیامها گوش دهیم و آنها را با آگاهی بپذیریم، نهتنها از بسیاری بیماریها پیشگیری میکنیم، بلکه به آرامش درونی و سلامت واقعی دست مییابیم. سلامت روان و جسم زمانی بهطور پایدار حاصل میشود که احساسات نه سرکوب شوند و نه بیمحابا بروز کنند، بلکه با احترام، آگاهی و مسئولیت تجربه شوند. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»