برچسب: روانشناسی

3 ماه قبل - 106 بازدید

انگیزه‌ها به‌طور کلی به دو دسته اصلی درونی و بیرونی تقسیم می‌شوند و این دو دسته تمام محرک‌های انگیزشی را در بر می‌گیرند. انگیزه درونی یعنی هر انگیزه‌ای که محرک آن نوعی پاداش درونی است و هر انگیزه‌ای که محرک آن نوعی پاداش بیرونی باشد، انگیزه بیرونی نام می‌گیرد. هریک از این دو دسته وسیع به شاخه‌های متعدد ریزانگیزه تجزیه می‌شوند که عوامل انگیزشی خاصی را مشخص می‌کنند. خیلی مهم است که پاداش‌های کلی درونی و بیرونی را بشناسیم، اما شناخت انواع انگیزشی‌ای که زیرمجموعه این دو گروه وسیع درونی و بیرونی قرار می‌گیرند، پاداش‌ها و مشوق‌های ایجادکننده انگیزه را بهتر مشخص می‌کنند. بنابراین در ابتدا به دسته‌های اصلی انواع انگیزه می‌پردازیم و سپس به‌سراغ انواع مختلف آن می‌رویم. انواع اصلی انگیزه ۱. انگیزه درونی هر چیزی که بر اساس پاداش‌های درونی مانند رشد فردی یا کمک به دوستی نیازمند به شما انگیزه بدهد، انگیزه‌ای درونی است. مثلاً ممکن است مهارت‌های ارزشمندی یاد بگیرید و این مهارت‌ها انگیزه‌ای باشند برای اینکه بخواهید به ترفیع رتبه فکر بکنید. برعکس ممکن است هدفتان این باشد که روی زندگی اطرافیانتان اثر مثبت بگذارید و این هدف به شما انگیزه‌ای برای موفق‌شدن بدهد. محرک‌های انگیزه درونی همیشه مثبت نیستند و گاهی هم منفی‌اند. مثلاً به خودتان انگیزه می‌دهید که چیز‌های جدیدی یاد بگیرید، چون در غیر این صورت احساس ناکامی می‌کنید. در این حالت، نتیجه اقداماتتان مثبت است اما آن انگیزه خاصی که از آن استفاده کرده‌اید، به‌جای تمرکز بر ایجاد نتیجه‌ای مثبت، روی متوقف‌کردن نتیجه‌ای منفی تأکید داشته است. از‌این‌رو کم نیستند انگیزه‌های درونی‌ای که به پاداش یا محرک انگیزشی خاصی وابسته‌اند. انگیزه درونی، چه مثبت باشد و چه منفی، معمولاً از انگیزه بیرونی پایدارتر است زیرا بیشتر روی محرک‌های مثبت و نوع‌دوستانه‌ای متمرکز است که در حیطه اختیار شما قرار دارند. از طرف دیگر، انگیزه بیرونی اغلب به محرک‌هایی وابسته است که آن‌ها را از شخص دیگری گرفته‌اید، بنابراین کنترل مستقیمی روی این انگیزه ندارید. ۲. انگیزه بیرونی هر چیزی که بر اساس پاداش‌هایی بیرونی مانند پول یا تمجید به شما انگیزه بدهد، انگیزه‌ای بیرونی است. انگیزه‌های بیرونی در مقایسه با انگیزه‌های درونی رایج‌ترند و اغلب به عاملی بیرونی مانند یک مشوق، ترس یا انتظار وابسته‌اند. مثلاً فرد به‌امید افزایش حقوق تلاش می‌کند که ترفیع بگیرد. انگیزه بیرونی نیز مانند انگیزه درونی گاهی منفی است. مثلاً ترس از اخراج‌شدن انگیزه‌ای است برای اینکه کار خود را بهتر انجام بدهید. پس می‌توان گفت که انگیزه بیرونی، همچون انگیزه درونی، انواع انگیزشی متعددی دارد که به محرک انگیزشی بیرونی خاصی وابسته است، محرکی که نقش مهمی در آن انگیزش دارد. همان‌طور که می‌بینید، انگیزه خیلی پیچیده‌تر از آن است که بخواهیم آن را صرفاً به دو دسته انگیزه درونی و بیرونی تقسیم کنیم. بنابراین در ادامه، انواع دیگری از آن را نیز معرفی می‌کنیم. انواع انگیزش درونی ۱. انگیزه شایستگی یا آموختن انگیزه شایستگی یا انگیزش آموختن