یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»
دختر گلفروش خیابانی
یک مرد در هرات «دختر جوانش» را به قتل رساند
ریچارد بنت: باید صدای مهاجران افغانستانی شنیده شود
امسال نزدیک به «دو هزار» نفر حادثات ترافیکی در افغانستان جان باختند
«چتجیپیتی» میتواند کارهایتان را یادآوری کند
یونیسف: سازمان همبستگی جهان اسلام از مادران و کودکان افغان حمایت میکند
دختر گلفروش خیابانی
یک مرد در هرات «دختر جوانش» را به قتل رساند
ریچارد بنت: باید صدای مهاجران افغانستانی شنیده شود
امسال نزدیک به «دو هزار» نفر حادثات ترافیکی در افغانستان جان باختند
«چتجیپیتی» میتواند کارهایتان را یادآوری کند
یونیسف: سازمان همبستگی جهان اسلام از مادران و کودکان افغان حمایت میکند
دختر گلفروش خیابانی
یک مرد در هرات «دختر جوانش» را به قتل رساند
ریچارد بنت: باید صدای مهاجران افغانستانی شنیده شود
امسال نزدیک به «دو هزار» نفر حادثات ترافیکی در افغانستان جان باختند
«چتجیپیتی» میتواند کارهایتان را یادآوری کند
یونیسف: سازمان همبستگی جهان اسلام از مادران و کودکان افغان حمایت میکند
دختر گلفروش خیابانی
یک مرد در هرات «دختر جوانش» را به قتل رساند
ریچارد بنت: باید صدای مهاجران افغانستانی شنیده شود
امسال نزدیک به «دو هزار» نفر حادثات ترافیکی در افغانستان جان باختند
«چتجیپیتی» میتواند کارهایتان را یادآوری کند
یونیسف: سازمان همبستگی جهان اسلام از مادران و کودکان افغان حمایت میکند
دختر گلفروش خیابانی
در یکی از روزهای سرد پاییزی در گوشهای از کابل، دختری به نام پریسا زندگی میکرد. او ۱۲ سال داشت و به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی، مجبور بود از صبح زود به خیابانها برود و دستفروشی کند. پریسا هر روز با یک سبد کوچک پر از گلهای وحشی که از اطراف شهر جمعآوری میکرد، به میدان مرکزی میرفت. او از بین گلها، زیبایی و امید را پیدا میکرد و با فروش آنها سعی داشت اوضاع خانوادهاش را بهبود بخشد. پدر پریسا که قبلاً کارگر ساختمانی بود، به دلیل آسیبدیدگی از کار، بیکار شده بود و مادرش نیز به شدت مریض بود و توان کار کردن را نداشت. پریسا به خاطر این مسوولیتها هیچگاه نتوانست به مکتب برود و تحصیلاتش را ادامه دهد. او همه آرزوهایش را در دل پنهان کرده بود: «آرزوهای تحصیل، آزادی و زندگی بهتر». پریسا، یک روز تصمیم گرفت که گلها را با قیمت کمتری بفروشد تا بتواند مشتریهای بیشتری جذب کند. او در روزهای بعدی با تلاش خستهگیناپذیر، گلهایش را به دست مردم میرساند. اما هیچکس قدر آنها را نمیدانست و او بیشتر اوقات با دست خالی به خانه باز میگشت. یک شب، پریسا وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که حال مادرش وخیمتر شده است. او با اندوه به بالین مادرش رفت و فهمید که دیگر توانایی خرید دارو را ندارد. اشک در چشمانش حلقه زد و در دل آرزو کرد، کاش میتوانست دردی که خانوادهاش میکشند را به دوش بگیرد. صبح روز بعد، پریسا با قلبی شکسته به خیابانها رفت. این بار به جای فروش گلها، به مغازهها مراجعه کرد و از آنها خواست که شاید بتوانند کمی کمک کنند. او هر جا میرفت، با بیاعتنایی و سردی مواجه میشد. پریسا که خسته و ناامید شده بود، به حاشیهی خیابان نشست و با چشمان پر از اشک، به زندگیای که هر ثانیه او را میآزرد و میگذشت، نگاه کرد. شامگاهی، وقتی پریسا به خانه برگشت، مادرش دیگر در کنار او نبود. مرگ او، دل پریسا را شکست و او را در دنیای تاریکی رها کرد. پریسا دیگر نه تنها مسوولیت خانوادهاش را بر دوش نداشت، بلکه اکنون تنها و بیکس در دنیای سخت و بیرحم زندگی به سر میبرد. اما پریسا تصمیم گرفت که به زندگی ادامه دهد. او به یاد مادرش، به تلاش و زحمت ادامه داد تا شاید روزی زندگی را تغییر دهد. دلش پر از غم بود، اما او با یاد مادرش، همچنان گلها را میچید و به زندگی ادامه میداد. امید و عشق به زندگی، به پریسا قدرتی میداد که هر جا میرفت، نور امید را در دلها پراکنده کند. نویسنده: محمدرضا رامز
در یکی از روزهای سرد پاییزی در گوشهای از کابل، دختری به نام پریسا زندگی میکرد. او ۱۲ سال داشت و به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی، مجبور بود از صبح زود به خیابانها برود و دستفروشی کند. پریسا هر روز با یک سبد کوچک پر از گلهای وحشی که از اطراف شهر جمعآوری میکرد، به میدان مرکزی میرفت. او از بین گلها، زیبایی و امید را پیدا میکرد و با فروش آنها سعی داشت اوضاع خانوادهاش را بهبود بخشد. پدر پریسا که قبلاً کارگر ساختمانی بود، به دلیل آسیبدیدگی از کار، بیکار شده بود و مادرش نیز به شدت مریض بود و توان کار کردن را نداشت. پریسا به خاطر این مسوولیتها هیچگاه نتوانست به مکتب برود و تحصیلاتش را ادامه دهد. او همه آرزوهایش را در دل پنهان کرده بود: «آرزوهای تحصیل، آزادی و زندگی بهتر». پریسا، یک روز تصمیم گرفت که گلها را با قیمت کمتری بفروشد تا بتواند مشتریهای بیشتری جذب کند. او در روزهای بعدی با تلاش خستهگیناپذیر، گلهایش را به دست مردم میرساند. اما هیچکس قدر آنها را نمیدانست و او بیشتر اوقات با دست خالی به خانه باز میگشت. یک شب، پریسا وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که حال مادرش وخیمتر شده است. او با اندوه به بالین مادرش رفت و فهمید که دیگر توانایی خرید دارو را ندارد. اشک در چشمانش حلقه زد و در دل آرزو کرد، کاش میتوانست دردی که خانوادهاش میکشند را به دوش بگیرد. صبح روز بعد، پریسا با قلبی شکسته به خیابانها رفت. این بار به جای فروش گلها، به مغازهها مراجعه کرد و از آنها خواست که شاید بتوانند کمی کمک کنند. او هر جا میرفت، با بیاعتنایی و سردی مواجه میشد. پریسا که خسته و ناامید شده بود، به حاشیهی خیابان نشست و با چشمان پر از اشک، به زندگیای که هر ثانیه او را میآزرد و میگذشت، نگاه کرد. شامگاهی، وقتی پریسا به خانه برگشت، مادرش دیگر در کنار او نبود. مرگ او، دل پریسا را شکست و او را در دنیای تاریکی رها کرد. پریسا دیگر نه تنها مسوولیت خانوادهاش را بر دوش نداشت، بلکه اکنون تنها و بیکس در دنیای سخت و بیرحم زندگی به سر میبرد. اما پریسا تصمیم گرفت که به زندگی ادامه دهد. او به یاد مادرش، به تلاش و زحمت ادامه داد تا شاید روزی زندگی را تغییر دهد. دلش پر از غم بود، اما او با یاد مادرش، همچنان گلها را میچید و به زندگی ادامه میداد. امید و عشق به زندگی، به پریسا قدرتی میداد که هر جا میرفت، نور امید را در دلها پراکنده کند. نویسنده: محمدرضا رامز
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی
ابرهای سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک میبارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوشهایم دیگر قادر به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار میکنند. مقصد مشخص نیست. عدهای هجوم بردهاند به سمت پرندههای فلزی(هواپیما)، جویهای آب حالا پر از خون شدهاند، چشمهایم دیگربه جای ماشینها، مردهها را میبیند، انگار زامبیها جهان را تصرف کرده اند. چشم باز میکنم و بازهم کابوس! پیشانیام را عرق خیس کرده. وجودم دارد میلرزد. نمیدانم چه زمانی این کابوسها دست از سرم بر میدارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا کمکم تبدیل شده به کابوس. کابوسهای نابههنگامیکه هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه میکنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوسها رفیق هر شب من شده اند. روزها خاموش وشبها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریهای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند میشوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرقام میکشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون میروم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت برگشتهام که از زور بغض و گریه به خودش میلرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان کردند و به سرعت برق وباد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِچاه بلند میشد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که چشمانش غمگینتر از همیشه بود، بین هقهقهایش گفت که برگهی امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمیچرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا میدانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمیخواهد که به اینزودیها از کلاس شش فارغ شود. او هنوز میخواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفیهایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا میفهمم که چطور این درد وجودش را مک میزند. با دیدن او لحظهای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوهگینشان را به خاطر دارم. سرشان را از زمین بر نمیداشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما میدزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمیخواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که به ما فرستاده شده است، نمیتوانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامهی حرفهایش را نشنیدم. تا جایی که یادم میآید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که کُند است، میبرد. آن لحظه حتی نفسهایم مرا یاری نمیکردند، تمام آنچه میشنیدم صدای گریه و زاری همکلاسیهایم بود. ضجههای شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمیگردم. خواهرم اسمم را صدا میکند و حالم را میپرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونههایش مانده، میپرسد امروز را یادت است؟ به او میگویم مگر انسان میتواند روزی که روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال میشود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیستکه دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال میشود که کتابچههایم خاک زده اند، قلمهایم کلمهای ننوشتهاند و درسهایی که ماهها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد بردهام. در این سه سال باختم تک تک داشتههایم را، گاهی فکر میکنم همه یک شبه بیمار شدهایم. روح و روانمان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی میبود تا دردها و بغضهایی که در گلویمان باقی مانده است را به او بگوییم. حرفهایی که روح و جسممان را دارد ذره ذره میخورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال هزار بار مرده و زنده شدهام، اگر تمام جهان را ببخشم، اما آنهایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بیارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانیام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آنها آن حقوقی را از من گرفتهاند و دردهایی را طی این مدت به من دادهاند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن
ماجرا از کلاس ۳۰ دقیقهای کاراته در بالکن خانهشان در پیشاور پاکستان شروع شد. آن زمان نگاره شاهین، پناهنده المپیکی یازده ساله بود و بیشتر مدت عمر کوتاهش در پناهندگی و مهاجرت گذشته بود. نگاره در سال ۱۹۹۳ میلادی وقتی نوزاد بود همراه با والدینش از کشورشان افغانستان گریختند. مادرش دو روز و دو شب در گذر از کوهها و گردنهها او را در آغوش گرفته بود. او برای پرداختن به ورزش موردعلاقهاش، از اولین و آخرین کلاس کاراته تا حضور در رقابتهای جودوی المپیک به عنوان عضو تیم پناهندگان المپیک ناچار به عبور از موانع فراوانی بوده است. از سال ۲۰۲۲ میلادی به این طرف، این ورزشکار ۳۱ ساله در تورنتو-کانادا زندگی میکند و آموزش میبیند. نگاره شاهین که دوران تحصیل خود را در پاکستان گذرانده و در مسیر رفتوآمد خود به مکتب پناهندگان ناچار بود اذیت و آزار مردان و قلدری و زورگوییهای همسالانش را تحمل کند. در مطلبی که در مجله لایف تورنتو-کانادا منتشر شده است، او میگوید: «روزی مردی مسن مزاحم من و خواهرم شد. او بر سر من فریاد کشید و مرا روی زمین هل داد. دلم میخواست با مشت او را بزنم اما نمیدانستم چطور میتوانم این کار را بکنم». مادرش به او گفت که باید یاد بگیرد از خودش دفاع کند. مکتبی که میرفت چه در برنامههای رسمی و چه در برنامههای فوقبرنامه آموزش فنون رزمی نداشت. نگاره از طریق اقوام دور خود از وجود مربی کاراته در نزدیکی مکتب خبردار میشود. مربی مرد نمیتوانست در آموزشگاه به او آموزش بدهد اما میتوانست به خانه او بیاید. چیزی نگذشت که نگاره توانست در بالکن خانه خالهاش تمرین را شروع کند. نگاره میگوید:«مادرم گفت این فضا را خانواده میتواند در اختیار تو بگذارد و تو باید تا جاییکه میتوانی از آن استفاده کنی.» کمی بعد نگاره شاهین در رقابتهای محلی کاراته شرکت کرد. مربی او شور و اشتیاق و مهارت او را به خوبی دریافته بود و به او پیشنهاد کرد در مسابقات جودو شرکت کند. «اولین مربی من گفت تا زمین نخوری بلند شدن را یاد نمیگیری. این توصیه در دوران کودکی به من انگیزه فراوانی داد». او همچنین خاطره تماشای مسابقات کشتی حرفهای آمریکا را در دوران کودکی همراه با پدرش که از علاقمندان ورزش کشتی بود به یاد دارد. جودو به او اعتمادبهنفس داد تا خودش را پیدا کند و با وجود همه رنج و سختیهای آوارگی و پناهندگی بتواند از زندگی لذت ببرد. همچنین شکبه خبری بیبیسی نوشته است که مربیهای نگاره شاهین کمکم متوجه مهارت او میشدند. او به جایی رسید که همراه با تیم ملی جودو پاکستان آموزش دید اما به دلیل نداشتن گذرنامه پاکستانی نتوانست همراه با آنها در مسابقات شرکت کند. در سال ۲۰۱۴ نگاره شاهین به افغانستان بازگشت و در دانشگاه آمریکایی کابل در رشته علوم سیاسی و مدیریت دولتی تحصیل کرد. عکس: شبکههای اجتماعی او با تیم ملی افغانستان هم تمرین کرد و مردان همتیم از حضور او استقبال کردند. در مجله لایف تورنتو آمده است:«در هنگام تمرین ما مثل خانواده بودیم و آنها با من مانند خواهرشان رفتار میکردند». او به تمرین و مسابقه ادامه داد و به عنوان ورزشکار زن در افغانستان مورد توجه فراوان قرار گرفت که تا حدودی ناخواسته هم بود. او به بیبیسی میگوید: «من با خشونتهای سایبری بیحد و اندازهای روبهرو شدم. این خشونتها مدتی بعد به آزار و اذیت واقعی تبدیل شد». او میگوید: «چندین بار خودروها دنبال ما کردند. یک بار قوطی نوشابه به طرف مادرم پرتاب کردند که با مهارت توانستم او را نجات دهم». در اولین مسابقه در المپیک توکیو نگاره شاهین دچار آسیبدیدگی شانه شد. در سال ۲۰۱۸ او کشور زادگاهش را ترک کرد. او میگوید: «همیشه میگویم من برای بار دوم آواره شدم». او برای ادامه تحصیلات در رشته کارآفرینی و تجارت بینالمللی به روسیه رفت. برخلاف استقبال در تمرینات افغانستان او نتوانست گروه مناسبی برای تمرین در روسیه پیدا کند. یک سال به تنهایی تمرین کرد که آن را تلخترین دوران ورزشی خود مینامد. در سال ۲۰۱۹ با یکی از اعضای فدراسیون بینالمللی جودو ملاقات کرد که به او پیشنهاد داد وارد تیم پناهندگان المپیک شود. او صلاحیت شرکت در بازیهای المپیک ۲۰۲۰ توکیو را کسب کرد، اما به دلیل آسیبدیدگی شانه در اولین مسابقه از دور مسابقات خارج شد. تا اینکه تحصیلاتش را در روسیه تمام کرد و در همان زمان وضعیت افغانستان بهشدت وخیم شده بود. نگاره میگوید:«من گیر افتاده بودم.» او به پاکستان بازمیگردد اما از ترس جانش بیشتر اوقات در خانه میماند. او به دلیل عدم رعایت حجاب در مسابقات مورد حملات و انتقادهای شدیدی قرار گرفت که باعث شد در مورد گامهای بعدیاش بیشتر فکر کند. در این زمان بود که به کمک بنیاد المپیک پناهندگان و آژانس پناهندگان سازمان ملل امکان زندگی و آموزش در کانادا برای او فراهم شد. نگاره شاهین برای ادامه تحصیل در رشته توسعه بینالملل در تورنتو پذیرفته شد. عکس: شبکههای اجتماعی سپتامبر ۲۰۲۲ به کانادا رسید. لحظهای تلخ و شیرین برای ورزشکاری که در جستجوی ثبات و آرامش سه کشور گوناگون را آزموده است. در این شهر کانادا بود که زندگی ورزشی او در رشته جودو جان تازهای گرفت. در پاریس او یکی از ۳۷ ورزشکاری است که در تیم پناهندگان بازی میکند. تیمی که نگاره شاهین به حضور در آن افتخار میکند. نگاره امروز (شنبه، ۲۰ اسد) قرار است یک بار دیگر روی تشک بیاید و به نمایندگی از تیم پناهندگان برای اولین بار در مسابقه مختلط شرکت کند. او پیش از مسابقات به فدراسیون بینالمللی جودو گفت: «مسابقات تیمی هیجان بیشتری دارد، چون من همیشه به همتیمیهایم نگاه میکنم و نمیتوانم بگذارم آنها شکست بخورند به همین دلیل برای همه آنها مبارزه میکنم.» پس از بازیها نگاره شاهین تصمیم دارد کانادا را خانه خود اعلام کند. او اکنون اقامت دائم کانادا را دریافت کرده است و امیدوار است روزی بتواند یار و مددرسان پناهندگانی مانند خودش باشد. مادر و پدر او هنوز پاکستان هستند و از اینکه او توانسته رؤیای حضور در المپیک را تحقق بخشد شادمان هستند. او میگوید در سختترین دورانها متکی به حمایت و پشتیبانی خانوادهاش بوده است. «خواهرم همیشه میگفت من اطمینان دارم که تو سرانجام روزی به هدفت میرسی و همه این روزهای سخت تبدیل به خاطره میشود و میتوانی به آنها بخندی.» «و حالا زمانی است که میتوانم به هر آنچه از سر گذراندم بخندم.»
«چتجیپیتی» میتواند کارهایتان را یادآوری کند
ویژگی جدید «چتجیپیتی» به کاربران امکان میدهد تا کارهای خود را به یاد بیاورند و برنامهریزی کنند. کاربران چتبات «چتجیپیتی»(ChatGPT) شرکت «اوپنایآی»(OpenAI) اکنون میتوانند از آن بخواهند کارها را به آنها یادآوری یا درخواستهای تکرارشونده را برنامهریزی کند. ویژگی جدید نسخه بتا که «تسکز»(tasks) نام دارد، از این هفته برای کاربران «چتجیپیتی پلاس»(ChatGPT Plus)، «چتجیپیتی تیم»(ChatGPT Team) و «چتجیپیتی پرو»(ChatGPT Pro) در سراسر جهان عرضه خواهد شد. کاربران با استفاده از ویژگی تسکز میتوانند یادآورهای سادهای را مانند «وقتی پاسپورتم شش ماه دیگر منقضی شد، به من یادآوری کن» با چتجیپیتی تنظیم کنند تا دستیار هوش مصنوعی به پیگیری آن بپردازد و اعلان را در زمان مقرر ارائه دهد. همچنین، کاربران میتوانند درخواستهای تکرارشونده را مانند «هر جمعه، یک برنامه آخر هفته را براساس موقعیت مکانی و پیشبینی آبوهوا به من بده» یا «هر روز ساعت هفت صبح به من یک گزارش خبری بده» در چتجیپیتی تنظیم کنند. به نظر میرسد این ویژگی جدید، اولین گام شرکت اوپنایآی به سمت مدلهای هوش مصنوعی است که میتوانند تا حدودی مستقل عمل کنند و به عنوان عوامل هوش مصنوعی شناخته میشوند. «سم آلتمن»(Sam Altman) مدیرعامل اوپنایآی معتقد است که سال ۲۰۲۵ یک سال مهم برای عوامل هوش مصنوعی خواهد بود. حتی آلتمن ادعا کرده است که امسال عوامل هوش مصنوعی به نیروی کار خواهند پیوست. تسکز یک نسخه نسبتا محدود از یک سیستم عامل است که به کاربران امکان میدهد یادآوریهایی را با چتجیپیتی تنظیم کنند. این یک ویژگی کاربردی است که بیشتر مردم از دستیارهای صوتی مانند «سیری»(Siri) و «الکسا»(Alexa) انتظار دارند. درخواستهای برنامهریزیشده، منحصربهفردتر هستند و قابلیتهای جدیدی را نشان میدهند که دستیارهای دیجیتال پیشین قادر به انجام دادن آنها نبودند. کاربران میتوانند با انتخاب «4o with scheduled tasks» از منوی کشویی در چتجیپیتی به ویژگی جدید دسترسی پیدا کنند. آنها از آنجا میتوانند پیامی را به ChatGPT بفرستند که به دستیار هوش مصنوعی بگوید چه یادآوری یا اقدامی را میخواهند ایجاد کنند. به گفته اوپنایآی، چتجیپیتی گاهی اوقات ممکن است وظایف خاصی را براساس چتها پیشنهاد کند. اوپنایآی گفت از این دوره نسخه بتا استفاده خواهد کرد تا پیش از آن که این ویژگی را به طور گسترده در اپلیکیشن تلفن همراه و نسخه رایگان ChatGPT در دسترس قرار دهد، درباره نحوه استفاده افراد از ویژگی تسکز بیشتر بیاموزد.
ترومای جمعی چیست؟ (۲)
وقتی دورهای از زندگییک جامعه با رویدادهای دشوار و ویرانگر سپری میشود که اثرات بد آن برای کل آن نسل برجای میماند، به آن ترومایا آسیب جمعی ( به عبارت دیگر ترومای مشترک) میگویند. ما انسانها وقتی رویدادهای مثبتیا منفی را با هم تجربه میکنیم با خاطرات مشترک آن تجربه بهیکدیگر متصل میشویم. برای مثال زندگی همهی ما تحت تاثیر جنگها، انفجارات، ویروس کرونا و سایر مواردی که به خاطر میآورید تغییر کرده است. مهم نیست که چه کسی و در چه جایگاهی بوده اید، در هر صورت نمیتوانستید از تاثیرات بد این اتفاقات کاملا ایمن باشید. با درک واکنش هر جامعه نسبت به تجربیات تلخ گذشته میفهمیم که طرز فکر و زندگی ما چگونه ممکن است در نتیجهی رویدادهای گوناگون تغییر کند. ترومایا آسیب جمعی به معنای شرایط بد روحی و روانی در گروهی از انسانهاست که در پاسخ به حادثهی تلخ مشترکی رخ میدهد. با استناد به تحقیقی که در 2018 در نشریهی پیشگامان روانشناسی به چاپ رسید: ” ترومای جمعی فرایندی روانشناختی، اجتماعی و پویا میباشد که در درجهی اول به ساخت مفهومی جدید منجر میشود”. به عبارت دیگر ترومای جمعی رویدادی است که باعث میشود افراد گروه به درک و تصوری مشترک از رویداد آسیبزا برسند. آثار ترومای جمعی بر سلامت روان: پریشانی روانی: در بیشتر موارد افرادی که رویداد آسیبزای بزرگی را تجربه کردهاند نشانههای از اختلال اضطراب پس از سانحه یا PTSD را از خودشان بروز میدهند. بسیاری از آنها همچنین علائمی مانند کاهش سطح سلامت، احساس نا امنی و اضطراب بالا را نشان میدهند. اختلالات اضطرابی: ترومای جمعی مانند هر ترومای دیگری برای سیستم عصبی انسان مشکلساز است. پی تی اس دی ناشی از آن ممکن است باعث حملات پنیک و اضطراب فلجکننده هنگام انجام کارهای باشد که ترومای گذشته را برای فرد یادآوری میکند، مانند سوار شدن به هواپیما پس از یک حادثهی هوایی. مهم نیست که اضطراب چگونه ایجاد میشود مهم این است که آن را بشناسید و یاد بگیرید با آن کنار بیایید. اگر این علائم در روند عادی و کیفیت زندگی شما تأثیر میگذارد زمان آن رسیده که به آن توجه کنید تا علائم بهبود یابند. عزتنفس پائین: اگر بیتوجه به نکات مثبتی که عزیزانتان درمورد شما میگویند با عزتنفس پائین دستوپنجه نرم میکنید احتمالاً علت این عزتنفس پائین ترومای جمعی میتواند باشد. بسیاری از مطالعات ارتباط بین تروما و عزتنفس پائین را نشان دادهاند. بحران موجودیت: وقتی اتفاقات بد رخ میدهند، درک آنها یا فهمیدن اینکه با وجودشان چگونه ادامه بدهیم همیشه آسان نیست. این ممکن است باعث بحران موجودیت شود. به این دلیل مردم یا کل جامعه ممکن است احساس دورافتادگی کنند و به باورهای خود شک کنند و یا حتی ممکن است به جایگاه خود در جهان هستی تردید پیدا کنند. ترومای جمعی چگونه بر جوامع تأثیر میگذارد؟ ماهیت آسیبهای جمعی این است که کل گروه را تحت تأثیر قرار میدهد. اکنون به راههای که ترومای جمعی با آنها در جوامع تأثیر میگذارد نگاهی میاندازیم: بیگانه هراسی: تروما و ترس ناشی از آن باعث میشود که در حضور افراد خارج از گروه آَشنای خود احساس ناامنی کنیم. این امر بهویژه در خصوص مشکلاتی شناخته شده مانند خشونتهای نظامی، خشونتهای جنسیتی و جنایات ناشی از خصومتهای شخصی صادق است. مردم ممکن است از گروهی که با این رویدادها مرتبطاند بترسند یا احساس بدی به آنها داشته باشند. ترومای نسلی: هنگامی که افراد ضربۀ روحیای را تجربه میکنند یاد میگیرند سازگار شوند، رشد میکنند و این تجربیات را به فرزندان خود منتقل میکنند، اما همهی تجربیاتی که منتقل میشوند سازنده نیستند. درحالیکه فرزندانشان از دانش مفید آنها سود میبرند با تأثیرات منفی آنها نیز در جدال خواهند بود. این تأثیرات به افزایش احساس اضطراب و دور افتادگی در افراد میانجامد. بیاعتمادی و خشونت: تحقیقات نشان داده که تروما گاهی به افزایش بیاعتمادی و احساس تهدید از سوی دیگران میانجامد. این امر بخصوص در مورد افرادی که در کودکی در معرض سوءاستفاده قرار گرفتهاند شدیدتر است. چگونه گروههای انسانی از آسیبهای جمعی معنا میسازند: رویدادهای که باعث ترومای جمعی میشوند اغلب کوتاهاند و اما چیزی که مهم است تأثیری است که از آنها باقی میماند؛ یعنی درک انسانها از آنچه اتفاق افتاده میزان و مدت اثر تروما را تعیین میکند. گیلاد هیرشبرگر در مقالهاش به نام "ترومای اجتماعی و ساخت اجتماعی" معنا توضیح میدهد گروههای که در معرض ترومای جمعی قرار گرفتهاند چگونه از تجربهٔ تروما معنای میسازند. یافتهها پیچیدهاند؛ اما به زبان ساده او دریافت که انتقال آگاهی در مقایسه با تهدیدات باعث ایمنی گروه اجتماعی میشود. با گذشت زمان داشتن شناخت جمعی از تهدید به بخشی از ناخودآگاه گروه تبدیل میشود و جداسازی خاطرهی آسیب از هویت گروه را دشوار میکند. این ویژگی از یک طرف در حفاظت از گروه اجتماعی مؤثر است؛ اما از سوی دیگر گروه را در حالت قربانی بودن نگه میدارد. تغییر کردن هر فرد ممکن است به معنی جدا شدن او از گروه باشد و این اتفاق یعنی تهدیدی اجتماعی به معنی از دست دادن بخشی از هویت فرد. پس چرا برخی از انسانها باید به گذشتهی دردناک خود بچسبند؟ به این دلیل که گروه ناخودآگاه میترسد که فراموش کردن تجربهی قبلی به معنای قرار گرفتن در معرض آسیبهای دوباره است. افراط در رویکرد از یک سوراخ دوبار گزیده نشدن اعضای جامعه را در حالتی قرار میدهد که همیشه مراقب باشند. این اضطراب مزمن و فعال بودن مدام پاسخ فیزیولوژیک ستیز و گریز در بدن ممکن است احساس ایمنی ضعیف به همراه داشته باشد و بهای سنگینی دارد. چگونه ترومای جمعی را درمان کنیم؟ اتفاقاتی که باعث ترومای جمعی میشوند دردناک و سنگیناند. سرکوب احساسات و نادیده گرفتن تجربیات فردی اولین گزینهای است که افراد ناخواسته انجام میدهند. اگر مستقیماً تحتتأثیر آسیب قرار نگرفتهاید ممکن است برای شناخت ترومایی که در شما شکل گرفته است زمان کافی نگذارید و این میتواند خطرناک باشد؛ سرکوب تروما ممکن است عواقب منفی در سلامت روح و جسم شما داشته باشد. در اینجا چند راه برای بهبود وضعیت روحی و جسمی شما معرفی میکنیم: افزایش پیوند با دوستان و خانواده فعالیتهای خیریه و داوطلبانه از دیگران کمک بخواهید پیگیری بیش از حد اخبار را متوقف کنید نیمهی پر لیوان را ببینید سخن پایانی: در جایگاه یک فرد از جامعه مواجه شدن با آسیب اجتماعی ممکن است دشوار باشد؛ اما اگر بتوانیم انعطافپذیر بودن را بیاموزیم از مزایای غلبه بر بحرانها بهرهمند خواهیم شد. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»
زهرا یگانه و روایت رنج زنان افغانستانی
زهرا یگانه متولد شهر هرات است، هنگامی که زهرا ششماه داشت، خانوادهی وی به دلیل جنگهای داخلی مجبور به مهاجرت به ایران شدند، وی با وجود محدودیتهای رسمی و بدبینیهای نسبتاً رایج توانست درسهایش را تا دوران لیسه یا همان دبیرستان در ایران پیگیری کند. زهرا یگانه به عنوان مسوول بخش زنان بنیاد آرمانشهر فعالیت کرده است و همچنان نهاد غیر دولتی خودش را تحت نام «رنگمین گمان» تاسیس کرد. این نهاد بر بنیاد فعالیتهای رضا کارانه ایجاد شده و در بخش نسل سوم حقوق بشر یا محیط زیست فعالیت میکند. او همچنان در هماهنگی با انتشارات بنیاد آرمانشهر کتابهای رایگانی را میان دانشجویان و جوانان توزیع میکند تا آنها را به مطالعه تشویق کند. در چند سال اخیر زهرا یگانه نخستین کتاب خودش را زیر نام « روشنایی خاکستر» منتشر کرد. این کتاب باعث توجه و بحثهای دامنه داری راجع به موقعیت زنان در جامعه افغانستان شد. توجه و تقاضا برای این کتاب در حدی بود که چاپ دوم آن تنها چند ماه بعد از چاپ اول آن به بازار آمد و قرار است چاپ سوم آن در لندن منتشر شود و نسخه انگلیسی آن نیز در دست کار است. روشنایی خاکستر با آنکه کم و بیش روایت شخصی از تجارب فردی زهرا یگانه است، اما بطور مشخص به موقعیت زنان در جامعه افغانستان از یک منظر کاملاً زنانه میپردازد. به عنوان یک زن، زهرا بسیار صریح و بیپرده از تجارب خود از کودکی تا بزرگسالی و از فامیل و جای که در میان آنها زندگی میکند تا جامعه و جای که در میان آنها کار و فعالیت دارد، در این کتاب مینویسد. در این کتاب او از لایههای مختلف خشونت، تبعیض و عصبیت مردسالارانه علیه زنان پرده بر میدارد تا بتواند هرچه بهتر و آشکارتر این واقعیتهای تلخ را در ذهن مخاطبانش به نمایش بگذارد. هرچند او در ادامه ابراز میکند که خشونت در افغانستان یک پدیده بسیار پیچیده و چند جانبه است. به همین خاطر کتاب روشنای خاکستر مورد استقبال و تحسین خوانندگانش قرار گرفت. نظر به سخنان خانم زهرا یگانه، هدف از نوشتن کتابی به نام "روشنایی خاکستر"، "آشکار ساختن واقعی خشونتهای اعمال شده بر زنان در جامعه پدرسالار و زن ستیز" است. کتاب "روشنایی خاکستر" با سرمایه شخصی نویسنده اقبال چاپ یافته و به قیمت نازل (۱۵۰ افغانی یا حدوداً ۲ یورو فی جلد) بفروش میرسد. این اثر میکوشد تا به دسترس حداکثر مردم، خاصتاً به مطالعهی مردان افغان قرار گیرد. خانم یگانه میپندارد که "مردان بالاخره همانند زنان از حالت خشونت تحمیل شده بر افغانان رنج میبرند. این داستان با ازدواج شروع شد؛ ازدواج دختر بچهای ۱۳ ساله که دردهایش پایانی نداشت. آنقدر کتک خورد و درد کشید که جانش با آن اخته شد. روشنای خاکستر داستان زندگی زهرا و زندگی شمار زیادی از زنان هموطنش است. این کتاب در افغانستان خیلی زود به چاپ دوم رسید، اتفاقی کم نظیر در جامعهی بسته. دختر این داستان هیچ رنجی نبود که تجربه نکرده باشد؛ از زخم زبانها و کتک خوردنها بگیر تا کار در کورههای آجرپزی و آزارهای همسرمعتاد و از دست دادن فرزند در فقر و تنهایی. شعلههای آتش را هم تجربه کرده است، شعلههایی که همسرش مهیا کرد برای سوزاندن او و فرزندش. هر آنچه را که هیچ زنی نمیخواهد هرگز تجربهاش کند را او از سر گذرانده است. اینها فقط داستان زهرای قهرمان کتاب «روشنای خاکستر» نیست، بلکه بخشی است از دردهای زیسته زهرا یگانه، نویسنده ۳۲ ساله افغان که خواسته با انتشار روشنای خاکستر، به قول خودش روایتگر زندگی زنان در افغانستان باشد. زهرا دردها و رنجهایش را بسان افسانهای روایت میکند که باور کردنش دشوار است. زهرا یگانه در گفتوگو دربارهی این کتاب و داستان زندگیاش بیشتر میگوید. زهرای داستان، سرگذشتش تفاوتهای اندکی با زهرا یگانه که خودش در مورد آن می گوید؛ دارد: « شش ماهه بودم که خانوادهام وارد خاک ایران شدند، هر چه خوشی داشتم همان ۱۳ سال با خانوادهام بود. تازه ۱۳ ساله شده بودم که شوهرم دادند، خیلی زود فهمیدم شوهرم سلطان معتاد است، اما بارها از مادرم و بقیه شنیده بودم زن با همه چیز شوهرش میسازد. دم بر نیاوردم و هیچکس نفهمید او معتاد است.» خیلی زود باردار شد: «ماه آخر بارداریام بود اما درد امانم نمیداد. سلطان هم اخلاقش خیلی بد شده بود. تا شکایت میکردم درد دارم، شروع میکرد به سر و صدا؛ به من چه که درد داری؟ دردهایم هر روز بیشتر میشد تا موقع زایمان. کنارم نبود تا اجازه دهد عمل شوم. تنها و بیکس در مریض خانه افتاده بودم.» داکترها میگفتند: «افغانیه دیگه. این قدر نمیفهمه که باید سزارین بشه. به ما چه وقتی خودشون دلشون نمیسوزه.» حرفهایشان را میشنیدم و بیشتر رنج میکشیدم تا بالاخره گفتند: کار از این حرفها گذشته باید کاری کنیم. «وقتی چشمهایم را باز کردم خوش شدم. مادر شوهرم کنارم بود کاش بقیه هم بودند. مادر شوهرم گفت طفل دختر است، اما مشکل دارد وقت تولد خفه شده و چون با دستگاه بیرون آمده ضربه مغزی شده، گفتند سنت کم بوده.» با این همه «نرگس» دخترم با معلولیت بالا زنده ماند. شوهر معتاد و خشن و حالا دختری با این حال و روز در اوج فقر و بیکسی… زهرا اما تسلیم نشد؛ شب تا صبح بافتنی بافت، گل چینی درست کرد، درس خواند و دیپلماش را گرفت. او برای بار دوم هم باردار بود. مدام با خودش میگفت شاید بعد از این، زندگی بهتر شود. به همه گفته بود شوهرش مشکل خونی دارد و باید درمان شود. کم کم پول پسانداز میکرد، برای ترک دادن شوهرش. در ۱۵ سالگی فرزند دومش را به دنیا آورد. اما چندی بعد در داستانی پرغصه که خود، قصه کتاب دیگری است، نرگس را از دست داد: «برای نرگسم پول کفن و دفن هم نداشتم.» اما چه شد که سرنوشت زهرای «روشنای خاکستر» خیلی زود در افغانستان مورد توجه قرار گرفت و به چاپ دوم رسید؟ یگانه در این باره میگوید: «خیلیها احساس میکردند این کتاب توانسته تصویری واقعی از زندگی زنان در کشور افغانستان ارائه دهد. دوم اینکه خیلی از حرفها در مورد زنان به صورت واضح یا تابوشکنانه گفته شده. چیزی که برای خیلیها جذاب بوده داستان واقعی کتاب است، کسانی که کتاب را میخواندند، مردها را مخاطب قرار میدادند که حتماً باید آن را بخوانید!». زهرا در ایران کورههای خشتپزی را هم تجربه کرد، همانجا که فرزند سومش را به دنیا آورد. آخرین تلاشها برای نجات شوهر معتاد و زندگیاش: «برادرشوهرم آنجا بود، کمکم کرد. روزی ۳۰۰ خشت میزدم. سلطان بستری بود و با همین پول خرج ترکش را میدادم. راضی بودم. خوبی کورهها این بود که نیاز نبود، کرایه خانه بدهیم. همان جا در کورهها زندگی میکردیم. دائم میگفتم نکند این همه زحمتم هدر برود و باز سلطان برود سراغ اعتیاد. در همین حال پسرم را هم به دنیا آوردم، در میان خشت و خاک.» بالاخره شوهرش ترک کرد تنها چند هفته از ترک اعتیادش میگذشت که باز او را سر بساط موادمخدر گیرانداخت: «وقتی این صحنه را دیدم، دیوانه شدم اما سلطان عین خیالش نبود، نعرهزنان به سمتم آمد و با مشت و لگد آنقدر بر سر و رویم کوبید که خونینمال شدم. داد میزد بگذارید این زن را بکشم. فهمیدم درست یک هفته بعد از ترک دوباره اعتیادش را شروع کرده.» زهرا اندکی بعد از این ماجرا راهی هرات شد: «به خاطر دو فرزند، جنازهام را به دنبال سرنوشت میکشاندم با کوله باری از خاطرات تلخ.» دردها و رنجهای زهرا در هرات هم پایانی نداشت. او آنجا هم بهسختی کار میکرد و خرج زندگی را میداد تا روزی که سلطان قصد داشت او و فرزندانش را در خانه آتش بزند. پول میخواست، اما زهرا نداشت: «با وحشت از خواب بیدار شدم. همهی خانه پر از دود بود. دور و بر من و مریم دخترم. محمد امین آن شب خانه مادرم مانده بود. درست دور تشک ما حلقهای از لباسهای نازک شعله میکشید. یک باره از جایم خیز زدم، مریم را بغل کردم و دویدم. هر دو خود را به در و پنجره میزدیم و جیغ میکشیدیم. در و پنجره هر دو آهنی بود. پشت شیشه هم حصار آهنی بود. جیغ زدم، ضجه زدم. گفتم فردا هر چه بخواهی پول میآورم برایت، فقط دروازه را باز کن تا من و مریم نسوزیم. داد میزد بسوز جای زن در جهنم است. با تمام قدرت با دسته هاونی که در خانه بود، به دروازه کوبیدم. به مریم گفتم جیغ بزن تا همسایهها بیدار شوند. ساعت ۲ شب بود که به سمت خانه مادرم فرار کردیم.» زهرا همان شب تصمیم گرفت طلاق بگیرد، تابویی به نام طلاق در جامعه افغانستانی. میدانست همیشه داغ ننگی روی پیشانیاش میماند. بعد از طلاق که با هزار سختی انجام شد و باعث شد برای مدتی فرزندانش را از دست بدهد، بالاخره هرات را ترک کرد و به کابل رفت. با هزار سختی ادامه تحصیل داد و شغلی مناسب پیدا کرد. پس از آن او توانست با بیش از ۵ هزار زن قربانی خشونت دیدار کند، سفرهای زیادی به ولایتهای افغانستان داشته باشد و خیلی جدی روی خشونت علیه زنان کار کند. اما او چطور توانست سرنوشت زهرای روشنای خاکستر را در جامعهای که پر از تابوست منتشر کند؟ میگوید: «قبل از چاپ کتاب تردیدهایی بر من حاکم بود؛ نگران بودم اما نه تا آن حد که مانع چاپ کتاب شود. بر این باور بودم که باید از یک جا شروع کرد و آنچه واقعیت است و زندگی زنان را دچار مشکل کرده، بیان کرد. نباید نشست و منتظر بود تا کسی بیاید و کاری کند، کسی که خواهان تغییر است، باید از خود شروع کند. برای همین تلاش کردم واقعیتها را بیان کنم اما در خیلی جاهای از کتاب مجبور بودم زمان و مکان را تغییر دهم تا به دیگران لطمه وارد نشود. اما با همه تردیدها یقین داشتم کار اشتباهی انجام نمیدهم. این را هم خوب میدانستم برای یک کار خوب، باید قربانی داد. اگر این کتاب میتوانست زندگی شماری از زنان را در افغانستان تغییر دهد، پس من کار درستی انجام داده بودم. بعد از چاپ و نشر کتاب، به یقین رسیدم که کارم با همه ترسها و تردیدهایی که وجود داشت درست و نتیجه بخش بوده. نظرات مثبت زیادی دریافت کردم. این کتاب توانست ذهنیت خوانندهگان مرد را در مورد زنان تغییر دهد. من از این کتاب توقع معجزه نداشتم که یک باره زندگی زنان را در افغانستان تغییر دهد، همین که توانست مخاطبان زیادی جذب کند، خشنود شدم.» در قسمتهایی از کتاب روشنای خاکستر، خواننده از آن همه ظلمی که به زهرا میرود متعجب بر جای میماند: «با وجود اینکه کتاب خط سیری از زندگی خودم است، ولی روایتگر زندگی زنان در افغانستان است. در هر بخش کتاب که نیاز دیدم نکتهای از زندگی زنان افغانستان دیده شود به متن افزودم. البته این نکات هم بر اساس واقعیت بوده و تجربه سالها کار با زنان قربانی خشونت. هرچند باید گفت این کتاب هم تنها بخشی از زندگی و دردهای زنان را به تصویر کشیده و قادر نبوده تمام زوایای زندگی یک زن در افغاستان را منعکس کند.» در کتاب، ماجرای طلاق گرفتن زهرا در هرات خود داستانی جداگانه دارد. زهرا میگوید: «در سالهایی که من داستان را روایت میکنم، طلاق خیلی سخت و غیرقابل پذیرش بود و زن هرچه قدر هم زندگی سخت و غیر قابل تحملی داشت باز هم برای طلاق، او را مقصر و بد میدانستند. فعلاً شرایط تا حدودی بهتر شده، اما هنوز هم بهعنوان چالشی بزرگ فراروی زنان است و هنوز هم هر زنی طلاق میگیرد در نظر مردم زن خوبی نیست و شرایط طلاق باز هم به نفع مردان است.» او پس از انتشار روشنای خاکستر توانست به سمبلی از رنج و امید زنان افغانستان تبدیل شود؛ سمبلی از روشنای خاکستر.
اهمیت مهارتهای ارتباطی در بهبود روابط خانوادگی
خانواده به عنوان اولین و مهمترین نهاد اجتماعی، نقشی اساسی در شکلدهی شخصیت و رفتارهای اجتماعی افراد ایفا میکند. ارتباطات در خانواده به منزله پل ارتباطی میان اعضای آن است که از طریق آن احساسات، افکار و نیازها منتقل میشوند. مهارتهای ارتباطی مؤثر نه تنها به کاهش تعارضات و سوءتفاهمها کمک میکند، بلکه موجب تقویت پیوندهای عاطفی و افزایش رضایت از زندگی خانوادگی میشود. این مقاله به بررسی اهمیت مهارتهای ارتباطی در بهبود روابط خانوادگی و راهکارهای ارتقای این مهارتها میپردازد. تعریف مهارتهای ارتباطی مهارتهای ارتباطی شامل مجموعهای از تواناییها است که افراد را قادر میسازد پیامهای خود را به صورت شفاف و مؤثر منتقل کرده و پیامهای دیگران را به درستی دریافت کنند. این مهارتها شامل گوش دادن فعال، بیان افکار و احساسات، همدلی، استفاده از زبان بدن مناسب و مدیریت تعارضات است. در خانواده، این مهارتها نقش مهمی در ایجاد محیطی سالم و حمایتکننده ایفا میکنند. چرا تقویت ارتباطات در روابط خانوادگی اهمیت دارد؟ تقویت ارتباطات در روابط خانوادگی اساس ایجاد پیوندهای عاطفی عمیق و پایدار است. این ارتباطات باعث میشود اعضای خانواده احساس درک، احترام، و حمایت کنند، که به ایجاد محیطی امن و آرام کمک میکند. روابط خانوادگی سالم میتواند به کاهش استرس و افزایش رضایت از زندگی منجر شود و زمینه را برای حل مشکلات و تعارضات خانوادگی فراهم کند. همچنین، ارتباطات قوی میان اعضای خانواده باعث انتقال ارزشها، افزایش اعتماد متقابل، و بهبود کیفیت زندگی فردی و جمعی میشود. تقویت ارتباطات یک سرمایهگذاری ارزشمند برای داشتن خانوادهای شاد و همدل است. تأثیر مهارتهای ارتباطی بر روابط خانوادگی کاهش تعارضات و سوءتفاهمها یکی از اصلیترین دلایل تنش و تعارض در خانوادهها، سوءتفاهمها و ارتباطات ناکارآمد است. مهارتهای ارتباطی مؤثر به اعضای خانواده کمک میکند تا بهتر نیازها و انتظارات خود را بیان کنند و متقابلاً پیامهای دیگران را به درستی درک کنند. این امر به کاهش سوءتفاهمها و پیشگیری از بروز تعارضات کمک میکند. تقویت پیوندهای عاطفی گوش دادن فعال و همدلی با دیگر اعضای خانواده، موجب تقویت روابط عاطفی میان آنها میشود. وقتی افراد احساس کنند که مورد توجه و درک قرار میگیرند، احساس نزدیکی و تعلق بیشتری نسبت به خانواده پیدا میکنند. این ارتباط عاطفی قویتر، به استحکام بیشتر خانواده کمک میکند. بهبود روابط والدین و فرزندان والدینی که از مهارتهای ارتباطی مناسب برخوردارند، بهتر میتوانند با فرزندان خود ارتباط برقرار کنند. این والدین معمولاً به صحبتهای فرزندان خود گوش میدهند، احساسات آنها را درک میکنند و بازخورد مناسبی ارائه میدهند. چنین روابطی موجب افزایش اعتماد و کاهش فاصله میان والدین و فرزندان میشود. ارتقای سلامت روانی اعضای خانواده محیط خانوادگی که در آن ارتباطات سالم وجود دارد، به سلامت روانی اعضا کمک میکند. اعضای خانواده در چنین محیطی احساس امنیت و آرامش میکنند و میتوانند به راحتی احساسات خود را بیان کنند. این امر به کاهش استرس و اضطراب و افزایش شادی و رضایت کمک میکند. راهکارهای ارتقای مهارتهای ارتباطی در خانواده آموزش گوش دادن فعال گوش دادن فعال به معنای توجه کامل به سخنان گوینده و درک احساسات و پیامهای او است. این مهارت میتواند با تمرینهای سادهای مانند تماس چشمی، تکرار سخنان گوینده و پرسیدن سوالات روشنکننده تقویت شود. تقویت همدلی همدلی به معنای درک احساسات و نگرانیهای دیگران است. والدین و اعضای خانواده میتوانند با تمرکز بر دیدگاههای دیگران و تلاش برای درک احساسات آنها، این مهارت را تقویت کنند. بیان شفاف و محترمانه احساسات اعضای خانواده باید یاد بگیرند که احساسات و نیازهای خود را به صورت شفاف و بدون توهین یا سرزنش بیان کنند. استفاده از جملات “من” به جای “تو” میتواند به کاهش تنشها کمک کند. به عنوان مثال، به جای گفتن “تو هیچوقت به حرفهای من گوش نمیدهی” میتوان گفت: “من احساس میکنم که حرفهایم شنیده نمیشوند.” مدیریت تعارضات تعارضات در هر خانوادهای رخ میدهد، اما نحوه مدیریت آنها اهمیت زیادی دارد. اعضای خانواده باید یاد بگیرند که در هنگام تعارض به جای سرزنش یکدیگر، به دنبال راهحلهای مشترک باشند. استفاده از تکنیکهای حل مسئله و مذاکره میتواند به مدیریت بهتر تعارضات کمک کند. توجه به زبان بدن زبان بدن نقش مهمی در انتقال پیامها دارد. اعضای خانواده باید به حرکات، حالتها و تماس چشمی خود توجه کنند و از زبان بدن مثبت برای تقویت ارتباطات استفاده کنند. چالشهای ارتباطی در خانوادهها فناوری و کاهش تعاملات رودررو با پیشرفت فناوری و افزایش استفاده از تلفنهای همراه و شبکههای اجتماعی، تعاملات رودررو در خانواده کاهش یافته است. این امر میتواند به کاهش کیفیت روابط خانوادگی منجر شود. خانوادهها باید زمانهای مشخصی را برای تعاملات حضوری و بدون حضور فناوری اختصاص دهند. اختلافات نسلی اختلافات نسلی میتواند باعث ایجاد شکافهایی در ارتباطات خانواده شود. والدین و فرزندان باید تلاش کنند تا با درک دیدگاههای یکدیگر، این اختلافات را کاهش دهند. فشارهای مالی و اجتماعی فشارهای مالی و اجتماعی میتواند به استرس و کاهش کیفیت ارتباطات خانوادگی منجر شود. در این شرایط، اعضای خانواده باید با حمایت از یکدیگر و ایجاد فضای امن برای بیان نگرانیها، این فشارها را مدیریت کنند. مهارتهای ارتباطی مؤثر از عوامل کلیدی در بهبود روابط خانوادگی است. این مهارتها به کاهش تعارضات، تقویت پیوندهای عاطفی و ارتقای سلامت روانی اعضای خانواده کمک میکنند. خانوادهها باید با آموزش و تمرین مهارتهای ارتباطی، محیطی سالم و حمایتکننده برای اعضای خود ایجاد کنند. توجه به این مهارتها نه تنها به پایداری خانواده کمک میکند، بلکه تأثیرات مثبتی بر جامعه نیز خواهد داشت.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.