برچسب: خشم

1 روز قبل - 44 بازدید

در روابط انسانی، کلمات ابزار اصلی انتقال احساسات و افکارند؛ اما گاه آنچه روابط را شکل می‌دهد، نه گفتن بلکه *نگفتن* است. سکوت یکی از پیچیده‌ترین و چندوجهی‌ترین رفتارهای ارتباطی در زندگی خانوادگی است. این سکوت می‌تواند نشانه‌ای از آرامش، تفکر و احترام باشد، اما در عین حال ممکن است به‌صورت خشم پنهان، دل‌گیری یا فاصله‌ی عاطفی نیز برداشت شود. درک صحیح از نقش سکوت در خانواده، می‌تواند به شکل‌گیری روابطی سالم‌تر و صمیمی‌تر کمک کند و مانع از بروز سوء‌تفاهم‌های عاطفی شود. در زندگی خانوادگی، سکوت همیشه معنای ثابتی ندارد. گاهی والدین در برابر اشتباه فرزند سکوت می‌کنند تا از تنش و درگیری جلوگیری کنند. گاهی زوج‌ها پس از مشاجره، حرفی نمی‌زنند تا فضا آرام شود. و گاه سکوت، نشانه‌ی خستگی روانی‌ست، نه بی‌تفاوتی. به همین دلیل، تفسیر سکوت باید با توجه به بافت رابطه، موقعیت، و احساسات درونی افراد انجام شود. سکوت می‌تواند فرصتی برای بازنگری و آرامش باشد، یا دیواری ضخیم میان دل‌ها بسازد—انتخاب با ماست که چگونه با آن مواجه شویم. از دیدگاه روان‌شناسی ارتباط، سکوت دو چهره دارد: چهره‌ای سازنده و چهره‌ای مخرب. سکوت سازنده، سکوتی آگاهانه، هدفمند و همراه با احترام است. این نوع سکوت معمولاً زمانی به کار می‌رود که احساسات شدید بر فضا حاکم است و صحبت‌کردن ممکن است به آسیب یا پشیمانی منجر شود. در چنین شرایطی، سکوت می‌تواند فرصتی برای بازسازی آرامش درونی و آماده‌سازی ذهن برای گفت‌وگویی سالم‌تر در آینده باشد. در مقابل، سکوت مخرب نوعی کناره‌گیری خاموش، قهر یا بی‌اعتنایی است. این نوع سکوت نه‌تنها روند گفت‌وگو را متوقف می‌کند، بلکه احساساتی چون طردشدگی، بی‌ارزشی و سردی عاطفی را در روابط خانوادگی ایجاد یا تشدید می‌نماید. در روابط زناشویی، سکوت می‌تواند نشانه‌ای از درک متقابل و احترام به فضای روانی طرف مقابل باشد. زمانی که یکی از زوجین خسته یا ناراحت است، سکوتی کوتاه‌مدت و حمایت‌گر می‌تواند فرصتی برای بازگشت آرامش و تنظیم هیجانات فراهم کند. اما اگر این سکوت طولانی شود و به جای گفت‌وگو بنشیند، به‌تدریج فاصله‌ی عاطفی میان زوجین شکل می‌گیرد. سکوت ممتد معمولاً باعث انباشت رنج‌های ناگفته، سوء‌تفاهم‌های حل‌نشده و کاهش تدریجی صمیمیت می‌شود. در این حالت، سکوت دیگر نشانه‌ی درک نیست، بلکه به دیواری سرد میان دو انسان تبدیل می‌شود که رابطه را از درون فرسوده می‌کند. در روابط والدین و فرزندان نیز، سکوت می‌تواند معناهای گوناگونی داشته باشد. والدینی که در برابر پرسش‌ها یا احساسات فرزندشان سکوت می‌کنند، ممکن است ناخودآگاه این پیام را منتقل کنند که احساسات کودک بی‌اهمیت یا نادرست است. چنین سکوتی می‌تواند باعث شود که کودک به‌تدریج از ابراز هیجانات خود بترسد و به سمت سرکوب عواطف یا گوشه‌گیری هیجانی برود. در مقابل، اگر والدین گاهی با سکوتی همراه با گوش دادن فعال و همدلی، اجازه دهند فرزندشان بدون قطع شدن صحبت کند، این نوع سکوت تبدیل به نشانه‌ای از احترام، پذیرش و توجه واقعی می‌شود. در