برچسب: خستگی

5 روز قبل - 47 بازدید

در زندگی روزمره، همه‌ی ما افرادی را می‌شناسیم که همواره آماده‌ی نصیحت هستند. فرقی نمی‌کند موضوع چقدر کوچک یا بزرگ باشد؛ از انتخاب لباس گرفته تا تصمیم‌های مهم زندگی، آن‌ها همیشه نظری برای گفتن دارند. گاهی این نصیحت‌ها از روی خیرخواهی است و مفید واقع می‌شود، اما اغلب باعث خستگی، دل‌زدگی یا حتی دلخوری می‌شود. اما چرا برخی افراد چنین رفتاری دارند؟ یکی از دلایل اصلی، احساس نیاز به کنترل است. وقتی انسان‌ها شرایط را خارج از دست خود می‌بینند، تلاش می‌کنند با نصیحت کردن دیگران، بخشی از این کنترل را به دست بگیرند. به این ترتیب، وقتی به کسی می‌گویند چه کند یا نکند، حس تسلط و آرامش بیشتری پیدا می‌کنند، حتی اگر در واقعیتی چنین کنترلی نداشته باشند. دلیل دوم، نیاز به احساس ارزشمندی است. بسیاری از افراد در درون خود احساس کمبود یا بی‌اهمیتی دارند و با نصیحت کردن می‌کوشند نشان دهند که دانا، باتجربه یا مهم هستند. این رفتار به آن‌ها فرصت می‌دهد تا نقش فردی آگاه و قدرتمند را ایفا کنند و از این طریق احترام و ارزش بیشتری کسب کنند. عامل سوم، الگوبرداری از خانواده یا محیط دوران کودکی است. کسانی که در محیط‌هایی بزرگ شده‌اند که والدین یا اطرافیانشان مرتب نصیحت می‌کردند، احتمالاً این رفتار را در بزرگسالی نیز ادامه می‌دهند. برای آن‌ها نصیحت کردن به‌عنوان یک الگوی طبیعی ارتباط جا افتاده و ممکن است حتی متوجه نشوند که این رفتار گاهی آزاردهنده است. دلیل دیگر، اضطراب پنهان است. برخی افراد وقتی می‌بینند دیگری در شرایط سخت یا مبهمی قرار دارد، خودشان دچار نگرانی و اضطراب می‌شوند. برای کاهش این احساس، سعی می‌کنند سریع راه‌حل بدهند. در این حالت، نصیحت کردن بیشتر به‌منظور آرام کردن اضطراب خود نصیحت‌کننده است تا کمک واقعی به طرف مقابل. البته باید گفت نصیحت همیشه از سر نیت بد نیست. گاهی ریشه در دلسوزی و تجربه‌های مشابه دارد و فرد می‌خواهد جلوی تکرار اشتباهات را بگیرد. اما مشکل زمانی پیش می‌آید که به جای همدلی و شنیدن، فقط به گفتن و دستور دادن بسنده شود. در این شرایط، طرف مقابل احساس می‌کند دیده یا درک نمی‌شود. اثر این رفتار بر دیگران بسیار متفاوت است. برخی ممکن است بی‌تفاوت باشند و تنها ظاهراً گوش دهند، اما برای بسیاری، نصیحت‌های مکرر حس بی‌اعتمادی و کم‌ارزشی ایجاد می‌کند. وقتی کسی مرتب به ما می‌گوید چه باید بکنیم، ناخودآگاه پیام «تو به اندازه کافی نمی‌فهمی» یا «توانایی تصمیم‌گیری نداری» منتقل می‌شود. این پیام‌های تکراری می‌توانند به عزت‌نفس فرد آسیب بزنند. سؤال مهم این است که چگونه با چنین افرادی برخورد کنیم؟ اولین قدم، تشخیص نیت پشت نصیحت است؛ آیا از روی نگرانی و محبت است یا نیاز به کنترل و خودنمایی؟ اگر بفهمیم نیت خیرخواهی است، راحت‌تر می‌توانیم با مهربانی و احترام، مرزهای خود را مشخص کنیم. گام دوم، تعیین حد و مرز روشن است. می‌توانید به آرامی اما قاطعانه بگویید: «ممنون از نگرانی‌ات، اما می‌خواهم خودم تصمیم بگیرم.» یا «می‌دانم تجربه داری، اما الان فقط می‌خواهم شنیده شوم.» این جملات ساده به فرد مقابل نشان می‌دهد که نصیحت‌های بی‌پایان او لازم نیست. گاهی بهترین واکنش، تغییر موضوع یا پایان مودبانه گفتگوست. همه نصیحت‌ها ارزش پاسخ دادن ندارند و گاهی انرژی ما مهم‌تر از آن است که صرف بحث با یک نصیحت‌گر همیشگی شود. از سوی دیگر، اگر متوجه شدیم که عادت داریم دیگران را زیاد نصیحت کنیم، خوب است کمی مکث کنیم و از خود بپرسیم: «آیا طرف مقابل واقعاً دنبال راه‌حل است یا فقط می‌خواهد شنیده شود؟» اغلب افراد بیشتر به شنونده نیاز دارند تا مشاور. بهترین کمک گاهی سکوت و همدلی است، نه نصیحت. تمرین پرسیدن هم بسیار مؤثر است. به جای ارائه فوری راه‌حل، می‌توانیم بپرسیم: «می‌خواهی نظر من را بشنوی یا فقط می‌خواهی حرف بزنی؟» این سؤال ساده مرزها را روشن و به طرف مقابل احساس احترام می‌دهد. همچنین باید بدانیم که نصیحت کردن بیش از حد می‌تواند روابط را تخریب کند. حتی با نیت خیر، وقتی طرف مقابل مدام احساس کند آزادی و استقلالش نادیده گرفته می‌شود، فاصله می‌گیرد. روابط سالم بر پایه احترام متقابل و اعتماد شکل می‌گیرند، نه نصیحت‌های یک‌طرفه. روان‌شناسان معتقدند نصیحت مداوم اغلب کمتر از آنچه تصور می‌کنیم تأثیرگذار است. وقتی کسی آماده تغییر نباشد، بهترین نصیحت‌ها هم بی‌اثرند. تغییر واقعی زمانی رخ می‌دهد که فرد خود به بینش برسد و احساس کند تصمیم از درون خودش آمده است. نصیحت زیاد نه تنها کمک نمی‌کند، بلکه گاهی باعث مقاومت بیشتر می‌شود. در نهایت باید بپذیریم که انسان‌ها متفاوت‌اند. برخی همیشه نصیحت می‌کنند چون این بخشی از شخصیت یا سبک ارتباطی‌شان است. ما نمی‌توانیم دیگران را کامل تغییر دهیم، اما می‌توانیم انتخاب کنیم چگونه واکنش نشان دهیم. با تعیین مرزهای سالم، حفظ آرامش و تمرکز بر نیازهای واقعی خود، می‌توانیم تعادل بهتری در رابطه با این افراد ایجاد کنیم. سخن پایانی: نصیحت دائمی ممکن است ریشه در نیاز به کنترل، جلب ارزش، اضطراب یا حتی دلسوزی داشته باشد. این رفتار گاهی مفید است، اما اغلب باعث خستگی و آسیب می‌شود. یادگیری اینکه چه زمانی گوش دهیم، چه زمانی مرز بگذاریم و چه زمانی سکوت کنیم، کلید حفظ آرامش و سلامت روان در مواجهه با نصیحت‌گران همیشگی است. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب


4 ماه قبل - 206 بازدید

مادر بودن یکی از عمیق‌ترین و تأثیرگذارترین تجربه‌های زندگی انسانی است؛ تجربه‌ای آمیخته با عشق، تعهد، رشد و البته فشار. در بسیاری از فرهنگ‌ها، مادر بودن با مفاهیمی همچون ایثار، صبوری بی‌‌پایان، فداکاری مطلق و حتی قهرمانی تعریف می‌شود. اما این تصویر قهرمانانه که در ظاهر زیبا و افتخارآمیز است، در واقع می‌تواند بار سنگینی را برای روان یک زن ایجاد کند، چرا که جایی برای اشتباه، خستگی و حتی نیازهای شخصی باقی نمی‌گذارد. مادر کامل؛ افسانه‌ای ناتمام جامعه، رسانه‌ها و حتی دیگر زنان، انتظارات بسیار بالایی از مادران دارند. یک مادر خوب باید همیشه صبور باشد، هیچ‌وقت صدایش را بالا نبرد، خسته نشود، از خواسته‌هایش بگذرد، غذاهای سالم درست کند، آموزش فرزندپروری ببیند، فرزندانش را با مهر بزرگ کند، از همسرش حمایت کند و شاید حتی شغل بیرون از خانه هم داشته باشد. همه این نقش‌ها و وظایف بدون اینکه لحظه‌ای زمان برای خودش داشته باشد. این تصویر از مادر کامل نه تنها ناتوان‌کننده است، بلکه عملاً غیرممکن نیز است. هیچ انسانی نمی‌تواند در همه نقش‌ها همیشه در اوج بماند. اما بسیاری از زنان در تلاش برای رسیدن به این تصویر، خود را سرزنش می‌کنند، دچار احساس گناه می‌شوند و آرام آرام فرسودگی روانی را تجربه می‌کنند. مادر خسته اما بی‌اجازه برای بروز خستگی فرسودگی روانی مادران، پدیده‌ای فراگیر و کمتر صحبت‌ شده است. این نوع فرسودگی، ترکیبی از خستگی جسمی، عاطفی و ذهنی ناشی از فشارهای مداوم مراقبت از کودک است. در بسیاری از جوامع، مادر بودن به‌عنوان وظیفه در نظر گرفته می‌شود، نه یک نقش انسانی که نیاز به مراقبت و حمایت دارد. مادری که از خستگی حرف بزند ممکن است متهم به ناسپاسی، بی‌لیاقتی و کم‌عشقی شود. این تابو باعث می‌شود زنان به منظور طرد نشدن و برچسب نخوردن، احساسات واقعی‌شان را پنهان کنند و به‌تنهایی با بار روانی‌شان در جدالی نابرابر قرار بگیرند. در روانشناسی گفته می‌شود فرسودگی زمانی رخ می‌دهد که فرد مدت طولانی تحت استرس مزمن باشد، بدون اینکه حمایت کافی، استراحت یا پاداش کافی دریافت کند. حال تصور کنید مادری که شب‌ها بیدار است، تمام روز به دنبال نیازهای فرزند و رسیدگی به آن‌ها است و در این میان کمترین زمانی برای رسیدگی به نیازهای شخصی خودش ندارد و اختصاص زمان به خودش به او احساس گناه و اضطراب می‌دهد؛ این وضعیت او را مستعد فروپاشی روانی، افسردگی و فرسودگی می‌کند. فانتزی خودگذشتگی؛ یا مرگ خاموش خود زن در بسیاری از فرهنگ‌ها، فداکاری مادران نه تنها تشویق، بلکه بسیار تحسین می‌شود و جزئی جدایی‌ناپذیر از شخصیت و وجود مادر به حساب می‌آید. «مادری که برای بچه‌هایش از همه‌چیز می‌گذرد» الگویی است که بسیار زیاد به گوشمان خورده است، اما این ازخودگذشتگی گاه به قیمت فراموش‌شدن هویت زنانه تمام می‌شود. بسیاری از زنان پس از مادر شدن با بحران هویت مواجه می‌شوند: «من چه کسی هستم به‌جز یک مادر؟» «آیا هنوز حق این را دارم که برای خودم نیز چیزی را بخواهم؟» زنی که تنها با عنوان مادر دیده شود، کم‌کم ارتباطش را با خودش از دست می‌دهد. نیازهای عاطفی، علایق، شغل، رابطه با دوستان و حتی بدن خودش نیز به حاشیه رانده می‌شود. این فراموشی تدریجی خود، زمینه‌ساز خشم پنهان، احساس تنهایی و کاهش میزان رضایت از زندگی می‌شود. راهی برای بازگشت به خود مادر بودن با وجود همه زیبایی‌ها و سختی‌هایش نباید به معنای پایان یافتن زندگی خود زن باشد. زنان حق دارند در کنار مادر بودن، انسان هم باقی بمانند؛ انسانی با نیاز به خواب، استراحت، تفریح، تنهایی، رشد فردی و رضایت از زندگی شخصی. برخی راهکارها برای کاهش فشارهای ناشی از نقش «مادر ایده‌آل بودن کاذب» در ادامه آورده شده است: * درخواست حمایت: مادر بودن نباید به معنای مراقبت تنهایی از فرزندان و به دوش کشیدن بار همه مسئولیت‌ها به‌تنهایی باشد؛ در این میان حمایت و مشارکت سایرین، به‌خصوص همسر، ضروری است. * مراقبت از خود: داشتن حتی وقفه‌های کوتاه و زمان اندک برای خلوت با خود و تنهایی می‌تواند به بازیابی انرژی شما کمک کند تا در این میان به انجام آنچه علاقه دارید بپردازید. * جرئت بیان نیازها: «نه گفتن»، درخواست کمک، بیان احساسات منفی و احساس خستگی از جمله طبیعی‌ترین حقوق است. * بازگشت به هویت شخصی: حفظ علایق، ادامه تحصیل یا کار، و ارتباط با دوستان بخشی از مراقبت‌های روانی مادر است. * درمان و مشاوره: هرگونه احساس افسردگی، اضطراب یا فرسودگی شدید نیازمند بررسی حرفه‌ای است. مراجعه به روانشناس یا مشاورین خانواده نشانه ضعف نبوده، بلکه قدمی برای تحکیم خانواده و بازگشت به خود است. سخن پایانی مادر بودن یک نقش ارزشمند است، اما نباید به قفسی برای زن تبدیل شود. جامعه‌ای سالم، مادری شاد و توانمند را می‌خواهد، نه مادری خسته و نادیده گرفته‌شده. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

ادامه مطلب