یک سال پس از زلزلهی هرات؛ آسیبدیدگان از عدم توجه و مشکلاتشان شکایت دارند
با گذشت یک سال از وقوع زمینلرزههای پیاپی و مرگبار در ولایت هرات در غرب افغانستان، شماری از خانوادهها و افرادیکه در این زمینلرزههای بزرگ اعضای خانوادهی و اموال خود را از دست دادهاند و خانههایشان تخریب شده است، از عدم حمایت نهادهای بینالمللی و حکومت سرپرست افغانستان انتقاد میکنند. آسیبدیدگان این زمینلرزه میگویند که آنان هنوز به امکانات اولیهی زندگی دسترسی ندارند و از این شرایط به شدت رنج میبرند. آنان نداشتن سرپناه معیاری، نبود مراکز صحی معیاری، نبود مراکز آموزشی و عدم دسترسی به آب آشامیدنی را از عمدهترین مشکلات شان عنوان کرده و خواستار کمک از نهادهای بینالمللی، تاجران ملی و حکومت شدند. زلمی فاروقی، یکتن از باشندگان روستای نایب رفیع در ولسوالی زندهجان هرات است. او ۳۵ سال سن دارد و چهار فرزند دختر و پسر داشت که دو دخترش را در زلزله از دست داده است. دخترهایش ۱۰ تا ۱۵ ساله بودند. روستای زلمی در آن زندگی میکرد، براثر زمینلرزههای پیاپی تقریبا با خاک یکسان شد. زلمی فاروقی با صدای سنگین و گلوی بغضآلود به رسانه گوهرشاد گفت که هنوز در شوک است و نتوانسته است سنگینی رنجی که زمینلرزه بر آنان تحمیل کرده را فراموش کند. او میگوید: «تقریبا هر شب خواب دخترهایش را دیده و این موضوع برایش به یک کابوس دردناک تبدیل شده است.» وی گفت که در این زمینلرزه خانه و تمام اموالش را از دست داده است. زلمی با انتقاد از نهادها و حکومت گفت که پس از وقوع زمینلرزه، وعدههای زیادی به آنان داده شد، اما کمتر به این وعدهها عمل شد و به همین دلیل آنان با گذشت یک سال هنوز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. همچنین او از ساختهای که خانههایکه برایش آماده شده است به شدت انتقاد کرده و تاکید کرد: «خانههایی که به ما ساختند فقط سرپناه است. نه اطراف خانه احاطه شده، نه آب دارد و نه هم برق. حتی یک سرویش بهداشتی ندارند. زمستان در راه است. ما هم توان مالی نداریم که اطراف خانههای خود را دیوار بلند کنیم. همچنان قیمت مواد ساختمانی نیز به شدت افزایش یافته است.» دید تبلیغاتی دولت و نهادها به آسیبدیدگان شاه محمود یکی دیگر از آسیبدیدگان زلزله بزرگ هرات نیز مشکلاتش به رسانه گوهرشاد گفت: «نیمساعت را با پای پیاده طی میکنیم تا با فرغون آب را با شدت بادی که در این منطقه وجود دارد به خانهها انتقال دهیم. بسیار با مشکلات روبرو هستیم. اما دولت و نهادهای بینالمللی اصلا به مشکلات ما توجه ندارند. نهادها و دولت تنها دنبال تبلیغات و کارهای بیاساس هستند و به نیازهای اصلی مردم توجه نکردهاند.» شاه محمود گفت که آنان هنوز با مشکلات متعددی مواجه هستند. او گفت که خانههایی که برای آنان از طرف دولت و چند تاجر ساخته شده، اطرافش با دیوار احاطه نشده و این موضوع مشکلات زیادی را برای خانوادههای آنان در روز و مخصوصا شب ایجاد کرده است. وی گفت که چندین ماه است که مردم روستایشان از سوی حکومت سرپرست و نهادهای امدادرسان هیچ کمکی دریافت نکردهاند و مردم این روستا با مشکلات شدید غذایی و صحی روبرو هستند. شاه محمود گفت که نهادهای امدادرسان به آسیبدیدگان زمینلرزه در هرات «پشت کردهاند» و هیچ توجه به نیازهای اساسی آنان ندارند. این در حالی است که در ۱۵ میزان سال گذشتهی خورشیدی ولسوالی زندهجان هرات شاهد زمینلرزهای به شدت ۶.۳ درجهی ریشتر بود. در روزهای بعد، زمینلرزههای مشابه بار دیگر زندهجان و سایر ولسوالیهای هرات را لرزاند و خسارات و تلفات گستردهای برجای گذاشت. براساس معلومات نهادهای بینالمللی، در این زمینلرزهها حدود هزار و ۵۰۰ نفر جان باختند، بیش از دو هزار و ۶۰۰ نفر زخمی شدند و چند هزار خانه نیز ویران شد. وقوع این زمینلرزهها باعث شده که هزاران نفر خانه و سرپناه خود را از دست بدهند و آواره شوند. پس از این زمینلرزه سازمان ملل، نهادهای امدادرسان و حکومت فعلی بارها از کمک به آسیبدیدگان و ساخت سرپناه برای آنان خبر دادهاند، اما ظاهرا این کمکها نتوانسته است نیازهای گستردهی آنان را برطرف کند. ۹۶ هزار کودک آسیبپذیز از زلزله یونیسف یا صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد در تازهترین مورد با نشر گزارشی گفته است که با گذشت یک سال از زمینلرزه در هرات، بازهم ۹۶ هزار کودک زلزلهزده این ولایت با خطر مواجه بوده و خواهان پشتیبانی بیشتر هستند. در این گزارش آمده که بیشتر قربانیان این رویداد کودکان و زنان بودند و خواستار پشتیبانی بیشتر از کودکان شده است. یونیسف تاکید کرد که وضعیت آسیبدیدگان زمینلرزه در غرب کشور ناگوار است. در ادامه آمده است که در یک سال پس از آن، یونیسف بازسازی سیستمهای تامین آب آسیبدیده، بازسازی کلاسهای درس و تضمین خدمات بهداشتی و تغذیه بدون وقفه برای کودکان و زنان را در اولویت قرار داده است. در گزارش آمده است که بیش از یک میلیون نفر از طریق تیمهای پزشکی، امکانات و تجهیزات مورد حمایت یونیسف، از جمله ۴۰۰ هزار کودک زیر پنج سال، به مراقبتهای بهداشتی دسترسی پیدا کردهاند. یونیسف دسترسی ۲۱ هزار و ۶۰۰ نفر را به آب آشامیدنی سالم بازگرداند و برای ۲۵ هزار نفر سرویس بهداشتی نصب کرد. در گزارش آمده است: «کودکان نمیتوانند بدون خدمات ضروری قابل اعتماد، به ویژه سیستمهای آب مقاوم در برابر آب و هوا،رشد کنند. در مناطقی مانند هرات که به شدت تحت تاثیر خشکسالی قرار گرفته و هنوز پس از زلزلهها در حال بازسازی هستند، باید اطمینان حاصل کنیم که جوامع به آب آشامیدنی سالم دسترسی دارند.»
سازمان صحی جهان: طی سال جاری ۳۳۹ کارمند صحی را در افغانستان آموزش دادیم
راههای تقویت همدلی و اعتماد در خانواده
ژولیا پارسی برندهی جایزه مارتین انالز شد
روز جهانی کودک؛ اتحادیه اروپا: متعهد به حمایت از کودکان افغانستان هستیم
یک زن در خوست در ملاءعام شلاق زده شد
نیلا ابراهیمی برندهی جایزه بینالمللی صلح کودکان شد
سازمان صحی جهان: طی سال جاری ۳۳۹ کارمند صحی را در افغانستان آموزش دادیم
راههای تقویت همدلی و اعتماد در خانواده
ژولیا پارسی برندهی جایزه مارتین انالز شد
روز جهانی کودک؛ اتحادیه اروپا: متعهد به حمایت از کودکان افغانستان هستیم
یک زن در خوست در ملاءعام شلاق زده شد
نیلا ابراهیمی برندهی جایزه بینالمللی صلح کودکان شد
سازمان صحی جهان: طی سال جاری ۳۳۹ کارمند صحی را در افغانستان آموزش دادیم
راههای تقویت همدلی و اعتماد در خانواده
ژولیا پارسی برندهی جایزه مارتین انالز شد
روز جهانی کودک؛ اتحادیه اروپا: متعهد به حمایت از کودکان افغانستان هستیم
یک زن در خوست در ملاءعام شلاق زده شد
نیلا ابراهیمی برندهی جایزه بینالمللی صلح کودکان شد
سازمان صحی جهان: طی سال جاری ۳۳۹ کارمند صحی را در افغانستان آموزش دادیم
راههای تقویت همدلی و اعتماد در خانواده
ژولیا پارسی برندهی جایزه مارتین انالز شد
روز جهانی کودک؛ اتحادیه اروپا: متعهد به حمایت از کودکان افغانستان هستیم
یک زن در خوست در ملاءعام شلاق زده شد
نیلا ابراهیمی برندهی جایزه بینالمللی صلح کودکان شد
آدمی به چه زنده است!
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
آدم، یک موجود ناشناخته، عجیب و سر به هوای ست که در تمام امورات زندگی و نفس کشیدن در این دنیایی دون دست و پنجه نرم میکند. از آوان خلقت بشر، آدمی همیشه دچار تحولات جسمی و ذهنی بوده که هموار محیط و ماحول در تغییرات بنیادی آن نقش اساسی را داشتهاند. انسانها همیشه در تلاش بوده/است تا بتواند با طمعورزی به بهترین نوع ممکن زندگی کند و از سوی روی خیلی از موارد محیطی پا گذاشته، نادیده گرفته، ذهنیت خود را حق به جانب دانسته و بدون در نظر گرفتن حقوق دیگران به خواستههای نفسانی خود لبیک؛ انسانیتمداری را در کام مرگ میکشاند از سویی هم کامجوی خود شان در صدر قرار داشته و تخریبات بیحد و ممکن را توسط زبان و اعمال شان به محیط و اطرافیان خود روا داشته ایجاد میکند. مگر یک انسان چقدر عمر میکنند که تمام توجهاش به خود و پایمال کردن حقوق دیگران است، مگر این چه شیوه و چیدن بساطیست که همواره بلانفع قدم بر نمیدارد. آدمی به چه زنده است که تمام تغییرات و تحولات را بهصورت ناشناخته میپذیرد، تغییرات که در نفع شان نباشد به زودی با واکنش صریح، مخالفت وزیده و تغییرات که در نفع شان باشد حتی با فروختن مباهات خویش به آن روی آورده و با سختترین روشهای ممکن آنرا روی خود عملی میسازد. قابل یادآوریست که زندگی همیشه در تغییر بوده، سیر و جهش تغییرات در انسانها به سرعت عمل میشود. نمونههای بارز از این تغییرات همواره در محیط و انسانهای اطراف ما مشاهده میشود و به شکل عملی همه ما آن را در محیط به چشم خود دیده و شاید سر خودمان تجربه کرده باشیم که متوجه نشدهایم و یا با چشمپوشی یا بیاهمیتی از آن گذشته باشیم. اصولا شیوههای رفتاری انسانها وابسته به نفس و طمع آنهاست و از سویی هم به نوعی قدرتنمایی خودگذری میکند تا توجهات را به شکل مثبت پاسخ داده باشد، در عین حال این کنش و کردار همان رفتاریست که در آن نفع خوابیده و مایه زراندوزی اقتصادی و جایگاهی فخرخواهی در آن بیداد میکند؛ از قدیم گفتهاند که هیچ گربهای به رضای خداوند موش نمیگیرند. رفتار انسانهای امروزی هم همانند همین ضرباالمثل شدهاند که تا نفعی نباشد، کردار و پندار به مایهای اصل، از آنها سر نزده و دورادور را وابسته به منفعت میپندارد. خوشخیالی در انسانهای زیردست یا ریزنقش همیشه مایهای امید بوده و آنها برای رسیدن به جایگاه مطلوب همواره با تمام مشکلات، خواستههای افراد زبردست و نقشدار در یک مجموعه، دست از تلاش برنداشته و نتیجهی منتج را با فرجام نیک میخواهد. آدمیاست دیگر؛ دست به هر نوع تلاش میزند که از گردابه ریزنقشی و زیردستی به موج زبردستی و ستون اصلی مجموعهها برسد. آدمی به چه زنده است؟ آدمی از طمع گرفته تا خودگذری، از سازش گرفته تا چشمپوشیها، از ارتباطات گرفته تا واکنشها، از سهولتها گرفته تا مشکلات، از خوبیها تا بدیها، از همکاریها تا یکسویی، از یکسویی تا چند سوی و... زنده است. زندگی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. دستان که ممکن است در این مسیر پر آبله شده و زخمهای ناشی از زحمات بیجا را در پی داشته باشد. پاهای که ممکن است ناخواسته در این مسیر گام نهد و خستهگیهای که با توجیههای گوناگون پاسخ داده شود، ارتباطات که به شکل بلاتوقع و بلاهدف صورت پذیرد؛ از سویی هم میتواند که جنبه متفاوت را خود بگیرید و راههای پیموده شده و قابل پیمایی را به گونه ذینفع دنبال نماید و یا هم که آبلههای ایجاد شده پاسخ زحمات مثبت باشد؛ آدمی به همینها زنده است دیگر. خصلت عجیب دیگر آدمی همین نقشداری و زیردستی است که همواره در تلاش است دیگران به شکل ریز در مقابل وی ظاهر شده و عناوین و افتخارات را کسب نکنند؛ زیرا زیادهخواهی در انسانها بیداد میکند، حتی بزرگبینترین انسانها و قابل صلاحیتترین آنها نیز در مقابل راه منفعتاندوزی سر به زیر بوده و چشمپوشیها را به صلاح میداند. در انسانهای ریزنقش یا بدون نقش چشمپوشی عیب نیست؛ زیرا آنان در مقابل صلاحیتداران دچار یک نوعی کمی کمیت اجتماعی و جایگاه افخار است که به آنها به دیده حقیر مینگرند ولی برای انسانهای زمامدار این یک نوع حقارت است که چرا با داشتهها بزرگنقشی خود به دیگران فخر میفروشند و در مقابل منفعت و کامجویی خود سربه زیر است؛ مگر آدمی به چه زنده است که حقارت را خودش برای خود با کمال بیپذیرد و برای تطبیق آن بر خویشتن دست به تقلا در گرداب زندگی بزند. افسوس که زمامداران جامعه کنونی و سردمداران بیابهت؛ زندگی در گرو منفعت و آدمی را در گرو اقتصاد گذاشته است. آدمی باید به موارد بهتر از منفعت شخصی زنده باشد؛ ارایه همکاریهای اجتماعی چیزی نیست که سخت باشد و از راههای زیادی ممکن است و این بدون توجه به میل منفعت شخصی و اقتصادی به نحو از راههای مختلفی چون: شنیداری، گفتاری، نوشتاری و اعمالی میسر است که کافی است انسانها زندگی را در گروشان بگذارند و راههای آنرا امتحان کنند. یک انسان نیکمنش و سیرهالطریق که زندگی را به دید اجتماعی منافعالعامه میبیند او همواره آزمونهای خوبی را پشت سر میگذارد. زیرا انسان وقتی وارد اجتماع میشود بدون توجه به منفعت شخصی با توجه به منفعت عامه میاندیشد و این راهی است که عبور را از دشواریها و بغرنحهای سدگاه مسیر زندگی آسان میسازد. آدمی شایسته و مستحق احترام است و اعمال مثبت همیشه در ترازوهای گوناگون مورد بازپرسی و حجمسنجی قرار میگیرد که این بستهگی به نوعیت کنش و واکنش رفتاری آدمی در اجتماع دارد و آدم در اجتماع باید آدمگونه باشد و گونهای که بتوان از آن به نامنیکی و بهرههای ارایهوی نام برد. آدمی به این موارد زنده است که ارايه خدمات بدون در نظر داشت منافع و با در نظر داشت منافع عامه باشد؛ زیرا پسندهای اجتماعی به مراتب دشوارتر از پسندهای شخصی و فردی است. از سویی هم پسندهای اجتماعی تابع کنشهای است که از آدم در جریان انجام سر زده، مدیریت و کنترول شده است. آدمی باید مهر بیورزد، باید در مقابل کنشهای اجتماعی آرام باشد، تمام مسایل زندگی را از دیدگاهی مربوط به نوع مسایل بنگرد و تحلیل کند، باید در اجتماعات سهم داده شود، بارفتارهای شایسته آدمیت پذیرای شود، با کنشهای سزاوار و مرجعالاصل مورد تمجید و تنبیه قرار بگیرد، لیاقت و سزاواری سرلوحه و منطق اصل دیدگاه شان باشد. افهامها و تفهیمها به گونهی شخصیتی انجام شود، تعاملات و تفاهمات نظر به موصوع بدون توجه به موضوعات بیربط صورت گیرد، و... آدمی به هزاران موارد دیگر زنده است؛ موارد که نام بردن از آن خُلق خیلیها را تنگ ساخته و آنان را مجبور به واکنش تند میسازد؛ اعجابالعجب است که واکنشهای تند همواره ضمیمه نقاط صعف تلقی میشود. شاید این واکنشها برخواسته از بستر ناکافی رفتاری اجتماعی باشد. آدمی است دیگر؛ به همین موارد زنده است. نویسنده: محمدرضا رامز
عرفان را صدا زد تا از خواب برخیزد. سپس میز صبحانه را آماده کرد و هر دو کنار هم، روی میز صبحانه نشستند. فاطمه سخن را آغاز کرد: «آقا عرفان، برای ثبتنام ریحانه و علی باید چه کنیم؟ به چند مدرسه (مکتب) مراجعه کردم، اما میگویند ظرفیت برای شهروندان افغانستان تکمیل شده است. بخشنامهای آمده و فقط تعداد مشخصی را پذیرش میکنند.» عرفان نگاهی سنگین به فاطمه، علی و ریحانه انداخت و با صدای پرسوز گفت: «فاطمه جان، بارها گفتم که به وطن (افغانستان) برگردیم. زندگی در آنجا برای ما بهتر خواهد بود و اولادهای ما بدون جنجال و مشکل به مکتب میروند و درس میخوانند.» فاطمه با حالتی ناراحت پاسخ داد: «من روز نخست ازدواجمان شرط گذاشتم که باید در ایران زندگی کنیم. نمیتوانم در کشوری غریب زندگی کنم. اکنون نیز فرزندم کلاس/صنف اول است و هنوز نتوانستهام برایش مدرسه (مکتب)ای پیدا کنم.» عرفان که نگران اولادهایش بود، ادامه داد: «خواهر دوستم مدیر دبستان (مکتب ابتدایه) است. نگران نباش، خودم این مسئله را حل میکنم. امشب میروم با دوست صحبت میکنم، شاید راه حل اساسی برای این مشکل پیدا شد.» عرفان آهی کشید و لباسهایش را پوشید و برای رفتن به کارگاه سنگتراشی آماده شد. فاطمه مدارک شناسایی او را به دستش داد و گفت: «بهتر است این مدارک همراهت باشد؛ این روزها مهاجران غیرقانونی را دستگیر میکنند. خدای نکرده تو را ردمرز کند، با این اولادها چیکار؟» عرفان از او تشکر کرد و به سوی حیاط رفت. صدای فاطمه را شنید که میگفت: «راستی، امشب وقتی از سرکار برگشتی، نان را فراموش نکن.» عرفان پاسخی داد و از خانه خارج شد. به کارگاه رسید و همچون هر روز کارش را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که صادق، دوستش، سراسیمه به سمت او دوید. عرفان با عجله دستگاه را خاموش کرد و با تعجب پرسید: «رفیق جان برایت چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر نگران هستی؟» صادق نفسزنان پاسخ داد: «این بار قضیه جدی است! مأموران در حال دستگیری مهاجران غیرقانونی هستند. درست پشت درِ کارگاه با آقا داوود در حال صحبتاند. چند نفر از بچهها از در پشتی فرار کردهاند، اما به نظر میرسد که به آنها شک کردهاند. دو مأمور به سمت در پشتی رفتهاند. من چه کنم؟ نمیتوانم فرار کنم.» عرفان که برای دوستش نگران شده بود، گفت: «چند بار به تو گفتم که حالا که نتوانستی اقامت قانونی بگیری، خودت را معرفی کن و به کشورت برگرد. هر جایی قوانینی دارد، نمیتوانی همیشه فرار کنی.» در همین لحظه، آقا داوود همراه دو مأمور به سمت صادق آمدند. صادق که دیگر راه فراری نداشت، با ناچاری همراه آنها رفت. عرفان مدارک شناسایی خود را به مأموران نشان داد و سپس دوباره به کار مشغول شد. آقا داوود که بسیار ناراحت به نظر میرسید، عرفان را صدا زد و گفت: «فقط تو برای من باقی ماندهای. هیچیک از کارگران ایرانی حاضر نیستند در سنگتراشی کار کنند. همه میگویند کار سختی است و دستمزد بیشتری میخواهند. برای من هم بهصرفه نیست. احساس میکنم دارم سکته میکنم! با اتحادیه تماس گرفتم، گفتم به فکر من باشید. آنها میگویند چند نیروی خانم برای شما میفرستیم. گفتم این کار برای زنان مناسب نیست؛ باید سنگ جابهجا کنند. آن بندههای خدا نمیدانند که این کار چقدر دشوار است. اگر بیایند، حادثهای برایشان پیش خواهد آمد. مجبورم کارگاه را برای چند روز تعطیل کنم تا ببینم چه میشود. شاید کارگر مناسبی پیدا کردم.» عرفان که گویی دنیا بر سرش خراب شده بود، بر روی صندلی نشست و با صدایی لرزان و سرد گفت: «انشاءالله هر چه خیر باشد.» پس از تسویهحساب با آقا داوود، به سوی خانه روانه شد. بوی نان تازه به مشامش رسید و به یاد آورد که باید نان بخرد. به سمت نانوایی رفت و با دیدن بنری بزرگ که بر سر درِ نانوایی نصب شده بود، دلش به تپش افتاد. دنیا در برابر چشمانش تاریک شد، دستانش را روی سرش گذاشت و با لحنی افسرده گفت: «باورم نمیشود؛ دیگر به مهاجران افغانستانی نان هم نمیدهند؟ مگر دین ندارید؟ این چه حکمی است؟» نانوا که شرمسار به نظر میرسید، پاسخ داد:"ببخشید، آقا عرفان. دستور از بالا آمده است. وگرنه من هیچ مشکلی با شما ندارم.» جوانی که در صف ایستاده بود، گفت: «بس نیست اینقدر نان مجانی خوردید؟» نانوا با ناراحتی پاسخ داد: «میدانی آقا عرفان چندین سال است که در ایران زندگی میکند؟ همسرش نیز ایرانی است و سالانه چند میلیون تومان برای اقامت قانونی پرداخت میکند.» سپس رو به عرفان کرد و گفت: «فکر میکنم نانواییهای که میتوانید از آنها نان بخرید را مشخص کردهاند.» عرفان زیر لب آهسته گفت: «حداقل زیر این بنر، راهحلی هم برای ما مینوشتید.» پیرزنی که در صف بود، به سوی عرفان آمد و چند نان به او تعارف کرد: «بیا پسرم، نان امروز مهمان من.» عرفان با چشمانی پر از اشک و لبخند مملو از درد گفت: «سپاسگزارم، مادر!» او خواست پول نانها را به پیرزن بدهد که پیرزن با اخمی گفت: «من گفتم که مهمان من هستی!» عرفان تشکری کرد و به سوی خانه بازگشت. کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. ریحان با دیدن پدر، شادمانه به سوی او دوید و گفت:«بابا، امروز زود برگشتی! برایم مدرسه (مکتب) پیدا کردی؟» عرفان تازه به یاد قولی که به فاطمه داده بود افتاد. نمیدانست با اینهمه مصیبت چه کند. به آسمان نگاهی کرد، لبخندی بر لب آورد، دستی بر سر ریحان کشید و گفت: «به خدا توکل کن، دخترم. درست میشود.» نویسنده: نرگس حسینی
ابرهای سیاه همه جا را فرا گرفته است. انگار از آسمان گلوله و موشک میبارد. از فرط شنیدن صداهای ناهنجار، گوشهایم دیگر قادر به تشخیص صدای دیگری نیست. همه دارند فرار میکنند. مقصد مشخص نیست. عدهای هجوم بردهاند به سمت پرندههای فلزی(هواپیما)، جویهای آب حالا پر از خون شدهاند، چشمهایم دیگربه جای ماشینها، مردهها را میبیند، انگار زامبیها جهان را تصرف کرده اند. چشم باز میکنم و بازهم کابوس! پیشانیام را عرق خیس کرده. وجودم دارد میلرزد. نمیدانم چه زمانی این کابوسها دست از سرم بر میدارند. سه سال است که خواب را از چشمانم گرفته است. این خواب حقیقتِ محض است که حالا کمکم تبدیل شده به کابوس. کابوسهای نابههنگامیکه هرشب مرا تا دم مرگ بدرقه میکنند. خیلی وقت است که دیگر این کابوسها رفیق هر شب من شده اند. روزها خاموش وشبها در بندِ این کابوس حقیقی هستم. با شنیدن صدای گریهای موهوم که بین خواب و بیداری تشخیصش برایم دشوار بود، از رخت خواب بلند میشوم. دستِ به پیشانِی خیس از عرقام میکشم و به دنبالِ فرکانسِ صدای گریه تا به بیرون میروم؛ بله! دقیق حدس زده بودم، صدای خواهرم بود. خواهر بخت برگشتهام که از زور بغض و گریه به خودش میلرزد. فکرهای زمخت و ناجور به ذهنم جولان کردند و به سرعت برق وباد به نزدش رفتم. با صدایی که از ترس و اضطراب گویا از تهِچاه بلند میشد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ در حالی که چشمانش غمگینتر از همیشه بود، بین هقهقهایش گفت که برگهی امتحانش را سفید داده است. و منی که حتیٰ زبانم نمیچرخید تا از او بپرسم چرا؟ زیرا میدانم که دلیل این کارش چیست. خواهر شوربختِ من نمیخواهد که به اینزودیها از کلاس شش فارغ شود. او هنوز میخواهد که مکتب برود، بیاموزد و هنوز ازِ مکتب دل نکَنده است. ترسِ دیگر نرفتن به مکتب و ندیدن همصنفیهایش برای همیشه؛ مثل خوره به جانش افتاده. من کاملا میفهمم که چطور این درد وجودش را مک میزند. با دیدن او لحظهای به گذشته برگشتم، به روزگاری که در کلاس درسی دانشگاه نشسته بودم. دقیقا آن روز نحس، روزی که یکی از استادان به همراه مدیرمان وارد صنف شدند. هنوز آن نگاه ناراحت و اندوهگینشان را به خاطر دارم. سرشان را از زمین بر نمیداشتند. گویا گناهی چون قتل نفس کرده باشند. مدیرمان چشمانش را از ما میدزدید تا مبادا با ما چشم به چشم شود. مشخص بود که اشک ریخته بود اما گویا دلش نمیخواست آن بغضی که هنوز باقی مانده و تمام نشده را آشکار کند. با آن صدایی که هرگز از او نشنیده بودیم، برای مان گفت: «بنا بر امری که به ما فرستاده شده است، نمیتوانید دیگر به پوهنتون {دانشگاه} بیایید و... .» من آن روز هرگز ادامهی حرفهایش را نشنیدم. تا جایی که یادم میآید حسی داشتم که گویا کسی دستش را دور گلوی من گذاشته و دارد آن را با چاقویی که کُند است، میبرد. آن لحظه حتی نفسهایم مرا یاری نمیکردند، تمام آنچه میشنیدم صدای گریه و زاری همکلاسیهایم بود. ضجههای شان هنوز در گوشم چون ناقوس مرگ خیلی وقت است که به صدا در آمده است. آن روز من جسم نیمه جانم را با خود به خانه آوردم. با صدای خواهرم از گذشته به دنیای حال که هیچ شباهتی به زندگی ندارد، برمیگردم. خواهرم اسمم را صدا میکند و حالم را میپرسد که چطور هستم؟ با درد و اشکی که هنوز رد آن بر گونههایش مانده، میپرسد امروز را یادت است؟ به او میگویم مگر انسان میتواند روزی که روحش مُرد را ازِ یاد ببرد؟ امروز سه سال میشود از سقوط افغانستان. امروز دقیقا روزیست که بر تقدیرمان، بدبختی نوشته شد. روزیستکه دیگر به جای آرزو کردن، دعا کردیم تا بمیرم. سه سال میشود که کتابچههایم خاک زده اند، قلمهایم کلمهای ننوشتهاند و درسهایی که ماهها برای یاد گرفتنش تلاش کرده بودم را ازِ یاد بردهام. در این سه سال باختم تک تک داشتههایم را، گاهی فکر میکنم همه یک شبه بیمار شدهایم. روح و روانمان دیگر سالم نیست. ای کاش روانشناسی میبود تا دردها و بغضهایی که در گلویمان باقی مانده است را به او بگوییم. حرفهایی که روح و جسممان را دارد ذره ذره میخورد و کمرمان را خم ساخته است. دیگر حس زنده بودن ندارم، در این سه سال هزار بار مرده و زنده شدهام، اگر تمام جهان را ببخشم، اما آنهایی که باعث شده اند که ازِ تحصیل محروم شوم، حس بیارزش بودن را تجربه کنم و مرا از اجتماع جدا کردند و مرا از حقوق انسانیام محروم ساختند را هرگز نخواهم بخشید. آنها آن حقوقی را از من گرفتهاند و دردهایی را طی این مدت به من دادهاند که هرگز جبران نخواهد شد. نویسنده: ماه نور روشن
ماجرا از کلاس ۳۰ دقیقهای کاراته در بالکن خانهشان در پیشاور پاکستان شروع شد. آن زمان نگاره شاهین، پناهنده المپیکی یازده ساله بود و بیشتر مدت عمر کوتاهش در پناهندگی و مهاجرت گذشته بود. نگاره در سال ۱۹۹۳ میلادی وقتی نوزاد بود همراه با والدینش از کشورشان افغانستان گریختند. مادرش دو روز و دو شب در گذر از کوهها و گردنهها او را در آغوش گرفته بود. او برای پرداختن به ورزش موردعلاقهاش، از اولین و آخرین کلاس کاراته تا حضور در رقابتهای جودوی المپیک به عنوان عضو تیم پناهندگان المپیک ناچار به عبور از موانع فراوانی بوده است. از سال ۲۰۲۲ میلادی به این طرف، این ورزشکار ۳۱ ساله در تورنتو-کانادا زندگی میکند و آموزش میبیند. نگاره شاهین که دوران تحصیل خود را در پاکستان گذرانده و در مسیر رفتوآمد خود به مکتب پناهندگان ناچار بود اذیت و آزار مردان و قلدری و زورگوییهای همسالانش را تحمل کند. در مطلبی که در مجله لایف تورنتو-کانادا منتشر شده است، او میگوید: «روزی مردی مسن مزاحم من و خواهرم شد. او بر سر من فریاد کشید و مرا روی زمین هل داد. دلم میخواست با مشت او را بزنم اما نمیدانستم چطور میتوانم این کار را بکنم». مادرش به او گفت که باید یاد بگیرد از خودش دفاع کند. مکتبی که میرفت چه در برنامههای رسمی و چه در برنامههای فوقبرنامه آموزش فنون رزمی نداشت. نگاره از طریق اقوام دور خود از وجود مربی کاراته در نزدیکی مکتب خبردار میشود. مربی مرد نمیتوانست در آموزشگاه به او آموزش بدهد اما میتوانست به خانه او بیاید. چیزی نگذشت که نگاره توانست در بالکن خانه خالهاش تمرین را شروع کند. نگاره میگوید:«مادرم گفت این فضا را خانواده میتواند در اختیار تو بگذارد و تو باید تا جاییکه میتوانی از آن استفاده کنی.» کمی بعد نگاره شاهین در رقابتهای محلی کاراته شرکت کرد. مربی او شور و اشتیاق و مهارت او را به خوبی دریافته بود و به او پیشنهاد کرد در مسابقات جودو شرکت کند. «اولین مربی من گفت تا زمین نخوری بلند شدن را یاد نمیگیری. این توصیه در دوران کودکی به من انگیزه فراوانی داد». او همچنین خاطره تماشای مسابقات کشتی حرفهای آمریکا را در دوران کودکی همراه با پدرش که از علاقمندان ورزش کشتی بود به یاد دارد. جودو به او اعتمادبهنفس داد تا خودش را پیدا کند و با وجود همه رنج و سختیهای آوارگی و پناهندگی بتواند از زندگی لذت ببرد. همچنین شکبه خبری بیبیسی نوشته است که مربیهای نگاره شاهین کمکم متوجه مهارت او میشدند. او به جایی رسید که همراه با تیم ملی جودو پاکستان آموزش دید اما به دلیل نداشتن گذرنامه پاکستانی نتوانست همراه با آنها در مسابقات شرکت کند. در سال ۲۰۱۴ نگاره شاهین به افغانستان بازگشت و در دانشگاه آمریکایی کابل در رشته علوم سیاسی و مدیریت دولتی تحصیل کرد. عکس: شبکههای اجتماعی او با تیم ملی افغانستان هم تمرین کرد و مردان همتیم از حضور او استقبال کردند. در مجله لایف تورنتو آمده است:«در هنگام تمرین ما مثل خانواده بودیم و آنها با من مانند خواهرشان رفتار میکردند». او به تمرین و مسابقه ادامه داد و به عنوان ورزشکار زن در افغانستان مورد توجه فراوان قرار گرفت که تا حدودی ناخواسته هم بود. او به بیبیسی میگوید: «من با خشونتهای سایبری بیحد و اندازهای روبهرو شدم. این خشونتها مدتی بعد به آزار و اذیت واقعی تبدیل شد». او میگوید: «چندین بار خودروها دنبال ما کردند. یک بار قوطی نوشابه به طرف مادرم پرتاب کردند که با مهارت توانستم او را نجات دهم». در اولین مسابقه در المپیک توکیو نگاره شاهین دچار آسیبدیدگی شانه شد. در سال ۲۰۱۸ او کشور زادگاهش را ترک کرد. او میگوید: «همیشه میگویم من برای بار دوم آواره شدم». او برای ادامه تحصیلات در رشته کارآفرینی و تجارت بینالمللی به روسیه رفت. برخلاف استقبال در تمرینات افغانستان او نتوانست گروه مناسبی برای تمرین در روسیه پیدا کند. یک سال به تنهایی تمرین کرد که آن را تلخترین دوران ورزشی خود مینامد. در سال ۲۰۱۹ با یکی از اعضای فدراسیون بینالمللی جودو ملاقات کرد که به او پیشنهاد داد وارد تیم پناهندگان المپیک شود. او صلاحیت شرکت در بازیهای المپیک ۲۰۲۰ توکیو را کسب کرد، اما به دلیل آسیبدیدگی شانه در اولین مسابقه از دور مسابقات خارج شد. تا اینکه تحصیلاتش را در روسیه تمام کرد و در همان زمان وضعیت افغانستان بهشدت وخیم شده بود. نگاره میگوید:«من گیر افتاده بودم.» او به پاکستان بازمیگردد اما از ترس جانش بیشتر اوقات در خانه میماند. او به دلیل عدم رعایت حجاب در مسابقات مورد حملات و انتقادهای شدیدی قرار گرفت که باعث شد در مورد گامهای بعدیاش بیشتر فکر کند. در این زمان بود که به کمک بنیاد المپیک پناهندگان و آژانس پناهندگان سازمان ملل امکان زندگی و آموزش در کانادا برای او فراهم شد. نگاره شاهین برای ادامه تحصیل در رشته توسعه بینالملل در تورنتو پذیرفته شد. عکس: شبکههای اجتماعی سپتامبر ۲۰۲۲ به کانادا رسید. لحظهای تلخ و شیرین برای ورزشکاری که در جستجوی ثبات و آرامش سه کشور گوناگون را آزموده است. در این شهر کانادا بود که زندگی ورزشی او در رشته جودو جان تازهای گرفت. در پاریس او یکی از ۳۷ ورزشکاری است که در تیم پناهندگان بازی میکند. تیمی که نگاره شاهین به حضور در آن افتخار میکند. نگاره امروز (شنبه، ۲۰ اسد) قرار است یک بار دیگر روی تشک بیاید و به نمایندگی از تیم پناهندگان برای اولین بار در مسابقه مختلط شرکت کند. او پیش از مسابقات به فدراسیون بینالمللی جودو گفت: «مسابقات تیمی هیجان بیشتری دارد، چون من همیشه به همتیمیهایم نگاه میکنم و نمیتوانم بگذارم آنها شکست بخورند به همین دلیل برای همه آنها مبارزه میکنم.» پس از بازیها نگاره شاهین تصمیم دارد کانادا را خانه خود اعلام کند. او اکنون اقامت دائم کانادا را دریافت کرده است و امیدوار است روزی بتواند یار و مددرسان پناهندگانی مانند خودش باشد. مادر و پدر او هنوز پاکستان هستند و از اینکه او توانسته رؤیای حضور در المپیک را تحقق بخشد شادمان هستند. او میگوید در سختترین دورانها متکی به حمایت و پشتیبانی خانوادهاش بوده است. «خواهرم همیشه میگفت من اطمینان دارم که تو سرانجام روزی به هدفت میرسی و همه این روزهای سخت تبدیل به خاطره میشود و میتوانی به آنها بخندی.» «و حالا زمانی است که میتوانم به هر آنچه از سر گذراندم بخندم.»
رو به روی آیینه اتاقم ایستاده بودم و خود را در آن میدیدم. آه که چقدر تغییر کرده بودم. وجودم پر بود از نگرانی، ترس و اضطراب. لباس سیاه و روسری سفیدم را پوشیدم و زورکی چهرهام را مهمان لبخندی کردم و با گرفتن کیف مکتبم، از اتاق بیرون شدم. مادرم همینکه مرا دید گفت دخترم اما… حرفش را قطع کردم و گفتم مادر لطفا مثبت فکر کنید. چرا باید مکاتب را مسدود کنند؟ و تاکید کردم که وقتی من نتوانم درس بخوانم، چه کسی در آینده پزشک خواهد شد؟ اگر کودکان و زنان بیمار شوند، چه کسی آنان را درمان خواهد کرد؟ اگر من نتوانم درس بخوانم چه کسی خواهد بود که برای کودکان آموزش بدهد و برای آبادانی کشور تلاش کند؟ نگاه غمگین مادرم را میفهمیدم. آهی کشید و گفت: «دخترم خودت هم که میدانی که مکاتب کابل و دیگر ولایات مسدود است. فقط در سراسر کشور تنها ولایت بلخ مکاتبش باز است. در شهر هم چند روزی است آوازه شده که مکاتب اینجا هم بسته میشود.» به مادرم گفتم فکر نکنم که مکاتب بسته شود. تاکید کردم که موضوع مکاتب کابل و دیگر ولایات هم تا امر ثانی بسته است و من دعا میکنم تا زود مکاتب به روی آنها باز شود. با تمام شدن این حرفها، فورا از خانه بیرون شدم زیرا دیگر نمیتوانستم با حرفهایی که خودم هم باورش نداشتم، بیش از این مادرم را بازی دهم. شاید هم نمیتوانستم اشکهاب حلقه بسته در چشمانم را بیش از این نگه دارم. در جادهها قدم میزدم مانند پرندهای که لانهاش خراب شده و نمیداند کجا برود و چه کار کند. افکار منفی در مغزم هجوم آورده بودند. با خود میگفتم اگر وقعا مکاتب بسته شوند، من چه کنم؟ نکند دیگر نتوانم درس بخوانم. به سمت خانه دوست صمیمیام خدیجه، رفتم. قرار بود با او به مکتب بروم. هنگامی که به خانهی آنها رسیدم و خدیجه دروازه را باز کرد، از ناراحتی چهرهی خدیجه شوکه شدم. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ برایم تعدریف کرد که کل شب گذشته را نخوابیده و گریه کرده است. نگرانی من هر لحظه بیشتر شد و مجددا از او پرسیدم که چه شده؟ به گریه افتاد و خود را در آغوش من انداخت. در تمام این سالها از خدیجه، جز خنده و شوخی و شادی چیزی ندیده بودم و او اکنون اینگونه زار زار گریه میکرد. گریههایش به قلبم مانند خنجری اصابت میکرد و قلبم را به درد میآورد. کمی که آرامتر شد گفت برادرم زکی، را افراد حکومت فعلی با خود بردند. متعجب پرسیدم مگر کاری کرده بود؟ با گریه گفت: « به دلیل اینکه ما پنجشیری هستیم. حالا مشخص نیست که ما را هم میبرند یا نه؟» گوشهایم سوت کشیدند. پنجشیری بود و او را برده بودند. این دیگر چه جرمی بود که باید اینگونه تقاصش را بدهند؟ دیگر هیچ واژهای به زبانم نمیآمد. انگار لال شده بودم. دقایقی در سکوت به گریههای از سر گرفتهی خدیجه گوش دادم و او ادامه داد: «میدانی مادرم از دیشب اصلا حالی خوبی ندارد. بالای پدرش هم حمله قلبی آمد و فعلا در شفاخانه است و باید بروم پیش پدرم.» اشکهایش را پاک کرد تا مادرش نبیند. از من پرسید که برای چه به خانهی آنها آمدهام؟ در پاسخ گفتم که میخواستم امروز مکتب برویم و برگههای امتحان را بگیریم. خدیجه گفت نمیداند اما شنیده بود که گویا مکاتب اینجا هم بسته میشود. در برابر حرفهایش حرفی نداشتم. خدیجه دستهای مرا گرفت و با نگرانی پرسید که در صورت بدتر شدن وضعیت چه کنیم؟ هنوز پاسخ این سوالش را نداده بودم که گفت: «از کاکایم شنیدم که میگویند حکومت فعلی پنجشیریها را به جرم پنجشیری بودن، میکشند. اگر برادرم را چیزی شود من و فامیلم میمیریم.» در جواب نگرانیهایش گفتم خدا نکند و این اتفاق نمیافتد. در دلم نگران همه چیز بودم. کاش میتوانستم خدیجه را واقعا آرام کنم. اما هیچ حرفی برای آرام کردنش نداشتم. او پر از حرف بود و دلش بیش از اینها میخواست گریه کند. حق داشت. آخر پنجشیری بودن هم شد جرم؟ با خدا حافظی از خانه آنها بیرون شدم. وجودم میلرزید. در گودالی از حرفها غرق شده بودم. دیگر حتی مسیری که میرفتم را نمیدانستم. فقط سرگردان در جادهها قدم میزدم. مردی از کنارم عبور کرد. صدایش را شنیدم که گفت: «این را ببین! چقدر بیشرم است و هنوز شرم ندارد از خانه بیرون شده. فقط باید این زنها را گرفت و زنده زنده آتش زد.» با شنیدن حرفهای آن مرد در درونم یک بار دیگر مردم. با خود گفنم مگر زن بودن جرم است؟ آخر چرا جرمها تغییر کرده اند؟ مگر ما در چه زمانهای داریم زندگی میکنیم؟ به مکتبمان رسیدم. در حویلی مکتب دختران نشسته بودند. همه ماتم گرفته بودند. نگران شدم و نزد یکی از دختران رفتم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ برایم گفت دیگر نمیتوانیم مکتب بیاییم. پرسیدم چرا؟ در پاسخ گفت بر اساس فرمان حکومت فعلی دختران تا امر ثانی دیگر نمیتوانند به مکتب بروند. حس کردم قلبم از حرکت باز ماند. انگار عقربههای ساعت دیگر کار نمیکردند و زمان ایستاده بود. با خود گفتم یعنی همین قدر آسان؟ با یک امر ثانی زندگی من و صدها دختر دیگر برباد شد؟ همینقدر آتش زدن رویاهایمان آسان است؟ با گریه به سمت اتاق مدیر مکتبمان دویدم. در مسیر راه چند بار زمین افتادم و دوباره بلند شدم. نمیدانم چرا آن روز مسیر اتاق مدیر مکتبمان ایتقدر دور شده بود. چرا نمیرسیدم؟ علیمه، اول نمره صنفمان در گوشهای از دهلیز نشسته بود. من را که دید فورا به سمتم آمد. گریههایم ثانیه به ثانیه بلندتر میشد. تا اینکه صدایم تمام دهلیز را گرفت. خواستم به سمت اتاق مدیر مکتبمان بروم که علیمه مرا نگذاشت. با صدای بلندی گفتم ولم کن علیمه. میخواهم از خود مدیرمان بپرسم. او با صدای پر از بغضی گفت: «زینب مگر مدیر چی میتواند؟ او مسوول است تا امر را اطاعت کند.» این حجم از درد دیگر برایم قابل تحمل نبود. روی زمین نشستم و گریه کردم. این امر ثانی دیگر چه چیزی بود که چون بختک افتاد روی زندگی ما. همین است مسلمانی؟ در کجای از قرآن گفته که زنان درس نخوانند؟ به کدام حدیث آمده است؟ چرا تحصیل نکنیم؟ کشور را گرفتند، مردم را کشتند، نظامیها را با بدترین شکل ممکن در محکمههای صحرایی به قتل رساندند، زنان را از جامعه جدا کردند، با ما چرا؟ ما دختران مکتبی دیگر چه گناهی داشتیم؟ اصلا کل کشور را یکباره آتش بزنید تا حداقل یک بار بمیریم. همه با حرفهایم گریه میکردند که مدیرمان از اتاقش بیرون شد و من فورا بلند شدم و با گریه گفتم مدیر صاحب! چشمهایش مانند کاسهای از خون بود. مشخص بود که او نیز به حال ما گریه کرده است. برایم گفت: «دخترم کاش کاری از دست من بر میآمد اما نمیتوانم و چارهای جز اطاعت نداریم. شما گناهی ندارید. ما همه هیچ گناهی نداریم. ما فقط قربانی این هجوم شدیم. شاید یک ماه بعد، شاید یک سال بعد مکاتب باز شود ...» من حرفش را ادامه دادم و گفتم شاید دیگر هرگز نتوانیم به مکتب بیاییم. از همان روز، من دیگر به مکتب نرفتهام .همان روز، رویای اینکه روزی یک پزشک شوم و صادقانه به کشورم خدمت کنم در دلم ماند. بهتر بود من را به دار میزدند اما مکتبم را بسته نمیکردند. بهتر بود زنده زنده میسوختم اما شاهد تباه شدن کشورم نمیبودم. ای کاش میتوانستم کاری انجام دهم. ای کاش میتوانستم کشورم را آزاد کنم. احساس میکنم در اوج جوانی پیر شدهام. آنها باعث شدند من در ۱۷ سالگی هر روز شاهد مرگ آرزوهایم باشم و بمیرم. چه زمانی قرار است این حالمان تغییر کند؟ چرا کسی صدایمان را نمیشنود؟ نویسنده: ماه نور روشن
فناوریهایی که به جای باتری از بدن انسان انرژی میگیرند
گروهی از پژوهشگران آمریکایی از بدن انسان برای تامین انرژی فناوریهای پوشیدنی استفاده کردهاند تا مانع اصلی باتریهای معمولی را برطرف کنند. با وجود پیشرفتهای جدید در فناوری محاسباتی که وسایل الکترونیکی پوشیدنی را بسیار کوچک میکند و در عین حال ویژگیهای فراوانی را در آنها جای میدهد، مشکل تامین برق همچنان به قوت خود باقی است. برخی از دستگاهها با استفاده از انرژی خورشیدی شارژ شدهاند، اما باتریها یک مولفه جداییناپذیر باقی ماندهاند. سایت خبری تامز هاردوار گزارش داده است، گروهی از پژوهشگران آمریکایی با استفاده از روش موسوم به «قدرت روی پوست» که از انرژی RF درون بدن کاربر استفاده میکند، راه حل قابل توجهی را برای رفع این مانع پیدا کردند. این روش بدون نیاز به تماس جدا از پوست کاربر، نیاز به باتری را از بین میبرد. مقالهای که توسط «اندی کنگ»(Andy Kong)، «داهوا کیم»(Daehwa Kim) و «کریس هریسون»(Chris Harrison) پژوهشگران «دانشگاه کارنگی ملون»(CMU) منتشر شده، خاطرنشان میکند که بدن انسان در تولید انرژی RF به قدرت ۴۰ مگاهرتز بسیار کارآمد است. استفاده از این انرژی به کمک یک گیرنده فرسوده، به وسایل تهاجمی نیاز ندارد. پژوهشگران بیشتر تلاش خود را روی بهینهسازی این گیرندهها برای اطمینان از اندازه، وزن، شکل و کارآیی توان قابل استفاده سرمایهگذاری کردند. در گزارش آمده است که گیرنده میتواند در هر جایی قرار بگیرد و از آنجا که خازنی است، حتی میتواند از روی لباس کار کند. از نظر تئوری ممکن است که بتوان این گیرنده را در یک تلفن همراه هوشمند ادغام کرد. پژوهشگران این فناوری را با دستگاههایی از جمله حلقه هوشمند متصل به بلوتوث، برچسب پزشکی ثبتکننده اطلاعات سلامتی کاربر، صفحه نمایش و دستگاههای گوناگون دیگر نشان دادند. از سایر امکانات آینده میتوان به هدستهای واقعیت افزوده و واقعیت مجازی و انواع جدیدی از دستگاههای پوشیدنی اشاره کرد. از آنجا که بدن به طور مداوم انرژی تولید میکند، کاربران میتوانند چندین دستگاه را به طور همزمان و بدون نیاز به برداشتن و شارژ دوباره آنها بپوشند.
آب مروارید چیست؟
آبمروارید یک ناحیه کدر در عدسی چشم شما (بخش شفاف چشم که به تمرکز نور کمک می کند) است. آبمروارید با افزایش سن بسیار شایع میشود. در واقع، بیش از نیمی از آمریکاییهای 80 ساله یا بالاتر یا آبمروارید دارند یا برای خلاص شدن از شر آبمروارید تحت عمل جراحی قرار گرفتهاند. در ابتدا ممکن است متوجه کاتاراکت نشوید. اما با گذشت زمان، آبمروارید می تواند دید شما را تار، مه آلود یا کم رنگ کند. ممکن است در خواندن یا انجام سایر فعالیتهای روزمره مشکل داشته باشید. با گذشت زمان، آبمروارید می تواند منجر به کاهش بینایی شود. خبر خوب این است که جراحی می تواند آبمروارید را از بین ببرد. جراحی آبمروارید بی خطر است و مشکلات بینایی ناشی از آبمروارید را اصلاح میکند. انواع آبمروارید چیست؟ بیشتر آبمرواریدها به سن مربوط می شوند؛ به دلیل تغییرات طبیعی در چشمان شما با افزایش سن رخ می دهد. اما ممکن است به دلایل دیگری مانند پس از آسیب چشم یا پس از جراحی برای مشکل چشمی دیگر (مانند گلوکوم) به آبمروارید مبتلا شوید. مهم نیست که چه نوع آبمروارید دارید، برای درمان آن به جراحی نیاز خواهید داشت. علائم آبمروارید چیست؟ ممکن است در ابتدا، زمانی که آبمروارید خفیف است، هیچ علامتی نداشته باشید. اما با رشد آن، آبمروارید می تواند تغییراتی در بینایی شما ایجاد کند. برای مثال، ممکن است متوجه شوید که: یک هاله در اطراف چراغ ها میبینید دو برابر می بینید (گاهی اوقات با بزرگتر شدن آبمروارید این مشکل از بین می رود؛ دیدی که ابری، تار، مه آلود یا فیلمی است؛ تغییر در نحوه مشاهده رنگ (رنگ ها ممکن است محو شده یا واضح به نظر نرسند)؛ حساسیت به نور شدید خورشید، چراغ های جلو یا لامپها؛ تابش خیره کننده، از جمله هاله یا رگههای که در اطراف نور ایجاد می شود. مشکل دید در شب. تغییرات در نسخه بینایی شما، از جمله نزدیکبینی که بدتر میشود. برای خواندن به نور روشن تری نیاز دارید. آیا آبمروارید دردناک است؟ آبمروارید معمولاً درد ندارد، اما میتواند با حساس تر کردن چشمان شما به نور باعث ناراحتی شود. چه چیزی باعث آبمروارید میشود؟ علت اصلی آبمروارید، تجزیه تدریجی پروتئینهای عدسی شما است. با این حال، برخی از عوامل ژنتیکی و محیطی میتوانند خطر ابتلا به آن را در سنین پایینتر در مقایسه با دیگران افزایش دهند. عوامل خطر آبمروارید چیست؟ عوامل خطر برای تشکیل آبمروارید به سه گروه اصلی تقسیم می شوند: محیطی، پزشکی و ژنتیکی. عوامل خطرزای محیطی عوامل خطرزای محیطی آنهای هستند که در دنیای اطراف خود با آنها مواجه میشوید. آنها گاهی اوقات مواد سمی هستند که شماآنرا تنفس می کنید یا می بلعید. عوامل محیطی مضر هستند زیرا میزان رادیکال های آزاد را در بدن شما افزایش می دهند. اینها مولکولهای ناپایداری هستند که به سلولهای سالم آسیب میرسانند. رادیکالهای آزاد، با آسیب رساندن به سلولهای عدسی چشم، میتوانند منجر به تشکیل آبمروارید شوند. عوامل خطرزای محیطی عبارت اند از: آلودگی هوا؛ دود تنباکو؛ الکل؛ مواد شیمیایی صنعتی؛ آفت کشها قرار گرفتن طولانی مدت در معرض اشعه ماوراء بنفش خورشید؛ سابقه پرتودرمانی در قسمت بالایی بدن شما. محدود کردن قرار گرفتن در معرض محیطی ممکن است تشکیل آبمروارید را کند کند. عوامل خطر پزشکی عوامل خطر پزشکی که میتوانند خطر ابتلا به آبمروارید را افزایش دهند عبارتند از: ابتلا به دیابت یا قند خون بالا؛ انجام برخی جراحی های چشم، مانند گلوکوم؛ استفاده از کورتیکواستروئیدها برای درمان برخی شرایط پزشکی (مانند آرتریت روماتوئید)؛ داشتن بیماری های چشمی خاص، مانند پیگمانتوزای شبکیه یا یووئیت. عوامل خطر ژنتیکی سابقه خانوادگی آبمروارید خطر ابتلا به آن را افزایش میدهد. برخی جهشهای ژنتیکی منجر به آبمروارید مادرزادی میشوند (که در بدو تولد وجود دارد). وقتی صحبت از آبمروارید مرتبط با افزایش سن میشود، جهشهای ژنتیکی ممکن است لنز شما را در برابر آسیبهای ناشی از عوامل خطر محیطی آسیب پذیرتر کند. بنابراین، در حالی که نمی توانید خطر ژنتیکی خود را تغییر دهید، دانستن سابقه خانوادگی و به اشتراکگذاری آن با پزشک تان کمک میکند. تشخیص و آزمایشات آبمروارید چگونه تشخیص داده میشود؟ پزشکان چشم و اپتومتریست ها آبمروارید را از طریق یک معاینه جامع چشم تشخیص می دهند. پزشک چشمان شما را از نزدیک بررسی میکند تا علائم آبمروارید را جستجو کند و شدت آن را ارزیابی کند. پزشک شما همچنین از شما در مورد بینایی، سابقه پزشکی و اینکه آیا در انجام کارهای روزمره مشکل دارید، می پرسد. آزمایشاتی برای تشخیص آبمروارید تستهای خاصی که ممکن است داشته باشید عبارت اند از: اندازهگیری قدرت بینایی معاینه شبکیه معاینهی میکروسکوپیک چشم (اسلیت لمپ) نویسنده: داکتر معصومه پارسا
شفیقه دیباج و ادبیات کودکانه
شفیقه یارقین «دیباج» در مرکز ولایت سرپل در یک خانوادهای روشنفکر و تحصیل کرده به دنیا آمد. پدرش میرزا محمد قاسم قاضیزاده شاعر، وکیل پارلمان در دورهای هفتم شورای ملی افغانستان، شهردار شهر سرپل و کارمند عالیرتبهی وزارت معادن و صنایع افغانستان و از تحصیل یافتهگان دورهای رشدیه زمان امیر امان الله خان بود. پدر بزرگش قاضی محمد اسماعیل و اجداد پدریاش از ۱۳ نسل قاضی شهر سرپل بودند. مادرش بانو «محترمه» خانم خانهدار و دختر «ایشان نذر خان» از افراد سرشناس و محترم ولسوالی صیاد سرپل بود. شفیقه فرزند اول پدر و مادرش بود، اما تربیتش را همسر نخست پدرش بانو «تاجور» دختر تاجرباشی «ناربای» خان، که زنی بسیار محترم، مدبر و مهربان بود، به عهده داشت. شفیقه هنوز سه سال داشت که خانوادهاش از سرپل به شهر مزارشریف کوچیدند. او تا صنف ششم در لیسهی سلطان راضیه در شهر مزار شریف درس خواند و از صنف هفتم بنا بر تغییر محل کار پدرش به کابل، در لیسه رابعهی بلخی درسهایش را ادامه داد تا این که در سال ۱۳۵۱ با اول نمرگی دوره لیسه را به پایان رسانید و پس از سپری کردن امتحان کانکور و اخذ نمرهی عالی در دانشکده دلخواهش، دانشکده ادبیات و علومبشری دانشگاه کابل در رشتهی ژورنالیزم ادامهای تحصیل داد و دانشگاه را با درجهی اعلی تمام کرد. درجه تحصیل نهایی او دكتورای زبان و ادبیات است که در ماه فبروری سال ۱۹۹۹ میلادی در انستیتوت زبان و ادبیات امیرعلی شیرنوایی، آكادمی علوم جمهوری ازبكستان دفاع کرد و دیپلوم PhD خود را به دست آورد. شفیقه یارفین دیباج از سال ۱۳۵۶ تا ۱۳۹۰ در این پستها کار کرده است: معین مسلکی وزارت امور زنان (معاون وزیر)، مدیر برنامههای ادبی رادیو تلویزیون ملی و در عین زمان تهیه کننده و گوینده برنامههای ادبی، عضو علمی و رییس یكی از شعبات آكادمی علوم افغانستان، در بست فوق رتبه با حفظ حقوق كدر علمی اكادمی علوم به حیث ریس عمومی نشرات و تبلیغات مجلس سنا و در عین زمان مدیر مسوول مجلهی ماهانه «سنا» و گوینده و تهیه كننده برنامهی هفتهگی «صدای سنا» در رادیو و تلویزیون ملی افغانستان، رییس شورای اسلامی زنان جوزجان و همزمان با آن استاد در انستیتوت پیداگوژی امیرعلیشیرنوایی جوزجان، مشاور فرهنگی ولایت جوزجان، رییس امور تربیتی وزارت معارف و در عین زمان مدیر مسوول مجلهی «تربیت»، رییس شورای علمی وزارت معارف و مشاور نصاب تعلیمی، آموزگار (در آغاز کار برای مدت یک سال)، نماينده مردم در چند لویه جرگه. او با طنزنویس و پژوهشگر نامدار افغانستان محمد حلیم یارقین ازدواج كرده و دارای یک دختر به نام ویدا (شاعر و آهنگساز) و دو پسر به نامهای سنجر و ارسلان و پنج نواسه به نامهای آيلين، آلتای، سومر، اینجو و اوزل میباشد و در حال حاضر در پایتخت کشور سویدن زندگی میکند. شفیقه یارقین شاعر، داستاننویس، پژوهشگر و مترجم ادبی است که از سال ۱۳۵۷ تا حال شعرها، داستانها، ترجمهها، مقالهها، رسالهها، کتابها و مصاحبههایش در مجلههای معتبر علمی افغانستان، ازبکستان، تاجکستان، ایران، اتریش، ایتالیا، و نشرات برون مرزی چاپ شده است. او به خاطر فعالیتهای علمی- ادبی و اداری اش جوایز، مدالها، نشانها، ترفیعات فوق العاده، تقدیرنامههای درجه اول و مکافات نقدی گرفته است که مهم ترینهای شان قرار ذیل است: جایزهی بین المللی دكتور محمد معین در سال ۱۳۹۰ از کشور جمهوری اسلامی ایران، مدال عالی دولتی افغانستان «ملالی» در سال ۱۳۹۰، مدال عالی دولتی افغانستان «غازی میر بچه خان» در سال ۱۳۸۹، جایزهی بهترین کتاب سال ۱۳۸۷ از کشور جمهوری اسلامی ایران برای کتاب فرهنگ دو جلدی اوزبیکی به فارسی. جایزه و مدال مطلای فوند بین المللی بابر از کشور جمهوری اوزبیکستان در سال ۱۹۹۹، جایزهی «آزادی» مجتمع جامعه مدنی افغانستان «مجما» در سال ۱۳۸۶، جایزهی صلح سیمرغ از سوی بنیاد بین المللی میراثهای فرهنگی آسیا «آرمانشهر» در سال ۲۰۱۹، جایزه و دیپلوم مقام دوم قصهی کودک از مسابقهی آنلاین «بنیاد بین المللی استعدادهای جهان» در جمهوری قزاقستان در اول جون سال ۲۰۲۰، جایزۀ ادبی «حکیم ناصر خسرو بلخی»، جمهوری دموکراتیک افغانستان. دو جایزهی مطبوعاتی وزارت اطلاعات و فرهنگ، چند مدال صداقت، دو نشان افتخار، ترفیعات فوق العاده، تقدیرنامه های درجه اول و تعدادی تحسین نامه از سوی دولت جمهوری دموکراتیک و جمهوری اسلامی افغانستان. تلویزیون سرتاسری ملی آلمان از کار و فعالیتهای دکتور شفیقه یارقین در سال ۱۹۹۶ فلم کوتاه مستند تهیه و بیش از دهبار از شبکه ماهوارهیی جهانی خویش نشر کرده است. شفیقه یارقین به زبان دری و اوزبكی شعر، داستان، مقاله، رساله و کتاب و به زبان پشتو شعر و مقالات پژوهشی و علمی نوشته است كه تعداد زیادی از آنها در مجلهها و نشریههای افغانستان، نظیر: خراسان، كابل، ژوندون، ملیتهای برادر، غرجستان، حجت، تربیت، صدف، چاووش، روزنه، انگار و روزنامه های كابل تایمز، انیس، اصلاح و یولدوز و مقالهها و مصاحبههایش در نشریههای خارج و نشریههای بیرون مرزی (ایران، آلمان، ازبكستان، تاجیكستان، امریکا، اتریش)، همچنان در مجموعهها، تذكرهها و سالنامهها با تخلصهای «یارقین» و «دیباج» به چاپ رسیده است. شفیقه دیباج از سه سال به این سو رهبری یک گروه ۵۰ نفری بانوان و شاعران افغانستان را برای تولید محتوای ادبیات کودک به عهده دارد که محصول آن بیش از ۱۵۰۰ شعر و ۱۸۲ قصه کودک است. این شعرها و داستانها از فیسبوک، وبسایت «شعر و داستان کودک» و فیسبوک دیباج توماریس نشر شده است. کلیپهای ویدیویی بسیاری نیز ازاین نوشتهها در یوتیوب و سایر شبکههای اجتماعی به نشر رسیده است. همچنان در درازنای سالهای گذشته و حال، تعداد زیادی مصاحبههای رادیویی و تلویزیونی با رادیوهای بین المللی (بیبیسی، آزادی، صدای آمریكا، روسیه، تاجكستان، ازبكستان، ایران “ایرنا”…) و تلویزیونهای بینالمللی (تلویزیون سرتاسری ملی آلمان، تلویزیون ملی ایتالیا، صدا و سیمای ایران، شبكههای مختلف تلویزیونهای ازبكستان، تاجكستان، قزاقستان…) و اكثر رادیوها و تلویزیونهای دولتی و شخصی افغانستان انجام داده است. او با زبانهای انگلیسی، سویدی، روسی، ترکی و اردو نیز آشناست و در کارهای پژوهشی خود میتواند از منابع علمی این زبانها استفاده کند. او حدود ۵۰ کتاب و رساله چاپ شده و تعدادی کتاب و رساله آمادهی چاپ دارد که در اخیر همین بیوگرافی فهرست همه آثارش علاوه میشود. دیوان ظهیرالدین محمد بابر (متن انتقادی)، نادره و شعرهای او، بابرگه ارمغان، نصاب الصبیان، بابر منگولیگی، دیوان شاه غریب میرزا غریبی، زندهگانی و آثاركامران میرزا، دیوان بابر (تكلمه بر چاپ كابل دیوان بابر)، دربارهی زبان، خط و فرهنگ نویسی ترکی، رباعیات مولانا جلال الدین محمد بلخی- رومی، نَی تیلماجی و غیره نمونهی سخن: هوای سرد شبانگاهی، صدای شرشر باران بود زنی که غصه صدایش کرد، ز نام خویش گریزان بود گلوی ملتهبش میسوخت، همیشه دردِ نگفتن داشت چه حرفها که به لبهایش، کبوتران هراسان بود نگاه منتظرش هر شب به راه مرد به در میماند مرد پیش زنی دیگر، عزیز کرده و مهمان بود سپیده سرزد و زن مأیوس به روی بستر تنهایش ز سرنوشت خودش بیزار، به حال خویش پریشان بود کنار آینه ایستاد و دو قطره اشک فرو بارید دوای خواب … سرش چرخید، سقوط … نقطهٔ پایان بود… نویسنده: قدسیه امینی
راههای تقویت همدلی و اعتماد در خانواده
همدلی و اعتماد دو ستون اساسی برای ایجاد و حفظ روابط زناشویی موفق هستند. بدون وجود این دو عنصر، زندگی مشترک ممکن است دچار چالشهای متعددی شود و زوجین نتوانند به احساس امنیت و آرامش برسند. در این مقاله، به بررسی راههای تقویت همدلی و اعتماد بین زوجین میپردازیم و راهکارهایی عملی برای بهبود این دو عنصر حیاتی ارائه میکنیم. اهمیت همدلی در زندگی زناشویی همدلی، به معنای توانایی درک احساسات و تجربیات دیگران از منظر آنهاست. همدلی به زوجین کمک میکند تا مشکلات یکدیگر را بهتر درک کنند و در برابر چالشهای زندگی، حامی یکدیگر باشند. وقتی زوجین به یکدیگر گوش میدهند و احساسات یکدیگر را درک میکنند، پیوند عاطفی آنها قویتر میشود و زندگی زناشوییشان از ثبات بیشتری برخوردار خواهد بود. راههای تقویت همدلی بین زوجین گوش دادن فعال یکی از راههای مهم برای تقویت همدلی، گوش دادن فعال است. زمانی که همسر شما صحبت میکند، به جای قطع کردن حرفهای او یا ارائه راهحلهای سریع، به دقت گوش کنید و با او همدردی کنید. این رفتار نشان میدهد که شما به او اهمیت میدهید و احساساتش برای شما ارزشمند است. ابراز احساسات به شیوه مناسب بسیاری از سوءتفاهمها در زندگی زناشویی ناشی از ابراز نادرست احساسات است. زوجین باید یاد بگیرند که احساسات خود را به شیوهای محترمانه و بدون سرزنش یا انتقاد بیان کنند. این کار باعث میشود که همسر شما بتواند احساساتتان را بهتر درک کند و به آن پاسخ مناسبی بدهد. تقویت مهارتهای گفتوگو گفتوگوی صمیمانه و بدون قضاوت، پایه همدلی است. زوجین باید زمانی را برای گفتوگوهای روزمره و همچنین بحث در مورد مسائل جدی اختصاص دهند. انتخاب زمان و مکان مناسب برای این گفتوگوها میتواند به درک بهتر و جلوگیری از تنش کمک کند. پذیرش تفاوتها هیچ دو انسانی کاملاً شبیه یکدیگر نیستند. زوجین باید یاد بگیرند که تفاوتهای یکدیگر را بپذیرند و به جای تلاش برای تغییر همسرشان، بر روی نقاط مشترک تمرکز کنند. این پذیرش، پایهای برای همدلی عمیقتر خواهد بود. اهمیت اعتماد در روابط زناشویی اعتماد، بنیانی است که روابط زناشویی بر آن استوار است. بدون اعتماد، احساس امنیت از بین میرود و رابطه ممکن است دچار شک و تردید شود. اعتماد به زوجین اجازه میدهد تا احساسات و افکار خود را بدون ترس از قضاوت یا انتقاد به اشتراک بگذارند. راههای تقویت اعتماد بین زوجین شفافیت در ارتباطات یکی از مهمترین عوامل در تقویت اعتماد، شفافیت در گفتار و رفتار است. زوجین باید اطلاعات مهم و مرتبط با زندگی مشترک خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند و از پنهانکاری خودداری کنند. شفافیت باعث میشود که احساس امنیت در رابطه افزایش یابد. وفاداری و پایبندی به تعهدات وفاداری به معنای احترام به تعهدات زناشویی است. زوجین باید به تعهدات خود پایبند باشند و در برابر وسوسههای خارجی مقاوم بمانند. این رفتار نشاندهنده احترام به همسر و ارزشگذاری به رابطه است. اجتناب از رفتارهای مشکوک رفتارهایی که باعث ایجاد شک و تردید در همسر میشوند، اعتماد را تضعیف میکنند. زوجین باید از هر گونه رفتار یا ارتباطی که ممکن است موجب سوءتفاهم شود، خودداری کنند و در صورت بروز شک و تردید، موضوع را با شفافیت توضیح دهند. حمایت در لحظات دشوار زوجین باید در لحظات دشوار و بحرانی کنار یکدیگر باشند و حمایت عاطفی و عملی خود را نشان دهند. این حمایت نه تنها اعتماد را تقویت میکند، بلکه به احساس همدلی و نزدیکی بین زوجین نیز کمک میکند. تقویت همدلی و اعتماد میان زوجین نیازمند تلاش، صبر و تعهد است. با گوش دادن فعال، پذیرش تفاوتها، شفافیت در ارتباطات و حمایت متقابل، زوجین میتوانند روابطی قویتر و پایدارتر بسازند. در نهایت، همدلی و اعتماد نه تنها به بهبود کیفیت زندگی زناشویی کمک میکنند، بلکه الگوی مناسبی برای فرزندان و نسلهای آینده نیز خواهند بود.
نمایشگاه تولیدات داخلی تحت عنوان «افغان لاجورد» روز (چهارشنبه، ۳ جوزا) در هرات برگزار شده است. در این نمایشگاه؛ زعفران، صنایع دستی، ظروف تزئینی، قالین، نقاشی، لباسهای سنتی، زیورآلات، ترشیباب، شیرینیجات، مسالهجات، مواد غذایی و برخی محصولات دیگر در ۳۰۰ غرفه به نمایش گذاشته شده است. ۱۰۰ غرفهی این نمایشگاه به زنان اختصاص یافته است. این نمایشگاه به مدت چهار روز باز خواهد بود.