شبرنگ؛ مرواریدی در صدف ادبیات

9 ماه قبل
زمان مطالعه 4 دقیقه

کریمه شبرنگ، شاعر و نویسنده کشور، مثل هر افغان دیگر مشکلات موجود در افغانستان سبب مهاجرت خانواده وی به پشاور پاکستان شد. وی در 13 عقرب 1365 در پشاور دیده به جهان گشود. خاطرات کودکی وی به دلیل غریب بودن محیط همه و همه ایستاده جان دادند.

و اما بعد از مدتی به وطن بازگشت و در بدخشان ماند. او در مورد تحصیلاتش بیان می کند: من به دلیل آگاهی پدرم از مزیت مکتب خواندن بهره‌مند بودم در 1381 مکتب را تمام کردم، عمر پدرم دراز باد!  وی برخلاف پندارهای سنتی هیچ‌گاه بین فرزندانش فرق قایل نشد.

جهت فراگیری تحصیلات دانشگاه، همراه خانواده‌ام به کابل آمدم.

کابل را دیدم مخروبه‌ای بیش نیست آن تصویر زیبا در ذهن من و این گداهای ده‌افغانان و انتحاری‌های هر روزه و در به دری زنان بیوه، خانه بدوشی کودکان، قحطی عاطفه و درکل این بدبختی‌ها کریمه را « شبرنگ» می‌سازد.

کریمه شبرنگ دیگر با آن همه پاکیزگی طبیعت و زیبایی بدرود گفته بود، هر روز در هوای آلوده‌ای کابل با هزار سوژه‌ای دردناک روبرو می‌شد و بغض گلویش را می‌فشرد.

دوره‌ای دانشگاه هم با همین تلخ وار‌گی به پایان رسید. مدتی به حیث آموزگار مضمون ادبیات در یکی از مکاتب کابل مشغول به کار شد.

شبرنگ در مورد اولین سروده‌اش چنین بیان می‌دارد: گرچه شاید نخستین کار، شعر شده نتواند. چون هرازگاهی چیزهای شکسته و ریخته در ذهنم می‌آمد و یاد داشت می‌کردم و باز دوباره یاداشت‌هایم را دور می‌ریختم، نخستین شعر که موضوع و مضمون آن ( درد تهی دستی یک سرزمین) بود، خودم را تا جایی باورمند ساخت که من در آن زمان صنف دوازده‌ای مکتب در ولسوالی جرم بدخشان بودم.

از شبرنگ چند مجموعه‌ای شعری  به نام‌های « فراسوی بدنامی، نگفته‌های اهورایی، عنکبوت دام میبافد، من خیال و از پله‌های گنه آلود» در دست است.

کریمه شبرنگ هویت خود را در صدای خود که همان شعر اوست جستجو می‌کند. گویی او بیرون از این صدا هویتی ندارد. اوبا تمام هستی به شعر خود چسبیده و گویی می‌خواهد دنیای دیگری برای زیستن خود ایجاد کند. سال ۱۳۸۹ خورشیدی بود که انجمن قلم افغانستان نخستین گزینه‌ای شعری کریمه شبرنگ را زیر نام « فراسوی بدنامی» به نشر رساند، این گزینه شهرت خوبی برای شاعر به‌ بار آورد و در پیوند به چگونه‌گی شاعری او درکابل بحث‌هایی در میان شاعران نسل جوان که گاهی با مشکل پسندی‌های نیز دست و گریبانند، به راه افتاد.

با این حال سروده‌های شبرنگ زمانی که به بدخشان رسید گروهی که در هرزمینه‌ای حتی در زمینه‌های ادبی_فرهنگی با هرگونه تغییری سرسازگاری ندارند، هرچه از واژگان نفرت و نفرینی در انبان داشتند چنان پاره‌سنگی در فلاخن کردند و کوبیدند بر سر و روی شاعر! با دریغ که گزینه‌ای « فراسوی بدنامی» در بدخشان با استقبال گرمی روبرو نشد. این هراس وجود داشت که شبرنگ لب از سرایش فرو بندد؛ اما خوشبختانه چنین نشد بلکه او بیشتر از گذشته با عشق و دلبستگی به شاعری خود ادامه داد؛ اما این بار با پرخاش بیشتر و اعتراض بیشتر.

نتیجه‌ی این همه مبارزه و استواری گزینه‌ای دوم شعری اوست که زیر نام « پله‌های گنه آلود» به وسیله‌ای انتشارات برگ در 1391 خورشیدی به نشر رسیده است. او بخش بیشتر این شعرها را در بدخشان سروده است. در سال‌های که گویی او خود در زادگاه خود در انزوا و تبعید به سر می برد:

روزگاری اگر بدخشان آمدی
مرا از پشت هفت‌کوه سیاه صدا کن
اگر رابطه‌ات با خدا سرد بود
نشانی‌ام را از مهتاب بپرس
مهتابی که هرشب سر می‌زند از روزنه‌ی خانه‌ی من
و از دسترخوان دلهره‌ام آب می‌نوشد.

بدبینی از و‌یژگی شعرهای شبرنگ است. بد بینی آمیخته با نوع زبان پرخاش و اعتراض و عصیان. گویی با همه چیز در جنگ است. گاهی با خدا در مناظره است و گاهی با خویشتن خویش در ستیز. در شعر او پرسش‌هایی در برابر هویت انسانی زن وجود دارد. گاهی از منظرگاه غریزه به زند‌گی نگاه می کند؛ اما بعداً این نگاه با مسایل و موضوعات زندگی خصوصی و اجتماعی شاعر در می‌آمیزد. زنان در شعر او سرنوشتی ندارند، اگر دارند سرنوشتی است سیاه و یا هم در اختیار مردان. زن محکوم سر نوشت است، سر نوشتی که دیگران برایش رقم زده‌اند.

کریمه شبرنگ، شاعری‌ست که شعرهایش به‌خصوص از نظر اندیشه، شاخصه‌های خود را دارد. خوبی شعرهای شبرنگ این بوده که در کارنامه‌ای شاعری و هنری‌اش ذوق‌زد‌گی ندارد. منظور از ذوق‌زدگی این است که تعدادی از شاعران می‌کوشند پست‌مدرن و… باشند؛ القاب‌ کمایی کنند، جایزه بگیرند و گل سر سبد محفل‌ها و جشنواره‌ها باشند. اما شبرنگ، نشسته کار شاعری را انجام داده و آنچه‌‌را که به‌عنوان نگرانی‌های هنری و هستی‌شناسانه در خویشتن احساس می‌کرده، به‌عنوان عشق و اندوه اجتماعی بیان کرده‌است.

اگر از حقیقت نگذریم مسوولیت هنری یک شاعر، همین مسیری‌ست که شبرنگ رفته‌است. زیرا مسوولیت هنری، مسوولیت هستی‌شناسانه و وجودی‌ست که یک شاعر با جان‌مایه وجود درگیر این مسوولیت وجودی‌ست و از خویشتن خویش در حاشیه جهان و انزوای روزگار، دلجویی و تسلا می‌کند. اگر ابعاد اشعار کریمه شبرنگ را در نظر بگیریم، به‌طور مشخص ابعاد چهارگانه داشته‌است: بعُد اندیشه، بُعد عمومی اجتماعی، بُعد زن‌بودن و بُعد عاطفی است. شبرنگ شعر را با نگرانی‌ها و دغدغه‌های اندیشه‌یی، مساله‌های چون زندگی چیست، مرگ چیست، چرا انسان است، بودن و نبودن و… شروع می‌کند؛ کم کم این نگرانی‌ها جنبه اجتماعی پیدا می‌کند، مسایل و عوامل اجتماعی نیز وارد شعر می‌شود؛ سپس جنبه عمومی اجتماعی شعر، کارکرد خاص‌تر پیدا می‌کند که مساله زن‌بودن در اجتماع است؛ سرانجام شعرهای شبرنگ در مجموعۀ «عنکبوت دام می‌بافد من خیال» وارد جنبۀ عاطفی می‌شود.

طبعا که شعر نمی‌تواند از جنبه‌های اندیشه، اجتماع، عاطفه و مسایل جنسیتی، خالی باشد، اما معمولا یکی از این جنبه‌ها در هر دوره شعری یک شاعر، غالب‌تر است؛ بنابر این بر اساس غالب‌بودن، جنبه شعر را می‌توان مشخص کرد. کریمه شبرنگ، در تاریخ شعرسرایی‌اش، آگاهانه متاثر از فروغ بوده‌است؛ شاید درست نباشد که بگوییم شبرنگ می‌خواسته، دیدگاه فروغ را از هر نگاه گسترش بدهد، اما در شعرهای او می‌توان جایگاه فروغ را چنان دید که گویا شاعر نسبت به فروغ تعهدی دارد تا دیدگاه او را در شعرهایش برای خواننده افغانستانی گسترش بدهد.

شبرنگ مجموعۀ ‌شعری «عنکبوت دام می بافد و من خیال»، دید هنری-شعری‌اش نسبت به زند‌گی عوض شده و دیدی نسبتا مثبت به زند‌گی پیدا کرده‌است، که این دید باعث شده تا شاعر، از جهان‌بینی‌ سنگینی که قبلا از سایۀ فروغ بر او بود، دور شود و وارد فضاهای نسبتا متفاوت از جهان‌بینی فروغ شود. جهان‌بینی نومیدانۀ فروغ، در این مجموعه، خیلی کم احساس می‌شود. به‌نوعی در شعرهای شاعر عشق و امید، پر رنگ و احساس‌کردنی است.

کریمه شبرنگ مثال تمام زنان دیگر افغان، با وجود مشکلات و نابسامانی‌ها نگذاشت استعدادش قربانی تاریکی و جهالت گردد. سروده‌های او مانند روزنه‌ای در اتاق تاریک می‌مانند که اهالی اتاق را به امید واداشته و مژده از روشنایی مطلق را به همراه دارد.

نمونه کوچکی از شعر کریمه شبرنگ:

و عادت باید کرد
به بالا رفتن از پله‌های گناه‌ آلود زمان
درد من همه از دست بلند و بی‌مایه‌ی روزگار است.
چگونه می‌توانم زنده باشم؟
وقتی آزادی پروانه‌‌ای را که با عطر گیاه آمیزش عجیبی دارد
در چار راه بزرگی به دار می‌آویزند.

نویسنده: قدسیه امینی

لینک کوتاه : https://gowharshadmedia.com/?p=10648
اشتراک گذاری

نظرت را بنویس!

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

نظرات
هنوز نظری وجود ندارد