یعنی فرد انگیزه اصلی را از فرایند انجام کار به دست می‌آورد، نه از پاداش پایان کار. دلیلش این است که افرادی که تحت‌تأثیر انگیزه شایستگی هستند، در طول مسیر دستیابی به اهدافشان، به‌جای مقصد، از فرایند یادگیری یا بهتر‌شدن انگیزه می‌گیرند. اگر با هدف یادگیری مهارت‌های ارزشمند و نه افزایش دستمزد برای گرفتن ترفیع تلاش می‌کنید، انگیزه شما از نوع انگیزه شایستگی است. این نوع محرک بسیار کارساز است و باید از آن در همه راهبرد‌های انگیزشی استفاده شود، چراکه مهارت‌های جدید و باارزش اغلب حتی از پول هم مهم‌ترند و برخلاف چیز‌های مادی، دارایی‌هایی هستند که هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌ها را از شما بگیرد. ۲. انگیزش نگرش این نوع انگیزش از تمایل شما به تغییر نگرش یا احساستان نشئت می‌گیرد و تا حدی شبیه انگیزه اجتماعی بیرونی است. افرادی که از این انگیزه نیرو می‌گیرند، در کنش‌ها و تعاملاتشان آشکارا خواستار این هستند که حال خود و اطرافیانشان را به شیوه‌ای مثبت و شوق‌انگیز بهتر کنند. مثلاً اگر علاقه‌مند به کار‌کردن در یک مؤسسه خیریه یا نوانخانه هستید و دلیلتان از انجام این کار این است که دادن حال خوب به دیگران حال خودتان را بهتر می‌کند، این تمایل به تغییر نگرش است که به شما انگیزه داده است. یا اگر مدیر شرکتی هستید و از اینکه به رشد و پیشرفت زیردستان خود کمک کنید احساس رضایت می‌کنید، تحت‌تأثیر انگیزه نگرش هستید. ۳. انگیزش دستیابی در این انگیزش، محرک اصلی فرد تمایل او به دنبال‌کردن و دستیابی به اهدافش است. کسانی که چنین انگیزه‌ای دارند معمولاً روی خودِ کار یا هدفشان متمرکزند، نه پاداش مربوط به آن. مثلاً کارآفرینی را در نظر بگیرید که کسب‌و‌کارش را با هدف ایجاد یک شرکت جهانی راه‌اندازی می‌کند نه لزوماً به این دلیل که پول خوبی در این کار است. اگر نیروی محرکه شما انگیزه دستیابی است، شما فردی خودانگیخته و فرایند‌گرا هستید، یعنی فرایند بهتر‌شدن بیشتر از نتیجه نهایی برایتان ارزش دارد. شاید دستیابی به هدف مانند پاداشی بیرونی به نظر برسد، اما این انگیزه تا حد زیادی درونی است. دلیل این امر این است که شما شیفته زرق‌و‌برق پاداشی مانند پول نیستید، بلکه بیشتر عاشق احساس موفقیت برخاسته از به پایان‌رساندن کاری ارزشمندید. ۴. انگیزه خلاق گاهی آنچه فرد را به حرکت وامی‌دارد، خلاقیت یا محرکی درونی برای ابراز خلاقانه است. وقتی دلتان می‌خواهد خودتان را ابراز کنید، تحت‌تأثیر انگیزه خلاق قرار دارید. مثل وقت‌هایی که احساس می‌کنید باید چیزی خلق کنید. انگیزه نوشتن کتاب، بازی در فیلم، نواختن گیتار، ساخت یک محصول یا راه‌اندازی یک کسب‌و‌کار همگی از نوع انگیزه خلاق‌اند. وقتی در درون خود احساس می‌کنید که حرفی برای گفتن دارید و باید آن را ابراز کنید، این انگیزه خلاق است که شما را ترغیب می‌کند. هر اثری که خلق می‌کنید، چه عده معدودی آن را ببینند چه تمام جهان، تلاشی برای ابراز خود است که از انگیزه خلاق نیرو می‌گیرد؛ حال فرقی نمی‌کند چیزی که خلق کرده‌اید ملموس باشد یا ناملموس و زودگذر. ۵. انگیزه فیزیولوژیکی گاهی احساس می‌کنید که نوعی نیروی درونی وصف‌ناپذیر شما را هدایت می‌کند. مثل وقت‌هایی که نیروی عشق شما را به‌سوی کسی یا چیزی می‌کشاند. هرقدر هم که مقاومت کنیم، اعمال ما تحت‌تأثیر احساسات عمیق فیزیولوژیکی قرار دارند، احساساتی که بنیادین و انکارناپذیرند. این احساسات همان عوامل انگیزشی فیزیولوژیکی هستند که هم درونی‌اند و هم مهارنشدنی. هرم سلسله‌مراتب نیاز‌های مازلو را در نظر بگیرید. انگیزه نیاز‌های اساسی مانند غذا و سرپناه و همچنین نیاز‌های والاتر روان‌شناختی و نیاز به خودشکوفایی همواره ترغیب‌کننده همه انسان‌ها بوده‌اند. این نیاز‌ها در درون همه ما وجود دارند و ما از درون ترغیب می‌شویم که برای دستیابی به آن‌ها هر کاری انجام دهیم. انواع انگیزه بیرونی ۱. انگیزه پاداش در انگیزه پاداش، برخلاف انگیزه دستیابی، نیروی محرکه فرد بیشتر پاداش عمل است نه دستیابی به هدفی خاص. کسانی که علاقه‌مند به پاداش‌ها هستند با انگیزه رسیدن به پاداش مدنظرشان (که اغلب پاداشی خاص است) دست به عمل می‌زنند. مثلاً اگر هدفتان از ترفیع شغلی افزایش حقوق و دستمزد است و نه احساس رضایت ناشی از مسئولیتی جدید، انگیزه شما بیشتر از نوع پاداش است تا دستیابی. با وجود این، انگیزه پاداش چیز بدی نیست. درست است که این انگیزه نقطه مقابل انگیزه دستیابی است، اما ممکن است هر دو با هم استفاده شوند. بیایید فرض کنیم که می‌خواهید ترفیع شغلی بگیرید. حال انگیزه شما از این ترفیع ممکن است هم حقوق بیشتر باشد و هم وظیفه‌ای پیچیده‌تر و رضایت‌بخش‌تر. چنین سناریویی دو سر برد است، چون علاوه‌بر پاداش بیرونی، از احساس رضایت درونی نیز برخوردار می‌شوید. بنابراین پیرو اهداف یا وظایفی باشید که هم پاداش دارند و هم عناصر انگیزه دستیابی. ۲. انگیزه ترس انگیزه ترس انگیزه‌ای است که فرد را با استفاده از عواقب و پیامد‌ها به انجام کاری ترغیب می‌کند. می‌توان گفت که این انگیزه نوعی محرک منفی است، چون این بار آنچه به شما انگیزه می‌دهد، به‌جای پاداش، اجتناب از درد یا عواقب ناگوار است. انگیزه ترس کاری با محرک‌های مثبت ندارد و ابزارش تنبیه و محرک‌های منفی است مثل ترس از اخراج‌شدن. در واقع انگیزه ترس با استفاده از محرک‌های منفی شما را به‌سوی اهداف یا وظایف خاصی سوق می‌دهد. انگیزه ترس بد به نظر می‌رسد، اما می‌توان از آن استفاده مثبت کرد. مثلاً اگر می‌خواهید خوش‌اندام‌تر باشید، می‌توانید ترسِ بدهیکل به‌نظررسیدن در مهمانی‌ها را بهانه‌ای برای پایبند‌بودن به باشگاه و رژیم غذایی‌تان قرار بدهید. انگیزه ترس را نوعی عامل استرس‌زای مثبت یا محدودیتی مثبت در نظیر بگیرید و به‌کمک آن خودتان را بالا ببرید، بر عادات بدتان غلبه کنید و همان‌طوری زندگی کنید که می‌خواهید. ۳. انگیزه قدرت انگیزه قدرت نوعی عامل انگیزشی است که به‌سبب آن فرد تمایل دارد زندگی خود و دیگران را کنترل کند. هیچ‌کس از انتخاب‌های فراوان بدش نمی‌آید و مردم اغلب انگیزه دارند که انتخاب‌های کلی زندگی‌شان را افزایش بدهند و محیط اطرافشان را کنترل کنند. به همین دلیل انگیزه قدرت در تمایل به تأثیرگذاری بر مسیر زندگی خود و اطرافیانمان ظاهر می‌شود. وحشت‌های دنیای واقعی مانند آلمان نازی و دیگر سناریو‌هایی که در آن‌ها