هیچ کسی بهتر از من با آرزو و تلاشهای ویدا آشنا نیست. هنگامی که به ویدا میاندیشم نخستین تصویری که در ذهنم نقش میبندد، تصویری از ویداست در حالی که کتابی در دست دارد و شدیداً غرق مطالعه است.
همسرم “ویدا دوست” دانشجوی سمستر هفتم دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه کابل است. ویدای من این اواخر در آستانهی اتمام دروس و آغاز نگارش پایاننامهی خود بود. همواره خود را در کرسی و مناصب وکالت، دادستانی و دادرسی و در خدمت انسان و انسانیت، در راستای احقاق حقوق بشری قاطبهی عوام میدید و چنین زیبا رویاپردازی میکرد.
در انواع و اقسام سمینارها، کارگاهها، گردهماییها و جلسات برای رشد و فهم خود اشتراک میکرد.
تفریح “ویدا” هم کتاب بود و جز آن تفریح دیگر را نیاز نمیدید. همیشه وقت که برای خریداری به شهر میرفت، حتما و حداقل یک جلد کتاب نیز برای خود میخرید و برگشت او به خانه بدون خرید کتاب از کتابفروشیهای پلباغعمومی، ناممکن بود.
یک دانشجوی فعال که تمام فکر و ذکرش درساش بود و همچون بسیاری از دانشجویان دختر هر روز برای رسیدن به آرزوهایش زحمت میکشید.
ولی برای فروپاشی قصر رویاهای ویدایم، شکست آرزوهایش، انسداد بر پیشرفتهای او؛ یک دستور جاهلانه و عاری از مبنای علمی و عقلایی و با محض از بادارپرستانه کافی بود تا دروازهی دانشگاهها به روی دختران کشورمان همچون دروازهی مکاتب بسته شود.
و این کاری بود که آهسته آهسته در حق ما صورت گرفت. چون در صورتی که همهی قیود به یکبارگی وضع میشد، هر گروه به دفاع از منفعت خود برخاسته و تودهی عظیمی از جمعیت متشکل از گروههای مختلف به تظاهرات قیام میکردند، که این خود گروه مخالفین را سراسیمه میکرد؛ لذا اینها نیز با تفرقهافگنی و با مرور زمان و با برنامهریزی، آهسته آهسته یکی پی دیگری حدود و ثغور مختلف را بر ملت گماردند، تا هر کس فقط برای دفاع از منفعت همان یک گروه برخیزد که بدان وابسته است؛ بدون این که سایر دستهها برای این گروه شکست خورده برخیزند؛ و این گونه تعداد مظاهره کنندگان در تناسب به بپاخیزی توام همهی اقشار، به سادگی مهار و پاشان میشوند. لذا موفقیت خود را در بیاتفاقی ملت دیدند تا این که کار به جایی رسید که نخست مکتبهای اناثیه، سپس آرایشگاهها، بعداً ورزشگاهها و اخیراً مدرسهها و دانشگاهها بسته شدند و زنان را که بیشتر از نصف جمعیت را در جوامع امروزی تشکیل میدهند، خانهنشین ساختند.
ولی این جا آخر کار نبود. چون ویدای ما با انگیزهدهی از طرف تک تک افراد خانوادهی پدریاش و خانوادهی من کاملا تجدید نفس کرده و با قوت بیشتر از پیش و با گفتن این الفاظ به پا بلند شد: «به آن خدای که مرا هست کرده و یک روز نیست میکند، باور دارم و میدانم که این هم میگذرد، پشت این تاریکی هم روشنی است، روزهای خوب بر میگردد، فقط کافی است که روحیهی خود را از دست ندهیم و انگیزه مثبت خود را حفظ بکنیم و مهمتر این که همهی خواهران دست به دست هم داده و به مبارزات آزادی طلبانه و حق خواهانهی خویش ادامه بدهیم. ما کم نیستیم، ما ضعیف نیستیم، ما ناچیز نیستیم. ما، ما استیم، ما زن استیم؛ و تا رسیدن به منزل مقصود، مطالعهی روزانه را مانند غذا خوردن عادت خود بسازیم.»