برچسب: مکتب و دانشگاه

4 روز قبل - 83 بازدید

گوهر کنار پنجره‌ی کوچکِ اتاق نمور ایستاده بود و با چشم‌های خسته‌اش به آسمان خاکستری نگاه می‌کرد. در دلش غوغایی بود که هیچ‌کس نمی‌توانست آن را بفهمد؛ غوغای دختری شانزده‌ساله که روزی با هزار آرزو از کابل دل کنده بود و با مادر و دو برادر کوچکش راهی ایران شده بود، تا شاید زندگی بهتری داشته باشد، تا شاید دوباره بتواند قلم به دست بگیرد و دفترچه‌اش را پر از واژه‌های رنگین کند. اما حالا، همه‌چیز در آستانه‌ی فروپاشی بود؛ درست وقتی که امید داشت دوباره به مکتب برگردد. حرف‌های همسایه، حرف‌های مردم، خبرهای بد از رسانه‌ها، همه مثل خنجری در دلش فرو می‌رفت: «افغان‌ها را اخراج می‌کنند و می‌فرستندشان همان‌جا که آمدند.» هر بار که این جملات را می‌شنید، قلبش تند می‌زد. افغانستان؟ همان خاکی که روزی صدای خنده‌هایش در حویلیِ خانه‌شان می‌پیچید؟ همان جایی که بوی نان تازه‌ی مادربزرگ در صبح‌های زمستان، زندگی را برایش شیرین می‌کرد؟ نه… حالا افغانستان برای او معنای دیگری داشت؛ حالا افغانستان یعنی سیاهی، یعنی دروازه‌های بسته‌ی مکتب، یعنی ترس از مردانی که با نگاه‌شان آزادیِ دخترها را می‌دزدیدند، یعنی خانه‌نشینی، یعنی خواب‌هایی که دیگر هیچ‌گاه تعبیر نمی‌شوند. گوهر وقتی به یاد روزهای اخیر کابل می‌افتاد، گلویش می‌سوخت. آن روز که مکتب‌شان بسته شد، همه‌ی دخترها با چشم‌هایی پر از اشک به هم نگاه می‌کردند. معلم‌شان، که همیشه لبخند به لب داشت، آن روز نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. گوهر دفترش را بغل کرده بود؛ همان دفتری که روی جلدش نوشته شده بود: «آینده‌ی من از همین‌جا شروع می‌شود». اما آینده‌اش همان روز تمام شد، وقتی دروازه‌ی مکتب بسته شد. پدرش سال‌ها پیش در یک انفجار جان باخته بود. مادرش مجبور شد همه‌ی دارایی‌شان را بفروشد تا بچه‌ها را به ایران بیاورد. آن‌وقت‌ها همه می‌گفتند: «ایران جای امنی است، می‌شود درس خواند، می‌شود زندگی ساخت». گوهر وقتی پایش به تهران رسید، فکر کرد دوباره همه‌چیز درست می‌شود؛ اما زندگی هیچ‌وقت آن‌طور که آدم فکر می‌کند، پیش نمی‌رود. در ایران، زندگی سخت‌تر شد. اول که برای گرفتن خانه و پیدا کردن جا، چقدر مادرش گریه کرد، چقدر تحقیر شنید. صاحب‌خانه‌ها می‌گفتند: «به افغان‌ها خانه نمی‌دهیم». بلاخره، یک اتاق کوچک، آن هم در پایین‌شهر پیدا شد؛ اتاقی که حتی نور آفتاب هم از دیدنش شرم می‌کرد. همان‌جا شد خانه‌شان، همان‌جا شد دنیای جدید گوهر. در ایران، نام‌نویسی در مکتب برای بچه‌های مهاجر مشکل داشت. گوهر بارها با مادرش رفت، در صف ایستاد، التماس کرد، اما هر بار یک بهانه آوردند: «مدارک‌تان ناقص است»، «شما اقامت ندارید»، «امسال ظرفیت پر شده». و هر بار، گوهر با چشم‌هایی پر از اشک به دخترهایی نگاه می‌کرد که با یونیفورم‌های آبی‌رنگ از کنار او می‌گذشتند. دلش می‌خواست فریاد بزند: «من هم حق دارم! من هم می‌خواهم درس بخوانم!» اما صدا در گلویش می‌مرد. حالا که هنوز زخم آن روزها تازه بود، خبر اخراج دوباره، مثل تیشه به ریشه‌ی امیدش می‌خورد. اگر برگردند افغانستان، چه می‌شود؟ مکتب که نیست، کاری برای دخترها نیست، آزادی هم که هیچ. گوهر خودش را در آینه‌ی کوچک کنار دیوار نگاه کرد. صورتش لاغر شده بود، گونه‌هایش رنگ باخته بودند. با خودش گفت: «این‌همه سختی را کشیدم که باز برگردم همان‌جا؟» اشک‌هایش بی‌اختیار سرازیر شد. مادرش وارد اتاق شد. دست‌هایش از کار و شستن لباس‌ها در خانه‌ی مردم، زخم شده بود. چهره‌اش خسته، اما پر از اندوه بود. وقتی گوهر اشک‌هایش را پاک می‌کرد، مادر آهی کشید و گفت: «دخترکم، گریه نکن… خدا بزرگ است.» اما گوهر می‌دانست، خدا هم وقتی می‌بیند انسان‌ها چقدر نامهربان‌اند، شاید او هم گریه کند. شب‌ها وقتی صدای پای مردان در کوچه می‌پیچید و دروازه‌ها با شدت کوبیده می‌شد، قلب گوهر از ترس می‌لرزید. می‌گفتند مأمورهای انتظامی خانه‌به‌خانه می‌گردند تا مهاجران غیرقانونی را دستگیر کرده و به افغانستان بازگردانند. هر بار که در کو زده می‌شد، مادر با عجله چراغ را خاموش می‌کرد، گوهر و برادرهایش را گوشه‌ی اتاق می‌نشاند و با صدایی لرزان دعا می‌خواند. در آن ثانیه‌ها، گوهر حس می‌کرد تمام جهانش در تاریکی خفه‌ای گیر افتاده است. او شب‌ها خواب مکتب می‌دید؛ خواب یک صنف روشن، یک تخته‌سیاه، یک معلم مهربان. خواب این‌که دوباره کیفش را به دوش بیندازد و با لبخند از کوچه بگذرد. اما وقتی بیدار می‌شد، سقف نم‌زده‌ی اتاق جلو چشمانش ظاهر می‌شد، صدای داد و فریاد همسایه‌ها را می‌شنید، بوی نم و کپک را حس می‌کرد، و می‌دانست که تصورات قشنگ و رؤیاهای زیبا فقط خواب‌اند. یک روز، مادر با صورتی پریشان از بازار برگشت. کنار گوهر نشست و گفت: «شنیدی؟ می‌گویند دو هفته مهلت داده‌اند که برگردیم افغانستان… اگر نرویم، می‌گیرند و می‌فرستند.» گوهر حس کرد زمین زیر پایش خالی شده. افغانستان؟ همان جایی که حالا برایش مثل یک زندان بزرگ بود؟ با صدایی شکسته پرسید: «اگر برگردیم، من چه می‌کنم؟ درس که نیست… زندگی که نیست…» مادر چیزی نگفت؛ فقط اشک در چشم‌هایش حلقه زد. دل گوهر پر از حرف بود. کاش کسی بود که شنونده‌ی آن همه رویاهای نیمه‌کاره‌اش باشد؛ از کتاب‌هایی که هیچ‌وقت تمام نکرد، از روزهایی که آرزو داشت داکتر شود، معلم شود، یا به جایی برسد. اما حالا همه‌چیز مثل دودی در هوا گم شده بود. شبِ آخر، وقتی همه خوابیده بودند، گوهر گوشه‌ی دفترچه‌ی کهنه‌اش نوشت: «خدایا! اگر صدایم را می‌شنوی، من فقط یک آرزو دارم: بگذار درس بخوانم… بگذار از این تاریکی بیرون شوم…» اشک روی کاغذ چکید، کلمه‌ها محو شدند. اما گوهر نوشت، چون نوشتن تنها راهی بود که می‌توانست با آن نفس بکشد؛ حتی اگر فردا، همه‌چیز از دست برود. نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


2 هفته قبل - 78 بازدید

خبرگزاری اسوشیتدپرس گزارش داده است که با گذشت سه سال از ممنوعیت آموزش متوسطه و عالی برای دختران در افغانستان، بسیاری از دختران نوجوان که از دسترسی به آموزش رسمی محروم مانده‌اند، اکنون به مدرسه‌ها روی آورده‌اند. این خبرگزاری با نشر گزارشی گفته است که حکومت سرپرست پس از بازگشت به قدرت در سال ۲۰۲۱ میلادی، در اقدامی کم‌سابقه، تنها کشور جهان شدند که به‌طور رسمی دختران را از آموزش متوسطه و عالی منع کرد. در ادامه آمده است که در غیاب هرگونه گزینه آموزشی رسمی، مدرسه‌های دینی به‌تنها پناهگاه آموزشی برای هزاران دختر افغانستان‌ تبدیل شدند. ناهیده، دختر ۱۳ ساله‌ای که هر روز پس از پایان مدرسه ابتدایی در قبرستانی در کابل کار می‌کند، از رویای پزشک شدن می‌گوید: «رویایی که به باور خودش، حالا دیگر دست‌نیافتنی شده است. او تصمیم دارد در سال تحصیلی آینده به یک مدرسه دینی بپیوندد.» ناهیده با ناامیدی به اسوشیتدپرس می‌گوید: «ترجیح می‌دهم به مدرسه بروم، اما نمی‌توانم، بنابراین به مدرسه مذهبی می‌روم.» زاهدالرحمن صاحبی، مدیر مرکز علوم اسلامی «تسنیم نصرت» در کابل، به اسوشیتدپرس می‌گوید: «از آنجایی که مدارس به روی دختران بسته است، آن‌ها این را به‌عنوان فرصتی برای یادگیری می‌بینند.» این مرکز حدود ۴۰۰ دانش‌آموز دارد که ۹۰ درصد آنان زنانی از سنین سه تا ۶۰ سال هستند. آنان قرآن، فقه اسلامی، احادیث و زبان عربی می‌آموزند. وی می‌افزاید که پیش از تعطیلی مکاتب رسمی نیز مدارس مذهبی محبوب بودند، اما اکنون شمار متقاضیان به‌طرز چشمگیری افزایش یافته است. در حال حاضر آمار دقیقی از شمار دخترانی که به مدرسه‌های دینی روی آورده‌اند، وجود ندارد. اما کرامت‌الله آخوندزاده، معاون وزارت معارف، قبلاً اعلام کرده بود که تنها در سال گذشته، بیش از یک میلیون دانش‌آموز جدید در مدرسه‌های مذهبی ثبت‌نام کرده‌اند. او گفت که شمار کل دانش‌آموزان در این نهادها به بیش از سه میلیون تن رسیده است.

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 96 بازدید

داستان‌نویسی زنان تا امروز با فراز و فرودهای زیادی همراه بوده است. و در این همه مدت زنان زیادی در این راه پا گذاشته‌اند و پس کشیده‌اند اما با این همه هنوز هم هستند کسانی که دغدغه نوشتن دارد و می‌نویسند. از روزگاری که صدایشان به سختی شنیده می‌شد تا امروز که قلم‌شان توانسته صدها هزار دل را تکان دهد، مسیر پرچالشی را پشت سر گذاشته‌اند. زنان نویسنده، نه‌تنها با محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی مبارزه کرده‌اند، بلکه با چالش‌های درونی و بیرونی زیادی نیز روبرو بوده‌اند. اما هر‌بار که قلمی به دست گرفته‌اند، داستان‌هایی از زندگی، درد، امید و مقاومت روایت کرده‌اند که دریچه‌ای نو به جهان باز کرده است. آنها روایتگر تجربیات شخصی و جمعی خود بوده‌اند و صدای نسل‌هایی بوده‌اند که شاید هیچ‌گاه فرصت بیان نداشتند. امروز، زنان داستان‌نویس با قدرت بیشتری ادامه می‌دهند، و قصه‌هایشان نه تنها سرگرم‌کننده‌اند بلکه آگاهی‌بخش و الهام‌بخش نیز هستند. این داستان‌ها، نه تنها زندگی فردی زنان بلکه تاریخ و فرهنگ جامعه را نیز شکل می‌دهند و نقش مهمی در پیشرفت اجتماعی ایفا می کنند. فرخنده رجبی در سال ۱۳۶۹ خورشیدی در شهر مزار‌شریف زاده شد. این روزنامه‌نگار جوان در حکومت جدید به مکتب رفت و هنگامی‌که در کلاس نهم به تحصیل مشغول بود، نخستین نشریه دانش‌آموزی را در چهارچوب وزارت معارف (آموزش و پرورش) ولایت بلخ راه‌اندازی کرد. این نشریه زمینه‌ای شد برای راه‌اندازی ماهنامه و خانه فرهنگی “پرتو” که فرهنگیان بسیاری را به جامعه روشن‌گران معرفی کرد. صالح محمد خلیق در کتاب تاریخ ادبیات بلخ، در توصیف این خانه فرهنگی می‌گوید: زمینه‌ساز معرفی موج جدیدی از بانوان شاعر، نویسنده و فرهنگی بوده است. خانم رجبی از پایه‌گذاران و اعضای هیات مدیران نهاد “فعالان مدنی برای توسعه پایدار” است که در سال ۲۰۱۱ به همراه ۴ تن از همکارانش و «هم‌باوران» خود بنا نهاد و تاکنون برنامه‌های ملی و بین‌المللی بسیاری را برگزار کرده است. فرخنده رجبی: «نوشتن همیشه در من هست حتا زمانی که ننویسم.» وی ماجرای عشق به نوشتن را چنین بیان می‌دارد: از سال‌های نخستین زندگی مانند دختران دیگر از مکتب رفتن باز داشته شدم. خواندن را از مکتب قرآن یاد گرفتم. آن سال‌ها عاشق کتاب ارسلان رومی بودم. بعدتر مکتب را تمام کردم و با علاقه که به ادبیات داشتم وارد دانشکده ادبیات دانشگاه بلخ شدم. آن سال‌ها خانه فرهنگی پرتو را من با یک تعداد از دختران عزیز دیگر ایجاد کردیم. مجله پرتو، ماهانه به چاپ می‌رسید و تمرکز اصلی‌اش روی ادبیات بانوان بود. آن سال‌ها؛ آن سال‌های درخشان پر از شور و شوق بودیم. در کنار این‌، برای بعضی از رسانه‌ها مانند دویچه وله می‌نوشتم و برنامه‌های ادبی را به رادیو آیسف می‌ساختم. در تمام این سال‌ها کار برای زنان و دستیابی آنان به صلح و زندگی بهتر دغدغه ذهنی‌ام بوده. در این مسیر گاهی افتادم گاهی بلند شدم و ناگفته نباید بگذارم که مورد لطف ارجمندانی هم قرار گرفتم. از آن جمله می‌توان از جایزه بین‌المللی سیمرغ یاد‌آور شوم که در دسامبر ۲۰۱۵ از سوی بنیاد آرمانشهر بابت کار به زنان و صلح به من داده شد. در کنار این‌ها در برنامه‌های در داخل و خارج از افغانستان پیرامون زنان و صلح اشتراک کرده‌ام. فرخنده در زمینه علاقه به نوشتن چنین نظری دارد: نوشتن همیشه هست حتی زمان‌های که ننویسی. نوشتن سال‌هاست بخش مهمی از زندگی من بوده و همیشه خواهد بود. برای من کار اصلی نوشتن است و فعالیت‌های دیگر همه‌اش حاشیه. با آنکه دیری شده داستان ننوشته‌ام. اما نوشتن هست، در قالب نامه، یادداشت، گزارش… علاقه‌ی وافر او به کتاب او را یاد خاطرات شیرین و در عین‌حال سخت می‌اندازد: یادم می‌آید که در مسیر مکتب تا خانه کتاب فروشی‌های زیاد در جاده بیهقی بودند و من روزها دو هزار افغانی (واحد پولی آن زمان) را که از پدر می‌گرفتم کتاب داستان کرایه می‌کردم و تمام تلاشم این بود که باید به یک شب کتاب را تمام بکنم اگر نه پول کرایه دو چند می‌گردد. شاید یکی از دلایل این که داستان نوشتم خواندن همین کتاب‌های داستان بود. آن زمان نخستین تجربه‌های نویسنده‌گی او در مجموعه پنجه‌های سرد نشر شد. در آن نخستین نوشته‌ها، فقط نوشتن است و روایت، بدون هیچ فلسفه‌یی پشت موضوع و یا مضمون آن. ولی در کل مضمون آن نوشته‌های چاپ شده روی کودکان و زنان می‌چرخند. فرخنده، شعر مولانا، فروغ  سپهری و نویسنده‌گانی دیگری که روی صفحه‌های اجتماعی نوشته‌های شان را می‌گذارند را می‌خواند. این اواخر مشغول خواندن یک مجموعه خوبی از داستان‌های ترجمه شده نویسنده گان محبوب اروپا است. و همچنان از ژان پل سارتر و چندتن دیگر در بخش مکتب‌های فلسفی نیزمی‌خواند. در ضمن باید یاد آور شویم که کتاب‌های که پیرامون وضعیت زنان نوشته شده است را نیز پی‌گیری جدی می‌کند. او در باب زنانه و یا مردانه نویسی می‌گوید: حس نویسنده است که موضوع و جریان فکری نویسنده را در نوشته‌هایش مشخص می‌کند نه جنسیت. اگر یک زن نویسنده تمرکزش روی وضعیت اجتماعی جوانان باشد بدون شک که آثارش تاثیرپذیر از آن وضعیت است. همین مورد در مردان نویسنده نیز صدق می‌کند. از این هم نمی‌توان چشم پوشی کنیم که به طور مثال زنانه‌گی و تجربه‌های زنانه یک نویسنده زن خیلی بهتر از یک نویسنده مرد می‌تواند در نوشتن در باره زنان کارگر باشد. ولی در کل از دید من نمی‌توان سیاه و سپید به این موضوع نگاه کرد. در مورد نویسنده‌گی بانوان ابراز می دارد که: وضعیت کنونی زنان چه از دید جایگاه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی وجود زنانه‌گی‌های خود زنان نیاز به کار جدی و بازتعریف دارد. مقوله‌های اجتماعی اقتصادی و سیاسی را می‌توان با نوشتن شعر داستان طنز و دیگر گونه‌های ادبی در مورد زن و زنانه‌گی در این جامعه و حتی در متن ادبیات باز تعریف کرد. باورمندم زنان می‌توانند خود نقش بسیار سازنده‌یی برای تولید این مهم داشته باشند. بیشتر نوشته‌های او تاثیرپذیر از حالت‌های روانی و ذهنی بر زمان جاری خودش بوده است. کتابی و یا نامی مشخصی نیست که در نوشتن الگویش باشد. نویسنده: قدسیه امینی

ادامه مطلب


3 هفته قبل - 425 بازدید

اداره‌ ملی امتحانات که تحت کنترول حکومت سرپرست قرار دارد، امروز (یک‌شنبه، ۲۹ سرطان) اعلام کرد که سید موسی، فرزند سید داوود سادات، با کسب ۳۵۶.۵۷۴ نمره، اول‌نمره کانکور ۱۴۰۴ افغانستان شده است. سید موسی از لیسه خصوصی پامیر نوین فارغ شده و توانسته است به دانشگاه طبی کابل راه یابد. این اداره با نشر اعلامیه‌ای گفته است که محمد نذیر، فرزند محمد ظاهر از کابل، با کسب ۳۵۶ نمره از مکتب خصوصی پامیر نوین، دوم‌نمره شده و به دانشگاه طبی کابل راه یافته است. همچنین در ادامه آمده است که همزه، فرزند عبدالطیف از لیسه غلام حیدر‌خان کابل، با ۳۵۳ نمره، سوم‌نمره‌ کانکور امسال شده و به دانشگاه طبی کابل راه یافته است. در اعلامیه آمده است که عظمت‌الله، فرزند بسم‌الله، از لیسه ابراهیم خلیل‌الله کابل نیز با ۳۵۳ نمره، چهارم‌نمره شده و به دانشگاه طبی کابل راه یافته است. قابل ذكر است که این سومین سال پیاپی است که نتایج کانکور بدون حضور دختران اعلام می‌شود. امسال نیز هیچ دختری اجازه شرکت در کانکور و ورود به دانشگاه را نداشته است. عبدالباقی حقانی، رییس اداره ملی امتحانات، اعلام کرد که شمار شرکت‌کنندگان در کانکور امسال ۱۰۲ هزار و ۱۶۹ نفر بوده است. وی تاکید کرده است که از این میان، ۷۹ هزار و ۴۰۰ نفر به تحصیلات عالی، ۳۳ هزار و ۵۵۰ نفر به مووسسات آموزش نیمه‌عالی، و باقی‌مانده به سایر مراکز تحصیلات عالی جذب خواهند شد. اشتراک‌کنندگان آزمون امسال در چهار دسته بودند. کانکور عمومی، مدارس ديني، شبانه، ۱۴ پاسان، اقوام و قبايل و خارج مرز. در حالی نتایج امتحان سراسری کانکور اعلام می‌شود که حکومت سرپرست از زمان تسلط دوباره بر افغانستان محدودیت‌های گسترده بر حقوق و آزادی‌های اساسی زنان وضع و آنان را از آموزش و کار محروم کرده‌اند. این اقدام حکومت فعلی باعث شده است که میلیون‌ها دانش‌آموز دختر از آموزش باز بماند. در کنار آن زنان از رفتن به‌ باشگاه‌های ورزشی، رستورانت‌ها، حمام‌های عمومی، معاینه توسط پزشکان مرد، سفر بدون محرم و کار در موسسات غیردولتی داخلی و بین‌المللی و حتی دفاتر سازمان ملل در افغانستان منع شده‌اند.

ادامه مطلب


4 هفته قبل - 135 بازدید

رزا اوتونبایوا، نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل متحد در افغانستان، با ابراز نگرانی از وضعیت آموزشی و سطح سواد در کشور، می‌گوید که این کشور یکی از بالاترین نرخ‌های بی‌سوادی در جهان را دارد که ۵۰ درصد مردان و ۸۰ درصد زنان در این کشور بی‌سواد هستند. خانم اوتونبایوا این اظهارات را روز (دوشنبه، ۲۳ سرطان) طی سخنرانی‌اش در «جشنواره کتاب کابل» مطرح کرده و گفته است که تنها ۵۰ درصد مردان و ۲۰ درصد از زنان افغانستان توانایی خواندن و نوشتن را دارند. نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل متحد، محروم‌سازی دختران از تحصیل را مانع جدی در برابر توسعه و خودکفایی خوانده و خواهان حمایت سرمایه‌گذاران از بخش سوادآموزی در افغانستان شده است. بر اساس تعریف جدید یونسکو، خواندن و نوشتن دیگر به‌تنهایی نشان‌دهنده باسوادی نیست. به گفته یونسکو، باسواد کسی است که بتواند از دانش و مهارت‌های خود برای ایجاد تغییر معنادار در زندگی شخصی و مشارکت فعال در جامعه استفاده کند. این تعریف فراتر از توانایی سنتی خواندن و نوشتن است و شامل مهارت‌هایی مانند شناخت، درک، تفسیر، خلق، برقراری ارتباط و محاسبه در زمینه‌های مختلف می‌شود. با این حال، در افغانستان حتی بخش قابل ملاحظه جمعیت قادر به خواندن و نوشتن نیست. این در حالی است که پس از بازگشت حکومت سرپرست به قدرت، دختران بالاتر از صنف ششم اجازه رفتن به مکتب ندارند و دانشگاه‌ها نیز به روی این قشر جامعه بسته است. این اقدام حکومت فعلی باعث شده است که میلیون‌ها دانش‌آموز دختر از آموزش باز بماند. در کنار آن زنان از رفتن به‌ باشگاه‌های ورزشی، رستورانت‌ها، حمام‌های عمومی، معاینه توسط پزشکان مرد، سفر بدون محرم و کار در موسسات غیردولتی داخلی و بین‌المللی و حتی دفاتر سازمان ملل در افغانستان منع شده‌اند.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 160 بازدید

در محله‌ای خاموش در حاشیه‌ی غرب کابل، جایی میان کوچه‌های گِلی و خانه‌های ویران‌شده از بی‌چیزی، زنده‌گی زینب جریان داشت. یا شاید بهتر است بگوییم، سایه‌ای از زنده‌گی. هیچ‌کس نمی‌دانست زینب واقعاً از درون چقدر زنده بود، حتی خودش. زینب دختر دوم یک خانواده‌ی ده‌نفری بود. پدرش روزی در وزارت فواید عامه مامور پایین‌رتبه‌ای بود، اما سال‌ها پیش وظیفه‌اش را از دست داد. مادرش زن ساده‌ای بود با دستان زبر و ترک‌خورده، همیشه در آشپزخانه یا در حال چرخاندن ماشین خیاطی دستی‌شان. زینب با آن‌که در خانه سهمی از هیچ‌چیز نداشت – نه از طعام، نه از لباس نو، نه حتی از محبت – اما در مکتب، پرواز می‌کرد. او نه تنها شاگرد ممتاز صنف خود بود، بلکه همیشه داوطلب برنامه‌های فرهنگی، خطاطی، قصه‌نویسی و اجرای سرود ملی در محافل بود. استادان از او به عنوان "چراغ صنف" یاد می‌کردند. بارها گفته بودند: «اگر روزی در این کشور زنی وزیر شود، زینب خواهد بود.» اما همه‌ی این آرزوها، مانند قصر شیشه‌ای، با اولین لرزه فرو ریختند. تاریخ لعنتی-اسد ۱۴۰۰ روزهای پایانی حکومت پیشین، هر لحظه پر از اضطراب و نگرانی بود. زمزمه‌های بازگشت طالبان، نفس‌ها را در سینه حبس کرده بود. اما در خانه‌ی زینب، چیزی فراتر از ترس وجود داشت: سکوت. سکوتی عمیق و کشنده. زمانی‌که کابل سقوط کرد، زینب در اتاق خود با کتابچه‌ی یادداشتش تنها بود. آن روز نوشت: «مردم از جنگ می‌ترسند. من از فراموش شدن می‌ترسم. می‌ترسم کسی نپرسد: زینب کجاست؟» وقتی اعلام شد مکاتب دخترانه مسدود شده‌اند، زینب اول باور نکرد. چند روزی را صبح‌ها آماده می‌شد، لباس سفید مکتب را می‌پوشید، بکس‌اش را می‌گرفت و کنار دروازه می‌ایستاد. منتظر بازشدن دروازه‌ها. اما دروازه‌ها باز نشدند. در پاسخ، فقط همین را می‌شنید: «به‌خاطر مصونیت‌تان است... فعلاً شرایط مهیا نیست.» خانه‌ای که برای دخترها قفس است در خانه، پدرش دیگر حتی به چشمانش نگاه نمی‌کرد. می‌گفت: «زینب، حالا باید به فکر آینده‌ات باشی. دختر خوب زود شوهر می‌کنه، نه این‌که دنبال کتابچه و قلم بچرخه.» برادر بزرگ‌ترش، قیس، بیشتر وقتش را با دوستانی می‌گذراند که تازه ریش گذاشته و واسکت سفید پوشیده بودند. او دیگر با تحقیر به خواهرش نگاه می‌کرد و در مهمانی‌ها می‌گفت: «اگر مکتب باز هم شود، تو دیگر نمی‌ری. عزت خانواده از مکتب رفتن دختر مهم‌تر است.» زینب در اتاقش پنهان می‌شد، به دیوارها نگاه می‌کرد، به کتاب‌های خاک‌خورده‌اش و به عکس کوچک مادر تریزا که از مجله بریده و به دیوار چسپانده بود. زیر لب زمزمه می‌کرد: «چرا؟ چرا حق من نیست؟ من فقط یک دختر هستم... فقط می‌خواستم تعلیم کنم.» اولین جرقه‌ی مرگ شاید هیچ‌کس نداند که خودکشی از همان روز آغاز می‌شود که آدم دیگر امیدی به تغییر نداشته باشد. وقتی نه صدایی تو را صدا می‌زند، نه نوری از پنجره‌ات می‌تابد. برای زینب، مرگ به‌یک‌باره نیامد. آرام و بی‌صدا خزید. از همان روزی که استاد محبوبش، خانم شریفه، تماس گرفت و گفت: «زینب جان، ببخش که دیگه نمی‌تونم کمکت کنم. خودم هم از کابل می‌رم... دیگر نمی‌تونم دوام بیارم.» از همان شب، زینب دیگر چیزی ننوشته بود. کتابچه‌ی یادداشتش خاموش مانده بود. لبخندهایش محو شده بودند. چای نمی‌نوشید، غذا نمی‌خواست، حتی با خواهر کوچکش – مریم، که همیشه با او بازی می‌کرد – گپ نمی‌زد. مادرش نگران شد. گفت شاید مریض است. او را نزد داکتر بردند. داکتر گفت چیزی نیست، فقط شاید دلش گرفته باشد. اما هیچ‌کس نفهمید که دل گرفته یعنی زخم روان، نه سرفه یا سردرد. یعنی دختری که امیدش کشته شده، اما جسدش هنوز راه می‌رود. خداحافظی خاموش صبح آن روز، زینب لباس مکتبش را به تن کرد. کسی نفهمید چرا. رفت به اتاق پشتی کهنه، همان اتاقی که روزگاری در آن تمرین درسی می‌کرد. روی زمین نشست، کاغذی برداشت و نوشت: «من شکست خوردم. نه از امتحان ریاضی، بلکه از زنده‌گی. نه از کتاب، بلکه از دیوارهایی که جلو روانم را گرفتند. اگر روزی مادری دخترش را به مکتب برد، یادی هم از من کند.» قرص‌ها را در مشت گرفت. یکی‌یکی بلعید. چشمانش را بست. و در ذهنش تنها تصویری که نقش بست، تخته‌ی سیاهی بود که روی آن نوشته شده بود: «به صنف دهم خوش آمدی، زینب!» نور کم‌رنگ زندگی وقتی مادرش صدای افتادن لیوانی را شنید، با عجله به سوی اتاق دوید. زینب روی زمین افتاده بود. صورتش زرد، دهانش کف‌آلود، چشمانش بسته. فریاد مادر در کوچه طنین انداخت: «کمک کنین! دخترم مرد! زینب جان... به خدا چشمایت را باز کن!» همسایه‌ها آمدند. پسرکی با موترسایکل‌ش رساندشان به شفاخانه دولتی. داکترهای بی‌امکانات، در نبود دوا و وسایل، کوشش کردند نجاتش دهند. معده‌اش را شستند. ساعت‌ها در کنار بسترش نشستند. یکی از داکترها گفت: «شانس آوردین که زود رساندین... اما روانش؟ خدا می‌فهمه.» شفاخانه‌ای پر از دردهای خاموش زینب سه روز می‌شود که بستری است. چشم باز نمی‌کند. وقتی هم باز می‌کند، فقط به سقف نگاه می‌نماید. گاهی اشک، بی‌صدا از گوشه‌ی چشمش جاری می‌شود. مادرش یک لحظه هم از کنارش دور نمی‌شود. با هر قطره‌ی سرم، دعا می‌کند که یک لحظه‌ی دیگر، زینب بماند. می‌گوید: «کاش می‌فهمیدم زینب جان... کاش یک‌بار دیگه فقط بگی مامان، من خوبم.» پدرش پشیمان است، اما هنوز غرورش را نشکستانده. فقط در راهرو قدم می‌زند. هنوز هم جرأت ندارد به چشمان دخترش نگاه کند. صدای خاموش یک نسل زینب تنها نیست. در همان شفاخانه، چند دختر دیگر هم بستری‌اند. یکی به‌خاطر لت‌وکوب از سوی خانواده، یکی دیگر به‌خاطر مجبور شدن به ازدواج با مردی که پنج برابر سنش است. و حالا زینب، دختری که فقط می‌خواست استاد شود، حالا روی تخت، در نبرد با مرگ. جامعه این دختران را فراموش کرده است. هیچ رسانه‌یی نمی‌نویسد که چند دختر به‌خاطر بسته بودن مکتب‌ها خودکشی کرده‌اند. هیچ‌کس آماری ندارد از اشک‌هایی که در خاموشی جاری شده‌اند و شاید... روزی باز شود اگر زینب دوباره به زند‌گی بازگردد، شاید روزی خودش داستانش را قصه کند. شاید دختری دیگر، که حالا همین حکایت را می‌خواند، تصمیم بگیرد زنده بماند. شاید استادی، در جایی دور، نام زینب را در یاد داشته باشد و بگوید: «من به‌خاطر او، درس می‌دهم.» اما تا آن روز، ما باید گوش بدهیم. به صدای آن دخترانی که دیگر گپ نمی‌زنند، اما چشمان‌شان هنوز می‌پرسند: «کسی ما را می‌بیند؟» نویسنده: سارا کریمی

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 145 بازدید

دفتر نمایندگی اتحادیه‌ی اروپا برای افغانستان، از خانواده‌ها خواسته که برای آینده‌ی روشن‌تر افغانستان، از آموزش دختران‌ و پسران‌شان پشتیبانی کنند. این سازمان این اظهارات را به مناسب روز جهانی «خانواده/والدین»، با نشر پیامی در حساب کاربری ایکس خود مطرح کرده و نوشته است که از خانواده‌ها برای پشتیبانی از آموزش فرزندان شان حمایت می‌کند. نمایندگی اتحادیه‌ی اروپا برای افغانستان تاکید کرده است که از خانواده و فرزندان‌شان از طریق ایجاد شغل، آموزش و سلامت پشتیبانی می‌کند. در بخش از پیام این نهاد آمده است: «برای آینده‌ی روشن‌تر افغانستان، مسوولیت ما به عنوان والدین حمایت از آموزش همه‌ی کودکان – دختران و پسران است.» قابل ذکر است که اتحادیه‌ی اروپا، در حالی بر حمایت از آموزش، شغل و سلامت تاکید کرده که حکومت فعلی، پس از به دست گرفتن قدرت، محدودیت‌های فزاینده‌ای بر زنان و دختران صادر کرده اند. در نتیجه‌ی اجرایی‌شدن این محدودیت‌ها، دختران بالاتر از ۱۲ سال از فراگیری علم در سراسر کشور محروم شده و زنان نیز، از کار در بسیاری از بخش منع شده اند. باید گفت که روز جهانی والدین که از ۲۰۱۲ میادی توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده امسال، با شعار «پرورش والدین» تأکید دارد که «والدگری» یک مهارت آموختنی است و خانواده‌ها باید برای ایفای بهتر نقش خود، از پشتیبانی‌‌های آموزشی و اجتماعی برخوردار باشند.

ادامه مطلب


2 ماه قبل - 477 بازدید

حامد کرزی، رییس‌جمهور پیشین افغانستان پس از فراغت پسرش میرویس از صنف ۱۲ از مکتب «افغان-ترک» ابراز امیدواری کرده است که دخترش، ملالی نیز بتواند در کشور تا صنف ۱۲ در کشور درس بخواند. آقای کرزی با نشر عکس‌هایی در حساب کاربری فیس‌بوک خود نوشته است که پسرش میرویس دوره مکتب را به پایان رسانده و روز (پنج‌شنبه، ۸ جوزا) فراغتش را جشن گرفته است. رییس‌جمهور پیشین کشور در ادامه تاکید کرده است: «دخترم ملالی هم دوره ابتدایی را به پایان رسانده و برای تعلیم در مراحل بالاتر آماده و مصمم است.» وی افزوده است: «امیدوارم او نیز همراه با تمام خواهران هموطن خود، دوره مکتب را تا صنف دوازدهم در داخل کشور تکمیل نمایند و با تحصیلات عالی در پوهنتون به آرزوهای‌شان دست یافته و برای خود، خانواده و کشور عزیز خود مصدر خدمت شوند.» حکومت سرپرست آموزش دختران بالاتر از صنف ششم را منع کرده‌ و بر این اساس، دختر رییس‌جمهور پیشین کشور هم نمی‌تواند به آموزش خود در داخل کشور ادامه دهد. این اقدام حکومت فعلی باعث شده است که میلیون‌ها دانش‌آموز دختر از آموزش باز بماند. در کنار آن زنان از رفتن به‌ باشگاه‌های ورزشی، رستورانت‌ها، حمام‌های عمومی، معاینه توسط پزشکان مرد، سفر بدون محرم و کار در موسسات غیردولتی داخلی و بین‌المللی و حتی دفاتر سازمان ملل در افغانستان منع شده‌اند. در این میان، فعالیت‌هایی چون صنایع‌دستی، خیاطی و کارهای محدود خانگی، از معدود گزینه‌های باقی‌مانده برای آنان به شمار می‌رود. یونیسف و شماری از نهادهای بین‌المللی تلاش دارند از طریق همین فرصت‌های محدود، راهی برای توان‌مندسازی زنان و دختران در افغانستان باز کنند.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 230 بازدید

شماری از زنان معترض به اظهارات اخیر شرل بنارد، همسر زلمی خلیل‌زاد، فرستاده‌ی پیشین ایالات متحده در امور صلح افغانستان واکنش نشان داده که در آن ادعا کرده بود اجبار حجاب و همراهی محرم مرد با زنان در افغانستان واقعیت ندارد و همچنان مکتب‌های خصوصی به روی همه‌ی دختران افغانستانی باز است. جنبش آینده‌ی نوین زنان افغانستان امروز (پنج‌شنبه، ۱ جوزا) با نشر اعلامیه‌ای این سخنان را «بی‌رحمانه»، «غیرواقعی» و «خیانت به زنان افغانستان» توصیف کرده و از اظهارات شرل بنارد به شدت انتقاد کرده‌اند. در اعلامیه آمده است: «زنان و دختران افغانستان امروزه تنها به «جرم زن بودن، رؤیا داشتن و مطالبه‌ی ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، با زندان، شکنجه و سرکوب مواجه‌اند.» در بخشی از این اعلامیه آمده است که در عصری که حقیقت با یک کلیک در دسترس است، انکار رنج و درد زنان افغانستان با چنین صراحت و بی‌پروایی، اقدامی حیرت‌آور و غیرقابل توجیه است. اعضای این جنبش در اعلامیه‌ی خود با اشاره به نقش زلمی خلیل‌زاد در مذاکرات با حکومت فعلی، اظهارات همسر او را غیرقابل تحمل دانسته و خطاب به شرل بنارد نوشته‌اند: «نه، خانم بنارد! آن‌چه غیرواقعی‌ست، دنیای امن و بی‌دغدغه‌ی شماست، نه رنج ما.» جنبش آینده‌ی نوین زنان افغانستان تاکید کرده است: « ما نمی‌بخشیم و فراموش نمی‌کنیم و هشدار می‌دهیم که تاریخ، از خیانت‌هایی مانند این سخنان با نفرت یاد خواهد کرد.» در ادامه آمده است: «هر دروغی که به نام ما گفته شود، با خون، مقاومت و حقیقت پاسخ داده خواهد شد.» قابل ذکر است که شرل بنارد، همسر زلمی خلیل‌زاد، نماینده‌ی ویژه‌ی پیشین آمریکا در امور افغانستان، ادعا کرده که تنها مکتب‌های دولتی به‌روی دختران بالاتر از صنف ششم در افغانستان بسته‌اند و مکتب‌های خصوصی «در هر سطحی» می‌توانند فعالیت داشته باشند. بانو شرل محدودیت‌ها بر پوشش زنان و دختران در افغانستان را نیز رد کرده و گفته است که اقتصاد افغانستان «در حال تثبیت» است و زنان در آن نقش دارند. همچنین وی حمایت جامعه‌ی جهانی از زنان افغانستانی را «گزینشی» توصیف کرده و گفته است که به‌عنوان نمونه، رفتار حکومت فعلی با زنان در افغانستان از وضعیت زنان در هند «به مراتب کم‌تر وحشیانه» است.

ادامه مطلب


3 ماه قبل - 230 بازدید

شرل بنارد، نویسنده و همسر زلمی خلیل‌زاد، فرستاده‌ی پیشین ایالات متحده در امور صلح افغانستان می‌گوید که اجبار حجاب و همراهی محرم مرد با زنان در افغانستان واقعیت ندارد. خانم بنارد این اظهارات را در مقاله‌ی که روز (سه‌شنبه، ۳۰ ثور) در وب‌سایت نشنل اینترست (National Interest) منتشر شده، مطرح کرده و ممنوعیت آموزش دختران بالاتر از صنف ششم در مکاتب را سیاست فاجعه‌بار و بی‌پایه از منظر دینی‌ خوانده و گفته که این [تصمیم] بدون تردید یک فاجعه است. وی در مقاله نوشته است: «افغانستان را به‌خوبی می‌شناسد؛ چون از سال ۲۰۰۳ میلادی به‌طور منظم به این کشور سفر کرده‌ و از زمان تهاجم شوروی، فراز و نشیب‌های آن را دنبال کرده‌ است. در جریان قدم‌زنی‌ام در کوچه‌پس‌کوچه‌های کابل، زنانی را در مراکز خرید دیدم که فروشنده بودند؛ از جمله دختری جوان که عطر فروشی می‌کرد. زن در رستورانت‌ها دیده می‌شدند و شگفت‌آورتر از همه، زنانی بودند که با کراچی‌های خود در خیابان‌ها لوازم خانه و میوه‌های موسمی می‌فروختند و در میان ترافیک راه می‌رفتند. در مناطق روستایی نیز زنان همیشه در کشاورزی فعال بوده‌اند و همچنان به این کار ادامه می‌دهند.» خانم بنارد در این مقاله جامعه‌ی افغانستان را جامعه‌ای فقیر و ستم‌دید‌ه‌ی قرون وسطایی‌ توصیف کرده و گفته است که برخورد جامعه‌ی افغانستان با زنان، به‌هیچ‌وجه به وحشی‌گری ساختارمند کشور هند با آن‌ همه پیشرفت و قدرتمندی با فناوری‌های نوین و جاه‌طلبی جهانی نمی‌رسد. او در این مقاله تاکید کرده است: «هند از نظر او سزاوار طرد و اعتراض بین‌المللی است، زیرا این دولت دهه‌هاست در برابر معضل حدود ۸ هزار ]قتل مهریه[ در سال هیچ اقدام جدی‌ نکرده است.» همچنین در بخشی از مقاله او خودش را یک «فمینیست» خوانده و گفته که «آیا واقعا منطقی‌ست که فعالان حقوق زن تنها بر افغانستان تمرکز کنند؟ او گفته در جهان کشورهایی وجود دارند که در نقض حقوق بشر زنان، مرتکب فجایع بسیار بدتری شده‌اند، اما همچنان از جایگاه محترم در جامعه‌ی جهانی برخوردارند.» همچنین وی در ادامه نوشته است که واقعیت این است که در زمان حضور آمریکا و متحدانش در افغانستان، بخش‌های وسیعی از این کشور هیچ ساختار آموزشی فراتر از سطحی که امروز حکومت فعلی برای دختران ممنوع کرده‌اند، نداشت. در بسیاری از مناطق اصلا مکتب دخترانه وجود نداشت، و این‌طور نبود که اوضاع برای زنان و دختران عالی بوده و فقط با آمدن حکومت سرپرست ویران شده باشد. نویسنده‌ی این مطلب گفته است: «وضعیت امنیتی اکنون به‌شکل چشم‌گیری بهبود یافته است، در دوران حضور گسترده نیروهای آمریکایی، جاده‌ی میان میدان هوایی کابل تا شهر آن‌چنان ناامن بود و کارکنان سفارت امریکا و بازدیدکنندگانی مانند ماموران اداره‌ی توسعه بین‌المللی امریکا مجبور بودند این مسیر کوتاه را با چرخبال طی کنند.» این اظهارات در حالی مطرح می‌شود که حکومت فعلی بیش از 80 فرمان علیه آزادی‌های زنان در افغانستان وضع کرده‌اند. زنان و دختران از حق آموزش، کار، گشت‌وگذار آزادانه کاملا منع شده و باید به همراه یک محرم مرد سفر کنند.

ادامه مطلب