
فرو ریختن سقف خانهای در قندهار؛ دو کودک جان باخته و هفت کودک دیگر زخمی شدند

پرخاشگری در نوجوانان (۲)

سازمان جهانی صحت: بهدلیل توقف کمکهای بشری، فعالیت ۲۰۲ مرکز صحی در افغانستان تعلیق شده است

یونسکو: مهارتهای دیجیتال راه نجاتی برای دسترسی دختران به آموزش است

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشکهای نانوشته دختر دانشجو

یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»

فرو ریختن سقف خانهای در قندهار؛ دو کودک جان باخته و هفت کودک دیگر زخمی شدند

پرخاشگری در نوجوانان (۲)

سازمان جهانی صحت: بهدلیل توقف کمکهای بشری، فعالیت ۲۰۲ مرکز صحی در افغانستان تعلیق شده است

یونسکو: مهارتهای دیجیتال راه نجاتی برای دسترسی دختران به آموزش است

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشکهای نانوشته دختر دانشجو

دو دختر جوان در بدخشان خودکشی کردند

فرو ریختن سقف خانهای در قندهار؛ دو کودک جان باخته و هفت کودک دیگر زخمی شدند

پرخاشگری در نوجوانان (۲)

سازمان جهانی صحت: بهدلیل توقف کمکهای بشری، فعالیت ۲۰۲ مرکز صحی در افغانستان تعلیق شده است

یونسکو: مهارتهای دیجیتال راه نجاتی برای دسترسی دختران به آموزش است

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشکهای نانوشته دختر دانشجو

دو دختر جوان در بدخشان خودکشی کردند

فرو ریختن سقف خانهای در قندهار؛ دو کودک جان باخته و هفت کودک دیگر زخمی شدند

پرخاشگری در نوجوانان (۲)

سازمان جهانی صحت: بهدلیل توقف کمکهای بشری، فعالیت ۲۰۲ مرکز صحی در افغانستان تعلیق شده است

یونسکو: مهارتهای دیجیتال راه نجاتی برای دسترسی دختران به آموزش است

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشکهای نانوشته دختر دانشجو

دو دختر جوان در بدخشان خودکشی کردند

فرو ریختن سقف خانهای در قندهار؛ دو کودک جان باخته و هفت کودک دیگر زخمی شدند

پرخاشگری در نوجوانان (۲)

سازمان جهانی صحت: بهدلیل توقف کمکهای بشری، فعالیت ۲۰۲ مرکز صحی در افغانستان تعلیق شده است

یونسکو: مهارتهای دیجیتال راه نجاتی برای دسترسی دختران به آموزش است

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشکهای نانوشته دختر دانشجو

دو دختر جوان در بدخشان خودکشی کردند

رویاها زیر سایه اجبار؛ اشکهای نانوشته دختر دانشجو
فرشته در یک روستای دورافتادهی بامیان به دنیا آمد؛ جایی که کوهها بلند بودند، ولی سقف آرزوهای دختران کوتاهتر از سایهی دیوار خانهها او از همان کودکی متفاوت بود وقتی دختران همسناش عروسکهای پارچهای میدوختند، او از دفترهای باطلهی پدرش قلم میساخت و در گوشهای مینوشت همیشه ساکت بود، اما نگاهش فریاد میزد. مکتباش ساده بود؛ دیواری ترکخورده، نیمکتهایی شکسته، و معلمی با چهرهی خسته اما برای فرشته، آن کلاس کوچک، دروازهای بود به دنیایی بزرگتر نمرههایش همیشه اول بود معلمها از او بهعنوان "چراغ کلاس" یاد میکردند. او شبها، وقتی مادر از کار خانه فارغ میشد، در نور کم چراغ تیل، برایش میخواند: "مادر، امروز دربارهی زنانی درس خواندیم که در کشورهای دیگر وزیر و رئیسجمهور شدند " مادر فقط لبخند محوی میزد، اما در دلش چیزی میلرزید میدانست این حرفها در این خانه خریدار ندارد فرشته، با کمک همان معلمها، امتحان کانکور را داد با رتبهی عالی قبول شد؛ دانشگاه کابل، رشتهی ادبیات روزی که جواب آمد، با دو دستش دهانش را گرفت که جیغ نزند که خوشحالیاش کسی را ناراحت نکند اما آن شادی چندان دوام نداشت پدر با بیمیلی گفت: "فقط دو سال بعدش دیگر وقت شوهر کرد است" فرشته راهی کابل شد خوابگاه، غذاهای ساده، روزهای پر استرس، اما دلش گرم بود هر روز یادداشت برمیداشت، در کتابخانه مینشست، در بحثها شرکت میکرد استادها از درخششاش متعجب بودند یکی از آنها یک روز کنار او نشست و گفت: "فرشته، اگر بخواهی، بورسیه هم میگیری راهات خیلی بازه" او آن شب خواب بورسیه دید؛ خواب شهری که در آن دختران با صدای بلند میخندیدند و کسی آنها را قضاوت نمیکرد اما چند هفته بعد، پدر دوباره تماس گرفت "یکی از قوم آمده خواستگاری پسر نیست، مرد است؛ اما مالدار است ده تا گاو داده، زمین هم میدهد" فرشته نفساش گرفت گفت: "من دانشگاه دارم، بابا چرا حالا؟ هنوز زوده" ولی پدر حرفش را برید: "ما با زن مشوره کنیم؟ تو دختر هستی، تصمیم را ما میگیریم" او برگشت، با دل شکسته هنوز دلش خوش بود که شاید وقتی حقیقت را بگوید، شاید اشک بریزد، پدر دلش نرم شود؛ اما وقتی شب در اتاق با مادرش صحبت کرد، مادر فقط گفت: "فرشته جان! زندگی ما همیشه همین بوده؛ تو هم فرق نداری، بهتر است با واقعیت کنار بیایی". نامزدی انجام شد داماد مردی چهل و پنجساله، بیسواد، اما صاحب زمین، روز عروسی فرشته سکوت کرده بود صدای دف، خندهی زنان، و طنین آواز، برای او مانند آوای مرگ بود. شب عروسی، وقتی در اتاق تنها شد، فقط یک چیز را با خود آورده بود: دفترچهی یادداشتهای دانشگاه گوشهای از آن، به خط خودش نوشته بود: "این پایان نیست حتی اگر من خاموش شوم، این کلمات خواهند ماند" سالها گذشت فرشته مادر شد زندگیاش شد پختن، دوختن و فرشته دیگر آن دختر پرشور روزهای دانشگاه نبود حالا زنی بود با چشمانی همیشه خسته که لبخند زدن را فراموش کرده بود شوهرش که بیشتر صاحبش بود تا همسر، مردی خشن و عبوس بود؛ نهتنها توجهی به حال و احساس او نداشت، بلکه کوچکترین مخالفتی را با توهین و تحقیر پاسخ میداد روزها به کارهای خانه میگذشت، شبها به خوابهای آشفته تنها دلخوشیاش دختر کوچکش بود که گاهی با صدای خندهاش، دل فرشته اندکی گرم میشد؛ اما حتی مادر بودن هم نتوانست زخمهای او را التیام دهد در تنهاییهای شب، فرشته بارهاوبارها دفترچه قدیمیاش را ورق زد دفترچهای که روزی پر از نکات درسی و نقلقولهای امیدبخش بود، حالا پر از جملههای غمانگیز شده بود: «چه فایده دارد زندهبودن، وقتی زندگیات دست تو نیست؟» «من گم شدم، میان دیوارهایی که با اجبار ساخته شدند» «کاش فقط یکبار، کسی صدایم را شنیده بود» بارها تلاش کرد دوباره از نو شروع کند، نامهای نوشت به دانشگاه، بعد پارهاش کرد خواست با شوهرش حرف بزند، اما صدایش در گلو خفه شد با مادرش درد دل کرد، و تنها پاسخی که شنید این بود: "قسمتت همین بوده، تحمل کن" تحمل کلمهای که مثل طناب، دور گردنش پیچیده بود. یک شب سرد زمستانی، وقتی همه خواب بودند، فرشته در سکوت برخاست دخترش در اتاق کناری خوابیده بود، دستهای کوچکش دور عروسک پارچهایاش حلقه شده بود فرشته خم شد، آخرین بار بوسهای بر پیشانیاش زد. بعد به همان دفترچه برگشت آخرین صفحه را باز کرد قلم برداشت و نوشت: «برای کسی که همه چیزش را گرفتند، مرگ همیشه یک پناه است من دیگر نمیخواهم فقط زنده بمانم؛ میخواهم آزاد شوم، حتی اگر در آغوش خاک». ساعتی بعد، فرشته دیگر نفس نمیکشید. صبح، همسایهها صدای جیغ شوهرش را شنیدند همه دویدند دفترچهاش را دیدند، بازمانده، کنار پنجره کسی جرئت نکرد بخواند اما یک نفر، بیصدا، صفحه آخر را برداشت، و آن جمله را در دلش نگه داشت و شاید روزی آن را بلند بخواند، برای دختری دیگر که هنوز زنده است، اما دارد میمیرد. نویسنده: سارا کریمی

فرشته در یک روستای دورافتادهی بامیان به دنیا آمد؛ جایی که کوهها بلند بودند، ولی سقف آرزوهای دختران کوتاهتر از سایهی دیوار خانهها او از همان کودکی متفاوت بود وقتی دختران همسناش عروسکهای پارچهای میدوختند، او از دفترهای باطلهی پدرش قلم میساخت و در گوشهای مینوشت همیشه ساکت بود، اما نگاهش فریاد میزد. مکتباش ساده بود؛ دیواری ترکخورده، نیمکتهایی شکسته، و معلمی با چهرهی خسته اما برای فرشته، آن کلاس کوچک، دروازهای بود به دنیایی بزرگتر نمرههایش همیشه اول بود معلمها از او بهعنوان "چراغ کلاس" یاد میکردند. او شبها، وقتی مادر از کار خانه فارغ میشد، در نور کم چراغ تیل، برایش میخواند: "مادر، امروز دربارهی زنانی درس خواندیم که در کشورهای دیگر وزیر و رئیسجمهور شدند " مادر فقط لبخند محوی میزد، اما در دلش چیزی میلرزید میدانست این حرفها در این خانه خریدار ندارد فرشته، با کمک همان معلمها، امتحان کانکور را داد با رتبهی عالی قبول شد؛ دانشگاه کابل، رشتهی ادبیات روزی که جواب آمد، با دو دستش دهانش را گرفت که جیغ نزند که خوشحالیاش کسی را ناراحت نکند اما آن شادی چندان دوام نداشت پدر با بیمیلی گفت: "فقط دو سال بعدش دیگر وقت شوهر کرد است" فرشته راهی کابل شد خوابگاه، غذاهای ساده، روزهای پر استرس، اما دلش گرم بود هر روز یادداشت برمیداشت، در کتابخانه مینشست، در بحثها شرکت میکرد استادها از درخششاش متعجب بودند یکی از آنها یک روز کنار او نشست و گفت: "فرشته، اگر بخواهی، بورسیه هم میگیری راهات خیلی بازه" او آن شب خواب بورسیه دید؛ خواب شهری که در آن دختران با صدای بلند میخندیدند و کسی آنها را قضاوت نمیکرد اما چند هفته بعد، پدر دوباره تماس گرفت "یکی از قوم آمده خواستگاری پسر نیست، مرد است؛ اما مالدار است ده تا گاو داده، زمین هم میدهد" فرشته نفساش گرفت گفت: "من دانشگاه دارم، بابا چرا حالا؟ هنوز زوده" ولی پدر حرفش را برید: "ما با زن مشوره کنیم؟ تو دختر هستی، تصمیم را ما میگیریم" او برگشت، با دل شکسته هنوز دلش خوش بود که شاید وقتی حقیقت را بگوید، شاید اشک بریزد، پدر دلش نرم شود؛ اما وقتی شب در اتاق با مادرش صحبت کرد، مادر فقط گفت: "فرشته جان! زندگی ما همیشه همین بوده؛ تو هم فرق نداری، بهتر است با واقعیت کنار بیایی". نامزدی انجام شد داماد مردی چهل و پنجساله، بیسواد، اما صاحب زمین، روز عروسی فرشته سکوت کرده بود صدای دف، خندهی زنان، و طنین آواز، برای او مانند آوای مرگ بود. شب عروسی، وقتی در اتاق تنها شد، فقط یک چیز را با خود آورده بود: دفترچهی یادداشتهای دانشگاه گوشهای از آن، به خط خودش نوشته بود: "این پایان نیست حتی اگر من خاموش شوم، این کلمات خواهند ماند" سالها گذشت فرشته مادر شد زندگیاش شد پختن، دوختن و فرشته دیگر آن دختر پرشور روزهای دانشگاه نبود حالا زنی بود با چشمانی همیشه خسته که لبخند زدن را فراموش کرده بود شوهرش که بیشتر صاحبش بود تا همسر، مردی خشن و عبوس بود؛ نهتنها توجهی به حال و احساس او نداشت، بلکه کوچکترین مخالفتی را با توهین و تحقیر پاسخ میداد روزها به کارهای خانه میگذشت، شبها به خوابهای آشفته تنها دلخوشیاش دختر کوچکش بود که گاهی با صدای خندهاش، دل فرشته اندکی گرم میشد؛ اما حتی مادر بودن هم نتوانست زخمهای او را التیام دهد در تنهاییهای شب، فرشته بارهاوبارها دفترچه قدیمیاش را ورق زد دفترچهای که روزی پر از نکات درسی و نقلقولهای امیدبخش بود، حالا پر از جملههای غمانگیز شده بود: «چه فایده دارد زندهبودن، وقتی زندگیات دست تو نیست؟» «من گم شدم، میان دیوارهایی که با اجبار ساخته شدند» «کاش فقط یکبار، کسی صدایم را شنیده بود» بارها تلاش کرد دوباره از نو شروع کند، نامهای نوشت به دانشگاه، بعد پارهاش کرد خواست با شوهرش حرف بزند، اما صدایش در گلو خفه شد با مادرش درد دل کرد، و تنها پاسخی که شنید این بود: "قسمتت همین بوده، تحمل کن" تحمل کلمهای که مثل طناب، دور گردنش پیچیده بود. یک شب سرد زمستانی، وقتی همه خواب بودند، فرشته در سکوت برخاست دخترش در اتاق کناری خوابیده بود، دستهای کوچکش دور عروسک پارچهایاش حلقه شده بود فرشته خم شد، آخرین بار بوسهای بر پیشانیاش زد. بعد به همان دفترچه برگشت آخرین صفحه را باز کرد قلم برداشت و نوشت: «برای کسی که همه چیزش را گرفتند، مرگ همیشه یک پناه است من دیگر نمیخواهم فقط زنده بمانم؛ میخواهم آزاد شوم، حتی اگر در آغوش خاک». ساعتی بعد، فرشته دیگر نفس نمیکشید. صبح، همسایهها صدای جیغ شوهرش را شنیدند همه دویدند دفترچهاش را دیدند، بازمانده، کنار پنجره کسی جرئت نکرد بخواند اما یک نفر، بیصدا، صفحه آخر را برداشت، و آن جمله را در دلش نگه داشت و شاید روزی آن را بلند بخواند، برای دختری دیگر که هنوز زنده است، اما دارد میمیرد. نویسنده: سارا کریمی

در گوشهای از کوچههای خاکی و پر از گردوغبار کابل، دختری به نام نادیا زندگی میکرد که آرزوهای بزرگ و در عین حال غمانگیزی در دل داشت. نادیا از کودکی میدانست که تنها راه رهایی از فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، تبعیض و نابرابریهای اجتماعی، آموزش و دانشگاه است. نادیا در خانوادهای متواضع، فقیر و در گوشهی از پسکوچههای کابل به دنیا آمده بود، جایی که دختران بیشتر برای کارهای خانه و شوهر دادن بزرگ میشدند تا اینکه به دنبال آرزوهای علمی خود بروند. اما نادیا همیشه چیزی متفاوت فکر میکرد، متفاوت تصور میکرد و متفاوت به قضایا میدید. او به مکتب میرفت، حتی زمانی که خیلیها او را به خاطر دختر بودنش سرزنش میکردند و میگفتند که آموزش برای دختران ضرورت نیست و دختران باید در خانه باشد، رسم و رواج زندگی و زناشویی را یاد بگیرد. او از همان کودکی تصمیم گرفته بود که به دنیا نشان دهد که دختران نیز میتوانند رویای بزرگ داشته باشند، تغییرات ایجاد کند و جامعه را متحول کند. در مکتب، معلمان او را بهعنوان دختری پرتلاش و باهوش میشناختند. نادیا در تمامی دروس خود ممتاز بود و بسیاری از همصنفیهایش به او حسادت میکردند. در خانه نیز همیشه از پدر و مادرش تشویق میشنید. پدرش، که کراچیوان ساده بود، از آن دسته مردانی بود که به آینده نیک دخترش ایمان داشت. پدر نادیا تلاش میکرد تا دخترش درس بخوانند و معلم یا داکتر شود. او همیشه میگفت: «دنیا تنها متعلق به مردان نیست. دختر من باید در آینده کسی شود که تغییرات بزرگ را رقم بزند.» بالاخره، پس از سالها تلاش و در مواجهه با تمام محدودیتهای اجتماعی و نابرابریها، نادیا توانست در امتحان ورودی کانکور موفق و به دانشگاه راه پیدا کند. او در رشتهی مورد علاقهاش که همانا اقتصاد بود، در دانشگاه کابل قبول شد. روزهای اول دانشگاه برایش شبیه به یک رویا بود. با چشمانی درخشان و قلبی سرشار از امید، به دانشگاه میرفت و در کلاسها با شور و شوق شرکت میکرد. همهچیز به نظر میرسید که در حال تحقق آرزوهای او است. در میان همصنفیهایش، نادیا نهتنها از لحاظ علمی بلکه بهخاطر اراده، تلاش، ذهنیت و پشتکارش نیز شناخته شده بود. اما و اما این خوشبختی، این شوق و این ذوق نادیا دیر نپایید. ناگهان در سالی که او در اوج موفقیت و پیشرفت بود، اوضاع افغانستان تغییر کرد. سایهی غم و درد دوباره بر دل نادیا خانه کرد. حکومت فعلی دوباره به قدرت بازگشتند. دانشگاهها و مکاتب دخترانه یکی پس از دیگری بسته شدند. نادیا که برای رسیدن به این لحظه سالها مبارزه و تلاش کرده بود، حالا در برابر دیوار بلند ظلم و محدودیتها قرار گرفته بود. او که پیشتر میتوانست ساعتها در کلاسها بنشیند و علم بیاموزد، حالا مجبور بود در گوشهای از خانه بماند و تنها به یاد روزهای درخشان گذشته بپردازد و گریه کند. روزها مانند شبها بیپایان میگذشت. نادیا در خانه محبوس بود، اما هیچگاه دست از امید برنداشت. او تصمیم گرفته بود که تا زمانی که در این دنیا نفس میکشد، هرگز از علم و آرزوهایش دست نکشد. شبها وقتی که خانوادهاش خواب بودند، او کتابهایش را بیرون میآورد و شروع به مطالعه میکرد. در دل شبها، نور کمسوی چراغ مطالعهاش تنها روشنایی دنیای تاریک او بود. در این شبها، تنها همراهش کتابها بودند. آنها به او امید میدادند که شاید روزی دوباره بتواند به سوی دانشگاه برگردد. نادیا میگفت که نور علم، اشتیاق و تلاش در دنیایی تاریک من میدرخشد و امید در قلبم تا هنوز زنده است. در روزهایی که هیچچیز نمیتوانست ارادهی او را بشکند، حتی درد دلهای پدر و مادرش که میدیدند دخترشان در تنگنای وضعیت کشور گرفتار شده است، باز هم نادیا آرامش خود را از دست نمیداد. او میدانست که در دل هر سختی، فرصتی نهفته است، اما گاهی اوقات به این فکر میکرد که آیا دنیای او هرگز به اندازه کافی فضا برای آرزوهای یک دختر خواهد داشت؟ یکی از روزهای سخت، صدای درب خانه بلند شد. نادیا از کنار کتابهایش برخاست. صدای قدمها را میشنید، صدای مردانی که به خانه نزدیک میشدند. قلبش تندتر از همیشه میزد. میدانست که نیروهای حکومت فعلی به خانهشان نزدیک شدهاند. در آن لحظه، خاطرات روزهای گذشته و آن لحظات درخشان دانشگاه مانند فیلمی در ذهنش تکرار میشد. لحظهای از ترس و نگرانی به وجودش چنگ میانداخت، اما چیزی در درونش میگفت که باید همچنان ادامه دهد، حتی اگر دیگر به تحصیل باز نگردد. نیروهای حکومت فعلی وارد خانه شدند. اما آنها چیزی جز تهدید و ترس برای نادیا نداشتند. دستوراتشان روشن بود: «دخترها باید در خانه بمانند و در کارهای خانه مشغول شوند. دیگر برای شما جایی در مکاتب و دانشگاهها وجود ندارد.» در همان لحظات، نادیا برای اولین بار در طول این مدت، به خود گفت: «اگر حتی نتوانم در این دنیای بسته، تحصیل کنم، هیچکس نمیتواند رویاهایم را از من بگیرد. زیرا تا زمانی که امید در دل من زنده است، من هنوز آزاد هستم.» آن شب، وقتی در کنار خانوادهاش نشسته بود و به خاطرات گذشته فکر میکرد، در دلش میدانست که روزی دیگر، اگر دنیا به او فرصت دهد، برای دختران دیگری که مانند او در گوشه و کنار افغانستان از حق تحصیل محروم هستند، جنگ خواهد کرد. نادیا شاید نتوانست در آن شب به دانشگاه بازگردد، اما امید و روحیهی او همیشه زنده بود، در دل همهی دخترانی که میخواهند برای آزادی و تحصیل مبارزه کنند. و روزی، در آیندهای نامعلوم، شاید از دل این دیوارهای بلند و سنگین، صدای دخترانی مثل نادیا بلند شود. صدایی که به گوش جهان خواهد رسید. نویسنده: سارا کریمی

در یکی از روزهای سرد پاییزی در گوشهای از کابل، دختری به نام پریسا زندگی میکرد. او ۱۲ سال داشت و به خاطر فقر و مشکلات اقتصادی، مجبور بود از صبح زود به خیابانها برود و دستفروشی کند. پریسا هر روز با یک سبد کوچک پر از گلهای وحشی که از اطراف شهر جمعآوری میکرد، به میدان مرکزی میرفت. او از بین گلها، زیبایی و امید را پیدا میکرد و با فروش آنها سعی داشت اوضاع خانوادهاش را بهبود بخشد. پدر پریسا که قبلاً کارگر ساختمانی بود، به دلیل آسیبدیدگی از کار، بیکار شده بود و مادرش نیز به شدت مریض بود و توان کار کردن را نداشت. پریسا به خاطر این مسوولیتها هیچگاه نتوانست به مکتب برود و تحصیلاتش را ادامه دهد. او همه آرزوهایش را در دل پنهان کرده بود: «آرزوهای تحصیل، آزادی و زندگی بهتر». پریسا، یک روز تصمیم گرفت که گلها را با قیمت کمتری بفروشد تا بتواند مشتریهای بیشتری جذب کند. او در روزهای بعدی با تلاش خستهگیناپذیر، گلهایش را به دست مردم میرساند. اما هیچکس قدر آنها را نمیدانست و او بیشتر اوقات با دست خالی به خانه باز میگشت. یک شب، پریسا وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که حال مادرش وخیمتر شده است. او با اندوه به بالین مادرش رفت و فهمید که دیگر توانایی خرید دارو را ندارد. اشک در چشمانش حلقه زد و در دل آرزو کرد، کاش میتوانست دردی که خانوادهاش میکشند را به دوش بگیرد. صبح روز بعد، پریسا با قلبی شکسته به خیابانها رفت. این بار به جای فروش گلها، به مغازهها مراجعه کرد و از آنها خواست که شاید بتوانند کمی کمک کنند. او هر جا میرفت، با بیاعتنایی و سردی مواجه میشد. پریسا که خسته و ناامید شده بود، به حاشیهی خیابان نشست و با چشمان پر از اشک، به زندگیای که هر ثانیه او را میآزرد و میگذشت، نگاه کرد. شامگاهی، وقتی پریسا به خانه برگشت، مادرش دیگر در کنار او نبود. مرگ او، دل پریسا را شکست و او را در دنیای تاریکی رها کرد. پریسا دیگر نه تنها مسوولیت خانوادهاش را بر دوش نداشت، بلکه اکنون تنها و بیکس در دنیای سخت و بیرحم زندگی به سر میبرد. اما پریسا تصمیم گرفت که به زندگی ادامه دهد. او به یاد مادرش، به تلاش و زحمت ادامه داد تا شاید روزی زندگی را تغییر دهد. دلش پر از غم بود، اما او با یاد مادرش، همچنان گلها را میچید و به زندگی ادامه میداد. امید و عشق به زندگی، به پریسا قدرتی میداد که هر جا میرفت، نور امید را در دلها پراکنده کند. نویسنده: محمدرضا رامز

آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز

عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی

برای نخستینبار؛ رقابت نیمهماراتن چین بین رباتها و انسانها
رسانههای بینالمللی گزارش دادهاند که در مسابقات نیمهماراتن «ییژوانگ» در چین، ۲۱ ربات انساننما با هزاران انسان رقابت کردند. خبرگزاری رویترز گزارش داده است که این رباتها امروز (شنبه، ۳۰ حمل) در بجینگ مسیر ۲۱ کیلومتری را در کنار انسانها دویدند. رباتها در طول مسیر با مربیان انسانی همراه بودند و برخی از آنها حتی نیاز به حمایت فیزیکی داشتند تا بتوانند به راه خود ادامه دهند. در ادامه آمده است که برخی از رباتها کفشهای ورزشی پوشیده بودند و یکی از آنها دستکش بوکس به دست داشت و دیگری سربندی سرخرنگ با نوشتهی چینی «محکوم به پیروزی» بر پیشانی بسته بود. خبرگزاری رویترز گزارش داده است که در نهایت، زمان رسیدن دوندگان انسان با رباتها به خط پایان، بیش از یکونیم ساعت تفاوت داشت. در گزارش رویترز آمده است مردی که برنده این رقابتها شد، مسیر مسابقه را در یک ساعت و دو دقیقه طی کرد. اما ربات «تیانگونگ اولترا» که از میان رباتها برنده شد، مسیر مسابقه را در دو ساعت و ۴۰ دقیقه طی کرد. در ادامه آمده است که این ربات ساخت مرکز نوآوری ربات انساننمای بجینگ بود که ۴۳ درصد سهام آن مال دولت چین و باقی آن متعلق به شرکتهای فناوری خصوصی است. همچنین خبرگزاری رویترز به نقل از تانگ جیان، مدیر ارشد فناوری این مرکز نوشته است: «عملکرد تیانگونگ اولترا به لطف پاهای بلند و الگوریتمی ویژه بود که دویدن انسانها در ماراتن را شبیهسازی میکرد.» وی در ادامه افزوده است که این رباط در طول مسابقه تنها سهبار نیاز به تعویض باطری داشت. او تاکید کرده است، با وجود اینکه تیانگونگ اولترا و برخی دیگر از رباتها توانستند به خط پایان مسابقه برسند، اما شماری دیگر از آنان از همان ابتدا دچار مشکل شدند و نتوانستند به خط پایان برسند. همچنین دولت چین امیدوار است که با سرمایهگذاری در صنایع پیشرفتهای مانند رباتیک، محرکهای جدیدی برای رشد اقتصادی خود ایجاد کند.

پرخاشگری در نوجوانان (۲)
تشخیص و مدیریت پرخاشگری در نوجوانان یکی از چالشهای بسیار مهم در مسئلهی تربیت و آموزش آنها به شمار میرود. در دورهی نوجوانی تغییرات جسمانی و روانی متعددی رخ میدهد که ممکن است به بروز رفتارهای پرخاشگرانه منجر شود. این رفتارها میتوانند به دلیل فشارهای اجتماعی، تغییرات هورمونی یا مشکلات در روابط بینفردی و خانوادگی رخ دهد. شناسایی نشانههای اولیه پرخاشگری مانند عصبانیتهای مکرر، تحریکپذیری زیاد و رفتارهای تهاجمی به والدین و مربیان کمک میکند تا بهموقع و بهدرستی به این مشکلات واکنش نشان دهند. مدیریت مؤثر این رفتارها نیازمند ایجاد محیطی حمایتی و درک عمیق از نیازهای نوجوانان است. استفاده از تکنیکهای مشاورهی، گفتگوهای سازنده و ارائهی الگوهای مثبت رفتاری میتواند در کاهش و کنترل پرخاشگری مؤثر باشد و به نوجوانان کمک کند تا با چالشهای خود به شکل سالمتری مقابله و برخورد کنند. طبق تعریف پرخاشگری در نوجوانان این موضوع یکی از رفتارهای پیچیده و شایع است که میتواند بنا به دلایل مختلفی بروز کند. در دورهی نوجوانی هورمونها و تغییرات فیزیکی میتوانند بر روی خلقوخوی فرد تأثیر بگذارند و او را به سمت رفتارهای پرخاشگرانه سوق دهند. همچنین فشار اجتماعی از جمله فشارهای همسالان و انتظارات خانواده میتواند موجب بروز حس ناامنی و استرس در نوجوانان شده که در نهایت به پرخاشگری منجر میشود. برخورد مناسب با پرخاشگری در نوجوانان نیازمند ایجاد محیطی حمایتگر و درککننده است که در آن نوجوان بتواند احساسات و مشکلات خود را بدون اینکه ترس از قضاوتشدن یا طرد شدن داشته باشد بهراحتی بیان کند. کمک به این افراد جهت یادگیری مهارتهای مدیریت هیجان و حل مسئله میتواند به کاهش رفتارهای پرخاشگرانهشان کمک کند. نحوهی برخورد با نوجوانان پرخاشگر: یکی از موارد مهم در بهبود رفتار نوجوانان پرخاشگر نحوهی برخورد شما با آنها میباشد. در این زمینه میتوانید از راهکارهای زیر استفاده کنید: گوشدادن فعال: بادقت به نگرانیها و مشکلات نوجوان گوش دهید. این کار نشان میدهد که به احساسات و نیازهای او اهمیت میدهید و این میتواند به کاهش پرخاشگری کمک کند. برقراری ارتباط غیرتنبیهی: از روشهای تنبیهی کمتر استفاده کنید و بهجای آن به دنبال گفتگو و مشاورههای سازنده باشید. برقراری روابط حمایوی و مثبت میتواند به کاهش پرخاشگری کمک کند. مدیریت احساسات: به نوجوان کمک کنید تا احساسات خود را به روشهای سالم و سازنده بیان کنند. آموزش روشهای مدیریت استرس و هیجان میتواند مفید باشد. یک الگوی مثبت و کارآمد باشید: رفتارهای خودتان را بهعنوان الگویی برای نوجوان در نظر بگیرید. نشان دادن احترام و کنترل بر رفتارهای خودتان میتواند به نوجوان در یادگیری رفتار مناسب کمک کند. تنظیم قوانین و محدودیتها: قوانینی واضح و معقول برای رفتارها و موقعیتها وضع کنید و عواقب مناسبی برای نقض این قوانین مشخص کنید. این قوانین باید منطقی و عادلانه باشد و هیچ نوع عقده و رفتار اضافهی از شما سر نزند. تقویت رفتارهای مثبت: رفتارهای مثبت و تلاشهای خوب نوجوان را تشویق کنید و ببینید. پاداش دادن بهصورت کنترل شده میتواند انگیزهی باشد تا رفتارها ادامه پیدا کنند و تثبیت شوند. درمان پرخاشگری در نوجوانان: روشهای درمانی متنوعی برای پرخاشگری در افراد نوجوان وجود دارد و شما میتوانید با توجه به نوع مشکل، وضعیت موجود و میزان دسترسی به منابع محیطتان از موارد پیشنهادی زیر استفاده کنید: مشاورهی فردی یا خانوادگی: مشاوره با روانشناس یا مشاور میتواند به نوجوان کمک کند تا احساسات و رفتارهای خود را بهتر درک کند و نادرستی رفتارهای خود را از زبان فردی بیطرف (بهجز اعضای خانواده یا والدین) بشوند و بپذیرد و همچنان بتواند برخی راهکارها را برای بهبود و کنترل رفتار خود در پیش بگیرد. آموزش مهارتهای اجتماعی: یادگیری مهارتهای ارتباطی و اجتماعی میتواند به نوجوان کمک کند تا به شیوهای مناسبتر با دیگران تعامل داشته باشد و مشکلاتشان را حل کنند. مدیریت و کنترل خشم: تکنیکهای مثل تنفس عمیق، آرامسازی عضلات و استفاده از روشهای حل مسئله میتوانند به کاهش بروز خشم در شرایط غیرضروری و کنترل پرخاشگری کمک کنند. تغییر محیط: ایجاد یک محیط حمایتی از سوی خانواده و دوستان میتواند تأثیر زیادی بر رفتار نوجوان بگذارد به گونهی که اعضای خانواده و جامعه را نه در مقابل خود بلکه در کنار خود احساس کند و دست از مقاومت و جدالهای واهی با آنها بردارد. فعالیتهای بدنی: ورزش منظم میتواند به تخلیه و کاهش انرژیهای منفی درون ذهن و بدن نوجوانتان کمک کند. دارو درمانی: در برخی موارد که وضعیت فرد غیر قابل کنترل و شدید باشد استفاده از برخی داروها زیر نظر و به تجویز پزشک میتواند عامل بهبود و مورد نیاز باشند. برخی توصیهها در زمینهی مقابله با نوجوانان پرخاشگر: به آنها فضا و زمان بدهید تا خودشان را آرام کنند و با تنشهای درونیشان کنار بیایند. با آنها دربارهی اتفاقاتی که افتاده صحبت کنید. از آنها اجازه بگیرید تا کمکشان کنید و تجربیاتتان را با آنها در میان بگذارید و در صورت لزوم در مورد دوران نوجوانی خودتان و اینکه شرایطی مشابه را پشت سر گذاشتهاید و درک خوبی از شرایط آنها دارید خود افشایی کنید. خط قرمزها و مرزهایتان را بهوضوح برایشان واضح کنید و در مقابل به حساسیتها و مواردی که برای او عامل خشمهای غیر قابل کنترل هستند توجه داشته باشید و یک فضای مراعات کنندهی متقابل بین خودتان و او بسازید. با مکتب و فضاهایی که او در آنجاها حضور دارد در ارتباط باشید و در رابطه با بهبود و یا بدتر شدن وضعیت رفتاری نوجوان آگاه شوید. از اعمال هرگونه خشونت علیه نوجوان خودداری کنید؛ زیرا این روش کاملاً نتیجهی منفی به بار خواهد آورد. اگر نوجوانتان با خواست خودش از شما درخواست کمک کرد با نشان دادن اشتیاق برای کمک و ایجاد یک فضای همدلانه بدون درنگ به او کمک کنید و برای انجام کمکهای حرفهایتر از یک مشاور وقت بگیرید. پیامدهای عدم کنترل و درمان پرخاشگری نوجوانان: اختلالات رفتاری و اجتماعی مشکلات تحصیلی مشکلات قانونی و حقوقی مشکلات سلامت روان مشکلات ارتباطی خانوادگی سخن پایانی: تشخیص نشانههای پرخاشگری نوجوانان نیازمند دقت و آگاهی است. این نشانهها میتوانند تغییرات در رفتار، روابط اجتماعی و عملکرد تحصیلی باشند. نوجوانانی که به طور مداوم عصبانیت، خشونتهای کلامی و یا رفتاری از خودشان نشان میدهند ممکن است با مشکلات روانی و عاطفی درگیر باشند که شناسایی زودهنگام و اقدام برای بهبود این نشانهها میتواند اقدامی مؤثر برای پیشگیری از مشکلات در آینده باشد. نویسنده: مرضیه بهروزی «روانشناس بالینی»

شمیسا موج؛ بانوی فرهیخته در راستای سرودن
شمیسا موج از شاعرانی است که شعر را از کودکی شروع کرده است، اما از سال ۱۳۹۳ به اینسو، در این زمینه جدیتر کار کرده و نخستین اثرش را دوسال پیش زیر نام«جوانه در کویر» منتشر کرده است. او کودکی را در پنجشیر و مکتب و دانشگاه را در کابل سپری کرده است و فعلاً با خانوادهاش در آمریکا زندگی میکند. شمیسا موج متولد ولایت پنجشیر است. مکتب را در کابل خوانده و بیشتر عمر را در کابل سپری کرده است و فعلاً با همسر و فرزنداناش در تکزاس آمریکا زندگی میکند. در مورد علاقه وی در زمینهی شعر و نویسندگی بیان میدارد که: راستش در کُل نویسندگی و شعر را از صنف دوم مکتب به این طرف دوست داشتم؛ اما هیچ تصور نکرده بودم که روزی خطخطیهای ناچیزم را ارجمندان ادیب و اساتید بزرگوار شعر بخوانند. بسیار آرزو داشتم یکخوانندهی خوب شعر و دنبالکنندهی برنامههای ادبی رسانهای باشم؛ ولی دقیقتر، از سال ۱۳۹۳ خورشیدی چیزهای که نمیشود شعر گفت، مینوشتم و بعد از سال ۱۳۹۶ به بعد اندکی بهتر مینویسم. از نظر وی شعر، نگفتههایی است که از احساس عمیق فوران میکند و واژهها خودشانرا به کمک اندیشه، رقصان روی کاغذ تنظیم میکنند. خلاصه حرف دل است و نمیشود برایش آغوش باز نکرد. به گفتهی خود شمیسا، وی از نوجوانی عادت داشته که قلم و کاغذی در دست داشته باشد و درونگرا نیز بوده و نمیخواسته با همه، گپِ دلش را بگوید. از اینرو گاه گاهی چیزهایی را در کتابچه یادداشت میکرد. شمیسا در زمینهی انگیزه چنان بیان میدارد: روزی یاد داشتهایم روی صندلی بود و برادر کوچکم که برایم مثل رفیق است، آن زمان صنف نهم مکتب بود و گاهی هم شعر میسرود، کتابچهام را باز کرد و یاد داشتهایم را خواند و گفت: تو شعر میسرایی؟ گفتم: فکر نکنم! فقط حرفهای دلم را یاد داشت کردهام، اما او تاکید کرد که تو شاعری و نباید اینگونه نوشتهها را نادیده بگیری. پس از آن کوشش کردم بیشتر بنویسم. اولین خطخطیهای ناچیزم را با برنامههای ادبی رادیو کابل شریک میساختم و از آن بزرگواران نظر میخواستم که خوب تحسین میکردند. همین دلایل باعث شد تا جسارت کنم و بیشتر بنویسم؛ اما خیلی دیر استعدادم را یافتم. شاید قبلاً مجال نیافته بودم. جایگاه زنان در ادبیات امروز از نظر شمیسا موج به گونهی زیر بیان میگردد: با وجود اینکه افغانستان در همه عرصهها در طول تاریخ مدفن استعدادهای زنان بوده است، اما زنان امروز آگاهانه توانسته اند در ادبیات و شعر بسیار خوب از خود برازندگی نشان بدهند و صدای ناشنیدهی خود و هموطنان خود را تا دور دستها برسانند؛ که در این موفقیت، پیشرفت رسانهها و تکنالوژی هم نقش مهمی داشته است. شمیسا از کودکی از سرودههای پروین پژواک را بیشتر دوست داشت. اشعار نادیا انجمن را میپسندید و دوست داشت، به گفتهی خودش: گاهی چیزهای که نتوانستهام بگویم را در سرودههای او یافتم. شعری که حرفی به گفتن دارد، آگاهانه و شاعرانه سروده شده باشد، خودش بهدل جا میگیرد. از دید او زنانِ امروز، اکثرشان زیبا میسرایند و اما بیشتر اشعار مژده خاکین، خالده فروغ، نگین بدخش، صنم عنبرین، مزدا مهرگان، هیلا صدیقی، طاهره خنیا، نیلوفر راعون، کریمه شبرنگ، راحله یار، مهتاب ساحل، دینا امین، لیلی غزل و بیشتر زنانی که آگاهانه توانسته اند در شعر صدای زنان باشند را می پسندد و با علاقهمندی میخواند. «جوانه در کویر» که از تراوش ذهن پُرثمر شاعری به نام شمیسا موج هستی یافته است، کم از شمشیر نبرد در میدان مبارزه نیست. بانو موج، سالهاست که میسراید و میسراید و اندازهی چند دفتر شعر، آمادهی چاپ دارد. از میان تمام آن سرودههای چندسال پسین، شماری از غزلها، مثنوی، چهارپاره، رباعی، دوبیتی و شعرهای آزاد او را برگزیدم و از انسجام این ژانرهای شعری، اثری پدید آمد به نام «جوانه در کویر». شعرهای بانو شمیسای موج، آمیزه یا امتزاجی از مفاهیم: وطن، نکوهش ظلم، عدالت، حق، فریاد مردم، عشق، آزادی و موارد دیگر است. بانو موج، زبان شعر امروز را به خوبی و در حد نیکویی درک و دریافته است و با واژگان فارسی با احتیاط برخورد میکند و در گزینش آنها از دقت تام کار میگیرد. آنجا که میگوید: قصد رفتن میکنم، در من کسی جا مانده است شهر گرچه خالی است؛ اما ردِ پا مانده است در شعرهای بانو شمیسا موج، عنصر صداقت و صمیمیت شاعرانه به وجه احسنش بازتاب یافته است و روح متعالی او، در واژه واژهی شعرهایش تبلور و به وفور دیده میشود. به این بیتها توجه کنید: صبر کن میهن آزاده! بیاور طاقت نتواند که ترا هضم کند، هر قدرت استخوان تو گلو پاره کند دشمن را بشکند مشت تو سرپنجهی اهریمن را هرکه بدخواه تو …نفرین خدایت بادش موج خشمت به جهان برکند از بنیادش… کتاب جوانهی در کویر اثری تابو شکن همانند نام کتاب که جوانهیی خودرو در میان کویر پر از شن که شبها سرد سرد است وروزها گرم گرم و هرگز مجال جوانه زدن را نمیدهد مگر اینکه آن جوانه در برابر آن همه سردی وگرمی تاب آورد. این کتاب اولین اثر خانم موج است که درین هیاهوی پرتلاطم روزگار به عنوان یک زن ویک مادر و یک خواهر کتابی را به جامعهی سپرده که پیام نه بر بیسواد بودن و جاهل خطاب کردن خانمها است. این مجموعه نظم اولین کتاب شعر پارسی در درهی پهناور پیاوشت است که به قلم یک خانم سروده شد. هرلحظه از تهدیدِ مرگ خود خبر دارم خوشبختیام اینجاست که الزایمر دارم هرشب میان چشمهایت میسپارم جان در بامدادان بازهم عزم سفر دارم گل میفروشم یک سبد لبخند میخواهم مزدِ چه بهتر، خوشهی انگور تَر دارم گاَه شعلهی آتش گهی رود خروشانم با هردو در گیرم دل زیبانگر دارم امید میبافم برای زندگی هر بار در پیلههای نارسیده شاهپر دارم پیک تغزل عطر میپاشد روانم را زین رایحه آغوش گرم و پُرثمر دارم نویسنده: قدسیه امینی

اهمیت وقتگذرانی با خانواده
در دنیای پرسرعت و پرمشغله امروزی، وقتگذرانی با خانواده به یکی از چالشهای اصلی بسیاری از افراد تبدیل شده است. با افزایش فشارهای کاری، تعهدات اجتماعی و نفوذ فناوری در زندگی روزمره، بسیاری از خانوادهها فرصت کافی برای ارتباط عمیق و معنادار با یکدیگر ندارند. با این حال، وقتگذرانی با خانواده نه تنها برای تقویت پیوندهای عاطفی بلکه برای سلامت روان، رشد کودکان و حتی موفقیتهای فردی و اجتماعی اعضای خانواده اهمیت بسزایی دارد. این مقاله به بررسی اهمیت وقتگذرانی با خانواده، فواید آن، چالشهای موجود و راهکارهای عملی برای بهبود این جنبه حیاتی از زندگی میپردازد. چرا وقتگذرانی با خانواده مهم است؟ خانواده به عنوان اولین و مهمترین نهاد اجتماعی، نقش اساسی در شکلگیری شخصیت، ارزشها و رفتارهای افراد ایفا میکند. وقتگذرانی با خانواده فرصتی برای ایجاد ارتباط عمیق، درک متقابل و حمایت عاطفی فراهم میکند. این لحظات مشترک به اعضای خانواده کمک میکند تا احساس تعلق و امنیت داشته باشند، که بهویژه برای کودکان در مراحل رشد بسیار حیاتی است. از منظر روانشناختی، ارتباط نزدیک با خانواده میتواند استرس را کاهش دهد، اعتمادبهنفس را افزایش دهد و حس خوشبختی را تقویت کند. مطالعات نشان دادهاند که خانوادههایی که بهطور منظم با یکدیگر وقت میگذرانند، معمولاً روابط قویتری دارند و در مواجهه با چالشهای زندگی انعطافپذیرتر هستند. برای مثال، تحقیقی از دانشگاه هاروارد نشان داد که کودکان در خانوادههایی که بهطور منظم وعدههای غذایی را با هم صرف میکنند، از نظر عاطفی و اجتماعی عملکرد بهتری دارند و کمتر در معرض مشکلات رفتاری قرار میگیرند. علاوه بر این، وقتگذرانی با خانواده به انتقال ارزشها، فرهنگ و سنتها کمک میکند. این لحظات فرصتی برای والدین فراهم میکند تا درسهای زندگی را به فرزندان خود منتقل کنند، داستانهای خانوادگی را به اشتراک بگذارند و هویت فرهنگی و اجتماعی خانواده را تقویت کنند. فواید وقتگذرانی با خانواده ۱. تقویت پیوندهای عاطفی وقتگذرانی با خانواده به اعضای خانواده اجازه میدهد تا یکدیگر را بهتر بشناسند و روابط عاطفی عمیقتری ایجاد کنند. فعالیتهایی مانند گفتوگو، بازیهای خانوادگی یا حتی تماشای یک فیلم با هم میتوانند حس نزدیکی و صمیمیت را افزایش دهند. این پیوندهای عاطفی بهویژه در زمانهای بحرانی، مانند مشکلات مالی یا بیماری، به خانواده کمک میکند تا با حمایت متقابل از یکدیگر عبور کند. ۲. بهبود سلامت روان ارتباطات خانوادگی قوی میتوانند به کاهش اضطراب، افسردگی و استرس کمک کنند. وقتی افراد احساس میکنند که در خانواده خود شنیده و درک میشوند، احتمال بروز مشکلات روانی کاهش مییابد. به عنوان مثال، گفتوگوهای ساده در مورد روزی که گذشت میتواند به افراد کمک کند تا احساسات خود را پردازش کنند و بار روانی خود را سبکتر کنند. ۳. رشد و توسعه کودکان برای کودکان، وقتگذرانی با والدین و سایر اعضای خانواده نقش کلیدی در رشد عاطفی، اجتماعی و شناختی آنها دارد. فعالیتهای مشترک مانند خواندن کتاب، بازی یا حتی انجام کارهای روزمره با هم، به کودکان کمک میکند تا مهارتهای اجتماعی مانند همکاری، حل مسئله و احترام به دیگران را بیاموزند. همچنین، حضور والدین در زندگی روزمره کودکان به آنها احساس امنیت و ارزشمندی میدهد. ۴. تقویت مهارتهای ارتباطی وقتگذرانی با خانواده فرصتی برای تمرین مهارتهای ارتباطی مانند گوش دادن فعال، ابراز احساسات و حل تعارضات فراهم میکند. این مهارتها نه تنها در روابط خانوادگی بلکه در سایر جنبههای زندگی، مانند محیط کار یا روابط دوستانه، نیز مفید هستند. ۵. ایجاد خاطرات ماندگار لحظات مشترک با خانواده اغلب به خاطرات ارزشمندی تبدیل میشوند که تا پایان عمر در ذهن افراد باقی میمانند. این خاطرات میتوانند منبع شادی و آرامش در زمانهای دشوار باشند و به اعضای خانواده کمک کنند تا حس هویت و تعلق خود را حفظ کنند. چالشهای وقتگذرانی با خانواده با وجود اهمیت وقتگذرانی با خانواده، موانع متعددی وجود دارند که میتوانند این امر را دشوار کنند. برخی از این چالشها عبارتاند از: ۱. فشارهای کاری و کمبود زمان بسیاری از والدین به دلیل تعهدات کاری و برنامههای فشرده، زمان کافی برای گذراندن با خانواده ندارند. اضافهکاری، جلسات متعدد و مسئولیتهای شغلی میتوانند زمان خانواده را به حداقل برسانند. ۲. تأثیر فناوری فناوری، بهویژه گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی، میتواند به مانعی برای ارتباط واقعی در خانواده تبدیل شود. بسیاری از افراد حتی در حضور اعضای خانواده، وقت خود را صرف صفحهنمایش میکنند، که این امر کیفیت تعاملات خانوادگی را کاهش میدهد. ۳. تفاوتهای نسلی تفاوتهای سنی و علایق بین اعضای خانواده میتواند برنامهریزی فعالیتهای مشترک را دشوار کند. برای مثال، ممکن است کودکان به بازیهای ویدئویی علاقه داشته باشند، در حالی که والدین فعالیتهای سنتیتر را ترجیح میدهند. ۴. استرس و خستگی استرس ناشی از مشکلات مالی، مسائل خانوادگی یا سایر فشارهای زندگی میتواند انرژی و انگیزه افراد برای وقتگذرانی با خانواده را کاهش دهد. راهکارهای عملی برای وقتگذرانی بیشتر با خانواده برای غلبه بر این چالشها و افزایش وقتگذرانی با خانواده، میتوان از راهکارهای زیر استفاده کرد: ۱. برنامهریزی منظم اختصاص زمان مشخصی در هفته برای فعالیتهای خانوادگی میتواند به ایجاد روال کمک کند. برای مثال، میتوانید یک شب در هفته را به "شب خانوادگی" اختصاص دهید که در آن همه اعضای خانواده در یک فعالیت مشترک شرکت کنند. ۲ فعال کردن قانون عدم استفاده از فناوری برای افزایش کیفیت وقتگذرانی، میتوانید قوانینی مانند "عدم استفاده از گوشی در زمان غذا" یا "ساعات بدون صفحهنمایش" تعیین کنید. این کار به اعضای خانواده کمک میکند تا بهطور کامل در لحظه حضور داشته باشند. ۳. انتخاب فعالیتهای متنوع برای جلب علاقه همه اعضای خانواده، میتوانید فعالیتهای متنوعی مانند پیادهروی، آشپزی با هم، بازیهای رومیزی یا تماشای فیلم را امتحان کنید. تنوع در فعالیتها باعث میشود که همه افراد، صرفنظر از سن یا علایق، از وقتگذرانی لذت ببرند. ۴. استفاده از لحظات روزمره وقتگذرانی با خانواده لزوماً نیازی به برنامهریزی پیچیده ندارد. لحظات ساده مانند صرف غذا با هم، انجام کارهای خانه یا گفتوگو در مسیر مدرسه میتوانند فرصتهای ارزشمندی برای ارتباط باشند. ۵. گوش دادن فعال یکی از مهمترین جنبههای وقتگذرانی با خانواده، گوش دادن به یکدیگر است. وقتی اعضای خانواده احساس کنند که شنیده و درک میشوند، کیفیت روابط بهبود مییابد. برای این منظور، سعی کنید در گفتوگوها حضور کامل داشته باشید و از قضاوت یا قطع کردن صحبت دیگران خودداری کنید. ۶. ایجاد سنتهای خانوادگی سنتهای خانوادگی، مانند جشن گرفتن تعطیلات به شیوه خاص یا برگزاری مراسم سالانه، میتوانند به تقویت پیوندهای خانوادگی کمک کنند. این سنتها حس هویت و تعلق را در خانواده تقویت میکنند.وقتگذرانی با خانواده یکی از مهمترین سرمایهگذاریهایی است که افراد میتوانند برای سلامت روان، رشد کودکان و تقویت روابط خود انجام دهند. این لحظات نه تنها پیوندهای عاطفی را تقویت میکنند، بلکه به انتقال ارزشها، ایجاد خاطرات ماندگار و بهبود مهارتهای ارتباطی کمک میکنند. اگرچه چالشهایی مانند فشارهای کاری، فناوری و تفاوتهای نسلی میتوانند این امر را دشوار کنند، اما با برنامهریزی، تعهد و خلاقیت میتوان فرصتهای ارزشمندی برای ارتباط خانوادگی ایجاد کرد. در نهایت، وقتگذرانی با خانواده نه تنها به بهبود کیفیت زندگی افراد کمک میکند، بلکه به ساختن جامعهای قویتر و همدلتر نیز منجر میشود.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.