خجسته الهام، فرزند محمد موسی «حلیم» در ۲۸ حوت سال ۱۳۶۶ ه.ش در شهر فیض آباد ولایت بدخشان دیده به جهان گشود، خانوادهاش همه اهل قلم اند، پدرش کارمند دولت و در خانه همیشه سر و کارش با کتاب و قلم بود، گاه گاهی شعر مینوشت و نوشتههای دیگری نیز روانهای کاغذ میکرد، به همین دلیل او از نخستین روزهای آمدنش به این جهان با نوشتن و خواندن آشنا شد و مادرش خوبترین معلم خانگیاش بود که تمام دروس قبل از مکتب را برایش آموخته بود. به این اساس وی زودتر از هم سنهایش به نوشتن و خواندن پرداخت و قبل از مکتب شمارش و الفبا را آموخت.
او همیشه سرودهای از خودش زمزمه میکرد، سرودهای که آن زمان هیچ مفهومی نداشتند، اما بعد ها شعر شدند و جریانشان متداوم شد. تا شش سالگی به همینگونه زیست و در شروع ششمین سال عمرش به یک فضای دیگری داخل شد، فضای هرچند نا مانوس اما برایش دلچسب؛ این فضا مکتب بود. مکتب را از نخستین روزها در لیسه نسوان نمبر«یک» آغاز و دوازده سال تمام را در همین لیسه سپری کرد. هنوز به صنف سوم نرسیده بود که قرآنکریم را فرا گرفت و این گام مهمی در زندگیاش بود، بعد از آن راحتتر به آموزش میپرداخت.
در صنف چهارم مکتب بود که اولین بار واژهها را کنار هم گذاشت و اولین شعرش را بهروی کاغذ ریخت و بعد از همان دیگر کم کم مینوشت و نوشتههایش را دوست داشت.
اولین بار به دیوان صوفی «عشقری» روی آورد و شعرهایش را میخواند و از خواندنش لذت میبرد با آنکه مفهوم بسیاری از شعرهای آن دیوان بزرگ را نمیدانست اما همیشه میخواند. مکتب را گام به گام پشت سر میگذاشت و هرچه بیشتر پیش میرفت به همان اندازه در خود فرو رفته و غرق در شعرها و نوشتههای خود و دیگران میشد. در صنف دوازدهم اولین شعرش در نشریه «صدای آزادی» به نشر رسید و این امر اعتماد به نفساش را بیشتر ساخت و نوشتههایش پیهم در رادیو «آمو» که آن زمان یگانه مرجع کارهای فرهنگی در شهر فیض آباد بود به نشر میرسید. در آن زمان یک نوشتهاش که طنز گونه بود به گونهای چشمگیری زبانزد مردم شد و همین آخرین فعالیتش بود که نشر رادیو گردید، چون پس از آن با فراغت از مکتب، در اولین سال آزمون کانکور وارد دانشکدهای علوم اجتماعی دانشگاه کابل گردید.
گذر از یک محیط کوچک و سنتی به یک محیط بزرگ دانشگاهی دقیقاً بیتاثیر نبود و او را موقتاً از نوشتههایش کنار کشید و بیشتر به فکر درسهای دانشگاه انداخت. اما دیدار با فرهنگیان نخبه و آشنایی با جریانهای فرهنگی در کابل او را وارد یک حوزهای بزرگتر شعری ساخته و افق دیدش را نسبت به آفرینش هنریاش خیلی دگرگون نمود.
پس از این نوشتههایش در مجلهای مجتمع جامعه مدنی افغانستان پیهم به نشر میرسید که در برگیرنده شعر و مقالات بود و بعد کم کم آفرینشهایش در نشریههای چاپی و سایتها اقبال نشر یافتند.
بانو الهام مجموعهای از شعرهایش را در خزان سال ۱۳۹۱ آماده چاپ کرد و این مجموعه با ویرایش و مقدمهی مجیب مهرداد و برگ آرایی مصطفی «سریر» زیر نام «دست هایم را امانت نمیدهم» به چاپ آراسته شد و اولین گامش در مسیر ادبیات و هنر او بود. این کتاباش در جمع یکی از پنج بهترین اثرهای شعرجوان افغانستان شمرده شد و تقدیرنامه دریافت کرد.
مجموعه شعری «دست هایم را امانت نمی دهم» برای خجسته الهام گامی نخستین برای کارهای اساسی ادبی و آفرینشیاش بود، ایشان به ادامه فعالیتهای ادبیاش تحقیقی را راجع به مسایل فولکلور بدخشان زیر نام «سیمای فلکلور بدخشان» انجام دادند. کتاب سیمای فولکلوریک بدخشان چاپ شده و در سال ۱۳۹۴ مجموعهی شعری دوماش نیز به نام «عصیان مقدس» چاپ شد، حالا مصروف ادامهی تحصیل در مقطع ماستری بوده و در بخش جندر و مطالعات زنان درس میخواند. از خجسته الهام مقالات زیادی مخصوصا در مورد زنان، چالشها و راههای کاهش خشونتها در مقابل زنان، در نشریههای مختلف به چاپ رسیده است.
شعرهایش با حس و نگاه زنانه رنگ میگیرد. به زبان دیگر نگاه او به هستی نگاه زنانه است و این امریست نیکو برای زنان سخنور. در شعرهایش گاهی گونهیی از پرخاش شاعرانه در برابر وضعیت حاکم اجتماعی رنگ میگیرد؛ اما این پرخاشگری بیشتر با نوع بد بینی میآمیزد. چنین است گاهی نجوای ریزش باران نیز در گوشها به پژواک خوشی نمیرسد. وقتی انسان در دورن خود نا آرامی دارد و از وضعیت خسته است، هستی و جهان را نیز خسته میبیند. ما در سالهای پسین شاهد سنگسار زنان بودهایم ؛ اما الهام از سنگسار روان سخن می گوید:
نمونه از شعر سپید الهام
« حتا صداي باران هم نازيباست
وقتي روحت را با صداقتش سنگسار ميكنند
فلسفههاي ناگفته ي باران
صيقل دردهايم نيست
مرا به جهنم فرا بخوان اي مرگ
زندهگي خود جهنمي است كه فقط آتشش نامريست…»
در شعر کمتر شاعری است که ستارهیی چشمک نزند، گاهی در نماد یک عشق ، گاهی در نماد یک آرزو . گاهی هم در نماد زیبایی معشوق و چیزهای دیگر؛ اما الهام در هوای بوسیدن یک کهکشان ستاره است برای آن که این ستارهها مفهوم عشق را دریافتهاند و بدینگونه او در نماد این ستاره میخواهد برعشق بوسه بزند!
« چقدر دلم میخواهد اوج بگیرم
و چقدر دلم میخواهد ستارهها را بوسه بزنم
تمام کهکشان من
در ابدیت یک عشق نهفته است
ترا به خدا سوگند
ستاره ها مفهومت را از کجا دانسته اند؟ »
در ادبیات گذشته و حتا در ادبیات معاصر زنان بیشتر از پنجرههای حس و بینش مردان به هستی دیدهاند. گویی هراس داشته اند تا عواطف زنانهی خود در شعر بیان کنند. یعنی یک جامعه به زن اجازه نمیدهد تا از عشق سخن گوید. به زبان دیگر در چنین جامعهای زن در عشق سهمی ندارد. اگر عشقی به سراغ زن میآید باید بیدرنگ به خاطر بیآورد که او یک زن است و در چنین جامعهی زن نباید از عشق سخن گوید.
« به درخت كنار خانهمان بوسه زدم
انگار فراموش كرده بودم كه من زنم
و دستان درختان
نيز در چشمهای كنجكاوی پسر همسايه مردودم خواهد كرد
و فردا تمام محله گوش به گوش آگه خواهند شد كه
من گناه كرده ام!
انگار فراموش كرده بودم كه من زنم
و زن نميتواند كنار جویبار به بال مرغابیهای عاشق
دست نوازش بكشد…»
با این همه زن در پناه عشق خود هستی مییابد، او نبودن دوست را بو میکشد تا به بودن او برسد.
« وقتی که نیستی
بو میکشم
تمام نبودنت را…»
گاهی چند سطر نخستین در شعرهای او خود یک شعر کامل است، اما او باز هم ادامه میدهد. شاید باور نمیکند که شعر او در چند سر کوتاه تمام شده است.
« و…چی دلتنگ میشوم
وقتیکه سبزهها دیگر نمی رویند
و شاه پرکها بالهای شان را قفل میزنند…»
حال الهام بیشتر درعوالم شعر سپید سفر میکند، اما باید گفت که او با سرودههای کوتاه خود توانست که چنین پنجرهیی را به رخ خود بگشاید. او با این کوتاه سرایی به سوی شعرهای بلند گام بر داشت که گاهی شعرهای کوتاه او موفقتر از شعرهای بلند اوست. با این حال هنوز هوای سرایش غزل و مثنوی او رها نکرده و هر از گاهی در قالبهای کلاسیک نیز میسراید که بیشتر حال وهوای امروزین دارد.
البته هنوز شعر الهام با مشکلاتی دست و گریبان است که بخش بیشتر این مشکلات به چگونهگی زبان شعری او بر میگردد. چنان که موجودیت سطرهای اضافی، واژه گان اضافی سبب پراگنده تصویر در شعر شده و جلو فشردهگی زبان را میگیرد. الهام بیشتر از هر چیز نیازمند به پرورش زبان شعری خود است. شاعران جوان گاهی چنان دلباختهی تصویرپردازی در شعر میشوند که بخشهای مهم دیگرشعر را از یاد میبرند. یکی از این اجزای مهم همانا زبان در شعر است. همه چیز در شعر بر بنیاد زبان شکل میگیرد. شاعری که زبان نا استواری داشته باشد، بدون تردید تصویر در شعر او نیز نا استوار و غیر فشرده خواهد بود.
گذشته از این او به داستاننویسی نیز علاقهمند است و تا کنون داستانهایی نیز نوشته است و انتظار میرود تا در آیندهی نزدیک کتاب داستانها و پژوهشهای ادبی او انتشار یابند. خجسته الهام بدون تردید یکی از استعدادهای در حال شگوفایی است که میتوان چشم انتطار آیندهی درخشان او بود. او از تخیل، حس و عاطفهیی قابل توجهی بر خوردار است که پیوسته در تلاش است تا بینش شاعرانهگی خود را داشته و به بیان خود بپردازد.
نمونه کلام
پای اسمت که در میان باشد
هوا خوب میشود
روزگار خوب میشود
فقر از میان برداشته میشود
و زندگی رو به راه میشود
من با اسم توست که نفس میکشم
و راه میروم
و با اسم توست
که خودم را میشناسم
اصلاً اسم توست که ماهیان صدا میزنند بر من
پرندگان مرا میشناسند
و درختان در من میوزند
اسم تو گلهای تازه میریزد بر دامنم
اسمت را که به گوشهایم میاویزم
الماسهای دنیا گوشوارههای قشنگی میشوند
آویزان
آویزان
آویزان بر گوشهای خستهی دلتنگم
«خجسته الهام»
نویسنده: قدسیه امینی