چنین فضایی، کودک احساس می‌کند شنیده می‌شود، مهم است و می‌تواند با اعتماد و امنیت روانی، احساساتش را بیان کند. سکوت گاهی به‌عنوان یک مکانیزم دفاعی در خانواده‌ها عمل می‌کند. برخی افراد زمانی که از درگیری واهمه دارند یا نمی‌توانند احساساتشان را به‌درستی بیان کنند، به سکوت پناه می‌برند. این نوع سکوت، اگرچه در ظاهر ممکن است فضایی آرام ایجاد کند، اما در عمق روان فرد، زمینه‌ساز انباشت هیجانات منفی، نارضایتی و احساس سرکوب‌شدگی می‌شود. با گذشت زمان، چنین سکوتی می‌تواند به انفجارهای عاطفی، قهرهای طولانی‌مدت یا جدایی عاطفی تدریجی بین اعضای خانواده منجر شود. در مقابل، اگر افراد بیاموزند که احساسات خود را به‌صورت محترمانه و در فضای امن بیان کنند، این سکوت‌های سنگین جای خود را به گفت‌وگوی سالم و تعامل سازنده خواهد داد—تعاملاتی که می‌توانند بنیان خانواده را تقویت کنند. از سوی دیگر، در فرهنگ‌های شرقی، سکوت گاهی نشانه‌ی ادب، احترام یا بزرگ‌منشی تلقی می‌شود. بسیاری از افراد در خانواده‌ها می‌آموزند که سکوت، بهتر از پاسخ تند یا مجادله است. این نگاه، در برخی موقعیت‌ها می‌تواند مفید باشد؛ اما اگر به یک عادت پایدار تبدیل شود، ممکن است زمینه‌ی کاهش گفت‌وگو و شفافیت در روابط خانوادگی را فراهم کند. روابط سالم خانوادگی بر پایه‌ی گفت‌وگوی صادقانه و احترام متقابل شکل می‌گیرد، نه بر سکوت‌های طولانی که مانع درک متقابل می‌شوند. برای آن‌که سکوت در خانواده به ابزاری مثبت تبدیل شود، ضروری‌ست که اعضای خانواده معنای آن را برای یکدیگر روشن سازند. مثلاً اگر فردی نیاز به زمانی برای آرام شدن دارد، بهتر است به‌صراحت بیان کند: «حالا خیلی ناراحتم و می‌خواهم کمی تنها باشم تا بعد با هم صحبت کنیم.» چنین رویکردی از تبدیل سکوت به قهر یا بی‌توجهی جلوگیری می‌کند و نشان می‌دهد که سکوت می‌تواند سازنده باشد—به شرطی که با آگاهی، احترام و شفافیت همراه شود. در تربیت خانوادگی، آموزش درک متقابل میان سکوت و گفت‌وگو اهمیت بسیاری دارد. کودکان باید بیاموزند که سکوت همیشه نشانه‌ی چیز بدی نیست، اما اگر چیزی آن‌ها را آزار می‌دهد، حق دارند درباره‌اش صحبت کنند. والدین نیز باید بدانند که سکوت طولانی فرزند، لزوماً به‌معنای ادب یا احترام نیست؛ گاهی می‌تواند نشانه‌ی ترس، سردرگمی یا احساس نادیده گرفته شدن باشد. گفت‌وگوی محبت‌آمیز و ایجاد فضای امن برای صحبت کردن، می‌تواند سکوت‌های آسیب‌زا را به تعاملاتی صادقانه و سالم تبدیل کند. سکوت در روابط خانوادگی، گاهی به شکل «سکوت عاطفی» بروز می‌یابد. ممکن است اعضای خانواده در کنار هم زندگی کنند، اما از نظر احساسی کاملاً از هم دور شده باشند. این نوع سکوت، از سکوت گفتاری خطرناک‌تر است؛ چرا که ظاهر رابطه آرام به نظر می‌رسد، اما پیوند عاطفی در حال از بین رفتن است. مقابله با سکوت عاطفی نیازمند توجه آگاهانه، صمیمیت کلامی، ابراز محبت روزمره و ایجاد فضای گفت‌وگو است—فضایی که در آن شنیده شدن، به‌اندازه‌ی صحبت کردن ارزشمند باشد. در نهایت، باید گفت سکوت در روابط خانوادگی همچون تیغی دو لبه است؛ می‌تواند ابزار آرامش، احترام و تأمل باشد، یا عاملی برای سردی، دل‌گیری و فاصله‌ی عاطفی. آنچه سکوت را سازنده یا مخرب می‌سازد، نیت، آگاهی و شفافیتی است که پشت آن قرار دارد. زمانی‌که اعضای خانواده بتوانند میان سکوت و گفت‌وگو تعادل برقرار کنند، روابطشان عمیق‌تر، سالم‌تر و پویاتر خواهد بود. سکوت در روابط خانوادگی پدیده‌ای چندوجهی است که بسته به نحوه‌ی استفاده، می‌تواند به ایجاد آرامش یا افزایش فاصله منجر شود. سکوت آگاهانه و همراه با احترام، فرصتی برای کاهش تنش و بازیابی آرامش فراهم می‌کند. اما سکوت طولانی‌، بی‌دلیل و بی‌توضیح، می‌تواند به سردی، سوء‌تفاهم و تضعیف پیوندهای عاطفی بینجامد. خانواده‌هایی که گفت‌وگو را در کنار سکوت هوشمندانه به‌کار می‌برند، بیشترین شانس را برای ساختن روابطی سالم، صمیمی و مبتنی بر اعتماد خواهند داشت. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 47 بازدید

در بسیاری از جوامع، از کودکی به دختران آموخته می‌شود که احساسات خود را کنترل کنند. به آن‌ها گفته می‌شود گریه نشانه‌ی ضعف است، خشم زننده است و زن باید همیشه صبور و آرام باشد. این آموزش‌های فرهنگی باعث می‌شود بسیاری از زنان به‌تدریج یاد بگیرند احساسات واقعی خود را پنهان کنند تا پذیرفته شوند یا نرنجانند. در ظاهر، این رفتار ممکن است نشانه‌ی پختگی یا کنترل هیجان باشد، اما در واقع نوعی سرکوب احساسات است که به‌مرور سلامت روان و حتی جسم را تهدید می‌کند. سرکوب احساسات یعنی نپذیرفتن یا بیان نکردن احساسات طبیعی. وقتی زنی ناراحت است اما لبخند می‌زند تا دیگران ناراحت نشوند، یا وقتی از ترس قضاوت، سکوت می‌کند، در حال سرکوب احساسات خود است. در کوتاه‌مدت شاید این رفتار به حفظ روابط یا آرامش ظاهری کمک کند، اما بدن و ذهن دروغ را باور نمی‌کنند. احساسی که بیان نمی‌شود، از بین نمی‌رود؛ بلکه در بدن انباشته شده و به استرس مزمن تبدیل می‌شود — چیزی که می‌تواند به اختلالات گوارشی، سردردهای مکرر، تنش عضلانی، و حتی بیماری‌های قلبی منجر شود. بدن انسان به‌گونه‌ای طراحی شده که احساسات را از طریق واکنش‌های فیزیولوژیکی مدیریت کند. برای مثال، هنگام عصبانیت، ضربان قلب افزایش می‌یابد و هورمون آدرنالین ترشح می‌شود تا بدن برای دفاع یا واکنش آماده شود. اما زمانی که این خشم اجازه‌ی بروز پیدا نکند، بدن همچنان در حالت آماده‌باش باقی می‌ماند—و این حالت مزمن می‌تواند به سلامت آسیب برساند. آماده‌باش دائمی سیستم عصبی باعث افزایش فشار خون، تضعیف سیستم ایمنی، اختلالات گوارشی، و خستگی مزمن می‌شود. در این شرایط، هم ذهن و هم بدن دچار فرسودگی می‌شوند. پژوهش‌های روان‌شناسی سلامت نشان داده‌اند که سرکوب احساسات، فعالیت محور استرس بدن را تشدید می‌کند؛ محوری که شامل ارتباط مغز با ترشح هورمون کورتیزول است. بالا بودن مداوم سطح کورتیزول موجب التهاب در بدن و تضعیف کارکرد ایمنی می‌شود. به همین دلیل، زنانی که به‌طور مداوم احساسات خود را پنهان می‌کنند، بیشتر از علائمی مثل سردرد، دردهای عضلانی، ناراحتی‌های گوارشی و بی‌خوابی رنج می‌برند. در کنار اثرات جسمی، پیامدهای روانی سرکوب احساسات نیز قابل‌توجه است. احساساتی که بیان نمی‌شوند، مانند انرژی حبس‌شده در ذهن باقی می‌مانند. خشم فروخورده ممکن است به اضطراب تبدیل شود، غم نادیده‌گرفته‌شده به افسردگی، و ترس سرکوب‌شده به بی‌قراری یا وسواس‌های فکری. بسیاری از زنانی که از بی‌انگیزگی یا خستگی روانی شکایت دارند، در واقع سال‌هاست به خود اجازه‌ی تجربه یا بروز احساسات‌شان را نداده‌اند. آن‌ها ممکن است در ظاهر آرام و قوی باشند، اما در درون، احساس پوچی یا بی‌احساسی کنند. یکی از دلایل گسترش این الگو در میان زنان، نقش‌های اجتماعی و انتظارات فرهنگی است. در بسیاری از خانواده‌ها از زنان انتظار می‌رود که مراقب دیگران باشند، ناراحتی‌ها را تحمل کنند و محیط را آرام نگه دارند. حتی در محیط‌های کاری، اگر زنی احساسات خود را بیان کند، ممکن است با برچسب‌هایی چون «احساسی» یا «غیرحرفه‌ای» مواجه شود. در نتیجه، برای دوری از قضاوت یا طرد شدن، بسیاری از زنان ترجیح می‌دهند سکوت کنند و احساساتشان را درونی نگه دارند. این چرخه به مرور به یک عادت رفتاری تبدیل می‌شود؛ عادتی که باعث می‌شود فرد به‌تدریج از خودِ واقعی‌اش فاصله بگیرد، بی‌آن‌که متوجه شود چرا این‌قدر احساس سنگینی، بی‌حسی یا خستگی دارد. اما بدن هرگز فریب نمی‌خورد. زمانی‌که هیجان‌ها سرکوب و بیان نشوند، بدن شروع به ارسال نشانه‌هایی می‌کند تا توجه فرد را جلب کند. دردهای مبهم، تنگی نفس، مشکلات گوارشی یا خستگی‌های مداوم، گاه پیام‌هایی‌اند که بدن از طریق آن‌ها فریاد می‌زند: «احساساتت را ببین!» در چنین شرایطی، درمان‌های صرفاً جسمی معمولاً فقط نقش تسکین موقت دارند، چون ریشهٔ اصلی مشکل در نادیده‌گرفتن هیجانات نهفته است. برای شکستن این چرخه، ضروری‌ست که زنان بیاموزند احساسات خود را بشناسند و بدون شرم یا ترس آن‌ها را بیان کنند. شناخت احساسات یعنی توانایی تشخیص و نام‌گذاری آن‌ها. وقتی کسی بتواند به‌سادگی بگوید «الان عصبانی‌ام» یا «احساس ناامیدی دارم»، در حقیقت در حال پذیرفتن واقعیت درونی خود است—و این نخستین گام به‌سوی سلامت روان است. نوشتن احساسات در دفتر روزانه، صحبت با فردی امن و مورد اعتماد، یا مراجعه به مشاور، از ساده‌ترین و مؤثرترین روش‌ها برای تخلیه هیجانات و بازیابی تعادل روانی هستند. علاوه بر این، یادگیری مهارت جرأت‌ورزی می‌تواند تأثیر چشمگیری در کاهش فشارهای روانی داشته باشد. جرأت‌ورزی یعنی ابراز محترمانه و شفاف احساسات، خواسته‌ها و نیازها، بدون آسیب‌زدن به دیگران. بسیاری از زنان به دلیل ترس از طردشدن، قضاوت یا ایجاد تنش، از گفتن «نه» خودداری می‌کنند. اما همین سکوتِ مداوم، فشار روانی را افزایش می‌دهد. توانایی گفتن «نه»، ابراز ناراحتی یا درخواست کمک، نه‌تنها نشانه‌ی ضعف نیست، بلکه نشانه‌ای از عزت‌نفس و احترام به خود است. با این حال، تنها تلاش فردی کافی نیست. خانواده و جامعه نیز باید در فراهم‌کردن فضایی امن برای ابراز احساسات نقش فعالی ایفا کنند. اگر کودکان از همان سال‌های نخست یاد بگیرند که احساسات‌شان شنیده و درک می‌شود، در بزرگسالی