عطش کنترل دیگران از هر اصول و الزام اخلاقی‌ای پیشی می‌گیرد، تجلی‌ای از انگیزه قدرت هستند؛ انگیزه‌ای که امروزه به اوج خودش رسیده است. با‌این‌حال اگر این انگیزه در حد اعتدال باشد، مثبت است. مثلاً کنترل‌کردن دیگران کار خوبی نیست، اما تلاش برای کنترل‌کردن زندگی خود خیلی هم خوب است. بنابراین این انگیزه شما را ترغیب می‌کند که به اعمال و افکارتان آگاه باشید تا بتوانید به زندگی‌ای دست یابید که آرزویش را دارید. ۴. انگیزه اجتماعی یا انگیزه وابستگی انسان‌ها موجوداتی اجتماعی‌اند و طبق انگیزه اجتماعی که انگیزه وابستگی نیز نامیده می‌شود، این تعلق و پذیرش است که انسان‌ها را به برقراری ارتباط ترغیب می‌کند. انسان‌ها ذاتاً تمایل دارند که با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و انگیزه اجتماعی سبب می‌شود که این ارتباط را با پیوستن به گروه‌های اجتماعی جست‌و‌جو کنند. این انگیزه شاید درونی به نظر برسد، اما عامل انگیزشی پذیرش چیزی نیست که شما بتوانید آن را با پیوستن به یک گروه اجتماعی در اختیار خودتان قرار بدهید. بر اساس روان‌شناسی تکاملی، این عوامل اجتماعی نیروی محرکه همه انسان‌ها هستند. از این رو مهم است که فرد علاوه‌بر تقویت ارتباطات فعلی‌اش، مایل به ایجاد روابط جدید باشد. اگر با کسانی ارتباط برقرار کنید که دوستتان دارند و شما را همان‌طور که هستید می‌پذیرند، این انگیزه را پیدا می‌کنید که به قله‌های بلندتری برسید و شادی واقعی را احساس کنید. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


12 ماه قبل - 178 بازدید

روانشناسی در زندگی زنان با بیان این واقعیت که اختلالات و آسیب‌های روانی، زنان و مردان، هردو را درگیر می‌کند اما به دلایلی گوناگون که حتما به شرح آن‌ها خواهیم پرداخت، زنان می‌توانند علائم و عوارض یک اختلال و آسیب روانی را به گونه‌ی متفاوت‌تری تجربه کنند. ما به بررسی این علل خواهیم پرداخت اما پیش از آن، به اهمیت آگاهی از این موضوعات می‌پردازیم. زنان به علت سوگیری‌های اجتماعی، جایگاه خانوادگی، رسوم و باورهای نادرست و... آسیب پذیری بیشتری در قبال بیماری‌های روانی از خود نشان می‌دهند. همچنان، آن‌ها با پیش زمینه‌های خانوادگی و اجتماعی نادرست در زمینۀ حفاظت از خودشان نیز به گونه‌های متفاوت‌تری عمل می‌کنند. زنان به لحاظ جایگاه‌شان تحت عنوان نقطۀ عطف یک خانواده، باید از دو جهت به لحاظ مسائل روانی در نظر گرفته شوند: نخست، اینکه آن‌ها به دلیل مسئولیت‌های زیاد همواره تحت فشار قرار می‌گیرند و دوم، اینکه به دلیل افکار اشتباه و مرسوم محیط اطراف‌شان به نیازهای روانی‌شان توجهی صورت نمی‌گیرد  و به نوعی فشار مضاعف بر آن‌ها وارد می‌کند. در اینجا، ما با یک پارادوکس و یا یک تضاد در زندگی آن‌ها روبرو می‌شویم، نوعی استرس اضافه بر سازمان  بر روی دوش تمام آن‌هایی که در جوامعی نابرابر زندگی می‌کنند. این دست فشارها مسئلۀ روان را در مورد این قشر جامعه، برای ما کمی متفاوت‌تر می‌کند که نیازمند توجه بیشتر و مدنظر قراردادن جوانب احتمالی و واقعی موجود  و درک آن‌ها از نقطه نظر زندگی یک زن می‌باشد. هدف ما از بیان واقعیت‌های موجود، بزرگنمایی آسیب‌های وارده به زنان نمی‌باشد بلکه نگاهی واقع بینانه‌تر و گذر از نگاه‌های سرسری به آن‌ها می‌باشد، اینکه با وجود جایگاهی حساس و مهم در شکل‌دهی پیکره‌ی یک خانواده، همواره در معرض آسیب و فشار قرار بگیریم، ابدا برای هیچ کسی آسان نخواهد بود؛ پس زمان آن فرا می‌رسد که نگاهی آگاهانه‌تر و منصفانه‌تر به وضعیت آن‌ها و روحیات‌شان داشته باشیم. ما برای درک مطلب و وضوح بیشتر در ادامه به معرفی برخی تفاوت‌ها بین زنان و مردان می‌پردازیم. زنانه یا مردانه بودن تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که آیا زنان و مردان بجز تفاوت‌های ظاهری و کالبدی، در عملکردهای هوشی تفاوتی دارند یا خیر؟ آیا گمان می‌کنید یکی از این دو جنس به صورت غیر منصفانه قضاوت شده است؟ در مورد ارتباطات اجتماعی و عملکردهای دیگر چطور؟ مردان و زنان بنابر درنظرداشت موقعیت فرهنگی و اجتماعی‌شان دارای تفاوت‌هایی می‌باشند که این نقش و جایگاه‌های اجتماعی و پندارهای قالبی چیزیست که جامعه بر آن‌ها تحمیل می‌کند، قراردادهایی از پیش تعیین شده و پذیرفته شده  که رفتارها، باورها و ارتباطات را در قالب‌های معین بصورت متفاوت ازهم، برای زنان و مردان تعریف می‌کند. اینکه آن‌ها چگونه رفتار کنند، در چه چهارچوبی و چگونه ارتباط برقرار کنند و در چه مسیری رشد کنند. همۀ این‌ها، ارزش‌ها و قراردادهای اجتماعی می‌باشد. شاید بتوان گفت که برخی رفتارها همچون مدیریت، بروز آزادانه‌ی خشم، تسلط بر مذاکرات، رفتارهای مطالبه‌گرانه یا جسارت و همچون رفتارها بیشتر و اغلبا مختص مردان می‌باشد و رفتارهایی همچون ابراز شادی، لبخند زدن، بیان صمیمت، گریه کردن و یا عدم مطالبه‌گری، خاص زنان می‌باشد. به طوری که گمان می‌رود این رفتارها در سرشت زنان و مردان جای گرفته اند و اگر هر یک از این دو جنس خلاف آن رفتار کنند از امتیاز مردانه یا زنانه بودن او کاسته می‌شود. اما زمانی که عمیق‌تر به موضوع نگاه کنیم به جریان متفاوت‌تری پی می‌بریم؛ چیزی همچون عدم دسترسی به موقعیت‌ها، محدودیت‌های عملی و شغلی، عدم توازن در برخوردهای اجتماعی، محدودیت‌ها، فرصت‌ها و تمامی این‌ها باعث شده تا زنان از اعتمادبه‌نفس کمتری در زمینۀ تسلط بر شرایط و محیط شان برخوردار باشند، درحالی‌ که هیچ تفاوتی به لحاظ هوشی و توانایی در عملکردهای ذهنی بین زنان و مردان به ثبت نرسیده است و صرفا با توجه به عوامل و تحریکات محیطی، می‌تواند تمامی این رفتارها شکل بگیرند و تغییر کنند. پس به این نتیجه می‌رسیم که زنانه یا مردانه بودن رفتاری، صرفا به بعد فرهنگی اجتماعی برمی‌گردد و هر آن قواعدی که در باب یکی از این جنسیت‌ها تعریف شود، تنها مسئله‌ی محیطی خواهد بود. زنان و سازگاری اجتماعی زنان در زمینۀ سازگاری اجتماعی و بروز توانمندی‌های‌شان اغلب به عنوان جنس ضعیف‌تر شناخته شده اند اما چیزی که نادیده گرفته شده، عدم مشارکت منظم زنان در مسائل مربوط به جهان، علم، صنعت و مهارت بوده است؛ همۀ آن عواملی که لازمه‌ی رشد فردی می‌باشد، برای مردان قابل دسترس بوده اند. این موضوع که زنان از توانمندی کافی و برابر با مردان برخودار نیستند، نوعی ضعف عملکرد و ضعف هوش را برای آن‌ها یادآور می‌شد؛ چیزی که در واقع وجود نداشت اما بنابر علل محیطی، همچنان وجود هم داشت. با این اوصاف، زنان در طی تاریخ دچار نوعی فقدان اعتمادبه‌نفس بوده اند که این احساس عدم کفایت، آن‌ها را دچار وابستگی، نیازمند بودن و از دست دادن استقلالیت می‌نمود و برای دستیابی به ایده‌آل‌های‌شان در درون خود نقص و عدم باورمندی کافی را می‌یافتند.  امروزه اما نشان داده شده که زنان و مردان از لحاظ هوشی کاملا مشابه هستند و صرفا بعضی تفاوت‌هایی در برخی زمینه‌ها دارند که دلیل برتری یکی بر دیگری نمی‌باشد. ما می‌دانیم که در هر جامعه، رفتارها را بر حسب جنسیت دسته بندی نموده اند و این موضوع گاهی فشاری مضاعف بر ابراز هیجانات درونی افراد وارد می‌کند؛ به طوری که ابراز خشونت و خشم رفتاری مردانه محسوب می‌شود و مردان در مورد ابراز آن، آزادی عملکرد بیشتری دارند،  درحالیکه گریه کردن یا مطالبۀ حس ترحم بیشتر روی رفتار زنان نشانه می‌رود. این تقسیم بندی‌های کلیشه‌ای در قالب ذهن افراد جای گرفته و در صورت بروز رفتاری خلاف انتظار از یکی از این دو جنسیت، قطعا از سوی جامعه به ادامۀ آن ترغیب نخواهند شد. پس لازم به ذکر است تا در تعمیم دادن نوع رفتار و افکار به صورت افراطی محتاطانه‌تر عمل کنیم؛ زنانی که رفتاری مردانه دارند لزوما رفتارهای زنانۀ کمتری نخواهند داشت و همچنان برعکس این موضوع نیز می‌تواند صادق باشد. زنان و سلامت روان در باب این موضوع با یک نگاه کلی خواهیم دریافت که زنان به لحاظ مسائل روانی مستعد آسیب‌های بیشتری هستند که عواملی همچون نقش‌های متعدد خانوادگی و اجتماعی، بار مسئولیت سنگین، محدودیت‌های رفتاری، تاثیر پذیری و غیره  مهر تایید بر این موضوع می‌زنند. با ذکر  این نکته که آسیب‌های روانی، مردان و زنان؛ هردو، را هدف قرار می‌دهد اما بنا بر دلایل ذکر شده، زنان می‌توانند عوارض و علایم را بصورت شدیدتر و برای مدتی طولانی‌تر با خود حمل کنند و این آسیب‌ها خود را در قالب علائم زیر نشان می‌دهد: احساس غم و نا امیدی احساس ناکارآمدی و پوچی عدم انرژی ناتوانی در تمرکز و یادسپاری مسائل اخلال در عملکرد روزانه و شغلی کاهش و یا افزایش غیر طبیعی اشتها کاهش یا افزایش غیرطبیعی خواب گریه های مکرر و بی دلیل خستگی مداوم تحریک پذیری دوری از اجتماع افکار خودکشی این علائم با توجه به مقاومت، پیش زمینه‌های فردی، سبک زندگی، خانواده‌ی حمایت‌گر و سایر عوامل، می‌توانند متفاوت بروز کنند که البته این‌ها فقط برخی علائم کلی جهت خاطر نشان کردن موضوع می‌باشد و ابدا کل مطلب و جریان عظیم سلامت روان را در بر نمی‌گیرد. در کنار آسیب‌های روانی عمومی که بین همۀ افراد ممکن است پیدا و نهان باشد، برخی مشکلات نیز هستند که مخصوصا زنان را در بر می‌گیرند: افسردگی پس از زایمان سندرم پیش از قاعدگی یا (PMS) افسردگی پس از قاعدگی (یائسگی) موارد ذکر شده، از جمله‌ی حالاتی از افسردگی و آشوب‌های هیجانی در زنان می‌باشد که شرایط مدیریت و تسلط بر زندگی زنان را دچار اخلال می‌کند و سطح کیفی عملکردشان را نیز کاهش می‌دهد که در مقالات بعدی به شرح و تفصیل آن‌ها خواهیم پرداخت. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب