در کشور دیگر؛ اثر منحصر به فرد از بانوی داستان‌نویس افغانستان

3 هفته قبل
زمان مطالعه 4 دقیقه

«در کشوری دیگر» نوشته سپوژمی زریاب، نویسنده نامدار افغانستانی است که به تازگی از سوی انتشارات سپیده‌باوران مشهد منتشر شده است. این رمان روایت تقابل فرهنگ شرق و غرب را بیان می‌کند.

سپوژمی زریاب از نامداران عرصه داستان نویسی افغانستان است؛ وی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در کابل به دنیا آمد. تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فرانسه در کابل و سپس فرانسه به پایان برد.

این نویسنده‌ی افغانستان بعد از بازگشت از فرانسه در دبیرستان‌های کابل مشغول تدریس شد و با «رهنورد زریاب» دیگر داستان نویس برجسته افغانستان ازدواج کرد و در حال حاضر نیز در فرانسه زندگی می‌کند.

۲ مجموعه داستان «دشت قابیل» و «شرنگ شرنگ زنگ ها» و داستان بلند «در کشوری دیگر» از آثار این نویسنده است.

«لطیف ناظمی» از نویسندگان بزرگ افغانستان در مقدمه این کتاب در مورد ویژگی‌های رمان در کشوری دیگر نوشته است: در کشوری دیگر، تصویری از سیمای ۲ جامعه است: جامعه‌ای فقیر و درمانده با همه ارزش نماهای جدی‌اش، با همه صداقت‌های روستایی‌اش و با همه صمیمیت شرقی‌اش، با توانمندی و از خود بیگانگی‌هایش، با درون تهی هولناکش و با آدم‌هایی که یک بعدی اند.

در اینجا سرگذشت آدم‌هایی را می‌خوانیم که با صداقت  می‌میرند و هم سرگذشت آدم‌هایی را که در برهوت تنهایی و بی‌باوری رها شده اند؛ قصه خانواده‌های به هم پیوسته است و خانواده‌هایی از هم گسیخته؛ خانواده‌هایی که عشق و صمیمیت مهره‌های ساختاری آنهاست و خانواده‌هایی که بی‌گمان در پیله تنهایی دردناکی می‌تنند و می‌فرسایند.

آدم‌های داستان یک زن سالخورده، یک جوان و یک آدم شرقی اند که این آدم شرقی، «من» روایتی داستان را می‌سازد.

نویسنده با دید شرقی و اشراقی به غرب می‌نگرد از این رو هم از آدم‌های مرکزی داستانش نفرت دارد و هم دوستشان دارد‌.

او آدمی است که بسیار عاطفی می‌اندیشد و از این رو گاه گاهی در داوری‌هایش از مفاهیم کلی انسانی از انسان گرایی و هیومانیسم عالی بهره می‌جوید.

از زبان ژرار یکی از شخصیت‌های این داستان می‌گوید که به دوستش پاسکال خیانت روا داشته این خیانت مسیر زندگی پاسکال را دگرگون کرده است؛ او ترک آموزش می‌کند معتاد به مواد‌مخدر می‌شود و سرانجام در کشوری دیگر کشته می‌شود.

نویسنده گناه این خیانت‌ها را به گردن جامعه باختر زمین نمی اندازد، بلکه دست به یک طرح تاریخی می‌زند و نشان می دهد که همیشه قابیل‌هایی در پی هابیل‌ها بوده اند، شغادهایی به دنبال رستم ها و ژرارهایی در کمین پاسکال ها.

با آن هم این مدینه فاضله و این فرنگستان، سرزمین دلهره و اضطراب است؛ فساد آباد است؛ جامعه‌ای است که در واژه «خارجی» غمبارترین اهانت‌ها و تحقیرها را بار کرده است و انسان شرقی در این مدینه فاضله غریبه بودنش را و بیگانه بودنش را در میان دیگران حس می‌کند.

کتاب در کشوری دیگر در سال ۱۳۶۷ خورشیدی توسط انجمن نویسندگان افغانستان در کابل منتشر شد.

از زبان «من» روایتی داستان است که می‌خوانیم «خود را درختی تصور می‌کردم که با ریشه‌اش از زمین کنده شده و به زمین دیگری نشانده شده و در زمین دیگر سر سازگاری ندارد.» این درخت افسرده که در سرزمین‌های دیگر زندگی ملال انگیزی دارد.

هنگامی که بهشت گمشده‌اش می یابد، نفس راحتی می‌کشد؛ آسمان آبی چشمانش را پر می‌کند؛ در بهشت بازیافته زندگی را درمی‌یابد و مرگ فاصله‌ها را می‌نگرد.

برخی از ادبای افغانستانی جایگاه زریاب را در ادبیات امروز افغانستان جایگاه ویژه‌ای می‌دانند. تنوع درونمایه و زبان داستانی، توجه به شگردهای داستان و انسجام مضمون و شکل از عمده ویژه‌گی‌های داستان‌نویسی سپوژمی زریاب است. وی از اندک نویسندگان افغانستانی است که با مدرن‌ترین شگردهای داستان‌نویسی آشنایی دارد. او زبان پارسی را به خوبی می‌داند.تعهد به مردم افغانستان و فرهنگ این کشور و هنر نویسندگی در بسیاری از داستان‌های وی تجلی دارد. «در کشوری دیگر»، در ۱۹۲ صفحه در مشهد منتشر شده است.

قسمتی از داستان:

یا اگر باد شدیدی شروع به وزیدن می‌کرد باز نگاه‌ها با هم تلاقی می‌شدند. لب‌ها لرزیدن می‌گرفتند. زیر لب‌ها زمزمه می‌شد:

ـ زمین، زمین، زمین‌ها، حاصل…

آنجا که زندگی می‌کردم، آپارتمان‌ها روی هم خوابیده بودند و طبقات بلندی را ساخته بودند. وقتی که از دور به این اشکال هندسی مربع‌شکل و مستطیل‌شکل می‌دیدم، دلم تنگ می‌شد. دلم هیچ نمی‌خواست که خانه‌ام بروم. اما می‌رفتم. وقتی زینه‌ها را می‌پیمودم گاهی تصادفاً دری یا درهایی باز می‌شدند؛ کسی یا کسانی می‌برآمدند و می‌رفتند پیِ کارشان.

نگاه‌هایشان همیشه فراری می‌بودند؛ مثل اینکه از نگاه یکدیگر هراس داشتند. و اگر تصادفاً نگاه آدم با نگاهشان تلاقی می‌کرد، زود یا پیشِ پایشان را می‌دیدند و یا دیوار سپید کنار زینه‌ها را. این هراس و گریز همیشه به نظرم خنده‌دار می‌آمد؛ اما خو‌کردن به این هراس و گریز در آغاز برایم دشوار بود. در چهره‌هایشان هیچ چیز خوانده نمی‌شد: نه اندوهی، نه سُروری، هیچ. شاید هم به همین علت من هیچ علاقه‌ای به آشنایی‌شان در خود احساس نمی‌کردم.

بعدها به این شیوه‌ی زندگی و این بی‌تفاوتی کنجکاو شدم. دلم می‌خواست آنان را در درون خانه‌هایشان، در پشت دیوارهایشان ببینم. به نظرم می‌آمد که هیچ قدرتی در جهان، آرامش آنان را به هم زده نمی‌تواند. این آرامش جزوِ همان ساختمان‌های مربع و مستطیل‌‌شکل شده بود. تنها گاه‌گاهی این آرامش به نظرم ساختگی می‌آمد.

وقتی در اتاقم می‌بودم، همه جا ساکت می‌بود. تنها گاهی آواز قدم‌های کسانی که از زینه‌ها تا و بالا می‌رفتند، شنیده می‌شد؛ و آواز دری که باز می‌شد یا بسته می‌شد. این آوازها آوازهای همیشگی شب و روز بود. و یک وقتی متوجه شدم که با این آوازها، با آن هراس و گریز و با آن آرامشی که گاهی به نظرم ساختگی می‌آمد، خو کرده‌ام. یک روز از اُرسیِ اتاقم بیرون را می‌دیدم، ساختمان‌های مربع‌شکل و مستطیل‌شکل را، که یک بار صدای فریاد را شنیدم. خوب حواسم را جمع کردم. آوازِ فریاد زنی بود که با تمامی توانایی‌اش فریاد می‌زد. چیزهایی می‌گفت و فحش می‌داد. از خود پرسیدم:

ـ صدا از کجاست؟

زود دانستم که از زینه‌هاست. دویده سوی در رفتم. آن را باز کردم. زن را شناختم. موهایش پریشان بود. رویش سرخ شده بود و مرطوب. چشمان بسیار کوچکش هم سرخ شده بود. همه‌ی گوشت‌های تنش تکان می‌خوردند. رویش را با ناخن‌هایش می‌خراشید و می‌گریست. همان طور که به دیوار سپید کنار زینه تکیه داده بود، خودش را پیچ‌وتاب می‌داد و فریاد می‌زد. خوب شناختمش. در یکی از طبقات همان ساختمان زندگی می‌کرد و همیشه با سر و روی مرتب و همان آرامش معمول از زینه‌ها پایان و بالا می‌رفت. با تعجب در دلم گفتم:

ـ این زن گریسته می‌تواند؟ فریاد زده می‌تواند؟

تا همان لحظه نمی‌توانستم تصور نمایم که این زن فریاد زده بتواند و گریسته بتواند، موهایش را چنگ بزند؛ با آن آرامشی که من گاهی می‌دیدمش. گیج شده بودم. نزدیکش ایستادم و پرسیدم:

ـ چی شده؟

ـ فرار کرده.

شانه‌اش را گرفتم. گوشت شانه‌اش زیر دستم بسیار نرم و بی‌حال آمد. دستم را از روی شانه‌اش پَس کردم و باز پرسیدم:

ـ کی فرار کرده؟

ـ رفت اما برای همیشه نِی. می‌دانید او نمی‌تواند از چنگ من فرار کند. اصلاً ممکن نیست. می‌دانید؟ شما این را نمی‌دانید! …»

نویسنده: قدسیه امینی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=16539
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد