رمان نقره، دختردریای کابل اثر حمیرا قادری، یکی از رمانهای برجستهی نوشتهشده توسط نویسندهی زن افغانستانی است که در آن از دیدگاه زنانه و با تمرکز بر نقشآفرینی زنان به مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغانستان پرداخته شده است. این رمان در کنار پرداختن به زندگی زنان و دختران، نگاهی به رویدادهای پنج دههی حساس و پرفراز و نشیب از تاریخ سیاسی افغانستان (۱۳۰۸ تا ۱۳۵۷) نیز دارد. نقره، دختردریای کابل در سال ۱۳۸۸ توسط انتشارات روزگار در تهران به چاپ رسیده است. حمیرا قادری در سوم حوت ۱۳۵۸ از پدر و مادری هراتی در کابل به دنیا آمد. وی از سال ۱۳۷۱ به نوشتن داستان روی آورد. داستانی از وی در اولین جلسه نقد و بررسی داستان در هرات خوانده شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. وی که از سال ۱۳۷۱ به نوشتن روی آورده، در سال ۱۳۷۹ برای ادامه تحصیل به ایران آمده تا دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد را سپری نمود و در سال ۱۳۸۹ از پایان نامه خود با عنوان «نقد و بررسی روند داستان نویسی در هرات» به راهنمایی دکتر سیروس شمیسا دفاع کرد. داستانهای وی در نشریاتی چون روزنامه اتفاق اسلام، اورنگ هشتم، هفت قلم، هزار و یک شب و مجله هری چاپ شده است. همچنین مجموعه داستان کوتاهی به نام گوشواره انیس به چاپ رساند. وی به خاطر داستان «باز باران اگر میبارید» موفق به دریافت لوح تقدیر در سومین دوره جایزه ادبی صادق هدایت در سال ۱۳۸۳ شد و به همین خاطر از سوی سید مخدوم رهین وزیر فرهنگ وقت افغانستان مورد تقدیر قرار گرفت. او نخستین نویسنده افغان است که موفق به دریافت این لوح میشود. خلاصه رمان رمان «نقره دختر دریای کایل» روایتی از زندگی زنان افغان است. این زنان که در ارگ شاهی زندگی و کار میکنند، هر یک به نوبه خود داستان زندگی را روایت میکنند، اما غالب روایت مربوط به دختری به نام نقره است که از زبان دخترش «اقلیما» نقل میشود. نقره در ارگ زندگی میکند و در همانجا عاشق جوانی به نام «ازمری» میشود. این دو بدون اطلاع خانواده ازدواج میکنند و «ازمری» برای انجام کاری به غزنین میرود و دیگر باز نمیگردد و نقره تا آخر عمر انتظارش را میکشد. نقره دختری به دنیا میآورد که مجبور میشود او را در همان آشپزخانه ارگ شاهی در میان زنان دیگر بزرگ کند. همین دختر است که راوی این داستان میشود و هر چه از زنان دور و اطرافش میشنود یا بعدها خودش به چشم میبنید روایت میکند. رمان حکایت زنانی را میکند که قربانی سیاستهای شاهانه شدهاند. هفت زن قربانی از زنانی هستند که در روزگاری دراز پشت دیوارهای بلند ارگ سلطنتی عمر خود را پای دیگهای غذای سلاطین جبار سر کردهاند. راوی گرچه ابتدا کودکی است در میان اطرافیانش آنچه میبیند زنانی کلانی هستند که حرفهای بزرگتر از او میزنند، همبازی کودکی ندارد، همبازیهایش اگر رمقی باقی مانده باشد همان کلان زنانند و گاهی مورچهها و موسیچهها اما از میان همین دنیای خالی آنقدر چیزها آموخته که بتواند کل تاریخ افغانستان را تعریف کند. احمد شاه، نادرشاه، ظاهر شاه، بچه سقا، ظلمهایشان، کاغذ اخبار، دروغهای شاخدار آن بوی گوشت سوخته مبارزان مخالف حکومت از لای خوشههای سبز، همه اینها خاطراتی است که اقلیما راوی داستان از زمانی که هنوز نطفهای هم نبوده در شکم مادرش تا سنین کهنسالیاش مو به مو تعریف میکند. سبک داستان بیشتر به خاطر نوع روایت است که جذابیت پیدا کرده است. داستان از زبان اول شخص نقل میشوند و این شخص گاهی جنین است، گاهی نوزاد، گاهی جوان و در انتها پیری رنجور و در کنار این گوینده روایتی چند صدایی هم وجود دارد که بر روایت اول شخص اثر گذاشته و آنرا از تک بعدی بودن نجات داده است. گاهی اقلیما از زمانی روایت میکند که در شکم مادر است مثل اینکه همه چیز را حس میکند ویا بعدها برایش تعریف کردهاند «من چندک زده بودم روی پاهایم. هنوز استخوانهایم نرم بود هر قسم خودم را چرخ میدادم برابر میآمد. یک بار دلم شد کمی بازی کنم و پایم را تا پشت گردنم برسانم. پایم که نرسید کمی گردنم را پیش آوردم نقره ناله کرد. دیگر هرگز دلم نشد شوخی کنم. آن روز هم چندک زده بودم روی پاهایم و گوشم به قصه بی بی کو بود.» «ماه هفتم امیدواری نقره بود من میتوانستم پنجههایم را بشمرم.» اولین بار نام نقره را کنار دریای کابل شنیدم از زبان ازمری. در این روایت جلوههای سورئالیسم بسیار به چشم میخورد. روایت تخیلی اقلیما از زمانی که در شکم مادر بوده و یا کابوسهایی که میبیند «ناگهان دریای کابل ریخت زیر پایم. ازمری پشتش را دور داده بود و نقره خاموش، چیغ میکشید: با من بمان. ابر به ابر دویدم. سر عروسک نقره روی آب دیده می شدهراس کرده بودم نقره روی ابر نازک نشست و دست برد طرف پر طاووسی که سر شانه ازمری طرف دشتها میرفت. باد شد. من در باد پیچیده شدم نقره پیچیده شد. عروسک پیچیده شدآبها پیچیده شدند. گرچه شخصیتها داخل چهار دیواری ارگ و محیط بسته زندگی میکنند اما روایت کاملاً باز است و فضا گسترده. حوادث مهمی که بیرون اتفاق افتاده نقل میگردد و کمتر حوادث داخلی هم. به همین دلیل احساس محدود بودن زمان و مکان و شخصیتها به وجود نمیآید. مکان گستره کشور افغانستان است و داستان نمایی از زندگی زنانی است که شخصیتهای اصلی نمونهای از آنهایند. خیلی از حرفها را اقلیما از همان زمانی که بغل زنها و دخترها بوده به یاد دارد، حرفها را میشنود بعد میگذارندش داخل دیگ تا بخوابد. او گوشهای تیزی دارد که در حال شیر خوردن هم همه چیز را میفهمد. زبان داستان آنقدر لطیف و زنده است که همه چیز را رودر روی خواننده قرار میدهد. گرهها اینجا پیدا میشود که اقلیما و نقره چگونه سر از خانه ازمری در آوردند وقتی خود او بازنگشته است» «سالهای سال از آن روزها میگذرد. من اینجا تکیه زده به دیواره چاه خانه ازمری بی نقره گم میشوم.» این گره کم کم در میانه داستان گشوده میشود. این خانهای است که پدر و مادر ازمری در آن سکونت دارند و سالها بعد وقتی از آمدن جوانشان ناامید میشوند برای همیشه خانه را ترک کرده به شهر دیگری میروند بدون این که از وجود عروس و نوه خود اطلاعی داشته باشند. زنان افغانستانی اعتقاداتی درباره زنها دارند که از زبان راوی بیان میشود، دیدگاه خوبی نسبت به جنس زن وجود ندارد و آنها را سیاه سر مینامند: بی بی کو میگوید: «ما که نمیفهمیدیم. زن سیاه سر چی میفهمد به این گپها؟ جوان که بودم وقتی به اتاق مردها چای روان میکردم خبرهای مملکت را از پدرم میشنیدم باز همینطور که حالی به شما اختلاط میکنم به همسایهها اختلاط میکردم.» اینگونه حرفها نشان میدهد زنان افغانستانی هم چندان بیخبر از جامعه و سیاست نبوده و حرفهایی برای گفتن داشتهاندد و با این که حق درس خواندن و حضور در جامعه ندارند از زبان پدران و برادران خود چیزهایی شنیده و در خاطر سپردهاند. این رمان روایت تاریخی است که خود مردم روایت کردهاند و در جایی نوشته نشده. شوهر دلارام میگوید «این کاغذهای اخبار از مطبعه شخصی خود نادر شاه و برادرهایش است افرادی که این چیزها را مینویسند دروغ مینویسند نفرهای خود پادشاه هستند.» رمان نقره دختر دریای کابل، پیش زمینههایی از تاریخ و سیاست افغانستان دارد و شخصیتهای اندکی در آن نقش دارند که نمادهایی از همه ملت افغانستان هستند. چه شاهان و بزرگان و چه مردم عادی و چه مبارزان آزادی. این رمان که ظاهراً از دریچه چشم یک زن روایت میشود در اصل در برگیرنده تاریخ افغانستان در برههای از زمان است که به پیش از تولد او تا زمان روایت داستان مربوط است. بنابراین روایتی چند بعدی و چند صدایی است. بُعد مهم داستان مسایل سیاسی و ظلمهای است که از زبان زنان بیان میشود. این زنان با وجود مخالفت با رژیم حاکم، از نظر فیزیکی به دربار نزدیکند و زودتر از دیگران از قضایا با خبر میشوند به طوری حتی بوی سوختگی گوشت اعدامیان را هم میشنوند. اقلیما به عنوان راوی این داستان در ابلاغ پیام موفق عمل کرده و زوایای مختلف ساختارهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را کاویده و به تصویر کشیده است. نکته دیگر در روش زندگی این زنان است که با وجود مشقتهای فراوان سعی میکنند شاد باشند و به زندگی عادی خود برسند و در بند غمهایی که راه چارهای ندارد نباشند. این رمان یک اثر کاملاً زنمحور است و شخصیتهای مرد در آن کمرنگ و در حاشیه ظاهر میشوند. نویسنده: قدسیه امینی
پنجشنبه, ۱ قوس ۱۴۰۳
|
Thursday, 21 November 2024
برچسب: نقره
2 ماه قبل
-
110 بازدید
ادامه مطلب