گُلرُخسار و شعری که به او لقب «مادر ملت تاجیک» را داد!

6 ماه قبل
زمان مطالعه 4 دقیقه

گُلرُخسار صَفی‌اِوا، زادۀ ۱۷دسامبر ۱۹۴۷ میلادی، در روستای یخچ در نواحی غربی تاجیکستان، یکی از برجسته‌ترین شاعران زن پارسی‌گوی تاجیکستان است. هنر او سرشار از تازگی و عفت زنانه و فروغ میهن‌پرستانه است. به وی لقب «مادر ملت تاجیک» داده‌اند.

خانواده‌ای او از خانواده‌های فرهنگی به‌شمار می‌آمدند و ازاین‌رو گلرخسار نیز علاقه‌ای بسیار به تحصیل داشت و به همین دلیل در پنج‌سالگی به‌همراه خواهر هفت‌ساله‌اش به کلاس اول ابتدایی مکتب روستایی رفت و به گفته‌‌ای خودش، اولین ورق‌نوشته‌هایش دیوار خانه‌ای پدری و قلمش زغال کوره‌ای آشپزی مادرش بود. پس از به پایان بردن دوره‌ای ابتدایی، مقاطع راهنمایی و دبیرستان را نیز در مکتب شبانه‌روزی ناحیۀ «کامسامُل‌آباد» (نورآباد کنونی) به اتمام رساند و بعد از آن بود که وارد دانشگاه ملی تاجیکستان شد و پس از پنج سال رشته‌ای زبان و ادبیات را به پایان رساند.

نخستین شعر گلرخسار با عنوان «خانه‌ای پدر» در روزنامه‌ای محلی چاپ شد و در سن پانزده سالگی «آنه» را منتشر کرد و از آن زمان بیش از پنجاه اثر از وی در زمینه‌های شعر، رمان و پژوهش منتشر شده ‌است.

صاحب تبروف، استاد ادبیات معاصر تاجیک در سال 1974 میلادی در باره وی گفت: «استعداد این زن مرز و بوم نمی‌شناسد و منبع الهام او لالایی‌های مادر و آوازهای عامیانه است.»

به قول علی اصغر شعر دوست، گلرخسار صفی یکی از برجسته‌ترین شاعران زن در تاجیکستان است. او همچنان می گوید: «گلرخسار اگر نماینده تام و تمام شعر تاجیکستان نباشد، بی‌هیچ تردید شعر او یکی از زنده‌ترین، زیباترین و هنری‌ترین وجوه شعر تاجیک را به تماشا گذاشته است. دایره وسیع واژگان، تنوع درونمایه‌های شعر، اسلوب و ساخت زیبا، برخورداری از پشتوانه غنی فرهنگی و… موجب شده است که وی را نه تنها در ایران، بلکه در اکثر محافل فرهنگی جهان به عنوان سخنگوی شعر تاجیکستان بشناسند.»

هر چند شعر گلرخسار در مواردی در فراسوی مرزهای جنسی حرکت می‌کند و او نیز مثل بازار صابر و مومن قناعت و لایق شیر علی به مفاخره‌های حماسی می‌پردازد و احساسات ملی گرایانه از خود تبارز می‌دهد؛ ولی با وجود آن شعر او سرشار است از مایه‌های زنانه و نگاه فردی او به زن و جایگاه و موقعیت زن در جامعه‌ای مردسالار. همچنان حرمان‌ها و تنهایی‌های بی‌پایان و لاعلاجی که تقدیر محتوم اوست. گلرخسار در آیینه شعرش صورتی اندوهگین دارد. او زنی است تنها و عاشق پیشه ولی از آن جایی که عشق برایش قداست دارد و از سوی دیگر به جنس مخالفش سخت مشکوک است، عشق را با ذلالی‌اش در خویش پاس می‌دارد و برای بی‌ثمری‌اش نوحه سر می‌دهد. او عشق را جوهره اصلی حیات می‌داند و مایه بقا و دوام آدمی.

ولی این عشق در بسا موارد با زبانی کلی بیان می‌شود و شاعر کمتر از جزییات این عشق سخن می‌گوید. او مسحور حجب و حیای زنانه است و مسایل زنان در سطح دیگری برایش قابل طرح اند. نگاه به مرد در سراسر شعرهای او بسیار محتاطانه است. از یک سو زندگی را بدون معشوق بی‌ارزش می‌داند ولی از سوی دیگر انزجار و نفرتش را هم از مردان پنهان نمی‌کند و مرد را با اوصافی چون نامرد، سرد و حتا پست مورد لعن قرار می‌دهد، ولی شعر «نجات» او که یکی از بهترین شعرهای تمام دوره شاعری اوست، یکی از منسجم ترین و خوش ساخت ترین شعر های اوست که به مساله زنان پرداخته است.

از ملامت
از ندامت
از گناه
خویش را چون شیشه کردم احتیاط
از خطای دل نه تنها خویش را
من تراهم داده ام باری نجات

او تعبیر زیبایی از حساسیت حفظ زنانگی اش در یک جامعه سنتی به دست می‌دهد. به واقعیت که در یک جامعه سنتی زنان شیشه‌های زیادی را در دست دارند و از زمینی ناهموار درگذراند و ملزم به عبور دادن سلامت این شیشه‌ها. این شیشه‌ها چه اند: ملامت، ندامت، گناه و خطای دل که نه تنها خودش را بلکه معشوقه اش را هم در امان نگهداشته است.

از غرورم قصر سنگی ساخته
با هوس هایم نموده خیرباد
اندرون خانه خود گم شدم
تا نه یاد آرم
نه آرندم به باد
این کار ممکن است ولی با ساختن قصری محکم و نفوذ ناپذیر از غرور زنانه. این قصر دیواری است که او را از تمام زیبایی‌ها و خواستنی‌ها جدا می‌کند. او با خزیدن در درون این قصر به هوس‌هایش بدرود می‌گوید و در این قصر چنان گم می‌شود که همه را فراموش می‌کند و هم خودش فراموش می‌شود.

زندگی آخر به بیرونم کشید
سوی برق چشم های پر گناه
تا بسوزم
تا بسوزانم ترا
در ته بال تو یابم سرپناه
اما با آن هم زندگی او را از این انزوا بیرون می‌کشد، شاید جبرهای زندگی، غم نان او را  دوباره در معرض برق چشم‌های پر گناه مرد قرار می‌دهد و او ناگهان از این نگاه می‌سوزد و معشوقه اش را هم می‌سوزاند و باز هم سر انجام پناه گاه او همان گنهکار می‌شود. ولی در آخر شعر باز هم این بازگشت دوباره به اجتماع و آغوش معشوق ارمغانی جز رنج ندارد و باز هم همان احتیاط و ترس را می‌بینیم که او را دوباره در انزوایش فرو می‌برد.

اما گاهی شعرهای عاشقانه او سخت دلپذیر اند و گاهی با همه رنج‌هایش در خلوت‌هایش رویاهایی می‌بیند که تماشایی اند:
هرگه به روی پشته ها
بادام گل بیزی کند
باد بهاران جای تو
بازلف من بازی کند.

و گاهی هم دستش را از غرقاب رنج و غم به سوی همان مرد بی اعتماد دراز می کند:
چه تنهایی، که در جاه و جلال خویش دلگیرم
میان چار دیوار بلند سخت تقدیرم
نرو از بر
نرو از سر
نرو از دل که می میرم
به روز سخت و تنهایی من از دست كي می گیرم؟

گاهی هم ما را به خلوت های پر از درد و آه شبانه اش رهنمون می شود:
من همانم که نغمه پردازم
از فغان نهان نالش خود
من همانم که می زنم فریاد
در دل شب به گوش بالش خود.

شعر گلرخسار صفی اوا شعری است سرشار از حس و عشق و بدون شک یکی از چهره‌های درخشان ادبیات معاصر فارسی در آسیای میانه است و تا اکنون شعر می‌گوید و بانوی شعر تاجیک و مادر تاجیک لقب یافته است.

آثار:

بنفشه (۱۹۷۰ م)

خانۀ پدر (۱۹۷۳)

بنیاد دل (۱۹۷۷)

گهوارۀ سبز (۱۹۸۰)

آتش سغد (۱۹۸۱) (منتشرشده به خط فارسی)

روح عریان یا هفت سرودۀ ناگفتۀ رابعه (۱۹۸۳)

ماتم سفید (۱۹۸۳)

تخت سنگین (۱۹۸۹ م)

از جملۀ دیگر آثار وی که در ایران نیز به چاپ رسیده می‌توان به این کتاب‌ها اشاره کرد:

گلچین اشعار،

زادروز درد،

اشک طوفان،

روایت‌های ناگفته،

تنهاتر از تنهایی،

سَکَرات.

نویسنده: قدسیه امینی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=11766
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد