
در سالهای اخیر، والدین با یک دوگانگی مهم در تربیت فرزندان خود روبهرو شدهاند: آیا باید با فرزندان خود مانند یک دوست رفتار کنند یا در جایگاه یک مرجع قدرتمند و هدایتگر قرار بگیرند؟ این پرسش، یکی از بحثبرانگیزترین موضوعات در روانشناسی کودک و تربیت والدین است. پاسخ اما سیاهوسفید نیست؛ بلکه نیازمند درک عمیقتری از مفهوم «رابطهی سالم» است. دوست بودن با کودک به چه معناست؟ وقتی از دوستی با کودک صحبت میکنیم، منظور این نیست که والدین باید تمامی مرزها را کنار بگذارند و نقش راهنمایی و هدایتگری خود را رها کنند؛ بلکه این نوع دوستی بهمعنای ایجاد رابطهای صمیمی، باز و قابلاعتماد است که در آن کودک احساس امنیت کند تا بتواند افکار، احساسات و ترسهایش را بدون نگرانی از سرزنش شدن بیان کند. در چنین رابطهای، والد در کنار کودک است نه در مقابل او؛ گوش میدهد، همراهی میکند، به احساسات او احترام میگذارد و او را همانگونه که هست میپذیرد. کودکانی که رابطهای دوستانه و عاطفی با والدین خود دارند، در بسیاری از موارد از اعتمادبهنفس بالاتری برخوردارند و مشکلات خود را راحتتر با خانواده در میان میگذارند. نقش مرجع قدرت بودن از سوی دیگر، والدین نهتنها همراه کودک، بلکه راهنمای اصلی او در زندگی هستند. کودکان برای رشد سالم به چهارچوب، مرزهای مشخص، قوانین روشن و قابل درک و راهنمایی نیاز دارند. در غیاب این مرزها، احساس سردرگمی، اضطراب و ناامنی در کودک افزایش مییابد. یک مرجع قدرت سالم، کسی است که باثبات، پیشبینیپذیر، حمایتگر و مهربان باشد؛ نه کنترلگر یا سختگیر. مرجع قدرت بودن بهمعنای توانایی هدایت کودک بهسوی رفتارهای درست، بدون تحقیر، تهدید یا تنبیه شدید است. کودکان نیاز دارند احساس کنند والدینشان قدرت تصمیمگیری مفید دارند، به شرایط مسلط هستند و میتوانند از آنها در موقعیتهای دشوار محافظت کنند. خطرات افراط در هر یک از نقشها اگر والدین بیشازحد در نقش دوست فرو بروند، ممکن است اقتدار خود را بهطور کامل از دست بدهند و کودک دچار سردرگمی شود. در این حالت، کودک تصور میکند که مسئولیت تمام تصمیمگیریها با خود اوست، بدون آنکه آمادگی ذهنی و روانی لازم را داشته باشد. این وضعیت میتواند به مشکلات رفتاری، لجبازی، بیتوجهی به قوانین خانواده و کاهش احترام نسبت به والدین منجر شود. در مقابل، اگر والدین صرفاً در نقش یک مرجع قدرت با قواعد و قوانین خشک و سختگیرانه باقی بمانند، ممکن است کودک از آنها فاصله بگیرد، احساس ترس و بیاعتمادی در رابطه شکل بگیرد و از بیان مشکلات و احساسات خود خودداری کند. چنین کودکانی ممکن است بهظاهر فرمانبردار باشند، اما در درون خود پر از خشمهای سرکوبشده یا اضطراب باشند. رهبری گرم و قاطع روانشناسان توصیه میکنند والدین بهجای انتخاب مطلق بین دوست بودن و مرجع قدرت بودن، رویکردی به نام «رهبری گرم و قاطع» را در پیش بگیرند. در این مدل، والد همدل و شنواست، احساسات کودک را جدی میگیرد و درعینحال با قاطعیت و ثبات، قوانین خانواده را اجرا میکند. برای مثال، اگر کودک رفتار نادرستی داشته باشد، والد میتواند با حفظ آرامش و احترام، به او توضیح دهد که چرا آن رفتار قابلقبول نیست و چه پیامدی دارد. این یعنی نه فریاد و تهدید، و نه چشمپوشی از اشتباه؛ بلکه واکنشی تربیتی، متعادل و مؤثر. اعتماد؛ کلید رابطهی موفق رابطهای که در آن هم محبت وجود دارد و هم چهارچوب، بهترین نوع رابطه میان والد و کودک است. در چنین رابطهای، کودک هم احساس دوستداشته شدن میکند و هم احترام میگذارد. او میداند که میتواند در موقعیتهای دشوار به والد خود اعتماد کند و درعینحال در قبال رعایت قوانین خانه، مسئولیت دارد. همچنین این احساس را دارد که نظراتش شنیده میشوند و در صورت درست بودن، حتی به آنها عمل نیز خواهد شد. اعتماد صرفاً از طریق محبت یا کنترل بهدست نمیآید؛ بلکه نتیجهی یک رابطهی پایدار، گفتوگوهای سالم، گوش دادنهای فعال و ثبات رفتاری والدین است. مراحل رشد و نیازهای متفاوت نکتهی مهم آن است که نیازهای کودک در هر دورهی رشد در حال تغییر است. در دوران خردسالی، کودک بیشتر به مرزبندی، حمایتهای فیزیکی و ابراز محبتهای ملموس و قابل مشاهده نیاز دارد؛ در حالی که در سالهای میانی و نوجوانی، نیاز به استقلال، دیده شدن و اعتماد افزایش مییابد. بنابراین، والدین باید با آگاهی از این تفاوتها، انعطافپذیر باشند و سبک رابطه و تربیت خود را متناسب با سن کودک تنظیم کنند. والدین سالم کسانیاند که کودک بتواند به آنها اعتماد کند، به آنها تکیه کند و درعینحال از آنها حساب ببرد و بداند که تسلط والدین بر زندگیاش واقعی است. ایجاد چنین رابطهای نیازمند آگاهی، تمرین، تجربهٔ خطا و گاه اصلاح مسیر است. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»