
یونیسف: نبود امکانات اولیه سلامت کودکان افغان را به خطر انداخته است

کلید تربیت فرزندان موفق

سازمان پزشکان برای حقوق بشر: مهاجران اخراجشده از آمریکا به پاناما با وجود بازگشت به افغانستان با خطر مرگ روبرو هستند

رسانههای آمریکایی: با قطع کمکها مرگ مادران و نوزادان در افغانستان افزایش یافته است

پنج نفر در ارتباط با مرگ ۱۸ پناهجوی افغانستانی در بلغاریا محاکمه میشوند

یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»

یونیسف: نبود امکانات اولیه سلامت کودکان افغان را به خطر انداخته است

کلید تربیت فرزندان موفق

سازمان پزشکان برای حقوق بشر: مهاجران اخراجشده از آمریکا به پاناما با وجود بازگشت به افغانستان با خطر مرگ روبرو هستند

رسانههای آمریکایی: با قطع کمکها مرگ مادران و نوزادان در افغانستان افزایش یافته است

پنج نفر در ارتباط با مرگ ۱۸ پناهجوی افغانستانی در بلغاریا محاکمه میشوند

سازمان ملل: ۳۲۲ کودک در غزه در پی شکست آتشبس کشته شدند

یونیسف: نبود امکانات اولیه سلامت کودکان افغان را به خطر انداخته است

کلید تربیت فرزندان موفق

سازمان پزشکان برای حقوق بشر: مهاجران اخراجشده از آمریکا به پاناما با وجود بازگشت به افغانستان با خطر مرگ روبرو هستند

رسانههای آمریکایی: با قطع کمکها مرگ مادران و نوزادان در افغانستان افزایش یافته است

پنج نفر در ارتباط با مرگ ۱۸ پناهجوی افغانستانی در بلغاریا محاکمه میشوند

سازمان ملل: ۳۲۲ کودک در غزه در پی شکست آتشبس کشته شدند

یونیسف: نبود امکانات اولیه سلامت کودکان افغان را به خطر انداخته است

کلید تربیت فرزندان موفق

سازمان پزشکان برای حقوق بشر: مهاجران اخراجشده از آمریکا به پاناما با وجود بازگشت به افغانستان با خطر مرگ روبرو هستند

رسانههای آمریکایی: با قطع کمکها مرگ مادران و نوزادان در افغانستان افزایش یافته است

پنج نفر در ارتباط با مرگ ۱۸ پناهجوی افغانستانی در بلغاریا محاکمه میشوند

سازمان ملل: ۳۲۲ کودک در غزه در پی شکست آتشبس کشته شدند

یونیسف: نبود امکانات اولیه سلامت کودکان افغان را به خطر انداخته است

کلید تربیت فرزندان موفق

سازمان پزشکان برای حقوق بشر: مهاجران اخراجشده از آمریکا به پاناما با وجود بازگشت به افغانستان با خطر مرگ روبرو هستند

رسانههای آمریکایی: با قطع کمکها مرگ مادران و نوزادان در افغانستان افزایش یافته است

پنج نفر در ارتباط با مرگ ۱۸ پناهجوی افغانستانی در بلغاریا محاکمه میشوند

سازمان ملل: ۳۲۲ کودک در غزه در پی شکست آتشبس کشته شدند

نادیا و داستان مبارزهاش در برابر تاریکی
در گوشهای از کوچههای خاکی و پر از گردوغبار کابل، دختری به نام نادیا زندگی میکرد که آرزوهای بزرگ و در عین حال غمانگیزی در دل داشت. نادیا از کودکی میدانست که تنها راه رهایی از فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، تبعیض و نابرابریهای اجتماعی، آموزش و دانشگاه است. نادیا در خانوادهای متواضع، فقیر و در گوشهی از پسکوچههای کابل به دنیا آمده بود، جایی که دختران بیشتر برای کارهای خانه و شوهر دادن بزرگ میشدند تا اینکه به دنبال آرزوهای علمی خود بروند. اما نادیا همیشه چیزی متفاوت فکر میکرد، متفاوت تصور میکرد و متفاوت به قضایا میدید. او به مکتب میرفت، حتی زمانی که خیلیها او را به خاطر دختر بودنش سرزنش میکردند و میگفتند که آموزش برای دختران ضرورت نیست و دختران باید در خانه باشد، رسم و رواج زندگی و زناشویی را یاد بگیرد. او از همان کودکی تصمیم گرفته بود که به دنیا نشان دهد که دختران نیز میتوانند رویای بزرگ داشته باشند، تغییرات ایجاد کند و جامعه را متحول کند. در مکتب، معلمان او را بهعنوان دختری پرتلاش و باهوش میشناختند. نادیا در تمامی دروس خود ممتاز بود و بسیاری از همصنفیهایش به او حسادت میکردند. در خانه نیز همیشه از پدر و مادرش تشویق میشنید. پدرش، که کراچیوان ساده بود، از آن دسته مردانی بود که به آینده نیک دخترش ایمان داشت. پدر نادیا تلاش میکرد تا دخترش درس بخوانند و معلم یا داکتر شود. او همیشه میگفت: «دنیا تنها متعلق به مردان نیست. دختر من باید در آینده کسی شود که تغییرات بزرگ را رقم بزند.» بالاخره، پس از سالها تلاش و در مواجهه با تمام محدودیتهای اجتماعی و نابرابریها، نادیا توانست در امتحان ورودی کانکور موفق و به دانشگاه راه پیدا کند. او در رشتهی مورد علاقهاش که همانا اقتصاد بود، در دانشگاه کابل قبول شد. روزهای اول دانشگاه برایش شبیه به یک رویا بود. با چشمانی درخشان و قلبی سرشار از امید، به دانشگاه میرفت و در کلاسها با شور و شوق شرکت میکرد. همهچیز به نظر میرسید که در حال تحقق آرزوهای او است. در میان همصنفیهایش، نادیا نهتنها از لحاظ علمی بلکه بهخاطر اراده، تلاش، ذهنیت و پشتکارش نیز شناخته شده بود. اما و اما این خوشبختی، این شوق و این ذوق نادیا دیر نپایید. ناگهان در سالی که او در اوج موفقیت و پیشرفت بود، اوضاع افغانستان تغییر کرد. سایهی غم و درد دوباره بر دل نادیا خانه کرد. حکومت فعلی دوباره به قدرت بازگشتند. دانشگاهها و مکاتب دخترانه یکی پس از دیگری بسته شدند. نادیا که برای رسیدن به این لحظه سالها مبارزه و تلاش کرده بود، حالا در برابر دیوار بلند ظلم و محدودیتها قرار گرفته بود. او که پیشتر میتوانست ساعتها در کلاسها بنشیند و علم بیاموزد، حالا مجبور بود در گوشهای از خانه بماند و تنها به یاد روزهای درخشان گذشته بپردازد و گریه کند. روزها مانند شبها بیپایان میگذشت. نادیا در خانه محبوس بود، اما هیچگاه دست از امید برنداشت. او تصمیم گرفته بود که تا زمانی که در این دنیا نفس میکشد، هرگز از علم و آرزوهایش دست نکشد. شبها وقتی که خانوادهاش خواب بودند، او کتابهایش را بیرون میآورد و شروع به مطالعه میکرد. در دل شبها، نور کمسوی چراغ مطالعهاش تنها روشنایی دنیای تاریک او بود. در این شبها، تنها همراهش کتابها بودند. آنها به او امید میدادند که شاید روزی دوباره بتواند به سوی دانشگاه برگردد. نادیا میگفت که نور علم، اشتیاق و تلاش در دنیایی تاریک من میدرخشد و امید در قلبم تا هنوز زنده است. در روزهایی که هیچچیز نمیتوانست ارادهی او را بشکند، حتی درد دلهای پدر و مادرش که میدیدند دخترشان در تنگنای وضعیت کشور گرفتار شده است، باز هم نادیا آرامش خود را از دست نمیداد. او میدانست که در دل هر سختی، فرصتی نهفته است، اما گاهی اوقات به این فکر میکرد که آیا دنیای او هرگز به اندازه کافی فضا برای آرزوهای یک دختر خواهد داشت؟ یکی از روزهای سخت، صدای درب خانه بلند شد. نادیا از کنار کتابهایش برخاست. صدای قدمها را میشنید، صدای مردانی که به خانه نزدیک میشدند. قلبش تندتر از همیشه میزد. میدانست که نیروهای حکومت فعلی به خانهشان نزدیک شدهاند. در آن لحظه، خاطرات روزهای گذشته و آن لحظات درخشان دانشگاه مانند فیلمی در ذهنش تکرار میشد. لحظهای از ترس و نگرانی به وجودش چنگ میانداخت، اما چیزی در درونش میگفت که باید همچنان ادامه دهد، حتی اگر دیگر به تحصیل باز نگردد. نیروهای حکومت فعلی وارد خانه شدند. اما آنها چیزی جز تهدید و ترس برای نادیا نداشتند. دستوراتشان روشن بود: «دخترها باید در خانه بمانند و در کارهای خانه مشغول شوند. دیگر برای شما جایی در مکاتب و دانشگاهها وجود ندارد.» در همان لحظات، نادیا برای اولین بار در طول این مدت، به خود گفت: «اگر حتی نتوانم در این دنیای بسته، تحصیل کنم، هیچکس نمیتواند رویاهایم را از من بگیرد. زیرا تا زمانی که امید در دل من زنده است، من هنوز آزاد هستم.» آن شب، وقتی در کنار خانوادهاش نشسته بود و به خاطرات گذشته فکر میکرد، در دلش میدانست که روزی دیگر، اگر دنیا به او فرصت دهد، برای دختران دیگری که مانند او در گوشه و کنار افغانستان از حق تحصیل محروم هستند، جنگ خواهد کرد. نادیا شاید نتوانست در آن شب به دانشگاه بازگردد، اما امید و روحیهی او همیشه زنده بود، در دل همهی دخترانی که میخواهند برای آزادی و تحصیل مبارزه کنند. و روزی، در آیندهای نامعلوم، شاید از دل این دیوارهای بلند و سنگین، صدای دخترانی مثل نادیا بلند شود. صدایی که به گوش جهان خواهد رسید. نویسنده: سارا کریمی

در گوشهای از کوچههای خاکی و پر از گردوغبار کابل، دختری به نام نادیا زندگی میکرد که آرزوهای بزرگ و در عین حال غمانگیزی در دل داشت. نادیا از کودکی میدانست که تنها راه رهایی از فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، تبعیض و نابرابریهای اجتماعی، آموزش و دانشگاه است. نادیا در خانوادهای متواضع، فقیر و در گوشهی از پسکوچههای کابل به دنیا آمده بود، جایی که دختران بیشتر برای کارهای خانه و شوهر دادن بزرگ میشدند تا اینکه به دنبال آرزوهای علمی خود بروند. اما نادیا همیشه چیزی متفاوت فکر میکرد، متفاوت تصور میکرد و متفاوت به قضایا میدید. او به مکتب میرفت، حتی زمانی که خیلیها او را به خاطر دختر بودنش سرزنش میکردند و میگفتند که آموزش برای دختران ضرورت نیست و دختران باید در خانه باشد، رسم و رواج زندگی و زناشویی را یاد بگیرد. او از همان کودکی تصمیم گرفته بود که به دنیا نشان دهد که دختران نیز میتوانند رویای بزرگ داشته باشند، تغییرات ایجاد کند و جامعه را متحول کند. در مکتب، معلمان او را بهعنوان دختری پرتلاش و باهوش میشناختند. نادیا در تمامی دروس خود ممتاز بود و بسیاری از همصنفیهایش به او حسادت میکردند. در خانه نیز همیشه از پدر و مادرش تشویق میشنید. پدرش، که کراچیوان ساده بود، از آن دسته مردانی بود که به آینده نیک دخترش ایمان داشت. پدر نادیا تلاش میکرد تا دخترش درس بخوانند و معلم یا داکتر شود. او همیشه میگفت: «دنیا تنها متعلق به مردان نیست. دختر من باید در آینده کسی شود که تغییرات بزرگ را رقم بزند.» بالاخره، پس از سالها تلاش و در مواجهه با تمام محدودیتهای اجتماعی و نابرابریها، نادیا توانست در امتحان ورودی کانکور موفق و به دانشگاه راه پیدا کند. او در رشتهی مورد علاقهاش که همانا اقتصاد بود، در دانشگاه کابل قبول شد. روزهای اول دانشگاه برایش شبیه به یک رویا بود. با چشمانی درخشان و قلبی سرشار از امید، به دانشگاه میرفت و در کلاسها با شور و شوق شرکت میکرد. همهچیز به نظر میرسید که در حال تحقق آرزوهای او است. در میان همصنفیهایش، نادیا نهتنها از لحاظ علمی بلکه بهخاطر اراده، تلاش، ذهنیت و پشتکارش نیز شناخته شده بود. اما و اما این خوشبختی، این شوق و این ذوق نادیا دیر نپایید. ناگهان در سالی که او در اوج موفقیت و پیشرفت بود، اوضاع افغانستان تغییر کرد. سایهی غم و درد دوباره بر دل نادیا خانه کرد. حکومت فعلی دوباره به قدرت بازگشتند. دانشگاهها و مکاتب دخترانه یکی پس از دیگری بسته شدند. نادیا که برای رسیدن به این لحظه سالها مبارزه و تلاش کرده بود، حالا در برابر دیوار بلند ظلم و محدودیتها قرار گرفته بود. او که پیشتر میتوانست ساعتها در کلاسها بنشیند و علم بیاموزد، حالا مجبور بود در گوشهای از خانه بماند و تنها به یاد روزهای درخشان گذشته بپردازد و گریه کند. روزها مانند شبها بیپایان میگذشت. نادیا در خانه محبوس بود، اما هیچگاه دست از امید برنداشت. او تصمیم گرفته بود که تا زمانی که در این دنیا نفس میکشد، هرگز از علم و آرزوهایش دست نکشد. شبها وقتی که خانوادهاش خواب بودند، او کتابهایش را بیرون میآورد و شروع به مطالعه میکرد. در دل شبها، نور کمسوی چراغ مطالعهاش تنها روشنایی دنیای تاریک او بود. در این شبها، تنها همراهش کتابها بودند. آنها به او امید میدادند که شاید روزی دوباره بتواند به سوی دانشگاه برگردد. نادیا میگفت که نور علم، اشتیاق و تلاش در دنیایی تاریک من میدرخشد و امید در قلبم تا هنوز زنده است. در روزهایی که هیچچیز نمیتوانست ارادهی او را بشکند، حتی درد دلهای پدر و مادرش که میدیدند دخترشان در تنگنای وضعیت کشور گرفتار شده است، باز هم نادیا آرامش خود را از دست نمیداد. او میدانست که در دل هر سختی، فرصتی نهفته است، اما گاهی اوقات به این فکر میکرد که آیا دنیای او هرگز به اندازه کافی فضا برای آرزوهای یک دختر خواهد داشت؟ یکی از روزهای سخت، صدای درب خانه بلند شد. نادیا از کنار کتابهایش برخاست. صدای قدمها را میشنید، صدای مردانی که به خانه نزدیک میشدند. قلبش تندتر از همیشه میزد. میدانست که نیروهای حکومت فعلی به خانهشان نزدیک شدهاند. در آن لحظه، خاطرات روزهای گذشته و آن لحظات درخشان دانشگاه مانند فیلمی در ذهنش تکرار میشد. لحظهای از ترس و نگرانی به وجودش چنگ میانداخت، اما چیزی در درونش میگفت که باید همچنان ادامه دهد، حتی اگر دیگر به تحصیل باز نگردد. نیروهای حکومت فعلی وارد خانه شدند. اما آنها چیزی جز تهدید و ترس برای نادیا نداشتند. دستوراتشان روشن بود: «دخترها باید در خانه بمانند و در کارهای خانه مشغول شوند. دیگر برای شما جایی در مکاتب و دانشگاهها وجود ندارد.» در همان لحظات، نادیا برای اولین بار در طول این مدت، به خود گفت: «اگر حتی نتوانم در این دنیای بسته، تحصیل کنم، هیچکس نمیتواند رویاهایم را از من بگیرد. زیرا تا زمانی که امید در دل من زنده است، من هنوز آزاد هستم.» آن شب، وقتی در کنار خانوادهاش نشسته بود و به خاطرات گذشته فکر میکرد، در دلش میدانست که روزی دیگر، اگر دنیا به او فرصت دهد، برای دختران دیگری که مانند او در گوشه و کنار افغانستان از حق تحصیل محروم هستند، جنگ خواهد کرد. نادیا شاید نتوانست در آن شب به دانشگاه بازگردد، اما امید و روحیهی او همیشه زنده بود، در دل همهی دخترانی که میخواهند برای آزادی و تحصیل مبارزه کنند. و روزی، در آیندهای نامعلوم، شاید از دل این دیوارهای بلند و سنگین، صدای دخترانی مثل نادیا بلند شود. صدایی که به گوش جهان خواهد رسید. نویسنده: سارا کریمی

در یکی از روزهای سرد پاییزی در گوشهای از کابل، دختری به نام پریسا زندگی میکرد. او ۱۲ سال داشت و به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی، مجبور بود از صبح زود به خیابانها برود و دستفروشی کند. پریسا هر روز با یک سبد کوچک پر از گلهای وحشی که از اطراف شهر جمعآوری میکرد، به میدان مرکزی میرفت. او از بین گلها، زیبایی و امید را پیدا میکرد و با فروش آنها سعی داشت اوضاع خانوادهاش را بهبود بخشد. پدر پریسا که قبلاً کارگر ساختمانی بود، به دلیل آسیبدیدگی از کار، بیکار شده بود و مادرش نیز به شدت مریض بود و توان کار کردن را نداشت. پریسا به خاطر این مسوولیتها هیچگاه نتوانست به مکتب برود و تحصیلاتش را ادامه دهد. او همه آرزوهایش را در دل پنهان کرده بود: «آرزوهای تحصیل، آزادی و زندگی بهتر». پریسا، یک روز تصمیم گرفت که گلها را با قیمت کمتری بفروشد تا بتواند مشتریهای بیشتری جذب کند. او در روزهای بعدی با تلاش خستهگیناپذیر، گلهایش را به دست مردم میرساند. اما هیچکس قدر آنها را نمیدانست و او بیشتر اوقات با دست خالی به خانه باز میگشت. یک شب، پریسا وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که حال مادرش وخیمتر شده است. او با اندوه به بالین مادرش رفت و فهمید که دیگر توانایی خرید دارو را ندارد. اشک در چشمانش حلقه زد و در دل آرزو کرد، کاش میتوانست دردی که خانوادهاش میکشند را به دوش بگیرد. صبح روز بعد، پریسا با قلبی شکسته به خیابانها رفت. این بار به جای فروش گلها، به مغازهها مراجعه کرد و از آنها خواست که شاید بتوانند کمی کمک کنند. او هر جا میرفت، با بیاعتنایی و سردی مواجه میشد. پریسا که خسته و ناامید شده بود، به حاشیهی خیابان نشست و با چشمان پر از اشک، به زندگیای که هر ثانیه او را میآزرد و میگذشت، نگاه کرد. شامگاهی، وقتی پریسا به خانه برگشت، مادرش دیگر در کنار او نبود. مرگ او، دل پریسا را شکست و او را در دنیای تاریکی رها کرد. پریسا دیگر نه تنها مسوولیت خانوادهاش را بر دوش نداشت، بلکه اکنون تنها و بیکس در دنیای سخت و بیرحم زندگی به سر میبرد. اما پریسا تصمیم گرفت که به زندگی ادامه دهد. او به یاد مادرش، به تلاش و زحمت ادامه داد تا شاید روزی زندگی را تغییر دهد. دلش پر از غم بود، اما او با یاد مادرش، همچنان گلها را میچید و به زندگی ادامه میداد. امید و عشق به زندگی، به پریسا قدرتی میداد که هر جا میرفت، نور امید را در دلها پراکنده کند. نویسنده: محمدرضا رامز

آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز

عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی

ابرهای سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک میبارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوشهایم دیگر قادر به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار میکنند. مقصد مشخص نیست. عدهای هجوم بردهاند به سمت پرندههای فلزی(هواپیما)، جویهای آب حالا پر از خون شدهاند، چشمهایم دیگربه جای ماشینها، مردهها را میبیند، انگار زامبیها جهان را تصرف کرده اند. چشم باز میکنم و بازهم کابوس! پیشانیام را عرق خیس کرده. وجودم دارد میلرزد. نمیدانم چه زمانی این کابوسها دست از سرم بر میدارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا کمکم تبدیل شده به کابوس. کابوسهای نابههنگامیکه هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه میکنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوسها رفیق هر شب من شده اند. روزها خاموش وشبها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریهای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند میشوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرقام میکشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون میروم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت برگشتهام که از زور بغض و گریه به خودش میلرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان کردند و به سرعت برق وباد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِچاه بلند میشد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که چشمانش غمگینتر از همیشه بود، بین هقهقهایش گفت که برگهی امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمیچرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا میدانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمیخواهد که به اینزودیها از کلاس شش فارغ شود. او هنوز میخواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفیهایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا میفهمم که چطور این درد وجودش را مک میزند. با دیدن او لحظهای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوهگینشان را به خاطر دارم. سرشان را از زمین بر نمیداشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما میدزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمیخواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که به ما فرستاده شده است، نمیتوانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامهی حرفهایش را نشنیدم. تا جایی که یادم میآید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که کُند است، میبرد. آن لحظه حتی نفسهایم مرا یاری نمیکردند، تمام آنچه میشنیدم صدای گریه و زاری همکلاسیهایم بود. ضجههای شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمیگردم. خواهرم اسمم را صدا میکند و حالم را میپرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونههایش مانده، میپرسد امروز را یادت است؟ به او میگویم مگر انسان میتواند روزی که روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال میشود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیستکه دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال میشود که کتابچههایم خاک زده اند، قلمهایم کلمهای ننوشتهاند و درسهایی که ماهها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد بردهام. در این سه سال باختم تک تک داشتههایم را، گاهی فکر میکنم همه یک شبه بیمار شدهایم. روح و روانمان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی میبود تا دردها و بغضهایی که در گلویمان باقی مانده است را به او بگوییم. حرفهایی که روح و جسممان را دارد ذره ذره میخورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال هزار بار مرده و زنده شدهام، اگر تمام جهان را ببخشم، اما آنهایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بیارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانیام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آنها آن حقوقی را از من گرفتهاند و دردهایی را طی این مدت به من دادهاند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن

هوش مصنوعی جدید، قدرت استدلال مغز را شبیهسازی میکند
شرکتهای «مایکروسافت» و شرکت «اینیت» در یک پروژه مشترک سعی دارند یک مدل جدید هوش مصنوعی ارائه دهند که بتواند قدرت استدلال مغز را شبیهسازی کند. شرکت سوئیسی «اینیت»(inait) از همکاری خود با شرکت «مایکروسافت»(Microsoft) به منظور تسریع توسعه و تجاریسازی هوش مصنوعی خلاقانه با استفاده از پلتفرم هوش مصنوعی مغز دیجیتال منحصربهفرد خود خبر داد. در گزارشها آمده است که این همکاری روی توسعه محصول مشترک، راهبردهای ورود به بازار و ابتکارات فروش مشترک متمرکز خواهد بود که در ابتدا بخشهای مالی و رباتیک را هدف قرار میدهند. فناوری هوش مصنوعی اینیت که از دل دههها پژوهش در حوزه علوم اعصاب سر بر آورده است، یک تغییر اساسی را در هوش مصنوعی ارائه میکند. زبان برنامهنویسی مغز و توانایی آن برای یادگیری از تجربه و درک علت و معلول، تواناییهای شناختی را برای تعاملات دنیای واقعی ارائه میدهد تا بر محدودیت سیستمهای کنونی این پلتفرم غلبه کند. هنری مارکرام، بنیانگذار و رئیس اینیت، گفت: همکاری با مایکروسافت، یک لحظه مهم برای اینیت است. پس از دو دهه پژوهش و توسعه، اکنون ماکتهای دیجیتالی مغز و دانش لازم را برای آموزش این موضوع داریم. اکوسیستم جهانی مایکروسافت یک گزینه ایدهآل برای افزایش مقیاس جهانی هوش مصنوعی دیجیتال مبتنی بر مغز ماست. ریچارد فری، مدیرعامل اینیت اظهار کرد: هدف ما این است که به همراه مایکروسافت، راهبردهای کنونی این پلتفرم خود را به کار بگیریم و راههای متحولکننده حوزه صنعت را در آینده توسعه دهیم. کاترین هینکل، مدیرعامل شعبه سوئیس مایکروسافت گفت: ما معتقدیم که رویکرد اینیت به این پلتفرم میتواند ارزش قابل توجهی را برای صنعت به ارمغان بیاورد. فناوری الهامگرفته از علوم اعصاب این شرکت واقعا نوآورانه است و ما خوشحالیم که با آنها همکاری میکنیم تا این پیشرفتها را به بازار بیاوریم.

سندرم قلب شکسته چیست؟
سندرم قلب شکسته یا تاکاتسوبو کاردیومیوپاتی یک وضعیت کوتاهمدت است که در آن برخی از عضلات قلب شما بهسرعت ضعیف میشوند. این معمولاً پس از یک استرس فیزیکی یا عاطفی ناگهانی اتفاق میافتد. وقتی بخشی از قلب شما بهخوبی کار نمیکند، قسمتهای دیگر ممکن است سختتر کار کنند. تنش عاطفی و استرس ناشی از اتفاقات مختلف، مانند شکست عاطفی، فوت نزدیکان یا تراژدیهای بزرگتر میتوانند غیر از اثر روانی، آثار جسمی نیز داشته باشند. یکی از این آثار، بیماری قلب شکسته است. در این مطلب علت ایجاد، درمان این بیماری و نحوه مدیریت آن را به شما توضیح میدهیم. ضعیفبودن ماهیچه قلب میتواند باعث اختلال در تأمین خون قلب و توانایی آن در پمپاژ شود. اگر قلب شما بهخوبی پمپاژ نمیکند، به کل بدن شما آسیب میرساند. هر سلول در بدن شما متکی به اکسیژنی است که خون شما حمل میکند. این نارسایی در رده نارساییهای ماهیچه قلب طبقهبندی میشود. دلیل اصلی آن استرس است و بیشتر در زنان، پس از پریود دیده شده است. استرس ناشی از بیماری حاد نیز میتواند منجر به سندرم قلب شکسته و مشکلات پیچیده دیگری مثل حمله قلبی شود علائم علائم سندرم قلب شکسته میتواند شبیه علائم حمله قلبی باشد. علائم ممکن است شامل موارد زیر باشد: درد قفسه سینه. تنگی نفس. ضربان قلب نامنظم سرگیجه یا غشکردن علائم شبیه سکته مغزی، مانند گیجی، بیحسی در یک طرف بدن یا افتادگی صورت چه نوع استرس عاطفی و جسمی میتواند باعث سندرم قلب شکسته شود؟ نمونههایی از استرسهای هیجانی ناگهانی عبارتاند از: غم و اندوه ناشی از مرگ یک عزیز یا فقدان بزرگ خبر خوب (مهمانیهای غافلگیرکننده، برنده شدن در قرعهکشی). خبر بد حوادث آسیبزا مانند تصادفات یا زلزله. ترس شدید (سخنرانی عمومی، سرقت مسلحانه). عصبانیت شدید. نمونههایی از استرسهای فیزیکی ناگهانی عبارتاند از: درد شدید. یک رویداد فیزیکی خستهکننده مشکلات سلامتی، از جمله حملات آسم، مشکل در تنفس، تشنج، سکته مغزی، تب بالا، قند خون پایین (هیپوگلیسمی)، از دست دادن خون زیاد یا جراحی. عوامل خطر برای سندرم قلب شکسته چیست؟ احتمال ابتلا به سندرم قلب شکسته در خانمها بیشتر است سن بالای ۵۰ سال اختلال روانپزشکی مانند اضطراب یا افسردگی اختلال عصبی مانند تشنج یا سکته مغزی عوارض: عوارض سندرم قلب شکسته نادر است، اما ممکن است شامل موارد زیر باشد: ادم ریوی. پارگی بطن چپ قلب شما. انسداد جریان خون از بطن چپ شما. نارسایی قلبی. لخته خون در دیواره بطن چپ شما. فشارخون پایین (فشارخون پایین). ریتم غیرطبیعی قلب (آریتمی). شوک قلبی بلوک قلب مرگ تفاوت سندروم قلب شکسته با حمله قلبی: حملات قلبی معمولاً در اثر انسداد کامل یا تقریباً کامل یکی از شریانهای قلب ایجاد میشود. در سندرم قلب شکسته، رگهای قلب مسدود نمیشوند، اما خونرسانی به قلب ممکن است کاهش یابد. سندرم قلب شکسته بهندرت منجر به مرگ میشود و اکثر بیماران بدون عوارض طولانیمدت بهبود مییابند چه زمانی باید به پزشک مراجعه کرد هر درد قفسه سینه ادامهدار میتواند به دلیل حمله قلبی باشد. اگر درد قفسه سینه جدید یا غیرقابلتوضیحی دارید همچنین اگر ضربان قلب خیلی سریع یا نامنظم یا تنگی نفس دارید، مراجعه کنید تشخیص و آزمایشها سندرم قلب شکسته چگونه تشخیص داده میشود؟ پزشک یک معاینه فیزیکی را تکمیل میکند و سابقه پزشکی شما را بررسی میکند و آزمایشهای زیر را برای شما تجویز کند آزمایش خون برای بررسی وجود آنزیم خاصی از سلولهای آسیبدیده عضله قلب. EKG (الکتروکاردیوگرام). آنژیوگرافی عروق کرونر. اکوکاردیوگرافی. اشعه ایکس قفسه سینه. MRI قلب درمان: هیچ درمان استانداردی برای کاردیومیوپاتی تاکوتسوبو وجود ندارد. تا زمانی که دلیل علائم فرد مشخص نشود، برای درمان او از اقداماتی که برای حمله قلبی مناسب هستند استفاده میشود. نویسنده: داکتر معصومه پارسا

نسیم مرعشی و نوعی منحصر بهفرد از نویسندگی
نسیم مرعشی، سال ۱۳۶۲ در اهواز به دنیا آمد. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این شهر گذراند. مرعشی نویسندهی داستان و روزنامهنگار است. او حرفهی روزنامهنگاری را از ۱۳۸۶ در هفتهنامهی همشهری جوان آغاز کرد و اولین داستانهایش را در آن روزنامه به چاپ رساند. رشتهی تحصیلی مرعشی که بهخاطرش از اهواز به تهران آمد، مهندسی مکانیک بود؛ اما حسب علایق شخصی به دنیای نویسندگی روی آورد و از ۱۳۸۹ داستاننویسی را آغاز کرد. اولین داستان تحسینشدهی خود با نام «رود» را در همشهری نوشت که در نخستین جشنوارهی داستان تهران رتبهی نخست را کسب کرد. نسیم مرعشی بهعنوان نویسندهای جوان، از زمان شروع فعالیت نویسندگی توانسته است تحسینها و جوایز زیادی را به دست آورد. او اولین رمان بلند خود را با نام «پاییز آخرین فصل سال است» را ۱۳۹۳ در نشر چشمه به چاپ رساند. این کتاب توانست توجه مخاطبان را به خود جلب کند تا جایی که خیلی زود به چاپ بعدی رسید و یک سال بعد جایزهی جلال آل احمد را به دست آورد. مرعشی در توضیح اقبال به رمانش علاوه بر تکنیکهای نویسندگی، شانس را دخیل دانسته است. او میگوید آماده شدن کتاب پاییز آخرین فصل سال است، مقارن با رفع توقیف از نشر چشمه و توجهها به این موضوع بود. در این وضعیت وقتی کتابش در آن انتشارات به چاپ رسید توانست بیشتر توجه جلب کند. این کتاب همچنین بهعنوان یکی از آثار برگزیدهی ادبیات فارسی برای انتشار در ایتالیا انتخاب و در این کشور منتشر شد. پس از این موفقیتها بود که او نوشتن را بهطور حرفهای و در قالب رمانهای بلند پیش گرفت. در کارنامهی نسیم مرعشی چند رمان و مجموعه داستان به چشم میخورد که به معرفی آنها میپردازیم. پاییز فصل آخر سال است پاییز فصل آخر سال است، پرفروش ترین رمان نسیم مرعشی است و داستان زندگی سه دختر را روایت میکند که هر کدام با چالشها و مسائل متفاوت خود دستوپنجه نرم میکنند. یکی با مهاجرت درگیر است، یکی با هویت شغلی و اجتماعی و دیگری با روابط عاطفی. چنانکه خود مرعشی عنوان کرده بنمایهی این کتاب را وقایع سال ۸۸ شکل داد. او دربارهی داستان گفته است: «کلاژی است از من، دوستانم و تخیل.» در هر کدام از این روایتها میتوانیم ترسها، دلهرهها، تردیدها و کمالگرایی دختران دههی شصتی را ببینیم که دائماً در تلاش هستند چیزی جز آنچه دارند به دست آورند و رؤیاهای معلقشان آنها را راضی نگه نمیدارد. نخجیر نخجیر یکی از داستانهای کوتاه مرعشی است که توانست جایزهی بیهقی را در ۱۳۹۲ دریافت کند. موضوع آن دربارهی کودکی است که بعد از اشغال شهر خرمشهر، در مدرسهای جا مانده و سربازی عراقی او را پیدا میکند. این سرباز یک تکتیرانداز تازهکار عراقی است که بهدلیل مهارتش در نقطهزنی به خرمشهر فرستاده شده است. داستان، دربارهی درگیری و رابطهی این افسر با کودک و تلاش او برای بیرون بردن کودک از اردوگاه بدون جلب توجه است. هرس کتاب هرس را در بستر جنگ ایران و عراق روایت میشود. یکی از موضوعات مهم این کتاب، پرداختن به تأثیرات جنگ بر افراد گرفتار در آن است. کسانی که از جنگ جان سالم به دربردند؛ اما هرگز زندگیشان به قبل بازنگشت و همواره سایهی شوم آن را بر ذهن و روان خود احساس میکنند؛ زیرا کشته شدن و از دست دادن تنها یک بعد از جنگ است. مرعشی نوشتن هرس را واکنش خود به مسئلهی جنگ میداند و این موضوع که جنگ چگونه میتواند نسلها را نابود کند. او این رمان را با الهام از جنگ ایران و عراق و جنگ سوریه و بحران پناهجویان در ۱۳۹۶ نوشت. شخصیتهای داستان یک زوج خرمشهری هستند که در پی جنگ و مرگ اولین فرزندشان به زندگی عادی خود بازنگشتهاند. پیرنگ داستان، مواجههی متفاوت این دو است با آنچه پشت سر گذاشتهاند. درباره کشتن کتاب درباره کشتن، چند روايت کوتاه و مستند دربارهی موضوع کشتن است. مرعشی در این داستان، خواننده را به دل زندگی روزمره میبرد؛ یعنی جایی که بهواسطهی همین روزمرگی و عادت، عمل کشتن در آن خشونتزدایی شده است و واژهی مردن جای واژهی کشتن نشسته است. او این عادت روزمره را بهشکل جنايتی هولناک در روايات وارد میکند تا خواننده این بار از زاویهای متفاوت به این عمل بنگرد. عملی چون جنگ گاوها يا سر بريدن احشام. او میگوید ما در احاطهی خبرهای کشتن هستیم: تصادف، قتل، اعدام، جنگ. این همه فرصت نمیدهد تا در درون آنها تعمق کنیم و تنها از لابهلای این کشتنها میگذریم. این کتاب دعوتی است برای ایستادن و دوباره دیدن این مفهوم. فیلمنامهی بهمن را مرعشی بهصورت مشترک با مرتضی فرشباف نوشت و داستان زنی به نام هما را روایت میکند. هما پرستار است و بهدنبال قرار گرفتن در یک نوبت کاری دهشبه گرفتار بیخوابی میشود. این وضعیت او را گرفتار بحران در ارتباط با خانواده، فرزند و دوستانش میکند تا جایی که به مرز فروپاشی میرسد. این فیلم در ۱۳۹۳ اکران شد. مرعشی علاوه بر رمانهای بزرگسال، کتابهای ویژهی کودکان نیز نوشته است؛ ازجمله دو کتاب درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم و درسا و کلاس سوم پیتزایی که در ۱۴۰۱ منتشر شدند. داستان این دو کتاب دربارهی دختربچهای به نام درسا است که در داخل خانه و مدرسه مشکلاتی دارد در حالی که خود او هم بهشدت حساس است و بنابراین دردسرهای زیادی را تحمل میکند. برخی منتقدان کتابهای مرعشی را عامهپسند میدانند. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، نسیم مرعشی قلم روان دارد، بهخوبی با رگ خواب مخاطبان خود آشناست و میداند دربارهی چه موضوعی چطور بنویسد تا مخاطبش را درگیر نگه دارد؛ بهویژه که او یک دهه شصتی است و توانایی زیادی در شخصیتپردازی و پرداختن به جزئیات آنها دارد. او موضوع داستانهایش را از میان دغدغههای مردم انتخاب میکند. اغلب داستانهای او از روایت خطی پیروی نمیکنند و در زمانهای مختلف رخ میدهد؛ یعنی مدام از زمان حال به گذشته و بالعکس در رفتوآمد هستند و در عین حال، این رفتوبرگشتها مخاطب را گمراه نمیکند. این سبک برای بسیاری مخاطبان میتواند جذاب و کمدردسر باشد. در اغلب داستانهای او جنگ و پیامدهای آن، حضور پررنگ دارد. موضوعی که طرفداران خاص خود را دارد. یکی دیگر از ویژگیهای قلم مرعشی قدرت فضاسازی اوست که بهخوبی میتواند داستان را در ذهن خواننده به تصویر بکشد و او را به جغرافیایی ببرد که داستان در آن رخ میدهد. نویسنده: قدسیه امینی

کلید تربیت فرزندان موفق
تربیت فرزندان یکی از مهمترین و در عین حال چالشبرانگیزترین وظایف والدین است. هر پدر و مادری آرزو دارد که فرزندش به فردی موفق، مستقل و خوشبخت تبدیل شود، اما موفقیت در این مسیر نیازمند آگاهی، صبر و استفاده از روشهای درست تربیتی است. "کلید تربیت فرزندان موفق" نه تنها به معنای دستیابی به دستاوردهای مادی یا تحصیلی نیست، بلکه شامل پرورش انسانهایی با اعتماد به نفس، ارزشهای اخلاقی قوی و توانایی مواجهه با چالشهای زندگی است. در این مقاله، به بررسی اصول و راهکارهایی میپردازیم که میتواند به والدین کمک کند تا فرزندان خود را به سوی موفقیت هدایت کنند. اهمیت الگوسازی والدین یکی از مهمترین کلیدهای تربیت فرزندان موفق، رفتار خود والدین است. کودکان از همان سنین پایین، بیشتر از آنکه به حرفها گوش دهند، به اعمال و رفتار بزرگترها نگاه میکنند. اگر میخواهید فرزندتان صادق، مهربان یا سختکوش باشد، ابتدا باید این ویژگیها را در خودتان نشان دهید. به عنوان مثال، اگر والدین در حضور فرزندان به طور مداوم از مشکلات شکایت کنند یا با تنبلی با وظایف خود برخورد کنند، نمیتوانند انتظار داشته باشند که فرزندشان نگرش مثبتی به زندگی یا عادتهای کاری خوب داشته باشد. الگوسازی به معنای زندگی کردن بر اساس ارزشهایی است که میخواهید به فرزندتان منتقل کنید. اگر احترام به دیگران برایتان مهم است، این احترام را در تعاملات روزمرهتان با همسر، دوستان یا حتی غریبهها نشان دهید. کودکان مانند آینهای هستند که رفتار والدین را منعکس میکنند؛ بنابراین، اولین قدم در تربیت موفق، اصلاح و بهبود رفتار خودمان است. ایجاد محیطی امن و حمایتگر فرزندان برای رشد و شکوفایی به محیطی نیاز دارند که در آن احساس امنیت کنند. این امنیت تنها به معنای تأمین نیازهای جسمی مانند غذا و سرپناه نیست، بلکه شامل امنیت عاطفی نیز میشود. والدینی که به فرزندان خود گوش میدهند، احساساتشان را درک میکنند و بدون قضاوت با آنها ارتباط برقرار میکنند، پایهای محکم برای اعتماد به نفس فرزندانشان میسازند. به عنوان مثال، اگر کودکی در مدرسه با مشکلی مواجه شده و به خانه میآید، واکنش والدین میتواند تعیینکننده باشد. سرزنش کردن یا بیتوجهی ممکن است او را از بیان مشکلاتش در آینده بازدارد، اما گوش دادن فعال و ارائه راهحلهای منطقی به او کمک میکند تا احساس کند همیشه تکیهگاهی دارد. این حس امنیت به فرزندان اجازه میدهد تا با شجاعت بیشتری به سوی اهدافشان حرکت کنند و از شکست نترسند. آموزش مسئولیتپذیری یکی دیگر از کلیدهای تربیت فرزندان موفق، آموزش مسئولیتپذیری از سنین پایین است. کودکانی که یاد میگیرند مسئولیت اعمال، تصمیمات و وظایف خود را بپذیرند، در بزرگسالی بهتر میتوانند با چالشها مواجه شوند. این آموزش میتواند از کارهای سادهای مانند مرتب کردن اتاقشان یا کمک در کارهای خانه شروع شود. والدین باید به فرزندان خود اجازه دهند که عواقب طبیعی انتخابهایشان را تجربه کنند. به عنوان مثال، اگر کودکی تکالیفش را انجام ندهد و در مدرسه نمره بدی بگیرد، بهتر است به جای مداخله فوری، به او اجازه دهید که از این تجربه درس بگیرد. البته این به معنای بیتوجهی نیست؛ بلکه باید تعادلی بین حمایت و استقلال برقرار شود. مسئولیتپذیری به فرزندان کمک میکند تا خودکنترلی و نظم را در زندگیشان نهادینه کنند، دو ویژگی که برای موفقیت ضروری هستند. تشویق به یادگیری و کنجکاوی موفقیت تنها به نمرات بالا یا مدارک تحصیلی وابسته نیست، بلکه به توانایی یادگیری مداوم و انطباق با شرایط جدید بستگی دارد. والدین میتوانند با تشویق کنجکاوی طبیعی فرزندانشان، آنها را به سوی موفقیت هدایت کنند. این کار میتواند از طریق فراهم کردن کتاب، بازیهای آموزشی یا حتی بحثهای خانوادگی درباره موضوعات مختلف انجام شود. به جای فشار آوردن به فرزندان برای کسب نمرات عالی، بهتر است بر لذت یادگیری تمرکز کنید. مثلاً اگر فرزندتان به ستارهشناسی علاقه دارد، او را به رصد آسمان شب ببرید یا کتابهایی در این زمینه برایش تهیه کنید. این رویکرد نه تنها دانش او را افزایش میدهد، بلکه انگیزه درونیاش را برای دنبال کردن علایقش تقویت میکند. تقویت اعتماد به نفس اعتماد به نفس یکی از ستونهای اصلی موفقیت است. فرزندانی که به تواناییهای خود ایمان دارند، شجاعت بیشتری برای امتحان کردن چیزهای جدید و غلبه بر موانع نشان میدهند. والدین میتوانند با تشویق تلاشهای فرزندان (نه فقط نتایج) و پرهیز از مقایسه آنها با دیگران، این اعتماد را تقویت کنند. به عنوان مثال، اگر فرزندتان در یک مسابقه ورزشی برنده نشد، به جای تمرکز بر شکست، تلاش و پشتکارش را تحسین کنید. جملاتی مانند "من به تلاشت افتخار میکنم" یا "مهم اینه که بهترین خودت رو نشون دادی" میتواند تأثیر عمیقی بر ذهنیت او بگذارد. اعتماد به نفس به فرزندان کمک میکند تا در برابر ناکامیها مقاوم شوند و به جای تسلیم شدن، به دنبال راهحل باشند. آموزش مدیریت احساسات موفقیت در زندگی تنها به مهارتهای شناختی وابسته نیست؛ توانایی مدیریت احساسات نیز نقش کلیدی دارد. کودکانی که یاد میگیرند خشم، ترس یا ناراحتی خود را کنترل کنند، در روابط اجتماعی و تصمیمگیریهایشان موفقتر عمل میکنند. والدین میتوانند این مهارت را از طریق گفتگو و تمرین به فرزندانشان بیاموزند. برای مثال، وقتی فرزندتان عصبانی است، به جای سرکوب احساساتش، از او بخواهید که درباره دلیل ناراحتیاش صحبت کند و سپس با هم راهحلی پیدا کنید. تکنیکهایی مانند تنفس عمیق یا نوشتن احساسات نیز میتواند به او کمک کند تا آرامش خود را بازیابد. این مهارتها در بزرگسالی به او کمک میکند تا در موقعیتهای استرسزا با خونسردی عمل کند. ارزشگذاری به تلاش به جای نتیجه در بسیاری از فرهنگها، موفقیت با نتایج ملموس مانند نمرات بالا یا شغل پردرآمد سنجیده میشود. اما تربیت فرزندان موفق نیازمند تغییر این دیدگاه است. والدین باید به فرزندان خود بیاموزند که تلاش و پشتکار ارزشمندتر از نتیجه نهایی است. این نگرش به آنها کمک میکند تا از شکست نترسند و آن را به عنوان بخشی از مسیر یادگیری ببینند. به عنوان مثال، اگر فرزندتان در امتحانی نمره پایینی گرفت اما برای آن سخت تلاش کرده بود، به جای سرزنش، به او بگویید که تلاشش قابل تقدیر است و با هم بررسی کنید که چگونه میتواند دفعه بعد بهتر عمل کند. این رویکرد به او یاد میدهد که موفقیت یک سفر است، نه یک مقصد. ایجاد ارتباط قوی با فرزندان ارتباط صمیمی و باز بین والدین و فرزندان، یکی از مهمترین عوامل در تربیت موفق است. فرزندانی که احساس میکنند میتوانند با والدین خود درباره هر چیزی صحبت کنند، کمتر دچار انحراف یا مشکلات روانی میشوند. این ارتباط نیازمند زمان، توجه و صبر است. والدین باید زمانی را برای بودن با فرزندانشان اختصاص دهند، چه از طریق بازی، گفتگو یا فعالیتهای مشترک. این لحظات نه تنها پیوند خانوادگی را تقویت میکند، بلکه به فرزندان احساس ارزشمندی میدهد. وقتی فرزندان بدانند که مورد توجه و محبت قرار دارند، انگیزه بیشتری برای رشد و موفقیت پیدا میکنند. تربیت فرزندان موفق یک فرآیند پیچیده و چندوجهی است که نیازمند آگاهی، تعهد و عشق بیقید و شرط والدین است. کلیدهای موفقیت در این مسیر شامل الگوسازی مثبت، ایجاد محیطی امن، آموزش مسئولیتپذیری، تشویق به یادگیری، تقویت اعتماد به نفس، مدیریت احساسات، ارزشگذاری به تلاش و برقراری ارتباط قوی با فرزندان است. هیچ فرمول جادویی برای تربیت وجود ندارد، اما با بهکارگیری این اصول، والدین میتوانند فرزندان خود را به سوی زندگیای پربار و موفق هدایت کنند. در نهایت، موفقیت واقعی در این است که فرزندانمان نه تنها به اهدافشان برسند، بلکه انسانهایی شاد، متعادل و مسئول در جامعه باشند.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.