کتاب سهم من اثری داستانی به قلم پرینوش صنیعی ست که روایتگر داستان زندگی یک زن از خانواده سنتی در دوران انقلاب و جنگ است. کتاب سهم من به زبانهای رمانیایی، نوروژی و ایتالیایی چاپ شده و برنده جایزه بوکاچیو ایتالیاست.
داستان کتاب سهم من در مورد معصومه، دختر یک خانواده مذهبیست که در مدرسه موفقیت بسیاری دارد و علاقهمند است تحصیل خود را علیرغم میل خانوادهاش ادامه دهد. در همین میان معصومه به پسر جوانی که در داروخانه نزدیک مدرسه کار میکند، علاقهمند میشود و هنگامی که برادر کوچکش این موضوع را میفهمد به خانواده خود اطلاع میدهد. معصومه پس از این که به خاطر علاقه خود به آن پسر جوان مورد ضرب و شتم شدید والدین و برادران خود قرار میگیرد، در اتاق زندانی میشود و از تحصیل باز میماند. او بعدها با اجبار خانواده مجبور به ازدواج با مردی میشود که حتی او را نمیشناسد. معصومه بعد از ازدواج با حمید در مییابد که او یکی از مخالفان رژیم است و از نظر فرهنگی هم با خانواده معصومه تفاوتهای اساسی دارد.
بعد از ازدواج معصومه با حمایت همسرش به مطالعه و ادامه تحصیل میپردازد ولی هیچوقت احساس خوشبختی نمیکند. حمید هیچ وقت خانه نیست و معصومه تمام مدت احساس تنهایی میکند. پس از مدتی حمید توسط نیروها بازداشت میشود و معصومه مجبور میشود به تنهایی از فرزندان خود مراقبت کند. در این میان معصومه با زنان زیادی آشنا میشود که سرگذشت بسیار متفاوتی با او داشتهاند. زنانی که با حمایت خانواده به آزادی رسیده بودند و با این آزادی در جامعه به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی میپرداختند، چیزی که معصومه هیچوقت اجازه آن را نداشت. سختیهای زندگی معصومه بعد از انقلاب با اعدام همسرش چندین برابر میشود و معصومه باید به تنهایی از پس مشکلات زندگی به همراه سه فرزندش برآید. او از جوانی به خاطر خانواده پدری از تمام رویاها و خواستههای خودش گذشت و در میانسالی هم مجبور میشود به خاطر فرزندانش دوباره از خواستههایش بگذرد.
هدف اصلی نویسنده از نوشتن کتاب سهم من این است که نشان دهد زنان این جامعه سهمی از زندگی خود ندارند. آنها همیشه به عنوان دختر پدرشان، همسر شوهرشان و مادر پسرشان شناخته میشوند و نمیتوانند هویتی مستقل از مردان خانواده خود داشته باشند. سهم من کتابیست که سرگذشت بسیاری از زنان و دختران در دوران انقلاب و جنگ را شرح میدهد و روایتگر محرومیتها و سختیهاییست که این نسل تجربه کردند. این کتاب به خوبی طرز فکر خانوادههای سنتی و فرهنگها و اتفاقات دهه ۳۰ تا ۸۰ را به تصویر کشیده است.
پرینوش صنیعی نویسندهی این رمان در سال ۱۳۲۸ در تهران متولد شد. دیپلم ادبی را از دبیرستان رضا شاه کبیر و لیسانس روانشناسی و فوق لیسانس روانشناسی تربیتی (با تخصص مشاوره و راهنمایی) را از دانشگاه تهران دریافت کرد و دورههای تخصصی متعددی در زمینههای آموزش و مدیریت در ایران، فیلیپین و آمریکا گذراند در سال ۱۳۵۰ به استخدام مرکز آموزش مدیریت دولتی درآمد ودر پستهای مختلف از کارشناسی ارشد تا مسئول اجرای دورههای مدیریت عالی و ارزشیابی دورههای آموزشی خدمت کرد سپس در سال ۱۳۶۲ به عنوان مدیرواحد تحقیقات و پژوهش در شورای عالی هماهنگی آموزشهای فنی و حرفهای کشور مشغول به کار شد. در نهایت در سال ۱۳۷۲ با بازنشستگی او بر اساس طرح بازنشستگی زود رس بانوان به شرط ادامه همکاری به عنوان مشاور و مجری طرحهای تحقیقاتی موافقت شد.
از او مقالات متعددی در نشریات تخصصی، جزوات آموزشی وچند گزارش تحقیقی به چاپ رسیدهاست.
پرینوش صنیعی اولین رمان خود (سهم من) را بر اساس یکی از پروژههای تحقیقی اش به صورت رمان نوشت. که تا کنون به بیش از ۲۴ زبان ترجمه شده. اولین ترجمه آن به زبان ایتالیایی در سال ۲۰۱۰ موفق به دریافت جایزه بوکاچیو به عنوان بهترین کتاب خارجی سال شد و ترجمه اسپانیایی آن در سال ۲۰۱۵ در سن سباستین جایزه (اسکادی د پلاتا) را به عنوان بهترین کتاب خارجی سال دریافت کرد و نسخه انگلیسی آن با ترجمه سارا خلیلی از سوی مجله بینالمللی ادبیات جهان “World Literature Today”به عنوان یکی از ۷۵ اثر برتر ادبیات حهان در سال ۲۰۱۳ برگزیده شد.
دومین کتاب او به نام ” پدر آن دیگری ” در سال ۱۳۸۳ به چاپ رسید. بر مبنای داستان این کتاب فیلمی به همین نام توسط یداالله صمدی ساخته شد که در دهمین جشنواره بینالمللی فیلم کودک هند در دو بخش بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر کودک برنده جایزه شد. این کتاب نیز تا کنون به بیش از۱۲ زبان مختلف ترجمه و چاپ شدهاست.
کتاب سوم با نام ” رنج همبستگی ” بود که انتشار آن پس از چاپ دوم بنا به درخواست نویسنده متوقف گردید. کتاب چهارم با نام ” آنها که رفتند و آنها که ماندند” یا “جمع پریشان ” از سال ۱۳۸۶ در وزارت ارشاد اسلامی در انتظار مجوز برای چاپ است که هنوز صادر نشدهاست.
در ادامه قسمتی از متن کتاب را میخوانیم:
هر دو خنده از درون برخاسته را فرو خوردند و يواشکی بهم نگاه کردند.خيلی لجم گرفته بود سعی کردم اعتماد به نفسم را از دست ندهم گفتم:خواستگار برای من زياد اومده فکر ميکنيد بعد از مرگ پدرتون کم بمن پيشنهاد ازدواج شد؟ نه من ميدونم چه افرادي خواهان شما بودن بعضيها هم تا بخوای سمج بودن شما زن زيبا و کاملی بودين خيال ميکنين نگاههای مشتاقی رو که به شما ميشد نميديدم يا متوجه نميشدم چه کساني دنبالتون هستن شايد بعضي رو خودتون هم متوجه نشدين.مثل ساير بچه هايی که در موقعيت من هستند شبها کابوس ازدواج مجدد شما رو با يه مرد غريبه ميديدم مثل ديوونه ها از خواب ميپريدم آخ چقدر شبها نقشه قتل آقای زرگر رو کشيدم تنها چيزی که در اون زمانها آروم نگهم ميداشت اطمينان از شما بود ميدونستم ما رو رها نميکنين و بدنبال دلتون نميرين ايمان داشتم که شما بهترين و فداکارترين مادر دنيا هستين و ما رو با هيچ چيز عوض نميکنين و به همه ترجيح ميدين فقط حالا نميفهمم چی شده و اين آقا چطور اينهمه روی شما تاثير گذاشته که ما رو فراموش کردين. من هيچوقت شما رو فراموش نکرده و نميکنم تو هم ديگه مردی هستی مثل پسر بچه هايی که هنوز گرفتار عقده اديپ هستن حرف نزن حالا ديگه بايد بدونی که فرزند چه ارزشی براي پدر و مادر داره و هيچ چيزی نميتونه جايگزين اون بشه.تا موقعيکه شماها کوچيک بودين و به حمايت من نياز داشتين خودمو موظف ميدونستم فقط برای شماها زندگي کنم نميدونم اينکار تا چه حد درست بود ولي ميدونستم که نوجوانانی مثل تو و سيامک نميتونن براحتي حضور ناپدری رو تحمل کنن هر چند که شايد هم ميتونست کمک و راهنمای خوبي براي شماها باشه و منو در رفع بسياري از گرفتاريها و بدبختيها ياری بده ولی اونموقع هيچ چيزی جز خوشحالی و راحتی شماها برام مطرح نبود.
نویسنده: قدسیه امینی