کمتر دچار سرکوب هیجانی می‌شوند. رسانه‌ها، نظام آموزشی و نهادهای فرهنگی نیز می‌توانند با اصلاح باورهای نادرست، ابراز احساسات در زنان را به‌عنوان یک رفتار سالم و انسانی معرفی کنند، نه نشانه‌ای از بی‌ثباتی یا ضعف. در نهایت باید پذیرفت که احساسات بخشی طبیعی و جدایی‌ناپذیر از وجود انسان‌اند. سرکوب آن‌ها شاید در کوتاه‌مدت از بروز تنش جلوگیری کند، اما در بلندمدت می‌تواند آسیب‌های جدی روانی و جسمی به همراه داشته باشد. ذهن و بدن در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند، و نادیده‌گرفتن یکی، به قیمت آسیب دیدن دیگری تمام می‌شود. زنانی که می‌آموزند احساسات خود را شناسایی کرده و به شیوه‌ای سالم بیان کنند، نه‌تنها از سلامت روانی بالاتری برخوردار می‌شوند، بلکه بدنشان نیز آرام‌تر، هماهنگ‌تر و متعادل‌تر عمل می‌کند. احساسات دشمن ما نیستند؛ آن‌ها پیام‌هایی هستند از درون که ما را از نیازها، مرزها و وضعیت واقعی‌مان آگاه می‌سازند. اگر به جای سرکوب یا بی‌توجهی، به این پیام‌ها گوش دهیم و آن‌ها را با آگاهی بپذیریم، نه‌تنها از بسیاری بیماری‌ها پیشگیری می‌کنیم، بلکه به آرامش درونی و سلامت واقعی دست می‌یابیم. سلامت روان و جسم زمانی به‌طور پایدار حاصل می‌شود که احساسات نه سرکوب شوند و نه بی‌محابا بروز کنند، بلکه با احترام، آگاهی و مسئولیت تجربه شوند. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


5 ماه قبل - 275 بازدید

پژوهشی که اخیراً در نشریه علمی و تخصصی «یائسگی» در آمریکا منتشر شده، نشان می‌دهد که زنان با افزایش سن، احساس خشم بیشتری دارند، اما کمتر آن را نشان می‌دهند. نتایج این پژوهش همچنین حاکی از افزایش ناگهانی خشم در مرحله پایانی باروری در زنان است. واشنگتن‌پست با نشر گزارشی گفته است که پژوهشگران دریافته‌اند که احساس خشم با افزایش سن بیشتر می‌شود، اما بیان و بروز خشم کاهش می‌یابد که نشان‌دهنده کنترول خشم با افزایش سن است. پژوهشگران داده‌های مربوط به ۲۷۱ زن را که در این مطالعه شرکت کرده‌اند، مورد تحلیل قرار داده‌اند؛ زنانی که در بازه‌ سنی ۳۵ تا ۵۵ سال قرار داشته‌اند و همچنان در دوره‌ فعال قاعدگی بوده‌اند. نتایج این پژوهش نشان داده که خشم زنان در مرحله پایانی باروری نیز به‌طور ناگهانی افزایش یافته و اما با نزدیک شدن به یائسگی، آنان کمتر خشم خود را بروز داده و شدت خشم نیز کاهش می‌باید. پژوهشگران معتقدند خشم ممکن است در میانسالی نقش مهمی داشته باشد و زنان ممکن است با نزدیک شدن به یائسگی، مهارت کنترول و تنظیم احساسات خود را بهبود بخشند. مونیکا کریسمس، معاون مدیر انجمن یائسگی، در بیانیه‌ای گفت: «جنبه روانی گذار یائسگی می‌تواند تاثیر زیادی بر زندگی شخصی و حرفه‌ای زنان داشته باشد. آموزش زنان درباره احتمال تغییرات خلقی در این دوران حساس و مدیریت فعال علائم، می‌تواند تاثیر عمیقی بر کیفیت کلی زندگی و سلامت داشته باشد.» محققان با توجه به ارتباط احتمالی بین سرکوب طولانی‌مدت خشم و مشکلات قلبی مانند فشار خون خواستار تحقیقات بیشتر درباره خشم و زنان با افزایش سن شده‌اند.

ادامه مطلب


9 ماه قبل - 329 بازدید

طبق تحقیقات انجام شده مرد هم به‌اندازه‌ی زن دارای احساسات پیچیده‌ی است. اما آنها را به طور پنهان نگاه می‌دارد. با اینکه احساسات همیشه از خصوصیات زنانه به شمار می‌رود؛ اما مردان نیز به اندازه‌ی زنان درگیر احساسات می‌شوند و تجربیات عاطفی مشابهی را توصیف می‌کنند. در یک بررسی دررابطه‌با هوش عاطفی 500 هزار فرد بالغ، ثابت شد که هوش عاطفی مردان به اندازه‌ی زنان می‌باشد. مطالعاتی که بر روی زوج ها صورت گرفته نشان ‌می‌دهد که مردان هم به اندازه‌ی زنان با میزان استرس همسرشان هماهنگ‌اند و به همان اندازه قادر به حمایت از آنها هستند. دکتر کلمن، روان‌شناس و نویسنده می‌گوید: احساسات در زندگی مردان در پشت سر و در زندگی زنان در پیشرو قرار دارند. هورمون تستوسترون بر احساسات مردان تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود آنها بیشتر به طبقه‌بندی و تفکر منطقی بپردازند. به‌ نظر می‌رسد زنان طبیعتاً با عواطف خود بیشتر در تماس هستند درحالی‌که مردان باید روی این قضیه کار کنند و اگر این کار را بکنند شرایط کاملاً برابر می‌شود و همچنان روابط بین آنها شادتر و برای طرفین قابل‌فهم‌تر خواهد بود. چرا به نظر می‌رسد مردان از نظر احساسات ضعیف‌تر هستند؟ این موضوع به مغز مردانه برمی‌گردد. دکتر دیوید پاول رئیس مرکز بین‌المللی مطالعات سلامت می‌گوید: سیم‌کشی مغز مردان متفاوت است. او توضیح ‌می‌دهد که ارتباط بین نیم کره چپ، جایگاه منطق و  نیم کره راست، محل عواطف و احساسات در زنان قوی‌تر است. ارتباط بین دونیم کره در زنان شبیه به یک شاهراه است؛ بنابراین می‌توانند به‌آسانی بین این دو نیمکره حرکت کنند؛ اما در مردان این مسیر مشابه به یک راه باریک است که باعث می‌شود حرکت در آن سخت باشد و دسترسی به احساسات را برای مردان دشوار می‌کند. نتایج 125 مورد مطالعه در فرهنگ های مختلف نشان ‌می‌دهد که مردها و پسرها همواره در تفسیر پیام های غیرکلامی نهفته در ژست بدن، حالت صورت و لحن صدا دقت کمتری دارند. همچنین واکنش مردان نسبت به احساسات ضعیف تر بوده و زودتر نیز آن را فراموش میکنند. در آزمایشی که در دانشگاه استنفورد انجام شد، عکس‌هایی از حوادث تکان‌دهنده یا ناراحت‌کننده باعث تحریک بخش گسترده‌تری از مغز زنان شد. پس از سه هفته زنان در مقایسه با مردان جزئیات بیشتری از این تصاویر را به‌خاطر داشتند. به همین صورت محققان گمان می‌کنند که یک زن ممکن است به‌خاطر جدال یا بی‌اعتنایی کوچکی از سوی همسرش که او مدت‌هاست فراموش کرده همچنان ناراحت و عصبانی باشد. پسرها در سن یک‌سالگی ارتباط چشمی کمتری نسبت به دختران برقرار می‌کنند و به اشیای متحرک مثل ماشین توجه بیشتری نشان می‌دهند تا چهره‌ی انسان‌ها. والدین نیز کمتر با فرزند پسر درمورد احساسات و عواطف صحبت می‌کنند و دایره‌ی لغات پسران شامل واژه‌های عاطفی کمتری می‌شود. در سنین بزرگسالی مردان از کلمات کمتری استفاده می‌کنند و صحبت‌کردن را در جمع ابزاری برای ارتقای موقعیت خود می‌دانند، برعکس زنان که از صحبت‌کردن و ارتباط کلامی برای نزدیکی و بروز صمیمیت با دیگران استفاده می‌کنند. چرا مردان به یکباره خشم‌شان را بروز می‌دهند؟ اگرچه زنان نیز به اندازه‌ی مردان عصبانی می‌شوند؛ اما خشم همچنان یک ویژگی مردانه به‌حساب می‌آید. دکتر کنت دیلیو کریستین، روان‌شناس و نویسنده می‌گوید: خشم به‌این‌علت به وجود می‌آید که شخص به علت سرکوب‌کردن احساسات خودش دچار سرخوردگی شدید می‌شود بااین‌وجود این کاری است که مردان زیادتر انجام می‌دهند؛ چون اغلب نگران این موضوع هستند که اگر به احساساتشان بها بدهند مبادا کنترل آن از دستشان خارج شود. برخلاف باور عموم، زنان از مردان احساساتی‌تر نیستند! اینکه کسی را " احساساتی" خطاب کنیم در واقع به منزله‌ی توهین یا تحقیر او نیست. در حقیقت ما به‌اشتباه احساسات را متضاد تفکر عقلانی یا مؤثر می‌دانیم. اگرچه دانشمندان علوم اعصاب مدت‌هاست به این نتیجه رسیده‌اند که احساسات همان چیزی است که افکار هوشمندانه‌ی ما را شکل می‌دهند. دانشمندان همچنان به‌تازگی با کشف جدیدی در حوزه‌ی شناخت احساسات مواجه شده‌اند که تمام باورهای کلیشه‌ای قبل را به چالش می‌کشد. علی‌رغم تمام باورهای کلیشه‌ای قبلی نتایج این را نشان ‌می‌دهد که زنان و مردان به یک اندازه احساساتی هستند. در حقیقت مردان هم همانند زنان فراز و نشیب‌های احساساتی مشابهی را تجربه می‌کنند. احساساتی مانند اشتیاق، عصبی بودن یا حس قدرت اغلب به جنسیت شخصی که آنها را تجربه می‌کند متفاوت تفسیر می‌شود؛ اما نتایج مطالعات جدید این سوگیری‌های شناختی را زیر سؤال می‌برد. به‌عنوان‌مثال نوسان احساسات یک مرد در جریان تماشای بازی فوتبال شور و اشتیاق تفسیر می‌شود اما زنی که احساساتش را به دلیل هر رویدادی بروز دهد غیرمنطقی و احساساتی تلقی می‌شود. در واقع تحقیقات این را نشان ‌می‌دهد که تفاوت در بیان احساسی زنان و مردان بیشتر از اینکه یک واقعیت علمی و مستدل باشد نوعی سوگیری شناختی و کلیشه‌ی بوده که افراد در جهت هم راستایی با این کلیشه‌های نادرست گاهی احساسات خودشان را سرکوب می‌کند تا از سوی جامعه برچسب زده نشوند. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب