کتابخانه، فضایی است که فراتر از دیوارهای فیزیکیاش، به سمبل دانش و فرهنگ تبدیل شده است. زمانی که پا به این مکان میگذاریم، گویی به جهانی جدید و بیپایان قدم میزنیم. کتابخانهها محل جمعآوری و حفاظت از افکار، ایدهها و تجارب انسانی هستند و هر کتاب در خود داستانهایی نهفته دارد که میتواند زندگی ما را دگرگون کند. در واقع، کتابخانه نه تنها جایی برای مطالعه و تحقیق، بلکه محلی برای تفکر، آرامش و گسترش افقهای فکری انسانهاست. در کتابخانه، نظم و ترتیب، شور و شوق را در خود گنجانده است. قفسههای بلند و پر از کتاب، همچون درختانی سرسبز، افکاری زنده را در آغوش خود دارند. هر کتاب، مانند یک دوست قدیمی، سفری را به سوی دنیای ناشناختهها دعوت میکند. بو و حس کاغذ کهنه و جلد چرمی کتابها، احساسات عمیقتری را در ما برمیانگیزد، گویی هر کتاب قصهای از گذشته را با خود دارد که میخواهد آن را با ما به اشتراک بگذارد. کتابخانه به مثابه زندگی نه تنها مقدمهساز دانایی و آگاهی است، بلکه دعوتی به تأمل و تعمق نیز میباشد. در این فضا، ما فرصتی برای دروننگری پیدا میکنیم، افکار و ایدههای خود را بررسی کرده و با دیگران به اشتراک میگذاریم. ملاقاتهای دوستانه و گفتوگوهای ذهنی با دیگر مراجعهکنندگان، به غنای تجربیات زندگیمان اضافه میکند. گاهی، نشستن در یک گوشه دنج و ورق زدن کتابی، به آرامش و سکوتی عمیق میانجامد که دنیای شلوغ و پرهیاهوی بیرون را به فراموشی میسپرد. در کتابخانه، ما با زمان و مکان جدیدی روبهرو میشویم. سیر در دنیای ادبیات، فلسفه، تاریخ و علم، در واقع سیر در زندگانیهای مختلف است. ما میتوانیم با گذر از صفحات کتابها، با شخصیتهای ساختگی و واقعی همدردی کنیم و از تجارب آنها درس بگیریم. این پروسه، مانند تجربهکردن یک زندگی جدید است، بدون نیاز به رفتن به مکانهای دور یا مواجهه با خطرات زندگی واقعی. ما در کتابخانه زندگی دیگران را میخوانیم و داستانهای عاشقانه، ماجراجویانه، تراژیک و کمدی را از نو تجربه میکنیم. علاوه بر این، کتابخانهها به مثابه مراکزی برای یادگیری و رشد اجتماعی عمل میکنند. با برگزاری کلاسها، کارگاهها و رویدادهای فرهنگی، به ترویج آگاهی و دانایی در جامعه کمک میکنند. این فعالیتها موجب میشوند تا افراد از هر قشری به سادگی به دانش و اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از این طریق تبادل فرهنگی و هنری میان افراد مختلف شکل بگیرد. همچنین، کتابخانهها به عنوان ملزومات اجتماعی، فضای امنی برای جستجوی هویت و اعتقادات فردی فراهم میکنند. جوانان و نوجوانان میتوانند در این فضا، خود را کشف کنند و به تفکر دربارهی ارزشها و باورهای خود بپردازند. این نوع یادگیری غیررسمی، به درک بهتر از خود و دیگران کمک میکند و ایجاد حس همبستگی را در جامعه تقویت میکند. کتابخانه به مثابه زندگی، نمادی از پیوستگی انسانها با هم و با دنیای اطراف است. در دورانی که فناوری و دنیای دیجیتال به اوج خود رسیده است، کتابخانهها همچنان به عنوان نقاط مرجع برای یادگیری و آموختن باقی ماندهاند. آنها یادآور میشوند که دانش و فرهنگ هرگز تحت تأثیر زمان و مکان قرار نمیگیرد و همیشه باید در دسترس باشد. با رفتن به کتابخانه، ما نه تنها کتابی را ورق میزنیم، بلکه در واقع به دنیای زندگیها و داستانهای دیگران سفر میکنیم و خود را در این دنیای بیپایان غوطهور میسازیم. غرقشدن در دنیای کتابها یکی از مجذوبکنندهترین و تأثیرگذارترین فعالیتهایی است که میتوانیم در زندگی خود انجام دهیم. در واقع، کتابها دروازهای به دنیای وسیع تجربه و دانش انسانی هستند. وقتی که به مطالعه کتاب میپردازیم، تنها به یک متن نگاه نمیکنیم؛ بلکه به عمق تفکرات، احساسات و تجربیات نویسندهای سفر میکنیم که ممکن است قرنها پیش زندگی کرده باشد. این آموختن از تجربیات دیگران، هم به ما بینش جدیدی میدهد و هم میتواند به ما در حل مشکلات و چالشهای زندگی کمک کند. کتابها به عنوان معلمان خاموشی عمل میکنند که بدون هیچ قضاوتی، درسی را به ما میآموزند. هرکتاب دارای داستان و درسهایی است که میتواند تفکرمان را تحت تأثیر قرار دهد. در حقیقت، هر بار که کتابی جدید را باز میکنیم، به یک ماجراجویی فکری وارد میشویم. از رمانهای تأثیرگذار تا کتابهای علمی و تاریخی، هر کدام به نحوی ما را با دنیای جدیدی آشنا میکند و افقهای دانش ما را گسترش میدهد. یکی از بزرگترین مزایای کتاب خواندن، توانایی درک عمیقتری از انسانها و جامعه است. با مطالعه زندگینامهها، داستانهای شخصی و رمانها، ما میتوانیم به احساسات و چالشهایی که دیگران در زندگی خود با آن روبرو شدهاند، پی ببریم. این همدلی و درک، به ما کمک میکند تا ارتباطات بهتری با دیگران برقرار کنیم و در مورد زندگی و تجربیات خودمان نیز فکر کنیم. علاوه بر این، کتابها به ما ابزارهایی میدهند تا با چالشهای روزمره مواجه شویم. بسیاری از نویسندگان با پرداختن به مسائل اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی، به ما نشان میدهند که چگونه میتوان با مشکلات رو به رو شد. این تجربیات و آموزهها معمولا در لحظات بحرانی زندگی میتوانند به عنوان راهنما عمل کنند. به عنوان مثال، کسی که در یک کتاب دربارهی شجاعت و استقامت میخواند، ممکن است در مواجهه با یک بحران واقعی از آن درسها الهام بگیرد و راه حلهای جدیدی بیابد. همچنین، مطالعه میتواند به ما در توسعه مهارتهای تفکری کمک کند. هنگامی که در یک داستان غرق میشویم، ناچار به تحلیل و بررسی رفتار شخصیتها و تصمیمات آنها هستیم. این عملکرد ذهنی نه تنها به تقویت قدرت استدلال ما کمک میکند، بلکه ما را قادر میسازد تا مهارتهای خلاقیت و تفکر انتقادی را نیز پرورش دهیم. در نهایت، دنیای کتابها به ما این امکان را میدهد که در سفر زندگیمان بهتر تصمیم بگیریم و از تجربیات دیگران بهرهمند شویم. غرق شدن در کتابها نه تنها یک سرگرمی دلپذیر است، بلکه راهی برای یادگیری، رشد شخصی و ایجاد ارتباط عمیقتر با دنیا است. به همین دلیل، مطالعه و کتابخوانی باید به عنوان یک اولویت در زندگی هر فرد قرار گیرد. نویسنده: محمدرضا رامز
برچسب: زندگی
تقریبا برای هر فردی، پدر و مادرش بهترین نسخهی ممکن از یک والدین خوب است. قطعا پدر و مادر با واژگانی چون عشق، محبت، دوستداشتن، از خودگذری، ایثار، فداکاری و... تعریف میشوند. تقریبا تمام پدر و مادرها تلاش میکنند برای فرزندانشان با تمام وجود مایه بگذارند و برای بهتر زیستن، پرورش سالم و تربیت درست آنها تلاش کنند. البته این نکته هرچند ناراحت کننده اما قابل ذکر است که گاها پدر و مادرها نیز خوب عمل نمیکنند و میتوانند به طور تصادفی رفتارهای آسیبرسان زیادی داشته باشند. گاه این آسیبها میتواند فراتر از یک اشتباه ساده باشد و پیامدهای جبران ناپذریری را خلق کند. به چنین پدر و مادرهایی، والدین سمی میگویند. والدین سمی، در حقیقت در نحوهی رفتار، عملکرد، پرورش و تربیت خود فعالیتهایی را انجام میدهند که به شخصیت کودک آسیب میرساند. حقیقت امر این است که هیچ والدینی راضی به این موضوع نیستند که به فرزندان، پارهی تنشان آسیب بزنند اما عدم آگاهی و ندانستن موجب میشود آنها ندانسته چنین عملکردی داشته باشند. در ادامهی این مطلب به ویژگیهای والدین سمی خواهیم پرداخت اما باید ذکر کنیم که اگربه عنوان پدر، مادر و یا بزرگتر یک خانواده، این مقاله را مطالعه میکنید، نسبت به رفتارهای خود بیشتر وسواس به خرج دهید. برخی از کودکان با والدینی بزرگ میشوند که به آنها اجازه نمیدهند افکار یا نظرات متفاوتی را بیان کنند. در حقیقت آنها موظف هستند تا سخنان والدین خود را بدون چون و چرا به عنوان واقعیت بپذیرند و بیشتر شبیه یک سرباز یا ربات رفتار کنند تا یک انسان. فرزند والد سمی نمیتواند از خود نظر، خواسته و عقیده داشته باشد. او موظف است در همه چیز با والد خود موافقت کند و از این شرایط خوشحال، راضی و قدردان باشد. والدین سمی تاب مخالفت، انتقاد و پرسشگری را ندارند. گاهی خودشیفتگی یا عدم اعتمادبهنفس و شکنندگی آنها آنقدر زیاد است که میخواهند فرزندشان آیینه تمامنما و کپی برابر اصل خودشان باشد. این نوع والدین توقع دارند که فرزندشان دست از تمام علایق و اهداف خود بکشد و خواستههای خود را با چهارچوبهای ذهنی پدر یا مادر سمی تنظیم کند. این پدر و مادرها حتی تا سنین جوانی، فرزندانشان را در مورد ریزترین موضوعات مانند انتخاب لباس، تفریح، تصمیمات مهم زندگی و امور ساده تحت فشار قرار میدهند. آنها باید از تکتک دوستان، روش زندگی، اعتقادات شخصی و تمامی تصمیمات زندگی اطلاع داشته باشند. این مسئله گاهی منجر به نوعی چسبندگی و وابستگی دونفره بیمارگونه در چنین خانوادههایی میشود و تقویت سلامت روان کودک را به خطر میاندازد. فرزندان یک خانواده سمی همیشه اسیر خانه و خانواده خود هستند. والدین سمی شاید بتوانند در مورد تکتک کودکان همسن و سال فرزندشان چیز خوبی برای گفتن پیدا کنند، اما وقتی نوبت صحبت درباره فرزند خودشان میرسد، تنها کاری که انجام میدهند این است که شکایت کنند و کودک را مقایسه و سرزنش کنند. بسیاری از والدین حتی ممکن است متوجه آسیبهای مقایسه کودکان با یکدیگر نباشند و این کار را ناخواسته انجام دهند. در واقع این پدر و مادرها معمولا بیشازحد مشغول سرزنش دیگران و بهخصوص بچههای خود هستند. این نوع والدین وقتی فرزندانشان خوشحال هستند احساس ناراحتی میکنند. گاهی حتی ممکن است والدین سمی بهطور ناخواسته نسبت به فرزندان خود احساس حسادت داشته باشند. این والدین بهسادگی قادر به غلبه بر احساسات خود نیستند و اغلب فرزندان خود را مسخره میکنند. همچنین آنها ممکن است در برابر دستاوردهای کودک بسیار بیتفاوت رفتار کنند یا اظهارات غیراخلاقی داشته باشند تا احساس ارزشمندی کودک را ازبین ببرند. والدین سمی در راستای دستیابی به اهداف خود به دستاویزی مثل احساس گناه متوسل میشوند تا کودک را وادار به تغییر عقیده خود کنند. گاهی اوقات، این سوءاستفاده بسیار ظریف و گاهی اوقات، آشکار خواهد بود. در حقیقت پدر و مادرهای سمی با فرورفتن در نقش فرد قربانی، دائما در حال باجگیری عاطفی از فرزندان هستند. تهدید به طردکردن فرزند بیگناه و توسل به قهر والدین با کودکان، تهدید به ترک والد دیگر، تهدید به آسیبرساندن به خود، خود را به بیماری یا افسردگی زدن و... همگی از مصادیق باجگیری عاطفی هستند که با استفاده از نقاط ضعف فرزندان و فشار روحی و روانی و ایجاد حس ترحم یا خود-سرزنشی در آنها، برای رسیدن به خواستههای شخصی استفاده میشوند. والدین سمی معمولا نمیتوانند بهاندازه کافی همدلی از خود نشان دهند و مشکلات و نیازهای فرزندشان را درک کنند. در واقع این افراد آنقدر درگیر نیازها، احساسات و خواستههای هیجانی خودشان هستند که جایی برای پرداختن به احساسات فرزند باقی نمیماند. والدین سمی تمام واقعیتها را به نفع خودشان تحریف میکنند. اگر فرزندشان اعتراض کند یا از احساسش حرف بزند، به داشتن توهم یا اشتباه کردن متهم میشود. همیشه این فرزند است که اشتباه برداشت میکند، حساس و زودرنج است یا احساساتش بیارزش هستند. والدین سمی معمولا در احساسات و عواطف بیثبات هستند و بنابراین، کودک نمیتواند پیشبینی خاصی از برخورد و واکنشهای آنها داشته باشد. بههمیندلیل، همیشه این کودک است که مورد واکنشهای ناگهانی و تکانشی والدین مانند داد زدن سر کودکان قرار میگیرد. [caption id="attachment_11092" align="aligncenter" width="566"] عکس: شبکههای اجتماعی[/caption] پیامدهای فرزندپروری سمی مهمترین مشکل در رفتارهای سمی و آسیبرسان پدر و مادر این است که کودک والدین را اولین، بهترین و بزرگترین انسانها تصور میکند. دیدن اشتباهات، سوءاستفادهها و رفتارهای نادرست والدین برای کودک قابل هضم نیست و در نتیجه کودک آنچه درباره او گفته میشود را درست میپندارد. هنگامی که فرزند از سوی پدر و مادر ناتوان توصیف میشود، فرزند آن را میپذیرد و خود را فردی بیعرضه میداند. فرزندان همواره با این احساس گناه زندگی میکنند که عامل تمام بدبختیها و مشکلاتی که در خانه رخ میدهند، هستند. [caption id="attachment_11091" align="aligncenter" width="529"] عکس: شبکههای اجتماعی[/caption] مشکلات فرزندان والدین سمی دنیا و آدمها را ناامن میبینند و در عین نیاز به دیگران، از ایجاد روابط پایدار، سالم و صمیمانه ناتوان هستند. اعتماد به نفس و عزت نفس کافی ندارند و خود را لایق خوشبختی و موفقیت نمیدانند. همیشه نگران واکنش دیگران هستند و میخواهند بقیه را از خودشان راضی نگه دارند. اغلب قدرت نه گفتن چندانی ندارند و از مشکلاتی مانند کمرویی و کم حرفی کودکان رنج میبرند. آنها همچنین به دلیل نداشتن تجربه روابط سالم والد/فرزندی، احتمالا در سایر روابط خود نیز در دام افراد سمی میافتند. در نهایت، ممکن است خود این کودکان به دلیل همسانسازی با والدین یا تقلید از آنها، در آینده به افرادی آسیبرسان یا سوءاستفادهگر در روابط تبدیل شوند. وجود هر یک از این نشانهها که دال بر سمی بودن رفتار و شیوهی پرورشی نادرست است، میتواند بر روح و روان کودکان تاثیر بدی بر جای بگذارد. بنا اگر شما فرزندی هستید که چنین والدینی داشته و یا والدینی هستید که این شاخصها را در رفتار و عملکردتان دارید، حتما به روانشناسان و یا افرادی که از دانش لازم برخوردارند، مراجعه کنید. باشد که با اصلاح چنین رفتارها، خود و خانواده شما از روح و روان سالمی برخوردار شوند.
خانه تنها یک مکان نیست که ما بیشترین اوقات خود را آنجا میگذرانیم؛ حقیقت امر این است که آنجا نهادی بهنام خانواده وجود دارد. خانواده در واقع همان پناهگاه امنی است که ما آنجا کنار آدمهایی که بیشک شبیه عشق هستند، به آرامش میرسیم؛ مهم نیست چه ساعتی از روز یا شب، خسته یا سرحال، غمگین یا خوشحال، بعد از یک روز پرکار و اعصابخراب کن یا یک روز پر از آرامش، مهم همین جمله است؛ اینکه ما در هر شرایطی که هستیم در آغوش خانواده پناه میبریم و با این اطمینان خاطر به آرامش هم میرسیم. شگفتی خانواده به همین آرامشبخش بودن آن است. همینکه تحت هر شرایطی پذیرای ماست و برای هر دردمان، مرهمی وجود دارد. تقریبا هیچکس نیست که دلش نخواهد یک خانواده موفق تشکیل دهد؛ زیرا تمام انسانها هم از زن و مرد بهطور غریزی مایل به تشکیل مجموعهای هستند که یا خود آن را مدیریت کنند و رییس آن باشند و یا عضوی از این مجموعهی سالم و دوستداشتنی. فطرت انسان این را میطلبد که زندگیاش برمبنای نظم تشکیل و با برنامهای درست سپری شود و این نیاز قطعا در بستر مفهومی بنام خانواده میسر میشود. تقریبا همهی ما آدمها در یک مجموعهای بنام خانواده بزرگ شدهایم. عدهای شاید در یک مجموعهی بزرگ و عدهی دیگر در مجموعهی کوچکتر. سوای از گستردگی اعضای خانواده، سطح سواد، میزان دارایی، سن و یا جنس اعضای خانواده، یک خانوادهی سالم و موفق با شاخصهای خاصی شناخته میشود. شاخصهایی که نمیتوان آن را در تمام خانوادهها یافت. در مقاله قبلی، ما به چیستی و اهمیت خانواده پرداختیم. در این مقاله به ویژگیهای یک خانواده موفق میپردازیم. اگر خانوادهی شما ویژگیهای یک خانواده موفق را دارد، قطعا شما یکی از بهترینهایی هستید که توانسته چنین مجموعهی سالمی را بسازد اما اگر شماری از ویژگیها در خانواده شما موجود نبود، اصلا نگران نباشید؛ زیرا شما میتوانید این دانش را آموخته و سپس در تحکیم و بهسازی این کانون گرمتان استفاده کنید. تعاریف متعدد در باب خانواده موفق وجود دارد. با این حال روانشناسان از یک خانواده موفق این تعبیر را دارند که در هر عضوی از خانواده، احساس مثبت و همچنین شخصیت فردی ارتقا یافته، بین اعضای خانواده تعاملات رضایتبخشی وجود دارد، میزان استرس و مشکلات افراد خانواده به وسیله روش حل مشکل به صفر میرسد به نحوی که انعطافپذیری و انسجام بیشتری در روابط حاکم است تا مشکلات را حلوفصل کنند. یک خانواده موفق میتواند منبع حمایت عاطفی، عشق و امنیت باشد که روبهرو شدن با چالشها و سختیهای زندگی روزمره را آسانتر میکند. استعداد کودکانی که احساس کنند مورد محبت، تشویق و حمایت والدین و خواهران یا برادرانشان قرار میگیرند، بهتر شکوفا میشود. روابط خانوادگی مهم هستند، اما همانطور که همهی ما میدانیم، خانوادههای موفق خودبهخود بهوجود نمیآیند. حفظ زندگی مشترک و بزرگ کردن و تربیت بچهها دشوار است. اگر میخواهیم خانوادهی شادی داشته باشیم، باید سخت تلاش کنیم. شاید تا سالها بعد از جدا شدن از کانون خانواده، چگونگی برخورد و مهمتر از همه حمایتی که تک تک اعضای خانواده در حق ما انجام دادهاند را در زندگی خود احساس کنیم. به همین علت یکی از بارزترین ویژگی خانواده موفق این است که اعضای خانواده برای موفقیت ما از جان مایه میگذارند. در یک خانواده موفق واژههایی چون «به من چه و به تو چه» وجود ندارد. زیرا در یک خانواده موفق همگی خود را عضو یک تیم میدانند و تمام وظایف خود را به عنوان یک عضو تیم میپذیرند و سعی و تلاش میکنند که به بهترین نحو وظایف خود را انجام دهند. هیچکس از مسئولیتهای خود فرار نمیکند و سعی نمیکند وظایف خود را به دوش دیگری بگذارد. هنگامی که مشکلی ایجاد میشود، افراد بیش از آنکه به دنبال مقصر ماجرا باشند، دنبال راهحل هستند. آن عضو خانواده را قضاوت و بازخواست نمیکنند تا او مجبور شود و به تنهایی دنبال راهحل بگردد. یک امر مهم چه در زندگی زناشویی بین همسران و چه در ارتباط فرزند و پدر و مادر، صحبت کردن است. صحبت کردن اعضای خانواده باعث میشود همه شنیده شوند، مسائل و مشکلات به وضوح مطرح شوند و انتظارات و خواستهها بیان شوند؛ چه آنها معقول و قابل اجرا و چه نادرست و غیرمنطقی باشند. این امر کمک میکند اعضای خانواده با مشورت کردن و همدردی بتوانند مسائل را حل کنند. پنهانکاری و دروغ، گول زدن و روراست نبودن در فرزندان هیچوقت شکل نگیرد و همگی برای هم و برای رضایت یکدیگر تلاش کنند. در خانوادههای موفق، هنگامی که افراد موفقیتی بهدست میآورند، مورد تشویق اعضای خانواده قرار میگیرند. برای تشویق بیشتر به همدیگر هدیه میدهند. به ازای محبتهایی که از هم دریافت میکنند، تشکر و قدردانی میکنند. همیشه در حال ترغیب همدیگر برای بهدست آوردن موفقیتهای بیشتر هستند. پدران و مادران بدانند که پسران و دخترانی که پس از کسب موفقیتی مورد تشویق قرار نمیگیرند، در آینده به افراد گوشهگیر و مهرطلب تبدیل میشوند. قطعا تهیه مخارج اعضای خانواده یا اصطلاح عامیانه تهیه آب و نان نمیتواند کافی باشد؛ زیرا خانوادههای موفق حتی برای لحظاتی کوتاه اما برای یکدیگر وقت میگذارند. برای صحبت، همدردی، کمک، همکاری و مهمتر برای تفریح و ایجاد شادی. آمارها نشان میدهد خانوادههایی که زمان بیشتری را با یکدیگر سپری میکنند از روان سالمتری برخوردارند و سطح تنش در چنین خانوادههایی کمتر بوده و در عوض صمیمیت بیشتری وجود دارد. در یک خانواده موفق، هرکسی که خطایی انجام بدهد، عذرخواهی میکند. پدر و مادر نیز همینطور و بهدلیل اینکه بزرگتر هستند، مغرورانه و خودشیفته رفتار نمیکنند که از کوچکترها معذرتخواهی نکنند؛ بلکه با عذرخواهی، به فرزندان خود نیز یاد میدهند که افراد ممکن است خطا کنند اما مهم این است که آن خطا را تکرار نکنند و بهخاطر خطاهای خود، معذرتخواهی کنند. در خانواده موفق، اعضای خانواده با یکدیگر و با فرزندان سایر اقارب، دوستان، همسایهها و... مقایسه نمیشوند. در این نوع خانوادهها اعضای خانواده به دلیل ناتوانی در انجام کاری سرکوب، سرزنش و توهین نمیشوند. بلکه توقعات براساس توانمندی افراد سنجیده شده و از آنها انجام کاری طلبیده میشود. در صورت نتوانستن، همکاری میشوند، درک میشوند و سرکوب نمیشوند. در خانوادههای موفق، اعضای خانواده به همدیگر فحش و ناسزا نمیگویند. همدیگر را با القاب و اسامی توهینآمیز صدا نمیزنند. بلکه به بهترین نامی که آن فرد خانواده دوست دارد، خطاب میشوند. براساس تحقیقات، القاب و اسامی زشت و توهینآمیز، در ناخودآگاه افراد ثبت میشوند و پس از هر شکست فورا به ذهن فرد تکرار شده و فرد را ناامید، مایوس و دلشکسته میسازد. ممکن است افراد این القاب را ساده پندارند اما میتوانند پیامدهای خطرناکی را در افراد بر جای بگذارند. بسیار دیده شده که پدر و مادر به دلیل ترسهایی که خود در گذشته تجربه کردهاند، اجازه نمیدهند که فرزندانشان حتی لحظهای ریسک کنند. آنها میخواهند فرزندان شان دقیقا همان کاری را انجام دهند که آنها میگویند، همان شخصیت و رفتاری را از خود بروز دهند که خود توقع دارند. در خانوادههای موفق چنین آسیبهایی به اعضای خانواده وارد نمیشود. اعضای خانواده در یک محیط سالم و امن و در یک آزادی کنترل شده، بزرگ و رشد میکنند. هر یک از فرزندان شخصیت سالمی را اختیار میکند و عروسک ساختهی دست بزرگترها نیست. کارل راجرز روانشناس امریکایی معتقد است مهمترین نیاز هر انسان این است که یک نفر او را بدون قید و شرط و درست همانطور که هست دوست داشته باشد. این ویژگی در یک خانواده سالم و شاد وجود دارد. در این خانواده اعضا سعی نمیکنند، دائماً با ایراد گرفتن از رفتار هم، یکدیگر را تربیت کنند و هرکس سایر اعضا را همانطور که هستند با تمام نقاط قوت و ضعفاش دوست دارد. این آرامش خاطر وجود دارد که رازهای او در بیرون از خانه و خانواده شماری از والدین و اعضای خانواده ضعفهای اعضای خانواده را با اقارب، آشنایان، همسایه و دوستان شریک میسازند. این عمل به خودی خود این استرس را در بین اعضای خانواده ایجاد میکند که او هرگز در این کانون امنیت نداشته و همیشه رازهایش افشا میشود. در یک خانواده موفق، اعضای خانواده رازنگهدار، متعهد به یکدیگر و از افشا نشدن صعفهای یکدیگر آرامش خاطر دارند. اگر میخواهید خانواده سالمی داشته باشید، رعایت مرزها و حریمها از آن دسته موضوعاتی است که باید به آن توجه کنید. چک کردن تلفن همراه یا وسایل شخصی اعضا در چنین خانوادههایی اتفاق نمیافتد. اعضای یک خانواده موفق درعینحال که همیشه برای مشورت کردن و کمک به یکدیگر آماده هستند، هرگز وارد حریم خصوصی یکدیگر نمیشوند. به عبارتی هریک از اعضا در کنار زندگی خانوادگی که در کنار دیگران دارد زندگی و حریم شخصی خودش را هم دارد. هیچ خانوادهای را نمیتوان یافت که از بدو تشکیل تاکنون با هیچ مشکلی روبهرو نشده باشد. خواه این مشکل بزرگ و یا کوچک باشد. در واقع تمام خانوادهها دچار چالش و مشکلاتی میشوند؛ اما شیوهی برخورد با این چالشها در تمام خانوادهها یکسان نیست و همین باریکی شمار زیادی از خانوادهها را از دایرهی خانوادههای موفق خارج میسازد. توجه داشته باشید که آگاهی رمز موفقیت است. هرچه با آگاهی و دانش کافی به سراغ ساخت خانوادهای بروید، درصدی موفقیت شما به همان پیمانه بالاتر خواهد بود. در مقابل عدم آگاهی و دنبال کردن عنعنات و رسوم نادرست با این پیشفرض که پدرمان آن را انجام داده است، لذا ما نیز باید آن را دنبال کنیم، قطعا زندگی شما را نهتنها بهبود نمیبخشد؛ بلکه مشکل از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. مشورت با افرادی که دانش و تجربهی یک زندگی موفق را ندارند، با ضعفها و نقاط قوت کانون خانوادهی شما آشنا نیستند، ابعاد شخصیتی اعضای خانواده شما را نمیشناسند، میتوانند زندگی شما را در مسیر نادرستی هدایت کنند. بنابر این مطالعه فردی و مشورت با افراد خبره میتواند موثر باشد.