فرح مصطفوی؛ شاعر و نگینی رخشنده میان سنگلاخ‌های بدخشان

9 ماه قبل
زمان مطالعه 3 دقیقه

فرح ناز مصطفوی فرزند محمدرحیم « حصارمل» در یک خانواده علم دوست در ناحیه سوم شهر فیض‌آباد، مرکز بدخشان در ماه اردیبهشت که دامان چمن پر از لاله‌ها بود، به کاروان زنده‌گان این هستی اضافه شد.

پدرش، محمد‌رحیم حصارمل معاون تدریسی پیشین معارف بدخشان، نام این نوزاد را فرح با اضافه‌ای ناز گذاشت؛ شاید می‌خواست تولد بانوی مفرحِ را از آغاز تولدش بشارت دهد.

فرح آوان کودکی‌اش را در شهر فیض‌آباد گذرانید.

در سن پنج ساله‌گی از شوق مکتب؛ با پای برهنه، خودش را شامل صنف اول ساخت و از لیسه مخفی فارغ گردید.

شعرهای آن زمانش به قول خودش کودکانه بودند، بعدها در میان محافل فرهنگی_ادبی بدخشان، فرح! خود را سراینده‌ای یافت و جوهره‌ای شعر را در احساس خودش به بینش گرفت.

از درد بانوان میسرایید، از محرومیت سرباز، از عشق عصیانگر و از مهرماهرانه!

شعر‌هایش قوام از سپید، نیمایی، غزل و مثنوی است.

فرح با انگشتان هنرمندش نگارند‌گی و نوازند‌گی گیتار را به بار تجربه گرفت.

برخلاف هنرش او چهارسال را در رشته‌ای سیاست تحصیل کرد و اول نمره‌ای صنف خودش بود و دیپلوم خود را از رشته‌ای حقوق وعلوم سیاسی اخذ کرد.

مقطع کارشناسی ارشد را در دانشکده‌ای پنجاب به پایان رسانده و کارشناسی ارشد را در دانشگاه طباطبایی تهران به مراحل نهایی رساند. ( از دور دست‌ها آغاز می‌شوم) اولین مجموعه‌ای شعری و ( تنیده است روی پروانه گی… برای اینکه پرواز کند را و نفس بکشد عشق را!) دومین مجموعه‌ای شعری فرح را تشکیل می‌دهند.

فرح در مورد کارکرد‌‌هایش چنین بیان می‌دارد : مراحل بسیار ابتدایی که نوجوان بودم فعالیت‌های اجتماعی را به‌عنوان معلم صلح در همکاری با یکی از موسسات داخل آغاز کردم، تجربه معلم صلح برایم فرصتی بود تا نخست رابطه مستقیم با مردم و جوامع روستایی در بدخشان داشته باشم، سفرهای گاه و بیگاه به ولایات همجوار و کابل آغاز آشنایی با ساختارهای اجتماعی_سنتی افغانستان بیشتر در شمال‌شرق بود.

همکاری و برنامه‌های آگاهی‌دهی در زمینه‌ای انتخابات و رای‌دهی که در سال‌های نخست نوع امید برای مردم خسته از جنگ بود. در میان سال‌های 2007 تا 2009 میلادی جمع آمد کوچک از جوانان نویسنده و اهل شعر را در همکاری با دوستان ساختیم که تجربه عالی در زمینه حرکت اجتماعی نوگرا در بدخشان بود. گردانندگی هفته‌نامه‌ای (ابتهاج) که انتشار تمرین‌های نخستین نویسندگان و شعرا ‌جوان بدخشان را نشر می‌کرد. همزمان مسول پروژه میدیوتیک افغانستان در بدخشان بودم که بیشتر معطوف به برنامه‌های صلح اجتماعی بود.

بعد از ختم تحصیلات در سال 2019 میلادی، همکاری با میدیوتیک را دوباره به‌عنوان مسوول فرهنگی آغاز کردم و در این دوره مسوولیت سه بخش را بدوش داشتم، نای و نوا که برگذارکننده شب شعر و برنامه‌های فرهنگی در افغانستان بود. سفیران صلح جوان که گروه‌های تبلیغ صلح در ولایات را بدوش داشت و گفتمان فرامرزی و منطقوی که شامل کشورهای پاکستان، تاجیکستان و مرحله بعد ایران می‌شد.

( از دور دست‌ها آغاز می‌شوم) در سال 2020 توسط انتشارات امیری به زیور چاپ آراسته شد. در این مجموعه غزل، دوبیتی، رباعی و تجربه‌هایی هم از سپید و نیمایی موجود است. به روایت تاریخ یک عده از شعرها، بانو فرح دست کم ده سال می‌شود که با سرایش سر و کار دارد و نتیجه این تلاش‌ها مجموعه شعری است که اکنون ما در باره‌اش حرف می زنیم.

بانو فرح، در این مجموعه به عنوان انسانی از این جامعه، صاحب دردها و درک‌هایی است که در دل و دنیای هر صاحب درد این سرزمین وجود دارد.

او به عنوان یک زن در این مجموعه، حرف‌هایی برای گفتن دارد که تنها از زبان یک زن اندیشمند، شنیدنی است. اندیشه ورزی بارزترین مسأله در این مجموعه است و این مزیت وقتی بیشتر می‌شود که می‌بینید شاعر تلاش دارد تا با امکانات و ظرفیت‌های که در شعر وجود دارد حرفش را بگوید.

نکته دیگر این اثر، سبک و زبان منحصر به فرد شاعر است. اگر در این مجموعه غزل است یا شعر سپید، اگر دوبیتی است یا نیمایی، نشان می‌دهد که از یک قلم تراوش کرده است و ریشه و خون مشترک دارند. بسیار اتفاق افتاده که شاعری تمام عمر از سایه‌ای تأثیرپذیری دیگران برون شده نتوانسته ولی هرچه بوده فرح مصطفوی توانسته به این امر مهم دست یابد و این دست‌آورد، کمی در کار و بار شعر نیست.

اشعار فرح گاه و بی گاه به دلیل سهل‌انگاری در سرایندگی مورد نقد قرار می‌گیرد و اما خودش عاشقانه و از روی الهامی که به وی بخشیده شده شعر می‌گوید که در ادامه نمونه‌ای از کلام او را در نوشته ذکر می‌کنیم.

سخن از غایت تنهایی یک سنگ شود

تا کسی همدم یک بیکس دلتنگ شود

حال عادت شده چند رنگ نباشی، قطعا

زندگی قصد ندارد که هماهنگ شود

دیده ای پهلوی یک ابر کسی خنده زند؟

آفتاب ابژهٔ یک کرکم هفت رنگ شود

قصه‌ای سرمدِ،آئینه شدن فاجعه است

تاکه آیینه شدی دیر و فلک سنگ شود

راستی «کوله‌سفر»بسته،محالست جهان

سر به فرمان دل آدم یک رنگ شود

عشق رسوای غریبست در آن شهرکبود

که خدا در وسط سینه‌ای آژنگ شود

دیدم از شرطهٔ آن بادیه در نقصانیم

لاجرم رسم ریا-لوحه ای ارژنگ شود

شرف ات آید و رقصیده و آیینه بدست

تخت و بختی زند و بیت شباهنگ شود

نویسنده: قدسیه امینی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=10272
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد